کرامات (226-250)


(227)



يكي از دوستان عزيزي كه امروزه واعظ شهير تبريز به شمار مي آيد براي نگارنده نقل كردند:



در اوايل ورودم به تبريز، منزلي در خارج از محدوده شهر داشتم، آنجا هنوز لوله كشي نشده بود و هر وقت به سازمان آب مراجعه مي كرديم، به عنوان اينكه آنجا خارج از محدوده است، با پاسخ منفي روبرو مي شديم. يكي از همسايه ها آب داشت به ما اجازه داد كه از منزل ايشان آب آورده، نيازهاي اوّليه خود را تأمين كنيم. با توافق ايشان يك شلنگ 60 متري تهيّه كرديم و تا مدّتي از اين جهت در آسايش بوديم.



روزي به منزل آمدم، ديدم همسرم خيلي گريه كرده است، از علّت گريه اش جويا شدم، به منزل همسايه رفتم كه تقاضا كنم شلنگ ما را به شير آب وصل كنند، با اين كه در منزل بودند، در را برايم باز نكردند و به ما آب ندادند.



از اين پيشامد سخت ناراحت شدم، دستم از همه جا كوتاه بود، مراجعه مجدّد به سازمان آب سودي نداشت، هرچه فكر كردم، راه به جايي نبردم، به ياد عنايات دختر باب الحوائج در دوره اقامتم در قم افتادم، سريعاً بليط اتوبوس تهيّه كرده، رهسپار قم شدم.



مستقيماً به حرم مطهّر مشرّف شدم و عرضه داشتم: اي دختر باب الحوائج من روضه خوان شما هستم، جز شما پناهگاهي ندارم، من آب منزلم را از شما مي خواهم.



به تبريز بازگشتم، در منزل خانم افتخار السّادات روضه داشتم، رفتم روضه خواندم، پس از منبر با خطيب ارزشمند جناب آقاي حاج ميرزا وليّ اللّه عدلي كه او نيز آنجا منبر مي رفت، مصادف شدم، پرسيد: چرا اين قدر ناراحت به نظر مي رسيد؟ داستان را گفتم، گفت: مگر نمي دانيد كه رئيس سازمان آب پسر صاحب خانه است؟ آنگاه خانم افتخار السّادات را صدا كرد و داستان ما را به ايشان گفت. ايشان بلافاصله به پسرش جناب مهندس ميرودود افتخار السّادات زنگ زد و گفت: حتماً بايد ظرف يك هفته آب منزل فلاني وصل شود. او نيز دستور داد ظرف يك هفته همه مقدّمات فراهم گرديد، و ما از بركات وعنايات كريمه اهلبيت از مشكل بي آبي نجات يافتيم و از آب لوله كشي بهره مند شديم.



(228)



نجات از سرما



مرحوم آيت اللّه مرعشي نجفي مي فرمود: در يك شب زمستاني دچار بي خوبي شدم، خواستم حرم بروم ديدم هنوز وقت حرم نشده و درهاي حرم به اين زودي باز نمي شود. گرفتم خوابيدم و دستم را زير سرم نهادم كه اگر خوابم ببرد خواب نمانم.



در عالم رؤيا به محضر حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ رسيدم، فرمود: " بلند شو برو حرم، عدّه اي از زوّار من پشت در حرم از سرما هلاك مي شوند، آنها را نجات بده ".



مي فرمودند: از خواب بيدار شدم، با عجله لباس پوشيدم و به سوي حرم حركت كردم. ديدم عدّه اي زوّار كه لباس مخصوص هندي هها و پاكستانيها را بر تن داشتند، پشت درِ حرم از سرما مي لرزند. در را زدم، يكي از خدّام به نام حاج حبيب چون صداي مرا شناخت در را باز كرد، در معيّت آن زائران وارد حرم شديم، آنها مشغول زيارت شدند، من نيز آب خواستم وضو گرفتم و مشغول نماز و زيارت شدم.



(229)



نجات از عذاب



آيت اللّه شبيري كرامتي را در مورد حاج حسينعلي برادر مرحوم حاج شيخ حسنعلي تهراني ( متوفّاي 1325 هـ . ) نقل كردند، سپس فرمودند: مرحوم حاج شيخ حسنعلي تهراني جدّ امّي آقاي مرواريد است و لذا بهتر است از خود ايشان بپرسيد، روز 23 ذيقعده 1414 هـ. كه روز زيارتي مخصوص حضرت امام رضا عليه السّلام بود براي عتبه بوسي امام رضا عليه السّلام شرفياب بوديم با جمعي از دوستان به خدمت آيت اللّه مرواريد رسيديم و متن داستان را از ايشان استماع كرديم. و اينك شرح مختصري در مورد حاج شيخ حسنعلي، معروض داشته، به اصل داستان مي پردازيم:



حاج شيخ حسنعلي تهراني فرزند حاج محمود تاجر تبريزي از بزرگان و علماي عصر خويش، از شاگردان ميرزاي شيرازي و از مدرّسين عالي رتبه سامرّا در عهد ميزا بوده است.



هر وقت ميزرا به نماز نمي آمد، ايشان به جاي ميرزا نماز جماعت را اقامه مي كرد، همه صلحا و اتقيا به او اقتدا مي كردند، به سال 1314 هـ . ( دو سال بعد از رحلت ميرزا ) به تهران آمده، بعد از اندك توقّفي به مشهد مقدّس مشرّف شده، در آنجا رحل اقامت افكنده است.



در مسجد گوهرشاد نماز جماعت مي خواند، كساني كه با هيچكس نماز نمي خواندند در نماز ايشان حضور مي يافتند، و بسياري از فضلاي آن روز در درس ايشان شركت مي كردند، تا در 14 رمضان 1325 هـ . در مشهد مقدّس وفات كردند.(149)



او برادري به نام حاج ميرزا حسينعلي داشته كه در دربار ناصرالدّين شاه بود، و تمام لباسهاي شاه زير نظر او دوخته مي شد.



روزي مرحوم حاج شيخ حسنعلي در حرم امام رضا عليه السّلا مشغول زيارت بوده، به او خبر مي آورند كه برادرش در گذشته است.



ايشان شديداً گريه مي كند و به حضرت امام رضا عليه السّلام متوسّل مي شود و عرض مي كند: برادر من در دربار بود و طبعاُ حقوق و مظالم زيادي به گردنش خواهد بود، ازشما مي خواهم در حقّ او شفاعت فرماييد.



جنازه او را با تشريفات خاصّي از تهران به قم مي برند و بعد از شوط دادن درحرم، در يكي از بقاع صحن مطهّر به خاك مي سپارند.



يكي از علماي بزرگ، همان شب در عالم رؤيا مي بيند مهم جنازه را از تهران به طرف تشييع مي كنند ولي مأمورين عذاب نيزهمره تابوت مي رونند و در مسير تشييع او را به انواع عذابها عذاب مي كنند.



هنگامي كه جنازه به صحن مطهّر مي رسد، مأمورين عذاب دمِ درِ صحن مطهّر مي ايستند و به احترام كريمه اهلبيت وارد صحن نمي شوند.



در آن هنگام بانوي مجلّله اي از حرم مطهّر خارج مي شود و به اين فرشته ها كه مأمور عذاب بودند مي فرمايد: " برادر ايشان به برادرِ من متوسّل شده، برادرم در حقِّ او شفاعت نموده است، ديگر شما برگرديد و با او كاري نداشته باشيد. فرشته ها اطاعت مي كنند و بر مي گردند ".



اين رؤياي صادقه را آقاي مرواريد از آقاي شيخ عبدالعظيم سوادكوهي نقل كردند، و ايشان بدون واسطه از پدرشان نقل كرده بود، و پدر ايشان اين خواب را ديده بود.



آقاي مرواريد اضافه كردند كه آقاي شيخ حسنعلي اهل كرامت بود و برخي از كرامتهايش را مرحوم آيت اللّه زنجاني در كتاب " الكلام يجرّ الكلام " نقل كرده است.



(230)



نجات غريق



آيت اللّه بُدَلا مي فرمودند:



يكي از عنايات بي بي مربوط به زماني است كه ما در مدرسه دارلشّفا حجره داشتيم، مدرسه دارلشّفا آن موقع يك طبقه بود، مَدرَسي در وسط و هشت اطاق در هر طرف و حوض بزرگي در وسط حياط مدرسه قرار داشت.



در آن ايّام مدرسه دارالشّفا محلّ رفت و آمد زوّار بود، سحرها كه درب مدرسه باز مي شد، زائران حضرت معصومه عليها السّلام براي تشرّف به حرم از حياط مدرسه مي رفتند.



شبي از شبها در وقتي از ساعت بيدار شدنم نبود از خواب بيدار شدم، تصادفا ً يكي ديگر از دوستان هم حجره ام نيز بر خلاف معمول شبهاي ديگر بيدار شده بود.



داشتيم با يكديگر احوال پرسي مي كرديم، متوجّه صدايي از داخل حوض شديم، به سمت حوض رفتيم، ديديم كه يكي از زائران به هنگام تشرّف به حرم، در اثر ناآشنايي به راه، در داخل حوض افتاد و حوض هم عمق زيادي داشت، كه اگر به دادش نمي رسيديم، حتماً غرق شده بود.



بالأخره با كمك ديگر زائران آن خانم را نجات داديم و معلوم شد كه چرا ما بر خلاف وقت معمول همه شب، هم زمان از خواب برخاسته بوديم.



آن خانم هم گفته بود كه من براي نجاتم به حضرت معصومه عليها السّلام متوسّل شده بودم.



(231)



هزينه ازدواج



يكي از طلاب فاضل قم، كه قبلاً مقيم مشهد مقدّس بودند، مي گفت: در ايّام اقامتم در مشهد همواره مورد عنايت امام هشتم بودم، هنگامي كه به سوي قم عزيمت كردم، به محضر مقدّس امام رضا عليه السّلام مشرّف شدم و تقاضا كردم كه اجازه فرمايند چند سالي نيز در جوار خواهر گرامي شان حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ باشيم و سالي چند بار از قم به مشهد مشرّف شده، سلام حضرت را به برادر بزرگوارشان ببرم، سپس به م بازگشته سلام حضرتشان را به خدمتت خواهر مكرّمه شان تقديم بدارم.



از نخستين روزي كه وارد حوزه علميه قم شدم، عنايات خاص بي بي شامل حالم مي باشد، شهريّه حوزه بدون اينكه من اقدام كنم فراهم شد، مقدّمات ازدواجم به راحتي فراهم گرديد.



در هر موردي كه بدون توسّل به حضرت اقدام نمودم، با فراهم بودن همه مقدّمات، نتيجه نگرفتم، به مجرّد اينكه به كريمه اهلبيت متوسّل شدم، به صورت شگفت انگيزي گره ها گشوده شد و نتيجه مطلوب به دست آمد.



دهها بار مشكل مادّي ويا معنوي داشتم، به صرف توسّل، رفع مشكل گرديد.



هر ماه 30 - 40 هزار تومان كرايه منزل مي دهم، 30 - 40 هزار تومان قسط مي دهم، 60 - 70 هزار تومان هزينه زندگي ام مي باشد، در حدود 40 هزار تومان شهريّه دارم ولي هرگز كسري نياوردم و هر هزينه اي داشتم به صرف اين كه به فعليّت رسيده، از عنايات بي بي فراهم گرديده است.



به هنگام ازدواج هيچ اندوخته اي نداشتم، همسرم دختر يكي از علماي معروف نجف اشرف مي باشد كه با يكصد واندي از علماي مبرّز نجف اشرف از سالها پيش در زندان بعثي ها به سر مي برد و در اين مدّت هيچ خبري ازآنها به دست نيامده است. به حرم مطهّر بي بي مشرّف شدم، عرضه داشتم اگر همسرم مشكل روحي نداشت، دوست داشتم مراسم عروسي را به ساده ترين شكل ممكن برگزار كنم، ولي چون ساليان متمادي سايه پدر بر سرش نبود، نمي خواهم احساس كند كه اگر پدرش حضور داشت مراسم به شكل ديگري برگزار مي شد.



با دست خالي يكي از تالارهاي معروف قم را انتخاب كرديم، همه دوستان و آشنايان خود را از قم ومشهد و زادگاه خويش دعوت كرديم و به حساب خود در پذيرايي سنگ تمام نهاديم، ولي نه قرض گرفتيم و نه زير بار منّت كسي رفتيم. بلكه همه اش از عنايات كريمه اهلبيت باعزّت و سرافرازي فراهم شد.



(232)



يکي از دوستان اهل ولا، که ارادت خاصٌي به کريمهء اهلبيت دارد، مي گفت: ظاهراً در سال 1355 ش. بود که با دوستان براي زيرت به قم آمده بوديم. مادرم اصرار داشت که از دختر همسايه برا من خواستگاري کند.



به حرم مشرف شدم ، در مقابل ايوان آيينه ايستادم، به بي بي متوسل شدم و عرض کردم، اگر خويشاوندي با اين خانواده به مصلحت دين و دنياي منست، اين کار جور شود.



عمٌه ام به عنوان استمزاح اشاره اي کرده بود، بلافاصله پدر دختر به مغازه آمد و گفت: شما هر طور بگوييد براي ما پذيرفته است.



از عنايات بي بي به آسان ترين شکلي فراهم شد و هزينه اش نيز به راحتي جور شد.



(233)



هزينهء تعمير خانه



يكي از فضلاي حوزه علميه قم عنايت بي بي را در مورد هزينه تعمير خانه اش به تفصيل براي نگارنده نوشته كه فشرده آن در اينجا نقل مي شود:



به سال 1368 ش. منزل كوچكي در قم خريدم، اين خانه اگر چه قديمي نبود، ولي به تعمير اساسي نياز داشت.



به هنگام نصب قفلي كه در آن زمان از طرف سازمان آب قبل از كنتور آب نصب مي شد، كوچه را كندند و قفل را نصب كردند، در اثر بي دقتي مأموران، لوله آب تركيده، مدتي آب به زير ساختمان رفته، موجب نشست ساختمان گرديد.



خانه به تعمير اساسي نياز پيدا كرد، ولي وسائل آن، و از همه مهمتر مخارج آن فراهم نمي شد، و ادامه آن وضع، جان ما، همسايگان و رهگذرها را تهديد مي كرد.



شب دهم ماه رجب 1422 هـ . كه شب جمعه و شب ميلاد مسعود حضرت جواد الائمه عليه السّلام بود، تصميم گرفتم كه به حرم مطهّر بي بي دو عالم مشرف شده، هزينه تعمير خانه را به عنوان عيدي از كريمه اهلبيت تقاضا كنم، زيرا مي دانستم كه عمه ها معمولاً به برادرزاده ها علاقه فروان دارند.



مقداري شيريني تهيه كردم و بعد از نيمه شب بح حرم مطهّر مشرف شدم، شيريني ها را در ميان زائرين تقسيم نموده، به محضر ولي نعمت خود عرضه داشتم:



اي كريمه اهلبيت، امشب چشم شما را با ميلاد مسعود برادرزاده گرامي تان، حضرت جواد الائمه عليه السّلام روشن شده است، آن هم فرزندي كه براي شما بسيار عزيز بود، فرزندي كه حضرت امام رضا عليه السّلام در حق او فرمود:



" در اسلام مولودي متولد نشده كه بركتش برشيعيان ما بزرگ تر از او باشد ".



زيرا قبل از تولّد او گروه هاي منحرف از خط امام، به امام رضا عليه السّلام نسبت عقيم بودن زده، امامت او را زير سئوال مي بردند. با ولادت اوبود كه مسائل امامت شفاف شد و خط بطلام بر مسلك واقفيه زده شد.



تا سحر در حرم مشغول توسّل بودم، بعد از نماز صبح به منزل آمده استراحت كردم.



در عالم رؤيا ديدم آن قسمت ازخانه كه آب زير آن رخنه كرده بود، تجديد بنا شده، حدود نيم متر عقب نشيني شده، دو سه نفر روي باقيمانده ديوار ايستاده، درباره فروش منزل گفتگو مي كنند.



هنوز ماه رجب نگذشته بود كه معماري آمد و خصوصيات كار را بررسي كرد و قرارداد بست و هزينه اش به طرز عجيبي فراهم شد.



در مدّت چند ماه خانه به صورت مطلوبي تعمير شد، قسمتي از آن تجديدي بنا گرديد و همان مقدار كه در خواب ديده بودم عقب نشيني شد.



در ايّام بنايي افرادي به حساب من پول ريختند كه اگر در خواب مي ديدم باور نمي كردم.



در همه اين مدّت به ياد حديثي از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم بودم كه مي فرمود:



" حاجت هاي خود را از خداوند منّان بخواهيد، حتي بند كفشتان را، زيرا اگر او فراهم نكند، هرگز فراهم نشود ".



(234)



همسفرهاي خوب



دوست ارزشمندم جناب آقاي سبزواري در مورد سفرعتبات عالياتش فرمود: يكي از مشكلات سفر، دوست خوب است، هنگامي كه برنامه سفر درست شد، به فكر همسفران خوب افتاديم، دوستان همواره توصيه مي كردند كه در سفرهاي معنوي دوست خوب خيلي اهميّت دارد، آن هم در يك چنين سقر با فضيلت و پربار. معتقد بودم كه انسان بايد با افرادي سفركند كه سنخيّت داشته باشند، و به اصطلاح گروه خونشان به يكديگر بخورد.



پس از تلاش فراوان ديدم امر بسيار دشواري است، من حدّاكثر مي توانم سه چهار نفر دوست خوب فراهم كنم، نه يك كاروان.



چون توانايي خود را احساس كردم، به بي بي مراجعه نمودم و عرض كردم: دوستان همسفر من با شما، من به شما تفويض كردم.



خودم اوّل قصد كردم كه تنها حركت كنم، سپس با برادر ديني ام حاج محسن آقا، لكن در فرودگاه تهران با افراد ديگي برخورد نمودم، و در سوريه با گروههاي ديگري ، كه مجموعاً كاروان خوب و مطلوبي فراهم آمد كه مورد غبطه ديگران بود.



شب عرفه، ساعت 12 نيمه شب، اوّلين كاروان سي نفري بوديم كه وارد حرم با صفاي سالار شهيدان حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شديم. خدّام مشغول نظافت بودند و كسي در حرم نبود. من اوّلين كسي بودم كه به تنهايي در بالاسر امام حسين عليه السّلام نماز خواندم.



سپس گروههاي ديگر آمدند و تا ساعت 2 در حرم بوديم و من آخرين نفري بودم كه از حرم بيرون آمدم، آنگاه درهاي حرم بسته شد.



(235)



همه اش عنايت



روز يكشنبه 15/ 10/ 81 كه مصادف با روز ميلاد مسعود كريمه اهلبيت حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ بود، به ديدن يكي از دوستان رفتم، او را بسيار مسرور و مشعوف يافتم، پرسيدم چه خبر است؟ گفت: همه اش عنايت، همه اش كرامت، همه اش جلالت.



سپس گفت: امروز بي بي، دو تا عيدي به ما عنايت فرمود، يكي از آنها معافيت از سربازي بود.



سپس توضيح داد: پسرم مي خواست از سربازي معاف شود، تنها بهانه اي كه براي اين كار داشت اثر جراحتي بود كه در ايام كودكي با ماشين تصادف كرده بود.



كه بعد ازمراجعه به حوزه نظام وظيفه او را به بيمارستان نكويي قم نزد پزشك متخصص ارجاع دادند، كه ايشان بعد از انجام معاينات در جواب نامه نظام وظيفه نوشتند، زانوي ايشان با عمل جراحي كه بعد از تصادف انجام گرفته بود بهبود يافته و به نظرمن مشكلي ندارد.



سپي به حرم مطهّر بي بي مشرف شدم و عرض كردم: بي بي دو عالمن اگرپسرم از خدمت سربازي معاف شود، نذر مي كنم كه 10000 جلد زيارت نامه چاپ كرده، به حرم مطهّر وقف كنم.



شوراي پزشكي تشكيل شد، كه نظر دو تن از پزشكان اين بود كه به احتمال 50 درصد معاف مي شود ولي بايد فردا براي بار دوّم درشوراي پزشكي، كه توسط سه نفر ديگر از همكارانمان تشكيل مي شود مراجعه كند تا آنان نيز نظر نهايي خود را بدهند.



روز بعد شوراي پزشكي تشكيل شد، وقتي نوبت به پسرم مي رسد، پسرم به او مي گويد: آقاي دكتر اميدم به شماست، دكتر به او مي گويد: اميدت فقط به خدا باشد، اگر خدا بخواهد به دل بنده اش مي اندازد كه او را معاف كن، آنگاه پزشكان بعد از معاينات معافيت او را امضاء مي كنند.



(236)



اما دوّمين عيدي كه امروز بي بي دو عالم به من عنايت فرمود، رفع مشكلي بود كه براي من اهمّيّت بسيار داشت.



ديروز صبح براي رفع اين مشكل به حرم مشرف شدم، به بي بي متوسّل شدم و رفع مشكل را از درگاهش خواستم.



امروز صبح به محضر بي بي شرفياب شده، عرض ادب نموده، از حرم بيرون آمدم به سوي كاري كه داشتم حركت كردم.



در مسير ساختماني قرار داشت كه داربست زده بودند و مشغول بنائي بودند، براي اين كه از زير داربست عبور نكنم، مسيرم را تغيير دادم، در اثر تغيير مسير با يكي از آشنايان مصادف شدم، گفت: من ديشب به شما زنگ زدم، نبوديد.



گفتم: خير است. گفت: خواستم به شما بگويم كه اگر در فلان موضوع كاري داشتيد، از من ساخته است.



پرسيدم كي شما را ببينم؟ گفت: همين الآن. در همانجا مشكلم را بازگو كردم، و مشكل ما را به وسيله ايشان حل شد، و اين دوّمين عيدي بود كه بي بي امروز به من عنايت فرمود.



گفتم: آيا عنايت ديگري در حق شما شده است؟ گفت: چرا، آنگاه تعدادي از آنها را برشمرد، كه در زير مي آ وريم:



(237)



همشيره اي دارم كه ليسانس فيزيك مي باشد و با پزشكي ازدواج كرده، در ايام نوروز 1361 ش. كه كودكي ده ساله بود، به شدت مريض شد، به دكتر مراجعه كرديم، گفت: بايد سريهاً بستري شود.



در بيمارستان مرحوم آيت اللّه گلپايگاني بستري كرديم، زيرا نظر آقايان دكتر باهر و دكتر مصاحب، تحت درمان قرار گرفت، گفتند: در روده هايش ميكروب ناشناخته اي هست، كه آزمايشها جواب نمي دهد و معلوم نيست كه تلاش ما به جايي برسد.



شب به هنگام استراحت به ياد او افتادم، حالم منقلب شد، لحاف را به سرم كشيدم و به پيشگاه حضرت معصومه و امام رضا عليهماالسّلام متوسّل شدم و به هر دو بزرگوار نذر كردم و شفايش را تا فردا از آن دو بزرگوا خواستم.



صبح به بيمارستان رفتم تا از حالش جويا شوم، ماردم آمد و گفت: 6 عدد آمپول نوشته اند كه پيدا نمي شود، پس از جستجو 4 عدد از داروخانه امجدي پيدا كرده به بيمارستان بردم.



روز جمعه بود، هنوز دكتر نيامده بود. دكتر آمد به بالين مريض رفت، بعد از معاينه گفت: اين كه مريض نيست.



(238)



هنگامي كه دخترانم در كنكور شركت كردند، به خدمت حضرت معصومه عليها السّلام شرفياب شدم و عرض كردم: بي بي من نمي خواهم به بچّه هاي بگويم كه به دانشگاه نروند، و نمي توانم تحمل كنم كه به شهر ديگري بروند، و اذا از شما مي خواهم كه عنايت كنيد آنها يكي از دانشگاه هاي قم قبول شوند.



از عنايات بي بي هر دو از دانشگاه قم و دانشگاه فاطميّه قم قبول شدند و من به نذري كه كرده بودم، عمل نمودم.



(238)



همين دوست عزيز ما خدمات شاياني به محضر كريمه اهلبيت كرده و عنايات فراواني از آن حضرت مشاهده نموده است، از جمله اينكه مي گفت:



در زمستان 1368 ش. كه مصادف؛ با ميلاد مسعود امير المؤمنان عليه السّلام بود، فرزندم كه حدوداً هشت ساله بود، با ماشين نيسان تصادف كرده، از ناحيه زانو به شدّت آسيب ديده بود، برخي از پزشكان احتمال مي دادند كه به قطع پا منجر شود، آنچه پول همراه داشتم تصدق دادم، به حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ متوسّل شدم و يم قرباني نذر كردم، از عنايات بي بي شفاي كامل يافت و اينك بدون هيچ مشكلي به زندگي خود ادامه مي دهد.



(240)



وضع حمل يك زائر



آقاي محمّد فرّخي از خادمان آستانه كه 30 سال افتخار خدمتگزاري بي بي را دارد، مي گويد:



شبي در صحن اتابكي بودم، خانمي را ديدم كه جلوي كفشداري مردانه، كه حالا به مسجد طباطبائي وصل شده است، نشسته بود. زير پاي اين خانم احتياج به تطهير داشت، نزديك رفتم و گفتم: خانم لطفاً از اينجا بلند شويد تا زمين را بشوييم. خانم خجالت زده سرش را پايين انداخت و چيزي نگفت.



در اين موقع يك خانم چادري نزديك شد و به من گفت: آقاي خادم اين خانم مي خواهد وضع حمل كند، لطفاً يك قيچي و نخ بياوريد.



من فوراً رفتم و مقداري نخ و يك قيچي تهيّه كردم وآوردم. چند خانم چادرهايشان را اطراف آن خانم گرفتند و خانم قابله بچّه را به دنيا آورد.



به اورژانس زنگ زديم، سريعاً آمبولانس آمد و آن زن و نوزاد را برد.



من به سراغ خانم قابله رفتم كه همراه شوهرش عازم رفتن بودند، گفتم: خانم! اگر كار ديگري باشد در خدمت هستيم. گفت: يك صابون مي خواستم. به سرعت به كفشداري ايوان طلا رفتم و صابوني تهيّه كرده به خانم قابله دادم. دستهايش را شست و با شوهرش كنار دفتر انتظامات رفت.



من و آقاي سيّد عبّاس فتحي نزديك رفتيم و به خانم قابله گفتيم: ما به عنوان خادمان حضرت معصومه عليها السّلام از شما تشكّر مي كنيم كه جان زائرش را نجات داديد.



او گفت: من قابله بيمارستان شهركرد هستم، امروز عازم رفتن بوديم، به شوهرم گفتم: يكبار ديگر به حرم برويم، او گفت: بايد به سرعت حركت كنيم چون بليط گرفته ايم، تو نيز مرخصي ات تمام شده است.



ولي با اصرار من به صحن آمديم، ديديم جلو ضريح شلوغ است ناخودآگاه از حرم دور شديم به صحن آمديم و ديديم كه اين خانم در حال وضع حمل است به كمكش شتافتيم.



خانم قابله و شوهرش رفتندد ولي من و آقاي سيّد عبّاس فتحي هنوز كودكي را كه در حضرت معصومه عليها السّلام به دنيا آمد و بي بي براي وضع حملش قابله فرستاد، فراموش نكرده ايم.(150)



يادمان خادمان



يكي از خوشبخت ترين انسانهاي روزگاز افرادي هستند كه از زرق و برق دنيا چشم پوشيده، جامه خدمت به تن كرده، در بارگاه يكي از امامان و يا امام زادگان به افتخار خدمتگزاري نايل آمده اند.



براي توجّه خوانندگان گرامي به شرافت و قداست اين مقام، به اين نكته اشاره مي كنيم كه مرجع عاليقدر جهان تشيّع، آيت اللّه العظمي حاج آقا حسين بروجردي قدس سره به توليت آستانه مقدّسه حضرت معصومه دستور داده بود كه نام ايشان را در ليست " خدام افتخاري آستانه مباركه" ثبت نمايد.(151)



از اين رهگذر مناسب ديديم كه پاي صحبت يكايك خادمان حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ بنشينيم، آنچه به چشم خود ديده اند براي ما سخن بگويند، تا به عنوان " يادمان خادمان " در بخش پاياني اين دفتر ثبت شود.



به اميد روزي كه يكايك اين عزيزان از دست مبارك حضرت بقيّه اللّه _ ارواحنا فداه _ مدال افتخار دريافت كرده، در آن سراي نيز از شفاعت و مجاورت كريمه اهلبيت محروم نباشند، انشاء اللّه.



و اينك يكايك خادمان از آنچه با چشم خود مشاهده كرده اند، براي ما سخن مي گويند:



(241)



آقاي ابولفضل كاشف:(152)



قبلاً شغل قالي بافي و رفوكاري داشتم، مزدي كه به دستم مي رسيد براي اداره زندگي ام كفايت نمي كرد، آن كار را تعطيل كردم، مدتي بيكار بودم، در سال 1371 ش. به حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السّلام شرفياب شدم، عرضه داشتم:



اي بي بي دو عالم، از شما يك شغل آبرومند مي خواهم، تا بتوانم زندگي خود و خانواده ام را به صورت آبرومندي اداره كنم.



در همان ايام بود كه برادر همسرم به من زنگ زد و گفت:



آيا دوست داري در حرم خدمت كني؟



پرسيدم: چگونه؟



گفت: من در آستانه آشنا دارم، مي توانم مقدمات استخدام شما را فراهم كنم.



عكس و فتوكپي تهيّه كردم و به برادر خانمم تقديم نمودم، در مدّت كوتاهي به استخدام حرم مطهّر درآمدم.



از صدقه سر بي بي دو عالم توانستم مغازه اي براي لوازم قالي ابريشمي خانه و زندگي شوم.



(242)



آقاي احمد پويان مهر:



شبي در عالم رويا ديدم كه از يكي از مسؤولين كفشداري مي خواهم كه به من لباس خادمي بدهد.



در اين اثناء صداي دلنواز بي بب دو عالم حضرت معصومه عليها السّلام به گوشم رسيد كه فرمود:



" لباس خادمي توسّط يكي از خادمان به شما داده خواهد شد ".



با صدا اذان صبح از خواب بيدار شدم، پس از اداي فريضه صبح نوبت شيفت من فرا رسيد، به محل خدمت خود رفتم، آقاي بلوروند، سر شيفت خادمان كفشداري ها، لباسي به من داد و گفت:



" اين لباس خادمي حضرت معصومه عليها السّلام را بگير و به كفشداري برو و در آنجا انجام وظيفه كن ".



(243)



همو گويد: در سال 1376 ش. شبي در عالم رؤيا ديدم كه در داخل حرم مطهّر سردابي است هست كه اين سرداب پلّه هاي متعدّدي دارد كه به قبر مطهّر بي بي منتهي مي شود.



به من گفته شد كه نيم ساعت فرصت داري كه در اينجا باشي.



از پلّه ها پايين رفتم، خود را به روي قبر انداختم و گريه فراوان كردم. يك مرتبه متوجه شدم كه عدّه اي مشغول ترميم قبر مطهّر هستند و اطراف آن را با سنگهاي مرمر بازسازي مي كنند، ولي روي مرمر نوشته اي نبود.



به مدّت نيم ساعت مشغول نماز و عيادت شدم، پس از سپري شدن مدّت تعيين شده به من اطلاع دادند كه وقت تمام شده است.



آن شب، شب شهادت امام رضا عليه السّلام بود، به حرم مطهّر مشرف شدم، به آقاي عدالت، مسؤول كفشداري داستان خوابم را بازگو كردم، ايشان ترميم قبر مطهر را همان گونه كه در خواب ديده بودم، تأييد كردند.



(244)



ايشان به شدّت به بيماري صرع مبتلا بود، همه پزشكان به او جواب ردّ داده بودند، او ديگر قدرت حرف زدن نداشت قسمت اعظم حافظه اش را از دست داده بود.



به خدمت كريمه اهلبيت مشرّف شده، شفاي خود را از بي بي دو عالم تقاضا نمود، به اطف حضرتش شفا يافت و اينك در كفشداري حرم مشغول خدمت است.



(245)



آقاي احمد رجبي:



از كارمندان سازمان استخدامي كشور به شمار مي آمدم، ماهانه 35000 تومان حقوق مي گرفتم، اگر بازنشست مي شدم، طبعاً همين حقوق به من تعلّق مي گرفت. تقاضاي بازنشستگي كردم و گفتم: چون حقوق من زندگي مرا اداره نمي كند، مي خواهم بازنشسته شده، به كار ديگري مشغول شوم.



پرونده براي بازنشستگي به تهران رفت و خودم به محضر مقدّس حضرت معصومه عليها السّلام مشرّف شدم و عرض كردم:



بي بي، من در اين شرايط سنّي قادر به كار ديگري نيستم و اين حقوق زندگي مرا اداره نمي كند.



از عنايات بي بي در كميسيون تهران، سمت من از كارمندي به كارگري تغيير كرد و حقوقم از 35000 تومان به 85000 تومان افرايش پيدا كرد.



براي سپاس و تشكر از عنايات بي بي، در زمره خادمان آستانه اش درآمدم، تا زنده هستم انشاء اللّه به اين خدمت مفتخر خواهم بود.



(247)



همو گويد: پسرم در دانشگاه پيام نور ساوه قبول شده بود، براي ثبت نامش در حدود 50000 تومان نياز داشتم، به محضر بي بي شرفياب شدم و تقاضا كردم كه پول را به هر شكلي كه صلاح مي داند فراهم كند.



در آن ايام كارمند شهرداري بودم، روز شنبه به شهرداري رفتم، چون با شهردار مواجه شدم از حالم جويا شد، وضع خودم را بازگو كردم، گفت: مگر آن وجه را نگرفتي؟ پرسيدم: كدام وجه؟ گفت: به حسابداري مراجعه كن معلوم مي شود.



چون به حسابداري رفتم، ديدم مبلغ 52000 تومان به عنوان پاداش و تقدير از تلاشهايم به حسابم واريز شده است. و لذا بدون اينكه از كسي قرض كنم. از بركات بي بي به ثبت نام فرزندم اقدام نمودم.



(247)



آقاي احمد غفوري:



سالها ناراحتي قلبي داشتم و از ناراحتي معده رنج مي بردم، مرتب داروهاي قلبي مصرف مي كردم، استفاده از اين داروها ناراحتي معده را تشديد مي كرد.



به پيشگاه بي بي دو عالم شرفياب شدم و نذر كردم، اگر شفا پيدا كنم به عنوان خادم افتخاري در خدمت عتبه بوسان بي بي باشم. از عنايات بي بي ناراحتي قلبي ام بهبود يافت و اينك سالهاست كه افتخار خدمت را دارم و در اين مدّت هيچگونه داروي قلبي مصرف نكرده ام.



(248)



آقاي احمدي:



در سال 1372 ش. همسرم به هنگام زايمان در گذشت، 5 فرزند پسر از او بر جاي ماند.



نگهداري بچّه ها با توجه به شيفت كاري ام بسيار سخت بود، روزي به محضر بي بي عرض كردم:



اي فاطمه معصومه، من با 5 فرزند چه كنم؟ شما راه حلي براي من فراهم كنيد و مشكل مرا حل نماييد.



در همان ايام خواهرزاده همسر فقيدم كه هنوز ازدواج نكرده بود، پيشنهاد كرد كه حاضر است با من ازدواج كند و از بچّه هايم نگهداري كند. و اينك شش سال است كه در پرتو ايثار همسر جديدم در نهايت آرامش خاطر زندگي مي كنم و اين از بركات عنايت بي بي مي باشد.



(249)



آقاي اصغر خادم:



از ناحيه دست درد شديدي مرا رنج مي داد، به طوري كه به سختي مي توانستم كفش زوّار را بردارم و به قفسه بگذارم.



روزي به يكي از خادمان كفشداري گفتم: دستم خيلي درد مي كند.



او در پاسخ گفت: خجالت نمي كشي كه در حضور حضرت معصومه مي گويي كه دستم درد مي كند؟‍!



گفتم: شايد بي بي صلاح نمي داند كه به من شفا دهد. گفت: مگر بي بي مثل من و شماست؟!



به محضر بي بي شرفياب شدم و عرض كردم: بي بي خود شاهد هستيد كه همكارم چه گفت.



ساعت 11 شب بود كه ديدم همكارم دارو مي خورد، پرسيدم: چه دارويي است؟ گفت: قرص اعصاب است.



گفتم: دست من خيلي درد مي كند، يك عدد از آن قرص به من داد و گفت: بخور، انشاء اللّه خوب مي شود.



من آن قرص را خوردم، از آن شب ديگر دستم هيچ ناراحتي ندارد وشفاي كامل گرفته ام.



(250)



همو گويد: تعدادي از كاركنان حرم از جمله بنده را اخراج كردند، من به مسؤول مربوطه گفتم:



در صورت امكان آقاي رضا جانلو را مجدّداً به كار دعوت كنيد، چون آدم زحمتكش و فعالي است و عيال وار است.



او گفت: متأسفانه امكانش نيست.



همانجا رو به گنبد مقدّس بي بي كردم و از بارگاهش دادخواهي نمودم و خطاب به آن مسؤول گفتم: اگر ما مقّصر باشيم حواله ما به خدا و اين بي بي، و اگر شما مقصر باشيد، حواله شما به خدا و اين بي بي.



طولي نكشيد كه من و آقاي جانلو به خدمت مجدّد دعوت شدم و أن مسؤول به دلايلي از كار بركنار شد.

پاورقي

(149) نقباء البشر: ج 1 ص 455.

(150) ماهنامه كوثر: شماره 20 ص 107.

(151) زندگاني كريمه اهلبيت ص 220.

(152) اسامي خادمان بي بي به ترتيب الفبا آمده است.