شفاي فرزند خادم


آقاي مختار شعباني ، از خادمين و ذاکرين اهلبيت (ع) نقل مي کردند : بچه اي دو ساله داشتم که به شدت مريض بود . يک شب قرار شد او را نزد دکتر ببريم . چون شب بود و بي موقع ، مطب ها بسته بود . با اين حال به همسرم گفتم : شما نياز نيست بياييد : خودم او را به بيمارستان مي برم . شما فقط يک چادر يا پتو به او بپيچيد ، تا سرما نخورد . بچه را به جاي بردن به دکتر مستقيماً به حرم مطهر حضرت معصومه (ع) آوردم و در بالاي سر حضرت ، روي زمين گذاشتم و خودم کنار بچه خوابيدم . به حضرت عرض کردم : دکتر اصلي خودت هستي . بچه مرا شفا بده ! اگر شفا نمي دهي ، تو را به پدرت موسي بن جعفر (ع) و به دل پر درد جواد الائمه (ع) ، از خدا بخواه جنازه من و بچه ام را از اين حرم بيرون ببرند . لحظه اي بعد ديدم بچه بلند شد و شروع به راه رفتن و من بدون اينکه در اين باره به کسي چيزي بگويم ، او را برداشتم و به منزل آوردم به همسرم گفتم : او را به دکتر بردم ! گفت : پس داروهايش کو ؟ حرفي براي گفتن نداشتم . براي اينکه دروغي نگفته باشم ، حقيقت را گفتم : بچه را نزد حضرت بردم و ايشان هم عنايت کردند و شفا دادند . همسرم در حالي که گريه مي کرد ، گفت : در همين ساعات که شما رفتيد ، خوابيدم و خانمي را در عالم خواب ديدم که به من فرمود : بلند شو ! همسرت آمد و ما بچه ات را شفا داديم .