وفات و محل دفن فاطمه عليها السلام


مرگ، حد فاصل و تفكيك كننده اصيل ميان حيات فاني و گذرا و حيات جاوداني و هميشگي كه انسان رو به سوي آن آفريده شده، به شمار مي رود. در اين عالم هستي، پايانِ هر موجود زنده اي مرگ است و مظهر آن اين است كه شعور و ادراك آدمي خاموش نابود مي گردد و بدن مادي رو به تحليل رفته و به اصولي كه از آن پديد آمده برمي گردد و دگرگون مي شود.



هيچ جانداري هر اندازه هم كه در مرتبه پايين حيواني باشد، بدون احساس ناخوشايند و زشت بودن مرگ نيست. او را مي بيني كه با تمام تلاش از مرگ فرار مي كند و با تمام امكانات و وسائل با آن مقابله مي كند، اما در پايان مجبور مي شود در برابر آن خضوع كند و بدان تسليم شود، زيرا عوامل مرگ در هر مكان او را احاطه و از مقاومت باز داشته؛ پس او از روي اكراه براي مرگ خضوع مي نمايد و آن گونه كه قضا و قدر بخواهد مي ميرد.



حاصل سخن آن كه، بر همه موجودات، مرگ حتمي شده وترس از مرگ در همه موجودات جريان و سريان دارد مگر دربندگان مخلص خدا.



اگر مرگ به معناي فنا و نيستي باشد، زشت و ناپسند است و به بداهت عقل، هر امر زشت و ناپسندي ناخوشايند است. هرگاه عمر انساني به پايان مي رسد او از درون احساس مي كند كه مشتاق راحتي و آسايش است و آرزوي مرگ مي كند؛ همان گونه كه كسي كه خسته و درمانده است تا مدتي آرزوي خواب و بي حالي مي كند.



در واقع، آن كه از مرگ مي ترسد به خاطر آن است كه نمي داند كجا مي رود و پايان و فرجامش كجاست؟ پس او حقيقتاً ترسي از مرگ ندارد، بلكه آن چه را كه شايسته است بداند، نمي داند، پس اين جهل و ناداني است كه بايد از آن ترسيد زيرا مايه خوف و ترس مي باشد.



اين جهل همان چيزي است كه بندگان مخلص خدا [ پيروان ] ائمه طاهرين عليهم السلام و ره پويان راه هدايت اهل بيت را واداشته تا به دنبال علم و عبادت و اخلاص بروند و در اين دنيا در راه محبت الهي جان فشاني كنند و به خاطر عشق و محبت الهي، لذات مادي و راحتي بدن را ترك كنند و در اين راه، خستگي و بيداري و عبوديت را بر خويشتن ترجيح دهند و بدانند همانا راحتي حقيقي كه به آن از جهل و ناداني رهايي يابند، همان راحتي حقيقي است و رنج حقيقي همان خصلت جهل است؛ زيرا جهل و ناداني بيماريي كهنه و ديرينه براي انسان است و شفا يافتن از آن، خلاصي نفس و راحتي سرمدي و لذت و خوشي ابدي است.



به درستي كه عترت طاهرين و بندگان مخلص خدا با صبر، شجاعت، اخلاص، جهاد و تهذيب نفس توانسته اند به آسودگي خاطر و راحتي برسند؛ به طوري كه تمام امور دنيوي بر آنان سهل و آسان شود و تمامي آن چه را كه براي توده مردم عظمت و بزرگي دارد از قبيل مال، جاه، مقام، ثروت [ در نزدشان ] حقير و نا چيز يافته اند؛ زيرا ثبات و بقاي اندكي دارند و خيلي سريع زوال پذيرند و هرگاه به دست آيند موجب حزن و اندوه فراوانند و هرگاه از دست بروند باعث غم و اندوه بزرگي مي گردند. اين به دليل آن است كه انسان هرگاه به غايت يكي از آن امور برسد، آن غايت او را به سوي غايت ديگري فرا مي خواند بي آن كه در يك حد و زماني توقف و پايان يابد.



فلاسفه و حكما گفته اند: مرگ دو نوع است: مرگ ارادي و مرگ طبيعي. حيات نيز دو نوع است: حيات ارادي و حيات طبيعي. مرادشان از مرگ ارادي ميراندن شهوات و دنبال روي آن نبودن است. مقصود آنان از حيات ارادي چيزي است كه انسان در اين دنيا براي آن سعي و تلاش مي كند از قبيل خوراك و پوشاك و شهوات... .



مقصود آنان از حيات طبيعي آن است كه نفس سرمدي به سبب تحصيل علوم و معارف و رياضت و عبادت، در شادماني ابدي باقي بماند و آن گاه به سوي خداوند متعال سير نمايد.



كسي كه قصد و نيتش اين باشد، از مرگ نمي ترسد؛ بلكه مشتاق آن خواهد بود و در هر لحظه اي، شتابان و حريصانه خواستار آن خواهد بود و در هر چشم به هم زدن انتظارش را خواهد كشيد و به آن انس خواهد گرفت و آن را مي خواند و با آن نجوا مي كند؛ چنانچه اميرمؤمنان عليه السلام بر اين حال بود. كه با تمام صراحت و شجاعت در خطبه اي كه قسم راستين مي خورد، مي فرمايد: «والله لابن ابي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه»؛ قسم به خدا كه اُنس فرزند ابي طالب به مرگ بيشتر از انس طفل به سينه مادرش است(1).



آن گاه امام علي عليه السلام دنيا را توصيف مي كند و براي انسان راه هاي روشني قرار مي دهد تا با آگاهي در پرتو آن حركت كند. «فمن اشتاق إلي الجنّة سلا عن الشهوات، و من اشفق من النار اجتنب المحرمات، و من زهد في الدنيا استهانبالمصيبات ومن ارتقب الموت سارع إلي الخيرات»، يعني كسي كه مشتاق بهشت باشد، شهوات را از ياد مي برد و كسي كه از آتش بترسد از محرمات دوري مي كند وكسي كه در دنيا زهد ورزد، مصيبت ها را كوچك مي شمارد و كسي كه در انتظار مرگ باشد، در انجام كارهاي خير شتاب مي كند(2).



بالاخره امام علي عليه السلام را مي يابيم كه حلول مرگ را سعادت ابدي و رستگاري بزرگ مي بيند و از آن نمي ترسد؛ زيرا به سرانجامش در حيات ابدي واقف است.



قرآن مي فرمايد: «قل يا أيّها الذين هادوا ان زعمتم انكم أولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنونه أبدا بما قدّمت ايديهم و الله عليم بالظالمين» «بگو اي يهوديان! اگر گمان مي كنيد كه شما فقط دوستان خدا هستيد، نه مردم پس آرزوي مرگ كنيد؛ اگر راست مي گوييد؛ ولي آنان هرگز آرزوي مرگ نمي كنند به خاطر اعمالي كه از پيش فرستاده اند و خداوند ظالمان را به خوبي مي شناسد».(3)



در قاموس امام، هيچ مفهومي براي خوف از مرگ وجود ندارد؛ زيرا آن، زمان ملاقات محبوب است و محبّ اصلاً زمان وعده ديدار محبوب را فراموش نمي كند و خيلي از اوقات آمدن مرگ را آهسته مي يابد در حالي كه نقل شده آمدنش را دوست مي دارد تا از سراي فاني و موقت رهائي يابد و به رحمت سرمدي ربّ العالمين منتقل گردد،



چنان چه نقل شده است كه حذيفه وقتي كه وفاتش رسيد، گفت: «دوستي بر من در حال نداري وارد شده كه توان ردّ او را ندارم. خداوندا! اگر مي داني كه فقر براي من از غنا محبوب تر است و بيماري براي من از سلامتي محبوب تر است و مرگ براي من از زندگي محبوب تر است، پس مرگ را بر من آسان گردان تا تو را ديدار كنم».



ائمه طاهرين عليهم السلام بر اين راه و روش سلوك مي كردند و آنان اصحاب [ و صاحبان ] خلافت الهي و اولوالامري هستند كه خداوند اطاعت از آنان و محبت و ولايت ايشان را بر ما واجب شمرده است؛ زيرا آنان انسان هاي كاملي هستند كه خداوند ايشان را براي پيوند رسالت مقدس اسلام، اختيار و انتخاب كرده است.



براي طهارت، پاكيزگي، عظمت، قدسيّت و شرافت ائمه اطهار همين دليل كافي است كه دشمنان آنان با وجود فراواني جماعات و فرق، گوناگوني گرايش، روش، عقايدشان و فراواني علومشان، نتوانسته اند براي يكي از ائمه تنگنا، كاستي، خطا، ناتواني در طول زندگيشان اثبات نمايند.



خداوند آنان را به برترين مقامات كريمان و به والاترين درجات مقربان و رفيع ترين مراتب رسولان رسانيد؛ آن جا كه كسي نتواند رسيد و به بلنداي آن مقام كسي نمي تواند راه يابد و هيچ پيش روي بدان پيشي نگيرد و براي رسيدن بدان جا كسي طمع نبندد تا اين كه هيچ فرشته مقرّب و نه پيامبر مرسلي و نه صديقي و نه شهيدي و نه عالمي و نه جاهلي و نه پستي و نه ارجمندي و نه مؤمني شايسته و نه فاجري بدكيش و نه سركشي معاند و نه شيطان متمرد و نه خلقي در اين ميانه گواه نيست، جز آن كه خدا جلالت قدرشان و عظمت مقامشان و بزرگي شأن آنان را و تماميت نورشان و راستي مناصبشان و ثبات مقامشان و شرافت جايگاه و منزلتشان نزد خود و گرامي بودنشان پيش خويش و مخصوص بودنشان را در نزد حق و قرب منزلتشان را در مقام الهي، به آنها شناساند.



عترت طاهرين - با وجود مسئوليت هاي اجتماعي و فردي شان و مواجه شدن با خشن ترين مشكل ها، فتنه ها و خطرها از جانب دسيسه ها و نقشه هاي جهنمي، و سوء التصرفات واليان و عمال جور و ستم آنان بر اهل بيت و عترت؛ و اضطراب و پريشاني كه بر زندگي آنان سايه افكنده بود - پيوسته در استواري رشته هاي علاقه و محبت بين خود و معبودشان تلاش مي كردند و خيلي به عبادت خالق و براي مصاحبت با اهل سعي و تلاش در راه عبادت اهتمام مي ورزيدند.



پس براي خدا بندگاني بودند كه خداوند به آنها نعمت ارزاني داشته و خدا را شناختند و به آنان شرح صدر عنايت كرد پس از او اطاعت كرده و بر او توكل جستند و خلق و امر [ قضا و قدر ] را به خدا سپردند، پس دل هاي آنان معادني براي صفاي يقين و خانه هايي براي حكمت و مخزن هايي براي عظمت و گنجينه هايي براي قدرت گرديد.



آنان ميان مردم رفت و آمد مي كردند در حالي كه دل هاي آنان در عالم ملكوت سير مي كرد و دست به دامن پرده هاي عالم غيبي مي شد. آن گاه قلب هايشان همراه با نتائج لطيف كه براي احدي وصفش ممكن نيست، بر مي گشتند.



آنان در باطن حقيقتشان ، مانند ابريشم، زيبا بودند و در ظاهر، همانند عمامه و تاجي بودند كه تواضعاً براي هركسي كه آنان را مي خواست، داده مي شدند. با رنج و زحمت نمي توان به راه آنان رسيد، بلكه آن فضل الهي است كه آن را به هركسي كه بخواهد مي دهد.



به درستي كه من در شگفتم از حال كساني كه بر سرجاه و مقام و رياست و رهبري و زعامت مردم، خود را به هلاكت مي اندازند و در اين راه زشت ترين معاصي را مرتكب مي شوند و مطيع و فرمانبر نفس اماره خويش اند و كاري را كه باعث خشم و قهر خدا و نابودي رسالت پيامبران و رسولان و امامان مي شود به جاي مي آورند!



برگرداندن اسلام و مفاهيم آن و تأويل و تفسير آن براساس خواسته هاي شيطاني و مطالبات استعمار شرق و غرب، همه اينها براي تحريك و برانگيختن طوايف بزرگي است كه با هر بانگي فرياد بر مي آورند و با وزش هر بادي انعطاف نشان مي دهند؛ تا بتوانند در دين و دنيا و آخرتشان فسادي را ايجاد كنند.



فرزندان آنان را سر مي برند و زنانشان را زنده مي گذارند، بدون هيچ مسؤليت و شرف و انسانيتي.



و براي تحكيم رهبري و بزرگي خويش، هزاران جوان را به ميادين جنگ و قتال خونين رهسپار مي سازند... وقتي به آنها گفته شود در روي زمين فساد نكنيد، گويند: همانا ما اصلاح گريم. آگاه باشيد آنان مفسدند و لكن خود نمي فهمند.



پس اين خون هاي پاك به حساب چه كسي ريخته مي شود؟ چه كسي پاسخ گوي اين سؤال است كه به چه جرمي كشته شدند؟ مسئول اين اموال فراواني كه با زور از گروه ها گرفته مي شودو براي خريد اسلحه و كشتن مسلمانان و شيعيان مصرف مي گردد كيست؟ آن گاه نداي وحدت و اتحاد بين شيعه و سني سر مي دهد و شعارهاي تو خالي فريبنده مي دهد «همانا پروردگارت در كمين [كافران ] است و او بر صراط مستقيم قرار دارد.»



حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «اگر فرد ظاهر الصلاح ديديد كه پارسايي در سخنانش اختيار نموده و فروتني در حركاتش هويدا بود، صبر كنيد، آهسته! مبادا اين ظاهر شما را گول بزند؛ زيرا اكثر كساني كه در تحصيل دنيا و ارتكاب محرمات ناتوان اند و نيتي ضعيف و قلبي ترسو دارند، دين را دام [ و تله اي ] براي دنياي خود ساخته اند و پيوسته مردم فريب ظاهر آنان را مي خورند و اگر امكان عمل حرامي را پيدا كنند قطعاً مرتكب خواهند شد.



اگر ديديد او از مال حرام خودداري مي كند، صبر كنيد، آهسته! گول نخوريد كه خواسته هاي آدميان گوناگون است؛ زيرا تعداد افرادي كه از مال حرام خودداري مي كنند زياد نيست، هر چند در ظاهر زياد باشند و در عوض خود را به اعمال زشتي وا مي دارند و در آن مرتكب حرام مي شوند.



اگر ديديد از اين امور زشت نيز خودداري مي كنند باز صبر كنيد. مبادا فريب بخوريد. تا آن كه كاملاً به عقده دلشان بنگريد؛ زيرا همه كساني كه اين گونه اند در پايان به انديشه اي متين باز نمي گردند و كساني كه به واسطه ناداني به فساد دچار مي شوند، بيش از گروهي است كه با عقل اصلاح مي شوند.



اگر عقل او را نيز متين و استوار يافتيد بازهم صبر كرده و فريب نخوريد! ببينيد هواي او تابع عقل است يا عقل پيرو هوي؟ ببينيد عكس العمل او در مقابل رياست هاي باطل چگونه است؛ مثبت يا منفي؟ زيرا گروهي از مردم در دنيا و آخرت زيان مي كنند، دنيا را براي دنيا ترك نمودند، و لذت رياست باطله را بر خوشي اموال و نعمت هاي مباح حلال ترجيح دادند و همه اينها را براي رياست باطله رها نمودند تا اينكه اگر به او گويند: از خدا بترس! بزرگ منشي خود را در گناه مي داند، پس دوزخ او را بس است و هر آينه بد بستري است.



او بي هدف دست به هر كاري مي زند، اولين باطل او را به دورترين اهداف زيان و خسارت مي كشاند و پس از آن كه كار باطل را در خواست مي كند خدايش نيز او را به طغيانش مي كشاند؛ پس حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام مي كند.



اگر رياستش - همان چيز ي كه باعث شقاوت او شده - سالم بماند، برايش مهم نيست چيزي از دينش فوت شود.



اين افراد همان هايند كه خدا بر آنان غضب نموده و مشمول لعن و نفرين خود ساخته و عذابي خوار كننده برايشان مهيا ساخته است.



مرد، تمام مردانگي، بهترين مرد، كسي است كه تمام وجودش تابع امر خدا است و توانايي اش وقف رضاي اوست و ذلت الهي كه همراه عزت ابدي باشد را بر عزت ظاهري كه در باطل است، ترجيح مي دهد. و به خوبي مي داند كه ضرر اندكي كه از اين رفتار عايدش مي گردد، در نهايت او را به سرايي كه نعمت هايش دائمي و عاري از هلاك و نابودي است، رهنمون مي شود. و به خوبي دريافته كه هواپرستي زياد او را گرفتار عذابي خواهد نمود كه قطع و زوال ندارد. اينان انسان و مردان نيكويند پس پيرو ايشانشده و به راهشان اقتدا كنيد و به پروردگار توسل جوييد كه بازگشت نداشته و خواسته اي ناكام نماند(4).



فاطمه، دختر امام موسي بن جعفر، شهر جدش رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را ترك كرد و از زادگاه و خانه و كاشانه خود هجرت نمود و روي به ديار خراسان آورد؛ در حالي در جست وجوي برادرش بود كه اخبار برادرش براي او و ذريه طاهره (پسران و دختران علي و زهرا عليهما السلام) به مدت يكسال تمام قطع گرديده بود.



آن بانو طاقت نياورد و با برخي از خدمه اش [ از مدينه]خارج شد تا آن كه به «ساوه» رسيد و خداوند خواست (از قضاي الهي، مانعي نيست) بيماري بر او عارض شود و درد و رنج او را زمين گير كند و در بستر بيماري قرار گيرد. از مسافت بين ساوه و قم پرسيد. گفتند: ده فرسخ. فرمود: مرا به سوي آن شهر ببريد. آن بانو از عبادت و تمجيد و تحميد و شكر الهي در خوشي و ناخوشي، رفاه و سختي دست نمي كشيد و جدا نمي شد.



حسن بن محمد قمي در كتابش «تاريخ قم» مي نويسد:



مشايخ قم از پدرانشان به من خبردادند: زماني كه مأمون امام رضا عليه السلام را براي ولايت عهدي در سال 200 هجري از مدينه به سوي مرو آورد، خواهرش فاطمه عليها السلام به دنبال وي در سال 201 هجري از مدينه خارج شد. وقتي به ساوه رسيد بيمار شد و از مسافت بين ساوه و قم سؤال كرد، گفتند: ده فرسخ. فرمود: مرا به سوي آن شهر ببريد پس او را به سوي قم بردند و در منزل موسي بن خزرج بن سعد اشعري فرود آوردند.



در اصح روايات آمده است: وقتي خبر ورود آن بانو به قم رسيد، بزرگان شهر در حالي كه موسي بن خزرج در پيشاپيش آنان قرار داشت از او استقبال كردند. وقتي نزد بانو رسيد، زمام شتر را در دست گرفت و به طرف منزلش برد. هفده روز در منزل او مهمان بود تا آن كه دار فاني را وداع گفت.



موسي بن خزرج دستور داد آن بانو را غسل دادند و كفن كردند و خودش بر جنازه بانو نماز خواند و در زميني كه متعلق به خودش بود دفن كرد و آن زمين الآن روضه آن بانو است. سايه باني از بوريا بر روي آن بنا كرد تا آن كه زينب دختر امام محمد بن علي جواد عليهما السلام گنبدي بر روي آن بنا كرد(5).



نويسنده كتاب «تاريخ قم» مي نويسد: حسين بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه(6) از محمد بن حسن بن احمد بن وليد(7) به من خبر داد: وقتي فاطمه عليها السلام وفات كرد و غسل داده شد و كفن گرديد، او را به مقبره بابلان بردند و در سردابي كه براي او كنده شده بود قرار دادند. آل سعد در اين كه چه كسي جنازه بانو را به سرداب وارد نمايد، اختلاف نمودند. آن گاه بر خادمي كه درستكار و كهن سال بود و به او «قادر» مي گفتند، اتقاق نظر كردند.



پس وقتي به سوي او فرستادند، ديدند دو سوار كه نقاب بر صورت دارند از جانب «رمله» مي آيند. وقتي نزديك جنازه رسيدند پياده شدند و بر آن نماز خواندند، آن گاه وارد سرداب شدند و جنازه را وارد سرداب كرده و در آن جا دفن نمودند و بعداً از آن خارج شدند و با احدي سخن نگفته و رفتند و كسي نفهميد كه آن دو نفر چه كسي بودند؟



مؤلف كتاب اضافه مي كند: محرابي كه فاطمه عليها السلام در آن نماز مي خواند تا امروز در خانه موسي موجود است و مردم آن را زيارت مي كنند(8). دختر، خواهر و عمه امام وفات كرد و نتوانست برادرش امام رضا عليه السلام را زيارت كند؛ زيرا بيماري و به دنبال آن وفات بين او و برادرش مانع شدند تا اين كه بتواند به گمشده و هدف مقدسِ گمشده اش برسد.



در هر حال، فاطمه معصومه عليها السلام دختر امام موسي كاظم عليهما السلام در محلي دفن شد كه الآن زيارت مي شود و براي او زيارتگاه بزرگ و روضه مجللي است و بر مرقد شريفش سنگي قرار دارد كه بر آن (آيةالكرسي) نوشته شده و در وسط آن چنين نوشته شده است: «فاطمه، دختر موسي به سال 201 وفات يافت...» محمد بن طاهر بن ابي الحسن در روز دوم از ماه رجب 652 اين را نوشت و ساخت.



در بعضي از كتب تاريخ آورده اند كه گنبدي كه اكنون بر روي قبر شريف بنا شده است، از بناهاي سال 529 هجري است. آن گاه به دنبال آن تعمير گرديده و آب طلا داده شده و با كاشي معرّق و نوشتجات كوفي و برخي جواهر زينت داده شده است. و پادشاهان سلسله قاجار تا زماني كه در ايران يا عراق بودند، به شئونات مراقد مقدسه اهتمام و عنايت خاصي مبذول مي داشتند(9).



رحمت، تحيات، بركات، صلوات و تسليمات خداوند بر روح مطهر، جسد شريفتان و بانوان بزرگوار نبوت، از دختران علي و زهرا عليهما السلام مادامي كه زندگي باقي است تا آن كه خداوند زمين و زمينيان را وارث گردد.



بار الها! ما را به حيات و ممات محمد و آل محمد زنده كن و بميران و بر آئين آنان جان ما را بگير و ما را در زمره آنان محشور گردان و لحظه اي در دنيا و آخرت بين ما و آنان جدايي ميفكن.

پاورقي





1) بحار الانوار» ج 77، ص 332.

2) بحار الأنوار» ج 68، ص 348.

3) سوره جمعه: 62، آيه 6 و 7.

4) الاحتجاج» للطبرسي، ج 2، ص 159، رقم 192.

5) بحار الأنوار» ج 48، ص 290؛ «تاريخ قم» ص 213.

6) ابو عبد الله قمي در سال 378 ه . ق . زنده بود و از فقها و متكلمين و مؤلفين بزرگ بود. سيد مرتضي علم الهدي و ديگران از او روايت نقل كرده اند؛ «لسان الميزان» ج 2، ص 306؛ «أعيان الشيعة» ج 6، ص 116؛ «رجال النجاشي» ص 68، رقم 163؛ «رجال الطوسي» ص 466، رقم 28؛ «نوابغ الرواة» من طبقات أعلام الشيعة، ص 115.

7) ابو جعفر قمي (متوفاي 343 ه . ق .) شيخ و فقيه قميين بود و جمع زيادي از فقها و بزرگان به دست او پرورش يافته اند؛ «نوابغ الرواة من طبقات أعلام الشيعة» قرن 4، ص 259؛ «تنقيح المقال» ج 3، ص 100؛ «تأسيس الشيعة» ص 332 ؛ «هدية العارفين» ج 2، ص 41؛ «مصفي المقال» ص 403؛ «جامع الرواة» ج 2، ص 90؛ «رجال الطوسي» ص 495.

8) بحار الأنوار» ج 48، ص 209؛ «تاريخ قم» ص 214؛ «مجالس المؤمنين» ج 1، ص 83 ؛ «مستدرك الوسائل» ج 1، 368*.

* در كتاب «مجالس المؤمنين» و «مستدرك الوسائل» حديث نقل نشده است.

9) در مورد ساختمان هايي كه در طول قرن ها بر روي مرقد ساخته شده است؛ دو كتاب ضخيم يافتيم كه به زبان فارسي نگاشته شده و داراي تصاوير فراواني است و در ايران چاپ شده است:

الف. «تربت پاكان» تأليف سيد حسين مدرسي طباطبايي.

ب. «گنجينه آثار قم» تأليف شيخ عباس فيض.