امام زاده موسي مبرقع


يوسف آل محمد صلي الله عليه وآله



ابو احمد، موسي مبرقع فرزند حضرت امام جواد عليه السلام(1) در تاريخ 214 ه . ق دو سال بعد از ميلاد علي بن محمد، امام هادي عليه السلام در مدينه متولد شد.(2)



تباري پاك و معصوم



پدر بزرگوارش، نهمين امام معصوم، حضرت محمد بن علي، جواد الائمه عليه السلام است. وي در دهم رجب سال 195 ه . ق در مدينه متولد شد. پدر ارجمندش، علي بن موسي الرضا عليه السلام هنگام تولدش چنين فرمود: «قَدْ وُلِدَ لي شَبيهُ مُوسي بن عِمْران، فالِقِ الْبِحارِ، وَ شَبيهُ عيسَي بْنِ مَرْيَم قُدِّسَتْ اُمٌّ وَلَّدَتْهُ»(3).



فرزندي براي من به دنيا آمد كه شبيه حضرت موسي بن عمران عليه السلام شكافنده درياها و نظير حضرت عيسي عليه السلام، مادرش زني پاك و مقدس است.



و نيز فرمود: «هذا المَوْلُودُ الَّذي لَمْ يُولَدْ مَوْلُودٌ اَعْظَمُ عَلي شيعَتنا بَرَكَةً مِنْهُ»؛(4) اين نوزادي است كه مولودي براي شيعيان ما پر بركت تر از او به دنيا نيامده است». خاندان حضرت امام رضا عليه السلام شيعيان، از حضرت جواد عليه السلام به عنوان «مولودي پر خير و بركت» ياد مي كنند، و اين عنوان از اين رو به آن حضرت داده شده است كه امام رضا عليه السلام مكرّر او را به اين عنوان ياد مي كرد.(5)



پس از شهادت حضرت رضا عليه السلام در سال 203 ه .ق. مأمون در سال 204 به بغداد رفت و آن جا را دارالخلافه قرار داد. در همان جا براي امام جواد عليه السلام كه در مدينه بود، نامه نوشت و او را به بغداد دعوت كرد. امام جواد عليه السلام به ناچار، اين دعوت را پذيرفت و مدينه را به قصد بغداد ترك كرد، هنگامي كه وارد بغداد شد، مورد احترام شايان مأمون قرار گرفت، مأمون آن حضرت را در يكي از خانه هاي مجاور خانه خودش، اسكان داد و دخترش زينب را كه با كنيه امّ الفضل خوانده مي شد به عقد ازدواج امام جواد درآورد.(6)



بازگشت به مدينه



از بعضي از روايات فهميده مي شود، مأمون اصرار داشت كه امام جواد عليه السلام در بغداد بماند، ولي امام جواد عليه السلام سكونت در مدينه را ترجيح مي داد، از اين رو امام در سال 204 يا 205 ق به عنوان شركت در مراسم حج با همسرش امّ الفضل از بغداد به سوي مكه رهسپار شد، سپس به مدينه بازگشت و حدود پانزده سال در مدينه سكونت نمود.(7)



ازدواج با سمانه مغربيّه



از ازدواج امام جواد با امّ الفضل دختر مأمون سال ها گذشت ولي داراي فرزند نشد، چرا كه او عقيم و نازا بود، بدين جهت امام جواد عليه السلام، با كنيزي پاك سرشت به نام «سمانه» از اهالي مغرب (بين آفريقا و اندلس) ازدواج كرد و از او در سال 212 ه . ق داراي فرزندي شد كه همان حضرت هادي عليه السلام است.(8)



دو سال بعد (214 ق) فرزند ديگرش از سمانه متولد شد كه او را «موسي» نام نهاد.



منزلت سمانه



اين بانوي بزرگوار در فضايل معنوي ممتاز بود و او را سيّده ومادرِ ارزش ها مي ناميدند.(9) در زهد و تقوا در عصر خود بي نظير بود، بيشتر روزها، روزه مستحبي مي گرفت. هنگامي سمانه با كاروان مغرب، به مدينه آمد و توسط محمد بن فرج به خانه امام جواد عليه السلام راه يافت و همسر وي گرديد، امام جواد در شأن او چنين فرمود:



اِنّ إِسْمَها سَمانَةُ و أنَّها اَمَةٌ عارِفَةٌ بِحَقّي وَ هِيِ مِنَ الْجَنَّةِ لا يَقْرُبُها شَيْطانٌ مارِدٌ، وَ لا يَنالُها كَيْدُ جَبّارٍ عَنيدٍ، وَ هِيَ كانَتُ بِعَيْنِ اللهِ الّتي لا تَنامُ وَ لا تَخَلَّفُ عَنْ اُمُّهاتِ الصّدّيقينَ وَ الصّالِحينَ.



نام او سمانه است، او بانويي است كه حقّ من را مي شناسد، او از بانوان بهشت است. شيطان سركش به او نزديك نشود، و نيرنگ طاغوت عنود به او راه نيابد، او همواره مورد نظر لطف خداوندي كه هرگز خواب ندارد قرار دارد و در داشتن مقام والاي معنوي در رديف مادران صديقان و صالحان است.(10)



عالم بزرگ، سيد مرتضي در كتاب «عيون المعجزات» در شأن حضرت سمانه مي نويسد: «وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتاتِ» او از بانواني بود كه در مقام عبادت خدا نهايت خضوع و خشوع را داشت.(11)



يك بانو مي تواند به مقامي برسد كه به فرموده امام جواد عليه السلام شايستگي مادريِ صدّيقان و صالحان را پيدا كند و از وي فرزنداني چون امام هادي عليه السلام و موسي مبرقع به وجود آيد.



شباهت به مادر



هنگامي كه امام جواد عليه السلام در سال 220 ق به دعوت اجبارآميز معتصم عباسي از مدينه به سوي بغداد حركت كرد پس از آن كه به جانشيني امام هادي عليه السلام تصريح فرمود او را كه در آن هنگام حدود هشت سال داشت، در آغوش گرفت، و فرمود: چه چيزي دوست داري تا از عراق براي تو سوغات بياورم؟



حضرت هادي عليه السلام گفت: شمشيري كه چون آتش شعله ور است. سپس امام جواد عليه السلام به پسر ديگرش موسي كه حدود شش سال داشت متوجه گرديد و فرمود: تو چه دوست داري تا از عراق برايت به عنوان هديه بياورم؟



موسي عرض كرد: يك اسب سواري.



امام جواد عليه السلام فرمود: «أَشْبَهَني اَبُو الْحَسَن وَ اُشْبَهَ هذاأُمَّهُ» ابوالحسن (امام هادي) عليه السلام به من شباهت دارد، و موسيبه مادرش.(12)



امام جواد عليه السلام در اين بيان گهربارش به يك نكته بسيار مهم درباره امامت اشاره فرمود و آن اين كه هيچ كس نمي تواند به مقام و منزلت امام معصوم برسد. در اين جا با نوع انتخاب سوغات، برتري حضرت هادي عليه السلام كه امام و پيشواي شيعيان خواهد بود بر برادرش موسي مبرقع آشكار گرديد خواسته امام هادي عليه السلام از پدر، نشانه شجاعت ذاتي او است. او شمشير بُرّان جهاد و دفاع خواست تا از حريم دين و عدل اسلامي نگهباني كند. اما خواسته موسي مبرقع، يك چيز معمولي است كه هرفرزندي ممكن است از پدرش درخواست نمايد.



اما نكته اي قابل توجه است و آن شباهت موسي به مادرش سمانه است كه در كمالات و فضائل به مقام و منزلتي رسيده كه او را مادر ارزش ها (ام الفضل) ناميدند. در زهد و تقوا در عصر خود بي نظير بوده، به فرموده امام جواد عليه السلام شيطان سركش به او نزديك نمي شده، و همواره مورد لطف خداوند و از بانوان بهشت و هم طراز مادران صديقان و صالحان بوده است، و اين نهايت ارج و منزلت موسي مبرقع نيز خواهد بود.



دوران كودكي



موسي مبرقع دوران كودكي خود را در شهر مدينه، در دامن مادري پاك و باتقوا، در كنار پدربزرگوارش امام جواد عليه السلام و برادرش امام هادي عليه السلام سپري نمود، و شالوده علم و تقواي خود را در خانه وحي و امامت، زهد و تقوا پايه ريزي نمود.



با تبعيد پدر بزرگوارش از مدينه به بغداد در حالي كه جز شش بهار از زندگي وي نمي گذشت. روح لطيف او در غم فراق پدر تحت فشار زياد قرار گرفت. ولي سعي كرد با تحصيل علوم ديني و احكام شريعت از برادر ارجمندش به كمالات بالايي دست يابد.(13) سرانجام او در اين راه به مرتبه اي رسيد كه مردم وي را به عنوان شخصيتي برجسته در علم و تقوا مي شناختند. و لذا گاهي مسائل ديني خود را از وي سؤال مي كردند، ولي او به خاطر احترام زيادي كه براي برادرش امام هادي عليه السلام قائل بود سعي مي كرد براي پاسخ مسائل به وي مراجعه نمايد، و بدون اجازه او به مسائل مهم پاسخ ندهد.



از باب نمونه مي توان به اين حديث كه خود راوي آن است توجه كرد: او مي گويد: در ديوان عمومي با يحيي بن اَكْثَم(14) برخورد كردم و او از من مسائلي پرسيد، من نزد برادرم علي بن محمد عليه السلام (امام هادي) رسيدم و ميان من و او پندهايي رد و بدل شد كه من را در اطاعت از خودش آگاه و بينا كرد. به او گفتم: قربانت! يحيي بن اَكْثَم نامه اي براي من نوشته و مسائلي از من پرسيده تا به او پاسخ دهم.



امام هادي عليه السلام لبخندي زد، فرمود: پاسخ او را دادي؟!



گفتم: نه. فرمود: آن سؤال ها چيست؟...



يكي يكي سؤال ها را بيان كردم و برادرم امام هادي عليه السلام جواب فرمود.(15)



از اين روايت به خوبي استفاده مي شود كه موسي مبرقع در مدينه و عراق به عنوان يك شخصيت برجسته علمي، مورد توجه بزرگان بوده است.(16) پس از مهاجرت به قم نيز مورد احترام علماي بزرگي چون احمد بن عيسي اشعري و احمد بن اسحاق و محمد بن يحيي كه رياست ديني و دنيايي مردم قم را دارا بودند، واقع مي شود.(17)



ديانت و پرهيزكاري



پرهيزكاري، امانت و تقواي موسي مبرقع نزد پدرش، امري مسلّم بود تا به آن جا كه حضرت امام جواد عليه السلام او را بعد از برادرش امام هادي عليه السلام متولي موقوفات و صدقات خود نمود، بي آن كه ناظري بر وي بگمارد.



اين موضوع در وصيتنامه امام جواد عليه السلام به صراحت بيان شده است:



واسطي گويد: از احمد بن ابي خالد، خادم ابو جعفر عليه السلام شنيدم كه آن حضرت او را بر اين وصيّت گواه گرفته است و چنين نگاشته است: كه «گواهي مي دهد احمد بن ابي خالد، خادم ابو جعفربر اين كه: ابو جعفر محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، او را گواه گرفتكه او به پسرش علي وصيّت كرد درباره امور خودش و خواهرانشو نيز امر موسي را بعد از بلوغ به خودش واگذاشت. و عبدلله بنمساور را سرپرست املاك و اموال و مخارج و بردگان و ساير تركهخود نمود. تا زماني كه علي بن محمد بالغ شود(18) و آن گاه عبدالله بن مساور آن ها را به او تحويل دهد تا او به كار خود و خواهرانش قيام كند، و كار موسي را به خود او واگذارد تا او هم بعد از فوت علي النّقي عليه السلام و ابن مساور، در كار خود مستقل شود و طبق شرط پدرشان راجع به صدقاتي كه مي دهد قيام كند. به تاريخ يك شنبه سوم ذوالحجّة سنه 220.



احمد بن خالد گواهيش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام معروف به «جَوّاني» گواهي خود را مثل گواهي احمد بن ابي خالد در بالاي اين مكتوب نوشت و آن را با دست خود هم نوشت، و نصر خادم هم گواهي داد و گواهيش را با دست خود نوشت.(19)



در منظر علماي رجال



هيچ يك از علماي رجال درباره موسي مبرقع، قدح و ضعفي نقل نكرده اند، بلكه جمعي از بزرگان شيعه كه هيچ گاه از افراد ضعيف و غير موثّق روايت نمي كنند. با اذعان به عدالت و وثاقت و ديانت حضرت موسي مبرقع، از وي رواياتي نقل كرده اند. و به مفاد آن ترتيب اثر داده اند.



ثقة الاسلام كليني در «الكافي»، شيخ طوسي در «تهذيب الاحكام»، و شيخ مفيد در «الاختصاص» ابن شعبه در «تحف العقول»(20) و...از وي رواياتي نقل كرده اند كه حاكي از وثاقت وي مي باشد. تنها يك روايت ضعيف در كتاب «ارشاد» شيخ مفيد(21) نقل شده است كه بعضي از جاهلان را بر آن داشته تا به استناد اين حديث مجعول به موسي مبرقع (نعوذ بالله) نسبت نارواي شراب خواري بدهند.



آنچه در كتاب «ارشاد» آمده چنين است:



و روي الحسين بن الحسن الحسني قال: حدّثني ابو الطيّب يعقوب بن ياسر قال: «كانَ الْمُتَوَكِّلُ يَقُولُ: وَيْحَكُم قَدْ أَعْيانِي اَمْرَ ابْنِ الرِّضا وَ جَهَدْتُ أنْ يَشْرِبَ مَعِيَ وَ أَنْ يُنادِ مَنِي فَامْتَنَعَ وَ جَهَدْتُ أَنْ أَجِدَ فُرْصَةً في هذَا الْمَعني فَلَمْ أَجِدْهَا؟ فَقالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ: اِنْ لَمْ تَجِدْ مِنْ ابْنِ الرِّضَا ما تَريدُهُ مِنْ هذِهِ الْحالِ فَهذا أَخُوهُ مُوسي قَصّافٌ عَزّافٌ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَعْشَقُ وَ يَتَخالَعُ، فَاحْضَرْهُ وَ أَشْهَرْه، فَاِنَّ الْخَبَرَ يَشيعُ عَنِ ابْنِ الرِّضا بِذلِكَ، فَلا يُفَرِّقِ النّاسُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَخيهِ وَ مَنْ عَرَفَهُ إِتَّهَمَ أَخاهُ بِمِثْلِ فِعالِه ، فَقالَ: اكْتُبُوا بِأشْخاصِهِ مُكْرِمَاً، فَأَشْخَصَ مُكْرِمَاً، فَتَقَدَّمَ الْمُتَوَكِّلُ أَنْ يَلقاهُ جَميعَ بَني هاشِمِ، وَ القُوّادُ وَ سايِرِ النّاسِ، وَ عَمِلَ عَلي أَنَّهُ اذا وافي أقْطَعَهُ قَطيعَةً وَ بَني لَهُ فيها وَ قَوَّلَ إلَيْها الخَمّارينَ وَ القَيَّانَ، وَ تَقَدَّمَ بِصِلَتِهِ وَ بِرِّهِ وَ أَفْرَدَ لَهُ مَنْزِلاً سَرِيّاً يَصْلَحُ أَنْ يَزُورُهُ هُوَ فيهِ.



فَلَمّا وافي مُوسي تَلَقّاهُ اَبُوالحَسنُ(ع) في قَنْطَرِةٍ وُصَيْفٍ وَ هُوَ مُوْضِعٌ يَتَلَقّي فيهِ القادِمُونَ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ وَفّاهُ حَقَّهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: إنَّ هذا الرَّجُلَ قَد أَحْضُرَكَ لِيَهتِكَكَ وَ يَضَعَ مِنْكَ، فَلا تَقَرَّ لَهُ إنَّكَ شَرِبْتَ نَبيذاً قَطُّ، وَ اتَّقِ اللهَ يا أَخي أَنْ تَرْتَكِبَ مَحْظوراً، فَقالَ لَهُ مُوسي : وَ إنَّما دَعاني لِهذا فَما حيلَتي ؟ قالَ: فَلا تَضَعُ مِنْ قَدْرِكَ وَ لا تَعْصَ رَبَّكَ وَ لَا تَفْعَلْ ما يَشينُكَ فَما غَرَضُهُ إِلّا هَتْكُكَ، فَأَبي عَلَيْهِ مُوسي فَكَرَّرَ عَلَيْهِ اَبُوالحَسنِ الْقَوْلُ وَ الْوَعْظُ و هُوَ مُقيمٌ عَلي خِلافِهِ. فَلَمّا رَآي أَنَّهُ لا يُجيبُ قالَ: أَما أنّ الْمَجْلِس الَّذي تُريدُ الإجْتِماعُ مَعَهَ عَلَيْهِ، لا تَجْتَمِعُ عَلَيْهِ أَنْتَ وُ هُوَ أَبدَاً قالَ: فَأقامَ مُوسي ثَلاثَ سَنينَ يَبْكَرُ كُلَّ يَوْمٍ إِلي بابِ المُتَوَكِّلِ فَيُقالُ لَهُ: قَدْ تَشاغَلَ الْيَوْمَ فَيرُوحُ وَ يَبْكَرُ فَيُقالَ لَهُ: قَدْ سَكَرَ، فيَبْكَر، فَيُقالُ لَهُ: قَد شِرَبَ دَواءَاً. فَما زالَ عَلي هذا ثَلاثَ سِنينَ حَتّي قُتِلَ المُتَوكِّلُ، وَ لَمْ يَجْتَمع مَعَهُ عَلي شَرابٍ»:



«حسين بن حسن از يعقوب بن ياسر روايت كرده كه گفت: متوكل (با اطرافيانش) مي گفت: واي بر شما كار ابن الرّضا (امام هادي عليه السلام)من را درمانده و عاجز كرده، هرچه كوشش كرده ام كه با من ميگساري و هم نشيني كند او خودداري مي كند. و هرچه كوشش كرده ام كه فرصتي از او در اين باره به دست آورم، چنين فرصتي نيافته ام (كه در نتيجه او را پيش مردم ميگسار و گنهكار معرفي كنم).



يكي از حاضرين گفت: اگر آنچه خواهي از او به دست نيايد و چنين فرصتي از او پيدا نكني پس به وسيله برادرش موسي اين مقصود را انجام ده، كه او تا بتواند در خوانندگي و نوازندگي و لهو و لعب كوتاهي نكند. مي خورد و مي نوشد و عشق مي ورزد و ميخوارگي مي كند. پس او را بخواه و در انظار و برابر چشم مردم او را به اين كارها وادار كن و در نتيجه در ميان مردم خبر بپيچد كه ابن الرّضا چنين كرده و مردم ميان او و برادرش فرقي نگذارند. هر كس نيز كه او را بشناسد (وقتي چنين بداند) برادرش را نيز متّهم به كارهاي او مي كند (و مقصود تو در هر حال انجام خواهد شد) متوكل گفت: بنويسيد او را محترمانه به سامرا بفرستند. پس موسي را با احترام تمام به سامرا فرستادند. و متوكل دستور دارد همه بني هاشم و سرلشكران و ديگر مردمان به استقبال او روند، و تصميم متوكل بر اين بود (يا با موسي قرار بسته بودند) كه چون به سامرا رود زمين هايي را به او واگذار كند و ساختماني در آن جا برايش بنا كند، و ميگساران و زنان خواننده نزد او بفرستد و دستور داده بود با او احسان كنند و درباره اش خوش رفتاري شود. و خانه زيبايي جداگانه برايش آماده سازند كه خود متوكل در آن جا به ديدنش برود.



چون موسي به سامرا رسيد حضرت هادي عليه السلام در پل وصيف كه جايي بود براي استقبال از آنان كه به شهر سامرا وارد مي شدند. به ديدار موسي رفت و بر او سلام كرد و احترامات لازم را به جا آورد آن گاه به او فرمود: همانا اين مرد تو را به اين شهر آورده كه آبرويت بريزد، و پرده حرمتت بدرد، و از ارزش تو بكاهد، هيچ گاه مبادا نزد او اقرار كني كه شراب خورده اي؟ اي برادر از خدا بترس كه مرتكب گناه شوي! موسي گفت: اكنون كه من را براي اين كار خواسته است چاره كار من چيست؟ فرمود: از ارزش و رتبه خود مكاه و نافرماني پروردگار خويش مكن و كاري كه آبرويت را بريزد انجام مده. زيرا اين مرد مقصودي جز ريختن آبرو و پرده دري تو ندارد. موسي نصيحت حضرت هادي عليه السلام را نپذيرفت. و آن حضرت هر چه به او اصرار كرد و او را پند داد او از سخن خود دست برنداشت و زير بار نصيحت هاي آن حضرت نرفت، همين كه حضرت ديد موسي اندرز او را نمي پذيرد فرمود: حال كه چنين است پس بدان كه آن مجلسي كه تو مي خواهي با او در آن يك جا جمع شوي هرگز فراهم نخواهد شد. راوي گويد: موسي سه سال در سامرا ماند و هر روز به در خانه متوكل مي آمد (كه به نزد او رود) به او مي گفتند: امروز متوكل سرگرم كاري است (كه ملاقات با او ميسور نيست) آن روز مي رفت و فردا مي آمد به او مي گفتند: امروز مست است، روز ديگر مي آمد، مي گفتند: امروز دوا خورده، و هم چنان سه سال بر اين منوال گذشت تا اين كه متوكل كشته شد و موسي در مجلس شراب و ميخوارگي با او ننشست».



با تمام جلالت شأن و وثاقت و عدالت شيخ مفيد، اين روايت از جهات مختلف ضعيف و مردود شمرده شده، هيچ يك از علماي شيعه و حديث شناس به آن ترتيب اثر نداده اند:



1 - حسين بن حسن و يعقوب بن ياسر كه راوي اين حديث اند، در هيچ يك از كتب رجالي نامي از آن ها برده نشده، و لذا محدّث نوري رحمة الله عليه مي گويد اين دو مجهول الحال و غير معروفند.(22)



2 - چنانچه محدّث نوري مي گويد، از مفاد خبر برمي آيد كه ابو الطيب يعقوب بن ياسر، از خواص نديمان متوكّل بوده است كه در مجلس عيش و نوش وي شركت داشته، بر قبايح كردار و رفتار و حتّي بر اسرار وي واقف بوده است، و چه بسا كه پدرش ياسر همان ياسر خادم مخصوص مأمون بوده باشد. و لذا استناد به خبر چنين شخص فاسقي هيچ اعتبار ندارد.



اما استناد شيخ مفيد رحمة الله عليه به اين روايت در مقام اثبات منقبت امام هادي عليه السلام است، زيرا براي اثبات مناقب، استشهاد به گفته مخالفان و معاندان، دلنشين تر و تأثيرش بيشتر است چون كه:«الفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِه الْاَعْداءُ؛ فضيلت آن است كه دشمنان به آن شهادت بدهند». ولي به اتفاق آراء، به استناد يك چنين خبري بر جرح و فسق احدي نمي توان حكم كرد. چه اين كه رواياتي قوي تر از اين را هم كه در ذمّ بعضي از روات نقل گرديده است از طرف علماي رجال طرح گرديده و به آن ترتيب اثر داده نشده است. پس تفوّه به اين نسبت هاي ناروا عملي جز افترا و تهمت و عنواني جز بهتان و اهانت ندارد.(23)



3- در مقابل اين روايت ضعيف يا بهتر بگوييم روايت مجعول اين راوي فاسق اخبار معتبري در شأن و علوّ درجات موسي مبرقع وارد شده است.(24) كه با روايت جعلي يعقوب بن ياسر معارضه دارد. چگونه آن روايات معتبر را انكار نكنيم و به اين روايت ضعيف با راوي فاسق متمسك شويم! اين عمل خلاف سيره علماي رجال است.



4 - يكي ديگر از علامت هاي جعلي بودن اين حديث اين است كه مورّخان شيعه و سنّي غير از اين روايت جعلي، هيچ روايت ديگري از يعقوب بن ياسر نقل نكرده اند.



5 - تزلزل متن حديث نيز يكي ديگر از دلايل مجعول بودن آن است زيرا دعوت خليفه از موسي مبرقع به بغداد با آن همه تجليل و استقبال با اين رفتارش كه موسي مدّت سه سال همه روزه درب خانه متوكّل برود و هر روز به بهانه اي او را نپذيرد، سازگار نيست. در نتيجه، اين روايت هيچ قابلاعتنا نيست و ساحت مقدس موسي مبرقع از تمام تهمت ها پاك و مبرّاست.



علاوه بر اين كه، يكي از شگردهاي دشمنان دين در طول تاريخ چنين بوده است كه براي فريب دادن مردم و پراكنده كردن آن ها از اطراف پيشوايان راستين، تهمت هاي ناروا به آن ها يا فرزندان يا اصحاب آن ها نسبت مي دادند. و اين روايت يكي از نمونه هاي بارز آن است. شاهد بر اين، مطلبي است كه در صدر اين روايت مجعول آمده است كه متوكّل، از اين كه امام هادي عليه السلام را گنهكار جلوه دهد عاجز مانده، و با پيشنهاد يكي از نديمانش اين تهمت ناروا را نسبت به برادرش روا مي دارد.



هجرت به قم



اكثر تاريخ نويسان و محدثان و علماي انساب اتّفاق دارند بر اين كه موسي مبرقع از كوفه به قم هجرت نموده و در همين شهر رحلت كرده و در محلّي كه هم اكنون در خيابان آذر (طالقاني) محله چهل اختران معروف است به خاك سپرده شده است.(25)



در «تاريخ قم» چنين آمده: «ديگر از سادات حسينيّه از سادات رضائيّه از فرزندان امام رضا عليه السلام، موسي بن محمد بن علي بن موسي الرّضا عليهم السلام صاحب رضائيّه است ابو علي الحسين بن محمد بن نصر بن سالم گويد: كه اول كسي كه از سادات رضويّه به قم آمدند از كوفه،(26) ابوجعفر موسي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر عليهم السلام بود، وي در سنه ستّ و خمسين و مأتين (256 ه . ق) از كوفه به قم آمد، و به قم مقام كرد... »(27).



محدث قمي رحمة الله عليه با استفاده از «تاريخ قم» مي گويد: موسي مبرقع جدّ سادات رضويّه است و رشته اولادش تا به حال - بحمدالله - منقطع نگشته است و بسياري از سادات، نسب ايشان به او منتهي مي شود. و او اول كسي است كه از سادات رضويّه در سال 256 ه . ق به قم وارد شده است.(28)



ابن فندق، علي بن زيد بيهقي متوفاي 565 ق در كتاب «لباب الانساب» مي نويسد: موسي مبرقع به قم هجرت كرد و در آن جامدفون مي باشد.(29)



در «تاريخ قم» آمده است: موسي مبرقع فرزند امام جواد عليه السلام وقتي وارد قم شد، پيوسته روي خود را با برقع مي پوشاند، رؤساي عرب مقيم قم، به او پيغام دادند كه بايد از مجاورت و همسايگي ما بيرون روي. موسي به كاشان رفت، و مورد تجليل و احترام احمد بن عبد العزيز بن دُلف عجلي واقع شد، هداياي گران قيمتي دريافت كرد. احمد بن عبدالعزيز براي وي، هزار مثقال طلا و يك اسب زين كرده به عنوان مقرّري سالانه تعيين نمود و به وي تسليم كرد.



پس از آن ابو الصّديم، حسن بن علي بن آدم اشعري و يكي ديگر از رؤساي عرب، با پي جويي علّت بيرون رفتن موسي مبرقع از قم، اهالي قم را به خاطر اين عمل ناشايست توبيخ كردند. و عده اي از بزرگان عرب را به كاشان فرستادند و با عذرخواهي، او را به قم بازگرداندند. احترام و اكرام نموده، از مال خود براي او خانه اي خريدند. چند سهم از قريه «هنبرد» و «اندريقان» و «كاريز» را به او واگذار نموده، مبلغ بيست هزار درهم به او عطا كردند.



در روايتي ديگر از غير ابو علي نقل شده است: كه چون عرب قم به موسي مبرقع پيغام دادند كه بايد از همسايگي ما بيرون روي، او برقع از روي خود برداشت و ايشان او را شناختند، پس درباره موسي همّت و اعتقادشان محقّق شد و اين خانه و سهام و اموال را به او بخشيدند.(30)



از اين دو روايت به خوبي استفاده مي شود كه يكي از علل بيرون كردن وي از قم نشناختن او بوده است. وقتي او را شناختند بسيار تجليل و اكرام نمودند.



موسي مبرقع با اين اموالي كه در اختيارش قرار دادند. چند روستا، و زمين هاي كشاورزي خريداري كرد. و به يك زندگي خوبي نائل آمد. آن گاه خواهرانش:، زينب، ام محمد، و ميمونه و دخترش بريهه به قم آمدند، و تا پايان عمر در قم ماندند.(31)



رحلت



موسي مبرقع در سال 256 ه . ق در سن 42 سالگي وارد قم شد و بعد از آن وقايعي كه ذكر شد مدت 40 سال در قم مقيم بودو به عنوان يكي از شخصيت هاي برجسته از خاندان امامت و ولايت مورد تكريم علما و بزرگان و اهالي قم قرار داشت. تا اين كه در شب چهارشنبه آخر دي ماه، هشت روز مانده به آخر ربيع الثاني سال 296 ه . ق در سن 82 سالگي دار فاني را وداع و روح بلندش به ملكوت اعلي پيوست.(32)



امير قم، عباس بن عمرو غنوي بر او نماز خواند و در سراي خودش موضعي كه امروز به مشهد موسي مبرقع در محله چهل اختران معروف است به خاك سپرده شد.(33)



از همان روز تاكنون مزار وي مورد احترام مؤمنين و دوستداران اهل بيت عليهم السلام مي باشد. حتي شيعيان دور از قم، مانند اهالي هندوستان، پاكستان و ديگر كشورها نيز وقتي به قم مشرف مي شوند به زيارت موسي مبرقع مي روند و احترام مرقد و ضريح بوسي وي را بر خود لازم مي دانند. درباره تعداد فرزندان موسي مبرقع ميان علماي انساب و مورخان اختلاف است.



1- در «تحفة الازهار» آمده است كه وي داراي پنج پسر به اسامي: ابوالقاسم حسين، علي، احمد، محمد و جعفر بود.(34)



2 - بعضي وي را صاحب دو پسر به نام احمد و محمّدو چهار دختر به اسامي: زينب، ام محمد، ميمونه و بريهه دانسته اند.(35)



بدون ترديد همه علما اقرار دارند كه موسي مبرقع، حداقل داراي دو پسر به نام احمد و محمد بوده(36) كه محمد داراي فرزند نشده و نسل موسي مبرقع از فرزند ديگرش، احمد ادامه يافته است. و سادات رضوي، تقوي، نقوي، برقعي، مبرقعي،رضايي و...همه از نسل محمد اعرج فرزند احمد بن موسي مبرقع مي باشند كه تا به امروز از بين آن ها علما و صلحا و افراد برجسته اي به وجود آمدند و مؤمنين از وجود پر فيض آن ها بهره مند گرديدند.

پاورقي





1) در تعداد فرزندان امام جواد عليه السلام ميان علماي رجال و تاريخ مورد اختلاف است: شيخ مفيد(ره) مي نويسد: فرزندان وي عبارتند از: دو پسر و دو دختر به نام هاي: 1 - علي بن محمد (امام دهم شيعيان) 2- حضرت موسي مبرقع3 - فاطمه 4 - امامه. ر.ك. الارشاد، ترجمه رسولي محلّاتي، ج 2، ص 284. شيخ مفيد تصريح مي كند كه امام جواد عليه السلام به غير از اين دو پسر، پسر ديگري نداشته است. ابن شهر آشوب پسران آن حضرت را مانند شيخ مفيد نقل كرده است (علي بن محمد و موسي مبرقع) ولي در تعداد دختران اختلاف دارد و چنين مي نويسد كه آن حضرت سه دختر داشت به نام هاي 1- حكيمه، 2- ام كلثوم، 3- خديجه، ر.ك. مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 380. مرحوم محدث قمي به نقل از سيد فاضل نسّابه، ضامن بن شدقم حسني مي نويسد كه امام جواد عليه السلام چهار پسر و چهار دختر به اين اسامي داشت: 1 - ابوالحسن امام علي النّقي عليه السلام 2 - ابو احمد موسي مبرقع 3 - ابو احمد حسين 4 - ابو موسي عمران 5 - فاطمه 6 - خديجه 7 - ام كلثوم 8 - حكيمه. ر.ك. منتهي الآمال، ج 2، ص 398. پس آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند آن است كه موسي مبرقع فرزند امام جواد عليه السلام است.

2) گنجينه آثار قم، فيض، ج 2، ص 546؛ ستاره درخشان آسمان ولايت، سيد مصطفي برقعي، ص 168.

3) بحار الانوار، علّامه مجلسي، ج 50، ص 15.

4) بحار الانوار، ج 5، ص 23 و 35؛ اصول كافي، با ترجمه مصطفوي، ج 2، ص 106 با اين تفاوت كه در اصول كافي چنين آمده: «... اَعْظَمُ بَرَكَةً عَلي شِيعَتِنا مِنْهُ».

5) ر.ك. فروع كافي، ج 6، ص 361؛ بحار الانوار، ج 50، ص 35؛ الارشاد شيخ مفيد، با ترجمه رسولي محلاتي، ج 2، ص 268.

6) منتهي الآمال، محدث قمي، ج 2، ص 370، 375. در كتاب زندگاني سياسي امام جواد عليه السلام، تأليف جعفر مرتضي عاملي، ترجمه سيد محمد حسيني، ص 93 آمده است:

«اقدام مأمون به تزويج دخترش ام الفضل براي امام جواد عليه السلام با هدف تظاهر به دوستي و احترام به آن حضرت صورت گرفته است، اين رفتار بيش از آن چيزي نيست كه پيش از او در مورد پدرش امام رضا عليه السلام انجام داده بود و دخترش را به همسري آن حضرت در آورده و به اظهار احترام و تعظيم او مي پرداخت تا آن جا كه براي ولايت عهدي او بيعت گرفت همان طور كه آن اقدامات و اعمال قطعاً و يقيناً از روي زيركي و تزوير و سوء نيت بوده است در اين مورد نيز بايد همين طور باشد. به خصوص كه دلايل و توجيهات براي ادامه آن مكر و فريب ها همچنان وجود دارد. يكي از قراين و شواهد اين است كه مأمون، امام جواد عليه السلام را مورد آزمون قرار مي دهد. و جلساتي براي اين كار اختصاص مي دهد و يحيي بن اكثم سؤالات سختي را مطرح مي كند...در پاورقي همين صفحه آمده است: از آن جا كه ماشكي نداريم در اين كه امام عليه السلام مقاصد و اهداف واقعي مأمون را از اين گونه كارها مي دانست و يقين داشت كه اين مرد همان كسي است كه ديروز مرتكب جنايت قتل پدرش امام رضا عليه السلام شده،...آيا تن دادن امام عليه السلام به اين ازدواج بر اثر فشاري بوده است كه از پيش مأمون بر امام وارد كرده است؟ يا اين كه خود امام مصلحت در انجام چنين ازدواجي مي دانسته است. مانند ازدواج پيامبر اكرم (ص) با عايشه و جز او؟ در جواب مي گوييم. شايد قسمت اول سؤال به حقيقت نزديك تر باشد زيرا ازدواجي اين چنين آشكارا به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام عليه السلام. ر.ك. «الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، ص 211-208».

7) سيره چهارده معصوم، محمد محمدي اشتهاردي، ص 788.

8) بحارالانوار، ج 50، ص 115 و 116.

9) مناقب آل ابوطالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 401، «اُمّه اُمُّ وَلَدٍ يقال لها سمانة المغربيّة و يقال اِنّ اُمّه المعروفة بالسّيّدة اُمّ الفضل»، و بحار الانوار، ج 50، ص 114.

10) رياحين الشريعة، ذبيح اله محلّاتي، ج 3، ص 23.

11) همان.

12) بحار الانوار، ج 50، ص 123؛ عيون المعجزات، ج 5، ص 123.

13) اضواء علي حياة موسي المبرقع و ذريّته، ص 128.

14) يحيي بن اَكْثَمْ به فضل و دانش موصوف و در بحث و جدل معروف و در سن بيست و يك سالگي در شهر بصره به سِمَت قضاوت برگزيده شد و تدريجاً مرتبه اش رفيع تر گرديده خود را به خلفاي عباسي نزديك ساخت و در بغداد و سامراء به مقام قاضي القضاة ارتقاء يافت تا اين كه در سال 242 ه . ق در قصبه ربذه وفات يافت. ر.ك. سيره چهارده معصوم، محمد محمدي اشتهاردي، ص 838 .

15) تحف العقول، ترجمه كمره اي، ص 503؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 355.

16) اضواء علي حياة موسي المبرقع و ذريته، ص 128.

17) شايد هم مي خواسته اند، برادر امام را در برابر وي به عنوان مرجع و رهبر مطرح كنند.

18) اين عمل از نظر تقيه بود و مقصود اين است كه به حدّ امامت برسد.

19) الاصول من الكافي، كليني، ترجمه مصطفوي، ج 2، ص 112 و 113: ... عن محمد الحسين الواسِطي أنَّهُ سَمِعَ اَحْمَدَ بْنَ أبي خالِدٍ مَوْلي أبي جَعْفَرِ يَحْكي أَنَّه اَشْهَدَه عَلي هذِهِ الوصيّة المنسوخة: «يشهداَحْمَدُ بْنُ اَبي خالِدِ مَوْلي أَبي جَعْفرٍ أَنَّ اَبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي بْنِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحُمَّدِ بْنِ عَلِيّ بْنِ الْحسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عليهم السلام اَشْهَدَهُ أَنَّهُ اَوْصي إِلي عَلِيٍّ ابْنِهٍ، بِنَفْسِهِ وَ أَخَواتِهِ وَ جَعَلَ أمْرَ مُوسي إِذا بَلَغَ إلَيْهِ، وَ جَعَلَ عَبْدُ اللهِ بْنِ الْمُساوِرِ قائِماً عَلي تَرَكَتِهِ مِنْ الضِّياعِ وَ الْاَمْوالِ وَ النَّفَقاتِ وَ الرَّقِيقِ و غَيْرِ ذلِك إِلي اَنْ يَبْلُغَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، صَيَّرَ عَبْدُاللهِ بْنُ الْمُساوِرِ ذلِكَ الْيَوْمَ إلَيْهِ، يَقُومُ بِأمْرِ نَفْسِهِ وَ اَخَواتِهِ وَ يُصَيّر اَمْرَ موسي إلَيْه، يَقُومُ لِنَفْسِه بَعْدَهَما عَلي شَرْطِ أبِيهما في صَدَقاتِهِ الَّتي تَصَدَّقَ بِهَا، وَ ذلِكَ يَوْمُ الْاَحَدِ لِثَلاثِ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ سَنَةَ عِشْرينَ و مِأَتَيْنِ». و كَتَبَ اَحْمَدُ بنُ اَبِي خالِدٍ شهادته بخطّه و شهد الحسن بن محمد بن عبدالله بن الحسن بن علي بن الحسين بن عليّ بن علي ابي طالب عليهم السلام، و هُوَ الجَوّانيّ عَلي مِثْلِ شَهادَةِ احمد بن ابي خالد في صدر هذا الكتاب و كتب شهادته بيده و شَهِدَ نَصْرٌ الخادِمُ و كَتَبَ شَهادَتَهُ بِيَدِهِ.

20) ر.ك. الكافي، ج 7، ص 158؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 355؛ الاختصاص، ص 91، تحف العقول، ص 53.

21) الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه رسولي محلاتي، ج 2، ص 294.

22) بدر مشعشع، ص 22.

23) ر.ك. اصول كافي با ترجمه كمره اي، ج 2، ص 112، كه امام جواد عليه السلام موسي مبرقع را وصي خود قرار مي دهد. فروع كافي، ج 7، ص 158؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 355؛ اختصاص شيخ مفيد، ص 91، كه رواياتي از وي نقل شده و حاكي از وثاقت و عدالت وي مي باشد.

24) بدر مشعشع در حال ذريه موسي مبرقع، محدث نوري، ص 24-32.

25) ر.ك. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص 182؛ بدر مشعشع، نوري، ص 4-2؛ گنجينه دانشمندان، رازي، ج 6، ص 188؛ منتهي الآمال، محدث قمي، ج 2، ص 399.

26) اين كه وي از كوفه به قم هجرت نموده، حاكي از آن است كه قبل از سال 256 ه . ق مدتي در كوفه ساكن بوده است بعضي بر اين عقيده اند كه او در سن سي سالگي يعني در سال 244 ه . ق از مدينه به بغداد رفت و در سال 247 ه . ق پس از قتل متوكل به كوفه هجرت نمود. گنجينه آثار قم، ج 2، ص 546.

27) تاريخ قم، حسن بن محمد، ترجمه حسن بن علي، ص 215، البته عبارت تاريخ قم خالي از تشويش نيست و متن عربي آن نيز در دست نمي باشد، بدين جهت بعضي از علماي انساب مثل عباس فيض در گنجينه آثار قم، ج 2، ص 549، به استناد همين عبارت ها قائل شده به اين كه موسي مبرقع به قم هجرت نكرده است و اول كسي كه از سادات رضويّه به قم هجرت كرده فرزند وي، «محمد» است كه كنيه اش ابوجعفر مي باشد. و براي اين عقيده اش دلائل و قرائني اقامه كرده است كه مورد پذيرش همه نمي باشد. در كتاب مهاجران آل ابوطالب ترجمه منتقلة الطالبيّة، ابراهيم بن ناصر، ترجمه عطائي، ص 33، نيز از مهاجران از كوفه به قم «محمد بن موسي» را معرفي مي كند. و تاريخ وفات وي را 296 ه . ق ذكر مي نمايد.

28) منتهي الآمال، ج 2، ص 399؛ سفينة البحار، ج 2، ص 653.

29) لباب الانساب، ص 121، به نقل از تربت پاكان، جلد 2، ص 78.

30) تاريخ قم، ص 215، 216.

31) همان، ص 216.

32) همان، و بدر مشعشع، ص 16.

33) گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 189، در تاريخ قم، ص 216 آمده است كه سراي موسي مبرقع كه او را در آن دفن كردند، در قديم سراي محمد بن حسن بن ابي خالد اشعري ملقب به «شيبوله» يا «شنبوله» معروف بوده است. محدث قمي در منتهي الآمال، ج 2، ص 399 مي نويسد: محمد بن حسن يكي از روات قم و از اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام و وصيّ سعد بن سعد احوص اشعري قمي بوده است.

34) منتهي الآمال، ج 2، ص 399.

35) انجم فروزان، ص 111 .

36) ر.ك. عمدة الطالب، ص 182؛ بدر مشعشع،