معافيت از سربازي


آقاي علي اکبر اجاقي يکي از خدام آستانه مي گويد : حدود سي سال پيش ، موعد سربازي من فرا رسيد . شنيده بودم که سربازها را مي زنند و فحش مي دهند . خيلي ناراحت بودم . به قم مشرف شدم و ده تومان در ضريح انداختم و از بي بي خواستم که مرا از رفتن به سربازي نجات دهد . چند روز بعد به ساوه برگشتم . معلوم شد که قرعه کشي کرده اند و من معاف شده ام . صد و پنجاه تومان دادم و برگه معافي خود را گرفتم . دوباره به قم آمدم که خبر معافي ام را به برادرم بدهم و براي سپاسگزاري به حرم مطهر مشرف شوم . يکي از خويشاوندانم خادم حرم بود . وقتي مرا ديد ، بعد از احوالپرسي پيشنهاد کرد که در حرم حضرت معصومه (س) استخدام شوم . دست مرا گرفت و به اتاق خدام در مسجد بالاسر برد و مرا به معاون توليت معرفي کرد او اسم مرا نوشت و به من يک ماه مرخصي داد که به روستا بروم و کارهايم را رو به راه کنم . در آن يک ماه پيشنهاد ازدواج شد و مقدماتش فراهم گرديد . همسرم پيشنهاد کرد که در دهات بمانيم و به کار کشاورزي بپردازيم . من به قم آمدم که از بي بي عذر خواهي کنم و بگويم که از کار در حرم ، منصرف شده ام . ولي از آنجا که عنايت بي بي شامل حالم بود ، خجالت کشيدم و به جاي اعلام انصراف گفتم : من آمده ام که مشغول خدمت شوم ! همانجا لباس خدمت دادند و به نگهباني فرستادند . اينک بيست و نه سال است که افتخار خدمتگزاري بي بي را دارم .