توسل به حضرت معصومه عليها السلام


آيةالله سيد محمد باقر ابطحي:



شخصي به نام ميرزا محمود، اهل اقليد بود؛ به تنگي نفس عجيبي مبتلا بود. شب جمعه اي به منزل ما آمد تا به تهران برود و بستريشود. شب به حرم مطهّر مشرّف شد و متوسّل به اين بي بي گرديد و به خانه بازگشت.



آنقدر وضعش بد بود كه من ترسيدم شب تلف شود و براي ما مشكلات روحي ايجاد شود.



و لذا به حضرت معصومه عليها السلام متوسّل شدم كه اي بي بي! شما عنايت كنيد اين پيرمرد امشب را به سلامتي سحر كند و به دلم گذشت كه برايش بادكش بگذارم.



چهل بار بر گرده اش بادكش گذاشتم، كلّي راحت شد و خوابيد؛ ولي هنوز تنگي نفس به جاي خود باقي بود.



صبح، به دلم گذشت كه او را پيش حجّام ببرم و لذا پيش از آفتاب در معيّت او به حمّام رفتيم، نخست خودم حجامت كردم، آنگاه براي او پيشنهاد حجامت نمودم، او نيز پذيرفت و در برابر حجّام نشست.



به حجّام گفتم: «هرچه توان داري از خونش بمك».



پنج بار، بادكش گذاشت و تيغ زد و خونش را مكيد، يك كاسه خون غليظ سياه رنگ چون قير در كاسه گرد آمد.



حجّام مي گفت: «در عمرم نديدم كه از كسي چنين خوني بيرون آيد». او كه قرار بود شنبه در تهران بستري شود، از بركات حضرت معصومه عليها السلام بهبودي كامل يافت و به اقليد بازگشت.(1)



رواشدن حاجات قلبي



حجةالاسلام والمسلمين سيد احسان الله سبزواري:



روزي، در مشهد مقدس، خدمت مرحوم آيةالله مجتهدي بودمو سيد بزرگواري هم حضور داشت. به مناسبتي، از مقامات بي بي، حضرت معصومه عليها السلام صحبت شد، ايشان فرمودند: «از ويژگي هاي حرم حضرت معصومه عليها السلام اين است كه حوائج قلبي را بي بي روا مي كند و نيازي به ذكر آن نيست». ايشان روي اين مطلب تأكيد مي كردند. نگارنده نيز اين مطلب را بارها از ايشان شنيده بود.



ايشان فرمودند: «من از سفر مشهد به قم بازگشتم، دَيني به گردن داشتم كه فكرم را مشغول كرده بود. به حرم مطهّر مشرّف شدم، با يكي از خدّام، به نام آقاي كوه خضري كه از دوستان بود، مصادف شدم، اين مطلب را با ايشان بازگو كردم، گفت: «حقيقت است».



گفتم: «من الآن حاجتي دارم»، گفت: «بي بي آن را روا مي كند»،گفتم: «از كجا مي داني؟» گفت: «بر گردن من». گفتم: «تعهّد مي كني»؟ گفت: «آري».



توي صحن كوچك رفتم، مقابل ايوان طلا از دلم گذشت كه بي بي! يكي از خدّام شما، كاري را به عهده گرفته است. اين را در دل حديث نفس كردم و رفتم. يكي دو ساعت نگذشته بود كه يكي از رفقا را ديدم، گفت: «كجا بودي كه الآن يك ساعت است دنبال تو مي گردم. فلان جا رفتم به دنبال تو، فلان جا رفتم، پس كجا هستي؟»



به همان مقدار دَيني كه بر گردنم بود به من داد و اين ويژگي حرم بي بي نيز ثابت شد.»(2)

پاورقي





1) همان، ص 224.

2) همان، ص 166.