نور ديده زهرا


اين بارگاه قدس كه از عرش برتر است

پاكيزه گوهر صدف عصمت بتول

والا تبار خواهر سلطان دين رضا

عزّت نگر كه حرمت طوف حريم او

جنّات عدن اگر طلبى زين حرم در آى

هر سر بر آستان ملك پاسبان او

آيينه هاى بقعه آيين طراز او

در زير پاى زائر اين بارگاه قدس

اينجا نماز را به خشوع و ادب گزار

بس ساطع است نور نماز و دعاى خلق

آدم به امر تو ز نهانخانه عدم

جز آن كه سر ز عجز بساييم روى خاك

اى خالقى كه وصف جلال و جمال تو

يا رب به حق قافله سالار انبيإ

عقل نخست و صادر اول كه نام وى

يارب به حق سيّد و سالار اوليا

با اشك چشم، ابر كرم بر سر يتيم

يارب به حق «فاطمه» آن كوثرى كه او

خونى كه داد سرور آزادگان «حسين»

يارب به «مجتبى» كه شباب بهشت را

مسموم ز هر كين كه جگر پاره هاى او

يارب به خون شاه شهيدان كربلا

خونى كه دامن شفق از انعكاس آن

يارب به حقّ سيد سجّاد آن امام

در منتهاى اوج بلاغت صحيفه اش

يارب به علم حضرت باقر كه گاه موج

عطر نبى رسد به مشام از كلام او

يارب به صدق حضرت «صادق» كه تا ابد

اى واى من كه عارض گلگون او به زهر

يارب به حلم حضرت سلطان دين «رضا»

شاهى كه صدر مسند ارشاد، گاه بحث

يارب به حق جود امام نهم «جواد»

ابن الرّضا چو «عيسى» و «يحيى» به كودكى

يارب به حرمت «حسن» عسكرى كه او

عمرى به جرم عصمت و تقوى و زهد و علم

يارب به حق قائم بر حق امام عصر

نوح زمان و قطب جهان كز حريم غيب

يارب به حقّ عصمت «معصومه» كز شرف

كاين در به روى خلق دو عالم گشوده دار

خورشيد شعله اى ز شعاع رواق او

توفيق گفت و طبع «رياضى» چو گل شكفت

سال هزار و سيصد و هشتاد و نه بود آرامگاه دختر موسى بن جعفر است

يعنى كه نور ديده زهراى اطهر است

فخر زنان عالم و خاتون محشر است

با حرمت طواف امامان برابر است

كاين آستان عرش نشان، هشتمين در است

ساييده شد بهشت برينش مقرّر است

روشنگر تشعشع خورشيد خاور است

گيسوى حور و يال ملك، مفرش در است

كاين فرش زير پاى تو، جبريل را پر است

با ساق عرش ساحت گيتى منوّر است

تا سر سراى منزل هستى مسافر است

از ما به پيشگاه خدايى چه در خور است

از عقل و فهم و وهم و گمان جمله برتر است

آن صدر كائنات كه آخر پيمبر است

زيب اذان و زيور محراب و منبر است

كز وجه او تجلّى اللّه اكبر است

با ابر تيغ، صاعقه يى بر ستمگر است

اُمُّ الائمه عصمت كبراى داور است

مرهون حسن تربيت و شير مادر است

در باغ خلد، سيد و سالار و سرور است

در طشت از شماره فزون تر ز اختر است

كآزرده حنجر از دم خونين خنجر است

همرنگ داغ در جگر لاله مضمر است

كز اُم و اَب تقارن سعد به اكبر است

گويى «زبور» ديگر و «داود» ديگر است

درياى بى كران پر از دُرّ و گوهر است

عطرى كه رشك مشك و عبيراست و عنبر است

چون آفتاب بر سر دين سايه گستر است

همچون شعار آل على، سبز منظر است

آن كز شرف، مدام نگهبان كشور است

عقل مجسّم آمد و علم مصوّر است

كز عشق، همچو مهر فلك، ذرّه پرور است

قطب و امام و مرشد و مولا و مهتر است

نقش نگين حلقه چندين مُعَسْكر است

در حلقه محاصره چند لشكر است

كانگشت او به گردش افلاك محور است

خلق خداى را به خداوند رهبر است

او را پدر امام و امامى برادر است

تا خاك ما به آب ولايش مخمّر است

تا نور او در آينه ها زيب و زيور است

آنجا كه آفتاب هم از ذَرّه كمتر است

سالى كه كار آينه كارى، ميسّر است

سيّد محمّد على رياضى يزدى