شفاي خادم


يکي از خادمين حرم حضرت معصومه (س) به نام آقاي ميرزا اسد ا... به سبب ابتلا به مرضي ، انگشتان پايش سياه شده بود . جراحان اتفاق نظر داشتند که بايد پاي او قطع شود تا مرض به اعضاي بالاتر سرايت نکند . شب قبل از عمل ، ميرزا اسدا... را مي شنوند که فرياد مي زند : در حرم را باز کنيد ! حضرت مرا شفا داد . در را باز کردند و ديدند ميرزا خوشحال و خندان است و مي گويد : در عالم خواب ديدم خانمي مجلله به نزد من آمد و گفت : چه مي شود تور را ؟ عرض کردم : اين پا مرا عاجز کرده . زا خدا شفاي درد يا مرگم را مي خواهم . آن خانم مجلله گوشه مقنعه اش را چند بار روي پاي من کشيد و فرمود : شفا داديم تو را . عرض کردم : شما کيستيد ؟ فرمودند : مرا نمي شناسي و حال آنکه خادمي ما را مي کني ؟! من فاطمه دختر موسي بن جعفرم .