کرامات (276-300)


( 276 )



آقاي عدالت :



سه سال قبل در يکي از منازل موقوفه سکونت داشتم ، حکم تخليه منزل صادر شد ، ايام نوروز بود ، هر روز صبح قبل از خطبه صبح که در حرم ايراد مي شود به بي بي متوسل مي شدم ، بي بي به وسيله يکي از خادمان حرم ، وسيله اي فراهم کرد که خانه اي به صورت رايگان در اختيارم قرار گرفت .



( 277 )



آقاي علي جلالي :



950 هزار تومان بدهکار بودم ، از پرداخت آن ناتوان بودم ، لحظه اي آرامش نداشتم ، شب 21 ماه مبارک رمضان بود ، در کفشداري نشسته به بي بي عرض حال مي کردم ، سيدي نوراني آمدم ، کفشهايش را تحويل داد و يک اسکناس يک هزار توماني به من داد ، گفتم : اگر نذر است در صندوق نذورات بريزيد ، فرمود : نه مخصوص شماست .



از آن لحظه برکت به زندگي ام روي آورد ، در مدّت کوتاهي بدهي ام پرداخت شد و بيش از 5 ميليون پس انداز نصيبم گرديد .



( 278 )



آقاي علي مرادي :



در کفشداري شماره 3 مشغول خدمت بودم ، جواني آمد و اظهار کرد که شماره اش را گم کرده است ، پس از اين که نشاني کفشهايش را گفت ، به او گفتم که برود و از دفتر کفشداري نامه بياورد .



کفشها را بر اساس نامه دفتر به او دادم ، او رفت .



ساعتي گذشت يک نفر اهل پاکستان آمد و شماره کفش را داد ، معلوم شد آن کفشها مربوط به ايشان بوده است ، ماجرا را گفتم ، قانع نشد ، گفت : قيمت کفشهاي من 8000 تومان است ، بايد کفشها را پيدا کني و يا ازعهده اش بر آيي .



يک جفت دمپايي دادم که برود و فردا مراجعه کند .



جريان را به مسئولين کفشداري گفتم ، گفتند : بايد خودت از عهده اش برآيي.



آن زمان حقوق ماهيانه من 6000 تومان بود ، به هر زحمتي بود مبلغ 8000 تومان تهيه کردم و مهيا شدم که خسارت او را بپردازم .



کنار ضريح رفتم و عرض کردم : بي بي جان ، خدا را خوش نمي آيد که من بدون اين که قصوري از من سر بزند مجبور به پرداخت خسارت بشوم .



روز بعد آن جوان آن کفشها را در حالي که در يک پلاستيک مشکي محکم بسته بود به من تحويل داد و شماره گرفت و داخل حرم شد .



چون دقت کردم ديدم کفش هاي آن مرد پاکستاني است ، پس از چند دقيقه آن جوان آمد ، شماره را از او گرفتم و کفشها را تحويل ندادم ، هرچه سروصدا کرد ، اعتنا نکردم .



مسئولين متوجه شدند ، آمدند او را دستگير کردند و بعد از مدتي آن پاکستاني آمد و کفشهايش را تحويل دادم .



( 279 )



آقاي عليرضا خادم :



در اوايل که در حرم مشغول خدمت شدم ، بر نحوه کار مسلّط نبودم ، يک روز زائري آمد که اهل علم بود ، کفش ديگري اشتباهاً در اختيار او قرار دادم ، عصباني شد و تندي کرد ، هر چه عذر خواستم آرام نشد .



مي گفت : تو مرا مسخره کرده اي ، تو قصد مردم آزاري داري .



در پايان من گفتم : اگر من چنين قصدي داشتم حواله ام به خدا و اين بي بي و اگر شما چنين قصدي داشتيد همينطور .



آن روز گذشت ، روز بعد همان شخص آمد و در حالي که به شدت گريه مي کرد گفت :



ديشب بانويي را در عالم رويا ديدم ، به من فرمود : از خانه من برو بيرون ، چرا آبروي خادم مرا بردي ؟ او که تقصيري نداشت ، آن همه عذرخواهي کرد و قبول نکردي .



از خواب بيدار شدم ، توبه کردم ، بايد بيائي و پايت را روي صورت من بگذاري و مرا حلال کني .



گفتم : من از شما گذشتم ، انشاء الله بي بي هم از شما مي گذرد .



( 280 )



آقاي غلامحسين کريمخاني :



روز 25 /10/75 ش . دچار سکته قلبي شديدي شدم ، مرا به بيمارستان کامکار بردند ، چون در اطاق سي.سي.يو تخت خالي نبود ، اکسيژن وصل کرده ، به بيمارستان خرّمي منتقل کردند .



پسرم تا ميدان سعيدي با دوچرخه آمبولانس را دنبال مي کند ، آنجا ديگر آمبولانس را گم مي کند ، بر مي گردد به حرم مطهر و به بي بي عرض مي کند پدرم بيش از 30 سال به شما خدمت کرده ، اينک شفاي او را از شما مي خواهم .



صبحگاهان از انتظامات حرم با بيمارستان تماس مي گيرند ، بيمارستان جواب رد مي دهد و مي گويد : اميدي به زنده ماندن ايشان نيست ، ولي عنايات حضرت معصومه مرا از مرگ نجات داد .



( 281 )



هموگويد : در سال 1357 ش . يک زائر همداني مبلغ 4000 تومان به عنوان امانت به دفتر هدايا سپرد ، هنگامي که براي گرفتن امانت خود مراجعه کرد ، کليد صندوق گم شد ، در حدود يک ساعت او معطّل شد ، سرانجام کليد پيدا شد ، امانت او را پس داديم .



او گفت : من بليت همدان داشتم ، با گم شدن کليد ، بليت من نيز باطل شد .



بالاخره ايشان رفت و بعد از يک هفته آمد و گفت : من آن زائر همداني هستم وقتي رفتم اتوبوس رفته بود ، با ماشين ديگري رفتم ، بعد معلوم شد که آن اتوبوس در راه تصادف کرده و همه سرنشين هاي آن کشته شده اند .



بدين سان خداوند متعال زائر حضرت معصومه را از مرگ نجات داده بود .



( 282 )



هموگويد : در سال 1359 ش . همسرم به شدت مريض شد ، پس از مداواي فراوان سرانجام در بيمارستان نکوئي قم بستري شد .



با عجله به حرم مشرف شدم و به خدمت بي بي عرض کردم : بي بي جان ، من بچه هاي خردسال دارم ، شفاي همسرم را از تو مي خواهم .



از عنايات بي بي همسرم خوب شد و بر سر زندگي اش برگشت .



( 283 )



آقاي قسمت شريفي نيا :



يک بار در حرم مطهر پايم لغزيد و به شدّت صدمه ديد ، چهل شبانه روز خواب و خوراک من گريه بود ، روزي به حرم مشرف شدم گريه زيادي کردم و عرضه داشتم : يا مرا شفا دهيد و يا مرگ مرا از خدا بخواهيد که ديگر زندگي برايم سخت شده است .



چون ازحرم بيرون آمدم ، هيچگونه ناراحتي در پايم احساس نکردم .



( 284 )



آقاي محمد جواد ابوالقاسمي :



در سال 1372 ش . چون از روي پل صفائيه گنبد بي بي را ديدم ، عرض کردم : بي بي من مي خواهم امسال به مکه مشرف شوم ، لطفا وسيله حج من و همسرم را فراهم کن .



سپس به حرم مشرف شدم و زيارتنامه بي بي و حضرت فاطمه عليها السلام را خواندم ، و در کنار ضريح مجدداً از بي بي تقاضا نمودم .



وقتي به منزل رفتم ، همسرم گفت : برادرت با تو کار دارد . با او تماس بگير . چون تماس گرفتم معلوم شد که وسيله ثبت نام من و همسرم ، و نيز ديگر برادران و خواهران و دامادهايمان از سوي پدرم فراهم شده است .



( 285 )



آقاي مختار شعباني :



بچه دوساله اي داشتم که به شدّت مريض شد ، شبي قرار شد او را به دکتر ببريم ، دير بود ، مطب دکترها بسته بود ، او را به حرم بردم و در بالاي سر روي زمين گذاشتم و عرض کردم ، اي دختر باب الحوائج دکتر اصلي شما هستيد ، بچه مرا شفا دهيد . لحظه اي بعد بچه بلند شد و شروع به راه رفتن کرد . بدون اين که به کسي چيزي بگويم او را برداشتم و به منزل بردم .



داستان را به همسرم گفتم : او در حالي که به شدّت گريه مي کرد گفت :



هنگامي که شما رفتيد من خوابيدم ، در عالم رويا ديدم خانمي به من فرمود : بلند شو ، همسرت آمد ، ما بچه ات را شفا داديم .



( 286 )



آقاي ناصر اصغر زاده موحّد :



روزي پسرم از پشت بام يک خانه سه طبقه به زمين افتاده بود ، در کمال نوميدي او را به بيمارستان برديم ، به پزشک معالج گفتم : من خادم حضرت معصومه عليها السلام هستم ، به خاطر بي بي بچه ام را نجات دهيد .



دکتر گفت : آنچه از دست من بر مي آمد ، انجام دادم ، ديگر چيزي از دست من ساخته نيست ، او مانند يک مرده افتاده است .



از همانجا رو به طرف کريمه اهلبيت کردم و گفتم : نجات پسرم را از شما مي خواهم .



همان لحظه چشمهايش را باز کرد و اميدي در دل ما ا يجاد شد .



پس از مدّتي از بيمارستان مرخص شد ، اينک 16 سال از آن حادثه مي گذرد و پسرم از برکت بي بي صحيح و سالم است .



( 287 )



هموگويد : علاقه زيادي به حج داشتم ، از حضرت معصومه عليها السلام تقاضا کردم که مقدمات اين سفر روحاني را فراهم نمايد .



چيزي نگذشت که از فروش خانه پدري ، امکان ثبت نام حاصل شد ، و همان سال به حج مشرّف شدم ، در حالي که خيلي ها بيش از ده سال در نوبت بودند .



( 288 )



آقاي يوسف اسرافيلي :



روزي با همسرم به زيارت بي بي مشرف شديم ، و در حرم مطهر به همسرم گفتم : چه مي شد که بي بي مرا به خادمي مي پذيرفت و نام من جزو خادمان آستانه اش ثبت مي شد ؟



اين گفتگو بين من و ايشان رد و بدل شد ، آنگاه وارد حرم مطهر شديم .



يکي از مسئولين حرم ، بدون اين که سابقه آشنايي داشته باشيم ، به من گفت : اگر مي خواهي خادم حرم بشوي ، امروز آخرين روزي است که فرم ثبت نام در اختيار متقاضيان گذاشته مي شود .



پس از زيارت به محل ثبت نام مراجعه کرديم ، فرم را تکميل نموديم و به عنوان خادم افتخاري به خدمتگذاري حرم مطهر مفتخر شديم .



( 289 )



هموگويد : روزي يک نفر روحاني به من گفت : مشکل سختي دارم ، سالهاست از تهران به قم مي آيم متوسل مي شوم ، شما خادم بي بي هستيد براي مشکل من واسطه شويد .



با هم کنار ضريح رفتيم ، براي رفع مشکل ايشان دعا کرديم ، پس از دو هفته به سراغم آمد و گفت : الحمدلله از عنايت بي بي مشکلم حل شد .



پرسيدم مشکل شما چه بود ؟ گفت : دختري داشتم که فلج بود و همه دکترها جواب کرده بودند ، الحمدلله از لطف بي بي شفا يافته و اينک به همراه هياتي به قم مشرف شده است .



خادمين حرم از آنها استقبال کردند ، دختر در کمال صحت و سلامت بود .



( 290 )



يکي از خدام :



يکي از خادمان حرم مطهر که نخواست نامش فاش گردد ، گفت :



ماهها بود که همسرم مبتلا به درد پا بود و حتي نمي توانست قدمي بردارد . هرچه به دکترها مراجعه کرديم نتيجه نگرفتيم .



يکي از روزها وقت شيفت خدمتم رسيد ، خواستم انيفورم خدمت بپوشم و به سوي حرم مطهر روانه شوم ، ديدم روپوش مخصوص خدمت که همه خدّام بايد در حرم آن را بپوشند ، شسته نشده ، پرسيدم چرا اين را نشسته اي ؟



بغض همسرم ترکيد ، با گريه گفت : ديگر توان ايستادن ندارم ، سالهاست که شما خادم حضرت معصومه هستيد ، از بي بي بخواهيد که پايم را شفا دهد .



حالم بسيار منقلب شد به حرم مشرف شدم ، در کفشداري لحظاتي با خود خلوت کردم و شفاي همسرم را از بي بي دو عالم مسئلت نمودم و عرضه داشتم : اگر همسرم خوب نشود من ديگر نمي توانم در خدمت زائران شما باشم ، زيرا ناگزيرم در خانه بمانم و از همسرم پرستاري نمايم .



پس از پايان شيفت به خانه برگشتم ، ديدم همسرم به استقبالم آمد ، با اين که قبلاً حتي يک قدم نمي توانست راه برود .



شگفت انگيزتر اين که ديدم خانه را نيز نظافت و مرتب کرده است .



گفتم : چه شده ؟



گفت : بعد از رفتن شما ساعتي خوابيدم ، بانوي بزرگواري را در عالم رويا ديدم ، به نزد من آمد ، از من تفقّد فرمود ، دست مبارکش را به پاي من کشيد و فرمود : شفاي ترا کفشدار ما از ما خواست ، ما ترا شفا داديم ، برخيز خانه را مرتب کن و لباسهايش را بشوي و به همسرت بگو : ما لحظه اي از احوال شما غافل نيستيم.



( 291 )



يکي ديگر از خادمان حرم مي گويد :



به درد زانوي سختي مبتلا شدم ، روزي در محل کارم در کفشداري فرصتي پيش آمد با بي بي دو عالم درد دل گفتم و عرضه داشتم : اي بي بي ، من دوست دارم که همواره در خدمت شما باشم و بتوانم از زائرانت پذيرايي کنم .



سپس به کنار ضريح رفتم ، دو رکعت نماز خواندم و سرِ تعظيم بر شبکه هاي ضريح نهادم و اشک فراوان ريختم .



ساعت 11 شب به منزل رفتم ، تا خوابيدم در عالم رويا ديدم که در محضر امام رضا عليه السلام هستم ، عنايتي فرمودند و دست مبارکشان را بر زانوي من نهادند . احساس کردم که ديگر زانويم درد نمي کند . صبح که براي نماز برخاستم اثري از درد پا نديدم ، و براي هميشه درد پا از من رفع گرديد .



( 292 )



يکي ديگر از خادمان حرم مي گويد :



ناراحتي کليه داشتم ، عکس برداري ها حکايت از وجود سنگ بزرگي در کليه داشت ، پزشکان گفتند : بايد تحت عمل جراحي قرار بگيري و يا از طريق سنگ شکن درمان شوي .



با خود گفتم : ما خود دکتر داريم و به اين مسائل نياز نيست .



روزي هنگامي که چشمم به گنبد مقدس افتاد ، عرض کردم : بي بي ، دکتر من شماييد ، من هزينه عمل جراحي ندارم ، خود عنايتي فرماييد .



از فرداي آن روز ديگر ناراحتي احساس نکردم ، دوباره به دکتر مراجعه کردم ، عکس برداري کردند و گفتند : سنگ دفع شده ، ديگر مشکلي نداريد .



( 293 )



يکي ديگر از خادمان با اخلاص مي گويد :



وضع مالي ام خوب نبود ، دو هزار تومان بدهي داشتم ، سخت افکارم پريشان بود ، بالاي سر دو رکعت نماز خواندم و به بي بي عرض کردم : بي بي جان من به طلبکار وعده داده ام که فردا بدهي ام را بپردازم ، دو هزار تومان از شما مي خواهم .



عصر همان روز مرحوم آيت الله گلپايگاني به حرم مشرف شدند ، به هنگام تشرّف نگاه خاصي به من کردند ، به طوري که تصور کردم که تقصيري از من سرزده است .



به هنگام مراجعت از حرم ، کفشهايشان را تقديم کردم ، چند قدمي رفتند ، سپس برگشتند و نام مرا پرسيدند ، گفتم : " عليرضا " .



فرمودند : بيا جلو ، مي خواهم صورتت را ببوسم .



جلوتر رفتم و دستشان را بوسيدم ، آيه اي را درگوشم خواندند و مبلغ دو هزار تومان در جيبم نهادند .



( 294 )



يکي از خادمان حرم مي گويد :



مشکل مالي برايم پيش آمد ، به بي بي دو عالم متوسل شدم ، خانمي به من معرفي شد که اهل خير است ، به نزد او رفتم ، گفت : شما خادم حضرت معصومه عليها السلام هستي ، چرا به خود بي بي مراجعه نکردي ؟ گفتم : چرا ، مراجعه کردم بي بي به شما حواله دادند .



دست زير تشک برد و مبلغ 15000 تومان به من داد ، گفتم : اين مبلغ مشکل مرا حل نمي کند ، 15000 تومان ديگر دادند و گفتند :



اگر وضع مالي ات خوب شد و من زنده بودم ، به من پس مي دهي ، و اگر مُردم ، آن را به تو مي بخشم ، حلالت باشد . پس از مدت کوتاهي فراهم شد ، بردم و به او تقديم کردم ، او نيز قسمتي از آن را به من بخشيد .



( 295 )



يکي ديگر از خادمان مي گويد :



زائري وارد کفشداري شد ، يک جفت کفش لاستيکي به من داد که بسيار کثيف بود ، به او پرخاش کردم و او چيزي نگفت .



شب که مشغول شام شديم ، اولين لقمه در گلوي همسرم گير کرد و نزديک بود خفه شود . هرچه تلاش کرديم ، تلاش ما به جايي نرسيد .



يک مرتبه متوجه شدم که چون به زائر بي بي تندي کرده ام ، از سوي بي بي تنبيه مي شوم .



توبه کردم و از بي بي معذرت خواهي کردم ، همان لحظه لقمه از گلوي همسرم پايين رفت و نفس راحتي کشيد .



از آن لحظه تصميم گرفتم که هرگز با زائران بي بي تندي نکنم .



( 296 )



يکي ديگر از خادمان مي گويد :



ساعت در حدود 30: 11 دقيقه شب بود ، چند نفر زائر شهرستاني رسيد ، خواستند به حرم مشرف شوند ، گفتم : به ما دستور داده اند که بعد از ساعت 11 کفش قبول نکنيم ، الآن درب هاي حرم مطهر بسته مي شود ، ساعت 30: 3 دقيقه بامداد درها باز مي شود و ما در خدمت هستيم ، شما الآن از مقابل ايوان آيينه سلام عرض کنيد و صبح مشرف شويد .



يکي از آنها عصباني شد و حرفهاي تندي زد و من حوصله به خرج داد و پاسخي نگفتم .



پس از چند ماه سه نفر زائر آمد ، يکي از آنها به ديگري گفت : خودش هست او به من گفت : آقاي کفشدار ببخشيد ما را حلال کنيد .



گفتم : شما کي هستيد :



گفت : من پدر آن جواني هستم که چند ماه پيش به شما اهانت کرد . او هنگامي که به شهر خود بازگشت ، شبي در عالم رويا به محضر حضرت معصومه عليها السلام مشرف شده ، بي بي فرموده : چرا به خادم من اهانت کردي ؟ بايد بروي و از او حلاليت بطلبي .



( 297 )



يکي ديگر از خادمان حرم تصادف مي کند و موجب کشته شدن پيرزني مي شود ، به پرداخت 350000 تومان به عنوان ديه محکوم مي شود ، چند سالي توان پرداخت نداشته ، تا به يک ميليون مي رسد ، در يکي از شبها که مراسم غبار روبي بوده ، به خدمت بي بي عرض مي کند که اگر نتوانستم اين مبلغ را پرداخت کنم به زندان مي روم و از خدمت شما محروم مي شوم .



مقداري از وسائل خانه را مي فروشد و 200000 تومان فراهم مي کند .



شب در عالم خواب به خدمت بي بي مي رسد ، برگ سبزي از طرف بي بي به او داده مي شود و بي بي مي فرمايد : اندوهگين مباش .



دو روز مانده به موعد دادگاه ، پستچي درب خانه را مي زند و مي گويد يک فقره چک به نام شما از تهران آمده است ، وقتي که آن را تحويل مي گيرد مي بيند 800000 تومان است ، يعني : دقيقاً به مقداري که نياز داشته است .



( 298 )



يکي از خادمان حرم براي اجراي دستور دفتر انتظامات با برخي از دسته جات برخورد مي کند ، شب درعالم رويا به صورت ظريفي هشدار داده مي شود ، تا از اين برخوردها پرهيز کند .



( 299 )



يکي ديگر از خادمان به هنگام جمع کردن موکت صحن مطهر بي احتياطي مي کند و موجب مي شود که خانم جواني از زائران به زمين بخورد و زانويش به درد آيد .



مکرّر از او حلاليت مي طلبد و از حضرت معصومه عليها السلام معذرت خواهي مي کند ، در عين حال به شکلي ، مورد بازخواست قرار مي گيرد و هشدار داده مي شود که در کار خود بي احتياطي نکند .



( 300 )



يکي از خادمان حرم مي گويد :



درعالم رويا ديدم اعلام شده است که حضرت معصومه عليها السلام به افتخار خادمين خود محفلي آراسته و همه آنها را دعوت کرده است .



پرسيدم : آيا اين دعوت از سوي توليت است ؟ گفتند : نه ، از سوي شخص حضرت معصومه عليها السلام .



اين محفل در مسجد بالاي سر بود . ولي چون وارد شدم ديدم که آنجا باغ انگور است ، بسيار سبز و خرّم بود و همه خادمين حضور داشتند ، جز اين که من هيچ يک از آنها را نشناختم .



نگارنده گويد : اين بود 60 مورد از عنايات بي بي دو عالم به خادمان درگاه و متصدّيان خدمات بارگاه ملک پاسبان آن شفيعه محشر ، دخت موسي بن جعفر ، کريمه آل پيغمبر ، حضرت معصومه اطهر _ سلام الله عليها _ .



در لابلاي کرامات ديگر نيز ، از اين خادمان با اخلاص به وفور ياد شده بود ، (154)



ولي اختصاص دادن يک بخش به اين تلاشگران مخلص و متواضع ، به عنوان " يادمان خادمان " براي توجه زائرين محترم اين آستان عرش نشان ، به اين عزيزان بي نام و نشان ، (155) و هشداري به اين عزيزان است که قدر موقف را بدانند ، در خدمات خود تلاش بيشتري نمايند ، و رضايت بي بي عالم را ، از رهگذر انجام خدمات با حوصله ، اخلاص ، تواضع ، به ويژه حُسن خلق ، و برخورد نيکو ، در حدّ شايسته به دست آورند .



در اين رابطه کتاب مستقلي ، تحت عنوان : " عنايات معصوميّه " از زبان خادمين آستانه مقدس ه حضرت معصومه عليها السلام به رشته تحرير درآمده ، که در بخش يادمان خادمان ، بيش از هر منبع ديگر از آن بهره برده ايم . (156)

پاورقي

(154) براي تکميل يادمان خادمان ، واستماع گزارش خادمين حرم مطهر ، پيرامون کرامتهاي کريمه اهلبيت ، به صفحات زير مراجعه شود .

18، 20، 24، 32، 41، 43، 66، 94، 106، 120، 147، 174، 178، 187، 189، 190، 195، 239، 242، 245، 249 .

(155) براي توجه به موقعيت اين عزيران در آغاز اين بخش يادآور شديم که مرحوم آيت الله بروجردي از توليت آستانه خواسته بود که نام ايشان را در ليست خدام افتخاري آستانه بنويسد . در همين رابطه يکي از خادمان حرم مي گويد : روزي مرجع بزرگوار حضرت آيت الله بهجت به هنگام خروج از حرم مطهر به کفشداران فرمود : " قدر خود را بدانيد ، خدمت در اين مکان لياقت مي خواهد ، به هر کسي ميّسر نمي شود .

(156) عنايات معصوميّه ، از محمّد علي زيني وند ، چاپ 1370 ش . انتشارات زائر ، قم .