نجات ازحبس نفس


آقاي سعيدي خدمتگزار آستانه مبارکه حضرت معصومه (س) و مسؤول صندوق نذورات مي گويد : يک شب دخترم دچار خفگي شديد شد ، طوري که تمام اهل خانه از زنده ماندنش قطع اميد کردند . سراسيمه خودم را به حرم رساندم و عرض کردم : بي بي جان !اين وقت شب کسي را ندارم . خودت عنايتي کن و بچه ام را به من برگردان . وقتي به منزل بازگشتم ، ديدم دخترم صحيح و سالم نشسته ، و حال طبيعي اش را بازيافته است . چندين سال بعد از اين ماجرا همين فرزند دخترم ، از ماشين سقوط کرد و حدود ده متر روي زمين کشيده شد . زخم و جراحت به حدي بود که اميدي به زنده بودنش نبود . از حضرت معصومه (س) خواستم که بچه ام سالم بماند و طوري نشود . به برکت بي بي ، زخمها هر چه سريع تر خوب شد . دخترم در حال حاضر ، صاحب زندگي خوبي است . آقاي سعيدي در ادامه مي گويد : من تمام زندگاني خود را مديون حضرت مي دانم . در يکي از شبها خودم مبتلاي تنگي نفس بودم . لحظه اي در خواب جان به گلويم رسيد و احساس کردم که خواهم مرد . در همان حال عرض کردم : اي فاطمه معصومه (س) ! اگر در اين سي سال ، بدرستي براي شما خدمت کرده ام و از من راضي هستيد ، جانم را نجات دهيد . طولي نکشيد که نفسم آزاد شد و از مرگ نجات يافتم .