امامزاده ابواحمد موسي مبرقع(ع)


قبل از آنكه به شرح حالات امامزاده جليل القدر موسي مبرقع(ع) بپردازيم بايد اشاره كرد كه از فرزندان ائمه(ع) كه در سرزمين قم بعنوان بلافصل مشهور مي باشند عبارتند از:



1ـ حضرت فاطمه معصومه(ع) كه مفصلا درحالات وي به كاوش پرداختيم.



2ـ علي بن جعفر(ع): كه گفته شد مدفون در آن بقعه شاهزاده علي بن حسن بن عيسي بن محمد بن علي بن جعفرالصادق(ع) مي باشد.



3ـ حمزه بن حسين بن احمد بن اسحق بن ابراهيم بن موسي بن ابراهيم بن موسي كاظم(ع) بوده است.



4ـ موسي المبرقع بن امام جواد(ع) كه در اين سطور از فضائل اخلاقي و وثاقت و اختلاف هجرت وي سخن به ميان خواهد آمد، لذا بايد مقدمتا اظهار نمود كه از اين بزرگوار ميليونها سادات رضوي و رضائي و مرتضوي و تقوي و برقعي ومبرقع و يا ابن الرضا شهرت دارند كه منتسب به اين امامزاده عظيم الشأن مي باشند.



از نسل پاك اين بزرگوار هزارها عالم و دانشمند و مجتهد و مصنف و نقيب و حاكم و شخصيتهاي برجسته ديني و دنيوي بيرون آمده كه اگر استقصاء شود كتابها مي توان نوشت.



لذا دانشمندان و مورخين و محققين و محدثين و علماء انساب، ترجمه و شرح احوال و كرامات و عظمت آنجناب را كم و بيش نوشته اند و كتاب مستقلي كه بنام آنحضرت تاليف شده از قرار زير مي باشد.



الف:(البدر المشعشع في احوال مموسي المبرقع) تاليف: محدث نوري صاحب كتاب مستدرك.



ب:(اضواء علي حياتت موسي المبرقع و ذريته) تاليف: فرزند مرحوم حاج سيد علينقي كشميري.



ج:(ستاره درخشان آسمان امامت و ولايت) تاليف: سيد مصطفي برقعي.



ما هم در اين كتاب(انوار پراكنده) به طور مفصل و مبوب، تحقيقي را به خوانندگان عزيز ارائه مي نمائيم كه انشاء الله مورد قبول شما عزيزان قرار بگيرد.



اما قبل از آنكه وارد بحث و زندگاني حضرت موسي مبرقع(ع) شويم، لازم ديده شد،كه درمورد تعداد فرزندان امام جواد(ع) مطالبي ذيلا تقديم شما خوانندگان عزيز نمائيم.



تعداد فرزندان امام جواد(ع)



ترديدي نيست در اينكه حضرت جواد(ع) را پسران و دختراني بوده است، اما تعداد آنها مثل اكثر وقايع تاريخي ميان علماء رجال و تاريخ و انساب اختلاف است كه ذيلا به آن اشاره مي شود.



شيخ مفيد در كتاب(ارشاد)(391)خود در عدد اولاد حضرت امام جواد(ع) مي نويسد:



"فرزندان امام محمد تقي جوادالائمه(ع) پيشواي نهم شيعيان جهان عبارتند از دو پسر و دو دختر به اسامي 1ـ حضرت امام علي النقي امام دهم شيعيان 2ـ حضرت موسي مبرقع(ع) 3ـ فاطمه 4ـ امامه.



شيخ اضافه مي كند كه امام جواد(ع) بغير از اين دو پسر، پسر ديگر نداشته است".



و مرحوم اربلي هم در كتاب(كشف الغمه في معرفه الائمه)(392)هم عقيده است با شيخ مفيد منهي ابن شهر آشوب با مفيد در تعداد پسران آن حضرت اتفاق نموده ولي در مورد دختران آنجناب اختلاف دارد و اسامي دختران را چنين اشاره مي نمايد: 1ـ حكيمه 2ـ ام كلثوم 3ـ خديجه.



مرحوم محدث قمي در كتاب(منتهي الامال)(393)بنقل از سيد فاضل نسابه ضامن بن شد قم حسني مدني دركتاب(تحفه الازهار في نسب ابناء الائمه الاطهار(ع)) خود فرموده كه حضرت امام جواد(ع) را چهار پسر و چهار دختر به اين اسامي مي باشد: 1ـ ابوالحسن امام علي النقي(ع) 2ـ ابواحمد موسي مبرقع(ع) 3ـ ابواحمد حسين 4ـ ابو موسي عمران 5ـ فاطمه 6ـ خديجه 7ـ ام كلثوم 8ـ حكيمه.



اما مؤلف كتاب(الشجره المباركه)(394)تعداد فرزندان امام جواد(ع) را هشت نفر كه سه پسر و پنج دختر به اسامي زير مي داند كه عبارتند از:



1ـ ابوالحسين علي النقي امام هادي(ع) 2ـ حضرت موسي مبرقع(ع) 3ـ يحيي 4ـ فاطمه 5ـ حكيمه 6ـ بهجت 7 خديجه 8 بريهه و اضافه مي كند كه براي يحيي و دختران آن حضرت عقبي ثبت نشده و يا نوعا عقي نداشته اند.



مرحوم محدث قمي به نقل از تاريخ قم، تعداد فرزندان امام(ع) را پنج نفر كه دو پسر و سه دختر به اسامي زير قائل شده كه عبارتند از: 1ـ علي العسكري امام هادي(ع) 2ـ حضرت موسي مبرقع(ع) جد سادات رضائيه 3ـ خديجه 4ـ حكيمه 5ـ ام كلثوم.



پس بنابر اختلافات فوق، هيچ يك ازمورخين درمورد موسي مبرقع(ع) كه فرزند امام جواد(ع) باشد شك و ترديدي راه نداده، و متأسفانه در مورد تاريخ تولد و علت هجرت آنحضرت دقيقا مطالبي را ثبت ننموده اند، گرچه بطور اجمال مطالبي را در كتبشان آورده اند، و ما بتوفيق حضرت منان در سطور آينده بطور مفصل بحث خواهيم كرد.



بحثي در تاريخ تولد و وفات موسي مبرقع(ع)



شكي نيست كه مادر موسي مبرقع(ع) ام ولد و مطابق گفته ابن شد قم بنام سمانه مغربيه بوده(395)است، اما تاريخ تولد آنحضرت صريحا معلوم نيست ولي با قرائن و اماراتي مي توان قويا اظهار عقيده كرد كه چون حضرت موسي مبرقع(ع) از برادر بزرگوارش امام علي النقي(ع) دو سال كوچكتر بوده و ميان علماء هم بر اين مسئله اتفاق نظر است واز طرفي هم به اتفاق جميع علماء رجال و مورخين و محدثين و علماء انساب مبني بر اينكه تولد امام هادي(ع) در سال 202 هـ .ق بوده لذا مي توان گفت كه ميلاد با سعادت موسي مبرقع(ع) در سال 214 هـ .ق در مدينه بوده است.



به دليل اينكه مفاد وصيت حضرت امام جواد(ع) كه شيخ كليني در كتاب كافي با ذكر سند نقل مي نمايد، مبني بر اينكه وصي خويش قرار دادم فرزند مهمتر خود علي الهادي(ع) را نفس خود و خواهرانش، و قرار دادم امر موسي(ع) را پس از بلوغ نيز با خودش و...، پس معلوم و تصديق مي گردد كه موسي(ع) كوچكتر از برادر خود امام هادي(ع) بوده است.



بهر حال موسي(ع) تا سن سي سالگي در مولد خود(مدينه طيبه) بود تا اينكه بدعوت متوكل خليفه عباسي از مدينه ببغداد هجرت نمود و چون متوكل در سال 247 هـ .ق بقتل رسيد او هم كه به كوفه نقل مكان كرد كه مؤلف كتاب بدر مشعشع، محدث نوري، قائل شده موسي در سنه 256 هـ .ق از كوفه به قم هجرت نموده، ولي مرحوم عباس فيض(396)معتقد است كه موسي(ع) بعد از بقتل رسيدن متوكل در بغداد، تا پايان عمر در همانجا بسر برده و هجرتش از بغداد بكوفه مظنون و از كوفه بقم يا بلاد ديگر نامعلوم مي باشد و دلائلي را هم متذكر شده كه ذكر خواهيم نمود.



ولي آخر الامر در شب چهارشنبه روز آخر ماه دي، هشت روز از ماه ربيع الاخر مانده سال 296 هـ . ق در سن 82 وفات كرد و او را در سرائي كه هم اكنون مشهد اوست دفن نمودن.



علت نامگذاري ابواحمد موسي(ع) به مبرقع



اولاد ائمه(ع) همه زيبا و نمكين و داراي جمال ظاهري و كمال باطني بودند ولي در ميان آنان بعضي فوق العاده و گوي سبقت را از همگان ربوده و در هر كجا مشار بالبنان و قبله ناظران و مشتاقان بودند مانند حضرت قاسم در بني الحسن و حضرت علي اكبر در فرزندان سيد الشهداء(ع) و عبدالله باهر اولاد زين العابدين(ع) و جناب موسي مبرقع(ع) در اولاد حضرت امام محمد التقي جواد الائمه(ع) بقدري زيبا، و طلعتي نوراني، و رخساره اي جذاب، و سيماي ملكوتي و صورت دلربا و قيافه اي خوشگل و روئي گشاده و مليح داشت او را تشبيه به يوسف صديق مي نمودند.



چونكه اشعه اي از انوار ولايت در صورت وي هويدا بود و بهمين جهت وقتي از منزلش بيرون مي آمد و به بازار و كوچه عبور مي كرد قطع طريق مي شد و همه مردم دست از تجارت و كسب برميداشتند و با صلوات بر روح جدش حضرت رسول اكرم(ص) براي تماشاي فرزند گرامي حضرت جواد(ع) سبقت مي گرفتند و بدين جهت هم همواره در كوچه ها و معابر برقع بر روي خويش مي افكنده تا خود را از چشم انظار زن و مرد تحفظ نمايد و از اين جهت او را مبرقع ميگفتند.



چنانچه در احوال فرزندان موسي(ع) و فرزند زادگان وي هم داراي همين موهبت الهي و جمال خدادادي بوده اند را نگاشته اند و آنان نيز برقع بر روي خويش مي انداختند."در تاريخ قم مسطور است وقتي روساء عرب قم بحضرت موسي(ع) كه در ورودش به قم برقع بر صورت خود داشت، گفتند، از جوار ما بيرون برو ما راضي نيستيم، يك آدم ناشناس نزديك ما باشد، آنحضرت برقع را برداشت تا جمال منير او را ديدند، دانستند كه از خاندان وصي و رسالت و بيت ولايت و امامت است عذرخواهي نموده و دست او را بوسيدند"(397).



هجرت موسي مبرقع(ع) از كوفه به قم



اكثر متقدمين و متأخرين و مورخان و محدثان و علماي علم انساب اتفاق دارند بر اينكه موسي مبرقع(ع) از كوفه بقم هجرت نموده و در همين شهر هم رحلت كرده و در محلي كه هم اكنون(خيابان آذر محله چهل اختران كمي از مشهد شاهزاده حمزه بالاتر) بدو معروف است بخاك سپرده شده است(398)، منتهي مرحوم علامه فيض در كتاب(جدي فروزان)(399)و(گنجينه آثار قم)(400) نقل از كتاب تاريخ قم، داستان هجرت موسي(ع) را چنين مي نويسد:



اول كسي كه از سادات رضوي در سال 526 هـ .ق بقم وارد شد موسي بن امام جواد(ع) بوده، كه پيوسته روي خود برقع مي افكند و لهذا او را موسي مبرقع(ع) گويند و چون وارد شد بزرگان عرب از اهل قم او را از قم بيرون كردند و بكاشان رفت، چون بكاشان رسيد احمد بن عبدالعزيز بن دلف عجلي او را اكرام كرد و خلعتهاي بسيار و مركبها به او بخشيد و مقرر كرد كه هر سال يكهزار مثقال طلا با يك اسب مسرج به او بدهد لكن رؤساي عرب از اهل قم پس از آن پشيمان شده بخدمتش شتافتند و از او اعتذار خواسته مكرما بقم واردش ساختند وي را گرامي داشتند، و حال موسي مبرقع(ع) در قم نيكوشد، تا آنكه از مال خود قريه ها و مزارعي خريد.



پس از آن وارد شدند بر او خواهرانش زينب و ام محمد و ميمونه دختران حضرت جواد(ع) و از پس ايشان بريهه دختر موسي آمد و تمام ايشان در قم وفات يافتند و نزد فاطمه(ع) مدفون شدند(401).



سيد برقعي دركتاب(ستاره درخشان آسمان ولايت)(402)براي علت اخراج موسي(ع) از قم چنين آورده كه"چون موسي مبرقع(ع) از نظر علم و ديانت و كياست و عقل و درايت بمرتبه اي بود كه حضرت جواد(ع) او را متولي موقوفات و صدقات كرد، بنابراين وقتي وارد قم شد بزرگان و رؤساي عرب خيال كردند كه اگر موسي مبرقع(ع) در قم بماند برياست آنها لطمه اي وارد مي آيد وليكن هنگاميكه رفتند و او را از كاشان به قم آوردن از اشتباه خود پوزش طلبيدند و ديدند مطلب عكس آن است كه آنها فكر كرده بودند و حضرت موسي(ع) به رياست آنها كاري ندارد".



موسي مبرقع(ع) از نظر علماء رجال و محدثين



بعد از آنكه مطالبي را در حالات موسي مبرقع(ع) خدمت خوانندگان عزيز تقديم نموديم اينك بايد دانست كه موسي مبرقع(ع) چگونه امامزاده بوده و رفتار و كرداش ممدوح و يامذموم است در اين مقام بايد گفت جماعتي از علماي شيعه بعدالت و وثاقت و ديانت حضرت موسي مبرقع(ع) اعتراف و اذعان كرده اند، خصوصا تني چند از راويان حديث كه هيچگاه از ضعفاء و غير ثقه روايت نكرده اند رواياتي از موسي مبرقع(ع) نقل مي نمايند و اين معني كاشف از آنست كه هر كدام بنوبه خود بر وثاقت موسي مبرقع(ع) معتقد بوده و روايات او را منشأ اثر دانسته بدان اعتماد ميفرموده اند كه اگر او را موثق و معتمد نميدانست بطور قطع روايات او را نقل نمينمودند و بدآنها هم ترتيب اثر نميدادند چنانچه صاحب كتاب كافي و تهذيب درباره ميراث خنثي روايتي(403)از محمد بن يحيي العطار القمي نقل مي نمايد كه او هم از عبدالله بن جعفر و او هم از حسن بن علي بن كيسان و او هم از موسي بن محمد الجواد(ع) و او هم از برادر خود امام علي النقي(ع) روايت كرده است.



و همچنين دركتاب بحارالأنوار مسطور است در تفسير عياشي در تفسير آيه مباهله از موسي بن محمد بن علي الرضا(ع) و او هم از برادر خود امام علي النقي(ع) روايت كرده است كه اگر خداي تعالي بجاي(فنجعل لعه الله علي الكاذبين)(404) فرموده بود كه(فنجعل لعنه الله عليكم) نصاراي نجران هيچ گاه پيغمبر اكرم(ص) را براي مباهله اجابت نميكردند و گرنه خداي تعالي خود بهتر ميدانست كه پيغمبرش حق رسالت را اداء نموده دروغگو هم نبوده و نيست، و شيخ مفيد در كتاب اختصاص فرموده است كه موسي بن مبرقع(ع) وقتي حضور مقدس امام هادي(ع) شرفياب شد قبل از اينكه مسائل خود را از آن حضرت بپرسد عرض كرد(جعلت فداك) جانم فدايت لذا از همه اينها بدست مي آيد كه موسي مبرقع(ع) اولا: به امام وقت خود احترام مي گذاشته و نسبت بوي تواضع مي نموده است و در باب امامت عقيده محكم و استواري داشته است و ثانيا: هر كدام از اين روايات خود بر موثق بودن موسي مبرقع(ع) دلالت مي كند چرا كه اگر شخص موثق و عادلي نبوده علماء و محدثين از وي نقل روايت نمي نمودند و حديثش را در كتب فقهي مدرك قرار نمي دادند كه حكم فقهي را بر اساس آن فتوا دهند(405).



سؤالات يحيي بن اكثم از موسي مبرقع(ع) و جوابهاي آن



يحيي بن اكثم بفضل و دانش موصوف و در بحث و جدل معروف بوده و در سن بيست و يكسالگي در شهر بصره بسمت قضاوت برگزيده شد و تدريجا مرتبه اش رفيع تر گرديده خود را بخلفاء عباسي نزديك ساخت و در بغداد و سامراء بمقام قاضي القضاتي ارتقاء يافت و مدتي مديد هم بدين سمت بر قرار بود تا در سال 242 هـ .ق در قصبه ربذه وفات يافت و تامبرده همان كسي است كه در محضر مأمون براي بحث و جدل با حضرت جواد(ع) انتخاب گرديد و در عجز خود در برابر آنجناب معترف شد و شايد همان عجز و انكسار وي در انظار عمومي با آن مقام شامخ و مرتبه منيعي كه دارا بود بر وي گران آمد، موجب شد كه بر عليه آن امام و فرزندان وي قيام نمايد و همواره مترصد بود تا فرصت مناسبي بدست آورد و با ايشان بتلافي پردازد و چون بالأخره بر خود آنحضرت دست نيافت پس از رحلت آن امام(ع) در مقام برآمد كه با فرزندش همانسان معامله كند تا اينكه در دارالعامه با موسي مبرقع(ع) تلاقي كرده مسائل را كه قبلا بر صفحه نگاشته بود و در جيب داشت از وي جويا شد، و چون موسي مبرقع(ع) آمادگي مباحثه را نداشته و از طرف يحيي سؤالاتي از اعتقادات شيعه پرسيده كه بسيار حساس و زيركانه بود لذا موسي مبرقع(ع) اندكي از آن سؤالها را جواب گفت و ما بقي آن سؤالها را بخدمت برادر والاگوهرش حضرت امام هادي(ع) رسيده، بعد از مراتب ارادت و احوالپرسي، مسائل را بوي عرضه داشت و آنجناب هم يك يك آنها را جواب فرمود.



مرحوم عباس فيض قائل است كه خود امام اين مسائل را به موسي(‍ع) فرموده و اصلا داستان فوق صحت ندارد به دليل اينكه يحيي بن اكثم در سال 242 هـ .ق از مدينه ببغداد آمده است و پيش از آن با يكديگر تلافي نكرده بودند و در هيچيك از كتب رجال و تراجم براي موسي مبرقع(ع) قبل از تاريخ مزبور مسافرتي بطرف بغداد قيد نكرده اند تاگفته شود كه اين جريان مربوط بسفر قبلي او بوده است و از مفاد روايتكه در كتاب كافي و تهذيب در باب ميراث خنثي بواسطه محمد بن يحيي قمي از عبدالله بن جعفر از حسن بن علي بن كيسان از موسي مبرقع(ع) نقل نموده اند چژنين بدست مي آيد كه اين مسائل را يحيي از خود حضرت هادي(ع) پرسيده و آن حضرت هم براي برادر خويش موسي مبرقع(ع) نقل فرموده اند كه موسي(ع) هم عينا از آنحضرت روايت كرده است كه خود بهترين دليل بر وثاقت موسي(ع) دارد چرا كه لااقل ساعتها در محضر برادر بزرگوار، و امام خود، عرض ادب مي كرده تا آنحضرت اين مسائل را با برادرش موسي(ع) در ميان ميگذاشته است.



در هر حال چون اين سؤالات بسيار زيبا و جوابهاي آن هم زيباتر است و از طرفي جزء عقايد شيعه و بعضا تفسير آيات و احكام فقهي است ما تمام آن را ازكتاب(جدي فروزان)(406)خدمت خوانندگان عزيز تقديم مي نمائيم.



سؤال اول: از آيه شريفه(وقال الذي عنده علم من الكتاب انا اتيك به قيل ان يرتد اليك طرفك)(407)كه مربوط بسليمان پيغمبر و خواستن تخت بلقيس قبل از رسيدن خود او و اظهار آصف بن برخيا بر اينكه تخت نامبرده را پيش از آنكه پلك خود را برهم بنهد حاضر گرداند و حاصل سؤال آنكه چگونه تصور ميرود كه پيغمبري مانند سليمان بر علومي كه آصف دارا بوده جاهل و به او نيازمند بوده باشد.



جواب امام(ع): سليمان(ع) هم در انجام عمل و اتيان تخت عاجز نبوده و بر آنچه آصف دانا و دارا بود او نيز دارا و دانا بود ولي با انجام اين كار مي خواست، عظمت آصف را برساند و او را بسمت خلافت و جانشيني خود بامت معرفي نمايد و مردم را هم با حال وي دانا كند زيرا آصف خليفه سليمان(ع) بود و هر چه را كه داشت از او داشت و هرچه را كه ميدانست هم از وي آموخته بود و همان اسم اعظم را هم بامر خداي سبحان سليمان(ع) نزد وي بوديعت گذارده بود تا آنكه در خلافت او پس از رحلت سليمان در ميانه امت اختلافي پديد نيايد چنانچه داود(ع) هم همان اسم را بهمين منظور بفرزد خود سليمان در حيات خود آموخت.



سؤال دوم: از آيه شريفه(ورفع ابويه علي العرش وخروا له سجدا)(408)مربوط به يعقوب نبي(ع) و رفتن او بكعنان نزد يوسف(ع) و شناختن او فرزندش را و سجده كردن او با فرزندانش از براي يوسف است وحاصل سؤال آنستكه چگونه چنان پيغمبري يوسف(ع) را سجده مي نمايد با اينكه سجده و خضوع و خشوع مخصوص حقتعالي و از براي ديگران بهيچ عنوان روا نميباشد.



جواب امام(ع): سجده يعقوب از براي يوسف(ع) نبوده بعباره اخري يوسف(ع) مسجود له نبوده بلكه سجده مزبور سجده شكر است و در مقام سپاسگذاري بدرگاه حضرت باري در برابر چنين موهبت بزرگي كه به او ارزاني فرموده بود مي باشد چنانچه سجده كردن ملائك هم در برابر آدم(ع)، سجده بر آدم محسوب نمي شده، بلكه به منظور اطاعت از امر باري تعالي و از جهت شكر گذاري در برابر خلفت چنان مخلوق زيبا و كاملي بوده است و بدين جهت شيطان هم پس از نافرماني و استيضاح از ناحيه حضرت سبحان چنين احتياج نمود كه من غير از تو را براي سجود سزاوار نميدانم بلكه جواي داد كه من از آدم زيباتر و شريفترم زيرا مرا از آتش آفريده واو را از خاك و آتش اشرف از خاك است(خلقتني من نار وخلقته من طين)(409).



سؤال سوم: از آيه شريفه(وان كنت في شك مما انزلنا اليك فاسئل الذي يقرؤن الكتاب)(410).



و اينكه مخاطب حضرت باري تعاي دراين آيه شريفه و در كلمات(كنت) كيست) اگر شخص پيغمبر بوده است لازم مي آيد كه حضرتش درباره آيات منزله قرآنيه شك داشته باشد و اگر اينكه منظور ديگري است او كيست؟ و نامش چيست كه طرف خطاب حضرت رب الارباب بوده است؟.



جواب امام(ع): آيه‌ شريف خطاب بشخص پيامبر و او را هم در هيچيك از آيات كوچكترين شكي نبوده است منتها تني چند از نابخردان مي گفتند كه خداي سبحان چگونه برما مبعوث نفرمود از جنس پريان و چسان فرقي نگذاشت بين او با امتش در خوردن و آشاميدن و راه رفتن لذا وحي رسيد بر پيغمبر اكرم(ص) كه اگر درباره آنچه ما فرو فرستاديم شك و ترديدي داري در حضور همان نابخردان از كسانيكه صحف سماويه را قرائت و تلاوت مي نمايند، پرسش كن تا آنان بدانندكه پيش از تو هم هيچ پيغمبري را مبعوث نساختيم مگر از جنس امتش همان كساني را كه چون ديگري از افراد مي خوردند و مي آشاميدند و در بازارها هم راه ميرفتند و در اجتماعات نيز داخل بودند و با مرد هم خط و آميزش داشتند.



و بالجمله اگر چه مخاطب در آيه نامبرده شخص پيغمبر اكرم(ص) است ولي منظور امت آنحضرت هستند چنانچه در آيه مباهله(تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم ونسائنا و نسائكم و‌ انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علي الكاذبين)(411)نيز چون اولا: براي چنان پيغمبر بزرگ و خليقي پسنديده نبود كه در مقام احتجاج با كفار بفرمايد(فنجعل لعنه الله عليكم) و در ثاني بر فرض هم كه چنان مي فرمود قطعا نصاراي نجران آنحضرت را اجات ننموده براي مباهله هم حاضر نمي شدند، علهذا پيغمبر اكرم(ص) هم لعنت خدايرا بطور كلي بر دروغگويان از هر طرفي كه بوده باشند حواله داد و با اينكه خداي تعالي مي دانست كه پيغمبرش حق رسالت او را اداء نمود، راستگو هم مي باشد اما چون دوست مي داشت كه خود دشمنان و مخالفين هم از روي انصاف دروغگو را در آن ميان تشخيص بدهند مصداق لعن قرار دهند فنجعل لعنه الله علي الكاذبين فرمود.



سؤال چهارم: از آيه شريفه(ولو ان ما في الارض من شجره اقلام‏ و البحر يمده من بعده سبعه ابحر مانفدت كلمات الله)(412)آنكه اگر تمامي درختان روي زمين قلم شوند و هفت دريا هم مركب گردند باز هم براي نوشتن كلمات الله وافي نبوده و آنها تمام مي شوند در صورتيكه كلمات باري بپايان نمي رسد، حاصل سؤال آنكه اين هفت دريا كدامند و نامشان چيست.



جواب امام(ع): درياهاي مزبور عبارتند از: عين كبريت يا(كريت) و عين برهوت و درياي طبريه(در فلسطين) و درياي حمنه(بهمزه بمعناي خاك سياه و مردا دريائيست كه خاكش سياه باشد و منطبق با درياي سياه كنوني است و حميه بياء هم خوانده شده كه بمعناي آب گرم است كه مراد درياي آلبرن و يا ويكتوريا است كه در زير خط استوا واقعند) و مادسيدان(مادسودان) و درياي آفريقيه و درياي سجرون، ناگفته نماند اين جواب هم شايان دقت بيشتري است كه بر اهل حقيقت پوشيده نيست و بحث در پيرامون آن از منظور ما در اين كتاب بيرون است.



سؤال پنجم: از آيه شريفه(و فيها ما تشهيه الأنفس و تلذ الأعين)(413)مفادا‌آنكه در بهشت است هر چه را كه نفس ها طلب كنند و چشمها ازديدنش لذت برند و اينكه اگر چنين است و هر خوردني و آشاميدني و شنيدني براي بهشتيان مهيا و مباح است پس براي چه خداي تعالي آدم نبي را بجرم تناول گندم معاقب فرموده و از بهشت بيرونش راند.



جواب امام(ع): خداي تعالي قبلا با آدم عهد و پيمان فرموده بود كه در پيرامون حسد نگردد و با چشم حسادت بر كسانيكه خداوند ايشان را بر تمامت مخلوق مزيت بخشيده ست نظر نيفكند و چون او برخلاف معاهده خود با خداي تعالي رفتار نموده بر آنها حسد ورزيد از بهشت رانده شد.



سؤال ششم: از آيه شريفه(اويزوجهم ذكرانا و إناثا)(414)و حاصل اينكه مطابق آيه شريفه تزويج مرد با هم جايز است و بنابر اين روي چه اصل و قاعده اي، قوم لوط بسبب همين عمل مورد عقاب و عتاب حضرت رب الارباب واقع شدند.



جواب امام(ع): مفادا چنين است كه اين آيه را صدر و ذيلي است كه بايد توأما ذكر شوند تا مقصود و منظور حق تعالي روشن گردد و تمام آيه اين است:(لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثا ويهب لمن يشاء الذكورا او يزوجهم ذكرانا واناثا ويجعل من يشاء عقيما انه عليم قدير)(415)خداي تعالي مي آفريند هر كه را كه بخواهد و دختري مي بخشد بهر كسي كه بخواهد و پسر مي دهد بهر كسي كه اراده فرمايد و يا قرين يكديگري سازد پسر و دختر را از براي ايشان و هر كسي را هم كه بخواهد عقيم و نازا مي گرداند چه كه اوست دانا و توانا و بالجمله فحواي آيه هم بدون ابهام كاملا منظور را مي رساند و جاي هيچگونه ترديد و تأملي هم نمي باشد.



سؤال هفتم: از آيه(واشهدوا ذوي عدل منكم)(416)حاصل سؤال آنستكه بحكم آيه شريفه براي اداي شهادت در قضاء موقعي اثر مترتب مي گردد كه واجد سه شرط يعني رجوليت و تعدد و عدالت بوده باشد و با اين حال چگونه در موارد خاصي شهادت يكزن هم بتنهائي پذيرفته گشته در قضاوت هم منشأ اثر قرار داده مي شود، در صورتيكه واجد هيچ يك از شرايط نامبرده نيست.



جواب امام(ع): يگانه زني كه شهادت او بتنهائي مسموع و مقبول مي گردد همانا شخص قابله و ماما مي باشد آنهم در امور ويژه زنان و غير مرتبط با مردان به شرطيكه طرفين دعوي هم بر شهادت وي تراضي داشته بدان تسليم باشند ولي در صورت عدم رضايت يكي از دو طرف دعوي ناچار دو زن براي اداء شهادت بايد اقامه شوند زيرا راه چاره مسدود و شهود هم بطبقه نسوان محدود بوده از روي اضطرار هر زني را بجاي مردي بشهادت مي پذيرند چه كه در امور مخصوصه نسوان اصولا دعوت از مردان براي شهادت معنائي ندارد و اما در صورتيكه بر شهادت قابله تراضي نشو و شاهد ديگري هم در ميانه طبقه زنان وجود نداشته باشد باز هم بحكم اضطرار و ناچار، شهادت يكزن همان قابله بتنهائي با عدم تراضي هم مسموع و شهادتش منشأ اثر در دادن حكم قرار داده مي شود اما مشروط بر اينكه شهادت خود را با سوگند هم مؤكد گرداند.



سؤال هشتم: از گوسفند موطوئه و مشتبه در يك گله، تكليف آن چيست؟



جواب امام(ع): اگر گوسفند شناخته شده باشد او را ذبح مي كنند و در آتش ميسوزانند وليارگ راهي براي تشخيص آن در دست نباشد بايد با قيد قرعه آنرا تعيين كنند، به اين طريق كه بدوا گله را بدو نيمه تقسيم كنند و با قيد قرعه نيمي را فراگرفته نيم ديگر را رها سازند، و پس از آن نيم گرفته را هم بدو نيمه تقسيم كرده و با قيد قرعه نيمي از آنرا نگاه داشته بقيه را نيز رها سازند و اين عمل را چندان مكرر كنند كه جز دو گوسفند باقي نماند و در اين صورت باز هم بين آن دو گوسفند قرعه زده بهر يك كه اصابت كرد آنرا گرفته ذبح نمايند و گوشت و پوست او را هم در آتش بسوزانند و با انجام اين عمل ساير گوسفندان از آسيب سوختن مصون خواهند ماند.



سؤال نهم: از علت آشكار خواندن قرائت در فريضه صبح با اينكه جزء صلوات يوميه است چرا ظهرين را آهسته خواندنش راجح است.



جواب امام(ع): حضرت رسول(ص) چون هميشه فريضه صبح را در موقعي بجا مي آوردند كه هنوز هم تاريك بود بدين جهت حكم جهر را بر آن جاري فرمودند.



سؤال دهم: از بشارت دادن علي(ع) قاتل زبير ابن صفيه را بآتش و اينكه چرا در جنگ جمل آن حضرت او را بقتل نرسانيد با اينكه خليفه وقت و امامي مقتدر بوده ست.



جواب امام(ع): چون رسول خدا(ص) فرموده بود كه قاتل ابن صفيه در جنگ نهروان خروج خواهدكرد و كشته خواهد شد، علي(ع) هم او را در جنگ جمل در بصره آزاد گردانيد زيرا يقين داشت كه جزء خوارج نهروان بقتل خواهد رسيد چنانچه بقتل هم رسيد.



سؤال يازدهم: از متفاوت بودن حكم علي(ع) در جنگ صفين با حكم او در جمل بدين بيان كه درباره شاميان در جنگ صفين چنين فرمان داد كه جنگجويان را در هر حال تعقيب نموده از ايشان دست بر نداشته آنها را بقتل برسانيد، چه به جنگ اقبال كنند، و چه از آن ادبار نمايند، سالم باشند يا مجروح، سواره باشند يا پياده، مسلح باشند و يا بدون سلاح بالجمله هر كه را يافتند از برابر تيغ بگذرانيد.



در صورتيكه در جنگ جمل درباره بصريين چنين فرمان داده بود كه منحصرا جنگجويان را آنهم در ميدان دنبال كنيد و كسانيكه مستعد جنگ هستند بكيفر برسانيد ولي فراريان را دنبال ننمائيد و آنهائيكه بجنگ پشت كرده اند هم متعرض نشويد و افراد غير مسلح را هم آزار نرسانيد و از نفراتيكه اسلحه خود را بر زمين ميافكنند نيز دست برداريد و از كسانيكه بخانه هاي خود باز ميگرداند هم چشم بپوشيد، و اگر فرمان آنجناب درباره شاميان صحيح باشد قهرا درباره بصريان نا صحيح گردد و اگر درباره بصريان بموقع باشد درباره شاميان بي موقع مي شود.



جواب امام(ع): با توجه بچگونگي هر يك از اين دو جنگ و عنايت باختلاف آشكاري كه در ميانه آنها وجود دارد بخوبي روشن مي شود كه فرمانهاي فرماندهي در هر دو غزوه بر طبق مصالح زمان و مقتضيات وقت صدور يافته ناشي از كمال ابداع و ابتكار اميرمؤمنان علي(ع) بوده همانطوريكه حكم وي در غزوه جمل بر اساس متيني استوار بود و فرمان او هم در غزوه صفين برپايه آهنين قرار داد.



چون اركان جنگ جمل عبارت بودند(زبير بن صفيه) و(طلحه) و(عايشه) كه اولي پس از چند كرت جولان از ميدان بيرون تاخته سر به بيابان نهاد و در موقع خواب كشته شد و دومي هم در ميدان جنگ بقتل رسيد و شتر حامل هودج فرماندهي(عايشه)، محمد بن ابي بكر برادرش او را از ميدان بدر برد و بالجمله كسي باقي نمانده بود كه مردم را ديگر باره بجنگ تحريص و ترغيب و تشجيع نموده آنها را سلاح و مركوب بخشد و يا براي آنها كمك برساند و مسلم بود كه هر كه از ميدان جان بدر ميبرد ديگر باره برنمي گرد و از آنجائيكه مقصود فرماندهي هم قتل نفوس و آدمكشي نبوده، فرمان داد تا كسي مستعد جنگ و آماده قتال نباشد بدو آزاري نرسانند.



ولي جنگ صفين كه فرماندهي مانند معاويه و مشاوري چون عمر بن عاص داشت و هر دو هم با عزم راسخي فراريان را گرد آورده بجنگ ترغيب مي كردند و مجروحين را معالجت مي نمودند و منهزمين را هم تقويت مي بخشيدند و غير مسلح را مسلح مي ساختند و پياده گان را مركب مي دادند و جنگويان را با قواي تازه نفسي مدد ميرسانيدند البته حكم مخصوصي را مغاير با جنگ جمل لازم بود.



سؤال دوازدهم: مردي كه بلواط اقرار نمايد، آيا حدي بر او هست يا خير؟.



جواب امام(ع): اگر اقرار او بلواط با بينه و شاهدي تأييد نشود امام مي تواند كه از ناحيه خداي تعالي بروي منت گذاشته او را مجازات نفرمايد، آيا نشنيده اي قول خداوند تعالي را كه مي فرمايد:(هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب)(417).



علت بدبيني برخي از محدثين نسبت به



موسي مبرقع(ع) و جواب آن



همانطوريه بيان گرديد در ميان علماي انساب و رجال تا امروز احدي(418)منكر هجرت موسي مبرقع(ع) از كوفه بقم نبوده، و بدون استثناء قاطبه متأخرين سكونت و رحلت آنحضرت را در اين شهر مسلم ميدانسته اند، اما در عصر صفويه و پيش از آن عده اي از دانشمندان درباره موسي مبرقع(ع) بدبين بوده و از ذكر حالات او بطور كلي خودداري و در كتب معتبره خود از وي نامي بميان نمي آوردند.



"علامه مجلسي(ره) دركتاب(تحفه الزائر) در طي حالات علي ن جعفر(ع) از وي نام برده و موسي از مجهول الحال مي داند، چنين مي نويسد كه مدفون بودن علي بن جعفر(ع) در قم معلوم نيست و در قم قبور بسياري ديده مي شود كه باولاد ائمه معصومين(ع) نسبت داده مي شوند كه برخي انسابشان با امامن نامعلوم و بعضي هم حالاتش مجهول است مانند موسي مبرقع...(الي آخر ما قال).



و تا همين اواخر هم علماء قم بعلت اينكه موسي در بقعه چهل اختران قم مدفون است، از رفتن ببقعه نامبرده براي زيارت ساير مدفونين در آنجا هم خود داري داشته ديگران را هم از رفتن منع مي فرموده اند چنانچه عموم معمرين اين شهر هم بخاطر داشته اين معني را نقل مي نمايند و در كتاب تاريخ قم تاليف آقاي ميرزا علي اكبر فيض جد مرحوم علامه عباس فيض، كه در سال 1309 هـ .ق نگارش يافته است و مختصري از حالات موسي(ع) را ضبط نموده است مي نويسد كه علماء‌ قم كمتر به زيارت وي ميروند"(419).



حال اين بدبيني براي چه توليد گشت و اين عقيده از چيست و در اين زمينه چه كسي مصاب و يا مخطي است بايد به كاوش و تحقيق پرداخت و مادر سطور آينده ثابت خواهيم كرد، كه علماء بدون توجه به تالي فاسد خبر مروي بر ذم موسي اقدام نموده اند.



اما موجبات بدبيني علماء و مدرك كليه كسانيكه درباره موسي مبرقع(ع) طعن زده و قدح نموده اند و وي را بعيب و نقص ياد كرده اند، تنها روايتي است كه شيخ مفيد در كتاب(ارشاد) نقل نموده و ما ترجمه آن روايت را ذيلا اشاره مي نمائيم و بعد از آن مبري بودن دامن موسي(ع) را از هر لوث و هرگونه رذيله اي را بحث خواهيم نمود.



مرحوم شيخ مفيد دركتاب(ارشاد)(420)چنين آورده است:



روايت كرد حسين بن حسن الحسيني كه گفت، حديث كرد مرا ابوالصيب يعقوب بن ياسر كه گفت:



روزي متولك بدر باريان خود پرخاش كرده و گفت واي بر شما من از كار ابن الرضا(ع)(امام علي النقي) به رنج افتاده ام، زيرا هر چه كوشش كردم ساعتي بيايد و با من بنشيند و جامي بزند و با من منادمت كرده غزل سرائي نمايد و مرا بخوانندگي خود مشغول و مشعوف بدارد، خودداري كرده و هر چه حيله بخرج دادم شايد بتوانم راهي براي اين مقصود درنظر بگريم موفق نشدم و چاره اين كار را بدست نياوردم.



يكي از حاضران گفت: اگر نتوانستي به ابن الرضا(ع)(امام هادي) دست پيدا كني و غرضت را اعمال نمائي اينك برادرش موسي(ع) آدمي هرزه و شرابخوار و عاشق پيشه و همه جائيست او را بمنادمت خود برگزين و او را به اين عنوان شهرت بده(421)و شرابخواري او را بنام ابن الرضا نقل محافل و مجالس قرار بده، زيرا مردم ميان او و برادرش تفاوتي نمي گذارند و كسي هم كه او بشناسد، يقين مي كند هر دو برادر يكسانند.



متوكل دستور داد نامه اي نوشته و موسي را با احترام تمام بدر بار بخوانند پس از ورود، تمام بني هاشم و سپهسالاران و ساير افراد بملاقات او بروند و زميني در اختيار او واگذار و عمارتي براي او در آنجا بنيان كرد، و شرابخواران و خوانندگان و نوازندگان را در آنجا گرد آورد و جائزه هاي شايسته اي براي او معلوم كرد و منزل خاصي كه خود هم گاهي بتواند بملاقات او برود آماده ساخت.



موسي هنگاميكه وارد شد(حضرت ابوالحسن الامام هادي(ع)) با او كنار پل(وصيف) كه ملاقاتگاه واردان و مسافران بود ملاقات كرد، سالم نموده احترامات لازم را بجا آورده فرمود: متوكل ترا از آن نظر احضار كرده تا پرده احترام ترا بدرد و در ميان خاص و عام رسوا سازد، مبادا در حضور او اقرار بشرابخواري نمائي، از خدا بترس و مرتكب گناه و خلاف مشو، موسي عرض كرد مي دانم، فقط مرا براي منادمت خود خوانده بنابراين چه چاره اي بايد بينديشم.



حضرت فرمود: در هر حال احترام خودت را حفظ كن و ازخداوند نافرماني مكن و عمل خلافي كه بزبان تو تمام شود انجام مده زيرا غرض اصلي متوكل هتك حرمت تست، موسي از پذيرفتن سخن حضرت ابوالحسن(ع) امتناع كرد و حضرت هرچه بيشتر بيان خود را براي او متذكر شد و موعظه و پند مي داد نمي پذيرفت و همچنان در مخالفت خود مي كوشيد.



حضرت امام هادي(ع)، كه ديد نامبرده دست از اراده ناپسند خود برنمي دارد و توجهي بالطاف او نمي كند، فرمود اكنون كه گفتار امرا نپذيرفتي بدانكه هيچگاه مجلسي كه در نظر داري با متوكل در سر يك سفره بنشيني و با او بشراب خوارگي مشغول شوي و نقل و نبيذ بخوريد و غزل بسرائيد براي تو اتفاق نمي افتد.



موسي سه سال در دارالخلافه متوكل ماندگار شد و هر روز بامداد بدار الاماره او مي آمد يك روز مي گفتند بكاري مشغول است روز ديگر مي گفتند مست است روز سوم مي گفتند دوا خورده و بيمار است و بالاخره آنچه حضرت ابوالحسن امام هادي(ع) اشاره فرموده بود مدت سه سال نتوانست با متوكل ملاقات كند و سريك سفره بنشيند تا متوكل كشته شد".



اين بود متن روايت يعقوب بن ياسر، اما دليلي كه علماء و محدثين و مورخين بر رد اين روايت آورده اند ذيلا اشاره مي شود، تا ثابت شود كه اين روايت دروغ و جعل است و يعقوب ياسر كه از دشمنان اهلبيت(ع) بوده چه تهمت ناروائي بموسي مبرقع(ع) زده و دروغ شاخداري را جعل نموده است:



دليل اول: هيچ يك از علماي رجال يعقوب ياسر را توثيق نكرده اند، چون بقدري وي مجهول الحال و بي هويت بوده كه علماء مذكور از بردن نام او در كتابشان خودداري كرده اند بنابراين چگونه سخن چنين مرد مجهول الحال و بي هويتي را قبول كنيم و فرزند بلافصل امام جواد(ع) را لكه دار نمائيم.



دليل دوم: علامه مجلسي در حاشيه كتاب مرآه العقول وقتي روايت او را نقل كرده، وي را مجهول الحال و بي هويت معرفي نموده است و چون اكثر محدثين علامه مجلسي را مؤيد من عند الله مي دانند، سخن وي را بر يعقوب ياسر ترجيح مي دهيم.



دليل سوم: قرآن كريم يك قاعده كلي به دست ما داده است كه فرمود: ان جائكم فاسق‎‏ بنبأ فتببينوا(422)يعني اگر فاسقي براي شما خبري آورد سخن او را قبول نكنيد و از او بينه بخواهيد بنابراين يعقوب ياسر كه ساقي ميخانه متوكل عباسي بوده و دائما ظرف شراب در دست داشته و تقديم متوكل مي كرده و خود او هم با متوكل شراب زهر و مار مي كرده چطور روايت او را قبول كنيم و دامن موسي مبرقع(ع) را از گفتار پوچ و بي اساس اين مرد شقاوت پيشه، آلوده سازيم.



دليل چهارم: درمقابل روايت ضعيف يعقوب ياسر يا بهتر بگوئيم روايت مجعول اين راوي فاسق، اخبار معتبري در شأن و علو درجات‌ موسي مبرقع(ع) وارد شده كه با روايت جعلي يعقوب ياسر معارضه دارد، چگونه همه آن روايات معتبر را انكار كنيم و متمسك به يك روايت ضعيف با راوي فاسق شويم و آنهمه روايات صحيح كه چند تاي آنرا اشاره نموديم رد نمائيم، كه اين عمل خلاف سيره علماء رجال مي باشد.



دليل پنجم: اما اينكه چرا علماء روايت مذكور را ذكر نمودند بايد گفت، اولا خواستند فضائل امام هادي(ع) را ثابت كنند چرا كه(الفضل ما شهدت به الاعداء) زيرا در اين روايت آورده شده بود كه متوكل موفق به آوردن خود امام(ع) نمي شود لذا اين بغض او بود كه وادار مي كرد حضرت را بدنام نمايد و از طرفي بايد گفت چون قصد ذكر فضائل امام بوده لذا علماء متوجه تالي فاسد اين روايت نشده و عنايتي مبذول نداشتند، ثانيا: علماي بزرگ شيعه از قبيل مرحوم ثقه الاسلام كليني و مرحوم شيخ مفيد خصوصا، بيشتر وقت آنها صرف درگيري و مباحثه با مخالفان مي شده تا بتوانند مذهب شيعه را زنده نگه بدارند، از اين رو بود كه وقت جمع بين روايات معارض با يكدگر را نداشتند، تا اينكه نوبت به محدث قمي رسيد و با فراغت بال شروع به جمع آوري اخباريكه معارض هم بود را نمود و برسند و دلالت روايات نظر داد و مي بينيم كه روايت يعقوب ياسر را هم رد مي نمايد.



دليل ششم: بر دروغ بودن روايات يعقوب ياسر اينستكه هيچكدام از مورخان شيعه و سني روايت ديگري از يعقوب ياسر نقل نكردند و تنها اين روايت در كتاب ارشاد آورده شده و اگر سخن يعقوب ياسر ردست بود و خود يعقوب هم فردي موثق بود، يقينا مورخان سني آنرا در كتبشان نقل نموده و پيراهن عثمان جلوه مي داند و به رخ علماي شيعه مي كشيدند و مي گفتند كسي كه در دامن امام جواد(ع) تربيت شده نعوذ بالله شارب الخمر است.



دليل هفتم: اگر آنچه را كه يعقوب ياسر گفته است مورد قبول فرض كنيم، چگونه علماي شيعه در باب ميراث خنثي و مطالب ديگري چون فقهي و تفسيري و اعتقادي از وي روايت نقل كردند، پس بايد گفت جز اين نيست كه بعدالت و ديانت و وثاقت و جلالت حضرت موسي مبرقع(ع) اعتراف دارند و روايت يعقوب ياسر را مجعول و غيرمستند تلقي نموده اند.



دليل هشتم: اينكه مرحوم حاجي نوري درباره حضرت موسي مبرقع(ع) و روايت يعقوب ياسر مي گويد:



اولا: حال راوي خبر، يعني يعقوب ياسر معلوم نيست و مجهول الحال است، بلكه اصلا در كتب رجالي ذكري از ايشان نيست، و يعقوب كه راوي متن خبر است ظاهرا از بستگان خود متوكل باشد و شايد پسر ياسر خادم مأمون باشد كه در باب حالات حضرت جواد(ع) ذكري از او دركتب تاريخ شده است.



ثانيا: روايت يعقوب ياسر با روايتي كه در مدح موسي(ع) آمده معارض است و آن روايت را مرحوم كليني در كافي نقل كرده كه حاكي از اين است كه امام نهم امام محمد تقي(ع) موسي مبرقع(ع) را متولي موقوفات و صدقات كرد، زيرا فرزند گرامي خود را متدين و صالح و عادل و با تقوي و پرهيزكار مي دانست و از طرفي چگونه امام موقوفات ده قريه را كه براي دختران عزب او بوده، بدست موسي(ع) قرار داده و حال آنكه اگر موسي شرابخوار و ظالم بود، هرگز امام(ع) چنين مردي را متولي اموال موقوفه قرار نمي داد، پس بايد گفت همه اينها دلالت بر وثاقت موسي(ع) اشعار دارد.



دليل نهم: كراماتيكه از موسي مبرقع ظاهر شده دليل بر تقوي و جلالت شأن وي دارد، اما آن كرامات از قرار زير است:



چون يكي از نويسندگان كه با يكي از سادات برقعي خرده حسابي داشته، خواست ريشه وي را فاسد جلوه دهد، لذا كتابي نوشت و در آن كتاب هر كجا كه نام جناب موسي مبرقع(ع) بميان آمده را انتقاد كرد و نسبت هاي ناروائي به ساحت مقدس موسي مبرقع(ع) ابرازنمود و در اواخر عمر توبه نمود و دگر باركتابي نوشته مشتمل بر فضايل و مناقب موسي و مطالب قبلي خود را رد كرد، مع ذلك بدرد بي درماني گرفتار شد كه همان درد او را بهلاكت رساند، لذا معروف است كه مي گويند با آل علي هر كه در افتاد بر افتاد.



يكي از نويسندگان دفترچه اي نوشته كه در آن نسبت شرب خمر بجناب موسي مبرقع(ع) داد، اثر وضعي اين عمل اين بود كه ماشين او تصادف كرد و مدتي در بيمارستان خوبيد و اطباء تشخيص دادند كه بايد ميله اي از آهن داخل پاي او بگذارند، روزي يكي از دوستان صميمي او به جناب آقاي سيد مصطفي برقعي بر خورد كرد و گفت: چقدر زود انتقام خود را ديد و اثر وضعي دشمني با اهلبيت(ع) گرديد و بايد به او بگويم توبه كند و دست از دشمني با خاندان رسالت بردارد(423).



اما مرحوم عباس فيض در كتاب گنجينه آثار قم چنين مي نويسد كه:"روايت يعقوب ياسر را نمي توان مستند قرار داد و مجعول بودن آن ثابت است، چونكه به اتفاق آراء به استناد يكچنين خبري از راوي مثل يعقوب ياسر مجهول الحال، بر جرح و فسق احدي نمي توان حكم كرد چنانكه رواياتي از اين قبيل و قويتر از آنرا هم كه در ذم بعضي از روات نقل گرديده است از ناحيه علماي رجال طرح كرده مورد اثر قرار نداده اند.



پس بطريق اولي به استناد يكچنين خبري(ضعيف و مجهول الحال بودن راوي آن) بر هتك شرف و حيثيت از شخصيت برجسته وب ارزي چون موسي بن امام جواد(ع) از خاندان امامت نمي توان پرداخت و اينگونه روايات مجوز اسائه ادب نسبت به ساحت مقدس امامزادگاني كه برعايت از شئون و حقوقشان موظفيم نيز ميگردند.



و اين نسبتهاي ناروا محملي جز افتراء و تهمت و عنواني جز بهتان و اهانت ندارد و به اتفاق آراء راهي جزء طرد آنها را نداريم زير بگفته معاندي عليه دشمنش ترتيب اثر نمي توان بخشيد، مخصوصا كه از متن خبر و آب و تابي كه در زمينه تعريف از موسي بكار برده، و صفات غير قابل قبول و هضمي را كه در اين نقاشي خصمانه به وي نسبت داده است، خصومت او با موسي(ع) بخوبي كشف مي گردد واز مجموع اخبار و آثار مربوطه چنين مستفاد مي شود كه براي لجن مال كردن اين خاندان اعم از پدر وفرزندانش، دستي متكي به همت حمايت زورمندان در كار بوده است.



مضافا بر اينكه دعوت خليفه از موسي(ع) به بغداد با آنهمه تجليل و استقبال با اين بدرقه سازگار نيست كه موسي(ع) مدت سه سال همه روزه چند بار درب سراي متوكل برود و ببهانه كار يا مستي يا خوردن دارو حتي يكبار هم برديدار وي توفيق نيابد.



بعلاوه حديث(الصالحون لله و الطالحون لي) كه منسب به نبي اكرم(ص) است ما را به رعايت از شئون اين خاندان بواسطه انتساب با پيغمبر اكرم(ص) ملزم اخلاقي مي دارد، مخصوصا جناب موسي مبرقع(ع) سرسلسله شاخه اصيل شجره بارز سادات رضوي است كه تا حال ثمره هاي شيريني به جامعه تشيع ارزانيداشته و در ميان آنان هزاران انجم فروزان و اقمار تابان طلوع كرده است كه نام ناميشان زينت افزاي صفحات رجال شده است و آن داماني كه مهد پرورش فرزندان با فضيلت و معنويتي چون محمد و احمد و ابوعلي محمد بن احمد المبرقع(ع) باشد نميتوان آلوده خواند".



اين بود كلام مرحوم علامه عباس فيض در مورد وثاقت و عدالت موسي مبرقع(ع) و اينكه ساحت مقدس وي از تمام رذائل و تهمتهاي بري مي باشد، لذا مي بينم كه مرحوم حاج ميرزا حسين نوري صاحب كاب(مستدرك) و كتاب(البدر المشعشع في احوال الموسي المبرقع) در جواب عده اي از اهل تسنن هندوستان كه براي ذيت كردن شيعيان از نسل آنجناب در آن ديار نوشته، سخت برخورد مي نمايد و مي فرمايد:



"از مضحكات عجيبه بلكه از مصيبتهاي هائله فظيعه كه كاشف از قلت مبالات و بي باكي عوام الناس است در كيش و آئين خود آنكه شنيده شده از جماعتي از ثقات كه جمعي بي خبران از طريقه و مذهب نسبت شرب خمر نعوذ بالله موسي مبرقع دهند و......



وي اضافه مي كند، از عجايب روزگار آنكه پس از هزار سال جمعي از اخفاء الهام(424)و سفهاء الاحلام از بلديكه هزار فرسخ(425)دور از مركز علم و كمال و ارباب دانش و خبره و اطلاع است، چنين جسارت كنند و بخانواده رسالت و ذريه طيبه افتراء به بندند تا اينكه گويد و بر احفاد ايشان طعن زنند و سخريه كنند و رئيس اين سفهاء امر به اين روشني را چنان مشتبه كاري نمايد و غلط اندازي كند كه علماي اعلام هند كثر هم الله تعالي را در زحمت و رنج نوشتن رساله و كتاب اندازد، كه بايد گفت اين حرفها دروغ و اين نسبتها بي اصل و اين كلمات ناشايسته بي مأخذ و دليل است خرابي دين خاتم النبيين(ص) با اين جا رسيده كه علاوه بر آنكه اجر رسالت آن رسول معظم كه مودت و محبت ذوي القربي بود از ميان رفته دامان ايشان از لوث افتراء و اكاذيب جاهلان و اهل بدع بايد آلوده و ملوث شود الي آخر ما قال"(426).



پس ملاحظه گرديد كه تمام مورخين و محدثين و علماء رجال وانساب نسبت به ديانت ووثاقت و جلالت موسي كوچكترين شكي به خود راه نداده و با مخالفان هم همچنانكه مشاهده نموديد با استناد به مدارك و دلائلي متقن مبارزه مي نمايند.



اما به همه اين مطلب كه گفته شد نظر مرحوم علامه نسابه عباس فيض بر اين است كه موسي مبرقع(ع) به قم هجرت ننموده و دلائلي براي ادعاي خود اقامه كرده كه ما آنها را ذكر مي نمائيم.



دلائل مرحوم عباس فيض بر عدم



هجرت موسيبن قم و رد آن از مؤلف



قبل از آنكه ما دلائل مرحوم علامه نسابه، فيض را دراين سطور بياوريم بايد گفت، نسخه اصلي تاريخ قم كه بعربي بوده است ناياب مي باشد و لذا تمام اين تشويشات در نسخه هاي ترجمه آن صورت گرفته كه خود علامه به آن اذعان دارد لذا اول متن اصلي عبارت ترجمه تاريخ قم را كه مرحوم محدث قمي با اندكي تصرف در كتاب منتهي الآمال آورده و قبلا آنرا ذكر كرديم، با تمام جزئيات آن دوباره نوشته و پس از آن دلائل علامه عباس فيض را مطرح مي نمائيم و آخرالامر نظريه ما و چند تن از بزرگان انساب را در دل اين صفحات مزين خواهيم نمود.



مرحوم عباس فيض در كتاب گنجيه آثار قم(427)مي نويسد: چون مستند كليه مؤلفيني كه بر هجرت خود موسي(ع) بقم و دفن وي در قم نظر داده اند عبارت تاريخ قم و روايت صاحب رضائيه است و درمقابل، مدرك نگارنده"عباس فيض" هم در اظهار نظر بر عدم هجرت وي به قم نيز همان تاريخ و همان روايت است. ضرورت دارد كه متن عبارات پرتشويش تاريخ قم ذيلا نقل شود و توالي فاسده مترتبه بر اين عبارات تشريح گردد تا معلوم شود كه نخستين وارد بقم از سادات رضويه(چه كسي مي باشد)؟ اما متن عبارات تاريخ قم چنين است كه مي نويسد:



"ديگر از سادات حسينيه از سادات رضائيه از فرزندان امام رضا(ع) موسي بن محمد بن علي بن موسي الرضا(ع) بود.



صاحب رضائيه ابو علي الحسين بن محمد بن نصر بن سالم گويد كه اول كسي كه از سادات رضويه كه بقم آمدند از كوفه ابوجعفر موسي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر(ع) بوده است.



وي در سنه ست و خمسين و مأتين(428)از كوفه بقم آمد و بقم مقام كرد و پيوسته برقع بر روي فروگذاشتي تا آنگاه كه عرب بقم بدو پيغام فرستادند كه ترا از مجاورت و همسايگي ما بيرون بايد رفتن! پس ابو جعفر موسي بن محمد بن علي بن موسي(ع) از قم به كاشان رفت و چون بكاشان رسيد احمد بن عبدالعزيز بن دلف العجلي او را اكرام كرد و ترحيب نود و خلعتهاي بسيار و بارگيرهاي نيكو و چندين تجمل بدو ببخشيد و مقرر گردانيد كه هرسال يكهزار مثقال طلا با يك سر اسب مسرج بدو دهند.



پس ابوالصديم الحسن بن علي بن آدم اشعري و يكي ديگر از رؤساي عرب در عقب بيرون آمدن موسي از قم پرسيدند و اهل قم را سبب بيرون كردن موسي توبيخ كردند پس رؤساي عرب را بطلب ابي جعفر موسي بفرستادند تا شفاعت كردند و او را بقم باز آوردند و بسياري اعزاز و اكرام كردند و از مال خود از براي او سرائي بخريدند و همچنين چند سهم از قريه(هنبرد) و(اندريقان) و(كاريز) از براي او از ورثه مزاحم ابن علي اشعري بخريدند و بيست هزار درهم از براي او قسمت كردند و بدو دادند.



و از غير ابي علي روايت است كه چون عربقم به ابي جعفر موسي بن محمد بن علي بن موسي الرضا(ع) پيغام فرستادند كه ترا از همسايگي ما بيرون ميبايد رفتن او برقع از روي برانداخت و ايشان او را بشناختند پس درباره موسي همت و اعتقاد ايشان محقق شد و اين سراي و سهام و اموال بدو دادند.



و بعد از او خواهرانش زينب و ام محمد و ميمونه دختران محمد بن علي(ع) در طلب او از كوفه بقم آمدند و بعقب ايشان بريهه دختر موسي بيامد و ايشان به مقبره بابلان آنجا كه قبر فاطمه بنت موسي بن جعفر(ع) است مدفونند(429).



و محمد بن موسي بقم مقيم بود و از آنجا بجاي ديگر نرفت تا آنگاه كه او را وفات رسيد در شب چهارشنبه روز آخر ماه دي هشت روز از ماه ربيع الاخر مانده سنه ست و تسعين و مأتين هجريه و او را در سرايي كه معروف بود بدو كه اليوم به مشهد او دفن كردند و در قديم آنسراي معروف بوده است بمحمد بن الحسن بن ابي خالد اشعري ملقب به شنبوله.



و اول كسي را كه در اين سراي دفن كردند موسي بن محمد بن علي بن موسي(ع) بود و خواهران او زينب و ميمونه دختران موسي بن محمد بن علي بن موسي(ع) از او ميراث گرفتند.



بعد از آن بريهه زن موسي بن محمد بن علي بن موسي(ع) وفات يافت و جنب مشهد او ويرا دفن كردند و پسران عم او(430)يحيي و ابراهيم پسران جعفر بن علي الكذاب(تواب) از بريهه ميراث گرفتند و چون بريهه بقم وفات يافت ايشان بقم نبودند چون از آن آگاهي يافتند بقم آمدند و تركه او را برداشتند و ابراهيم ديگر باره از قم رفت و يحيي صوفي بقم اقامت كرد بعد از آن ميمونه دختر موسي وفات يافت و او را بمقبره بابلان دفن كردند".



اين بود قسمتي از عبارات ترجمه تاريخ قم كه مورد نظر و استناد بود و اكنون به بيان دلائل استنباطي علامه از همين عبارت مي پردازيم:



1ـ مرحوم عباس فيض مي نويسد: از سادات رضويه نخستين كسي كه بقم آمد بنا بنقل ترجمه تاريخ قم، ابوجعفر موسي است در صورتيكه جمله ابوجعفر موسي بر خلاف گفتار علماء رجال است زيرا كنيه موسي مبرقع ابو احمد است و ابوجعفر كنيه فرزند او محمد مي باشد و بنابراين بايد گفت كه ابوجعفر محمد بن موسي نخستين كسي است كه بقم درآمده است.



2ـ در تاريخ قم آمده:(پس از او خواهرانش زينب و ام محمد و ميمونه دختران محمد بن علي الرضا(ع) در طلب او ازكوفه به قم آمدند).



از مفاد اين عبارات چنين بدست مي آيدكه اين سه تن دختران حضرت جواد(ع) مي باشند در صورتيكه حضرت امام جواد(ع) مطابق قول شيخ مفيد و ديگر قدماء از علماء، فقط دو دختر آنهم بنام فاطمه و امامه دارا بوده است و در هيچ يك از كتب انساب براي آنحضرت دختري بدين اسامي ضبط ننموده حتي خود مؤلف تاريخ قم هم كه عبارات فوق نيز از اوست در تاريخ مزبور در طي حالات آن امام همام فرزندان او را عبارت از دو پسر بنام: امام علي النقي(ع) و موسي و سه دختر بنامهاي خديجه و حكيمه و ام كلثوم دانسته است و چگونه ممكن است كه در اين مقام اسامي آنها را بزينب و ام محمد و ميمونه تغيير دهد.



كه بنابراين بايد گفت؛ اين سه تن نيز خواهران محمد بن موسي(ع) يعي دختران موسي مبرقع(ع) هستند عبارت موسي بن محمد(ع) غلط است.



3ـ مينويسد كه موسي مبرقع(ع) چون به قم درآمد برقع بر روي خويش مي افكنده و مسلما انداختن برقع چنانچه قدماء و متأخرين تصريح نموده اند بمنظور تحفظ جمال و زيبائي خود از انظار مردم بوده است كه با توجه باينكه در سال 256 هـ .ق موسي بيش از چهل دو سال عمر داشته است و براي برقع انداختن او هيچگونه موجبي بدست نمي آمد، معلوم مي شودكه صاحب برقع نيز محمد بوده چه كه نامبرده در جواني با جمالي زيبا و جذاب بدين شهر درآمده و انداختن برقع براي او كاملا متناسب و منطقي است.



و مؤيد اين معني همان روايتي است كه غير ابي علي نقل كرده است مبنير بر اينكه چون عرب بدو پيغام فرستادند كه از قم بايد بيرون روي كه ما مجاورت تو را خوش نداريم نامبرده برقع از روي خويش بيافكند و مردم قم او را شناختند يعني دانسند كه صاحب برقع موسي(ع) مبرقع و آن كسي كه درباره او بي ارادت و بدبين هستند نيست بلكه فرزند او محمد است از اين طرز رفتار خود را با او تغيير داده او را چنانچه مذكور افتاد فراوان اعزاز و اكرام كرده آنهمه املاك و اموال بدو بخشيدند.



4ـ مينويسد(و محمد بن موسي مبرقع درقم مقيم بود) الي آخره كه اين عبارت در مقامي كه سخني از ورود موسي مبرقع(ع) در ميان است بدون مقدمه هيچگونه تناسبي ندارد زيرا اگر در عبارات سابقه موسي بن محمد(ع) باشد بايد قبلا از ورود محمد فرزند او هم خبر دهد و سپس از اقامت و رحلت او در قم حكايت كند.



5ـ مينويسد(و خواهران موسي از او ميراث گرفتند) كه اين عبارت هم معني ندارد زيرا موسي مبرقع(ع) فرزندان متعددي داشته است و با وجود فرزند، ميراث بردن خواهر بر خلاف موازين شرعي و عرفي است ولي اگر زينب و ام محمد و ميمونه را خواهران محمد و دختران موسي بدانيم از اين محذور نيز بيرون مي رويم زيرا محمد بطور مسلم بلاعقب وفات كرده است.



6ـ مي نويسد: و(پس از آن بريهمه زوجه موسي وفات كرد) در صورتيكه هيچگونه ترديدي نيست در اينكه بريهه منكوحه محمد بن موسي(ع) بوده ست، مضافا براينكه بريهه باتفاق علماي انساب دختر جعفركذاب(تواب) است و اگر بنا شد كه زوجه خود موسي بوده باشد چون موسي مبرقع(ع) عموي جعفر است لازم مي آيد كه وي زن عموي پدر خود باشد و اين مبر نيز خلاف موازين شرع مطهر است.



ولي اگر زوجه عموزاده خود محمد باشد هيچگونه معذوري نخواهد داشت كه بنابر اين بايد در تمام موارد محمد بن موسي(ع) خوانده شود.



7ـ مي نويسد(و پسران عم او يحيي و ابراهيم پسران جعفر كذاب(تواب) براي بردن ميراث خواهر از كوفه بقم آمدند).



و اگر بنا باشد كه اين قضايا راجع بموسع باشد مرجع ضمير هم موسي برگردد، در اين صورت لازم مي آيد كه موسي با ابراهيم و يحيي صوفي برادران بريهه پسر عمو باشند در صورتيكه مسلم است كه موسي عموي پدر آنها است و ايشان برادرزاده او هستند.



8ـ مضافا براينكه ميراث بردن برادر از خواهر در موقعي است كه خواهر فرزندي نداشته باشد كه اين معني هم درباره بريهه هنگامي صادق مي شود كه زوجه محمد باشد.



9ـ در دنباله تاريخ قم آمده است كه، پس از آن ميمونه دختر موسي(ع) وفات يافت و او را بمقبره بابلان دفن كردند و با توجه باينكه يك ميمونه نام بيشتر هم نيست كه آنهم دختر موسي مبرقع(ع) است مسلم مي شود كه ميمونه و زينب و ام احمد هر سه تن از دختران موسي(ع) و خواهران محمد بن موسي(ع) هستند و جمله(خواهران موسي بن محمد) كه در فراز اول ضبط شده است و نامبردگان را خواهران موسي قلمداد كرده است نيز اشتباه است.



سپس مرحوم فيض اضافه مي نمايد، از اين شواهد داخلي كه بگذريم اسناد خارجي متعددي هم وجود دارند كه نخستين سيد رضوي نسبي را كه بقم درآمده است محمد بن موسي(ع) خوانده است چون منتقله الطالبيه صفحه 253 و زهر الربيع صفحه 207(431)".



اما جواب(نگارنده اين كتاب) به مرحوم عباس فيض چنين است:



"چونكه دليل مرحوم فيض خود عبارت ترجمه تاريخ قم است و از طرفي هم معظم له تشويش و اشتباهات اين ترجمه را در متن دلائلشان گوشزد نموده، پس نمي توان با تمام اشكالات وارده بر اين ترجمه، آنرا مستند و مدرك گفتار ايشان دانست، وانگهي در جواب اشكال اول فيض بايد گفت: كه در تعداد فرزندان موسي مبرقع(ع) هم ميان علماء اختلاف است تا جائيكه عده اي از مورخين براي آنجناب پنج فرزند ذكور نام برده اند كه به اسامي زير مي باشد، ابوالقاسم حسين، علي، احمد، محمد، جعفر(432): از اينروست كه احتمال قوي داده مي شود، كه آنجناب مكني به ابوجعفر و ابواحمد بوده است، ولي مكني بودن آن به ابواحمد شهرت فراواني داشته است، لذا مي بينيم مؤلف كتاب تاريخ قم هم وي را ابي جعفر موسي ثبت و معرفي مي نمايد، كه اين خود مؤيد قول ما مبني بر مكني بود موسي مبرقع به ابوجعفر مي باشد.



اما در اشكال دوم مرحوم فيض بايد گفت، كه در مورد تعداد فرزندان امام جواد(ع) هم مثل اكثر وقايع تاريخي مورد اختلاف است و اينكه ايشان قول شيخ اجل مفيد رحمه الله را دليل قرار داده اند وابراز نمودند، كه هيچ يك از علماء انساب در اين مورد اختلاف ندارند، بايد گفت خلاف اين را ما ثابت كرديم، چرا كه در اول اين بخش در مورد اختلاف اقوال علماء رجال و مورخين و علماء انساب را در تعداد فرزندان امام جواد(ع) بحث مفصلي نموديم، مضافا براينكه خود ايشان از علامه مجلسي نقل مي نمايد كه ايشان هم از تاريخ قم نقل نموده كه: زينب دختر امام جواد(ع) قبه اي از آجر و گچ بر سر تربت فاطمه معصومه(ع) بناء‌ نمود پس از آنكه از بوريا بوده است(433). پس بنابراين خود علامه اقرار به داشتن فرزندي بنام زينب براي امام جواد(ع) قائل شده است و اين خود بروز اختلاف در ثبت تعداد فرزندان امام جواد(ع) مي باشد.



و اينك مرحوم فيض برقع انداختن موسي(ع) را دليل بر بودن پسرش مي داند بسيار مضحك است زيرا خود در اوائل كتابش در مورد زيبائي و جمال موسي(ع) نوشته(434)كه:"موسي دركوچه ها و معابر برقع بر روي خويش مي افكنده است تا خود را از انظار زن و مرد تحفظ نمايد و از اين روي او را مبرقع مي گفتند چنانچه فرزندان موسي و فرزند زاده گاه او هم داراي همين موهبت الهي و جمال خدادادي بودند و آنان هم برقع بر روي خويش مي انداختند".



پس از عبارات فوق فهميده مي شود كه تمام فرزندان آنجناب زيبا بودند و نوعا افكندن برقع بر ايشان عادت شده و شايد خود موسي هم با اينكه حدود چهل و چند سال دارا بوده، بجهت زيبائي فراوان صلاح را در آن ديده كه برقع بر روي خود بيافكند كه بسيار هم صحيح مي باشد و اگر مبرقع نمي افكند و خداي ناكرده تا محرمي به او تمايل پيدا مي كرد و مرتكب فعلي مي شده خود باعث گناه و حرمتي آشكارا بود لذا برقع را هم در تمام مدت بر روي خود مي افكنده است و اگر موسي برقع بر روي خود نمي انداخته و بنا بنقل علامه فيض هم تمام اين داستان مربوط به محمد پسر موسي بوده، چگونه خود دائما در كتابش جناب موسي را ملقب به مبرقع دانسته و حال آنكه قائل به برقع افكندن پسرش مي باشد؟!



اما در جواب اينكه چرا يكمرتبه مترجم تاريخ قم، اسمي از محمد بن موسي(ع) آورده، نظر علامه اين است كه بايد اول داستان را هم از موسي(ع) به محمد بن موسي(ع) تغيير داد، بايد گفت چرا مرحوم علامه خود را به زحمت انداخته و اول داستان را تغيير بدهند، بلكه بنا به فرمايش خود بايد گفت: چون مترجم خواسته موسي بن محمد(ع) بنويسيد اشتباها محمد بن موسي نوشته، و اين هم از خرق اجماع كردن بهتر و هم تأييد مطلب خود علامه مبني بر تشويش داشتن تاريخ قم مي باشد وانگهي چرا نگوئيم كه مقداري از مطلب در اينجا حذف شده كما اينكه دانشمند فرزانه جناب حجه الإسلام و المسلمين آيه الله سيد احمد زنجاني هم جنين ايرادي را نموده است و با اين اشكال از تمام ايرادات عباس فيض مصون خواهيم بود.



در جواب اشكال پنجم مرحوم فيض مبني بر ميراث گرفتن خواهران موسي(ع) كه ابراز نمودند اين جمله بايد به محمد بن موسي(ع) تصحيح گردد، بايد گفت كه احتمال فوق يعني حذف پاره اي از سطور تاريخ قم دراينجا تقويت مي يابد، چون مي توان بخوبي پي برد كه بعد از بيان فوت موسي داستان محمد بن موسي شروع شده و خواهران وي براي ميراث بردن از برادرشان محمد آمده بودند و مؤيد قول ما گفتار تاريخ قم است كه روش وي اول اسامي فرزندان امام را مي نوشت و بعد شورع به حالات فرزندان و احفاد امام مي نمود و اگرقائل به حذف تاريخ قم نشويم مي توان توجيه نمود كه چون موسي(ع) از طرف پدر خود امام جواد(ع) مسئول نگهداري از اموال خواهران خود بود، لذا هنگاميكه وفات وي رسيده آن آن اموال يا اسناد را به پسرش تحيل داد و عمه هاي محمد هم براي دريافت ارث پدر، خدمت برادر زاده خود آمده اند گرچه بهترين دليل را مي توان قسمتي از حذف ترجمه تاريخ قم قائل شد.



مرحوم عباس فيض دلائلي ديگري هم براي اثبات ادعاي خود مي آورد كه ما هم در جواب او خواهيم گفت، اولا، مدرك قرار دادن ترجمه تاريخ قم صحيح نمي باشد، خصوصا خود ايشان و اكثر علماء و نظر خود اين جانب مبني حذف واشتباه و تشويش در عبارت ترجمه تاريخ قم مي باشد و اگر هم ايشان كتاب"منتقله الطالبيه"(435) و"زهر الربيع"(436)را مدرك خويش قرار دادند، بايد گفت، صاحبان اين دو كتاب هم ازمضمون عبارت ترجمه تاريخ قم به چنين نتيجه اي رسيداند كه صحيح نمي باشد به همان دليلي كه بيان گرديد و آن احتمال حذف پاره اي از سطور ترجمه تاريخ قم مي باشد.



از طرفي اكثر مورخين و علماء رجال ورود و وفات جناب موسي مبرقع(ع) را در قم اشاره كرده اند، كه من جمله آنها، جمال الدين احمد بن علي الحسيني، معروف به ابن عتبه دركتاب"عمده الطالب"(437) مي نويسد:"واما موسي المبرقع بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم(ع) و هو لام ولد مات بقم و قبره فيها…".



يعني، موسي مبرقع فرزند امام محمد جواد(ع) پسر….. كه مادرش ام ولد بوده و در قم وفات يافته و قبرش در آنجا مي باشد.



و ديگر ابن فندق، علي بن زيد بيهقي متوفاي سال 565 هـ .ق در كتاب"لباب الانساب"(438) مي نويسد: كه موسي مبرقع به قم هجرت نموده و در آنجا مدفون مي باشد.



با تمام اين گفتار نظر فقيه ارجمند و علامه علم رجال آيه الله العظمي آقاي سيد موسي زنجاني حفظه الله(كه اين جناب از معظم له سؤال نمودم) عدم هجرت موسي مبرقع(ع) به قم مي باشد و دلائل ايشان هم ترجمه تاريخ قم است كه ما جواب آن را داده و تا اصل نسخه عربي تاريخ قم مشاهده نشود از نظر خود مبني بر هجرت جناب موسي(ع) به قم و دفن وي در بقعه مذكور عدول نخواهم نمود.



تعداد فرزندان موسي مبرقع(ع) و احفاد او



سابقا گفته شد كه موس(ع) جد سادات رضوي و تقوي و نقوي و برقعي و مبرقعي و رضوي و رضائي و تيره هاي مختلف ديگري كه هر يك از آنها انشعاباتي داشته است، مي باشد و از احفاد اين بزرگوار هم اكنون در اغلب شهرها هم وجود دارند و ذكر انساب آنها كتاب جداگانه و مفصلي را لازم دارد.



اما متأسفانه در تعداد فرزندان موسي مبرقع(ع) ميان علماء انساب و رجال و مورخين اختلاف به شرح ذيل مي باشد كه عبارتند از:



1ـ در تحفه الازهار قائل به پنج پسر براي آن جناب به اسامي، ابوالقاسم حسين، علي، احمد و محمد و جعفر دانسته است(439).



2ـ ابو احمد موسي مبرقع(ع) را از ام ولدي دو پسر بنام احمد و محمد و چهار دختر باسامي زينب و ام محمد، ميمونه و بريهه بوده است(440).



مرحوم فيض در كتاب جدي فروزان گفته است كه عده اي از سادات خود را به عمران بن موسي بن محمد(ع) منتسب كرده اند كه در هيچيك از كتب انساب اين اسم ديده نشده شايد عمران يكي از احفاد موسي باشد(441).



علي اي حال، چون اكثر علماء داشتن دو پسر محمد و احمد را براي موسي اتفاق دارند ما شمه اي از حالات ايشانرا در اينجا خواهيم آورد.



اما همانطوريكه بيان گرديده ميان اكثر مورخين اتفاق است كه اولين وارد شوند از سادات رضوي و از فرزندان امام جواد(ع) موسي مبرقع(ع) بوده(442)، ولي جناب مرحوم فيض با دلائلي كه(جواب نگارنده اين كتاب به آن داده شد) آوردند خواستند، ثابت كننده اولين وارد شونده، پسر موسي(ع) بنام محمد بن موسي(ع) بوده و در كل، الآن در بقعه موسي مبرقع(ع) دو تن مدفون و مشهور مي باشد يكي، جناب موسي مبرقع(ع) و ديگري مرحوم محدث قمي بنابه قول ابوعبدالله احمد بن محمد اعرج بن احمد بن موسي المبرقع است(443)، ولي دركتاب ستاره درخشان آسمان ولايت(444)چنين آمده كه احمد بنا بوصيت پدر بزرگوارش از قم به كرون يكي از قراء اصفهان بوده اقامت گزيد و در آنجا سكونت اختيار كرد تا اينكه از دنيا رفت و اكنون قبرش در قريه كرون مزار شيعيان است و نظر مرحوم فيض چنين است كه مدفون دراين بقعه يكي محمد بن موسي المبرقع(ع) و ديگري ابو علي محمد بن احمد بن موسي(ع) است.



توصيف گنبد و بارگاه جناب موسي مبرقع(ع)



بناي اوليه گنبد و يا بقعه موسي(ع) بنظر مي رسد كه از آثار قبل از صفويه باشد و بنا بنقل مرحوم عباس فيض(ع) در زمان شاه تهماسب صفوي هم تعميراتي صورت گرفته است و چونكه تمام آثار باستاني بقعه فرسوده و بر اثر ساختن گنبد و بقعه جديد كه در تصوير مشاهده مي شود، نسبتا تمام آثار باستاني آن از بين رفته و فقط ضريحي كه مشبك از چوب است و در وسط بقعه، تحت گنبد واقعه شده مي توان نام برد.



صحن سابق بقعه در جهت شرقي بوده كه اينك مخروبه افتاده و صحن كنوني آن درجهت غربي است كه به مساحت تقريبي 25 در 20 متر مي باشد(445).



ناگفته نماندكه كتيبه اي دال برتعمير آن موجود بوده كه از قرار زير است.



"تاريخ تعمير بقعه متبركه حضرت شاهزاده اعظم موسي مبرقع ابن حضرت امام محمدتقي(ع) به سال 1335 كه كتيبه آن، اشعار زير است". در همايون عهد ميمون مهد احمد شاه عادل



حضرت شهزاده موسي يوسف آل محمد



سالها طوف هريمش بود دربار سعادت



كيست اندر كنز مخفي شأن او بودي كه آمد



بود همنام محمد با علي در لفط و معني



آمد از مشهد بقم اجراي اين شايسته خدمت



سرور آل رضا سيد محمد در كمر زد



همت قائم مقام توليت فرخنده پورش



از پي تاريخ تحسين بناگفتي صبوري كز دعاي دولتش پاينده شد چرخ ملمع



كز رخش كسب تشمشع كرده خورشيد مشعشع



گرچه هر دم در مزار او ملايك بود مجمع



افسرش از گوهران غيرت عرف مرصع



كز پي اين خدمت از شاه خراسان گشت مرجع



سر برون آورد كه از جيب دو سر با يك مرقع



بابني عم معظم كرد و طالع شد مطلع



امتحان داد و نهاد اجراي خدمت را به مرقع



رونق جاويد دارد طور موساي مبرقع به هر حال گنبد احداثي جديد به شكل عرقچين كه بر روي دايره اي از آجر كه خود ابتداي گنبد را تشكيل مي دهد مي باشد و ارتفاع تقريبي گنبد و پايه آن 9 متر از سطح بام مي باشد كه انشاء الله با همكاري و مساعدت و نذورات مردم خير و متدين هر چه زودتر به احسن وجه به پايان برسد ولي ناگفته نماند كه چون اين بقعه منسوب به جد سادات رضوي و رضائي و برقعي و...مي باشد خوب است كه متمكنين از احفاد اين سيد جليل، اقدامات شايسته اي از جمله تعمير و توسعه صحنها و احداث كتابخانه در مجاورت اين بقعه همت بگمارند، كه موجب خوشنودي آنحضرت و آباء گرام و جده طاهره اش حضرت صديقه كبري فاطمه زهراء(ع) خواهد بود.

پاورقي

(391)ـ ارشاد مفيد صفحه 635، اضواء علي حياه موسي المبرقع صفحه 52.



(392)ـ جلد 2 صفحه 184.



(393)ـ منتهي الآمال جلد 2 صفحه 618.



(394)ـ الشجره المباركه صفحه 78. و در كتاب انساب مجدي صفحه 128 تعداد فرزندان امام جواد(ع) را هشت تن به اسامي محمد، علي، موسي و حسن و حكيمه و بريهه و امامه و ميمونه دانسته است و اگر تمام اسامي گفته شده را جمع نمائيم چنين مي شود؛ امام علي النقي(ع)، موسي، حسين، عمران، يحيي، حسن، محمد، فاطمه، امامه، حكيمه، ام كلثوم، خديجه، بهجت، بريهه، ميمونه.



(395)ـ عمده الطالب صفحه 178.



(396)ـ جدي فروزان صفحه 50.



(397)ـ نقل از تاريخ قم صفحه 216، ستاره درخشان آسمان ولايت صفحه 171، بدر مشعشع صفحه 29، منتهي الآمال جلد 2 صفحه 618، اضواء علي حياه الموسي المبرقع صفحه 38 جدي فروزان صفحه 52، گنجينه دانشمندان جلد 6 صفحه 194.



(398)ـ عمده الطالب صفحه 128.



(399)ـ جدي فروزان صفحه 64 الي 87.



(400)ـ گنجينه آثار قم جلد دوم صفحه 546 الي 549.



(401)ـ بايد گفت كه مرحوم شيخ عباس قمي عبارت تاريخ قم را با اندكي تصرف و كم زياد نقل نموده، انشاءا در قسمت استدلال مرحوم عباس فض در عدم هجرت موسي(ع) كل عبارت تاريخ قم ذكر خواهد شد و جواب علامه هم از طرف نگارنده اين كتاب پاسخ داده مي شود.



(402)ـ اضواء علي حياه موسي و ذرينه صفحه 95 نقل از ستاره درخشان آسمان ولايت صفحه‌169.



(403)ـ كليني در فروع كافي جلد 7 صفحه 158، شيخ مفيد در كتاب اختصاص صفحه 88، جامع الروات جلد 2 صفحه 288 چاپ مصر، تحف العقول صفحه 508، البدر المشعشع في احوال موسي المبرقع صفحه 25، لازم بذكر است كه تمام اين كتب نامبرده طبع قديم مي باشند.



(404)ـ سوره مباركه آل عمران آيه شريفه 61.



(405)ـ نقل از جدي فروزان صفحه 213، ستاره درخشان آسمان ولايت صفحه 172.



(406)ـ جدي فروزان صفحه 200.



(407)ـ سوره‌ مباركه نمل آيه‌ شريفه 39.



(408)ـ سوره‌ مباركه يوسف آيه‌ شريفه100.



(409)ـ سوره‌ مباركه اعراف آيه‌ شريفه12.



(410)ـ سوره‌ مباركه يوسن آيه‌ شريفه94.



(411)ـ سوره‌ مباركه آل عمران آيه شريفه 61.



(412)ـ سوره مباركه لقمان آيه شريفه 27.



(413)ـ سوره مباركه زخرف آيه شريفه71.



(414)ـ سوره مباركه شوري آيه شريفه 50.



(415)ـ سوره مباركه شوري آيه شريفه 49.



(416)ـ سوره مباركه طلاق آيه شريفه 2.



(417)ـ سوره مباركه ص آيه شريفه 38.



(418)ـ مگر مرحوم عباس فيض كه دلائل مستند آن عنقريب خواهد آمد.



(419)ـ جدي فروزان صفحه 64ـ تحفه الزائر صفحه 243.



(420)ـ ارشاد صفحه 644، بدر مشعشع صفحه 20 الي 25، جدي فروزان صفحه 56، گنجيه‌ آثار قم جلد 2 صفحه 536، ما ترجمه اين روايت را از كتاب ستاره درخشان آسمان امامت و ولايت صفحه 67 الي 72 نقل مي نمائيم.



(421)ـ به حضرت امام هادي(ع) و جناب موسي المبرقع(ع) ابن الرضا(ع) مي گفتند و مراد اين بود كه وقتي موسي شراب خورد بگويند ابن الرضا(ع) شراب خورده، مردم خيال مي كنند كه حضرت هادي(ع) بوده است.



(422)ـ سوره مباركه حجرات آيه شريفه 6.



(423)ـ اين دو كرامت از كتاب ستاره درخشان آسمان ولايت صفحه 86 الي 87 نقل گرديد و تمام دلائل نه گانه از كتابهاي جدي فروزان صفحه 57، بدر مشعشع صفحه 25، اضواء علي حيات موسي مبرقع صفحه 42، گنجينه‌ آثار قم جلد 2 صفحه 537 نقل و بعضا از آنها تصرف و اقتباس شده است.



(424)ـ يعني سگ گله.



(425)ـ همانطوريكه گفته شد، ظاهرا مردي لامذهب در هندوستان نسبت به موساي مبرقع(ع) جسارتي كرده بود و علماي هند هم بر رد او كتابي نگاشته بودند كه حاجي نوري را بسيار عصابي نمود و از اين كلمات تند استفاده كرد.



(426)ـ نقل از كتاب بدر مشعشع صفحه 19ـ 20.



(427)ـ گنجينه آثار قم جلد 2 صفحه 549.



(428)ـ در سال 256.



(429)ـ تا اينجا همه جا بنام ابو جعفر موسي ضبط شده است و حتي خواهرانش را دختران محمد بن علي(ع) خوانده است ولي از اينجا ببعد تا پايان روايت همه جا به نام محمد بن موسي تصريح شده است جز در مورديكه مدفون در بقعه مورد سخن نام مي برد كه باز او را موسي بن محمد نام برده است.



(430)ـ مقصود محمد بن موسي المبرقع است چه اگر مراد موسي باشد خلاف واقع است چون موسي عم پدر او است.



(431)ـ تمام دلائل نه گانه ايكه از مرحوم علامه نسابه فيض مرقوم شد از كتاب گنجينه آثار قم جلد 2 صفحه 551 و جدي فروزان صفحه 74 نقل گرديده است.



(432)ـ نقل از گنجينه دانشمندان جلد 6 صفحه 191، و منتهي الآمال جلد 2 صفحه 620 بنقل از تحفه الازهار.



(433)ـ گنجينه آثار قم جلد 2 صفحه 407.



(434)ـ جدي فروزان صفحه 52.



(435)ـ منتقله الطالبيه صفحه 232.



(436)ـ زهرالربيع صحه 141.



(437)ـ عمده الطالب صفحه 230 چاپ بيروت.



(438)ـ لباب الانساب صفحه 121 به نقل از تربت پاكان جلد 2 صفحه 78.



(439)ـ نقل از منتهي الآمال جلد 2 صفحه 620.



(440)ـ نقل از جدي فروزان صفحه 111 ظاهرا نظر مرحوم علامه فيض باشد.



(441)ـ جدي فروزان صفحه 111. عمده الطالب صفحه 178.



(442)ـ بدر مشعشع صفحه 10، منتهي الآمال جلد 2 صفحه 620، انوار المشعشعين جلد 1 صفحه 220 عمده الطالب صفحه 178، اضواء علي حياه موسي صفحه 22، تاريخ قم صفحه 215، تاريخ قم ناصرالشريه صفحه 114.



(443)ـ منتهي الآمال جلد 2 صفحه 620. كه زندگاني وي در قسمت مدفونين در بقعه چهل اختران خواهد آمد.



(444)ـ ستاره‌ درخشان آسمان ولايت صفحه 116 شايد منظور احمد بن موسي مبرقع(ع) باشد كه مؤلف كتاب مذكور اشتباه كرده باشد.



(445)ـ طالبيني كه قصد تحقيق بيشتر از وضع قديم گنبد و صحن و كتيبه هاي آن دارند، به كتاب ارزشمند گنجينه آثار قم جلد دوم صفحه 554 مراجعه نمايند.