کرامات (151-175)


(151)



شفاي سرطاني



يکي از دوستان مورد اعتماد که از ذاکرين با اخلاص اهلبيت است، براي نگارنده نقل کرد که سه سال پيش در ايام فاطميه در مجلسي مي خواستم منبر بروم، صاحب خانه گفت که روضهء حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - را بخوان.



پرسيدم که آيا جهت خاصّي دارد؟ گفتند: بلي. پسر صاحب خانه به غدهء بدخيمي در ناحيهء سر مبتلا مي شود به دکتر مي برند، نمونه برداري مي کنند و دوا مي هند و سفارش مي کنند که هرگز بدن کسي با ير او تماس پيدا نکند و به هنگام ماليدن پماد حتماً بايد دستکش به دست کنيد.



هنگامي که پدرش دواها را مي گيرد و رهسپار منزل مي شود، در مسير خود از کنار صحن مطهّر عبور مي کند، چون چشمش به صحن و سراي حضرت معصومه عليهما السلام مي افتد، بارقهء اميدي در دلش ايجاد مي شود، وارد صحن مطهّر مي گردد، دواها و دستکشها را به سطل آشغال مي ريزد، و خطاب به حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - عرض مي کند که اي بي بي دو عالم، من غير از حرم و بارگاه شما دکتر ديگري نمي شناسم و توصيه هاي دکتر را نمي توانم اجرا کنم، من بچّه ام را به محضر شما آوردم و شفايش را از شما مي خواهم.



آنگاه به کنار حوض مي رود و سر بچّه را به قصد استشفا در کنار حوض با آب لوله مي شويد و به سوي منزل رهسپار مي شود.



چون به منزل مي رسد مشاهده مي کند که روي زخم پردهء نازکي آمده است، به سرعت زخم سرش التيام پيدا مي کند و در مدّت کوتاهي آثار زخم به کلّي از بين مي رود.



(152)



يکي از فضلاي حوزهء علميهء قم در سال 1366 ش. مبتلا به سرطان گلو مي شود، غدّه اي در زير گلويش ظاهمر مي شود، در بيمارستان هزار تختخوابي تهران نمونه برداري مي کنند و آن را در داخل شيشه اي به او مي دهند که مورد آزمايش قرار بگيرد.



آن را به قم مي آورد، معلوم مي شود که در قم وسيله اش نيست، دوباره به تهران مي برد، در تهران آزمايش مي کنند و آن را سرطان تشخيص مي دهند، او که از نتيجهء آزمايش بي خبر بود، نتيجهء آزمايش را در قم به آقاي دکتر فيض نشان مي دهد، او مي گويد: زود برو تهران به فلان دکتر که متخصّص غدد مي باشد، مراجعه کن.



او به تهران مي رود و به آن دکتر مراجه مي کند، و اظهار مي کند که من عازم حج هستم، آيا ممکن است قرصي، چيزي به من بدهيد تا بعد از حج به خدمتتان برسم.



دکتر مي گويد: کار شما خيلي مهم است، شما بايد شيمي درماني بشويد، ولي اگر مي خواهيد، برويد.



تازه ايشان متوجّه مي شود که قضيه از چه قرار است، و لذا با دل شکسته و خاطر پريشان به قم مي آيد و مستقيماً به حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - مشرّف مي شود و عرض مي کند:



"اي کريمهء اهلبيت! من 20 سال است که در پناه شما و در زير سايهء شما زندگي مي کنم، در اين 20 سال به ندرت اتفّاق افتاده که شبي در قم باشم و براي عرض ادب به محضر شما مشرّف نشوم، حالا دست من و دامان شما".



بسيار گريه مي کند و متوسّل مي شود وبه خانه اش مي رود.



شب در عالم رؤيا مي بيند که سه بانوي مجلّله از حرم مطهّر براي عيادت شما تشريف آورده اند".



يکي از آن سه بانوي که از دو بانواي ديگر با عظمت تر بود به او مي فرمايد:



" هيچ ناراحت مباش، خداوند - ان شاأ اللّه - شما را شفا عنايت مي فرمايد".



وقتي از خواب بيدار مي شود تسکين قلب پيدا مي کند و آرام آرام حالش خوب مي شود و هرگز نيازي به دکتر و درمان پيدا نمي کند و الآن با نشاط و سلامتي مشغول درس و بحث مي باشد.



اين فاضل ارجمند که مايل نشدند نام شريفشان درج شود، خودشان در تعبير رؤياي خويش مي فرمود:



حتماً آن بانو که اظهار لطف فرمود حضرت معصومه عليهما السلام وآن دو بانوي ديگر احتمالاً دو نوادهء امام جواد عليه السلام بودند که در حرم مطهّر آن شفيعهء روز جزا مدفون هستند.



(153)



شفاي سکته اي



مرحومه عفّت صادقي، همسر حضرت حجّة الاسلام و المسلمين جناب آقاي حاج سيد محمّد حسن ابطحي، روز 28 ذيحجّه 1418 ه. در تهران، منزل پسرش آقا سيد مهدي سکته مي کند. فوراً او را به مطب دکتر سيد مسعود قوام (پزشک معالج مرحوم آيت اللّه مرعشي ) مي برند. دکتر بسيار ناراحت مي شود و مي گويد: قرار بود هر چهار ماه يکبار او را بياوريد ولي الآن هفت ماه شده، و پس از گرفتن نوار قلب مي گويد: اين مريض را خيلي زود در بخش " سي سي يو" بستري کنيد.



شب که آقا مهدي به منزل مي آيد، حاج آقا ابطحي مي پرسد: مادرت چه شد؟ مي گويد: فشارش کمي بالا رفته بود و به قلبش فشار مي آمد، دکتر هم صلاح ديد که در بيمارستان استراحت کند.



روز بعد که آقا مهدي با همسرش براي عيادت عازم بيمارستان مي شود، آقاي ابطحي هم مي خواهد با آنها همراه شود.



آقا مهدي براي اينکه او را از سکتهء همسرش مطلّع نشود، به مسائلي مي پردازد اورا متقاعد مي کند که وضع بيمارستان با ايشان تناسب ندارد.



چند روزي بيمار را درسي سي يو نگه مي دارند، حاج ابطحي به قم بازگشته، از خلوت خانه استفاده مي کند و به دعا و نيايش مي پردازد.



عصر روز سه شنبه اوّل محرم 1419 ه. دلش مي گيرد و گريهء زيادي مي کند، احساس عجيبي به او دست مي دهد، لذا تاکسي مي گيرد و به حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - مشرّف مي شود و عرض مي کند:



" بي بي جان! من از خاندان شما هستم و جز شما پناهي ندارم. بيش از 20 سال است که همسر من هر شب چهارشنبه به مسجد جمکران مشرّف مي شود و در مدّت 20 سال، امشب اوّلين شبي است که ايشان در بيمارستان است و از مسجد مقدّس جمکران محروم مي باشد".



اشک بسيار مي ريزد و شفاي همسرش را از بي بي مسألت مي نمايد.



تصادفاً همان روز عصر دکتر در بيمارستان به پسرش مي گويد: نصف قلب و نصف ريهء مادرت از کار افتاده، و نيمي از ريه را آب فرا گرفته است. من تا به امروز هر چه تلاش کردم به نتيجه اي نرسيده ام، امروز ديگر مأيوس هستم و اگر بخواهيد مي توانيد او را به بيارستان قلب منتقل کنيد.



آقا سيد مهدي مي گويد: اگر خدا بخواهد شفا بدهد همينجا هم عنايت مي کند. امّا حاج آقا ابطحي از اين مسائل بي خبراست.



فردا معلوم مي شود که همان شب خواهر عروسشان در عام رؤيا مي بيند که خانم ابطحي در منزل ايشان است و چهار بانوي بزرگوار آنجا تشريف دارند. به حاج خانم مي گويد: الحمداللّه حالتان خوب است، و او مي گويد: " بلي، همين بانوان مکرّمه تشريف آوردند و مرا شفا دادند".



صبح روز چهارشنبه که آقا مهدي به بيمارستان مي رود، دکتر مي گويد: حال مادرت کاملاً خوب شده، ولي اين خوب شدن غير طبيعي است.



بعدها که حاج آقا ابطحي خدمت آقاي دکتر قوام مي روند تا از او تشکّر کنند، دکتر مي گويد: روز سه شنبه چه کردي؟ مي فرمايد:



به حر مطهّر کريمه اهلبيت رفتم و از او شفا خواستم.



دکتر مي گويد: لازم نيست از من تشکّر کنيد، ايشان شفا داده اند و الّا از نظر پزشکي درمانش غير ممکن بود.



نگارنده گويد: بخاطر سببي که آن مرحومه با ما داشت کاملاً در جريان کسالت و شفا يافتنش قرار داشتم. روزي که از بيمارستان مرخص شد، تلفني با ايشان تماس گرفتم و داستان شفايش را برايم نقل کرد.



آن مرحومه به زيارت عاشورا، دعاي توسّل و نماز استغاثه به حضرت فاطمهء زهرا - سلام اللّه عليها - مداومت داشت و هرشب چهارشنبه به مسجد جمکران مشرّف مي شد و غالباً با پاي پياده مي رفت، سرانجام در بين الطّلوعين روز يکشنبه 20 جمادي الثاني 1419 ه. وفات کرد.



(154)



شفاي فلج



گزارش زير در 22 سال پيش، روز 22 جمادي الآخر 1301 هجري و قمري در جرايد کشور منعکس گرديد:



درغياب اعتضاد الدّوله حکمران قم و ساوه، شاهسون بغدادي به عنوان نايب الحکومه در شهر مراقب نظم ولايت است.



دختر پانزده ساله اي که از کمر فالج (فلج) و چشمهايش نيز کم سو و نزديک به عمي ( کوري ) بود، شب در حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - ملتجي شده و مي خوابد. درعالم خواب، حضرت دست مبارکشان را به بدن دختر ماليده، وقتي از خواب بيدار مي شود اعضايش را بي عيب و چشمش را روشن و نواراني مي يابد.



از ظهور کرامت، خدّام آستانهء مقدّسه و آقايان و اهالي جشن گرفتند.(97)



(155)



121 سال پيش نيز گزارش زير در جرايد کشور منتشر شد:



اعتضاد الدّوله حکمران ولايات قم و کاشان و ساوه، به مهامّ حکومت اشتغال دارند. علي خان نايب الحکومهء سابق را که مردم از او ناراضي بودند معزول، و عليخان قاجار را به نيابت قم برقرار کردند.



ضعيغهء قهرودّيه(98) که از يک دست و يک پا فالج ( فلج) بود، چند شب قبل در حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - متوقّف و متوسّل شده، شفا يافته و الحال در نهايت صحّت است.(99)



(156)



آقاي رضا حدّادي يکي از خدمتگزاران حرم مطهّر مي گويد: يکبار پسر بچّهء فلجي را به حرم آوردند که چشمش کاملاً مچاله شده بود.



يک سات در حرم خوابيد، وقت ظهر شد، در وسط نماز صداي جيغ آمد، بعد از نماز ديديم صداي همان بچّه است که شفا يافته و در ميان صفهاي نمازگزاران به دنبال پدر و مادرش مي گردد.



پدر و مادرش را پيدا کرديم، به پسرک لباس نو پوشانديم و آنها را از دست جمعّيت نجات داديم.(100)



(157)



آقاي رضا حدّادي يکي از خدام حرم مي گويد: در حدود 25 سال پيش پيرزني از زنجان آمده بود که از دو پا فلج بود، مي خواستيم نگذاريم که داخل حرم شود، بالأخره موافقت نموديم که داخل شود، شايد مورد عنايت قرار بگيرد.



پسرزن بر دوش پسرش بود، پسرش او را در کنار ضريح برد، چيزي نگذشت پيرزن با پاهاي خود به سوي ما آمد و مرتّب مي گفت: خدا رحم کرد، خدا رحم کرد.



به طرف پيرزن رفتم و پرسيدم: چه شد؟ گفت: خانم مرا شفا داد.(101)



(158)



يکي از مدّاحان با اخلاص قم گفت: پسرم محمّد تازه راه افتاده بود که روزي تا قدم برداشت افتاد، لحظه به لحظه بدتر شد و به جايي رسيد که وقتي او را بلند مي کرديم، مانند تکّه گوشتي بر زمين مي افتاد.



به چندين دکتر مراجعه کرديم، اصلاً متوجّه بيماري او نشدند، حتي نسخه هم ننوشتند.



يکي از دکترهاي قم، وقتي تعيين کرد که يکبار ديگر محمّد را به نزدش ببريم، تا سر فرصت معاينهء دقيقتري انجام دهد، بلکه مرضش را تشخيص دهد.



روز موعود، اوّل صبح که از خواب بيدار شديم، ديديم وضه بچّه بدتر شده است، بسيار وحشت کرديم. من بلند شدم و به حرم حضرت معصومه عليه السلام پناه بردم و عرض کردم: بي بي جان! من يک عمر براي شما مديحه سرايي کرده ام و حدّاقّل يکبار با اخلاص کامل مدّاحي کرده ام و حدّاقّل يک نفر را در معصيت شما گريانده ام، من پاداش آن را يکبار از شما مي خواهم.



گفتم: بي بي جان! من مي روم سر کار، منتظر مي شوم که از منزل زنگ بزنند و بشارت دهند که نچّه خوب شده است.



به منزل رفتم، هنگامي که بچّه بيدار شد، بلندش کردم، يک قدم برداشت و افتاد... ولي کم کم بهتر شد، بالأخره همان روز پاگرفت و راه افتاد و ديگر نيازي نشد که به دکتر مراجعه کنيم.



اين بچّه الآن بزرگ شده و در کلاس دوّم ابتدايي است، و از برکت اين کريمهء اهلبيت، هرگز از ناحيه پا احساس درد نکرده است.



نگارنده گويد: اين مدّاح اهلبيت، اين قضيه را روز يکشنبه 14 ذيحجّه الحرام 1415 ه. برايم نقل کرد و گفت: اينک محمّد توي ماشين است، آنگاه دست بنده را گرفت و به کنار ماشين برد و بچّهء سالم و با نشاطش را ارائه داد.



(159)



حضرت حجّة الاسلام و المسلمين مرحوم حاج شيخ قوام جاسبي قدس سره (متوفّاي 1407 ه.) در کتاب ارزشمند " بشارة المؤمنين در تاريخ قم و قميين " از مرحوم حاج مير سيد علي برقعي، فرزند مرحوم حاج سيد عبداللّه قمي نقل مي کند که دختر يکي از بزرگان کاشان مبتلا به فلج مي شود، به اطبّاي معروف زمان مراجعه مي کنند و نتيجه اي حاصل نمي شود و از بهبودي دختر مأيوس مي شوند.



مادر دختر اصرار مي کند که او را به نزد حکيم آگاه، دختر باب الحوائج الي اللّه، حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - بياورند ولي همسرش به جهت سستي عقيده تعلّل مي ورزد، ولي سرانجام به جهت يأس کامل از اطبّا، او را به آستانهء مبارکهء کريمهء اهلبيت مي آورند و براي شفاي او به دختر موسي بن جعفر عليه السلام متوسّل مي شوند.



پدر دختر در حجرهء اتابک در صحن اتابکي، که محلّ اجتماع زعماي قوم بود، با جمعي از اکابر و اعيان نشسته بود مه يک مرتبه نقّاره زده مي شود، پرس وجو مي کنند که چه شده، معلوم مي شود که دخترش از برکات و عنايات بي بي دو عالم شفا گرفته است.



آنگاه پدر و دختر داستان دختر و ناتواني اطبّا را از درمان او، براي اعيان و اشراف گرد آمده و در حجرهء اتابکي شرح مي دهد.(102)



(160)



آقاي سيد تقي کمالي، از قهرمانان نامي کشور، در حدود يکماه در عهد رضاخان در حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - متحصّن بود که داستان تحصّن او به تفصيل بيان خواهد شد. ايشان مي گويد:



در ايامي که من به عنوان تحصّن، شب و روز در آستانهء مقدّسه به سر مي بردم، يک نفراز اهالي بندر انزلي به نام آقاي محمّد، دختر فالجي را به قصد استشفا به قم آورد.



در بيرون آستانهء مقدّسه منزلي بود که براي اسکان زوّار اختصاص داشت و در اختيار آن در دست مدير دفتر آستانه بود. محمّد آقا با دختر فالجش در آنجا منزل کرده بود. محمّد آقا روزي به خدمت آقاي کمالي مي رسد و مي گويد: به هر دکتري که در رشت بود مراجعه کردم و نتيجه اي نگرفتم، اکنون به محضر اين دکتر حقيقي آمده ام و هيچ چارهء ديگري ندارم. از شما تقاضا مي کنم وسيله اي فاهم سازيد که اين دختر عليل يک شب در حرم کريمهء اهلبيت بماند، شايد مورد عنايت قرار بگيرد.



آنگاه درصدد برمي آيد که وجهي نيز به آقاي کمالي تقديم کند و تقاضا مي کند که ايشان نيز به هنگام مناجات دعايي در حق آن دختر مريض بنمايد.



آقاي کمالي وجه را نمي پذيرد ولي مقدّمات بيتوتهء دختر را در حرم مطهّر فراهم مي سازد.



دختر را که قدرت حرکت نداشت. در دوش مي گيرند و به حرم مي آورند و در پاي ضريح جاي مي دهند، شب را کنار ضريح مقدّس بيتوته مي کند.



آقاي کمالي مي گويد: تا آغاز مناجات دختر در کنار ضريح بود و صداي ناله و فريادش را مي شنيديم که با کمال اخلاص بخ کريمهء اهلبيت متوسّل بود.



پس از خاتمه يافتن مناجات، دختر را درپاي ضريح نديدم، به منزلي که دختر با پدرش در آن سکونت داشت رفتم، ديدم دخترک در کنار پدر آرميده، همهء اعضايش در اختيار خودش قرار گرفته، ديگر هيچ اثري از فلج دست و پا در او ديده نمي شود.



هنگامي که داستان شفا يافتنش را مي پرسد، اظهار مي دارد: بي بي - سلام اللّه عليها - تشريف آورد، دو دست مرا گرفت و فرمود: برخيز، من حرکت کردم، ديدم هيچ عيب و نقصي ندارم و همهء اعضاو جوارحم در تحت فرمان و اختيارم مي باشد. از ترس اين که مبادا زائران متوجّه شوند، لباسهايم را پاره کنند و نسبت به حضرت بي احترامي شود، با عجله از حرم بيرون آمدم و خود را به منزل رسانيدم.



اين داستان به مرحوم حاج سيد محمّد باقر توليت رسيد، دختر و پدرش را خواست، شرح داستان شفا يافتنش را از خود آنها استماع کرد و وجه قابل اعتنايي را به آنها تقديم نمود. دختر با تن سالم به زادگاه خود بازگشت.(103)چند صفحه جا افتاده



(161)



حاج آقا مهدى، مسؤول مقبره اعلم السّلطنه نقل كرد كه چند سال پيش يكى از تجّار محترم تبريز به نام خيابانى از كمر به پايين مبتلا به فلج شده بود. پزشكان تبريز از معالجه اش فرو مانده بودند، به تهان ميآورند، پزشكان تهران نيز جواب يأس ميدهند، هنگامي كه ميخواهند اورا به تبريز برگردانند، پيشنهاد ميكند او را به قم بياورند. وقتى وارد قم ميشود، ميگويد: مرا به حمّام ببريد، او را به حمّام آستانه، واقع در خيابان آستانه ميبرند، پس از شستشو در حمّام، در حالى كه دو نفر زير بغلهايش را گرفته بودند، اورا به حرم كريمه اهلبيت وارد ميكنند و در كنار ضريح مقدّس جاى ميدهند.



عدّه زيادى زائر عرب زبان بر حرم حضور داشتند و ميديدند كه اين مرد چگونه تضرّع و زارى ميكنند و همه زوّار را تحت تأثير ناله و تضرّع خود قرار ميدهد.



روز به پايان نرسيده بود، كه شفا گرفت و با پاى خود از جاى درخاست و از حرم مطهّر بيرون آمد.



تصادفاً زائران عربى كه به هنگام تشرّف او در حرم بودند، به هنگام شفا يافتنش نيز مشرّف بودند و مشاهده كردند كه اين زائر تبريزى چگونه با پاى سالم از حرم بىبى خارج شد.



درب صحن، خدّام محترم خواستند او را به دارالتّوليه ببرند، تا داستان شفا يافتنش را در آنجا بازگو كند، اظهار داشت كه اجازه بدهيد بروم لباسهايم را عوض كنم، رفت و ديگإ ديده نشد.



اين كرامت باهره در آن ايّام در روزنامه ها درج گرديد. (104)



(162)



آقاى رمضانى ترابى كه از خدّام با سابقه حرم مطهّر است و 28 سال سابقه خدمت دارد ميگويد:



شب جمعه اى، حدود ساعت هفت بود، مردى را ديدم كه دخترى را بر دوش گرفته بود و به سمت ايوان آيينه ميآمد. چون حرم شلوغ بود به آن مرد نزديك شدم و ؛فتم: پدر جان دخترت را بر زمين بگذار، خودش داخل حرم شود.



مرد با حالت گريه گفت: دخترم مريض است و همه بدنش فلج شده، خواب ديدم، در عالم رؤيا به من گفتند: او را به قم ببر، حضرت معصومه عليها السلام شفايش بدهد. مرا راهنمايى كنيد كه اين دختر را در جايى بگذارم و مشغول زيارت شوم.



او را كمك كردم، دختر را در پايين پاي حضرت بر زمين نهاد، كه آن موقع آنجا محلّ باريكى بود، پاى او را به ضرح بستيم و پدر مشغول زيارت شد.



ساعت 5/1 بعد از نيمه شب بود، كه با عدّه اى از خدّام در رواق نشسته بودم، ناگاه صداى جيغى بلند شد، با عجله به كنار ضريح آمديم، ديدم آن دخترك شفا يافته و از شدّت خوشحالى گريه ميكند و نميداند كه چه كار كند.



مردم دور دخترك راگرفته بودند و بر دست و پايش بوسه ميزدند.



عدّه اى ميخواستند لباسهايش را براى تبرّك پاره كنند، ما جلو آنها را گرفتيم و از دخترك پرسيديم: چگونه شفا يافتى؟



دخترك در جواب گفت: خواب بودم دو خانم آمدند كه يكى بلند قد بود و ديگرى قد كوتاه.



خانمي كه قد كوتاه بود به من فرمود: خدا شفايت داده، بلند شو، تو خوب شده اى.



گفتم: نميتوانم، قدرت ندارم، او اصرار كرد و من گفتم: نميتوانم.



من با اصرار آن خانم كوتاه قد از جاى خود برخاستم و ديدم خوب شده ام. آن دو خانم از درب پيش رو بيرون رفتن دو از ديدگانم ناپديد شدند.(105)



(163)



حضرت آيت الله اقاى حاج سيّد موسوى شبيرى زنجانى داستان شفا يافتن سيّدى را از اهل قم به نام: "آقا جمال هژبر" نخست از افراد مختلف شنيده، سپس خود هژبر را ملاقات كرده، از خودش شنيده اند.



آنچه از خود هژبر بدون واسطه شنيده اند اين است كه ايشان مبتلا به پا درد شديدى بوده به حرم مطهّر مشرّف شده به محضر مقدّس حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ متوسّل ميشود.



شخص محترمي را در آنجا مشاهده ميكند كه در حرم تشريف دارد، با نوك عصا بر زانويش فشار ميآورد و در همان لحظه درد پا بهبودى كامل پيدا ميكند.



چون خبر بهبودى اين سيّد سعاتمند به محضر مقدّس مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى (بنيانگذار حوزه علميه قم و متوفّاى 1355 هـ) ميرسد، ايشان را احضار ميكند و بر زانويش بوسه ميزند.



مرحوم آيت الله داماد نقل ميفرموده كه براى هژبر در حرم مكاشفه اى روى ميدهد، ميبيند كه اشخاص جليل القدرى در مدارج مختلف ايستاده اند، يكى از آنان با نوك عصا بر زانوى ايشان فشار ميآورد.



حاج آقاى شبيرى فرمودند: مرحوم حاج ميرزا مهدى بروجردى كه اين كرامت باهره را در محضر مرحوم آيت الله صدر (106) و جمعى ديگر از بزرگان نقل ميكرد، چنين گفت:



به زانوى اقاى هژبر سوزن فرو رفته بود و معالجه نميشد، هنگامي كه در حرم مطهّر متوسّل ميشود، از عنايات اين خاتون دو سرا، سوزن از زانويش بيرون ميپرد.



اقاى شبيرى ميفرمودند كه قمي ها بر وثاقت ايشان تأكيد داشتند.



اين داستان را آقاى صحفى از مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل كرده، در نقل ايشان اضافاتى دارد، از جمله اين كه:



هنگامي كه مرحوم هژبر مورد عنايت قرار ميگيرد، نامه اى به او داده ميشود و گفته ميشود: "اين نامه را به آقا حاج سيّد حسين بده، كه براى ما روضه خوانى ميكند".



هنگامي كه بيدار ميشود ميبيند خود شفا يافته و آن نامه در دست اوست. نامه را به آقاى حاج سيّد حسين ميرساند و كسى متوجّه نميشود كه در آن نامه چه بوده است. (107)



آيت الله شبيرى فرمودند: اين حاج سيّد حسين آقا در مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام روضه خوانى بر پا ميكرد و بعد از فوت او نيز پسرش آن مجلس روضه را برگزار ميكرد.



اخيراً اين كرامت باهره از زبان مرحوم آيت الله اراكى به شرح زير از طرف آستانه مقدسه چاپ و منتشر شده است:



سيّدى بود در زمان مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به نام: حاج آقا جمال هژبر كه فلج شده بود، او را به دوش ميگرفتند و به مجلس روضه اى كه در دهه عاشورا از طرف حاج شيخ در مدرسه فيضيّه منعقد ميشد ميآوردند، او را به دوش ميگرفتند و از اينجا به آنجا ميبردند.



اقاى سيّد على سيف، خادم مرحوم حاج شيخ، كه مرد خَدوم و صريح اللهجه اى بود، روزى در مجلس روضه به آن سيّد (آقا جمال) گفت: اى سيّد اگر راست ميگويى و سيّد هستى، چرا مردم را اذيّت ميكنى؟ از حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ بخواه تو را شفا دهد.



اين سخن به سيّد اثر كرد، غيظش گرفت وبه حرم حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ مشرهف شد. شال (عمامه) خود را از سرش باز كرد و به ضريح مقدّس بست و عرض كرد: پا نميشوم تا شفا بگيرم.



اورا خواب برد، در خواب اورا شفا دادند و كاغذى كف دستش ؛ذاشته بودند و فرموده بودند: "اين كاغذ را به حاج سيّد حسين علوى بده".



وقتى از خواب بيدار شده بود كاغذ در دستش بود و جرأت نكرده بود كه آن را باز كند و به احدى نشان نداده بود، حتّى به حاج شيخ عبدالكريم، و معلوم نشد كه در آن كاغذ چه نوشته شده بود.



خطيب توانا، دانشمند معظم جناب آقاى يثربى از مرحوم پدرشان نقل كردند كه مرحوم آيت الله حائرى شخصاً به نزد آقاى حاج سيد حسين تشريف ميبرد و در مورد مضمون نامه از او استفسار ميكند، ولى ايشان عذر ميآورند و عرض ميكنن دكه اجازه نقل ندارند.



(164)



حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيد مهدى صحفى مينويسد:



در محضر مبارك مرحوم آيت الله داماد (108) به عنوان عيادت مشرّف بوديم، سخن از كرامتهاى حضرت معصومه عليها السلام به ميان آمد.



ايت الله داماد فرمودند: چيزى را كه من به چشم خود ديدم اين است كه: روزى در مدرسه فيضيّه در جلو پله هايى كه از آنجا به صحن مطهّر حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ وارد ميشوند، يك نفر را ديدم كه از پا ناتوان است و ميخواهد به زيارت مشرّف شود، ولى نميتواند از پله هاى بالا برود.



يكى از رفقا ـ به نام آقا شيخ جواد ـ را كه آنجا حاضر بود، صدا كردم و گفتم: اين بنده خدا ميخواهد به زيارت برود و نميتواند از بله ها بلا برود، بيا او را كمك كنيم، آمز زير بغلهايش ر ا گرفتيم و از پله ها بالا برديم و او را به صحن مطهر رسانديم، آنگاه اورا به حال خود گذاشتيم و رفتيم.



فردا ديدم نقّاره خانه را ميكوبند، گفتند: بىبى يك نفر را شفا داده است.



ديدم همان بنده خداست كه صحيح و سالم روى پاهاى خود ايستاده است.



خدّام حرم به او اصرار ميكردند كه او را به نزد متولّى باشى ببرند و لى او نميپذيرفت و ميگفت:



من از اطراف قزوينم، آمدم شفا بگيرم و الحمد لله شفايم را گرفتم، با متولى باشى چه كار دارم؟



بالأخره هرچه اصرار كردند، او نپذيرفت و به نزد توليتِ آستانه مقدّسه نرفت. (109)



(165)



ميرزا موسى فراهانى از سركشيك حرم مطهر حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ نقل ميكند كه در سال 1300 هـ . در يكى از شبهايى كه نوبت كشيك من بود زن مفلوجه اى را به قصد استشفاء از كاشان به قم آوردند و به ضريح بستدن.



در ساعت مقرّرى كه درهاى حرم بسته ميشد، اين زن در حرم ماند و درها بسته شد و من در بيرون حرم كشيك ميدادم.



بعد از نيمه شب صداى آن زن را شنيدم كه ميگفت: مرا شفا دادند.



درب حرم را گشوردم و ديدم اين بانوى سعاتمند شفا يافته است. كيفيّت شفا يافتنش را پرسيدم، گفت:



عطش بر من غلبه كرد، خجالت كشيدم كه در را بكوبم و از شما آب مطالبه كنم و لذا به حال عطش خوابيدم.



در عالم رؤيا كاسه آبى به من دادند و فرمودند: "اين آب را بخور، كه شفا مييابى".



آب را خوردم و از خواب بيدار شدم، نه از عطش خبرى بود و نه از فلج اثرى.



دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند



و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند (110)



فراهانى در اين كتاب ارزشمند مىنويسد:



كرامتهايى كه اينجانب شخصاً از حضرت معصومه عليها السلام ملاحظه نموده ام بسيار است، اگر آنها را بخواهم گرد آورم خود كتاب مستقلّى ميشود، آنگاه به برخى از آنها اشاره ميكند كه ما برخى از آنها را در اين كتاب آورديم.



(166)



آقاى سيّد مهدى صحفى در كتاب از مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى (متوفاى 24 جمادى الثانى 1406 هـ) نقل كرده كه يكى از افراد مورد وثوق ايشان گفته است:



در زمان سابق سيّدى بود كه از پاها ناتوان بود و نشسته راه ميرفت.



پاهايش چون دوك، و بدنش ضعيف و لاغر بود. براى بهبودى خود به حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ متوسّل ميشود.



در عالم رؤيا ميبيند كه آن خاتون دو سرا با برادر بزرگوارش حضرت رضا (ع) از ضريح بيرون آمدند.



حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ به برادرشان عرض ميكنند اين آقا به ما متوسّل شده است، از خداوند بخواهيد كه به او شفا عنايت كند.



امام رضا عليه السلام از آب دهان مباركش به پاهاى او ميزند و اين سيّد از خواب بيدار ميشود و مبىبيند پاها صحيح و سالم است و هيچ ناراحتى ندارد.



راوى داستان ميگويد: من سالها آن سيّد را با پاهاى ناتوان ديه بودم و بعداً سصالها او را با پاهاى سالم ديدم. (111)



(167)



اقاى صحفى از مرحوم حجّة الاسلام والمسلمين جناب آقاى حاج شيخ محمود علمي كه در گذشته از طرف مرحوم آيت الله بروجردى متصدّى امور مدرسه فيضيه بود، نقل كرده است كه فرمود:



در زمانمرحوم آيت الله حائرى، مؤسّس حوزه علميه قم (متوفاى 17 ذيقعده 1355 هـ) شخصى را ميديدم كه از پاها ناتوان است و نميتواند پآهايش را جمع كند و با تكيه به دو دست، خودرا روى زمين ميكشد، و با اين وضع از طرف دارالشفا به مدرسه فيضيّه ميآمد و از طريق فيضيّه به حرم مطهّر مشرّف ميشد.



از حالش پرسيدم، گفت: من اهل قفقاز (آذربايجان شوروى) هستم، رگهاى پايم خشك شده، قادر به راه رفتن نيستم، براى استشفا به مشهد مقدّس مشرف شدم ولى نتيجه نگرفتم، آمدم بلكه اينجا شفتا بگيرم.



در آن زمان مرسوم بود كه هر وقت عنايت و كرامتى از حضرت معصومه ـ سلام اليه عليها ـ صادر ميشد نقّاره خانه را به صدا درميآورند.



در يكى از شبهاى ماه رمضان ديدم نقّاره خانه را ميكوبند و گفتند: بىبى افليجى را شفا داده است.



با چند نفر از دوستان عازم اراك بوديم با درشكه از قم به سوى اراك ميرفتمي، در شش فرسخى اراك همان شخص زمين گير را ديديم كه با پاهاى صحيح و سالم عازم كربلا است. او كاملاً شفا يافته بود و با پاى بىاده عازم كربلا بود.



او را به درشكه خود سوار كرديم، تا اراك در خدمتشان بوديم.(112)



(168)



يكى از كسبه قم كه شخص ظاهر الصّلاحى است براى نگارنده نقل كرد:



روى در حرم مطهّر مشغول زيارت بودم، بچه فلجى را پدر و مادرش به پاى ضريح آوردند.



از مشاهده وضع بچه آنقدر متأثر شدم كه حوائج خود را فراموش كردم، شروع كردم حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ را به پدر و برادر و برادرزاده اش ـ حضرت جواد ـ سلام الله عليهم أجمعين، قسم دادن كه اين بچه را شفا عنايت فرمايد.



پدر و مادر بچه هر يك در گؤشه اى نشسته، چشم اميد به اين بىبى دو سرا دوخته، با سوز دل عرض حاجت ميكردند. از يهجه شان پيدا بود كه اهل شمال بودند.



من از زيارت فارغ شدم، از طرف مسجد طباطبايى راه افتادم كه از حرم خارج شوم. در وسطهاى مسجد موزه بودم كه صداى هلهله و شادى از زوّار بلند شد، برگشتم و ديدم بچه اى كه چند لحظه پيش ر وى دستهاى پدر به كنار ضريح آورده شده بود، سالم و تندرست روى پاهاى خود ايستاده، و هيچ نشانه ضعف و ناتوانى در ساقهاى او مشاهده نميشود.



(169)



يكى از دسوتان مورد اعتماد و استناد از مرحوم حاج شيخ قدرت قارائى زنجانى نقل كرد، كه روزى به حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام مشرهف ميشده، در ايوانِ حرم ديده بود كه يك نفر نشسته و جمعى از خدّام اطراف او را گرفته اند، پرسيده بود چه شده؟! گفته بودند: اين شخص فلج بود به حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ متوسّل شده، بىبى او را شفا داده است، مردم شروع كردند لباسهاى او را قطعه قطعه كند كه براى تبرّك ببرند، او ميگويد: من زوّار هستم، اينجا كسى را ندارم، غير از آنچه بر تنم هست لباسى ندارم. و لذا خدّام دور او را گرفته اند كه از هجوم محبّت آميز مردم اورا حفظ كنند.



مرحوم حاج شيخ قدرت قارائى اهل زنجان بود، چند سال پيش در قم فوت كرد و در باغ بهشت مفدون شد. دوستانى كه اورا ميشناسند در وثاقت او شكّى ندارند.



(170)



آقاى حاج سيّد مرتضى فهيمي، سركشيك آستانه مقدّسه حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ نقل فرمودند ايّامي كه از طرف مدرسه فيضيه درى به صحن مطهّر بازبود و زوّار از آنجا رفت و آمد ميكردند، يك روز در ايوان طلا ايستاده بودم، ديدم دو سه نفر يك جوان فلجى را به طرف حرم مطهّره ميآورند. كه بعد در ايوان طلا گذاشتند، نزديك رفتم واز حالشان جويا شدم، گفتند: اين جوان فلج است و براى استشفا به حرم مطهّر اين بانوى دو سرا آورده ايم. طرف عصر بود و روز خلوتى بود، به حرم مطهّر آوردند و در پاى ضريح قرار دادند.



آن شب من كشيك بودم، هنگامي كه درِ حرم را ميبسيتم به او اجازه داديم كه در حرم بماند.



صبح هنگامي كه به سراغش رفتم ديدم خوبايده است، يكى از همراهانش مرا ديد و گفت: از ديشب همينطور خواب است، در حالى كه خواب زيادى نداشت.



حدود يك ساعت گذشت هنوز آفتاب نزده بود، ديدم پاى ضريح شلوغ شد و همه صلوات ميفرستند، ديدم همان شخص روى پاى خود ايستاده و مردم براى تبرّك كردن لباسهايش اطرافش را گرفته اند، با كمك همراهانش اورا از دست مردم رهايى داديم، و به ايوان طلا آورد يم و به راه انداختيم.



(171)



دوست مهذّب و دانشمندم جناب آقاى كريمي نقل فرمودند كه روزى در اتوبوس با يك نفر روحانى از اهالى بشرويه مصادف شدم كه اظهار داشت:



من هر ماه يكبار براى زيارت حضرت معصومه عليها السلام به قم مشرهف ميشوم و به همواره طورى ميآيم كه شب جمعه را در قم باشم، تا درِ حرم باز باشد، چون شب را در حرم بيتوته ميكنم و هيچ جا نميروم.



يك وقت درد پا مرا از پا انداخت و چهار سال نتوانستم به زيارت بىبى مشرّف شوم.



بعد از چهار سال با يك زحمت فوق العاده اى خود را به آستان ملك پاسبان اين بانوى دو سرا رسانيدم.



آن زمانها من تصوّر ميكردم كه در حرم اين بزرگواران نبايد چيزى در مورد امور دنيوى از خدا بخواهم و بايد همه خواسته ها مربوط به مسائل معنوى و اخروى باشد، ولى در آن ايّام حديثى ديدم كه متوجّه شدم خواستن حوايج دنيوى نيز بلا مانع است.



در حرم مطهّر كه مشغول عرض ادب بودم، به محضر بىبى دو عالم عرض كردم: اى دختر باب الحوائج، من همين السّاعه شفاى خودرا از شما ميخواهم. من ميخواهم اين معجزه را از شما به چشم خود ببينم.



در همين اثنا كه مشغول گفتگو با حضرت معصومه عليها السلام بودم، يك مرتبه متوجّه شدم كه پاهايم به كلّى خود شده و به راحتى ميتوانم روى پاى خود بايستم. از آن وقت تا كنون هيچ دردى در ناحيه پاها احساس نكرده ام.



* * *



اقاى كريمي نقل كردند كه براى همين شخص در حرم حضرت امام رضا (ع) مكاشفه اى روى داده، كه در عالم مكاشفه ديده است كه حضرت رضا (ع) روى ضريح مطهّر نشسته ميفرمايد: "هان اى مردم، حوايج خودرا از خداوند متعالى توسّط حضرت على اكبر عليه السلام بخواهيد".



(172)



يکي از معجزات باهره حضرت معصومه عليها السّلام چند سال پيش در مورد بانويي از خرّم آباد انجام گرفت، که نگارنده در همان ايام آگاه شد و تعدادي از دوستان مورد اعتماد و استناد از نزديک با اين خانواده مأنوس بودند و در مراسم عقد ايشان حضور يافتند.



شفاي اين مخدّره در دو مرحله انجام گرفت، يک مرحله اش در قم توسّط حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - و مرحله دوّمش در مشهد توسّط علّي بن موسي الرّضا عليه السّلام.



جالب توجّه اين که پس از شفاي مرحله اوّل خطيب توانا مرحوم حاج سيد محمّد کاظم قزويني، اين معجزه باهره را روي منبر در يک اجتماع با شکوه نقل کردند و فرمودند: اين بانو به مشهد مشرّف شده تا مرحله دوّمش طبق بشارت حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - در مشهد انجام پذيرد.



پس از مراجعت از مشهد و شفاي کامل، مراسم عقدش در قم توسّط آقاي قزويني انجام پذيرفت.



اين مخّدره مشروح سرگذشت خود را به خطّ خود نوشته به آقاي قزويني تقديم نموده است، ولي هنگامي که من آن را از معظّم له درخواست نمودم در ميان کتابها و يادداشتها گشتند فقط يک ورق آن را پيدا کردند.



خوشبختانه يکي از دوستان متن کامل سرگذشت ايشان را با صداي خودشان ضبط کرده بودند، و لذا متن آن را از نوار پياده کرده، فشرده آن را در اينجا آورديم.



و اينک روح مطلب از زبان اين بانوي سعادتمند، که دستها و پاهايش فلج بود، و از خرّم آباد براي استشفا از کريمه اهلبيت وارد قم شده بود:



چون وارد قم شديم تاکسي گرفته تا دم حرم مطهّر رفتيم، در مسافر خانه " قبله " اطاق گرفتيم(113) و به حرم مطهّر مشّرف شديم.



شب جمعه بود و اطراف ضريح شلوغ بود و لذا در مسجد بالاي سر مدّتي مشغول دعا و توسّل بوديم، ساعت يک بعد از نيمه شب که عنايات بي بي شامل حالم گرديد، به مادرم گفتم که مرا به کنار ضريح ببرد.



در کنار ضريح بعد از توسّل و دعا خوابم برد، يک آ قاي بسيار نوراني و يک بانوي مجلّله را در عالم رؤيا ديدم، متوجّه شدم که آن مخدّره حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - مي باشند، از محضرشان تقاضا کردم که آن آقا را نيز برايم معرّفي کنند، فرمودند: " او برادر غريبم علي بن موسي الرّضا عليه السّلام است که در خاک خراسان است ".



گفتم: يا امام رضا، يا حضرت معصومه، من غير از شما کسي را ندارم، من شفايم را از شما مي خواهم.



حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - فرمودند: " من از ناحيه گردن تا ناحيه کمر شما را شفا مي دهم، بقيه به عهده برادرم مي باشد ".



من خيلي التماس کردم، فرمود: " اصرار نکن " آنگاه دست مبارکشان را به بدنم کشيدند وشفاي کامل يافته است به مادرم گفتم که مادر من شفا گرفتم.



زائراني که متوجّه شفا يافتن من شدند هجوم آوردند که لباسهايم را پاره کنند و تبّرک نمايند.



مادرم گفت: اين لباسها در مقابل حضرت معصومه ارزشي ندارد، ولي ما لباس ديگري همراه نداريم و بايد از همين لباسها استفاده کنيم. فقط طنابي را که با آن مرا به ضريح بسته بودند آن را بردند که به قطعات کوچک ببرّند و ميان زوّار تقسيم کنند.



آنگاه به شهر خودمان برگشتيم، ده روز گذشت مهياي سفر شديم و به تهران رفتيم و از تهران رهسپار مشهد مقدّس شديم.



تصادفاً باز هم شب جمعه بود که وارد مشهد شديم، در اطراف حرم مسافرخانه مناسبي پيدا نکرديم، وسايل خود را به مغازه عکّاسي که در اوّل خيابان طبرسي بود گذاشتيم و با صندلي چرخدار وارد حرم مطهّر شديم.



يکي از بانوان بر سرم داد کشيد که اين چه وضع است با صندلي به داخل حرم مطهّر آمده ايد؟!



گفتم: خانم، همه دکترها مرا جواب کرده اند، آمده ام به محضر دکتر دکترها حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام، که انشاء اللّه جوابم نخواهند کرد. شما چرا با زوّار امام رضا عليه السّلام چنين رفتار مي کنيد؟ از کرده خود پشيمان شد و معذرت خواست. آنگاه همان خانم با گروه ديگري از بانوان به من کمک کردند و مرا تا کنار ضريح مطهّر بردند و در صندلي را به يک گوشه اي نهادند.



آن شب جمعه را تا صبح در کنار ضريح مشغول دعا و گريه و توسّل شدم، ولي نتيجه اي نديدم.



مادرم بسيار ناراحت شد که چرا حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام عنايتي نفرمودند. گفتم: مادر نوميد مباش، در هر نااميدي بسي اميد هست، و پايان هر تاريکي روشنايي است.



صبح رفتيم دنبال مسافرخانه، اطاقي را در مسافرخانه کاخ - جنب داروخانه محمّديه - در خيابان طبرسي گرفتيم، و وسايل خود را از آن عکّاس پس گرفتيم.



مسافرخانه پلّه داشت، خانم سرايدار کمکم کرد و مرا به اطاقم برد.



بعد از ظهر جمعه دوباره به حرم مشرّف شديم، خانمي در حرم مشغول مناجات بود، چون مرا ديد، به حضرت رضا عليه السّلام عرض کرد: آقا، اين دختر واجب تر است، اوّل او را شفا بدهيد.



اين خانم خيلي به من محبّت کرد و تأکيد کرد که به خانه اش منتقل شوم، ولي نپديرفتم و تشکّر نمودم.



در حرم مشغول دعا و مناجات شديم، شب شد و شب نيز يک دور در قسمت بانوان، و يک دور در قسمت آقايان زيارت کرديم و به مسافرخانه بازگشتيم.



روز شنبه حالات عجيبي داشتم، به مادرم اصرار مي کردم که زود مرا به حرم مطهّر برساند.



آن قدر به عنايات امام رضا عليه السّلام اميدوار بودم که به مادرم گفتم: يک پيراهن و يک چادر با خود بردارد، گفت: براي چي، گفتم: خواهش مي کنم نپرسيد.



چون وارد حرم شدم خواستم نماز بخوانم، از بانواني که اطرافم بودند قبله را پرسيدم، چون به زبان آذري پاسخ دادند متوجّه نشدم، بعد از نماز يک نفر روحاني آمد و گفت: خانم قبله اينطور نبود، طرف قبله را به من گفت، نما ز ظهر و عصر را دوباره خواندم.



داخل حرم مطهّر روي صندلي چرخدار مشغول دعا و توسّل بودم تا خوابم برد.



در عالم رؤيا ديدم حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام سخنراني مي کنند، سه گروه در اطراف آن حضرت گرد آمده اند: يک گروه از نخبه هاي اهل مشهد، يک گروه از خدّام حرم، و يک گروه از زوّار.



به محضر آقا عرض کردم، من گداي کوي شما هستم، از راه دور آمده ام، همه دکترها جوابم کرده اند، شما مرا جواب نکنيد.



آقا را خيلي قسم دادم، به جان مادرش حضرت زهرا، جدّش رسول خدا و پدر بزرگوارش حضرت موسي بن جعفر - صلوات اللّه عليهم -



آنگاه به جان حضرت معصومه وحضرت جواد الائمه قسم دادم، اشک از ديدگان مبارکش جاري شد و فرمود: " من همه را دوست دارم، ولي بيش از همه جوادم را دوست دارم که او جگر گوشه من است، و لذا ترا رد نمي کنم ".



عرض کردم: آقا من فلج هستم قدرت حرکت ندارم، فرمود: همه اش درست مي شود، نگران مباش.



در آن حرم با آن همه ازدحام و کثرت زوّار، راهي برايم بازشد و تا کنار ضريح رفتم و احدي متعرّض من نشد. تا دست به ضريح بردم پاهايم راست شد و صندلي عقب زده شد.



مادرم صندلي را به مسافرخانه برد، اهل مسافرخانه پرسيده بودند که صاحب صندلي چه شد؟ آيا از بين رفت؟ مادرم گفته بود:" نه، حضرت او را شفا داد ".



مؤلّف گويد: سرگذشت اين بانوي سعادتمند را در همان ايام آگاه شدم و بر صحّت آن وقوف يافتم، و اين مطالب را از زبان خودش با تخليص آوردم. ايشان هم اکنون در خرّم آبادهستند و از عنايات حضرت معصومه و حضرت امام رضا عليها السّلام از سلامتي کامل برخوردار مي باشند.



(173)



نويسنده فاضل و متعهد، آقاي انصاري قمي، در پاورقي چاپ جديد " انوار المشعشعين " مي نويسد:



کرامات ديده شده از حضرت فاطمه دختر موسي بن جعفر عليه السّلام محدود به آنچه در چند کرامت ياد شده نقل گرديد، وقوع اينگونه کرامتها در نزد اهل قم مشهور و متواتر است، خداوند حاجت بسياري از حاجتمندان را به سبب توسّل جستن به اين بانوي بزرگوار برآورده کرده است.



سپس اضافه مي کند:



اينجانب خود شاهد شفا گرفتن بانوي فلجي بودم که اهل منطقه " گارس "(114) بود و شوهرش او را روي صندلي چرخدار آورده بود.(115)



(174)



شفاي لال



يکي از خدّام حرم به نام عبداللّه افسا مي گويد: دختر 9 ساله اي اهل زنجان، لال از مادر به دينا آمده بود، پدر ومادرش از دنيا رفته بودند و مادربزرگش او را از زنجان به قم آورده بود.



مادربزرگش در کنار ضريح ايستاد و خطاب به حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - گفت: اي بي بي! اين دفعه من به زيارت نيامده ام، بلکه آمده ام شفاي اين دختر را از شما بگيرم. من تنها سرپرست او هستم، اگر من بميرم سرنوشت اين بچّه چه مي شود؟ شما مي دانيد من با چه سختي او را تا اينجا آورده ام.



در همين حال که پيرزن با حضرت درد دل مي گفت، يکمرتبه دخترک که در کنار ضريح نشسته بود بلند شد و با زبان ترکي مادربزرگش را صدا کرد. پيرزن با يک دنيا خوشحالي او را در آغوش کشيد.



خادمان پيرزن و دخترک را به نزد توليت آستان بردند، توليت 20 هزار تومان به عنوان کمک زندگي به آن پيرزن هديه داد و بليط مسافرت براي آنها تهيه کرد و آنها با خوشحالي به زادگاه خود بازگشتند.(116)



(175)



مرحوم حاج آقا شيخ قوام از آقاي محمّد مسعودي که از خدّام آستانه مقدّسه بود، نقل مي کند که فرمود:



مردي از اهالي آذربايجان، در زادگاه خود مغازه بزّازي داشت، روزي مغازه با همه اجناس موجود در آن طعمه آتش مي شود.



صاحب مغازه با ديدن شعله هاي آتش زبانش مي گيرد و دچار عارضه لالي مي شود و هر قدر در صدد معالجه برمي آيد، نتيجه اي حاصل نمي شود.



در اواخر رمضان 1344 ه. خود را به قم مي رسا ند، در کنار ضريح مقدّس حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - متوسّل مي شود. ساعت 10 شب مورد لطف و عنايت کريمه اهلبيت قرار مي گيرد و زبانش گشوده مي شود و صحيح و سالم به زادگاه خود باز مي گردد.(117)

پاورقي

(97) روزنامه ايران، مسلسل 542، ستون سوّم، مورّخه شنبه 22 جمادي الآخر 1301 ه. - چاپ جديد: 3/ 2187 .

(98) " قهرود " دهستاني از بخش قمصر کاشان که قصبه مرکز دهستان در 12 کيلومتري جنوب غربي قمصر قرار دارد [ فرهنگ معين: 6/ 1482 ].

(99) روزنامه ايران، مسلسل 572، ص 3 ستون سوّم، مورّخه شنبه 23 رجب 1302 ه. چاپ جديد: 3/ 2307.

اين روزنامه به سال 1375 ش. توسّط کتابخانه ملّي در تهران افست شده است.

دو گزارش فوق از جلد سوّم آن نقل گرديد.

جلد سوّم شامل روزنامه هاي شماره 418 تا 693 مي باشد.

(100) ماهنامه کوثر: شماره 19 ص 93 .

(101) ماهنامه کوثر: 19/ 93 .

(102) بشارة المؤمنين ص 42 .

(103) بشارة المؤمنين ص 48 .

(104) بشارة المؤمنين ص51 .

(105) ماهنامه كوثر: شماره 18 ص41.

(106) آيت الله سيد صدرالدين صدر، متوفىآ 1373 هـ . يكى از سه مرجعى بود كه قبل از مرحوم آيت الله بروجردى حوزه را اداره مىكردند .

(107) زندگانى حضرت معصومه ص46.

(108) مرحم ايت الله حاج سيد محمد محقق يزدى به جهت اينكه دامادِ مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم يزدى ـ موسسه حوزه علميه ـ بود، به آيت الله دادماد شهرت داشت.

(109) زندگانى حضرت معصومه ص45 و ديدنيهاى قم ص14.

(110) اقامة البرهان ص289.

(111) زندگانى حضرت معصومه ص47.

(112) زندگانى حضرت معصومه ص47.

(113)- مسافرخانه قبله در خيابان موزه، مقابل درب جنوبي صحن مطهّر وتقع بود که در سال 1380 ه. براي توسعه اطراف حرم مطهّر تخريب گرديد.

(114) گارس يکي از دو استان بزرگ ترکيه، در مجاورت مرز ايران است، که همه اهالي آن شيعه اثنا عشري مي باشند.

(115)- انوار المشعشعين: 1/ 504 ( پاورقي ) .

(116)- ماهنامه کوثر: شماره 17 ص 76 .

(117) بشارة المؤمنين ص 50 .