نتيجه يک بي احتياطي


يکي از خادمين افتخاري به نام آقاي غلام عباس صالحي مي گويد : يکي از روزهاي 1374 شمسي بود . داشتم به همراه يکي از خادمين ، موکتهاي داخل صحن بزرگ را براي اقامه نماز پهن مي کردم . فصل تابستان بود و داخل صحن خيلي شلوغ بود . پهن کردن موکتها خيلي مشکل بود و تراکم زوار اجازه اين کار را از ما گرفته بود . لذ ا با يا الله گفتن و سر و صدا و امر و نهي ، اقدام به اين کار مي کرديم . درهمان حال که يک طرف موکتي را گرفته بودم و مي خواستم روي زمين پهن کنم ، يک زوج جوان از روي موکت پريدند . مرد از روي موکت گذشت ،ولي خانم جوان ، با زانو به زمين خورد و شروع به گريه کرد ! او از ناحيه پا به شدت احساس ناراحتي مي کرد . من از لحاظ عاطفي در تنگناي سختي قرار گرفته بودم که تحمل آن برايم خيلي سخت بود . هر چه آن خانم بيشتر گريه ميکرد ، احساسات من بيشتر جريحه دار مي شد . در اصل من هيچ تقصيري نداشتم و کار من عمدي نبود . اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته بود . با خودم گفتم : نکند اين خانم مرا نفرين کند ، يا اينکه مشکل خاصي برايش پيش بيايد ، يا حامله باشد ! و هزاران سؤال ديگر. همانجا رو به گنبد حضرت معصومه (س) کردم و گفتم : بي بي جان ! مرا ببخشيد ! خطاي مرا عفو فرماييد . بعد در حالي که بغض گلويم را فشرده بود ، از مرد و زن جوان خواستم که مرا ببخشند . آنها وقتي حالت چهره مرا ديدند و متوجه شدند که قصدي نداشته ام ، با حالتي رضايت بخش گفتند : اشکال ندارد . شما بفرماييد . حدود نيم ساعت بعد از اين ماجرا به دفتر صحن آمدم و کفشهايم را در آوردم تا کمي رفع خستگي کنم . ده دقيقه بعد وقتي نگاه کردم ، کفشهايم نبود هر چه اطراف را جستجو کردم اثري از کفش نبود و به جاي آن يک جفت کفش پاره بود . و پارگي اش در حدي بود که نمي شد حتي چند قدم با آن راه رفت ! متوجه شدم که حضرت در مورد خطايي که چند ساعت پيش اتفاق افتاده بود ، تنبيه ما را به اين صورت تقليل دادند و با خود گفتم : اين يک تنبيه اخلاقي بود که خانم مرا مورد بازخواست قرار دادند . با همان کفشها به منزل رفتم . همسرم گفت : پس کفشهايت کو ؟ جريان را تعريف کردم . مدتها آن کفش را در منزل نگه داشتم ، تا اينکه کفشهاي خودم پيدا شد ، ولي هرگز آنها را قبول نکردم و نپوشيدم . تا اين يک درس و عبرتي باشد ، و بدانم در چه مکان و جايگاهي خدمت مي کنم ،و مراقب اعمال و رفتار خود باشم .