کرامات (251-275)


(251)



همو گويد: مرحوم آيت اللّه مرعشي همواره به خادمان حرم سفارش مي كرد كه كاركنيد، نظافت كنيد، بيكار ننشينيد.



شبي در عالم رؤيا به محضر حضرت معصومه عليها السّلام شرفياب شده بودند، بي بي به ايشان فرموده بود: اين قدر به خادمين ما ايراد نگير، آنها همواره مشغول خدمت هستند.



مرحوم آيت اللّه نجفي مرعشي پس از آن هشدار، ديگر به خادمان چيزي نمي فرمود:



(252)



همو گويد: روزي در صحن مسجد اعظم نشسته، گنبد مقدس بي بي را تماشا مي كردم، عرض كردم: بي بي عنايتي بفرماييد كه دستم خالي است.



هنوز سخنم به پايان نرسيده بود كه سيّد بزرگواري در مقابلم سبز شد، بلند شدم و احترام كردم. صورت مرا بوسيد و مبلغ قابل توجّهي به من داد و مشكلم از عنايت بي بي برطرف شد.



(253)



آقاي اصغر نقوي:



دختري داشتم كه او را به جهت ارادت به حضرت زهرا _ سلام اللّه عليها _ بتول ناميده بودم، روزي دستش در رفت و به شدت درد گرفت، به دكتر برديم، احتمال شكستگي داد، دست بچّه را بست و گفت: دو هفته بعد بياور، اگر خوب نشده باشد بايد عمل شود.



پس از دو هفته بچّه را نزد دكتر بردم،گفت: سريعاً بايد بستري شود و عمل كنيم.



نظر به اينكه من بيمه نبودم، به خدمت بي بي رسيدم و عرضه داشتم، چون نام مادرت را روي اين بچّه گذاشته ام، به احترام مادرت بچّه ام را شفا عنايت كنيد.



يكي از مسئولين حرم پارچه سبز و مقداري نبات به من داد و گفت: اين پارچه را به دست بچه ببند و اين نبات را در آب حل كرده به بچّه بده.



روز بعد كه دكتر بچّه را ويزيت كرد، گفت: او ديگر به عمل جراحي نياز ندارد.



(254)



آقاي بافراني:



با يكي از دوستان به كار نقاشي ساختمان مشغول بودم، روزي در بيرون شهر قم كار مي كردم، به هنگام مراجعت قسمتي از مسير را ناگزير بودم كه پياده بيايم، خيلي خسته شدم، همانجا متوسّل به بي بي شدم و از او كار دائمي خواستم.



يكي از دوستان در آن ايام به من گفت: آيا مايل هستي كه در حرم كار كني؟



گفتم: چه كاري بهتر از خدمت به حرم حضرت معصومه عليها السّلام؟



به كارگزيني رفتيم، گفتند: نيرو لازم نداريم، به مدريّت حرم رفتيم، موافقت حاصل شد و اينك سالهاست كه در خدمت زائران بي بي هستم.



(255)



آقاي براتي:



چند سالي به زخم معده مبتلا بودم، چندين بار به خونريزي دچار شدم، گلبولهاي قرمزم كم شد، فشارم به شش رسيد، پزشك مرا از هر نوع ميوه و بسياري از غذاها منع كرد.



در سال 1374 ش. به مناسبت فوت پدر خانمم به قم آمده بودم، به حرم بي بي مشرف شدم و حدود دو ساعت به بي بي متوسل شدم و عرض كردم: بي بي، ديگر از اين نوع زندگي خسته شده ام، امروز شفاي خودم را از شما مي خواهم، امروز هز غدايي مهيّا باشد مي خورم.



به منزل آمدم ديدم براي نهار آبگوشت تهيه كرده اند، يك كاسه آبگوشت با ترشي زياد خوردم، گفتند: مگر قصد خودكشي داري؟ گفتم: اگر بميرم باعث مرگم خودم هستم، شما نگران نباشيد.



از آن روز ديگر در ناحيه معده هيچ ناراحتي احساس نكردم. و لذا براي سپاس و تقدير از عنايت بي بي، از كر ج به قم منتقل شدم و به عنوان خادم افتخاري، به خدمت در حرم مطهّر مفتخر گرديدم.



(256)



آقاي بهرام قلي پور:



در يكي از روستاهاي تبريز زندگي مي كردم، زندگي بر من سخت شد، شبي در عالم رؤيا ديدم كه بانوي نقابدار آمدند و به من فرمودند: " ما ترا مي پذيريم ".



از خواب بيدار شدم و تعبير آن را ندانستم.



پس از مدّتي تصميم گرفتيم كه به يكي از شهرها منتقل شويم هر يك از اعضاي خانواده شهري را نام بردند. من نيز بدون توجه به آن خواب از قم نام بردم.



سرانجام به قم آمديم و در قم به دنبال كار بوديم، تا روزي به توليت حرم مراجعه كرديم، موافقت شد و از فرداي آن روز در حرم مطهّر مشغول خدمت شديم. آنگاه خوابم تعبير شد و متوجه شدم كه يكي از آن بانوان نقاب دار، بي بي دو عالم حضرت معصومه عليها السّلام بود، كه مرا به خدمت پذيرفت و اينك 25 سال است كه به اين افتخار مفتخر هستم.



(257)



آقاي جوادي:



در يك كارخانه شخصي كار مي كردم، چون بيمه نبودم، روزي از كارخانه اخراج كردند، مستقيماً به سوي حرم بي بي راه افتادم.



هنگامي كه چشمم به گنبد افتاد، عرض كردم: بي بي عنايتي كن و ما را جزو خدمتگزاران خود قرار بده.



وارد حرم شدم، زيارت كردم و دو ركعت نماز خواندم و متوسّل به بي بي شدم.



درهمان ايام در خواب ديدم حيوان درنده اي مرا دنبال مي كند و من در حال فرار هستم، عبايي روي زمين افتاده بود، ناگهان بالا رفت و من در زير آن پناه گرفتم.



چند روز گذشت به حرم مشرف شدم به مسؤول حرم آقاي كشفي برگشتم تا مرا ديد، گفت: آيا در كفشداري مي تواني خدمت كني؟ گفتم: البته.



(258)



آقاي حسين سالاري:



بدهكار بودم، يكي از طلبكاران به شدت مرا تحت فشار قرار داده بود، روزي به در خانه آمد و گفت: هر طور هست بايد تا فردا غروب طلب مرا فراهم كني.



صبح بعد از مراسم خطبه خواني در حرم، به كنارضريح بي بي رفتيم و عرض كردم: بي بي، آبروي من در خطر است، من امروز 20000 تومان نياز دارم.



پس از عرض حاجت، به سراغ كار رفتم.مسؤول دفتر كفشداري گفت: تلفن با شما كار دارد. وقتي گوشي را برداشتم ديدم از منزل زنگ زده اند. پرسيدم: چه شده؟ گفتند: شخصي به نام آقاي حامدي مبلغ 20000 تومان آورده مي گويد: نذر كرده بودم اگر امسال بتوانم به مكه بروم به يكي از خدّام حرم 20000 تومان هديه بدهم، امروز نذرم روا شد و لذا اين پول را به شما تقديم مي كنم.



به سرعت به كنار ضريح رفتم، پيشاني ادب بر ضريح بي بي نهادم و از عنايت كريمانه اش تشكر نمودم.



(259)



همو گويد: روزي با عده اي از خادمان در مقابل درب عتيق نشسته بوديم، عرض كردم بي بي شما هر روز حداقل 200 تومان هديه براي من مي رساندي، امروز خبري نشده. همان لحظه زائري مرا صدا زد و مبلغ 200 تومان به من هديه داد و گفت: اين هديه مال شماست و قابل ندارد، برگشتم و به دوستان گفتم: امروز هم عنايت بي بي رسيد.



(260)



آقاي حسين فراهاني:



خانمي اهل تركيه وارد كفشداري شد، قدرت بر تكلّم نداشت، كفشهايش را تحويل داد و وارد حرم شد.



پس از ساعتي هنگامي كه از حرم بيرون آمد، ديدم كه مورد عنايت واقع شده، زبانش باز شده و به زبان تركي صحبت مي كند.



(261)



آقاي رضا خادم:



در روزگاري كه حقوق ماهيانه من 2100 تومان بود، به هنگام گشودن درب كفشداري ها ، از تنگدستي خود به بي بي شكايت كردم، آن روز افراد زيادي به من هديه دادند، چون شمردم ديدم كه 900 تومان به من هديه داده اند، كه در آن روز مبلغ مورد توجهي بود.



(262)



آقاي سعيدي:



در گذشته يكي از بدخواهان نامه اي عليه من نوشته به مرحوم توليت داده بود، به خدمت بي بي عرض كردم: من مي خواهم برايم روشن شود كه چه كسي اين كار را انجام داده است.



شب در عالم رؤيا ديدم كه چه كسي نامه را نوشته است.



فردا در پاي ضريح به او گفتم: شما اين نامه را نوشتي؟ گفت: بلي من نوشتم، ولي فلاني مرا وادار كرد، و بدين وسيله توطئه كشف شد و آبروي من محفوظ ماند.



(263)



همو گويد: من تمام زندگي ام را مديون بي بي هستم، در يكي از شبها مبتلا به تنگي نفس شدم، نفس در قفسه سينه حبس شد، مرگ را در چند قدمي خود ديدم. خدمت بي بي عرض كردم: اگر در اين 30 سال خدمت، از روي صدق و صفا خدمت كرده ام و از من راضي هستيد، جانم را نجات دهيد.



طولي نكشيد كه نفسم باز شد و از مرگ نجات يافتم.



(264)



هموگويد: شبي نيز دخترم دچار خفگي شد، همه اهل خانه از زنده ماندنش نوميد شدند، سراسيمه خود را به حرم رسانيدم و شفاي دخترم را از بي بي خواستم و به منزل بازگشتم، ديدم دختر به حال طبيعي برگشته، صحيح و سالم است.



(265)



همو گويد: يكبار نيز همين دخترم از ماشين پرت شد و حدود 10 متر روي زمين كشيده شد، به قدري مجروح و مصدوم شد كه اميدي به زنده ماندنش نبود. از حضرت معصومه خواستم و حضرت معصومه دخترم را به ن بازگردانيد، زخمها سريعاً خوب شد و بهبودي كامل يافت.



(266)



همو گويد: در دفتر نذورات نشسته بودم، خانمي آمد و گفت: پس از ازدواج سالها بچّه دار نشدم، نذر كردم كه اگر خدا به من فرزندي عنايت كند همه طلاهايم را به حرك حضرت معصومه عليها السّلام اهدا كنم.



پس از سالها بچّه دار شدم، ولي بچّه از ناحيه سر فلج بود، باز هم به بي بي متوسّل شدم، خداوند او را شفا داد و الآن كاملاً سالم است، و لذا آمدم نذر خود را ادا كنم. آنگاه گردنبندي به وزن 38 گرم از كيفش درآورد و به حرم مطهّر بي بي تقديم نمود.



(267)



همو گويد: روزي به مبلغ زيادي پوب نياز داشتم، صبح براي نماز صبح درب حرم را باز كردم مرحوم آيت اللّه مرعشي وارد حرم شدند، هنگامي كه سجاده ايشان را پهن مي كردم، دقيقاً به همان مقداري كه از بي بي تقاضا كرده بودم، پول به من داد و فرمود:



حضرت معصومه عليها السّلام غريب است، تا مي تواني خوب خدمت كن.



(268)



سيد ابوالفضل رضوي زاده:



چهل سال پيش شخصي به نام حاج محمّد علي، كه بنّا و آينه كار بود، در حرم مطهّر كار مي كرد، او برايم گفت: من بت چشم خود ديدم كه زني در حال زيارت دستش به ضريح چسبيده بود، گويي برق 220 ولت او را خشك كرده است، هر چه فرياد مي كشيد دستهايش از پنجره هاي ضريح جدا نمي شد.(153)



( 269 )



هموگويند : يک بار در فصل زمستان پيام شکست ، از هرگونه کار و خدمت باز ماندم، به بي بي متوسل شدم ، به صورت معجزه آسا پايم خوب شد .



( 270 )



آقاي سيّد حسين فروغي :



شبي جواني در حال اضطراب به حرم آمد ، پرسيدم چه شده ؟ گفت : من شاگرد مغازه عينک سازي هستم ، به تهران رفتم مقدار زيادي عينک خريدم ، از ماشين پياده شدم ، آن ماشين حرکت کرد ، من يادم آمد که وسائلم را بر نداشتم .



گفتم : به شرکت تاکسيراني سر بزنيد ، رفت و با ناراحتي بازگشت و گفت : خبري نبود .



مدّتي در حرم مطهر به بي بي دو عالم متوسل شد و يک بار ديگر به شرکت تاکسيراني رفت ، اين بار خوشحال برگشت ، و گفت : صاحب ماشين به آنجا زنگ زده و اطلاع داده که وسائل من در نزد اوست ، با او تماس گرفتم ، نشانه وسائل را دادم ، قرار شد که فردا بروم و تحويل بگيرم .



( 271 )



آقاي سيّد علي مير يونسي :



پسرم در يک حادثه تصادف مصدوم شد ، مورد عمل جراحي قرار گرفت ، بعد معلوم شد که عصب سياتيک او قطع شده است ، به حضرت معصومه متوسل شديم و مکرّر دوستان در حرم مطهر ختم " اَمَّن يُجيبُ " گرفتند ، از عنايات بي بي بدون عمل جراحي بهبودي حاصل شد .



( 272 )



سيد علي اصغر علوي :



فرزند هشت ساله اي داشتم که موهاي سر و ابروهايش مي ريخت و رنگ صورتش زرد شده بود .



بارها به دکتر مراجعه کرديم نتيجه اي حاصل نشد . آمپولهايي مي نوشتند که کمياب بود و به ناچار از بازار آزاد تهيه مي کرديم ، تزريق آمپول نيز مي بايست توسط پزشک متخصص انجام بگيرد ، لذا آن نيز هزينه زياد مي طلبيد .



ماه رمضان بود براي افطاري به حرم مطهر دعوت داشتيم ، يکي از همکاران هنگامي که چهره پسرم را مشاهده کرد ، گفت : تو که در حرم کار مي کني ، برو شفاي



بچه ات را از حضرت بگير .



دلم شکست ، به حرم مشرف شدم و به شدت به آن بزرگوار متوسل شدم . از آن روز ديگر به پزشک مراجعه نکرديم و پسرم از عنايات بي بي شفاي کامل يافت .



( 273 )



آقاي شريفي :



در يکي از روزهاي ماه رمضان با تعدادي از خادمان مشغول خدمت بوديم ، موقع افطار فرا رسيد ، آنها براي افطاري به مهمان سرا رفتند و من تنها ماندم . مدتي از افطار گذشت ، به بي بي رو کردم و عرض کردم : بي بي خدا را خوش نمي آيد که تا اين موقع مرا تشنه و گرسنه نگه داشتند و رفتند .



در همان لحظه خانم بزرگواري از داخل رواق زنانه بيرون آمد و يک سيني محتوي آب جوش و خرما آورد و گفت : بگير و افطار کن .



در عمر خود به ياد ندارم که چنين آب و خرمايي خورده باشم .



پس از افطار سيني را روي ميز گذاشتم ، زائري آمد کفش او را گرفتم و يک لحظه غفلت کردم ، از سيني و آوردنده او ديگر اثري نديدم .



( 274 )



آقاي طاهري :



روزي در مسجد اعظم روضه بود ، 120 ليتر آب جوش داشتيم ، ولي حاصل چايي بسيار کم رنگ بود و مناسب با مجلس نبود ، و لذا دوستان تصميم گرفتند که چايي ندهند .



در اين حال بنده به بي بي دو عالم متوسل شدم و مشغول صلوات فرستادن شدم . آنگاه به مسوول چايي گفتم : آب جوش بياوريد ، انشاءالله بي بي عنايت مي کند .



چون شير سماور را بازکردم ، چايي پررنگ و خوش طعمي شد که علاوه بر اهل مسجد ، مقدار زيادي از آن باقي ماند که حتي به زوّار دور ضريح هم چايي داديم .



( 275 )



آقاي حاج عباس خوش قامت :



مادرم زخم معده داشت ، او را در بيمارستان کامکار بستري کرديم ، دکتر گفت : عمل سختي در پيش رو دارد ، برو دعا کن .



به حرم مطهر آمدم و عرض کردم : بي بي ، مادرم را از تو مي خواهم و خيلي گريه کردم .



فردا عمل به خوبي انجام شد ، تا ساعت 5 بعدازظهر بيهوش بود ، به هوش آمد و تحت مراقبت پزشک بهبودي کاملش را بازيافت ، به حرم مطهر آمدم و از عنايت بي بي تشکر نمودم .

پاورقي

(153) ظاهراً اين همان كرامت شماره 50 است كه در صفحه 70 از شاهدان عيني نقل گرديد.