بخش دوم؛ علت پراكندگي سادات در ممالك اسلامي


وضعيت آل علي(ع) در دوران خلفاي بني اميه و بني عباس و علت مهاجرتشان به ايران



با مطالعه كتب تاريخي معتبر بخوبي مي توان از مفاسد و فجايع و مظالم خلفاي بني اميه و بني عباس نسبت به اولاد علي(ع) و سادات عظام"امامزادگان" پي برد، و ما در سطور آينده از شدت و عصر و فشاريكه بر اين شجره طيبه و سادات بزرگوارمتحمل شده، و علت مهاجرت اين مشعلهاي فروزان و انوار پراكنده را به كشور اسلامي ايران كه محل امن اين اختران هدايت بوده را با وقايع تاريخي تطبيق داده و براي خوانندگان عزيز روشن مي نمائيم تا عميقا به رذالت و خباثت خاندان منحوس بني اميه و بني عباس اين شجره ملعونه تحقيق و تعمق گردد و ذره اي از هزاران مشكلات و فشارهاي وارده بر آل علي(ع) را در دوران خلافت خلفاي غاصب دو دولت مذکور ترسيم و تقديم به محبين خاندان عصمت و طهارت(ع) شود.



هنگاميكه نور اسلام از افق جزيره العرب توسط آخرين پيامبر حضرت محمد مصطفي(ص) درخشيد، اثري از تعدد مذهب و فرقه بچشم نمي خورد؛ زيرا ريشه پيدايش اسلام شخص رسول اكرم(ص) بود و رسول خدا يكتا مرجع شناسائي مسائل دين و قرآن كريم بود.



هنگاميكه رسول گرامي اسلام(ص) دعوت آفريدگار خود را لبيك گفت، مسئله خلافت پيغمبر اكرم(ص) از حال طبيعي و مجراي اصلي خود منحرف گشت و اين نخستين وحله بود كه حقوق آل محمد(ص) را دستخوش محو و اضمحلال قرار دادند، و بايد گفت خوشبختانه دوره خلفاء چندان طولي نكشيد كه مقام مقدس خلافت به سلطنت منفور و ظالمانه اموي و حكومت منحوسه و غاصبانه دودمان بني اميه مبدل و موقعيكه اين رياست و سلطنت پاي گرفت اوضاع بيشتر رو به وخامت گذاشت و اشخاصيكه فاقد قوه ديانت و بصيره اسلامي بودند، برگرد معاويه عليه الحاويه ظالم و غاصب و مكارم جمع شده و با حيله و تهديد و ظلم و شكنجه و حبس و تعبيد حقايق را مستور مي نمودند و بازار تلبيس و تدليس روز به روز رواج بيشتري پيدا كرده و حقيقت همچنان در پس پرده استتار باقيمانده بود، تا جائيكه معاويه به تمام بلاد اسلامي دستوري صادر مي نمايد تا حضرت علي(ع) را بر منابر رسول خدا(ص) لعن كنند.



"ابن عباس در اين باره با معاويه سخني دارد كه مي گويد:



اي معاويه چرا علي(ع) پسر عمو و داماد رسول الله(ص) را مورد لعن قرار مي دهي؟



معاويه: اين يك وظيفه ديني مي باشد، مگر علي نبود كه به پيغمبر خيانت كرد و ابوبكر و عمرو را ناسزا گفت و عثمان را تنها گذاشت تا بقتل رسيده، بله! هرگز از اين كار دست برنميدارم.



ابن عباس: تو دستور ميدهي علي را لعن كنند در صورتيكه همين منبرها با شمشير علي برپا شد!



معاويه من از اين كار دست برندارم تا پيران بر اين سنت بميرند و كودكان پير شوند"(59).



روزي ابن عباس در اواخر عمر كه نابنيا هم شده بود از كنار يكي از مجالس قريش كه به علي(ع) ناسزا ميگفتند مي گذشت عصاكش خود را گفت: اينها چه مي گويند:



گفت: علي را سب و دشنام مي دهند.



ابن عباس: مرا بنزديك آنها ببر، چون بنزديك آنان رسيد بايستاد و گفت: كداميك شما بود كه خدا را سب مي نمود؟ گفتند: سبحان الله، هركه خدا را سب كند مشرك است.



ابن عباس: كداميكتان بود كه پيغمبر را سب ميكرد؟.



گفتند: چنين چيزي نبوده، هركه پيغمبر را سب كند كافر است.



ابن عباس: كداميك از شما علي را سب كرد؟



گفتند: آري چنين است ما در حال سب علي بوديم.



ابن عباس: خدا را گواه ميگيرم و در حضور خدا شهادت مي دهم كه از پيغمبر اكرم(ص) شنيدم فرمود: هركه علي(ع) را سب كند مرا سب كرده و هر كه مرا سب كند خدا را سب نموده است، اين را بگفت و براه خود ادامه داد(60).



با ملاحظه اين داستان به خوبي مي توان به سست ايمان بودن مسلمانان و مكر و خدعه و نيرنگ معاويه پي برد تا جائيكه اغلب اصحاب پيغمبر(ص) و كسانيكه شخصا شاهد و ناظر اين چنين مظالم و حقايق بودند عقيده داشتند كه"الصلاه خلف علي اتم وبساط معاويه ادسم" يعني نماز در پشت سر اميرالمؤمنين علي(ع) كاملتر است ولي چون سفره معاويه رنگين تر بوده، و لذائذ شام معاويه آنها را فريب داده از اكمال صلوه و ياري علي(ع) صرف نظر كرده و روي پستي و رذالت و لئامت ذاتي و شكم پرستي با قبول ذلت بترويج ظلم و جور پرداختند، چنانكه"سفيان بن عوف غامدي" از طرف معاويه با لشكر مجهز بطرف فرات هجوم برد و با اين حمله وحشيانه چنان به پيروان علي(ع) حمله ور شد كه خانه ها و كوچه ها را از كشتگان مملو ساخت و آنچه از اموال بدست آورد را با خود برداشته و ازهيت، انبار، مدائن، بسوي شام بازگشت"(61).



و همچنين"بسر بن ارطات" از طرف معاويه براي قتل و غارت و تجاوز مدينه به آن شهر طيبه اعزام گرديد و اين مرد شقاوت پيشه كه در سنگدلي و خونريزي عجيب بود فاجعه منحوسي بنام ليله الحرير در صفحات تاريخ اسلام از خود بيادگار گذاشت و از جمله 700 نفر از صحابه پيغمبر(ص) را مقتول و قرب 300 نفر از نسوان مسلمين را بي سيرت و هتك احترام نمود"(62).



ابن ابي الحديد در جلد 1 صفحه 121 در كتاب خود مي گويد"بسر بن ارطات در هجوم وحشيانه خود، حدود سي هزار نفر را كشته، وعده اي را با آتش سوزاند و خانه هاي زيادي را ويران نمود و دختران بسياري از ناحيه سپاه بسر مورد تجاوز قرار گرفته اند".



از اين وقايع دلخراش بخوبي روشن مي شود كه در دوره معاويه ذكر فضائل آل محمد(ص) و بحث در احوالشان تا چه حد مشكل بوده است و بدين جهت در سلطه و اقتدار بني اميه از حق و حقيقت اثري بجاي نماند و احوال آل محمد(ص) در پس پرده دسايس مستور ماند.



همه اين جنايات براي آن بود كه معاويه چند روزي بيشتر حكومت كند و امپراطوري اسلامي را به پسر خبيثش يزيد تقديم نمايد مخصوصا بعد از آن كه حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) ديده از جهان فروبست و به برادر خود محمد(ص) ملحق گرديد و امام حسن مجتبي(ع) خانه نشين شد.



بنابراين بعد از شهادت علي(ع) حكومت اسلامي آنروز تحت نظر معاويه عليه الحاويه، بدون رضايت خدا و ملت قرار گرفت و امر خلافت براي معاويه استوار گرديد، وي پس ازتسلط به سلطنت و گماشتن و مأمور نمودن حيوانات درنده اي امثال بسر بن ارطات و مسلم بن عقبه و ضحاك بن قيس و امثال آنان براي هجوم و غارت و قتل مخالفان تنها براي مسجل نمودن خلافت خود هزاران آدم بي گناه را از دم تيغ گذارند و بايد گفت كه در پيشگاه خدا چه عذري براي اين همه كشتار و غارت و نابود كردن صلحاء و نجباء مي تواند داشته باشد؟



و همانطور كه گفته شده: ابوهريره كه يكي از صحابه رسول الله(ص) و از راويان حديث شمرده مي شده است در اثر نداشتن مسلك و شرافت بمعاونت معاويه قيام نموده و مغيره بن شعبه كه از معاريف اصحاب رسول(ص) بود بپاره اي از حركات ننگين و زشت اقدام نموده و براي خدمت نمودن بهوا و هوس معاويه به آل رسول(ص) زبان سب و شتم گشاده و روي منبر حضرت امير و فرزندان او را"نعوذ بالله" لعن ميگفت.



معاويه زياد بن سميه را فرماندار عراق نمود، زياد چون قبلا شيعه بود، همه شيعيان عراق را هم بخوبي ميشناخت لذا تفحص مي كرد و از مخفيگاه ها آنانرا به چنگ آورده مي ترساند، دست و پا قطع ميكرد، چشمها را كور مينمود، به شاخه خرما آويزان ميساخت، تبعيد مي كرد، مي كشت، تا شيعيان معروف و سادت عظام عراق از ميان رفتند.



معاويه بفرمانداران خود نوشت، تا گواهي شيعيان خصوصا اولاد علي(ع) را قبول نكنند، و نمايندگان خود را از دوستان عثمان قرار بدهند، كسانيكه فضائلش را بگويند بمجالسشان رفته و بآنها احترام بگذارند و روايات آنانرا با نام خود و پدرانشان براي وي بفرستند، در اثر اين درآمد خوب، فضائل جعلي عثمان فراوان شد و براي جعل فضائل دروغي با يكديگر مسابقه گذاشته بودند"(63).



با تمام اين جنايتهائي كه گفته شد آخر الامر معاويه همچو سگي نجس از دنيا رفت و پسر خبيث و نجس تر از پدرش به حكومت رسيد"و اگر معاويه در سه سال حكومت يزيد زنده بود و ميديد كه يزيد چه ميكند خوشحال ميشد چون"الولد سر ابيه" لذا مي بينيم پسر نابكارش در سال اول، امام حسين(ع) را كشت اطفال و ياورانش را سر بريده و زنانش را اسير كرد و در سال دوم از حكومتش، مدينه رسول خدا(ص) را براي لشكريانش مباح گردانيد و هزار دختر يا بيشتر بي عصمتگرديد و هزار نفر كشته شدند كه در ميان آنان مهاجر و انصار وجود داشت و بعضي شان هم از ياوران نزديك پيغمبر(ص) بودند و در سال سوم، منجنيق به كعبه بست! و اگر معاويه زنده بود، و اين جنايات را از فرزند بي خردش ميديد پيشاني او را ميبوسيد، و ميگفت:"انت مني و انا منك وكلنا من هند آكله الاكباد" يعني:"تو فرزند من و من پدر تو هستم، و هردو چكيده هند جگر خوار هستيم"(64).



يزيد بجنايات كربلا و مدينه و مكه قناعت نكرده عبيدالله بن زياد را فرماندار كوفه نمود كه عمليات پدرش زياد را نسبت بشيعيان كوفه تكرار كند. عبيدالله هم با حمايت يزيد، شيعيان و سادات را زنداني ميكرد تبعيد مي نمود، ميكشت، بدار ميآويخت، و دست و پا قطع مي نمود"(65).



قبل از آنكه يزيد عليه اللعنه المزيد خواست از دنيا برود براي پسرش معاويه بيعت گرفته و او را وليعهد خود قرار داد، ولي معاويه بعد از مرگ پدر از خلافت استعفا داد.



در كتاب النجوم الزاهره(66) منقول است كه"معاويه بن زيد بالاي منبر رفت و گفت: اي مردم جد من معاويه با كسانيكه در اثر بستگي با رسول خدا(ص) شايسته مقام خلافت بودند مبارزه كرد و حق علي(ع) را غصب نمود تا زنده بود كارهائي كه ميدانيد انجام داد، تا از دنيا رفت و در قبر خود از نتيجه گناهان اندوخته خود بهره ميبرد، و اسير كردار ناشايسته خود ميباشد.



پس از جد من پدرم خلافت را غصب كرد، ولي لايق آن نبود و متوجه هواي نفس خود شد تا مرگ گريبان او را گرفته و نتيجه گناه و جرمهاي خود را ميبرد، پس از گفتن اين جملات مقداري گريست تا اشك از چشمش جاري شد سپس گفت: از بزرگترين مشكلات من اين است كه ميدانم عواقب پدرم وخيم، و جايگاه او دردناك است، عترت رسول خدا(ص) را كشت و مدينه طيبه را براي لشكريانش حلال نمود، كعبه را خراب كرده، لذا من ديگر طاقت كارهاي ناشايسته آنها را ندارم اختيار كارها را بدست شما گذاشتم هر كه را مي خواهيد انتخاب كنيد".



حكومت اسلامي از فرزندان سفيان پس از هلاكت يزيد منتقل بمروان گرديد و مروان رياست و خلافت را بعهده گرفت، و 9 ماه حكومت كرد، كه دراين مدت كوتاه روش معاويه و يزيد را تعقيب ميكرد، سب علي(ع) بر روي منبرها ادامه داشت ، و خونخواراني امثال عبيدالله بن زياد و حصين بن نمير و شر حبيل بن ذي الكلاع را بخود پناه داده و براي مبارزه با توابين كه در رأس آنان"سليمان بن صرد خزاعي و مسيب بن نجبه فزاري و عبدالله بن سعد بن نفيل ازدي" و امثال آنان از روساي شيعه قرار داشتند را مجهز كرد و اينان اولين جماعتي بودند كه براي مطالبه خون اباعبدالله الحسين(ع) قيام نمودند ولي اغلب آنان كشته شده و بانواع بلاها و شكنجها گرفتار گرديدند(67).



"پس از مروان حكومت بدست فرزند او عبدالملك رسيد عبدالملك حاكم شام شد و عبدالله بن زبير سلطنت حجاز را اشغال نمود و درباره عراق يا يكديگر نبرد مينمودند و جنگهاي خونيني بين طرفين واقع شد، ولي هر دو در كشتار و شكنجه و اذيت پيروان علي(ع) و سادات عظام متحد بودند كه عبدالملك پدرش مروان براي كشتن توابين بعبيدالله بن زياد كمك كرد و ابن زبير مختار ابي عبيده ثقفي و پيروان آن كه بجهت خونخواهي امام حسين(ع) قيام كرده بودند را با بدترين وضعي به شهادت رسانيد"(68).



عبدالله بن زبير چهل روز هنگام خطبه درود برسول خدا(ص) نميفرستاد: موقعيكه از او بازخواست كردند گفت: چون اهلبيت ناشايسته اي دارد اگر من نام او را بر زبان جاري كنم، روح آنان تقويت شده و خوشحال ميگردند و من نميخواهم آنان خوشحال شوند(69).



آخرالامر بر اثر مبارزه بين عبدالملك بن مروان و عبدالله بن زبير بنفع عبدالملك تمام شد و ابن زبير كشته گرديد لذا مي بينيم، عبدالملك جهت نگه داشتن تاج تخت خود، به حجاج فرمان داد تا نسبت به خون فرزندان عبدالمطلب و آل علي(ع) صرفنظر كند، زيرا ديده بود هنگاميكه آل سفيان دست بخون آنان رنگين كردند چند صباحي نگذاشت كه حكومت آنان واژگون شد(70).



ولي عبدالملك نتوانست از رذالت و خباثت خود دست بردارد و در همانوقت به حجاج دستور محاصره مكه و خراب نمودن كعبه را داد و او را مسلط برحجاز و عراق نمود و دستش را براي كشتن و شكنجه دادن با بدترين وضعي بازگذاشت.



درهمين رابطه ابن ابي الحديد(71) مي گويد:



"امام محمدباقر(ع) فرمود: شيعيان ما را در هر شهري بدست مي آورند ميكشتند و دست و پاها را بگمان شيعه بودن قطع ميكردند، و كسي كه نامش بدوستي ما آشكار ميشد، زنداني ميشد و يا اينكه مالش غارت شده و يا اينكه خانه او خراب ميگرديد، اين بلاها روز بروز شدت پيدا ميكرد و تا زمان عبيدالله بن زياد كه امام حسين(ع) را كشت ادامه داشت، پس از آن حجاج آمد و شيعيان را ميكشت و بگمان و تهمت شيعه بودن زنداني و شكنجه ميكرد آنقدر وضع شيعه و دوستداران اهلبيت(ع) خطرناك بود كه اگر كسي ميگفتند: تو كافر هستي بهتر دوست ميداشت تا بگويد شيعه علي(ع) هستي".



اما حجاج به اينهمه جنايت خود اكتفاء نكرد بلكه قنبر غلام علي(ع) و كميل بن زياد را هم بشهادت رساند تا آخرالامر مسعودي(72)مي نويسد كه آنچه حجاج بدون جنگ كشت طبق حساب معين 120 هزار نفر بوده و هنگاميكه از دنيا رفت در حبسش 50 هزار مرد و 30 هزار زن موجود بود كه 16 هزار آنان برهنه بودند، زن و مرد را در يك زندان حبس مي نمود و در حبس حجاج زنان برهنه بودند و سقفي براي جلوگيري از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشتند.



با تمام اين فشارها كه از طرف عبدالملك بر شيعيان وارد شد، عاقبت در سال 86 هـ . ق پس از بيست و يكسال و 45 روز حكومت از دنيا رفت، پسر او وليد بر كرسي سلطنت تكيه زد جالب اينجاست كه مسعودي مي گويد: عبدالملك به پسرش وليد وصيت مي كند كه نسبت به حجاج اين گرگ درنده اكرام كند، و جلد پلنگ بپوشد(73)و شمشير را مهيا سازد و كسي مخالفت كرد او را هم به درك واصل نمايد(74).



وليد بن عبدالملك وصيت پدرش را انجام داد، دست حجاج را مانند پدرش در شكنجه و كشتار آزاد گذاشت و در ايام وليد، حجاج سعيد بن جبير(75) را بشهادت رسانيد.



حجاج بسن 54 سالگي رسيده بود كه مبتلا بمرض معده شد و 15 روز طول كشيد و در ميان اين مدت يقين كرد كه از دنيا ميرود، موقعيكه طبيب او را معاينه كرد گوشتي بر سرنخي بسته و آنرا بحلق حجاج فرو برد و پس از آن بيرون آورد ديد كرمهاي فراواني بآن چسبيده بود و آخرالامر بمرض معده و لرزه و سردي به درك واصل گرديد كه عمر بن عبدالعزيز مي گويد:"لوجائت كل امه بخبيثها و جئنا بالحجاج لغلبناهم" يعني:"اگر تمام ملتها خبيث خود را براي مسابقه در تعيين قهرمان خباثت بيرون آورند، ما حجاج را تنهائي بياوريم، در اين مسابقه پست فطرتي پيروز خواهيم شد"(76).



عاقبت كار وليد هم مثل ديگر خلفاء جؤر در سال 96 هـ . ق بدرك واصل گرديد و مدت حكومت ظالمانه اش 9 سال و يكماه بود و بجاي او برادرش سليمان بتخت نشست، وي مردي پرخور و علاقه مند بزن بود كه در زمان او خالد بن عبدالله قسري كه نمونه دوم حجاج در ظلم و جنايت بود را حاكم و فرماندار مكه باقي گذاشت و اين شخص جسارتهاي زيادي به ابراهيم خليل(ع) و سادات عظام مي نمود.



سليمان بن عبدالملك"موسي بن نصر" فاتح بزرگ عرب را كشت، وي كسي بود كه شهرهاي مغرب اندلس، اسپانيا و پرتغال كنون را فتح نمود، ولي سليمان او را بجهت اينكه درآمد جنگي را نگهداري نكرده تا سليمان شاه گردد و زودتر بدست وليد داده است، كشت و همچنين"قتيبه بن مسلم" را كه فتحهاي او از شهرهاي فارس تا چين امتداد داشت،‌گردن زد و سبب قتل او اين بود، كه با وليد در عزل نمودن سليمان از ولايت عهدي موافقت كرده بود(77).



مسعودي(78) نوشته است كه: سليمان بن عبدالملك در روز جمعه 20 صفر 99 از دنيا رفت و در همانروز عمر بن عبدالعزيز بجاي او برمسند حكومت تكيه زد.



عمر بن عبدالعزيز 39 سال عمر كرد، و قبر او در دير سمعان مشهور است، و مورد توجه مردم قرار گرفته و بلاي نبش قبور بني اميه در زمان روي كار آمدن بني عباس، متوجه او نشد.



بله، جاي تعجب نيست كه مردم بني اميه را لعنت كنند و قبرشان را نبش و بدنشان را بسوزانند ولي براي عمر بن عبدالعزيز درود بفرستند، و باو تعظيم نموده و بزيارت قبرش بروند، زيرا اينها همه نتيجه اعمال است.



قبلا يادآور شديم كه معاويه لعن بعلي(ع) را بنا گذاشت و دستور داد، كه مردم آنحضرت را لعن نمايند، و از او بيزاري بجويند و اين عمل بدست يزيد و مروان و عبدالملك و وليد رواج يافت! ولي عمر بن عبدالعزيز بود كه لعن بر علي(ع) را برداشت، و گفت بجاي لعن اين آيه را بخوانيد:(ان الله تأمر بالعدل و الاحسان وايتاء ذي القربي وينهي عن الفحشاء والمنكر والبغي يعظكم لعلكم تذكرون)(79)و اين دستور را براي همه شهرهاي اسلامي نوشته و اين عمل يكي از وظائف گرديد و در ميان اجتماع رسوخ پيدا كرد، و بسبب اين عمل عمر بن عبدالعزيز را مدح فراواني نمودند(80).



همچنين صدوق(ره) در كتاب"الخصال" نقل مي كند كه عمر بن عبدالعزيز فدك را باولاد فاطمه(ع) باز گرداند و تسليم امام محمدباقر(ع) نمود كه بعد از فوت عمر بن عبدالعزيز دوباره بدستور يزيد بن عبدالملك باز پس گرفته شد و جنايت و خونريزي و حبس و شكنجه نسبت به اولاد علي(ع) شروع گرديد(81).



كم كم زمينه انقلاب و انفجار آشكار مي شد، جنايت بني اميه مردم را احاطه كرده و از هر سو لعن و سرزنش متوجه بني اميه شده بود كه بعد از به درك رفتن يزيد بن عبدالملك، جنايات و فشار مضاعف توسط خليفه بعدي يعني هشام بن عبدالملك بر شيعيان و محبين اهلبيت افزون گرديد زيرا هشام مردي بخيل، خشن، جسور، ستمگر، سخنور و بي رحم بود و قدمي براي اصلاح اوضاع و اصلاح مفاسد برنداشت، بفرمانداران خطاهاي بني اميه را تقويت ميكرد و جنايتي بجنايات آنان مي افزود، بفرمانداران خود نوشت، نسبت بشيعه سخت گيري نموده و آنها را تحت فشار قرار دهند،‌دستور داد آثار آنانرا محو و خون آنانرا بريزند و از حقوق عمومي محرومشان كنند(82).



در همين زمان بود كه زيد بن علي(ع) بر عليه دستگاه خليفه ظالم هشام بن عبدالملك قيام نمود و بارشادتهاي خود لرزه اي بر اندام اموي افكند، اما چون تعداد لشكر او 300 نفر بيشتر نبود و از طرفي چون لشكر دشمن او فراوان بودند بر زيد مستولي شدند و او را شهيد نمودند كه سرانجام بدستور هشام جثه مباركه زيد را كه در وسط نهر آبي دفن كرده بودند بيرون آورده و برهنه و عريان بدار كشيدند و پس از آن بيوسف بن عمر ثقفي فرماندار آنروز بصره و كوفه نوشت تا جثه شريف او را بآتش بسوزانند و خاكسترش را برباد دهند و يوسف امر هشام را انجام داده تا اينكه يحيي پسر زيد در خراسان بخونخواهي پدر خود در زمان خلافت وليد بن يزيد بن عبدالملك قيام نمود، و سرانجام طي نبرد شديد شربت شهادت نوشيد، و در قريه(ارغوي) بين مرو و بلخ بدين قساوت كه سر او را هم از تن جدا كرده و تن شريفش را رد دروازه شهر جوزجان بدار آويختند، و پيوسته بدار آوريخته بود تا اركان سلطنت اموي متزلزل گرديد و ابومسلم خراساني جسد او را بزير آورده بخاك سپرده و قاتل او را هم بدرك رسانيد كه خروج"زيد و پسرش يحيي" بيش از پيش كينه امويان را تحريك نمود و تا زمانيكه خلافت داشتند در پي آزار بني هاشم بر آمده و درباره آنها از هيچ شكنجه، حبس و غارت امولشان فروگذار نميكردند(83).



بر اثر اين مظالم و فجايع بود كه دودمان شريف نبوي و سادات عظام آنهائيكه توانستند جان بسلامت بدربرند پنهاني و در تاريكي شبها خود را از مقر خلافت بني اميه دور مي كردند و بطور ناشناس به اطراف كشور اسلامي پراكنده مي گرديدند.



هنوز مفاسد، فجايع و مظالم دودمان منحوس بني اميه تمام نشده بود كه نوبت رياست بني عباس فرارسيد، آنان بنام علويين و مبارزات از جان گذشته پيروانشان اوج گرفتند ولي پس از تثبيت مقام خود به آل علي(ع) بي اعتنائي نموده و قساوت قلب و ظلم خود را آشكار ساختند و در اين دوره بود كه آل علي(ع) به حقوق مغصوبه خويش نرسيد، و همواره در زجر و حبس بسر برده و با دسايس و حيل اولاد فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ از اوطان خود مهجور و تبعيد گرديده، و مسموم و يا مقتول مي گشتند،‌دراين دوره بطوري بر آل محمد(ص) تنگ شد كه احدي جرأت نداشت نام آنها را هم بر زبان بيارد چه رسد به آنكه از آنها تفقد يا دلجوئي نمايد.



با اين حال: اولين خليفه عباسي ابوالعباس سفاح بن اريكه خلافت جلوس نمود و تا موقعيكه ميدانست دركالبد بني اميه رمقي هست، ساكت ننشست و همه را از دم تيغ گذارند، و در اين دوره كوتاه كسي متعرض آل علي(ع) نشده بود، اما همينكه خلافت به منصور دوانيقي رسيد، وضعيت اولاد علي(ع) دگرگون شد و انواع شكنجه ها از طرف منصور براي تثبيت خلافت خود نسبت به بني هاشم روا داشت تا جائي كه مسعودي(84)مي نويسد: منصور فرزندان امام حسن مجتبي(ع) را جمع آوري نمود و دستور داد زنجير و كند بيا و گردن آنان بزنند، و همانند يزيد كه نسبت باولاد حسين(ع) انجام داد، داخل كجاوه بي سرپوش و بي فراش سوارشان كنند، سپس آنانرا در زيرزميني زندان نمود كه شب و روز را تشخيص نمي دادند، لذا قرآن را پنج قسمت مي كردند و هر نماز پنجگانه ايرا پس از خواندن يك قسمت قرآن انجام ميدادند، بر اثر نداشتن بيت الخلاء ناچار بودند براي قضاء حاجت از محل سكونت خود استفاده كنندكه بوي كثافت بر ايشان مشقت آور بود و بدن آنان ورم ميكرد و اين ورم از پا شروع ميشد آنگاه كه بقلب ميرسيد از شدت مرض و گرسنگي و تشنگي از دنيا ميرفتند.



ابن اثير(85) مي نويسد:"منصور محمد بن عبدالله عثمان برادر مادري اولاد حسن(ع) را حضار كرد و دستور داد لباسهاي او را پاره كردند و عورتش نمايان شد سپس 150 تازيانه باو زد، يكي از آن تازيانه ها بصورتش رسيد محمد گفت: واي بر حال تو از صورت من صرف نظر كن، منصور بجلاد گفت: تازيانه بر سرش بزن، لذا 30 تازيانه بسرش زد و يكي از آن تازيانه ها بچشمش خورد و چشم او بر صورتش جاري گرديد و پس از آن او را كشت.



با اينكه منصور محمد بن ابراهيم بن حسن را احضار كرد، چون محمد از نظر وجاهت سرآمد عصر خود بود منصور باو گفت: توئي ديباج زرد، بخدا سوگند طوري نابودت ميكنم كه ديگري را نابود نكرده ام.



سپس دستور داد او را روي زمين گذاشته و زنده زنده ستوني روي او بنا كردند و در زير آن ستون از دنيا رفت…".



لذا شاعر در مورد شكنجه هاي بني عباس مي گويد: بخدا سوگند جنايات بني اميه ده يك جنايات بني عباس نبوده و در كتاب"النزاع و التخاصم" مسطور است كه:"منصور توليت اطاقي را بزن فرزند خود مهدي" داد و او را قسم داد كه تا منصور زنده است آن را باز نكند، آنگاه كه منصور از دنيا رفت، مهدي درب اطاق را باز نمود، ديد كشتگاني از آل ابيطالب در آن موجود است كه سلسله نسب آنان روي كاغذي نوشته شده و بگوششان آويزان است و در بين آنان بچه نيز ديده مي شود. ديگر جنايات منصور اين بوده كه براي فرماندارش نوشت، كه خانه حضرت امام صادق(ع) را آتش بزند و آنحضرت را مسموم نمايد، لذا حضرت مسموم گرديد و از دنيا رفت(86).



منصور به اعتراف خودش بيش از هزار نفر از اولاد علي(ع) را كشت، و تعداد كشتگان شيعيان بدست او بحساب درنيامده است.



منصور از دنيا رفت و فرزند او مهدي حكومت را بدست گرفت و مهدي مثل پدر سفاكش عادت به خونريزي و تعقيب و شكنجه آل علي(ع) نموده بود كه مسعودي(87) مي گويد: مهدي 15 ماه سلطنت كرد و قسي القلب و بداخلاق بود، پس از آن فرزند او موسي ملقب بهادي برتخت سلطنت تكيه داد كه در تاريخ اسلام يك مدت بحراني و تاريك و پرتشنج و غم انگيز بود، زيرا وي جواني خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، و سرنوشت مسلمانان به دست چنين شخصي كه فاقد صلاحيت، بوالهوس و جواني ميگسار و سبكسر و بي بند و بار بود، رسيد. وي بحدي هتاك بود،‌حتس شؤن ظاهري خلافت را حفظ نمي كرد(88). علاوه بر اين، او فردي سنگدل، بدخوي، سختگير و كج رفتار بود.



د رعصر هادي و بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وي، كشور اسلامي دستخوش اضطراب و تشنج گرديد و از هر سو موج نارضايي عمومي پديدار گشت.



البته علل مختلفي موجب پيدايش اين وضع شد ولي عاملي كه بيش از هر چيز به نارضايي و خشم مردم دامن زد، سختگيري هادي نسبت به سادات و بني هاشم و فرزندان علي(ع) بود، او از آغاز خلافت، سادات و بني هاشم را زير فشار طاقت فرسا گذاشت و حق آنها را كه از زمان خلافت مهدي از بيت المال پرداخت مي شد، قطع كرد و با تعقيب مداوم ذريه پاك رسول خدا(ص)، رعب و وحشت شديدي در ميان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف بازداشت نموده روانه بغداد نمايند(89).



اين فشارها، رجال آزاده و دلير بني هاشم را به ستوه آورده آنها را به مقاومت در برابر يورشهاي پي در پي و خشونت آميز حكومت عباسي واداشت و در اثر همين بيدادگريها، كم كم، نطفه يك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسي به رهبري يكي از نوادگان امام حسن مجتبي(ع) بنام"حسين صاحب فخ" منعقد گرديد، ولي يكي از فرزندان عمر بنام عبدالعزيز فرماندار مدينه طيبه بود كه اين فرماندار براي خوش خدمتي به دستگاه خلافت شكنجه هائي را متوجه اولاد علي(ع) مي نمود و نميگذاشت سادات و فرزندان علي(ع) از مدينه خارج شوند ميگفت، بايد همه روزه خودتان را به اطلاعات شهرباني معرفي نمائيد واكثر اين سادات عظام را متهم بشرب خمر مينمود و بر آنان تازيانه ميزد و در ميان بازار گردش ميداد(90).



و بر اثر اين فشارها و مظالم بود كه حسين صاحب فخ بر عليه دستگاه عباسي قيام نمود كه همين فرماندار حسين بن علي بن حسين(ع) را با عده اي از اولاد علي(ع) كه با او در سرزمين فخ(شش ميلي مكه) به قيام عليه دولت ظالمانه بني عباس برپا خواسته بودند با فجيع ترين نوع خود به قتل رسانيد و سه روز بدن آنان روي خاك مانده بود و حيوانات درنده و پرندگان از بدنهاي آنان استفاده مينمودند و آنانيكه اسير شده بودند مظلومانه و با بدترين شكنجه ها به شهادت رساندند(91).



پس از هادي، هارون الرشيد بر مسند خلافت تكيه زد و سياستش نسبت باولاد علي(ع) و پيروانش اين بود كه فرزندي از علي(ع) روي زمين نماند،(حميد بن قحطبه طائي طوسي) گفت: در يكي از شبها هارون مرا احضار كرد، و دستور داد هرچه را كه خادمش گفته انجام دهم، تا اينكه من را داخل طاقي نموده و امر كرد ساداتي كه در آن اطاق محبوس بودند را گردن بزنم، من چون دستور امير هارون الرشيد بود يكي پس از ديگري را گردن زده و همه را كشتم وتنها يكنفر پيرمردي باقي مانده بود كه متوجه من شد، و گفت: اي مرد: خدا نابودت كند، روز قيامت در پيش جد ما رسول خدا(ص) چه عذري داري؟ دستهاي من لرزيد و گوشتهاي بدنم از هم جدا ميشد، نوكر هارون بانگاه غضب آلودي بمن نگريست و مرا تهديد كرد، من پيرمرد را هم كشتم و نوكر بدنش را در چاه انداخت..."(92).



ديگر از جنايتهاي هارون بنا بنقل صاحب كتاب عيون اخبار الرضا(ع) اين است كه مينويسد: موقعيكه هارون بنائي ميساخت اولاد علي(ع) را ميگرفت و در ميان ديوارهائي كه از آجر و گچ بنا ميشد ميگذاشت.



هنگاميكه مصائب اولاد علي(ع) بدست رشيد زياد گرديد(يحيي بن عبدالله بن حسن(ع)) در ديلم عليه دستگاه ديكتاتوري رشيد قيام كرد، رشيد فضل بن يحيي برمكي را با 50 هزار مرد جنگي تا بدندان مسلح بطرف يحيي فرستاد، يحيي وقتي ديد اطرافيانش فرار كردند و با او مخالفت مينمانيد با صلحي كه از جانب فضل مطرح شده بود موافقت نمود مشروط به اينكه امان نامه اي بخط خود هارون نوشته شود سرانجام مفاد صلح صورت گرفت و يحيي خدمت هارون رسيد، و وي او را اكرام نمود ولي پس از محكوم نمودن يحيي، هارون را در جلسه اي، وي در صدد برآمد تا يحيي را از ميان ببرد، لذا با طرح نقشه اي يحيي را بشهادت رساند.



ديگر از جنايات اين خليفه ظالم اينست كه عده اي زيادي از سادات بني هاشم را در سياهچالهاي زندان مخوف خود حبس نمود تا مرگشان فرا رسيد كه از جمله محبوسين امام هفتم شيعيان حضرت موسي كاظم(ع) بود كه بدستور هارون در زندان سندي بن شاهك يهودي مسوم و بشهادت رسيد.



علامه اميني در كتاب اعيان الشيعه(93)مينوسيد:"بعد از درگذشت حضرت امام موسي كاظم(ع) هارون الرشيد يكي از فرماندهان خود را بنام"جلودي" بمدينه فرستاد و دستور داد كه خانه هاي آل ابيطالب را حمله كند، و لباس زنان را غارت نمايد و براي هر زني فقط يك لباس بگذارد، جلودي گفتار هارون را در مدينه اجراء كرد حتي نزديك خانه حضرت رضا(ع) آمد حضرت همه زنها را در يك اطاق قرار داد و در درب آن اطاق ايستاد و نگذاشت جلودي وارد شود و حضرت خود وارد شد و طلا و لباسها و اثاثيه منزل را آورد تحويل جلودي داد".



گرچه تاريخ جنايات بيشتري از هارون الرشيد نسبت باولاد علي(ع) و پيروان آنحضرت ثبت و ضبط كرد و موجود است ولي ما بجهت اختصار از آن صرفنظر مي كنيم و آنچه ذكر نموديم براي نمونه كردار اين خليفه ظالم كافي است.



"هارون الرشيد در سال 193 هـ .ق در طوس از دنيا رفت و امين بر كرسي سلطنت تكيه داد و بجهت خوشگذراني و جنگ با برادر خود مأمون در دوران خلافت چهار ساله و چند ماههه اش اتفاقي براي آل ابيطالب روي نداد"(94).



عاقبت بر اثر درگيري و جنگ مأمون با برادر خود امين وي را كشت و بر اريكه سلطنت نشست، چون در زمان هارون و مأمون تشيع در اغلب شهرهاي اسلامي رسوخ پيدا كرده بود و اثر آن به ديار مأمون هم ظاهر گرديد لذا ابتداءا(فضل بن سهل ذو الرياستين) كه شيعه بود را كشت و فرمانداري هرات را به فاتح بغداد فرمانده لشكر(طاهر بن الحسين الخزاعي) واگذار نمود تا از دست او ايمن باشد.



مأمون حضرت رضا را براي جلب سادات و جلوگيري از قيام بر عليه دستگاهش به مرو دعوت نمود و ولايتعهدي خويش را بدو تفويض كرد ولي حضرت رضا(ع) با شرط عدم تداخل در امور كشوري و لشكري و بازور و تهديد بمرگ از طرف مأمون، مجبور به قبول اين وليعهدي شد، اما غرض مأمون اين بود كه ارزش و احترام حضرت رضا(ع) را در نزد شيعيان كم نمايد و او را شخصي رياست طلب در اذهان عمومي معرفي كند، ولي چون شيعيان مخلص رفتار و برنامه حضرت رضا(ع) را فهميده بودند لذا احترام فوق العاده اي به آن ذريه پاك رسول خدا(ص) مبذول مي داشتند، كم كم مأمون از ترس آنكه خود امام موجب تقويت شيعيان شود حضرت را مسموم نموده و به شهادت رسانيد و از طرفي چون حضرت رضا(ع) به ولايتعهدي رسيده بود نامه اي به سادات مدينه نوشت و آنانرا به ايران دعوت نمود كه عده اي زيادي از سادات عظام به طرف ايران حركت نمودند ولي با فهميدن شهادت امام رضا(ع) و دستور دادن مأمون به فرمانداران شهرها اكثرا بشهادت يا متواري شدند.



خلافت اسلامي پس از مأمون بدست"معتصم" رسيد و سلطنت او 5 سال و چند ماه ادامه داشت و روش او هم مثل اجداد خبيثش آزار و اذيت نسبت به سادات و اولاد علي(ع) بود تا اينكه"واثق" به تخت حكومت جلوس نمود و در حدود پنجسال رياستش"محمد بن قاسم بن علي بن عمر بن علي بن ابيطالب(ع)" كه بر عليه دستگاه خليفه عباسي قيام نموده بود را با همراهانش زنداني و بشهادت رسانيد معتصم اين مرد شقاوت پيشه امام جواد(ع) را زنداني نمود و بدختر مأمون"ام الفضل" همسر امام جواد(ع) دستور داد تا آنحضرت را مسموم نمايد كه عاقبت حضرتش بشهادت رسيد و اين جنايت در صفحه تاريخ باسم اين خليفه ظالم ضبط گرديد.



سيد محسن امين در جلد اول كتاب اعيان الشيعه مي نويسيد:"واثق اولاد علي(ع) را اكرام مي نمود و نسبت بآنان نيكي مي كرد و اموال فراواني به ايشان مبذول مي داشت".



اما پس از مرگ واثق برادرش متوكل بر قدرت و خلافت مستولي شد و در دوران اين خليفه عباسي بود كه اولاد علي(ع) نفس راحتي نتوانستند بكشند ولي در عوض، تركها به دربار خليفه مقرب گشته و شروع به چپاول و غارت اموال مسلمين نمودند و بر اثر اين فساد در شئون دولت بود كه امپراطوري اسلامي بضعف گرائيد.



ابوالفرج اصفهاني در كتاب(مقاتل الطالبين) مي نويسيد:"متوكل حملات سختي بفرزندان ابيطالب نمود و بجمعيت آنان فشار مي آورد و كينه و غيظ فراوان و سوءظن شديدي نسبت بآنان داشت و بآنان تهمت هاي ناروا مي زد.



متوكل(عمر بن فرج رخجي) را فرماندار مدينه و مكه نمود، اين فرماندار ظالم و شقاوت پيشه از برخورد آل ابيطالب(ع) با مردم جلوگيري مينمود و نميگذاشت كسي بآنان كمك كند، هركس كوچكترين ترحم با كمكي به آنان مينمود، ببدترين عقوبتها گرفتار ميشد، آنقدر آل علي(ع) تحت فشار اقتصادي قرار گرفتند كه يك پيراهن بين چندين زن سيد گردش مي كرد،‌و يك بيك نماز خود را با آن ميخواندند و پس از آنكه كهنه ميشد آنرا وصله مي زدند و هنگاميكه در خانه براي كارهاي خويش مي پرداختند عريان بودند و نميتوانستند از منزل خارج گردند"(95).



"اما عمده دلائلي كه مي توان هجرت آل علي(ع) را به ايران برشمرد" از قرار زير مي باشد:



1ـ همانطوريكه بيان گشت"هنگاميكه نور اسلام از افق جزيره العرب توسط آخرين پيامبر خدا حضرت محمد مصطفي(ص) درخشيد؛ نخستين كسي كه از ايران با تحمل زحمات و مشقات طاقت فرسائي توانست به اسلام روي آورد،"سلمان فارسي" بود كه از شيعيان و محبين خالص علي(ع) محسوب مي شد تا جائيكه اين ايراني بنا بفرمايش رسول اكرم(ص) سلمان منا اهل البيت مي شود، بعد از وي ايرانيان مقيم يمن هم ايمان آوردند و پس از فتح ايران بدست مسلمانان و شكست پادشاه ايران"يزدگرد" هنگاميكه خواستند دختران وي را در مدينه بمعرض فروش قرار دهند، حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) مانع گرديد و فرمود: دختران ملوك فروخته نمي شوند، لذا يكي از آن زنان را بنام"شهربانو" به ازدواج پسرش امام حسين(ع) درآورد و از اين بانو علي بن الحسين امام سجاد(ع) تولد يافت و باعث گرديد كه ايرانيان علاقه شاياني در نسبت به خاندان اهلبيت(ع) پيدا كنند.



اين بود مختصري از علاقه ايرانيان به خاندان عصمت و طهارت(ع) لذا از اينروست كه جاجاي كشور اسلامي ايران از نور معنويت ابناء ائمه هدي(ع) روشن گرديد زيرا همانطوريكه بيان گشت استقبال ايرانيان از امامزادگان و فشار دو دولت بني اميه و بني عباس باعث گشت كه به اين منطقه هجرت نمايند"(96).



عامل ديگري كه به آن اشاره شد بستوه آمدن ايرانيان از مظالم بني اميه و بني عباس بود كه بعد از واقعه كربلا به اوج خود رسيد تا جائيكه در قيام مختار اكثر ايرانيان در آن شركت داشتند و بنا بنوشته(دينوري) در سپاه مختار كه به فرماندهي سردار رشيد(ابراهيم مالك اشتر) به جنگ ابن زياد مي رفتند يك كلمه زبان عربي شنيده نمي شد.



لذا مي بينيم عمر بن الحباب به ابراهيم مالك اشتر مي گويد:"لقد اشتد غمي منذ دخلت عسكرك و ذلك اني لم اسمع فيه كلاما عربيا حتي انتهيت اليك و انما معك هؤلاء الاعاجم"(97) يعني: از وقتيكه وارد لشگرگاه تو شدم، سخت اندوهناك گرديدم، زيرا تا زمانيكه نزد تو بودم يك سخن عربي بگوشم نخورد زيرا همراهان تو اين ايرانيان هستند.



پس معلوم گشت كه دليل اول هجرت سادات و اولاد علي(ع)، نگهداشت و احترام ايرانيان نسبت به ذريه پاك رسول الله(ص) بوده است.



2ـ همانطوريكه اشاره شد، با ضعيف گشتن دولت عباسي در اطراف و اكناف ممالك اسلامي گروهائي بپا خواسته و تشكيل دولت مستقلي دادند از آنجمله در مازندران و گيلان دولت آل بويه وجود داشت، و چون علويان نيز با خلفاء عباسي در حال مبارزه بودند به اين نواحي مهاجرت نموده و مقدمشان را اهالي اين مناطق گرامي ميداشتند.



البته علويان غير از مازندران و ديلم بنواحي ديگر ميرفتند از آن جمله مي توان به قم و نواحي آن ذكر نمود زيرا همانطوريكه روشن شد، قم براي آل علي(ع) محل أمن و در زبان ائمه(ع) آشيانه آل محمد(ص) و پناهگاه ايشان معرفي شده بود و از طرفي قم از لحاظ موقعيت جغرافيائي آن زمان در محل دور دستي واقع بود كه دست كمتر كسي به آنجا مي رسيد لذا اكثر سادات به آنجا پناه مي آوردند تا جائيكه وجود 444 امامزاده را در اين شهر مقدس برشمرده اند.



لذا شاعر مي فرمايد:



هستند چهارصد و چهل و چار از شرف مدفون به امر حق همه چون در در اين صدف



اولاد مرتضي علي آن شاه لو كشف فرقي مدان ميان قم و كعبه و نجف



جان مي دهند اهل خرد در نثار قم



3ـ هنگاميكه حضرت رضا(ع) بخراسان آمد، نامه اي براي بستگان خود بمدينه فرستاد، وقتيكه نامه بدست امامزادگان رسيد همگي بياد حضرت رضا(ع) متأثر شده و گريه كردند، آنگاه امامزاده هادي پيشنهاد كرد كه همه بستگان ائمه اطهار(ع) كنار قبر رسول خدا(ص) رفته و سلام كنند جواب سلام هركس را كه رسول خدا(ص) داد او بزرگ آنان باشد و به سرپرستي او رهسپار خراسان شوند.



اين پيشنهاد، علمي شد، در ميان امزمزادگان جواب سلام امامزاده ابراهيم داده شد، از اينرو تمام امامزادگان با جناب ابراهيم بيعت كردند و مدينه را بقصد خراسان ترك گفتند، وقتيكه در مسير خود به شهريار رسيدند از طرف مأموريون و عمال مأمون، جريان آمدن امامزادگان بسيار به مأمون گزارش شد، مأمون براي حفظ تاج و تخت خود و ترس از شورش اين سادات، حضرت رضا(ع) را شهيد كرد و دستور قتل بستگان آن حضرت را صادر نمود، و در نامه هاي متعدد، عمال خود را به لشكركشي و جنگ با امامزادگان فرمان داد تا سرانجام جنگ سختي ميان طرفين درگرفت، عده اي زيادي از سادات عظام شهيد و مابقي هم باطراف و اكناف متفرق گشتند(98).



اما نظير خبر فوق، اين روايت است كه نقل شده، چون خبر ولايتعهدي حضرت رضا(ع) به مدينه رسيد، ميرسيد احمد"حضرت احمد بن موسي بن جعفر(ع) برادر امام رضا(ع) معروف به شاه چراغ" با هفتصد تن از برادران و برادرزادگان و جماعت كثيري از دوستان از مدينه حركت نمودند، چون بدو فرسخي شيراز رسيدند؛ خبر شهادت امام رضا(ع) بآن نواحي رسيد و مأمون نيز از حرکت امامزادگان اطلاع يافت، بجميع حكام و عمال قلمرو خود نوشت كه در هركجا از آل ابوتراب ببابد بقتل رسانند.



فتلغ خان، حاكم شيراز چون از ورود ميرسيد احمد(ع) با اطرافيانش بدو فرسخي شيراز مطلع شدند بسوي او لشگر كشيد...پس از چند نوبت زد و خورد، گروه بسياري از همراهان ميرسيد احمد(ع) را با خود آن حضرت در شهر شيراز شهيد كردند و بقيه سادات هم متفرق شدند تا سرانجام هر يك از آنانرا سپاه قتلغ در محلي شهيد نمودند(99).



از مجموع گفتار تاريخي گذشته چنين استفاده مي شود كه امامزادگان بسياري، گروه گروه، در زمان بني اميه و بني عباس، خصوصا در ايام ولايتعهدي امام رضا(ع) بايران آمدند، روي اين اساس غالب اين بارگاههائي را كه در اطراف و اكناف ايران نسبت به امامزادگان ميدهند، باحتمال بسيار قوي درست است ولي چون مردم در سابق در مقام ضبط اسامي و نسب دقيق آن بزرگواران نبوده اند و از طرفي هم از ترس دشمنان جرئت اظهار اين مطالب را نداشتند و در سابق رسم هم نبوده كه سنگ لوحي روي قبر بگذارند لذا اسم و محل دفن غالب آن بزرگواران برما مخفي و بعضا مشتبه شده است كه آيا فرزند بلاواسطه امامند يا بواسطه، آنهم بچند واسطه؟ ما در اين كتاب انشاء الله اختلاف علماء را ذكر كرده و در توان خودمان به تحقيق و كاوش خواهيم پرداخت و از خوانندگان گرامي كه معجزه و كرامت يا به مدرك صحيحي از زندگاني و تاريخ حيات اين امامزادگان عظام برخورد نموده اند به آدرس ناشر ارسال داشته تا نسبت به تكميل كردن اين جزوات در چاپهاي آينده اقدام گردد.



لزوم محبت به خاندان اهلبيت(ع) و ثواب زيارتشان



بعد از اشاره اندكي از مصائب و مشكلات اولاد علي(ع) در زمان خلفاء بني اميه و بني عباس و علت هجرتشان به ايران، خواهيم يافت كه چرا در روايات اسلامي از شخص رسول اكرم(ص) و ديگر حضرات معصومين(ع) زيارت و تعمير قبور اين ستارگان فروزان توصيه شده است زيرا بايد گفت، تنها چيزي كه در مقابل زحمات نبي اكرم(ص) بنا به مضمون آيه شريفه(قل لااسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي) قرار مي گيرد، دوستي و محبت به خاندان عصمت و طهارت(ع) مي باشد زيرا اين نبي خاتم بود كه انسانها را از حضيض ذلت به اوج عزت و سرحد رشد و كمال رسانيد، پس مي توان تنها چيزيكه در قبال أجر نبوت و تبليغ رسالت آن پيغمبر اكرم(ص) قرار داد همچنانكه در كتاب شريف اصول كافي كه شيخ كليني روايت ميكند از حضرت ابي جعفر كه با زيد بن علي بن الحسين(ع) سخن مي فرمود كه:"الطاعه لواحد منا والموده للجميع" يعني اطاعت نمودن و ولي امر(در هر دوره) يكنفر از ماهاست كه او امام عصر و واجب الإطاعه مي باشد، واجب است ولي محبت و دوستي نسبت بعموم سادات فرض و لازم شمرده شده است.



"لذا در كتاب تاريخ قم آمده كه حسين بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق(ع) در قم علنا ميگساري ميكرد و از اينگونه حركات باكي نداشت.



روزي وي بخانه احمد بن اسحاق اشعري كه مسئول اوقاف قم و از شيعيان معتبر و آبرومند درگاه امام عسكري(ع) بود رفت، احمد او را اجازه ورود بخانه خويش نداد و سيد دل شكسته بازگشت.



اتفاقا در آن سال احمد بحج مشرف شد و در راه خود جهت تشرف بحضور امام عسكري بسامراء رفت، چون بدرب خانه امام(ع) رسيد حضرت او را اجازه ورود نداد، احمد آنقدر بدرب خانه گريه و ناله نود تا بالاخره حضرت او را اجازه تشرف دادند، چون وارد شد عرض كرد: يابن رسول الله چرا به من اذن دخول ندادي مگر نه من همان احمد بن اسحاق كه از مواليان و ارادتمندان شما ميباشم؟!



حضرت فرمود: آري ولي پسر عم ما را از در خويش براندي! احمد بگريست و سوگند ياد كرد كه اين كار من بدين منظور بود كه وي از كار خويش دست بكشد و توبه كند و قصد بي ادبي نداشتم، حضرت فرمود: راست ميگوئي ولي بهر حال احترام آنها لازم است و چون بما نسبت دارند مبادا درباره آنها توهين و تحقيري روا داري كه از زيانكاران خواهي شد.



احمد چون از سفر حج بازگشت، مردم قم به ديدن او رفتند حسين نيز در جمع وارد خانه شد به محض اينكه چشم احمد بسوي حسين افتاد فورا ازجا برخسات و او را استقبال نمود و بشايستگي از او احترام نود و وي را بصدر مجلس نشاند.



حسين سخت بشگفت آمد و از او سبب را پرسيد، احمد داستان خود با امام عسكري(ع) را براي او بازگو كرد، حسين چون شنيد در همان حال از اعمال خويش نادم گشت و توبه نمود و از آن ببعد از صلحاء و نيكان شد و همواره ملازم مسجد بود تا مرگش فرارسيد و دركنار مزار حضرت فاطمه معصومه(ع) بخاك سپرده شد(100)".



"از اينروست كه مرحوم ابن بابويه در اعتقادات خود تصريح نمود براينكه منظور از"قربي" در آيه كريمه(الا الموده في القربي) تمام ذريه و دودمان پيغمبر است و دراين زمينه بحدي روايت وارد شده است كه از حد تواتر هم گذشته علاوه بر اينكه تمام مفسرين قرآن از شيعه و سني هم بدان تصريح كرده اند، مثل صاحب تفسير كشاف و ثعلبي كه هر دو محبت به اهلبيت رسالت را از اصول مسلمه و اركان اسلام برشمرده و خلافش را هم كفر محض ميدانند. و در كل بايد گفت كه از آيات و روايات چنين نتيجه مي توان گرفت كه محبت به ذريه پيغمبر(ص) و به روايت شيخ كليني به تمام سادات فرض و تركش مورد عقوبت"(101).



ابوسعيد مكاري گويد: جمعي از ما در حضور امام صادق(ع) نشسته بوديم سخن از زيد و قيام او بميان آمد، يكي از خصار مي خواست نسبت بزيد جسارتي كند، حضرت نهيبش داد و فرمود! آرام باش، شما حق نداريد ميان ما دخالتي كنيد و جز به نيكي درباره ما سخني بگوئيد و اين را بدانيد كه هيچيك از ما نمي ميرد جز اينكه پيش از مرگش بسعادت رسيد و عاقبت بخير گردد گرچه در مدت كوتاهي از آخر عمرش كه بقدر دوشيدن شتري باشد(102).



از اين باب است كه روايت زيادي از جانب رسول اكرم(ص) و حضرات ائمه(ع) در تعمير قبورشان و زيارت و محبت به ذريه پاكش وارد شده است.



لذا رسول خدا(ص) به حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد:



"يا علي إن الله جعل قبرك و قبر اولادك بقعه من بقاع الجنه وعرصه من عرصاتها"(103).



"اي علي، خداوند قبر تو قبر فرزندان ترا، خانه اي از خانه هاي بهشت و ميدانگاهي از ميدانگاهاي آن قرار داده است".



در روايت ديگر وارد شده كه هركس تعمير كند قبور امامزادگان را چنان است كه شركت كرده باشد با حضرت سليمان(ع) در بناء بيت المقدس چنانكه حضرت ختمي مرتبت(ص) بحضرت اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد:



"يا علي من زارني او زار احدا من ذريتي زرته في يوم القيمه فانقذته من اهوالها و يا علي من عمر قبوركم فكانما اعان سليمان‌ بن داود عل بناء بيت المقدس"(104).



"هركسي كه زيارت كند مرا يا يكي از ذريه من را، زيارت مي كنم من او را در روز قيامت و از هولهاي قيامت او را نگه مي دارم، و نيز حضرت اضافه مي نمايد، كه هر كسي تعمير كند قبور شما را چنان است كه كمك كرده باشد سليمان بن داود(ع) را در بناء بيت المقدس".



و در بعضي از روايات وارد شده كه امام حسين(ع) فرمود: كسي كه يكي از فرزندان مرا در حيات يا بعد از ممات زيارت كند مانند آنستكه مرا زيارت كرده و كسي كه مرا زيارت كند، گناهانش آمرزيده ميشود، و همچنين محدث قمي از جعفر بن قولويه قمي از عمرو بن عثمان رازي روايت كرده كه گفت: شنيدم امام موسي بن جعفر(ع) فرمود:



"هر كه قادر نباشد بر زيارت ما، پس زيارت كند صلحاء و نيكان از مواليان و دوستان ما را براي او ثواب زيارت ما نوشته ميشود"(105).



و دركتاب"سفيه البحار" هم از پيامبر اكرم(ص) روايت شده كه حضرت فرمود:



"عياده بني هاشم فريضه وزيارتهم سنه"(106).



يعني:"عيادت فرزندان هاشم"سادات" جزء فرائض و وظائف است و زيارت آنان سنت و مستحب است".



وعلامه محقق سيد محمدعلي روضاتي در كتاب"جامع الانساب" نقل مي نمايد: هنگاميكه شيخ صدوق(ره) كتاب امالي را بشاگردان و اهل مجلس املاء ميكرد: در يكي از آخرين روزها"جمعه 12 شعبان 368 هـ .ق" گروهي از بزرگان به حضور شيخ صدوق آمده و از وي خواهش كردند كه مذهب شيعه اماميه را بطور اختصار توصيف كند، شيخ صدوق پس از بيان پاره اي از اعتقادات شيعه فرمود:



"و موده ذريه النبي(ص) اذا كانوا علي منهاج آبائهم الطاهرين فريضه واجبه في أعناق العباد الي يوم القيامه وهو أجر النبوه لقول الله عزوجل(قل لا اسئلكم عليه اجرا ا الموده في القربي)".



"محبت و دوستي به فرزندان پيامبر(ص) در صورتيكه آنان در همان مسير پدران پاكشان باشند(و از آن منحرف نگردند) بربندگان خدا تا روز قيامت، فرض و واجب است و همين محبت ورزيدن، مزد رسالت پيامبر(ص) است چنانكه قرآن همين مطلب را در سوره شوري آيه 23 مي فرمايد: اي پيامبر! بامت خود بگو از شما جز محبت و دوستي به خويشاوندانم، پاداشي نميخواهم"(107).



با بيان اين روايات، ارزش و فضيلت و ثواب و تعمير قبور امامزادگان مشخص مي گردد كه دوستداران به اين خاندان نبايستي از اين ثواب مهم غفلت نمايند چرا كه خود رسول الله(ص) ضامن آمدن و ديدار نمودن و نگه داشتن زائرين آن امامزادگان از هولهاي قيامت در روزيكه(لاينفع مال ولابنون)(108) خواهد بود لذا اين فرصت را مغتنم شمرده تا از شفاعت اين اقيانوس كرم محروم نشوند و از اين رواست كه سفارش مي شود به شيعيان علي(ع) به زيارت قبور اين فرزانگان و ذريه نبي اكرم(ص) بشتابند و در تعمير قبورشان احساس مسؤليت نمايند.



علت نامگذاري امامزادگان به شاهزادگان و تقسيم آن



مرحوم علامه نسابه عباس فيض در وجه خواندن امامزادگان بعنوان شاهزاده مطلب زيبائي در كتاب"گنجينه آثار قم"(109)ذكر نموده است كه از اين قرار است:"اكثريت قريب باتفاق امامزادگان مدفون در ايران از سادات حسيني و ذراري امام سجاد(ع) و همگي از نتايج يزدگرد سوم شاهنشاه ساساني ميباشند كه از دو جانب داراي نسبي بلند هستند، چه كه شاه زنان شاهزاده ايراني مادر امام سجاد(ع) بود كه با خواهر خود شهربانو در سال 30 و در خلافت عثمان توسط احنف بن قيس دستگير و عامر بن عبدالله فاتح خراسان آنانرا در حاليكه بقصد طواف خانه خدا در لباس احرام از مرو بجانب حجاز حركت مي كرد همراهش بمدينه آورد و يا در سال 38 توسط حريث بن جابر والي خراسان دستگير و بكوفه نزد اميرالمؤمنين علي(ع) اعزام شدند.



و وجه ديگر اينكه مرحوم علامه متعرض آن شده اينستكه مردم ايران باستان پادشاهان خود را برگزيده خدائي و مظهر قدرت و عدالت ذات خداوند شناخته و بالاترين مقام و آنان را واجب الإطاعه ميشمردند، و چون به قبول اسلام مفتخر و به آئين مقدس اماميه گرويدند و با مقام مفترض الطاعه اي بنام امام هم روبرو شدند پس بر مبناي عدم تفكيك امر سياست از ديانت در انديشه آن برآمدند كه سنت ملي باستاني را با سنت مذهبي و ايماني درهم آميخته بنوعي جمع كنند و حرمت حريم هر دو مقام را مرعي داشته بنحوي آنها را در يكديگر ادغام نمايند در نتيجه براي تجلي دادن عظمت و منزلت امامان و امامزادگان دو درجه براي آنان قائل شده رديف نخست را بعنوان شاه و سلطان نامبرده و رديف دوم را بعنوان شاهزاده مي خواندند مثلا امام هشتم را السلطان علي بن موسي الرضا(ع) و علي الطاهر مدفون در مشهد اردهال را سلطان علي و امامزادگان با فصل را شاهزاده مي گفتند".



لذا مي بينيم كه حتي الآن ميان عوام بقاع اين امامزادگان به شاهزاده معروف مي باشد و ما هم سعي نموديم اسامي رايج و مشهور را در اين كتاب ضبط نمائيم.



اما امامزادگان عظام بنابر نقل اكثر مورخين و علماء رجال و انساب بر پنج قسمند كه عبارتند از:



"1ـ امامزادگاني كه علاوه بر شرافت نسب، جلالت قدرشان و محل دفنشان نيز معلوم است و استحباب زيارتشان هم بالخصوص از ائمه اطهار(ع) مأثور و زيارت مخصوص هم براي ايشان وارد شده است مانند حضرت ابالفضل العباس وحضرت علي اكبر(ع) و مثل سيده جليله حضرت فاطمه معصومه(ع) كه در قم مدفونست و زيارت مخصوص هم براي ايشان از ائمه معصومين(ع) رسيده است.



2ـ امامزادگانيكه جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است و استحباب زيارتشان بالخصوص مأثور است لكن زيارت مخصوص از ائمه اطهار(ع) بجهت ايشان وارد نشده مثل حضرت عبدالعظيم بن عبدالله بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب(ع) كه در ري مدفونست و از بزرگان محدثين و علماء و زهاد و عباد و از اصحاب حضرت جواد الائمه(ع) و حضرت امام هادي(ع) بوده است.



3ـ امامزادگاني كه قدر و محل دفنشان معلوم است لكن استحباب زيارتشان بالخصوص وارد نشده مانند اسماعيل بن امام جعفر الصادق(ع) كه جلالت قدر و محل دفنشان در مدينه طيبه معلوم است و مانند جناب سيد محمد بن علي الهادي(ع) كه قبر شريفشان يكي منزلي سامراء است و ايشان به جلالت قدر و بروز كرامات معروفتند و مانند جناب محسن فرزند حضرت اباعبدالله الحسين(ع).



4ـ امامزادگانيكه جلالت قدرشان معلوم است ولي محل دفنشان معلوم نيست مثل جناب علي بن جعفر(ع) كه بسيار جليل القدر و عظيم الشان است و در سه جا قبه و بقعه اي منسوب بايشان مي باشد، كه در عريض يك فرسخي مدينه، در خارج شهر قم، و درخارج شهر سمنان و مثل جناب حمزه بن موسي كاظم(ع) كه در محل دفنشان اختلاف شده و علماء پنج موضع را براي آن حضرت قائل شده اند"(110).



5ـ امامزادگانيكه محل دفنشان معلوم است اما جلالت شأن و نسب شريف آن معلوم نيست و فقط به يكي از امامان معصوم(ع) نسبت داده شده است كه داراي مرقد و بارگاه ميباشند اينها را هم بقصد رجاء با آن زيارتنامه عمومي كه خاطرنشان ميشود بايد زيارت كرد.



محدث قمي مينويسد:"امامزادگان عظام و شاهزادگان عالي مقام كه قبورشان محل فيوضات و بركات و موضع نزول رحمت و عنايت الهيه است، ملاذ درماندگان و ملجأ واماندگان و پناه مظلومان كه از بسياري از آنان كرامات مشاهده شده، لكن پوشيده نماند امامزده اي كه انسان با اطمينان خاطر براي درك فيوضات و كشف كربات براي زيارتش بار سفر ببندند بايد اول دو مطلب را درست كرده آنگاه قصد زيارت كنند.



اول: جلالت قدر صاحب آن مرقد را علاوه بر شرافت. نسبي او از كتابهاي احاديث و انساب و تواريخ بداند.



دوم: معلوم بودن قبر آن بزرگوار و صحت نسب قبر به او كه جمع بين اين دو بسيار كم است"(111).



ولي براي اداء بعض حقوق خاندان پيغمبر(ص) و مزد رسالت آن حضرت لازم است كه مؤمنين براي زيارت اين امامزادگان عظام و ستارگان درخشان بشتابند و ما هم حتي المقدور براي معرفي هر چه بيشتر در اين كتاب به زندگاني اين انوار پراكنده عنايت خواهيم داشت.

پاورقي

(59)ـ نقل از كتاب معارف و معاريف جلد 3 صفحه 1190 ماده سب.



(60)ـ همان مدرك.



(61)ـ شرح ابن ابي الحديد ج 1 صفحه 44 طبع قديم.



(62)- تاريخ مسعودي جلد 3 صفحه 31 و انجم فروزان صفحه 52.



(63)ـ تاريخ الخلفاء صفحه 35.



(64)ـ همان مدرك صفحه 37.



(65)ـ ابن ابي الحديد جلد 3 صفحه 454.



(66)ـ به نقل از تاريخ الخلفاء يا شيعه و زمامداران خود سر صفحه 47.



(67)ـ اقتباس از كتابهاي مقتل الحسين صفحه 248ـ 310، الكامل في التاريخ جلد 4 صفحه 158ـ 186.



(68)ـ اقتباس از كتابهاي مروج الذهب جلد 3 صفحه 257، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه جلد 7 صفحه 130 در اين دو كتاب چه گونگي قيام و مقدار شهداء و سربازان مختار، ثبت شده كه به آنجا رجوع گردد.



(69)- تايخ الخلفاء صفحه 49.



(70)- اين مطلب را يعقوبي در كتابش جلد 3 صفحه 49 و شيخ مفيد در اختصاص صفحه 315 و مرحوم مجلسي در بحارالانوار جلد 46 صفحه 116 نقل نموده اند.



(71)ـ شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه 15 طبع قديم و جلد 11 صفحه 43 طبع جديد.



(72)ـ مروج الذهب جلد 3 صفحه 175.



(73)ـ كنايه از خشونت درامر سياست است.



(74)ـ بنقل از كتاب تاريخ الخلفاء صفحه 53.



(75)ـ وي از تابعين بود و از جهت عفت و زهد و عبادت و علم تفسير معروف بود و نام اورا"جهبذ العلماء" مميز خوب و بد علماء گذاشته اند.



(76)ـ تاريخ الخلفاء صفحه 54.



(77)ـ مختصر تاريخ العرب صفحه 125.



(78)ـ مروج الذهب جلد 3 صفحه 173 و 182.



(79)ـ سوره مباركه نحل آيه شريفه 93.



(80)- الكامل في التاريخ جلد 5 صفحه 42، مروج الذهب جلد 3 صفحه 184، اين ابي الحديد جلد 3 صفحه 59.



(81)- الخصال باب الثلاثه، عقد الفريد جلد 4 صفحه 439.



(82)- تاريخ يعقوبي جلد 3 صفحه 70.



(83)ـ اقتباس از كتابهاي اين خلكان جلد 4 صفه 137، مختصر تاريخ العرب صفحه 154 تا 161، بحارالانوار جلد 46 صفحه 205، شخصيت و قيام زيد زيد بن علي(ع) صفحه 514 الي 527، تاريخ الخلفاء صفحه 64.



(84)ـ مروج الذهب جلد 3 صفحه 31.



(85)- تاريخ كامل جلد 4 صفحه 375.



(86)ـ تاريخ الشيعه صفحه 46 نقل از تاريخ الخلفاء يا زمامداران خود سر صفحه 175.



(87)ـ مروج الذهب جلد 3 صفحه 289.



(88)ـ مسعودي، مروج الذهب جلد 3 صفحه 325، اغاني جلد 4 صفحه 184.



(89)ـ تاريخ يعقوبي جلد 3 صفحه 142.



(90)ـ تاريخ الامم و الملوك جلد 10 صفحه 25، مقاتل الطالبين صفحه 294ـ 295ـ الكامل في التاريخ صفحه 90ـ جلد 6.



(91)ـ رجوع به همان مدارك.



(92)ـ عيون اخبار الرضا صفحه 109 نقل از زمانداران خود سرصفحه 181.



(93)ـ اعيان الشيعه جلد 1 صفحه 60 نقل از كتاب زمامداران خود سر صفحه 188.



(94)ـ مقاتل الطالبين صفحه 251.



(95)ـ رجوع شود بقسمت شرافت قم از نظر روايات و اسكان در آن همين كتاب.



(96)ـ اقتباس از تاريخ مذهبي قم صحفه 66 تا 68.



(97)ـ اخبار الطوال صفحه 294 نقل از تاريخ مذهبي قم ص 68.



(98)ـ بحرالانساب صفحه 91 تا 94، جامع الانساب جلد 1 صفحه 67، نقل از قتباس از كتاب امامزادگان صفحه 26.



(99)ـ نقل از رياض الانساب جلد 2 صفحه 146 امامزادگان صفحه 22.



(100)ـ گنجينه آثار قم جلد 1 صفحه 397 جدي فروزان صفحه 96ـ معارف و معاريف جلد 3 صفحه 1179.



(101)ـ نقل از انجم فروزان صفحه 55.



(102)ـ نقل از كتاب معارف و معاريف صفحه 1178 جلد 3.



(103)ـ نقل از كتاب روح و ريحان صفحه 407 و كتاب امامزادگان صفحه 6.



(104)ـ ثواب الاعمال صفحه 242، انجم فروزان صفحه 59 و روح و ريحان صفحه 407.



(105)ـ روح و ريحان صفحه 408 و كتاب امامزادگان صفحه 7.



(106)ـ امامزادگان صفحه 7 و 8.



(107)ـ امامزادگان صفحه 8.



(108)ـ سوره مباركه شعراء، آيه كريمه 88.



(109)ـ گنجينه آثار قم جلد اول صفحه 220.



(110)ـ نقل از زندگاني حضرت معصومه(ع) و تاريخ قم صفحه 52، بحرالانساب صفحه 64.



(111)ـ نقل از زندگاني حضرت معصومه(ع) و تاريخ قم صفحه 56 و امامزادگان صفحه 28، و مفاتيح الجنان صفحه 465.