كرامات فاطمه عليها السلام






كرامت و معجزات و [ افعال ] خارق العادة از قضايايي نيست كه اختصاص به شيعه اماميه داشته باشد، بلكه موضوعي است كه نزد تمامي اديان و فرق و ملل شايع و رايج بوده و از صلحاي پيروانشان صادر مي شود.



مسيحيان آن را از علامات و نشانه هاي تأييدروح القدس براي كساني را كه به دست آنها كرامت صادر مي شود، مي دانند و حضرت مسيح پيروان خويش را به نشر و ترويج دين و دعوت به آن فرمان داده و به آنها بشارت داده كه امور خارق العاده اي به دست آنها پديدار مي شود كه رسالتشان را تأييد مي كند؛ به طوري كه آن را علامت و نشانه اي براي آنها قرار داده تا از مدعيان دروغين كه خود را به دين او ملحق مي سازند در صورتي كه از هيچ نظر مسيحي نيستند، تميز داده شوند.



مسلمانان علي رغم مقام و منزلتي كه براي خوارق و كرامات قائلند و سعي و تلاشي كه براي آن انجام مي دهند، در عين حال آن را پايه و اساسي براي دعوت احدي قرار ندادند؛ زيرا دين اسلام براي مسلمانان، عقل را وجه تمايز و فارق بين حق و باطل قرار داده است.



آن چه كه عقل، بعد از تلاش فكري و تأمل به آن حكم كند، حق بوده، و آن چه را كه عقل بعد از آن كه در روشن ساختن آن نهايت تلاش را نمود و آن را دور انداخت، آن باطل است؛ هر چند خوارق فراواني آن را تأييد و تصديق كند.



نگاه و نظر مسلمانان به كرامات و خوارق و بزرگداشتن آن به جهت حكمي بود كه نسبت به افراد و اشخاص در ميزان و مقدار نزديكي آنان به خداوند متعال و توجه به او، صادر مي كردند.



به بيان ديگر، در نظر ما كرامات يا خوارق فقط از قضاياي ممكنه نيست، بلكه از امور ضروريه اي است كه ملازم با برخي حالات [ و مقامات ]عاليه است كه روح بشري در اثر طاعت، عبادت، اخلاص، تسليم و توكلّ بر خدا، بدان دست مي يابد؛ زيرا روحي كه در درون اين جسم كثيف به وديعه گذاشته شده و در آن ساكن شده نفحه اي از نفحات حق و پرتويي از انوار حقيقت است كه جلالت آن پنهان است در حالي كه بدن را به شگفتي وا داشته است.



هر كس به سوي آن هدايت شود و آن را بشناسد و دريچه اي در دلش گشوده شود كه از نورش بر او آرام، آرام بتابد، از او، روح پاك و روحانيت محض و يك حقيقت خالصي مي سازد كه به دست او از جانب خداوند امور خارق العاده و كرامت عجيب و نادر صادر مي شود؛ زيرا روح داراي حكومت و سيطره بي حد و مرزي بر ماديّات است. و از محالات است كه روح بر فردي بتابد [ و با وي آميخته شود]ولي كرامات به دست او صادر نشود.



معناي اين حرف آن نيست كه خوارق عادتي كه در جلسات احضار ارواح پيدا مي شود، در اين حوزه معنوي داخل بوده و تعبير كردن از آن، به كرامات جايز و صحيح باشد، بلكه كرامت در فهم و نظر ما چيزي است كه در سايه تقرّب به خدا از راه اعمال نيك، طاعات و عبادات خالصانه و اخلاص كه مقامي از مقامات اهل يقين است پيدا مي شود و توفيق وصول به آن از جانب خداي بزرگ است و به اين معنا، پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه وآله اشاره فرموده است:



«هيچ بنده اي نيست كه چهل روز عمل را براي خداوند خالص كند مگر آن كه چشمه هاي حكمت از قلبش بر زبانش ظاهر مي گردد»(1).



پس چگونه اند ذريه طاهره عليهم السلام كه در تمام عمرشان و در همه لحظات زندگيشان به خداوند اخلاص مي ورزيدند؟



پس شايسته است كه خداوند آن چه را كه به احدي از جهانيان نداده است به آنان ببخشد و عنايت فرمايد. هر شريفي در برابر شرف آنان سر فرود آورد و هر متكبري به فرمان آنان تواضع نمايد و هر جباري به خاطر فضل آنان خضوع نمايد و هر چيزيدر مقابلشان خوار و ذليل مي گردد و زمين به نور آنان تابان است و رستگاران به ولايت ايشان رستگار گردند و به وسيله آنها راه وصول بپيمايند و بر هر كه منكر ولايت ايشان باشد، خشم خداوند رحمان باد.



امام علي عليه السلام مي فرمايد: «خوشا به حال آن كه در عبادت ودعا براي خدا اخلاص ورزد و قلب خود را به آن چه مي بيند مشغول نسازد و ياد خدا را به آنچه مي شنود، فراموش نكند و دلش را به آن چه به ديگري داده شده، محزون نگرداند»(2).



اين سخن امام، دليل است بر اين كه اخلاص رأس و اساس فضائل و مناط در قبولي و صحت اعمال مي باشد و عملي كه در آن اخلاص نباشد، فاقد اعتبار و ارزش است و دست يافتن بدان به طور كامل به آساني ممكن نيست، بلكه در گرو توفيق الهي است و مي توان از راه عبوديت آن را از حق تعالي طلب كرد.



شعر:(3)



هرگاه هدايت به دلي راه يافت، اعضاي بدن براي عبادت خدا نشاط پيدا مي كنند(4).



امام صادق عليه السلام - در تفسير آيه شريفه «ليبلوكم أيّكم احسن عملاً»(5)، تا شما را آزمايش كند كه كدام يك عملتان بهتر است - به اين موضوع اشاره فرمود: خداوند كثرت عمل را نمي خواهد بلكه درستي عمل را مي خواهد و درستي عمل به آن است كه با خدا ترسي و نيّت پاك توأم باشد(6).



آن گاه فرمود: اخلاص، مجمع اعمال فاضله و كليد قبول الهي و توفيق رضاي الهي است. هركس كه خداوند عملش را از او بپذيرد و از او خشنود باشد او مخلص است؛ اگرچه عملش اندك باشد و هركه خداوند عملش را از او قبول نكند مخلص نيست؛ اگر چه عملش زياد باشد. اين سخن را مي توان درباره حضرت آدم و ابليس ملاحظه كرد.



علامت پذيرش در بارگاه ربوبي، وجود استقامت و پايداري در راه خدا، با بذل كردن هرچيزي كه محبوب آدمي است، با علم به اين كه- تمام حركات و سكناتش صواب و درست است، مي باشد. فرد مخلص روحش را در آن چه كه براي اصلاح علم و عمل و درستي رياست و مرئوسيت لازم است، ذوب كند و جانش را در اين راه فدا نمايد، چون اگر اين مقام را بفهمد همه چيز را مي فهمد و اگر از دست بدهد همه چيز را از دست مي دهد. و اين، حقيقت معاني تنزيه در توحيد الهي است(7).



***



حقيقتاً؛ عبوديت و كنارگيري از دنيا و بازگشت كامل به سوي خدا و اطاعت او و فاني ساختن خويشتن در راه تحصيل مرضات الهي، باعث شد تا فاطمه معصومه عليها السلام و دختران ائمه اطهار عليهم السلام كه در سيره و طريقه آن بانو هستند، به مقام رفيعي برسند كه از زمان رحلتشان تا به امروز آن را مشاهده مي كني.



پس جاي تعجب نيست كه آن بانو صاحب كرامات و خوارق عادت است و به اذن پروردگارش نابينايان و جذاميان را شفا مي دهد... و كسي را كه به سوي او رهسپار شود [ و دست نياز به سوي او برد] و به او اميدوار باشد و نزدش آيد مأيوس و نا اميد نمي سازد... و كسي كه او را قصد كرده و حاجتي از او خواسته رد نمي كند و احدي را از روضه اش بر نمي گرداند، مگر آن كه حوائج او را برآورده و مشكلاتش را رفع كرده باشد. و اين همان مفهوم و مصداق خارجي حديث قدسي است كه از سوي خداوند وارد شده است: «بنده من، مرا اطاعت كن تا مثل من باشي و هرگاه به چيزي بگويي باش، پس موجود مي شود»(8).



علاوه بر آن، ما يقين و اعتقاد راستين داريم كه آنان زنده اند، نزد پرودرگارشان روزي مي خورند، مكان ما را مي ببينند و سخن ما را مي شنوند و پاسخ ما را مي دهند و چيزي از احوال ما بر آنان پنهان نيست.



برخي از مراجع و منابع، علاوه بر خوارق زيادي كه دهان به دهان از يكديگر نقل مي كنند و ناقلان اخبار دست به دست مي گردانند، در صفحات خود، كراماتي را براي بانو، فاطمه معصومه عليها السلام ذكر كرده اند و آن كرامات ميان فقيهان و عالمان و اديبان شايع و رايج بوده؛ به طوري كه هرگاه بخواهيم آنها را جمع و تدوين نماييم شمارش آنها در چند مجلّد ممكن نخواهد بود؛ مگر آن كه به نقل و بيان برخي از آنها بسنده كنيم.



فقيه محدّث ميرزا حسين بن شيخ محمد تقي نوري طبرسي (متوفاي 1320 ه . ق .) چنين مي گويد:



از آيات عجيب الهي كه دل ها را از وسوسه شياطين پاكيزه مي سازد آن است كه در زماني كه در شهر كاظمين اقامت داشتيم، در شهر بغداد مرد نصراني بود كه يعقوب ناميده مي شد. بيماري عطش بر وي عارض شد و به پزشكان مراجعه كرد ولي معالجه اثري نداشت و بيماريش شدّت يافت و نحيف و ضعيف گرديد تا آن كه از راه رفتن ناتوان شد. او مي گويد:



همواره از خدا مي خواستم يا مرا شفا دهد يا مرگم را برساند تا آن كه شبي در عالم خواب كه روي تخت خوابيده بودم - و آن واقعه در حدود سال 1280 هجري به وقوع پيوست - سيد جليل نوراني و بلند قامتي را ديدم كه نزد من حاضر شد و تختخواب را تكان داد و گفت: اگر مي خواهي شفايابي، شرط بين من و تو آن است كه به شهر كاظمين بروي و زيارت كني. همانا از اين بيماري بهبود مي يابي. از خواب برخاستم و رؤياي خود را بر مادرم نقل كردم. او گفت:



اين مطلب از شيطان است و صليب و زنّار را آورد و بر من بست و دوباره به خواب رفتم. [ در خواب ] بانوي با فضيلتي را كه چادري برسرداشت، ديدم كه تختخواب را تكان داد و گفت: برخيز كه فجر طلوع كرد. آيا پدرم با تو شرط نكرد كه او را زيارت كني تا شفايت دهد؟!



گفتم: پدرت كيست؟ گفت: امام موسي بن جعفر عليهما السلام. گفتم: تو كيستي؟ گفت: معصومه عليها السلام، خواهر امام رضا عليه السلام.



از خواب بيدار شدم و در اين مسئله متحير و سرگردان بودم كه چكنم و كجا بروم؟ به دلم افتاد كه به خانه سيد راضي بغدادي كه در محله رواق ساكن بود، بروم. به طرف خانه او به راه افتادم. وقتي در را زدم، صدا كرد: كيستي؟ گفتم: در را باز كن. وقتي صدايم را شنيد دخترش را صدا كرد كه در را بازكن. او مردي نصراني است كه مي خواهد به دين اسلام تشرّف يابد. بعد از آن كه وارد خانه او شدم، به او گفتم: از كجا اين موضوع را دانستي؟



گفت: در خواب، جدّم به من خبر داد. سپس مرا به كاظمين، نزد شيخ عبدالحسين طهراني - اعلي الله مقامه - برد و داستان را براي او بازگو كرد. او به من امر كرد كه به حرم مطهر بروم. مرا به سوي حرم مطهر بردند و دور ضريح طواف دادند ولي براي من اثري از بهبودي ظاهر نشد.



وقتي از حرم بيرون آمدم با خوشحالي به حال خود انديشيدم و تشنگي بر من عارض شد. آب نوشيدم. پس بر من سرگيجه عارض گشت و بر زمين افتادم؛ گويا بر پشت من كوهي بود كه فرود آمد و نفخ بدنم خارج شد و زردي صورتم به سرخي تبديل شد و هيچ اثري از بيماري در من باقي نماند.



بعد از آن به بغداد برگشتم تا دارايي ام را بگيرم. خانواده و خويشاوندانم با خبر شدند و مرا گرفتند و به خانه اي بردند كه در آن گروهي بودند و مادرم در ميان آن جماعت بود.



به من گفت: خدا رويت را سياه كند، رفتي و كافر شدي؟ گفتم:



ببينيد: آيا اثري از بيماريم باقي مانده؟ گفت: اين، سحر است. سفير دولت انگليس به عمويم نگاه كرد و گفت: به من اجازه بده او را ادب نمايم. واقعاً؛ او امروز كفر مي ورزد و فردا همه طائفه ما كافر مي شوند.



پس مرا برهنه كردند و خواباندند و با وسيله اي معروف به «قرپاچ» كه داراي سيم هاي بر سر آن شبيه سوزن بود، مرا زدند. خون از اطراف بدنم جاري شد و لكن درد و اذيتي از آن در من مؤثر واقع نشد. تا آن كه خواهرم خودش را به روي من انداخت و آنان از من دست برداشتند و به من گفتند: بر شأن [و دين ]خود روي بياور.



بعد از آن به كاظمين برگشتم و نزد شيخ بزرگوار رفتم و شهادتين را به من تلقين كرد و به دست وي اسلام آوردم. وقتي عصر شد، والي بغداد «نامق پاشا» كه فرد متعصب و لجوجي بود، شخصي را نزد شيخ فرستاد و نزد او نامه اي بود كه در آن چنين نوشته بود: مردي به نزد تو آمده تا اسلام بياورد و او از رعاياي ما و تبعه فرنگ است .بايد او را به قاضي تسليم كني.



شيخ جواب داد: كسي كه از او ياد كردي نزد من آمد ولي به دنبال كار خود رفت. مرا پنهان ساخت و به كربلا فرستاد. و من در آن جا ختنه كردم. و قبر آن شهيد را زيارت كردم و برگشتم. آن گاه مرا با مرد صالحي از اهالي اصطهبانات - از توابع شيراز - به سوي ايران فرستاد يك سال در آن جا ماندم. سپس به عتبات مراجعت كردم.



وقتي به كاظمين برگشتم، عِرْق و رگ رَحِم و قوم و خويشانوندي در من تحريكشد و به ديدار آنان اشتياق پيدا كردم. مطلب را به شيخ محمد حسن كاظميمعروف به «ياسين» - جعله الله في درعه الحصين - بيان كردم. او مرا از اين كار منع كرد و گفت: مي ترسم تو را وادار كنند كه يا عذاب ببيني يا به نصرانيت برگردي.



از قصد خود منصرف شدم و در آن شب، در خواب ديدم گويا در صحراي بزرگي كه از گياه سرسبز بود، قرار دارم و در آن جا جماعتي از سادات هستند و مردي در آن جا ايستاده و به من گفت: چرا بر پيامبرت سلام نمي كني؟ به همه آنان سلام كردم. يكي از دو سيّدي كه پيشاپيش جماعت بود به من گفت: دوست داري پدرت را ببيني؟ عرض كردم: بله.



سيد به آن مرد گفت: او را نزد پدرش ببريد تا او را ببيند. مرا بردند و من كوه تاريكي را ديدم كه به استقبال من مي آيد. وقتي نزديك من رسيد هوا گرم شد؛ به طوري كه مانند تابستان گرديد و صدايي بلند شد و از آن كوه، درِ كوچكي گشوده، آتشي شعله ور گشت و گوشه اي از آن به من اصابت كرد و از درون آن فرياد انساني را مي شنيدم كه پدرم بود. وحشت كرده و مرا به نزد سادات برگرداندند. به من مي خنديدند و مي گفتند: آيا بعد از اين مي خواهي پدرت را ببيني؟ عرض كردم: خير.



آن گاه به من امر كردند تا خود را در حوض كه تعدادش 7 عدد بود فرو بردم. به امر ايشان در هر حوض خودم را سه مرتبه فرو بردم. سپس لباس سفيدي برايم آوردند و آن را پوشيدم و در اين حال از خواب بيدار شدم. ديدم بدنم به خارش افتاده و از محل خارش آنها دمل هاي بزرگي خارج شد.



قضيه را براي شيخ بزرگوار تعريف كردم، او گفت: آنها به خاطر گوشت خنزيري كه در بدنت بوده و اثر خمر است. خداوند خواسته تو را به دليل اسلام آوردنت از آن تطهير سازد. تا هفته ها از جاي زخم چرك خارج مي شد.



او از زيارت خانواده اش منصرف شد و به محل هجرتش برگشت و در آن جا ازدواج كرد و به ذكر مصائب حضرت اباعبدالله عليه السلام مشغول شد. امروز او در آن شهر زندگي مي كند و داراي خانواده و فرزنداني مي باشد.



در خلال تأليف اين كتاب، براي بار دوم همراه خانواده، به زيارت ائمه اطهار عليهم السلام در عراق مشرف شد و برگشت. خداوند امثال او را زياد كند و خاطر و حالش را اصلاح فرمايد و عاقبتش را نيكو سازد(9).



مرحوم محدّث شيخ عباس قمي فرزند محمد رضا (متوفاي 1359ه . ق .) دركتاب «فوائد رضويه» در شرح حال حكيم متأله صدرالدين محمد بن ابراهيم (متوفاي 1050 ه . ق .) چنين مي نگارد:



بدان كه برخي از مشايخ من فرموده اند، مرحوم ملاصدراي شيرازي در اثر حوادث دشوار و قضاياي تلخي كه در زمانش براي او پيش آمد او را ناچار ساخت كه وطن خود شيراز را ترك كند و بار سفر را به سوي نواحي دار ايمان (قم) به بندد. شهري كه آشيانه آل محمدصلي الله عليه وآله و عترت طاهره محسوب مي شود بر حسب آن چه در حديث آمده: «زماني كه فتنه ها و بلايا شهرها را فراگيرد بر شماباد به قم و حوالي آن، زيرا بلايا از آن دفع شده است»(10) (11).



او در يكي از دهات قم كه «كهك» ناميده مي شود، و بين آن و قم چهار فرسخ فاصله است، ساكن شد. ملاصدرا در برخي اوقات كه مسائل مشكل علمي و قضاياي مبهم فلسفي برايش پيش مي آمد، آهنگ قبر بانوي جليله فاطمه معصومه دختر موسي بن جعفر عليهما السلام را مي نمود و براي حل مشكلات علمي و فلسفي از آن بانو طلب الهام مي كرد آن گاه به محل اقامت خود بر مي گشت، و اين موضوع عجيبي نيست.



فاضل اشكوري(12) در كتاب «محبوب القلوب»، در شرح حال خاتم حكماي يونان ارسطا طاليس (ارسطو) مي گويد: بعد از آن كه در شهر «اسطاغيرا» مرگ به سراغ ارسطو آمد، بعد از مدتي اهل شهر اجتماع كردند و استخوان هاي پوسيده او را جمع كردند و آنها را در ظرف مسي قرار داده و در قسمت مجلسي كه در آن براي مذاكره و مشورت و تبادل افكار و حل قضاياي اجتماعي و فردي و نيز علمي اجتماع مي نمودند، دفن كردند.



آنها در آنجا اجتماع مي كردند و به بحث و مناظره مشغول مي شدند تا آن كه به حقايق صحيح و درست و اعتقاد به آنچه مطابق واقع است، آگاهي يابند.



آنها يقين و اعتقاد راسخ داشتند كه حضور يافتن در كنار قبر ارسطو بر عقل و ذكاوت آنها مي افزايد و ذهن آنها را شست وشو مي دهد و از آلودگي، خطا و شك مي پالايد و افق هايي از معرفت و صواب و شكوفايي را براي خرد آنان مي گشايد و فهم و دانايي را به آنان مي بخشد. اين اعتقادي است كه حكماي يونان به استخوان هاي پوسيده ارسطو دارند.



پس تعجب آورنيست هرگاه ببينيم حكيم الهي و فيلسوف فقيه اسلامي به زيارت حضرت فاطمه عليها السلام از چهار فرسخ روي مي آورد و آهنگ مرقد مطهر آن بانو را مي كند. آرامگاهي كه با فيوضات رباني و تجليّات سبحاني روشن و منوّر گرديده است، تا در خلال آن بر امّهات مطالب علمي واقف شود. و از خزائن علوم الهي چيزي كه مشكل فكري او را بر طرف مي كند بر وي افاضه شود، همان مشكل فكري كه بعد از توسل و پناه آوردن به حرم اين سيده كريمه بدان دست مي يافت(13).



درباره زيارت بانوي گرامي فاطمه عليها السلام و مدح و ثناي و شرح حال و تشويق به زيارت او، قصايد و ابيات و قطعه هاي زيباي شعري از سوي شعرا و علما و ادبا سروده شده است.



ديوان هاي شعر فارسي از قصائد آنان پر است و از جمله آن شعراء «سيد قوام الدين محمد سيفي حسيني قزويني» (متوفاي 1150 ه . ق .) است. وي مرد عالم، اديب و فاضل بوده و نظم و شعر زيادي به زبان فارسي و عربي دارد و در به نظم كشيدن تاريخ و ارجوزه تبحّر و مهارت خاصي دارد. برخي از ابيات او در وصف شهر قم چنين است:



شعر:(14)



اي آن كه به شهر پاكيزه قم وارد مي شوي، در آن شهر به وظايف عبوديت قيام كن.



برخيز مأدبانه به آستان معصومه، با پلك چشم ساحت اين بارگاه را جارو كن(15)

پاورقي





1) جامع السعادات» ج 2، ص 399: «مامن عبد يخلص العمل لله تعالي أربعين يوماً الّا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه».

2) جامع السعادات» ج 2، ص 400: «طوبي لمن أخلص لله العبادة و الدعاء و لم يشغل قلبه بما تري عيناه و لم ينس ذكر الله بما تسمع أذناه و لم يحزن صدره بما أعطي غيره».

3) واذا حلّت الهداية قلباً

نشطت للعبادة الأعضاء

4) بحار الأنوار» ج 53، ص 326.

5) سوره هود: 11، آيه 7؛ سوره ملك: 67، آيه 2.

6) البرهان في تفسير القرآن» ج 2، ص 207.

7) جامع السعادات» ج 2، ص 400.

8) عبدي أطعني تكن مثلي (أومَثَلي» إذا قلت لشي ءٍ كن فيكون».

9) دار السلام» ج 2، ص 171 - 169.

10) سفينة البحار» ج 7، ص 357.

11) إذا عمّت البلدان الفتن و البلاياء فعليكم بقم و حواليها فإنّ البلايا مدفوع عنها».

12) قطب الدين محمد بن شيخ علي شريف بن ملوي عبد الوهاب بن پيله لاهيجي اشكوري شاگرد محقق داماد؛ «الذريعه» ج 20، ص 141.

13) فوائد الرضوية» ص 379.

14) يا وارد هذا البلد الطيّب قم

فيه بو ظائف العبودية قم

قم من أدب لحضرة المعصومة

بالجفن فناء ذلك المشهد قم

15) درة نادرة» ص 715؛ «الذريعة» ج 7، ص 225، ج92، ص 487.