عزت و آبروي خادم نزد بي بي


آقاي عليرضا خادم ، از ذاکرين و خدمتگزاران کفشدار آستانه مقدسه اهلبيت (ع) حضرت معصومه(ع) نقل مي کردند : در سال 1363 شمسي که مشغول کار شدم ، نحوه کار در کفشداري را بلد نبودم . بعد از توضيحات مسؤولين شروع به کار کردم و قرار شد هر كفشي را که مي گيرم ، اگر رنگ مشکي داشت ، در کنار يک رنگ قهوه اي قرار دهم ، تا از لحاظ رنگ تداخل نداشته باشند . و موقع مراجعه زوار هم براي تحويل گرفتن کفش ، نوع و رنگ کفش از آنها سؤال شده ، سپس تحويل داده شود . يک روز فردي روحاني به کفشداري رجوع کرد . من نوع کفش ايشان را اشتباه کردم و کفش ديگري را در اختيار ايشان قرار دادم . طرف ، شروع به سر و صدا کرد و گفت : تو مرا مسخره کرده اي و دوست داري مردم آزاري کني . گفتم : مرا ببخشيد ! متوجه نشدم . قصدم آزار و اذيت نبود . روحاني مزبور بدون توجه به عذر خواهي و پوزش ، به اعتراض خود ادامه مي داد . مردم زيادي دور ما جمع شده بودند . بحث و گفتگو ادامه يافت و در آخر به ايشان گفتم : اگر من قصد توهين و مسخره کردن شما را داشتم ، حواله ام به خدا و اين بي بي ! و اگر شما چنين قصدي داشتيد ،همينطور ! آن روز سپري شد . روز بعد موقع اذان ظهر بود که ديدم همان روحاني مجدداً آمدند و تا مرا ديدند ، شروع به سرو صدا کردند ! گفتم : ديروز آبرو و حيثيت مرا در مقابل مردم برديد . امروز براي چه آمده ايد ؟ در حالي که گريه مي کرد ، گفت : ديشب در عالم خواب خانمي را ديدم که به من فرمود : از خانه من برو بيرون ! چرا آبروي خادم مرا بردم ؟ او که تقصيري نداشت . در حالي که از شما عذر خواهي کرده بود ، باز هم به او تندي کردي . از خواب که بيدار شدم توبه کردم . امروز آمدم تا در حضور مردم ، از پشت ميز کفشداري بيرون بيايي و پايت را روي صورتم بگذاري و مرا ببخشي . گفتم : شما را بخشيدم ، انشاءا... بي بي هم شما را مي بخشد .