بيا اينجا


اگر درمان درد خويش مى خواهى بيا اينجا

شكسته بالى ما مى دهد بال و پرى ما را

طلب كن با زبان بى زبانى هر چه مى خواهى

به گوش جان توان بشنيد لبيّك خداوندى

هزارن كاروان دل در اينجا مى كند منزل

دل ديوانه من همچو او گمكرده اى دارد

ز هر سو جلوه اى دل را به خود مشغول مى دارد

صداى پاى او در خاطر من نقش مى بندد

به بوى يوسف گمگشته مى آيد،مشو غافل

شكوه بارگاه حضرت معصومه را نازم

مشو از حرمت اين بارگه غافل كه مهدى را

حريمش را اگر دارالشّفا خوانند،جا دارد

علاج درد بى درمان كند لطف عميم او

حديث عشق با «پروانه» مى گوئى، نمى دانى

دوا اينجا، طبيب دردها اينجا

اگر از صدق دل آريم روى التجا اينجا

كه سر داده است گلبانگ اجابت را خدا اينجا

نكرده با لب خود آشنا حرف دعا اينجا

اگر اهل دلى اى دل، بيا اينجا، بيا اينجا

ز هر درد آشنا گيرد، سراغ آشنا اينجا

هزاران پرده مى بينند ارباب صفا اينجا

مگر مى آيد آن آرام جانها از وفا اينجا؟

توانى چنگ زد بر دامن خيرالنّسا اينجا

كه مى سايند سر بر درگه او اوليا اينجا

زيارت كرده اند اهل بصيرت بارها اينجا

كه مى بخشد خدا هر دردمندى را شفا اينجا

نبايد بر زبان آورد حرفى از دوا اينجا!

كه مى سوزد بسان شمع،از سر تا به پا اينجا

پاورقي

1 - با ياد مسجد جمكران وبارگاه حضرت معصومه(ع). محمّدعلى مجاهدى «پروانه»