خادمي که سختگير بود


آقاي غلام عباس صالحي خادم افتخاري حرم مطهر حضرت معصومه (س) مي گو يد : اوايل خدمت من د ر آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) مصادف با ماه محرم بود . در اين ايام ، دسته هاي عزاداري وارد صحن بزرگ مي شدند و به سر و سينه مي زدند . ما از طرف دفتر انتظامات ، مأمور شديم تا در جلو جايگاه ،روبروي ايوان آينه حضور داشته باشيم . هر دسته يا هيئت که وارد صحن مي شدند ، يک نفر مداح مربوط به آنها به همراه سرپرست هيأت ، به بالاي جايگاه مي رفتند . در دسته کربلايي ها ، سيدي بود که به اصرار مي خواست بالاي جايگاه برود . چون دو نفر از آن هيأت بالاي جايگاه بودند ، به سيد مزبور تذکر دادم که بالا نرود ، ولي او توجهي نکرد و به اجبار مي خواست بالا رود . من دست خود را روي شانه او قرار دادم و از بالا رفتنش جلوگيري کردم . درهمين حال يکي از مسئولين انتظامات که بيسيم همراه داشت ، به من اشاره کرد که بگذارم او هم بالا برود . وقتي سيد ، بالا رفت ، نگاه معناداري به من کرد . متوجه شدم که از دست من خيلي ناراحت است ، اما من تقصيري نداشتم : مأمور بودم و معذور ! تا ساعت يازده شب در حرم بوديم و بعد از آن به منزل آمدم . بعد از حدود نيم ساعت خوابيدم . در عالم خواب ديدم بچه ام در استخر بزرگي افتاده و در حال غرق شدن است . خواستم داخل استخر بروم ، اما دستي از غيب پاي مرا در هوا گرفته بود و رها نمي کرد . شاهد غرق شدن فرزندم بودم و از دستم کاري ساخته نبو د . هر چه داد و فرياد زدم ، کسي به کمکم نيامد . هنگامي که آويزان بودم با خودم گفتم : خدايا ! مگر من مرتكب چه خطايي شده ام که بايد شاهد غرق شدن فرزندم باشم ؟ لحظه اي با خود گفتم : شايد مزاحم کسي شده باشم که دستي مانع نجات فرزندم شد ه است در همين حال پايم رها شد . به داخل استخر رفتم و ديدم فرزندم با شنا کردن ، خودش را به آن طرف استخر رسانده است . از آب بيرون آمدم و از خواب بيدار شدم . متوجه شدم که بايد در رفتار و کردار خودم در حرم مطهر و در جوار حضرت معصومه (س) تجديد نظر کنم .