مسيحْ دم


اي دل منماي به خود ستمي

بگذر زخودي به خود آي دمي

تا كي تو اسير هوا هستي

تا چند تو پابند شكمي

از غصه مال و مِنال مَنال!

تا چند به فكر زياد و كمي

پر زن برسان خود را به پري

پروا مكن از هر پيچ و خمي

رو سوي حريم ولايت كن

وقت سحري و سپيده دمي

گلبانگ اذان از مأذنه، با

آواز خوشي و زير و بمي

بشنو كه تو را از دل ببرد

هر گونه گرفتاريّ و غمي

فرمود امام ششم كه قم است

ما آل پيمبر را حرمي

مدفون شود اندر او از ما

بانوي گرامي و محترمي

هر كس به زيارت او برود

اوراست بهشت برين رقمي

او عمّه و اخت و دخت امام

او شافع روز جزاست همي

در خدمت زوّار حرمش

زخديو و ملك دارد و خدمي

يا سيّدتي يا مولاتي

تو عزيز همه عرب و عجمي

هر چند تو دختر موسايي

در كشف مراد مسيح دمي

از يمن قدوم تو قم دارد

در هر قدمي باغ ارمي

گِرد حرمت فوج علما

هر يك فلكي و تو جام جمي

گرديده نهان در تربت تو

گنجينه علم به هر قدمي

در مشهد، امام رضا خورشيد

تو ماه جهان افروز قمي

وصف تو بيان نتوان كردن

به زبان و كتاب و بهر قلمي

هستي تو كريمه اهل البيت

داراي كرامتي و كرمي

اي خاك حريم حبيبه حق

تو دواي هميشگي دلمي

مدح من و مداحان جهان

در وصف تو از درياست نمي

گر امر كني اندر حرمت

من دفن شوم ديگر چه غمي

بي بي به «حسيني» ده صله اي

زان خاك نه دينار و درمي(1)

پاورقي


1) ديوان گلبانگ حسيني در عصر خميني؛ سيد نعمت الله حسيني، قم، عصر انقلاب ايران، 1379، صص 100-101.

حجةالاسلام و المسلمين سيد نعمت الله حسيني