عطر عبادت






هميشه وقتي گل هاي باغچه پژمرده مي شوند ، بلبلان غمگين مي شوند و نشاط و شادماني جاي خود را به يأس و خمودي مي دهد .

گل هاي باغچه طراوت چشم هاي بهارآفرينند و افسردن آنها يعني همان لحظاتي كه ديگر عطر بودن نمي وزد و همه جا از التهاب حضور خالي مي شود .

خانم در خانه موسي بن خزرج اقامت نموده بود ، اتاقي كوچك در آنجا بود . كه خانم روزها بر بستر بيماري اش مي آرميد و شبها با تمام ناتواني در اوج عروج به عبادت مي گذشت .

چند روز بود كه هجران برادر با ضعف عمومي بانو دست در دست هم ناتواني و بيماري را براي خانم به ارمغان آورده بودند .

گاهي وقتها چشم هاي بانو به افق خيره مي شد ، نمي دانم كدامين صحنه او را چنين مجذوب خود مي نمود . در اين بين پروانگان، پرستار واقعي لحظات سبز خانم از اشك خويش دوا مي ساختند و از بركت دستهاي خود براي بانو طعام مهيا مي نمودند . اما او همچنان در تب بيماري مي سوخت . چشمان قم بيماربيمار بود .

هوا از عطر ياس تهي شده نمي دانم شبنم ها طراوت خود را به كدامين دشت سپرده بودند .

شب كه مي شد ، ماه و ستاره ها همگي گرد "ستيه"(4) جمع مي شدند و چشم به قنوتهاي باراني بانو مي سپردند شايد شفاي گلبرگ پژمرده شان را از عروج دعا در يابند . اين روزها زمين و زمان خاكيان و افلاكيان ختم " امن يجيب " گرفته اند . شايد بانوي خوبيها بار ديگر لبخندي بهشتي بر لبانش نقش بندد .

عطر عبادت خانم كه دركوچه هاي كاهگلي قم مي پيچيد ، تنها نويد زندگاني شهر بود ، " ستيه " همچنان نگران گلبرگ هاي محبوبه رضاست . بعد از اين عطرناب سلوك بانو سالها در اين مكان نوازشگر مشام تاريخ خواهد بود . بي جهت نيست"ستيه" بعد از سالها مدرسه علوم ديني مي گردد و جوانان شيعه در پناه عبادتگاه بانو به تحصيل و تهذيب مي پردازند .

بيماري او همه را نگران كرده و گريه هاي شبش بند قلب هاي شيعيان را از هم گسسته است.امشب چشمان ستاره ها نگران تر از هميشه به قم دوخته شده است . گاهي نيم نگاهي به ماه دارند اما همچنان خود را در تلاطم نگراني قم رها ساخته اند .

قاصدكها بيقرارند . فاصله "ستيه" تا عرش را مي پيمايند و دائم زير لب "يا من اسمه دواءو ذكره شفاء" مي خوانند ، شايد بار ديگر سلامتي را در چهره بانو به نظاره بنشيند .

نگاههاي ستاره ها غريب است و پروانه هاي شيدا سر از پا نمي شناسند و بانو در كمال آرامش دل به مناجات سپرده است در حالي كه بيماري و پيشاني اش موج مي زند .

" خدايا طاقت دوري او را نداريم ، شفايش را عنايت كن ... " اين صداي قاصدك بود كه اكنون به نماز حاجت ايستاده اند ...

- " خانم بعد از اين با كه نجوا كنيم ، براي كه از غيب خبر بياوريم و قاصد خوبهاي كه باشيم ... "

صداي مويه قاصدكها بود كه آتش به دل همه مي زد ، آري بالهاي عروج باتو گشوده شده بود و او را تا ملكوت ، تا عرش ، تا خدا پرواز داده بود . پروانه ها مثل هميشه آرام و بي صدا مي سوختند و كم كم بالهايشان رنگ خاكستر به خود مي گرفت .

- " خانم يادت هست ، ا ز ابتداي سفر ما خبر رسان تو بوديم و پيغام هاي برادرت را برايت مي آورديم،درست بود ما را تنها بگذاري و بروي ... درست بود ... دور تا دور " ستيه " را چشمهاي باراني احاطه كرده است . پيكر سرور خود غمگنانه مي سوزند و خاكستر بر سر مي پاشند . صداي شيون آنها شهر را پر كرده است . غربت معصومه (س) تمام نگاهها را به سمت مدينه مي كشاند آنجا كه پيكر بانوي آب(5) آرام غسل داده مي شد . و علي ، حسن ، حسين زينب و ام كلثوم (س) تنها عزاداران آن سوك بودند اما تنها تفاوت اين رحيل با عروج زهرا در اين است كه چشمهاي عاشق بسياري از قمي ها در اين غم باريد ، حال آنكه در سوك ارتحال فاطمه زهرا (س) تنها انگشت شمار چشم بود كه لياقت گريستن و مشايعت او را داشتند ...

عجب غربت انگيز است اين ارتحال ، شيعيان ولايي و راستين هرگز نخواهند گذاشت گرد غربت بر مزار بانو بنشيند .

بابلان باغي بود از آن موسي بن خزرج مردم پيكر بانو را به آن سو تشييع مي كردند . شانه هاي شهر در اين سوگ بزرگ ناتوان شده بود . زن و مرد كوچك و بزرگ با چهره هايي غبار آلود و حزين سوگواره مي خواندند و بدنبال پيكر بانوي كرامت او را تا عرش تشييع مي كردند ؛ روز بود اما ستاره ها هم به مشايعت آمده بودند و در پيشاپيش تابوت شور مي زدند .

وقتي تابوت مادر معصومه (س) فاطمه مظلومه (س) را تشييع مي كردند تنها دستهاي مهربان چند صحابه همراه تابوت بود اما اينجا به وسعت تمام قلب هاي عزادار قمي دست براي تشييع آمده اند . چه تصوير غمناكي است ؛ هزاران عاشق به مشايعت گل محبوبه خود آمده اند . آه ستاره ها سينه مي زنند و ماه نوحه مي خواند ...