شبنم اشك


مردم زيادي به استقبال آمده بودند ، زنان و دختران قم با چشمهاي مهربانشان به ديدار بانو مي شتافتند .

بعضي تا چشمانشان به جمال بانو روشن مي شد از شوق نمي توانستند سخن بگويند . بانو ميهمان موسي بن خزرج بود و در اين روزها مردم براي عرض ارادت پايكوب خانه او بودند . او كه مهرباني مرامش بود و عشق به اهل بيت درچشمانش موج مي زد .

دست مهربان خانم بر سر شهر كشيده شده بود و همه افراد حضور بانو را ارج مي نهادند . فضاي شهر را عطر امام رضا (ع) به خود گرفته بود . همه جا از خانم سخن به ميان مي آمد .

روزها مردم به ديدار بانو مي آمدند و شبهاي اين محبوبه مهربان به عبادت سپري مي شد . هر شب استوانه هاي نوراني از آسمان شهر به سوي آسمان كشيده شده بود . وقتي دقت مي كردي تسبيح آسمان و زمين . درختان و پرندگان ، همه و همه را مي شنيدي . خانه موسي بن خزرج كانون مناجات شبانه قم بود . آه كه چه اشكهايي چه گريه گريه هاي معصومانه اي در دل شب بر گونه هاي بانو جاري مي گرديد . گاهي از دوري برادر مي سوخت گاهي مناجات مي خواند و گاهي سكوت مي كرد . در اين مدت كوتاه كه محبوبه رضااشك هايش را به شب هاي قم مي سپرد صبح كه خورشيد سر بر مي آورد بر رخ تمام گل هاي شهر ژاله صبحگاهي جلوه گر بود .

و من مي دانم كه طراوت شبنم اشك بانو تا هميشه در شب هاي شهر جاري خواهد بود .

دوري برادر براي خواهري مهربان چون معصومه بسيار دشوار مي نمود و از اين رو بانو بعد از نمازهايش دست به دعا بر مي داشت و در هجران برادر چون شمع مي سوخت و از خدا مي خواست كه تا فراق بين او و برادر را به سر آورد . چه روزگاري بر قم گذشت ؛ شبها يكپارچه اشك بود و روزها خورشيد بغض كرده بود و اينها نبود مگر به خاطر چهره بيمار خانم .

پروانه ها مي گفتند : چند روز است خانم خوشحال تر به نظر مي رسد . شايد قاصدكها خبري از برادر برايش آورده بودند ... نمازهاي بانو عطر وصال مي داد اين را از تشهد نمازهايش مي توان فهميد .