معارف قم




[مير سيدعلي ]

ميرسيدعلي قدرت، پسر آقاميرزا عزيز، از سلسله خدام آستانه مباركه است. در سلك عرفا و مرتاضين است، شخص وارسته آزادي است، طبع غزل سرائي خوبي دارد، غالباً از او غزليات خوب شنيده شده است، اين اشعار از اوست:



من كه غير از تو نبودم زپي يار ديگر از چه هر لحظه نهي بر دل من بار ديگر

وه كه از فيض شفابخشي اعجاز لبت نيست در شهر به جز چشم تو بيمار ديگر

فيض ديدار تو دل به نخستين دادم جان به كف دارم و دارم سر ديدار ديگر

چند گويي كه به دلدار دگر دل بسپار دل ندارم كه ندارم سر دلدار ديگر

راست گويند كه زيباست بسي قامت سرو سرو ما راست بلي قامت و رفتار ديگر

من و فارغ شدن از وصل تو هيهات كه هست هر سر موي مرا با تو دو صد كار ديگر

بر سر تربت قدرت بنويسند به زر كه به جز خاك مجو محرم اسرار ديگر





الحق طبع روان و ذوق سليم و رقّت لفظ و دقت معني دارد. سوز خاك و خوش بيان و روان، غزل سرايي كرده است. در قم كه مورّخ و تذكره نگاري كه نيست، بعد از قرني يك نفر از اينجاها مي گذرد كه به خيالات احياي نام انام مي افتد و محتمل است كه از نوشته هاي اينها چيزي بدست نياورد، ما را دريغ مي آيد كه اين اشخاص را كم نام بگذاريم. از مير سيد علي قدرت، هر چه اشعار بدست مي آيد مي نگاريم. و له ايضا.



من نفس به بند هر تعلق نكنم وزكس به يقين كسب تخلق نكنم

آن مرده منم كه از پي آب حيات از خضر خجسته پي تملق نكنم





و له ايضاً



در سرم جز هوس بي سر و ساماني نيست سر مويي به دلم غم زپريشاني نيست

مو به مو شرح دهم با سر زلفت غم دل گرچه غصه در اين قصّه طولاني نيست

تو به تكفير من اي شيخ مده زحمت خويش كه دلم اين همه در بند مسلماني نيست





و از غزل ديگر اوست:



تا فكندم با سر زلف تو كار خويش را متصل(1) دارم پريشان روزگار خويش را

رستگاري در سبكباري است، باري گفتمت جهدي اي دل تا سبك بنديم بار خويش را

عشق را خوش قايدي چون يافتم يكباره گي در كفش دادم زمام اختيار خويش را





اين دو بيت را در مذمّت اهل قم سروده است:



از قم بگريز كش بد است اين مردم هستند به دَم مار و به دُم چون كژدم

گردُم ببريشان، بزنند ارزه دَم ور دَم بزنيشان بگزند از ره دُم





ميرزا سيدعلي مذكور كنون هم حيات دارد.





[ميرزا علي اكبر سر بقعه ]

ميرزا علي اكبر فيض علي شاه معروف به ميرزا علي اكبر سر بقعه - پسر مرحوم ميرزا محمد كه متولي سر بقعه بود و بعد از آن اين منصب به پسر او ميرزاعلي اكبر رسيد - چون سابقاً توليت بقعه مزار خاقان مغفور فتحعلي شاه - طاب ثراه - با او بود، لهذا به سر بقعه اشتهار داشت، بعد، از اين كار معاف شد.



جهت عزل او از توليت سر بقعه اينكه در سالي كه موكب همايوني به زيارت قم مشرف شدند، مرحوم علي قلي ميرزاي اعتضادالسلطنه، محض همراهي با شاهزاده محمدهادي ميرزا ابن خاقان مغفور، به حضور مبارك ناصري عرض كرد كه مقبره و بقعه را بسيار كثيف ديديم، در روي تصوير طاقان مغفور كه در روي سنگ نقاري شده است، روغن چراغ ريخته بود و ميرزاعلي اكبر متولي پسر ميرزامحمد به جاي شمع، شب ها روغن كوچك مي سوزاند و بقعه را كثيف نگاه مي دارد، خوب است كه توليت اين جا به محمدهادي ميرزا رجوع شود تا خدمت مقبره پدر تاجدار را درست ادا نمايد. لهذا ميرزاعلي اكبر از توليت معزول شد و شاهزاده محمدعلي ميرزا، منصوب گشت.



خلاصه اين مرد محترم طرز لباس و عادات و حالاتش به طرز قدما بود. سواد عربيت و مقدمات نحو را نيكو از عهده برآمدي و از لغات و پاره اي، مطالب تاريخيّه عرب اسلامي اطلاع داشتي، در واقع در زمره اهل كلاه، او فاضل و اديب قم بود. عرفاني داشت كه حوزه مختصري در دوره او جمع مي شد. اوقات خود را به شعر مي گذرانيدند. اين مرد از علم شعر و تقطيع و عروض آگاه بود، قصيده و غزل سرائي مي كرد، الفاظ مغلوطه را استعمال نمي كرد و در شعر، خود را كمتر از معاصرين نمي دانست لكن كليتاً اشعار او دلبري تام و شيفتگي نداشت، جذب قلوب نمي نمود. محتمل است از او قصيده در اين كتاب نوشته گردد، عجالتاً به اين يك شعر اكتفا مي شود به بحر، مطبوع ساخته است:



حسن تو اگر دكّه برگشايد خورشيد به شاگرديش گرايد





خط را به غايت نيكو مي نگاشت، بخصوص خط ثبت و رقاع را به قلم شش دانگ، به طرزي مي نوشت كه هر دايره آن را اگر پر كار مي زدند، سر موئي اختلاف نداشت؛ در اين خط از خوش نويسان و اساتيد بود. چندي قبل به زيارت عتبات عاليات مشرف شد و در همين نزديكي ها وفات كرده است. تقريباً شش ماه بيشتر نمي شود از قيد حيات رسته است.



ميرزاعلي اكبر مذكور را برادري است، ميرزاعلي محمد نام دارد از اهل خط و انشاء است. واقعاً در انشاء ديوانيّات و تحريرات حوزه حكومتي ماهر است. خط را به شيوه جديد تحرير كند و شيرين نگارد. در عهد مرحوم محمدمهدي خان اعتضاءالدوله، حكمران قم و كاشان و منشي اول بوده است. و اين اوقات هم باز در دستگاه حكومتي قم منشي است، لكن در چشم او فتوري پيدا شده است. در قم جز او ديگر كسي منشي هنرمند نيست، مگر آنكه از طهران منشي در اين جا باشد او هم هنرمندي نمايد.



خلاصه ميرزامحمد، پدر ميرزاعلي اكبر فيض علي شاه و ميرزاعلي محمد اصلاً گويا از اهل طهران باشند. همين قدر محقق است كه ميرزا محمد از فراش خلوتان مقرب خاقان مغفور بوده است و بعد از رحلت خاقان از جانب دولت به توليت مقبره خاقان مغفور درين ولايت آمده است، و لذا اهل اين بلده شده است.





[زكي باغبان قمي ]

در اين شهر بعضي اشعار در السنه و افواه اهالي مشهور است كه آنها را به اسم زكي باغبان قمي مي خوانند. زكي از اهل قم بوده است و در باغات دور شهر، باغباني مي كرده است. ولي هر چه خواستيم شرح حال زكي نام و ساير اشعار او را به دست آوريم، ممكن نشد و محقق نگشت كه در چه زماني بوده است، حدساً به قراين خارجه چنين مي دانيم كه او در عهد صفويه بوده است و از اشعار عاميانه او جز اين استفاده نمي شود كه در زمان صفويه، حيات داشته است و هيچ يك از معمرّين قم از پدران خود، روايت و حكايتي از اين شخص نمي كنند. چند بيت مخمس بدون ترتيب از او شنيديم، چون اثبات مطلب تاريخي و طغيان آب رودخانه اناربار را مي كند، لهذا در اينجا مي نگاريم و رودخانه اناربار، اسم همين رود قم است.



روزي كه سيل سامره از رود ناربار آمد به شهر قم زقضاياي كردگار

داني كه كرد رفع بلد را از اين ديار معصومه بود دختر موساي تاجدار

ذريّه رسول بود غمگسار قم

باشد چهارصد و چل و چار از شرف اولاد مرتضي علي آن شاه زكشف

مدفون، به امرحق همه چون در دراين صدف فرقي بدان ميان قم و كعبه و نجف

خوشدل كسي كه دفن شود در مزار قم

روزي كه ظلم در همه جا باب مي شود رحم از ميان خلق چو ناياب مي شود

روي زمين چو كوثره سيماب مي شود ظالم به دشت قم چو نمك آب مي شود

بايد كشيد و رفت به قم يا جوار قم





و باز شعري ديگر از او شنيده شد كه مي گويد:



بايد كه پند از زكي باغبان گرفت



خود را كشيد و رفت به قم يا جوار قم به هر حال ما هم مثل مورّخين عصر خود مي توانستيم كه جعليّات كنيم و پيرايه به اين اشعار تاريخي قرار دهيم و نسب زكي را معيّن نماييم و اظهار فضيلت نماييم لكن مثل معاصرين، ما هرگز به حدس و قياس و استحسانات عقلي و اشتباه و شباهت الفاظ به يكديگر، تاريخ ايران را ضايع نمي كنيم و نسب مردم را جعل نمي نماييم. و اگر يك ستون سنگي بزرگ در مكاني ببينيم محض افاده، از روي جعل، آن ستون را به طاق نصرت يوناني ها كه به ايران آمده اند، قرار نمي دهيم؛ صحيح نگاشتن بهتر از جعليّاتي است كه محض اظهار اطلاعات كاذبه نوشته شود.



طايفه ديگري در قم نيست كه ايليّت داشته باشند، مگر آنها كه ذكر شدند. معارف و اشراف قم چه ساكن اين شهر و چه غارب از اين بلد، درين زمان معدودي هستند. بعضي از آنها در شرح حال علما نوشته شد، بعضي ديگر كه فعلا درين بلد نيستند و هنوز هم قطع علاقه از اين شهر نكرده اند از قرار ذيل است:





[ميرزا خانلرخان اعتصام الملك ]

ميرزاخانلرخان اعتصام الملك و ميرزامحمودخان مشيرالوزارة، فرزندان مرحوم ميرزا محمدعلي قمي هستند كه زماني در نطنز حكومت داشته است، ذكر ميرزامحمودخان مشيرالوزارة خواهد شد، كنون به ذكر ميرزاخانلرخان اعتصام الملك مي پردازيم كه شيخوخت دارد. اين رند كامل و شخص فاضل از مهاجرين قم است كه كنون در طهران ساكن است و مي توان او را از اهل آن بلد محسوب داشت. به خدمت ديوان موظّف و در وزارت خارجه مشرف است، گويا سمت نيابت وزارت خارجه را داشته باشد، مردي مهذب و كافي و شخصي مجرّب و وافي است، فرزند قابلي دارد كه به فنّ طبابت مشغول است، خود او مرد با تجربتي است؛ خوش محاوره و سخنگو است، خطّ نستعليق را بسيار نيكو نويسد، ملاحت تحرير و حلاوت تقرير دارد، منادمت با او بسي سودمند است. در ابتداي جواني از طرف دولت به سركشي قشون خراسان و وقايع نگاري آن سامان رفته است و عصاي تسيار را تا سيسان انداخته، تقريباً در چهار سال قبل به لقب اعتصام الملك، ملقب گشته است. از تاريخ بهره وافي دارد، از انشاء شعري او اطلاع ندارم، لكن از انشاء نثرش ميزائي تمام به دست آمده است، يك فقره از منشآت او كه نزد اهالي قم ضبط است در اينجا مي نگارم: در سالي كه به خراسان مأمور بوده است راپرتي از آنجا به طهران فرستاده است كه صورت آن از قرار ذيل است:



«اما فقره روزنامه حالات، والله خجالت مي كشم بگويم بنويسند كه خراسان چگونه خراب و مردم آن در اضطرار و اضطرابند. از سواران بنويسند كه همه پياده اند، يا از پياده او كه از كار افتاده؛ از شمخال و تفنگ او كه همه را اصحاب امير جنگ برده يا از باروت و فشنگ او كه مردمان بي نام و ننگ خورده، از عباس(2) و ريحان و كلات و كل ريحان او شروع كنند يا از فوج تربت و آن سرتيپ بي تربيت؛ از پايين ولايت بگويند كه همه را تركمان به اسيري و غارت برده يا از سر ولايت كه از عدم كفايت، نصف مخلوق آن مرده؛ از نيشابور حكايت كنند كه دود از هيچ اجاق و تنور بلند نمي شود يا از سبزوار كه نشاني از سبزه و دار ندارد؛ از ارض اقدس بنگارند يا از خالي شدن جام تربت شيخ جام؛ از قوچان ذكر شود كه تركمان قوچ دار شاخ بر آن مي سايد يا آن باخرز(3) و خواف(4) كه مردم آن را، زمين بستر است و آسمان لحاف؛ از بي جوي جوين بايد نوشت يا از بي در و بامي صفي آباد(5) نام برد؛ نام محولات(6) را كه پس از خرابي محو كرده اند بايد گفت يا كارتون و طبس را به هوا و هوس به جايي رسانده اند كه همه مخلوق آن را در يك قفس مي توان كرد. باري نفس نمي توان كشيد كه كار به اينجا رسيده و حالا چاره مي خواهم تا مردم آواره را جمع كرده و تركمان جمع شده را آواره نمود، خراب ها را ساخت و كارها را پرداخت. آنگاه نوشت كه امروز چنين عزمي كردم و فردا چنان عزمي دارم، حالا اگر راست بنويسم همه فتوح تركمان است و بروز مفاسد اين و آن، نه كشوري برپا است و نه لشگري بر جاي، برات هاي سوي المطلق نوكر را خراب كرده و گرفتن قبوض باطل و ناحق، حق را از ميان برده، حد سرحد شصت فرسنگي از سنگ دست گذشته به يك فرسنگي بلكه به كوه سنگي رسيده، سوار شاهسون از شنيدن خبر مأموريّت به كانون ياقوت كه در دو فرسخي شهر است، مبهوت مي شود و سرتيپ جوان از استماع آمدن تركمان، پير فرتوت مي گردد. توپ ها بي عرّاده در ميدان افتاده و انواع پريشاني و حسرت از هر طرف آماده است.والسلام.»



ما را در رد اقوال و قدح اعمال كسي درين كتاب چندان اصراري نيست لكن بر خوانندگان معلوم مي شود كه بيشتر قصد آقاميرزاخانلرخان در اين راپرت، سجع بافي و ترتيب قوافي بوده است! والاّ در وقت شبيخون و تجرّي تركمان به خراسان، كارها به اين درجه بي سر و سامان نبود بحمدالله پس از چندي تركمانان چنان تأديب شدند كه به هيچ وجه كنون جرأت جسارت و جلادت ندارند و قريب به ده سال است كه عابرين سبيل، در آن صحاري پرخوف و براري پرخطر عبور به تنهايي كرده، در نهايت ايمني و سلامتي هستند.



رقعه ايست از آقاميرزاخانلرخان اعتمام الملك كه در جواب ميرزاعلي اكبر سربقعه متخلص به فيض نوشته است و شرح حال ميرزاعلي اكبر فيض علي شاه در دو جزء ماقبل نوشته شده است، لكن در اين مورد لازم است كه بدواً رقعه ميرزاعلي اكبر را بنگاريم و بعد جواب آقاميرزاخانلرخان را بنويسيم كه ارتباط مطلب در ميان باشد و سؤال و جواب معلوم گردد و سواد رقعه ميرزاعلي اكبر فيض از قرار ذيل است كه به آقاميرزاخانلر نوشته است:



«لا ارجو سواك ولا اطيب الاّ لقاك، زمان غير معدودي است و اواني نامحدود كه از شما خبر و كار و بارتان اثري نفهميدم، در وطن ماندني هستيد يا به لندن رفتني، از قراري كه از حالت شما در طهران استنباط كردم، ميل به غربت و كربت نداريد، همان خانه چاله حجود را كه بوم شوم به اختيار لانه نمي كند و كاشانه نمي گيرد، بهتر و خوشتر از عمارت بلور فرنگستان مي دانيد و خيال مي كنيد، عيش دنيا همين است كه در طهران در محلّه بربري ها با قرابت كوره گچ پزي و مصاحبت عمله و خشت زن، يك پياله جفت آبي كه خدا مي داند ضعيفه يهوديّه، عصاره كدام ثمر را گرفته و با كدام مايع مخلوط نموده، بنوشيد و فوراً دفع مرارت و حدّت عرق را به نان خشكي كه عناكبش تار نا اميدي تنيده است با ماستي كه همه فضله ذبانش مخمّر است مزه نماييد، آن وقت بيرون آمده مثل جغد در زوايه حجره بنشينيد و بگوئيد: «عيشي است كه اندر خور سلطاني نيست»، خوشت باشد اگر بر سبيل نادر، آقاميرزاطاهر هم سري به تو نزد كه اُفٍ علي حالك و مالك و بتاً علي عيشك و احوالك، اين كه من بنده، دامنم از تمامت اين خطايا پاك است و ذيل عصمتم از آلايش اين معاصي منزّه، موجبش آن است كه اسباب جمعي فراهم نمي بينم. هر كاري را اسباب و ياري لازم است و ملزوماتي در خور، آب نمي بينم والاّ به علم آشنا(7)، آشنائي دارم. در اين بين اين شعرم به خاطر آمد:



«آشنا با مردم بيگانه گشتي تا تو من مردم چشمم به خون دل نمايد آشنا»





اگر درست تصور كنيد، نه شما از پيمانه شبانه زياني برده ايد و نه من از اين نوع عبادت يگانه سودي اندوخته، ترسم در روز حشر عنان بر عنان رود. خاكمان بر سر «لا الي هؤلاء ولا الي هؤلاء بل مذبذبين بين ذلك(8) خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين»(9). اين رباعي بابا طاهري اگر در خاطرت هست باقي مصرع هايش را خودت بخوان «خوشا آنان كه هر از برّ ندانند»(10).



ديشب در خدمت نوّاب آقاجان بوديم، ياد آن شب را خيلي كرديم كه ناگاه حاجي ابوالقاسم بيگ با چماق و سپري مثل مادر وهب از در درآمد و ما را مثل طفلان مسلم كه به دست حارث اسير بودند، كرد. قرنقور صاحب كارش بالا گرفته است، دو پلّه از ريشش را زده، عصا به دست مي گيرد، كفش ساغري در پا مي كند، مثل گربه كه دو دست و پاي او را در پوست گردو كنند راه مي رود، خدا بيامرزد جلاير را كه گفته است:



«ز چرم ساغري درپا كند كفش برون آرد ز پا هر جا بود فرش»







والسلام»



در جواب ميرزاعلي اكبر فيض، آقاميرزا خانلرخان، اين مكتوب را نگاشته اند:



«روحي فداك، چند روز قبل از اين از ملاحظه خط شريف كه شطي از مضامين ناهموار بود يا تقاري پر از شله قلمكار با بلاغ جناب آقا سيّد حبيب، شعف ها حاصل شد. اگر چه خنده ها كرديم ولي جاي هزار افسوس بود كه مواد ناقصه سال هاي دراز با مجاورت مقابر و حشر با اصحاب فتور، بعد از اين كه تكميل و تربيت را در مضاجعه پسر ساده و كاغذ پارهاي متقدمين دانسته عمرها تضئيع كردند و همچه مي دانند كه پيشينيان هم كوي سبقت را به واسطه اين ترتيب قوافي همله و مرصّعات غير مربوط برده اند. يك چند به تلفيق بعضي عبارات وحشي و لغات غير مانوس بر واحشه بناي عرّ و تيز مي گذارند كه اين منم طاووس عليّين شده، هر چه فرياد مي كنيم، بابا اين طور نيست باز نمي شنود، اوّلاً معلومات قدما هم مقصور بر همين الفاظ، خالي از روابط نبوده، پاره معاني موضوعه مستعمله نيز داشتند ثانياً آن وقتي كه يك قرمساقي بيگ احمق مي نوشت ايّهاالقاضي بقم قد عزلناك فقم معزول مي شد و به يك تحسين از اين قافيه كه گفت: والله ما عزلني الاّ هذه السجعة باز بر سر كار قضا مي رفت، ايّام علي دوغي بود. قصيل ها(11) چنار مي نمود كه اكمل رجال را شعرا مي پنداشتند و مدار مهام عباد را بر مرصع خواني ظرفا مي گذاشتند حالا آن طومارها پيچيده شد، آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت، مردم شعور پيدا كرده اند اعتنايي به اين صنايع لايعني نيست، ديوان ظهير فاريابي(12) را كه از حرم كعبه مي ربودند، اينك از راه مصطبه(13) كَسَش برنمي گيرد، ميزان شرف و كمال، پاره اي چيزها است كه نمونه اش را به قم نياورده اند. افسوس كه اثر نمي كند باز هر چه سخن مي رود از همان نمط است كه شاه طهماسب مرحوم وصيّت كرده، از همه بدتر با سليقه كج و طريقه لج، مداخله در معقولات هم مي كنند. كسي كه نمي داند شراب عصاره كدام ثمرات از كجا قدح و مدحش از روي شعور است وانگهي دليل بزرگ شما بر شئامت اين عيش، بر فرض اين است كه جناب آقايي، آقاميرزاطاهر شرف حضور نداشته باشند، اين چه فرض است، بديهي است مرا بي حضور ايشان در هر حال عيشي نيست. اين به آن مي ماند كه كسي بگويد بهشت بي حور و قصور لطفي ندارد. خواهيم گفت آخوند صاحب، بهشت عبارت از همان است كه تو فرض عدمش را مي كني از اين هم مي گذريم، اظهار طهارت ديني و عصمت هم لازم نيست كه مقاربت وشاقان(14) ساده با اظهار سجه(15) و سجّاده، خاصه در آن آستان مقدّس كه هميشه افواج ملك و ارواح ملاء اعلي به پاسباني ايستاده اند، به هزار درجه بالاتر از اين يك جرعه باده است كه آزار كسش در پي نيست، وانگهي زهدي كه منوط به عدم اسباب يابي آلتي باشد، در طريقت شرك است و شرك كفر است. ديدي كه خود مسلمان ناشده كافر شدي.



اظهار ذوق هم از شما غلط است كه اگر آبي مي يافتم به علم آشنا، آشنايي داشتم؛ اوّلاً آشنا به جاي آشنا لفظ خيلي خنكي است، آن شاعر هم كه آشنا گفته نفهميده است كه بايد مطلب را طوري بگويد كه بتواند شنا كند و به اين هواي سرد محتاج آشنا نشود؛ ثانياً هرگز اين استعداد را در شما سراغ نداشته ايم، مكرّر توفيق رفيق شد و به فضل خدا چيزي نشديد، طعمه هر مرغكي انجير نيست. بعد از همه تفاصيل كه هيچ يك ربطي به ديگري نداشت و اقامه ادلّه كه مثبت مطلوبي نبود، اين عرفان ناقص ناتمام غير كافي را نفهميدم از كجا پيدا كرديد كه نه از پيمانه شبانه زياني است و نه از عبادت يگانه سودي، اين هم نامربوط است. به نصّ آيه قرب مرد، به سجود است(16) و نافرماني موجب خلود(17)، چه مضايقه در بعضي موارد قضيه منعكس شده امّا باز با شقاوت فاحش آن مايه شرمندگي و عجز و نياز شده و جالب فضل و رحمت گرديده است. و اين به عجب و غرر كشانده است و به اسفل دركات رسانده، بنابراين شعر خواجه را هم كه نوشته بوديد، هيچ مناسب نيست. بايد هيچ تشويش نداشته باشيد، فرداي حشر اگر گردن مخلصت را بزنند پا به طويله صلي نخواهد گذاشت و آن خر ديزه لنگ كهكي(18) شما هم با كالسكه بخار هم عنان نخواهد شد. هيچ خفض جناح هم لازم نبود كه بگوييد: «خاكمان بر سر لا الي هولاء ولا الي هؤلاء الي آخر الاية» بياني كه خالي از اغراق و مجاز است، يك فقره است و به حكم رباعي مرحوم(19) بابا، خوشي دنيا و آخرت ملك شما است، حق دل مكن نداريد. پس از جواب همه فقراتي كه مرقوم فرمودي، لازم است كه عرض كنم پس (نه طاوس خواجه بوالعلا) گوينده و نويسنده را بيان و بناني بايد معيّن و به معني وافي و در مقام صحبت براي اثبات مطلب كافي، سجع و قافيه هم مساعد شد، شد نشد، نشد.



خواهي گفت سبزوار، ابوبكر به از اين نمي پروراند، در قم به از اين نمي توان چيز نوشت و تربيت يافت؛ اين هم نامربوط است. از وجود خاص ارباب انواع كمالات پيدا است، چرا تأسي نمي فرماييد، مي بينيد كه فلان اقتضاي زمان را هيچ از دست نمي دهد، سالي يك پلّه از آن ريش عن برين را كه ملكه انگليس براي هر تارش، غشي مي كند، محض رعايت اسم دولت و نزهت مملكت از اله مي فرمايند، همين عمل ايشان، دليل شافي است كه نبايد به رسوم غض قديم چسبيد و تغيير نداد، حيف از آن مرد بزرگ كه به قدري مجهول القدر است كه قدر هم ندارد، اينكه مي بينيد، گاهي قلنبه(20) مي گويد از عدم فهم است، والاّ در بزرگواري ايشان جاي حرف نيست آن را متحمل بايد شد. نيش و نوش با هم، مرگ و سور توام است. مثل اينكه خودتان نوشته ايد كه امسال دو پله از ريشش بريده، امّا كفش ساغري پوشيده است. در يك پله به اين كثافت كاري و باز در يك پلّه منفعت است. كسي كه خيرش بر شرّش غلبه دارد، وجودش مغتنم است. والسلام.»





[ميرزا محمودخان مشيرالوزارة]

و باز از معارف قم، آقاميرزامحمودخان مشيرالوزارة است، برادر آقاميرزا خانلرخان اعتصام الملك است كه شرح حالش نوشته شد.



آقاميرزامحمودخان مشيرالوزارة، اين اوقات در دارالخلافه، از اعضاء رئيسه مجلس محترم وزارت عدليّه است. اين شخص محترم عمر را بيهوده نگذرانيده و به هوا و هوس نفس نكشيده است، از هر خرمني خوشه و از هر گوشه اي توشه، نيافته است و به اشتباه كاري، كاري از پيش نبرده است، بلكه علم را تا به يك حدّي رسانيده است كه خود را مسلّم آفاق كرده است و خود را به سرچشمه رسانيده است كه هر كسي از جداول علم نجومش بايد رشحه برد و از دفتر اين فن شريفش صحفه بنگارد. اين شخص در علم نجوم به رتبه اي رسيده است كه اهل ايران مي توانند با بودن او نزد اهل اروپ، دعوي علم نجوم كنند.



در اين زمان در ايران چند نفر هستند كه زمانه مي تواند به علم آنها افتخار كند و هر يك در علمي استاد كاملند و آقاميرزامحمودخان هم يكي از آن اشخاص است كه در علم خود يعني نجوم بر اهل ايران و اكثري از فرنگيان برتري دارد. به وجود او مي توان افتخار كرد.



قول او در قوانين نجوم جديد نزد معلّمين فرنگ معتبر است و محلّ وثوق و اعتماد گشته است، سال ها در فرنگستان به تحصيل اين فن پرداخته است و از معلّمين سابق آنجا اجازه معلّمي دارد، زماني كه در فرنگستان بود از روي رصد، ستاره اي پيدا كرد كه در حركت بوده است و آن ستاره را به اهل نجوم آنجا نمود، چون در اين كار هنري به ظهور رسانيد، نزد آنان رتبتي بلند يافت و ستاره اي را كه ايشان پيدا كرده اند، نزد فرنگيان مشهور به محمودي است.



خلاصه مشاراليه بعد از تكميل اين علم، به ايران آمد و خيال رصد بندي داشت كه زيج جديدي در ايران ببندد، اقتضاي زمان طوري كرد كه ايشان به ساير خدمات دولتي مشغول شده، تاكنون فرصتي براي اين كار پيدا ننمودند. زبان فرانسه را با علم تلگراف نيكو دانند، از حكمت و فلسفه و حساب هم بهره وافي دارند و كنون در ديوانخانه عدليّه عظمي، كه وزارت آنجا به جناب جلالت مآب حاجي ميرزامحسن خان مشيرالدوله است، مشغول محاكمات بوده، از اعضاء رئيسه آن هستند.



مرحوم والدشان، ميرزامحمدعلي، از نجبا و دانايان دارالايمان قم بوده و هميشه ي اوقات به سلامت نفس و ملايمت طبع مي گذرانيد. آقاميرزامحمودخان به مركز ترقي و سواد اعظم، يعني؛ طهران آمد و با مردم رابطه اي پيدا كرد به تحصيل و تكميل علوم مي پرداخت و از فنّ نجوم بهره وافي برد و در مدرسه دولتي و ملّتي طهران كسب كمالي مي كرد تا آنكه رأي مبارك مهرگان اعلي حضرت اقدس شهرياري - روحنافداه - بر آن تعلق يافت كه چند نفر را به پاريس بفرستند تا هر يك تكميل علم كامل نمايند؛ نجوم و فرانسه و نقاشي و پياده نظامي و ساير علوم را تحصيل كنند. چهل و دو نفر را براي فرستادن به دولت فرانسه انتخاب كرد و جناب حسن علي خان، وزير فوايد - مقصود سالار لشگر است كه لقب امير نظامي يافت و چندي پيشكار مستقل آذربايجان بوده، اين اوقات به ايالت كرمانشاهان و كردستان منصوب است - به آنجا فرستاده، سپردند كه در امور اين اشخاص مواظبت تامّ نمايد و بعد از تكميل علوم، آنها را به ايران روانه دارد.



از جمله اين اشخاص آقاميرزامحمودخان بود كه به پاريس رفت و مدت ده سال در آنجا ماند. علم نجوم را تكميل كرد، صاحب اجازات استخراج شد و تصديق نامه ها گرفت بعضي كتب غربيه و اسباب رصد فراهم آورد و كاملاً به ايران آمد به اين خيال كه زيج جديدي در ايران به پا دارد و رصدي ببندد. و به مراتب بلند و مناصب ارجمند سرافراز گردد، مستقيماً خود را كه به دولت راهي نداشت؛ بايد به عرض و توسط يكي از وزراي اين كار صورت گيرد لهذا، به هر يك از مقربان درگاه اظهار كه من فلانم و تحصيل نجوم كرده، عرضم را به خاك پاي مبارك برسانيد و معرّفي نماييد، تا استخراج تقويم كنم و رصدي ببندم، هر كسي گفت من گوش استماع ندارم لمن يقول.



كليةً چندي است كه اكثر از وزراء حالتي دارند كه مخصوصاً هر يك از اشخاص قابل را كه هنري دارد و مي تواند باعث نيك نامي و سربلندي دولت و ملّت شود، در انجام امور آنها اقدامي نمي كنند و او را به خاك پاي همايوني معرّفي نمي نمايند، بلكه در گمنامي و خذلان او مي كوشند كه حالي پيدا نكند و در مجالس، عمداً او را به فضولي و جسارت و ادعاي جنون و خبط دماغ نسبت مي دهند كه مردود هر درگاهي شود كه ديگري در كار او اقدام نكند و او را ترقي ندهد و چنان تصوّر مي كنند كه اگر چنين اشخاصي رخنه ي در كار كنند، مسند وزارت و مشاغل را از آنها مي گيرند و ديگر بي هنري خودشان نزد دولت جلوه اي نخواهد داشت.



خلاصه آقاميرزامحمودخان به هر كسي رب ارني گفت، جواب لن تراني شنيد و نزد هر كس اظهار كمال كرد بيشتر او را باعث وبال شد. از رياست جهان گذشت، به خيال تحصيل نان افتاد، رصد و كتاب ها را به نيمه بهاكرد و آنها را هبا نمود، روزي در بازار مي گذشت جناب جلالت مآب، اجل اكرم آقاي علي قلي خان مخبرالدوله، وزير علوم پسر مرحوم رضاقلي خان لله باشي صاحب «روضةالصفاي(21) ناصري» و «تذكره مجمع الفصحاء»(22) و «رياض المحبين»(23)، وي را ديد، حالش پرسيد و جواب و ماجرايش را شنيد و گفت اگر ميل داري در تلگرافخانه آمده، مواظب كارها باشيد و ماهي فلان مبلغ از مرسوم ديواني به شما مي دهم، او قبول كرد و تلگرافخانه را تازه به ايشان سپرده بودند، لهذا كارها چندان رونقي نداشت، آقاميرزامحمودخان با مدير فرنگي در پشت دستگاه بود و ضمناً از آن فرنگي علم تلگراف را آموخت و در قليل زماني ماهر شد و كار او بالا گرفت، جناب مخبرالدّوله به واسطه سوءظنّي كه دارند، ديد شخص قابلي در اداره او است، انواع هنرها دارد، علم تلگراف را هم كه دارد، مبادا روزي در اين كار رخنه نمايد و خود را معروف دولت سازد و اين شغل به او داده شود به اين سوء احتمالات و وسوسه خيالات به آقاميرزامحموخان اظهار داشت كه مراتب شما بالاتر از اين است كه در اداره من باشيد، به لطايف الحيل او را از مداخله به امور تلگرافخانه معاف داشت، مشاراليه باز بيكار ماند و در آن زمان مرحوم آقاميرزا حسين خان مشيرالدوله قزويني، سپهسالار و صدراعظم ايران، ابتداي طلوعش بود، وزارت خارجه و ديوانخانه و بعضي مشاغل عمده داشت، آقاميرزامحمودخان نزد ايشان رفتند و اظهار خدمت كردند، آقاميرزاحسين خان مشيرالدوله اگر چه شخصاً سواد عربيّت و بعضي لفاظي ها را نمي دانست امّا بالفطره و بالذات از جميع دانايان و فضلا و مورّخين باهوش تر و داناتر بود، گويا تمام تواريخ قديم و جديد را خوانده و هزار تجربيّات حاصل كرده بود، بالطبيعة مي دانست كه دولت چه اسبابي در ترقي لازم دارد و در كارها بايد چه كرد و ملتفت بود كه خواص اين اشخاص تاچه پايه و مايه است. لهذا، هيچ يك از اشخاص قابل را بيكار نمي گذاشت و چون حقيقتاً خود را در خيالات قابل تر از همه مي ديد؛ لذا، انديشه از ترّقي دادن اين و آن نداشت. و در شأن او همين بس كه در همان زمان هاي مأموريت او به بمبئي و غيره، مرحوم ميرزاتقي خان اتابك اعظم گفته بود كه اين ميرزاحسين خان پسر ميرزانبي خان را روزي در ايران صدراعظم مي بينم.



باري آقاميرزا محمودخان چندي كه خود را نزد ايشان جلوه داد، او را به طربزن(24) فرستادند كه در آنجا مقيم باشد و در كارهاي خارجه رسيدگي نمايد. مشاراليه در مأموريت طربزن، نيكو از عهده برآمد. يكي از سفراي عثماني به دربار ايران مأمور بود، چون به طربزن رسيد آقاميرزامحمودخان كه از جانب ايران در آنجا مقيم بود فوق العاده شرط پذيرايي به جا آورد، سفير مذكور با وي تعهد كرد كه چون به طهران وارد شود، نزد آقاميرزاحسين خان مشيرالدوله وزير خارجه وساطت كند كه آقاميرزامحمودخان را ترقي دهين و به كارپردازي بغداد بفرستند.



و به خواهش همان سفير كبير عمل شد و آقاميرزامحمودخان به كارپردازي بغداد مأمور گرديد و چندي است به اين خدمت مشغولند. و در اين اوقات هم كه بعد از فوت مشيرالدوله، ثانياً وزارت خارجه به آقاميرزا سعيدخان است، آقاميرزا محمودخان در بغداد به كارپردازي باقي هستند. در اين ولايت به كفايت و كارداني خدمت به دولت و ملّت ايراني مي كند و احدي از او شاكي نيست، از احدي ديناري نستاند. بعضي صفات حميده وي ذيل شرح كرمانشاهان به مناسبتي مسطور است و برخي از حالات مستحسنه وي را در شرح روزنامه ديروز، از جناب آقاميرزامحمد ابوالمحاسن، امام الحرمين كه در سلسله علماء كاظمين است، روايت كرده و ثبت نمودم.



خلاصه، مشاراليه چنانچه ميرزاغلام حسين خان اديب در كتاب سفر خود به عتبات عاليات نيز نوشته است، در عالم انسانيت و تزكيّه و خلق خوش و سلوك و حسن معاشرت و تدين و بعضي كمالات وحدّت نظر و قاعده داني، كلّي و منحصر به فرد است و از اشخاص پسنديده دوره خود بوده است و در همان ايام كارپردازي بغداد به لقب مشيرالوزارة ملقب شدند و اين لقب را در عهد مرحوم يحيي خان مشيرالدوله برادر ميرزاحسين خان مشيرالدوله سپهسالار يافتند كه زمام وزارت خارجه چندي هم با ايشان بود. چندي است كه آقاميرزامحمودخان مشيرالدوله از كارپردازي بغداد معاف شده، به دارالخلافه احضار گشته اند و اكنون از اعضاء رئيسه ديوانخانه عدليه عظمي هستند كه وزارت عدليه و تجارت با جناب جلالت مآب، حاجي محسن خان مشيرالدوله حاليه است.





[ميرزا عبدالكريم قمي كوثر علي شاه ]

ديگر از معارف قم جناب آقاميرزاعبدالكريم قمي كوثرعلي شاه است كه سال هاي دراز است از قم مهاجرت كرده اند و در كمال عزّت نفس، اين اوقات در مشهد مقدس به سر مي برند و ما در مشهد مقدس مكرّر ايشان را ديده [ايم ]، الحق از هر جهت پسنديده است و هيچ گمان نمي كرديم كه وقتي، شرح حال ايشان به قلم ما در آيد. لهذا ما شخصاً درست در حالات ايشان اطلاعي تحصيل نكرده بوديم كه در اين كتاب بنگاريم، اينك متمسك به كتاب «ظفرنامه»(25) مي شويم كه شرح حال آقاميرزا عبدالكريم در آنجا نگاشته شده است. مؤلف اين كتاب مذكور هم ميرزا غلامحسين خان اديب است كه در اواخر سنه هزار و سيصد و يك از طهران به خراسان سفري كرده و شرح حال خود را نگاشته و از بعضي رجال كه در خراسان آنها را ديده مطالبي نگاشته است و از توليت و ايالت و وضع مردم خراسان هم پاره اي اطلاعات مفيده نوشته و اين كتاب را موسوم به «ظفرنامه» ساخته است. در اين كتاب تمجيدي از جناب آقاميرزاعبدالكريم قمي ساكن مشهد نوشته است كه ما اكثر عبارات او را عيناً در اين جا مي نگاريم و بعضي از سطور آن را به اختصار درمي آوريم. و چند شعر جناب كوثر علي شاه را هم كه در آنجا نگاشته است نقل مي كنيم. ميرزا غلامحسين خان اديب در شرح حال او چنين نگاشته و در كتاب «ظفرنامه» خود ثبت نموده است:



مرا رسمي است كه چون در هر قريه و شهري وارد شوم، روز و شام در صدد آنم كه خود را به عارفي كامل يا اديبي فاضل رسانم تا از نار شوق آنها اقتباس نمايم و از انوار تجليّات ايشان استضائه كنم.



دستت نمي رسد كه بچيني گلي زشاخ باري به پاي گلبن ايشان گياه باش





متصدّي بودم كه در حلقه عرفا و ادباي اين مملكت راهي پيدا نموده و از ايشان بعضي كلمات شنوده آيد، تا شنيدم در سراج و هاج حقيقت و بحر عجّاج طريقت، سخنران معركه قيل و قال و نهنگ درياي وحدت و حال، اديب دانشور ميرزاعبدالكريم كوثر در صحن مقدس جديد، عزلت خانه اي دارد كه ساحتش بهشت آيت و آيتش بهشت ساحت باشد، انجمنش دار عرفان و تحقيق و مصطبه اش بيت فضل و تدقيق است. به وجود چنين كاملي فرزانه و عارفي يگانه و مجتازي(26) وحيد و ممتازي فريد، مسرور و از داده شوقش مخمور شدم، نزد او رفته ديدنش كردم باز ديدم نمود و باب دوستي به رويم گشود، گاهي از باده اشعارش سرمست و گاهي از نشأه اشعارش مي پرست بودم، در هر مجلسي مقالات ادبيّه و نكات عربيّه به ميان آورديم كه شرح آن كلمات در اينجا متدرّجاً ثبت مي شود. و اكنون به جهت زيادتي بصيرت آيندگان به قدر گنجايش اين كتاب چند سطري از حالات ايشان مسطور مي شود.



ميرزا عبدالكريم قمي متخلص به «كوثر» مرحوم والدش را نام نامي محمدابراهيم كه به وجود اين فرزند يگانه، ملايكش به گوش هوش، آيه «انا نبشرك بغلام عليم» بر خواندند و پس از چندي ولادت اين پور با سعادت به روضه رضوانش راندند. خود اين جناب پس از فراغت از مكتب خانه تا سن هيجده سالگي در مدرسه دارالايمان قم كه موطن و مولد اصلي ايشان است، مشغول تحصيل كمالات صوريه و تكميل علوم بوده، در سلسله طلاّب درآمد. پس از آن آفتاب وجودشان از حضيض بروج شهر قم به اوج افلاك دارالعظمه اصفهان طلوع كرد، در آن شهر رحل اقامت افكند و هيون(27) سير را اناخت(28) داد. اكثر از علوم را كه راجع به دين و مذهب بوده، اكتساب كرده، در علم عروض و ادب ماهر مي شود. در سن بيست و سه سالگي به دارالعلم شيراز كه حاكمش با فضل و ادب، و دمساز است رفته، چندي در آنجا بسر برده، توفيقش رفيق و سعادتش شفيق شد كه به عتبات عاليات مشرّف گشت.



و از آن پس باز به دارالايمان قم رجعت كرد، از قيل و قال مدرسه ملول شده، خود را از عالم فقاهت و درس و بحث منقول، معزول نموده در زمره اهل فقر درآمد و با همان لباس اهل علم خود را آشناي عرفان ساخت و به دارالخلافه طهران تاخت. به خدمت، سراج العزه، تاج الفقرا، كنزالاخيار، رمزالابرار، عارف نامي مرحوم حاجي استاد غلامرضاي زجاجي كه مشهور اطراف و معروف اكناف است فايز شد. تا بيست سال نزد ايشان سرّاً و جهراً، حضراً و سفراً، راجلاً و فارساً، ليلاً و نهاراً بسر برد، در هر محفلي در مكابره اعداي آن عارف زمان، چون شمشير برّان بود. مرحوم استاد در هر مجلس، طريقه خاموشي و سكوت داشت؛ آقاميرزا عبدالكريم در عوض ايشان در مجالس علمي به سؤال و جواب مي پرداختند. مشاراليه ضمناً كتابي در وضع لغات فارسي اختراع كرده اند كه از براي ابناء زمان، گنجي شايگان و درّي رايگان است، تقريباً به سبك «سامي في الاسامي» عربي است كه در يك معني هر چه لغت فارسي كه وضع شده است، در يك باب جمع كرده و شواهد شعري آورده اند و خبط و خطاي صاحب برهان و سايرين را هم ثابت كرده اند كه لغات را تصحيف و تحريف خوانده اند.



خلاصه جناب استاد غلامرضاي شيشه گر ملقب به «مشتاق علي شاه» در سنه هزار و سيصد و يك كه مطابق با «استاد شيشه گر» باشد، از دار جهان برگذشت. حضرت مستطاب اشرف امجد والا اميركبير وزير جنگ كامران ميرزاي نائب السلطنه از عقيدت كيشان مرحوم استاد بودند، مبلغ پانصد تومان از بابت مخارج، به جناب آقاميرزاعبدالكريم عطا فرمودند تا نعش آن عارف زنده دل را در اين آستان مقدس نقل كرده، دفن نمايد. جناب معزي اليه در اين سال به اين آستان ملايك پاسبان تشرف جسته، قصد مجاورت نمود، و الي مملكت خراسان و سيستان كه ميرزا عبدالوهاب خان شيرازي آصف الدوله است با رؤساي اين شهر، نسبت به آن جناب، لطف مخصوص دارند، توقير و احترامش نمايند و اكثري به سدّه وي، جبين سايند. از هر غزلي از غزلهاي ايشان چند بيتي نوشته مي شود. انتهي.



اشعاري كه از مشاراليه در آن سفرنامه ضبط است، همه را نمي نگاريم و به اختصار مي پردازيم از آن جمله اين چند بيت است:



لعل لب جان بخش تو اي ماه مجازي شرمنده نموده است عقيق يمني را

بر باد دهد چين دو زلف تو به يك دم آب رخ صد ناقه ختني را

گويند ماه رمضان است و مخور مي مستان نشناسند ز شعبان رمضان را

برخنك يقين باز نشينيم و برانيم جايي كه در آن راه ندادند كمان را

وصف دهن تنگ تو در شرح نيايد آن به كه از اين نكته ببنديم زبان را

كوثر به كف آور، كفي از خاك در دوست روشن كن از آن كحل بصر ديده جان را

ديده از بحر نظر كردن و شاهد بازي است ورنه فرقي نبود كوري و بينايي را

بهر يك جرعه مي ساقي گل چهره مرام مي كند خون به جگر اين دل سودايي را





[و يا]:



عزت نگر كه تا سگ كوي مغان شديم روباه وار شير فلك گشت رام ما

اي روزگار چون مگس نحل تا يكي شهدت به جام دشمن و زهرت به كام ما

منشين ترش كه كام عروس تو تلخ شد از شور نظم كوثر شيرين كلام ما





مشاراليه بسيار شخصي محترم و وارسته و بي قيد است، خود بندي و شعبده بازي و دكان بازي ندارد، با آنكه سالها با استاد به سر برده و محرم او بوده و اعيان همه او را شناخته اند، بعد از فوت آن مرحوم مي توانست كه حيله سازي و شعبده بازي كند و دكان عرفان باز نمايد و داعيه ارشاد نمايد، به هيچ وجه اين پيرايه ها را به خود نبست، با آنكه اگر هر چه مي گفت، از او مي پذيرفتند، سبك راستي را ابداً از دست نداد و داعيه ننمود، به همان ورع و قدس مختصر پرداخت و مثل ساير اعزّه، بدون قلندربافي به سر برد. اعتقاد ما اين است كه اين شخص، استاد را هم داراي مرتبه ارشادي نمي دانست، بر حسب مصلحت روزگار با او راهي مي رفت، چون شخص بي آزاري بود با وي مماشاتي كرده، در سايه او روزگاري به سر مي برد.



خلاصه، ميرزاعبدالكريم تا اين زمان هم كه هزار و سيصد و ده هجري است، اطلاع داريم كه در مشهد مقدس به همان حال مجاورت، باقي است و بسيار آسوده حال است، اهل و عيال و فرزند هم اختيار كرده است، از نيكان روزگان است كه خودسازي ندارد.





[حاجي ميرزا محمد معين مستوفي ]

ديگر از معارف قم كه در قيد حيات هستند حاجي ميرزامحمدمعين مستوفي و سر رشته دار دفتر و محاسبه و موقوفات حضرت معصومه عليها السلام است. و دو پسر از چهار پسر او هم كه ميرزازين العابدين و ميرزااحمدخان منشي باشي و مستوفي است، از معارف اهل قم بودند، لكن جزو مهاجرين قم هستند كه در طهران مشغول خدمت ديوانند، و جهت برتري اين دو نفر از ساير اخوان اين است كه مادر ايشان دختر مرحوم سيدالوزراء قائم مقام آقاميرزاابوالقاسم صدراعظم ايران است و خود حاجي ميرزامحمدحسين مستوفي پسر مرحوم ميرزامحمدابراهيم و او پسر مرحوم ميرزااسحق است كه اينها در ولايت قم استيفا و سررشته معاملات داشته اند. مرحوم ميرزامحمدابراهيم مستوفي پيشكار مرحوم آقاميرزاابوالقاسم حكمران قم بوده است كه آن ميرزاابوالقاسم سال ها با صدر اصفهاني طرف مكاره بوده است و آخر از قم معزول شد و ميرزاابوالقاسم صاحب همان قنات «خير و عطاء» است كه در قم احداث كرده و شرح حال او در ضمن ذكر آن قنات در اين كتاب منظور خواهد شد.



خلاصه ميرزامحمدابراهيم به پيشكاري ميرزاابوالقاسم حاكم قم، سال ها استقلال داشته است و احفاد و اولاد او را مي دانيم، لكن از احفاد و اولاد ميرزااسحق پدر او اطلاعي نداريم و ما به طور سياق احفاد و اولاد مرحوم ميرزامحمدابراهيم مستوفي پدر حاجي ميرزامحمدحسين مستوفي سركارات را كه از معارف حاليه قم است فهرست و صورتي نوشته بعد به طور تفصيل معارف احفاد او را شرح مي دهيم:



صورت اولاد مرحوم ميرزامحمدابراهيم مستوفي ابن ميرزااسحق از اين قرار است:



مرحوم ميرزا علي رضاي خوشنويس كه كتابت ضريح مطهر حضرت معصومه [عليها السلام ]به خط او است.



مرحوم ميرزامحمدرضي كه يك نفر فرزند ميرزاعلي نام از او مانده، فرزند ديگري داشته كه چهارده سال قبل وفات كرده، ميرزاابوالحسن نام داشته است.



حاجي ميرزامحمدحسين مستوفي، سركارات آستانه مقدّسه كه خود و دو نفر از اولادش جزو معارف قم هستند و حيات دارند.



مرحوم ميرزا محمدصفي كه آثاري از او نشنيديم



مرحوم ميرزا احمد كه جوان مرگ شد و از سفر عتبات واقعه اي براي او روي داده كه طولاني است.



احفاد مرحوم ميرزامحمدابراهيم مستوفي كه اولاد اولاد او هستند.



از نسل مرحوم ميرزاعلي رضا ابن مرحوم ميرزامحمدابراهيم مستوفي. مرحوم ميرزاعلي محمد وزير نواب عليه عاليه قمرالسلطنة كه در سال مجاعت در طهران مرحوم شد. ميرزامحمدتقي كه الان در قم حاضر است و داعيه آن دارد كه به استيفاء سر رشته داري امور آستانه مقدسه مداخله نمايد.



از نسل حاجي ميرزامحمدحسين ابن مرحوم ميرزامحمدابراهيم مستوفي كه اولاد اولاد ويند:



آقاميرزااسدالله در طهران است به درب اندرون همايوني مستخدم است.



آقاميرزازين العابدين دخترزاده ي مرحوم قائم مقام در طهران است. سررشته دار دفتر كشوري كه محاسبه همدان با او است و از معارف قم محسوب مي شود.



آقاميرزااحمدخان منشي باشي كه امتياز استيفاء ديوان گرفته و با فرمان است و در اداره جناب علاءالدوله مشغول خدمت ديوان است و از معارف قم است.



آقاميرزا محمود در قم است و سررشته دار امور صحن جديد آستانه است كه از طرف حضرت صدراعظم، آقاي امين السلطان موظف است.



خلاصه در اين شجره، در ميان اشخاصي كه حيات دارند سه نفرشان از معارف و محترمين قم محسوب مي شوند كه بايد جداگانه شرح آنها را بنويسيم يكي حاجي ميرزامحمدحسين مستوفي سركارات آستانه است كه در قم است و ديگر دو نفر اولاد او آقاميرزا زين العابدين و آقاميرزا احمدخان منشي باشي است كه در طهرانند؛ شرح هر يك از اين قرار است:





[ميرزا محمدحسين مستوفي ]

امّا حاجي ميرزامحمدحسين مستوفي سركار فيض آثار حضرت معصومه قم عليها السلام با فطرت پاك و طويّت نيك و نيّت خير حواله و اطلاق مواجب و جيره خدام و سركشيكان آستانه مقدّسه به قلم او است. ثبت اجاره و استجاره موقوفه آنجا كلاً و طرّاً با او است. علم سياق را نيكو ماهر است، در جواني بلكه در همين شيخوخيّت بسيار نيكو مي نوشته است، صفحات خطوط او ممتاز است. از اولاد ميرزاابراهيم مستوفي كه سابقاً ذكر شد اين يك تن بسيار كامل و عاقل است و كنون به واسطه شيخوخيّت، كمتر به آمد و شد مي پردازد. به اين جهت ما به خصوصيات و شخصيات او پيش از اين مطلع نشديم.



امّا از پسران او آقاميرزا زين العابدين و آقاميرزااحمدخان منشي باشي است كه از معارف قم محسوب مي شوند و اين دو تن از ساير اولاد ممتازند از آنكه والده ايشان عفت مطلقه، حاجيه زهرا خانم بنت مرحوم سيدالوزراء آقاميرزاابوالقاسم قائم مقام است كه هنوز حيات دارند مشاراليهما از معارف قم بوده، لكن جزو مهاجرينند كه در طهران مشغول انجام خدمات ديوانند.





[ميرزا زين العابدين بن ميرزا محمدحسين مستوفي ]

آقاميرزا زين العابدين سررشته دار كتابچه دستورالعمل و محاسبه همدان است. مردي است جد و محترم و اهل ادب و انسانيت با علوّ طبع؛ در فنّ سياق و محاسبه، ميرزائي كامل و محاسبي ماهر است، خط را نيكو نويسد، در انشاء چندان يدي ندارد، به عزّت و خوشي گذران مي كند و استحقاق او در ارتقاء به مناصب بسيار است، لكن خود او كوتاهي مي كند و به كيّفيّت آسايشي و فارغ بالي مايل است. باسواد است كه چندان در عبارت عربيّه عاجز نيست بلكه عبارات را بدون اعراب، صحيح مي خواند. از جانب والده ماجده خود به كارهاي موقوفه قائم مقامي رسيدگي كرده، حاصل املاك را به مصارف خيريّه مي رسانيد. توليت املاك موقوفه قائم مقامي و آن طايفه كه در تبريز و غيرها است، با والده ايشان است و آقاميرزازين العابدين به اين كارها رسيدگي مي كند.



اگرچه از احفاد و نتايج قائم مقام، اولاد ذكور قابل بسيار است، لكن چون توليت اين موقوفات مخصوص طبقه اولي از اولاد قايم مقام است، لهذا به نتايج كه ذكور هم باشند، تعلق نخواهد يافت. و شرح موقوفات قائم مقامي را اگر چه تحصيل كرده و ثبت املاك آن را داريم. لكن نوشتن آنها در اين جا مناسبتي ندارد و همين قدر كه بايد نوشته شود، اشاره بدان شد.





[ميرزا احمدخان بن ميرزا محمدحسين مستوفي ]

ديگر از معارف قم ميرزااحمدخان بن حاجي ميرزامحمدحسين مستوفي سركارات ابن مرحوم ميرزاابراهيم مستوفي ابن ميرزااسحق قمي است. مشاراليه اخوي كوچكتر از ميرزازين العابدين مذكور است كه والده هر دو عليا رتبت، حاجيه زهرا خانم، بنت مرحوم سيّدالوزراء قائم مقام است؛ يعني آقاميرزاابوالقاسم صدراعظم ايران ابن مرحوم ميرزابزرگ ابن قائم مقام اوّل ابن مرحوم ميرزاحسين كه سلسله نسب ايشان به حضرت سيّد سجّاد عليه السلام منتهي مي شود.



ميرزا احمدخان مذكور هم در طهران است. منشي آقاميرزا احمدخان علاءالدوله ابن مرحوم محمدرحيم خان علاءالدوله اميرنظام است. در آن دستگاه پيشكار و از همه كس اوّليت و اولويّت دارد. در سنه لوي ئيل كه همين سال باشد به رتبه ي استيفاء سيم ديوان نايل شد و فرمان همايوني درباره اش صادر گشت. شخصي است كافي، وافي، هنرمند و محجوب، در كمال معقوليّت و انسانيّت است، درستكاري و متانت و حسن خدمت و ملايمت طبع و سليقه و كرامت، از صفات او است. ميانه روي را كه شرط عقلي است از دست نداده است. در نهايت خوبي تحرير كند و خط را نيكو نويسد. به شيوه جناب مستطاب آقاميرزاعليخان امين الدوله تحريرات دل پذير دارد، مراسلات او به واسطه خوبي املاء و حسن انشاء، مثل ساير مراسلات منشيان ديگر دور افتادني نيست.



منشيان اين عصر به لسان عوام و كلمات غلط مطلب نگاري مي نمايند. نوشته هايشان بعد از خواندن ضبط هيچ كتابخانه نمي شود و به دكّه عطاري مي برند يا آنكه پاره مي كنند. امّا مراسلات اين شخص محترم به هر جا برود دور نمي افتد و جهت آن است كه سواد دارد و اطلاع از نكات و اصطلاحات علوم و تواريخ داشته، يك نكته ظريفي به كار مي برد و در غايت سلامت حسن، عبارتي به ميان مي آورد، كنايه خوب يا صراحت مرغوب يا مَثَل مناسبي ذكر مي كند كه باعث اهتزاز خواطر مي شود. در طهران لامحاله پنج هزار نفر است كه خود را منشي قرار داده اند ولي در ميان آنها سي نفر پيدا نمي شود كه در جميع شرايط انشاء از هر قبيل نوشته كامل و ماهر باشند، بلكه دو سه نفر بيش نيستند. از اين طبقه اعلي بگذريم، در طبقه ثانيه آنها كه بنگريم، بيست نفر پيدا مي شود كه دلربايي مي كنند و انشاء شيوا دارند و از روي بصيرت و علم و پليتيك چيزها مي نگارند كه در همه جا مستحسن است و آقاميرزااحمدخان در اين طبقه ثانيه، الحق منشي كامل و نويسنده فاضلي است كه ممدوح زمان و مشاراليه بالبنان است، از اين دو طبقه كه بگذريم ديگر سايرين همه در طهران و ساير ممالك ايران كاتب مي باشند نه منشي كه عيناً با كلمات غلط و الفاظ عاميانه و جملات غير مربوط كه جزاء بر شرط مقدم شده است، چيزي مي نويسند كه تكذيب آن هم قابل ذكر نيست چه رسد به تعريف آن كه ابداً لايق ديدن نيستند، ناظرين اين اوراق محتمل است كه از اين عبارات ما تعجب كنند و طالب باشند كه شرط منشي و انشاء را بدانند، اين مطلب شرح جداگانه مي خواهد اگر در يكي از موارد در اين كتاب مقتضي شد، ما لايحه اي در باب انشاء و كمال منشي مي نگاريم كه هر كاتبي و خطاطي بلكه هر نقاشي در دستگاه صدارت يا ايالت يا وزارت، خود را منشي باشي نخواند و كيادبير نداند و حدّ خود را بشناسد.



خلاصه، با اين قيودي كه ما در شرايط كمال منشي مي دانيم، از روي جدّ مي گوييم كه ميرزااحمدخان منشي يكي از منشيان صحيح اين دوره است كه برده، پانزده هزار نفر منشيان ممالك ايران ترجيح دارد. و در ايران معدودي هستند كه از او كاملتر باشند.



ميرزا احمدخان مذكور را در طهران، اگرچه يك دو بار ديده ايم و محاورت و كمالاتش را پسنديده ايم، لكن اعتماد و اعتقاد ما بيشتر به ايشان، توصيفات ميرزا غلام حسين خان اديب است كه كراراً او را ستوده و از هنرهاي او حيرت نموده است. و ميرزا غلام حسين خان مذكور كسي است كه ما او را كاملاً مي شناسيم كه در اين دوره به انشاء احدي جز چند نفر معتقد نيست و سايرين را كاتب مي خواند. و منشآت او در كتابي مدون است كه دليل بر صدق ادعاي اوست. خلاصه ميرزا احمد خان، منشي قابل و مولف كامل است. كتابي در اصول دين و اثبات اصول خمسه نگاشته است كه دلايل عقلي و نقلي ذكر نموده است و آن كتاب را به اسم سامي جناب مستطاب، امين السلطان، وزير اعظم دامت شوكته موشح ساخته است كه كمال امتياز را دارد و آن كتاب را به «كلمة الاخلاص» موسوم نموده است. و ميرزا غلام حسين اديب در مادّه تاريخ آن كتاب و تعريف وي اشعاري به عربي سروده است كه در آنجا ضبط شده و در اين اوراق نگاشته مي شود و آن اشعار از قرار ذيل است:



هذا كتاب جامع المحاسن و مثله في عصرنا لايوجد(29)

كانه و ماء حسنه جري بحر و فيه لؤلؤ منضد(30)

و احمد المنشي لدي تاليفه اعجزنا فانه محمد(31)

قد جاء بالسحر الحلال معجزاً فالسحر كالاعجاز كان يحمد(32)

نمق تاليفاً و قد زينه باسم الوزير و هو حبرامجد(33)

فذا محل للثناء كلها و هو الوزير الاعظم المصمد(34)

عليّ الاصغر و هو الاكبر يحكيه في فوق المعالي فرقد(35)

و في الصدور ذاك صدر اعظم و في القلوب منه حب سرمد(36)

نال العلي كانه من ربه مويد موبد بسرمد(37)

امين بسلطانٍ عظيمُ(38) شأنه اَجَلُّ من مدحي ومن اَن يُحمَد(39)(40)

شمس الملوك الغر ذي شرافة و الشمس في افق العلي لا تحجد(41)

ناصر دين الله من ذا عمره مطول و ملكه مخلده(42)

فذاك تاليف بدا في عصره فباسمه طول المدي موبد(43)

باسم الكتاب قلت في تاريخه بكلمة الاخلاص جاء احمد(44)





و نيز در مادّه تاريخ اين كتاب مسمي به «كلمة الاخلاص» اشعاري غير از اين انشاء كرده كه قوافي آن مجرور است و محض زيادتي نوشته مي شود:



هذا كتابٌ جامعٌ يليقُ(45) اَن نبتاعها باللّؤلؤ المُنَضَّدِ(46)

و احمدُ المنشي لَدي تأليفه بابن العميد(47) الحبر كان يقتدي(48)

قد جاء بالسحر الحلال احمد وانما الاعجاز من محمد(49)

نمق تاليفا و قد زينه باسم الوزير الاعظم المصمد(50)

علي الاصغر و هو الاكبر ذي الرتبة العلياء فوق الفرقد(51)

امين سلطان مليك عادل ناصر دين الله ذَيَ التحلد(52)

شمس الملوك الغر ذي شرافة والشمس في افق العلي لم تحجد(53)

و باسمه قد قلت في تاريخه كلمة الاخلاص حب احمد(54)

باسم الكتاب قلت في تاريخه كلمة الاخلاص حب احمد(55)





اين شعر اخير بدل شعر پيش از آن است و شعر قبل بهتر است و ضميري كه در كلمه (و باسمه) هست ممكن است كه راجع به كتاب باشد كه موسوم به «كلمة الاخلاص» است كه به مناسبت اصول دين به اين اسم ناميده شده است. و ممكن است كه ضمير (و باسمه) راجع به مولف باشد كه اسم او احمد است. و در شعر مادّه تاريخ، اسم كتاب و مولف هر دو بيان شده است. چنانكه گويد:



و باسمه قد قلت في تاريخه كلمة الاخلاص حب احمد





و در شعر ماده تاريخ اشعار مرفوعه هم كه بدواً ذكر شد، همين نكته مندرج است، كه داراي اسم كتاب و هم مؤلف است. چنانچه گفته است:



باسم الكتاب قلت في تاريخه بكلمة الاخلاص جاء احمد





اين هر دو اشعار را كه قافيه شان مرفوع و مجرور است، ميرزا غلام حسين خان اديب انشاء نموده است كه هر دو را به يك مضمون ساخته است، ولي نمي دانيم كه تكرار آن در دو ماده تاريخ چه جهت دارد. محتمل است كه هر دو طور، ساخته تا هر يك را كه مولف كتاب بخواهد انتخاب نمايد و در خوبي تاليف خود استشهاد جويد. و يك ماده تاريخ را به جهت شروع تاليف كتاب، «كلمة الاخلاص» ساخته است كه سنه هزار و سيصد و سه است. و اشعار مادّه تاريخ بعد را به جهت اتمام همان كتاب انشاء نموده است كه مطابق سنه هزار و سيصد و شش مي شود. حاصل آنكه آقا ميرزا احمدخان، سرآمد اقران است. خط نسخ را نيكو نويسد و صحيفه و قران ممتازي نگاشته است. از علم سياق و محاسبه هم بهره وافي دارد. تقريباً سي و شش سال از عمر او بيشتر نگذشته است. همين قدر كه ما را با او شناسائي بود و از حال او اطلاع داشتيم، نگاشتيم.





[شيخ حسين كهكي ]

ديگر از معارف قم، شيخ حسين كهكي، پسر مرحوم حاجي زين العابدين برادرزاده مرحوم حاجي ميرزا رضاي طبيب قمي است. شيخ حسين كنون قريب شصت سال دارد و در قريه كهك، چهار فرسخي قم جزو بلوك قهستان منزل دارد. و در آنجا داراي آب و ملك است. به عزت و سهولت گذراني مي كند. شخص معزز و محترم است. سواد و فضلي دارد، مذاق او عرفان باشد و از اهل تحقيق است. تا چند سال قبل در دستگاه مرحوم حاجي استاد غلامرضاي شيشه گر، ملقب به مشتاق علي شاه كه شرح حال او اشاره شد، در طهران، بسر مي برده است و با آن مرحوم انيس و جليس بوده، ارادت مي ورزيده است. و كنون قم از آن مرحوم گويا يك سِمَت و صايت و خلافتي دارد. بعد از فوت مرحوم استاد، از طهران به وطن اصلي خود، در كهك قم آمده، به فراغت بال و آسايش حال مشغول به كار خود است.



جناب شيخ حسين، دو برادر داشته است كه هر دو وفات كرده اند. يكي ميرزا ارسطو نامي بوده است كه خط نسخ را بسيار خوب مي نوشته است و ديگري ميرزا جواد نامي بوده است كه طبع شعر و طلاقت لساني داشته است و در شهر قم بسر برده است. بعضي اشعار او را اهل قم از حفظ دارند. در عهد مرحوم ذوالفقار خان حاكم قديم قم حيات داشته است.



ذوالفقارخان چون غلام باره بود، در دستگاه خود پسري خوشرو و خوش بو و مليح و صبيح(56) نگاه داشته بود كه با او عشق مي ورزيد. و نام اين پسر نيك منظر، حسن خان بود. مرحوم ميرزا جواد مذكور كه طبع شعر داشت با او محبتي پيدا كرد و اشعاري درباره او ساخت. از جمله اين شعر است كه درين جا ثبت مي شود:



حُسن حَسن بوجه حسن احسن اوفتاد وين نكته را نگر كه چه مستحسن اوفتاد







[ميرزا حسن قمي طبيب ]

ديگر از معارف حاليه قم، ميرزا حسن قمي طبيب، ملقب به «حافظ الصحة» است كه در اين شهر است. پسر حاجي ميرزا رضاي طبيب قمي است كه جناب شيخ حسين مذكور ابن حاجي ميرزا زين العابدين برادر زاده حاجي ميرزا رضا است.



حاجي ميرزا رضاي مذكور از قرار تمجيدات اهل قم، طبيب بسيار حاذقي بوده است. اما ميرزا حسن پسر او كه «حافظ الصحه» حاليه قم است، مانند پدر نيست، بايد در حق او (ولد الفقيه نصف الفقيه) گفت، از برادر بزرگتر خود جناب آقاي عين الملك كه در هزار و سيصد و پنج در اين شهر حكومت داشته اند، شنيدم كه ميرزا حسن، چندان در طبابت حذاقت ندارد، طبيب حاذق اين شهر ميرزا علي اكبر سرهنگ است كه در دستگاه نواب عليه عاليه، فخر الملوك دامت شوكتها از بنات سلطنت عظمي، سمت حكيم باشي گري دارد و از طهران به اينجا آمده است.





ميرزا تقي... بن موسي مبرقع

ديگر از نجبا و معارف صحيحه قم، جناب سلالة السادات العظام، حاجي ميرزا تقي ابن مرحوم آقا سيد جعفر، پسر مرحوم حاجي سيد حسين، پسر آقا سيد جعفر بزرگ، پسر حاجي سيد حسين كه نسب بلند ايشان به رشيد الاسلام، پسر سلطان احمد منتهي شده و از او به واسطه چند پشت به موسي مبرقع(57) معروف مي رسد كه از اولاد حضرت جوادعليه السلام مي باشد.



عيال جناب حاجي ميرزا تقي هم كه مخدره كبري و محجوبه عظمي است، رقيه سلطان خانم بنت مرحوم ميرزا سيد عين، ولد ميرزا سيد احمد، مجتهد، معاصر مرحوم مبرور ميرزاي قمي(58) اعلي الله مقامه صاحب قوانين(59) است. و ميرزا سيد احمد مجتهد، ولد مرحوم ميرزا يحياي مجتهد، متولي شرعي آستانه مقدسه مباركه قم، و او ولد مرحوم ميرزا سيد احمد مجتهد، متولي شرعي آستانه مقدسه و مسجد امام حسن -عليه السلام- واقعه در قم است. و اين ميرزا سيد احمد، ولد ميرزا يحيي، ابن رشيد الاسلام، ابن سلطان احمد معروف به «سيد نظام الدين» است. و سيد نظام الدين برادر سيد كمال الدين است كه نسب اين دو برادر به موسي مبرقع مي رسد. اولاد سيد كمال الدين مقطوع شده، لكن اولاد سيد نظام الدين تا كنون هستند كه اين مخدره، يعني رقيه سلطان خانم، عيال جناب سلالة السادات حاجي ميرزا تقي،از نسل سيد نظام الدين هستند. نسب حاجي ميرزا تقي و عيال، خود به چند واسطه آخر، منتهي به يك پدر مي شود كه همه به سيد نظام الدين اتصال مي جويند.



از سلطان عظيم الشأن، جهانشاه تركمان و يعقوب بهادر ابوالمظفر و نيز از سلاطين صفويه، چه فرمان هاي مفصل درباره اجداد حاجي ميرزا تقي و عيال او صادر شده است كه باعث هزار گونه افتخار است و آن فرمان هاي گران بها، كنون به دست حاجي ميرزا تقي موجود است كه به خط تعليق، ثلث و رقاع نگاشته شده است. در حق سيد كمال الدين و سيد نظام الدين كه از اجداد حاجي ميرزا تقي و عيال او مي باشد، فرماني هست كه توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه قم - سلام الله عليها- و مسجد و مشهد امامزاده بلوك اردهال، از توابع قم را داشته اند.



خلاصه از قرار اين فرمانهاي ممتاز، اجداد حاجي ميرزا تقي، همگي متولي باشي آستانه مقدسه قم بوده اند و در موقوفات مسجد امام واقعه و رقم و موقوفات امامزاده بلوك اردهال توليت داشته اند. و كنون حاجي ميرزا تقي و پدر وجدّ و پدر وجدّ ديگر او از توليت شرعي و عرفي خارج مي باشند. و توليت آستانه مقدسه قم كنون به دست جناب مستطاب، آقا حسين متولي باشي، پسر مرحوم ميرزا محمد رضاي متولي، پسر مرحوم ميرزا اسداله متولي، برادر ميرزا مهدي پسر ميرزا خليل است. جناب آقا سيد حسين، متولي باشي حاليه قم، سابقاً در شرح حال و بزرگي و كفايت و جلالت ايشان اشارتي شد، اصل ايشان از سادات اصفهان است و جهت اينكه توليت از آباء و اجداد حاجي ميرزا تقي منتزع شده و به آباء و اجداد جناب مستطاب آقا سيد حسين، متولي باشي حاليه رسيده است؛ اين است كه اجداد جناب مستطاب متولي باشي حاليه قم كه جد ميرزا خليل بوده است، با جنازه و نعش سلاطين صفويه از اصفهان به قم مي آيد كه سلطان صفويه را در اين آستانه مقدسه دفن كند و به توليت مقبره سلطان صفوي باقي باشد. و موقوفات مقبره صفويه را به مصارف خود رساند. چون چندي در اين جا مي ماند، نفوذي پيدا مي كند. البته كسي كه از طرف سلاطين صفويه به اين شهر بيايد و متولي قبور آباء ايشان باشد، مرجع اهالي اين بلد مي گردد. و هر هفته و ماه به دولت صفويه كاغذها مي نويسد و اطلاعات مي دهد و خواهش ها مي كند.



خلاصه چون جد ميرزا خليل كه اسم او را نمي دانيم، در اين شهر آمد و متولي مقبره سلطان صفوي بود، به خيال آن افتاد كه توليت آستانه مقدسه معصومه- سلام الله عليها - را هم تصرف كند، لهذا به اصفهان شرح ها نوشت و اغتشاشات امور آستانه و بي نظمي موقوفات را نگاشت، تا آنكه از جانب سلاطين صفويه، فرمان توليت عرفي براي او رسيد كه در موقوفات و اعمال آستانه قم رسيدگي نمايند و متولي باشند. و چنان مقرر شد كه اجداد حاجي ميرزا تقي، متولي شرعي باشند و اجداد جناب مستطاب آقا سيد حسين، متولي باشي حاليه، متولي عرفي و دولتي باشند كه انتظام امور آستانه مباركه با آنها باشد. رفته رفته آباء و اجداد حاجي ميرزا تقي به كلي ضعيف شدند و انبازان(60) تازه قوي گشتند.



چون صفويه منقرض شدند، افشاريه و زنديه و قاجاريه هم ترتيب صفويه را به هم نزده، تا در عهد خاقان مغفور فتحعلي شاه طاب ثراه توليت عرفي آستانه مقدسه با ميرزا اسداله ابن ميرزا خليل، جد متولي باشي حاليه بود كه انتظام امور مي داد. و توليت شرعي آستانه مقدسه و مسجد امام، با ميرزا يحيي مجتهد، ولد ميرزا سيد احمد بود كه حاجي ميرزا تقي و عيال او از همان سلاله و سلسله هستند.



بعد از آن، كار به جائي كشيد كه توليت شرعي هم از اين طايفه زايل شد. و رفته رفته ضعيف شدند كه حاجي ميرزا تقي و پدر و جد او به هيچ وجه متصرف در امور نبودند. و كنون هم حاجي ميرزا تقي مداخله ندارد، جز آنكه از خدام عالي مقام آستانه مقدسه مي باشد. و آقا سيد حسين متولي باشي و كسان او در كمال اقتدار هستند. حاجي ميرزا تقي كنون با اين همه شرافت نسب، روزگاري پريشان و سري بي سامان دارد. از نجبا و معارف قم، اسم اجداد هيچ يك از آنها را تا پنج نفر، يعني؛ تا پنج پشت نتوانستم معلوم كنم، اما نسب حاجي ميرزا تقي كه به موسي مبرقع مي رسد همه پشت بر پشت معلوم و اسم آنها معين و رسم آنها مبرهن است. ورث السيادة كابراً عن اكابراً(61)



فرمان هاي متعدده كه هر يك جواهري(62) ارزنده است با اوست كه با تقرير و اذعان اهالي قم، همه حاكي از نجابت حاجي ميرزا تقي است كه بايد در حق او اين مصرع گفت: اثر النجابة ساطع البرهان.(63)



با اين شرافت به سختي گذران مي كند. و بعضي املاك او از دست رفته و چندين سال است كه با اين ضعف حال، با جناب مستطاب آقا سيد حسين متولي باشي، زد و خورد دارد و به حكومت قم و به امناي طهران عارض مي شود، كاري از پيش نمي برد. فقر و مسكنت او با غنا و ثروت متولي باشي، مانع است كه اين سيد محترم با وضع مختصر به جائي راه يابد و كسي طرف او را گرفته و حشمت متولي باشي را فرو گذارد. سالها است كه به طهران مي رود و كاري از پيش نمي برد. كاش كسي به حال اين عالي مقام كه از روي صحت و شجره درست نسب شريفش، منتهي به حضرت جواد - عليه السلام است، آگاه مي شد و اگر قدرتي مي داشت، احقاق حق او مي كرد، يا به او وظيفه و مستمري قابلي مي داد كه او را مادام الحيات، از هر چيز آسوده سازد.حاجي ميرزا تقي برادرزاده اي دارد، آقا سيد محمد علي نام كه در سلك خدام حضرت معصومه - سلام الله عليها - است و اسامي پسران حاجي ميرزا تقي هم از اين قرار است كه نوشته مي شود: آقا سيد ذبيح الله، آقا احمد، آقا علي محمد و آقا مهدي و آقا طاها است.



فراميني كه از سلاطين تركمانيه كه قبل از صفويه در ايران سلطنت داشته اند درباره سيد احمد نظام الدين از اجداد حاجي ميرزا تقي و عيال او صادر شده است در اين عصر ديده شد، به طور طومار، آن فرمان ها را به خط تعليق نوشته اند، و هر يك به مهر جهانشاه و حسن بيگ تركمان و يعقوب شاه ممهور است. و در طبق آن هم از سلاطين صفويه باز فرمان هاي خوبي به دست حاجي ميرزا تقي است كه هر يك جواهري گران بها و از انتيقه هاي خوب دنيا است. چشم در تماشاي آنها خيره مي شد. و ما هر قدر مجال داشته باشيم، ثبت آنها را برداشته در اين جا به ترتيب مي نگاريم. سواد فرمان اول كه از طرف جهانشاه صادر شده و پائين آن به مهر مدور آن پادشاه ممهور است، از قرار ذيل است:





[فرمان جهان شاه به احمد نظام الدين

جهت توليت آستان مقدس حضرت معصومه عليها السلام ]

بالقدرة الكاملة الاحدية و القوة الشاملة الاحدية(64) ابوالمظفر جهانشاه بهادر سوز يميز(65):



بر مقتضي كلام رباني و تنزيل سبحاني عزوجل حيث قال «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي(66)» و فحوي حديث سيد رسل و هادي سبل «تركت فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» تعظيم و اكرام و توقير و احترام سادات عظام كه نور حدقه «لولاك(67)»؛ و نور حديقة و «ماارسلناك(68)»اند



موجب فوز و نجات دارين و سبب رفع درجات منزلت، تواند بود. خاصه با طايفه اي كه صيت(69) طهارت نسبت ايشان، در اقطار و اكناف بل مِنَ القاف الي القاف(70) چون نور خورشيد، عالم گير و در بسيط غبرا(71) و در زمان صغير و كبير است و صحت انتساب سادات رضويه با حضرت سيد كونين و خواجه ثقلين محمد الامي العربي الهاشمي الابطحي عليه من الصلواة افضلها و من التحية اكملها ما خطب عنادل الاخطاب علي رؤس منابر الاشجار و ضحك من بكاء السحاب مناسم الانوار و الازهار(72) از غايت ظهور و وضوح از شرح مستغني است. هر آينه در اعلاء منزلت و ارتقاء مرتبت و اسعاف(73) مطالب و انجاح(74) مآرب(75) اين خانواده مبارك بر وجهي التفات بايد نمود كه شايسته دولت قاهره باشد. ولله الحمد و المنة كه از ابتداء طلوع آفتاب جهانگشائي و ظهور تباشير صبح(76) فرمان روائي كه مفاتيح ابواب خير و شر و مقاليد(77). امور نفع و ضرّ به قبضه اقتدار ما باز داده اند، دقايق اعزاز و احترام ايشان مهمل نگذاشته ايم و همت بر حصول مقاصدشان مصروف داشته [ايم ].



مقصود از ترتيب اين مقدمات و فرض از تركيب چنين كلمات، آنكه چون سيادت مآب نقابت قباب مرتضي اعظم اكرم ملك السيادة و النقباء، اعتضاد آل عبا، سليل الامام علي بن موسي الرضا عليه السلام - السيد الامجد، نظام الملة و الدين احمد ادام الله تعالي نقابته و سيادته احكام سلاطين ماضيه، خصوصاً خاقان سعيد شاهرخ ميرزا(78) كه به امضاء نشان سلطان مرحوم مبرور امير تيمور گوركان(79) نافذ شده، مشتمل بر اينكه از قديم الايام الي يومنا هذا، منصب نقابت و تقدم سادات و توليت اوقاف روضه منوره و تربت مقدسه امامزاده معصومه بنت الامام، ستي(80) فاطمه - عليها و علي آبائها التحية و السلام -، به آباء عظام و اجداد كرام جناب مشاراليه بلامداخلت وشراكت غير، مفوض بوده و هر يك از ايشان كه بر مصداق «كل شيي ء هالك الاوجهه(81)» به جوار رحمت حق پيوسته اند، نوبت تقلدات(82) شغل عظيم ايشان به اولادشان، بلا مشاركت منتهي شده، به عرض همايون رسانيد و التماسامضا كرد. چون استحقاق و استيهال(83): جناب مومي اليه:(84) اظهر من الشمس و ابين من الامس است، ملتمس او مبذول داشته، به مقتضي «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها(85)» رجوع اين امر خطير بلا مشاركت غيري بدو تفويض فرموديم و بر او ارزاني داشتيم تا چنانچه از فرط و شرط پرهيزكاري او سزد، به وظايف آن كما ينبغي قيام نموده، محصول موقوفات را به موجب شرع و شروط واقف، به مصرف وجوب رساند. و رقبات(86) را معمور داشته، در رواج و رونق آن بقعه عاليه، غايت اجتهاد به تقديم رساند. فرزندان كامكار نصرت شعار بقاهم الله تعالي امراء نامدار و وزراء رفيع مقدار و سادات و حكام و قضاة و متصديان اعمال و اكابر و اصول صواحب و صدور و سكان ذوطان بلدة المومنين قم مع التوابع و اللواحق بايد مرتضي اعظم(87) مشار اليه را متصدي مناصب مذكورة دانسته، شرايط اجلال و اكرام، به جاي آوردند. و در امري كه سبب انتظام و رونق روضه معطره مذكوره باشد، لوازم امراء مرعي دارند. و از صواب او كه در باب رواج و ضبط امور و اعمال روضه منوره مذكوره گويد، بيرون نروند و عزل و نصب خادمان و مشرفان و مجاوران مشهد معطره مذكوره، براي او متعلق شناسند و در تحقق انساب سادات كه به عهده او است، معاونت و همراهي لازم دانسته، مجال حمايت به هيچ آفريده ندهند. و پرسش و قطع و فصل معاملات شرعي و عرفي سادات بدو مفوض شمرند.



مرتضي مشاراليه نيز بايد در تعظيم سادات علي اختلاف مراتبهم به واجبي بكوشد و حصه هر يك را از نذورات و اوقاف به دستور سابق و شرط واقف بدهد. و معاش به نوعي نمايد كه «يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتي الله بقلب سليم(88)» مرضي و مشكور باشد. و چون حسب المسطور به اين مهمات اقدام نمايد، حق النقابة و رسم التولية، به دستور معيار سابق تصرف نمايد و زياده توقع نكند. و چون به توقيع اشرف موشح گردد، اعتماد كند. تحريراً سابع عشر جمادي الاولي في سنة سبع و ستين و ثمانماة(89)





[ فرمان حسن بيگ تركمان به احمد نظام الدين

جهت توليت آستان مقدس حضرت معصومه عليها السلام ]

سواد فرمان ديگر از اين قرار است كه به مهر حسن شاه يعني حسن بيگ تركمان، موشح است كه از چاكران جهانشاه بود و بعد از او سلطنت كرد.



«هو



بسم الله الرحمن الرحيم، «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم»(90) التعظيم لامر الله و الشفقة علي خلق الله و الحكم لله ابوالنصر حسن بهادر سوريميز:



بر مقتضي كلام رباني و تنزيل سبحاني عزوجل حيث قال «قل لااسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي»(91) و فحوي حديث سيد رسل و هادي سبل «تركت فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» تعظيم و اكرام توقير و احترام سادات عظام كه نور حدقه «لولاك» و نور حديقه «ماارسلناك»اند، موجب فوز و نجات خيريت و سبب رفع درجات منزلت تواند بود، خاصه نسبت با طايفه اي كه صيت طهارت نسب ايشان در اقطار و اكناف بل من القاف الي القاف چون نور خورشيد، عالم گير و در بسيط غبرا و در زمان، صغير و كبير است. و صحت انتساب سادات رضويه با حضرت سيد كونين و خواجه ثقلين محمد الامي العربي الهاشمي الابطحي - عليه من الصلواة افضلها و من التحيات اكملها - ما خطب عنادل الاخطاب علي رؤس منابر الاشجار و ضحك من بكاء السحاب مناسم الانوار و الازهار، از غايت ظهور و وضوح از شرح مستغني است. هر آينه در اعلاء منزلت و ارتقاء مرتبت و اسعاف و انجاح مآرب اين خانواده مبارك بر وجهي التفات بايد نمود كه شايسته دولت قاهره باشد.



و لله الحمد و المنه كه از ابتداء طلوع آفتاب جهانگشائي و ظهور تباشير صبح فرمانروائي كه مفاتيح الباب خير و شر و مقاليد امور نفع و ضر به قبضه ي اقتدار ما باز داده اند، دقايق اعزاز و احترام ايشان، مهمل نگذاشته ايم. و همت بر حصول مقاصدشان مصروف داشته [ايم ].



مقصود از ترتيب اين مقدمات و غرض از تركيب اين كلمات آنكه، مرتضيان اعظمان ملكي السيادة و النقباء اعتضادي آلْ عبا، سليلي الامام علي بن موسي الرضا عليهما و علي آبائهما التحية و الرضوان السيد نظام الدين، سلطان احمد و سيد كمال الدين عطاء الله - ادام اله تعالي سيادتهما احكام سلاطين ماضيه، خصوصا خاقان سعيد، شاهرخ ميرزا كه به امضاء نشان سلطان مرحوم امير تيمور گوركان و پادشاه مزبور جهانشاه ميرزا نافذ شده، مشتمل بر آنكه از قديم الايام الي يومنا هذا، منصب نقابت و تقدم سادات و توليت اوقاف مزار متبرك امامزاده معصومه، ستي فاطمه و مزار متبرك امامزاده طاهر علي بن محمد الباقر عليهما التحية و الغفران به آباء عظام و اجداد كرام مرتضيان مشاراليهما متعلق بوده و خطابت و توليت و امامت مسجد امام حسن عسكري رضي الله عنه به ايشان تعلق گرفته و هر يك از ايشان كه بر مصدوق «كل شي ء هالك الا وجهه»(92) به جوار رحمت حق پيوسته اند، نوبت تقلدات اين شغل عظيم به اولادشان منتهي شده، به عرض همايون رسانيدند. و التماس امضا كردند. چون استحقاق و استيهال مرتضيان، مشاراليهما اظهر من الشمس وابين من الامس است، ملتمس ايشان مبذول داشته، بر مقتضي «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها»(93)، رجوع اين امر خطير به ايشان تفويض فرموده ايم و بر ايشان مسّلم داشتيم تا چنانچه از فرط و شرط پرهيزكاري ايشان سزد، به وظايف آن، كما ينبغي قيام نموده، محصول موقوفات را به موجب شرع و شرط واقف به مصرف وجوب رسانند و رقبات را معمول داشته، در رواج و رونق مسجد و مشهدين منورين، غايت اجتهاد به تقديم رسانند، قبيل فرزندان كامكار نصرت شعار و امراء نامدار و وزراء رفيع مقدار و سادات و حكام و قضاة و متصديان اعمال و اكابر و اصول و صواحب و صدور و سكان و وطان به بلدة المومنين قم، مع التوابع و اللواحق، آنكه مرتضيان مومي اليهما را متصدي منصب مذكوره دانسته، شرايط اجلال و اكرام، به جاي آوردند.



و در امري كه سلب انتظام و رونق روضتين منورين و مسجد باشد، لوازم امراء مرعي دارند و از صوابديد ايشان تجاوز ننمايند. و عزل و نصب خادمان و مشرفان و مجاوران مزارات و مشهدين منورين و مسجد، براي ايشان متعلق شناسند و در تحقيق انساب سادات كه به عهده ايشان است، معاونت و همراهي، لازم دانسته، مجال و حمايت هيچ آفريده ندهند. و پرسش و قطع و فصل معاملات شرعي و عرفي سادات به ايشان مفوض شمرند و به دستوري كه در فرامين سلاطين مذكور، مسطور است از موقوفات مشهدين منورين و املاك و اسباب ايشان و ساير سادات رضويه و مجاوران مزارات مذكوره كه در شهر ولايت قم دارند ارثاً و اكتساباً، مال و اخراجات و حقوق ديواني نمي گرفته اند و بر ايشان معاف و مسلم بوده و به اعانت استمرار يافته، به همان دستور معاف و مسلم و ترخان(94) و مرفوع القلم دانند و تغيير و تبديل به قواعد مستمره راه ندهند. و كسي را در خانه هاي ايشان فرود نياورند و چهار پايان ايشان و متعلقان ايشان را به اولاغ(95) نگيرند و مواشي و مراعي قطعاً نستانند و بر ديگران ايشان را بيگار(96) و شكار(97) نفرمايند. و فيجوريّه: نستانند و اميراني(98): نطلبند و احكام سابق ايشان را به امضاء مقرون شمرده، در كل ابواب، رعايت و مراقبت، واجب دانسته، شرايط اعزاز و لوازم احترام به جاي آورند. و هر ساله در اين ابواب حكم و پروانچه(99): مجدد نطلبند. و چون به توقيع رفيع منيع موشح، اعتماد نمايند.



تحريراً بالامر العال (العالي) اعلاه الله تعال (تعالي) و خلد بقائه. في ثاني عشر شعبان المعظم سنة اربع و سبعين و ثمانمأة و الحُسني ربّ اختم بالسعادة(100)».





[فرمان ابوالمظفر يعقوب بهادر به احمد نظام الدين

جهت آستان مقدس حضرت معصومه (س) ]

سواد فرمان سيم كه از ابوالمظفر يعقوب بهادر است از اين قرار است:



«الحكم لله



ابو المظفر يعقوب بهادر سوز يميز:



فرزندان كامكار ابقاهم الله تعالي و امراء نامدار و صدور شريعت شعار و وزراء رفيع مقدار و حكام و سادات و قضاة و مشايخ و هوالي و اشراف و اهالي و اصول و اعيان و عمال و مباشرين و كلانتران و كدخدايان و معماران مدينة قم بدانند كه در اين وقت، نشان حضرت خاقاني، فردوس مكان، بيگ بابام -انار الله برهانه- به عز عرض رسيد . مضمون آنكه بر مقتضي كلام رباني و تنزيل سبحاني عزوجل حيث قال «قل لااسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي» و فحوي حديث سيد رسل و هادي سبل «تركت فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» تعظيم و اكرام و توقير واحترام سادات عظام كه نور حديقة «لولاك» و نور حدقة «و ما ارسلناك» اند، موجب فوز و نجات دارين و سبب رفع درجات منزلين، تواند بود، خاصه نسبت به طايفه اي كه صيت طهارت نسب ايشان در اقطار و اكناف بل من القاف الي القاف چون نور خورشيد، عالم گير و در بسيط غبرا و در زمان، صغير و كبير است.



و صحت انتساب سادات رضويه با حضرت سيد كونين و خواجه ثقلين، محمد الامي العربي الهاشمي الابطحي ما خطب عنادل الاخطاب علي رؤس منابر الاشجار و ضحك من بكاء السماء مناسم الانوار و الازهار، از غايت ظهور و وضوح از شرح مستغني است، هر آينه در اعلاء منزلت و ارتقاء مرتبت و اسعاف مطالب و انجاح مآرب آن خانواده مبارك، بر وجهي التفات بايد نمود كه شايسته دولت قاهره باشد.



و لله الحمد و المنه كه از ابتداء طلوع آفتاب جهانگشائي و ظهور تباشير صبح فرمانروائي كه مفاتيح ابواب خير و شر و مقاليد امور نفع و ضر، به قبضه اقتدار ما باز داده اند، دقايق اعزاز و احترام ايشان مهمل نگذاشته ايم و همت به حصول مقاصدشان، مصروف داشته [ايم ].



مقصود از تربيت اين مقدمات و غرض از تركيب اين كلمات آنكه مرتضيان اعظمان ملكي السيادة(101) و النقباء، اعتضادي آل عبا، سليلي الامام علي بن موسي الرضا عليهما و علي آبائها التحية و الرضوان السيد نظام الدين، سلطان احمد و سيد كمال الدين عطاء الله ادام الله سيادتهما احكام سلاطين ماضيه، خصوصاً خاقان سعيد، شاهرخ ميرزا كه به امضاء نشان سلطان مرحوم، امير تيمور گوركان و پادشاه مزبور(102) جهانشاه ميرزا، نافذ شده، مشتمل بر آنكه از قديم الايام الي يومنا هذا، منصب نقابت و تقدم سادات و توليت اوقاف مزار متبركه امامزاده معصومه، ستي فاطمه و مزار متبرك امامزاده طاهر(103)، علي بن محمد الباقر عليهما التحية و الغفران به آباء عظام و اجداد كرام مرتضيان، مشار اليهما، متعلق بوده و خطابت و توليت و امامت مسجد امام عسكري رضي الله عنه به ايشان تعلق گرفته و هر يك از ايشان كه بر مصدوق «كل شي ء هالك الا وجهه» به جوار رحمت حق پيوسته اند، نوبت تقلدات اين شغل عظيم به اولادشان منتهي شده، به عرض همايوني رسانيده والتماس امضاء نمودند.



چون استحقاق و استيهال مرتضيان، مشاراليهما، اظهر من الشمس و ابين في الامس است، ملتمس ايشان مبذول داشته، بر مقتضي «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها» رجوع اين امر خطير به ايشان تفويض فرموديم. و بر ايشان مسلم داشتيم تا چنانچه از فرط و شرط پرهيزكاري ايشان سزد، به وظايف آن، كما ينبغي قيام نموده، محصول موقوفات را به موجب شرع و شرط، واقف به مصرف وجوب رسانند و رقبات را معمور داشته، در رواج و رونق مسجد و مشهدين منورين، غايت اجتهاد به تقديم رسانند. بايد كه مرتضيان، مومي اليهما را متصدي مناصب مذكوره دانسته، شرايط اجلال و اكرام به جاي آورند. و در امري كه سبب انتظام و رونق روضتين منورين و مسجد باشد،لوازم امراء و مرعي دارند و از صوابديد ايشان تجاوز ننمايند. و عزل و نصب خادمان و مشرفان و مجاوران مزارات و مشهدين منورين و مسجد، براي ايشان متعلق شناسند. و در تحقيق انساب سادات كه به عهده ايشان است، معاونت و همراهي، لازم دانسته، مجال حمايت هيچ آفريده ندهند. و پرسش و قطع و فصل معاملات شرعي و عرفي سادات، به ايشان مفوض شمرند.



و به دستوري كه در فرامين سلاطين مذكور است، از موقوفات مشهدين منورين و املاك و اسباب ايشان و ساير سادات رضويه و مجاوران مزارات مذكور كه در شهر و ولايت قم دارند، ارثا و اكتساباً، مال و اخراجات و حقوق ديواني نمي گرفته اند و برايشان معاف و مسلم بوده و تا غايت استمرار يافته، به همان دستور معاف و مسلم، و ترخان و مرفوع القلم دانند. و تغيير و تبديل به قواعد مستمره راه ندهند. و كسي را در خانه هاي ايشان فرود نياورند. و چهارپايان ايشان و متعلعان ايشان را به الاغ نگيرند و مواشي و مراعي و تمغا(104) نستانند. و بر ديگران ايشان را بيگار و شكار نفرمايند. و فيجور نستانند و اميراني نطلبند. و احكام سابق ايشان را به امضاء مقرون شمرده، در كل ابواب رعايت و مراقبت واجب دانند. و شرايط اعزاز و لوازم احترام به جاي آورند. و التماس امضاء همايون نمودند. اسباب ملتمس ايشان را اين حكم جهان مطاع انفذه الله تعالي شرف اصرار يافت تا به موجبي كه در صدر قلمي گشته، به تقديم رسانند. و احكام سلاطين سابقه را من الفاتحة الي الخاتمة به امضاء مبارك متصل و مقرون شناسند. و در استمرار و استقرار آن كوشيده، از شايبه تغيير و تبديل مصون و محروس شمرند. و در تعظيم و تجبيل(105) و اعزاز و احترام ايشان به اقصي الغاية و الامكان كوشيده، دقيقه نامرعي نگذارند. و از مضمون احكام به هيچ وجه من الوجوه تجاوز ننمايند و تخلف نورزند. و به علت رسم الصدارة و غله ابتياعي، مزاحم نشوند. و چون مصارف، حاصل موقوفات حضرت مقدسه ستي فاطمه عليها و علي آبائها التحية و الرضوان سادات رضويه و عمارت رقبه است، مخصص اوقاف(106)، متوليان مزار معطره موصوفه را به مجلس توجيهات(107) و تخصيصات نطلبند. و به خلاف شرع مطهر بر ايشان، حوالتي نكنند. و از ايشان مطالبه ننمايند و در جميع ابواب، شكر و شكايت ايشان، عظيم مؤثر شناسند. و سال به سال به تحديد نشان(108) محتاج ندانند. و چون به توقيع رفيع اشرف اعلي موشح و موضح و مجلي گردد، اعتماد نمايند.



كتب بالامر معالي، اعلاه الله تعالي، و خلد نفاذه، ولازال مطاعاً و متبعاً في خامس عشر رمضان المبارك سنه اربع و ثمانين و ثمانماة(109).





مدينه قم رب اختم بالخير والسعادة والاقبال





يعقوب بن حسن بن علي بن عثمان سواد».



فرمان چهارم از اين قرار است:





[فرمان ابوالمظفر الوند بهادر به سيد كمال الدين عطاءالّله

جهت توليت آستان مقدس حضرت معصومه عليها السلام ]

«هو الغني



الحكم لله



ابوالمظفر الوند بهادر سوزيميز:



سادات رفيع الانساب و قضاة منيع الاحساب و حكام عظام و اكابر و اشراف ذوي الاحترام و متوليان و مباشران امور اوقاف مدينة المومنين قم بالتوابع و الملحقات بدانند كه چون اعزاز و احترام و تعظيم و اكرام سادات عظام [را] كه مطمح انظار لاهوتي و مطرح انوار جبروتي، ايشانند - از لوازم ملكت سلطنت و جهانداري و كرايم صفات ملكت و كامكاري مي دانيم، هر آينه اقتدار به مباشر اسلاف و اقتضا به آثار كريمه كريمانِ جميل اوصاف، فرموده، در انجاح حاجات و اسعاف ملتمسات ايشان، خصوصاً طايفه [اي ] كه صيت صحت نسب ظاهر و بناهت حسب فاخرشان كالشمس لايخفي بكل مكان بر عالميان واضح ولايح است، مزيد التفات و اعتناء به ظهور مي رسانيم.



«فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست مائيم و دست و دامن اولاد مصطفي»





بنابر آن در اين اوقات فرخنده، ساعات شمّه از عنايات بلاغايات، در شأن عالي جناب سيادت پناه نقابت دستگاه افاضت مآب اعالي انتساب، افتخار اكابر السادات، منبع ينابيع السعادات، قروة العترة الطاهرة، خلاصة الملة الزاهرة، شرف اولاد سيد المرسلين، اعتضاد آل طه و يس ملك السيادة و النقباء، مرجع اولاد آل عبا، سليل الامام بالحق علي بن موسي الرضا عليها و علي آبائهم التحية و الرضوان و الرحمة و الغفران السيد نظام الحق قال....سلطان احمد ادام الله تعالي - ميامن بركاته الشريفة و سيادته و نقابته المنيفة به ظهور رسانيده، مقرر فرموديم كه احكام سلاطين ماضيه و خوانين سالفه، خصوصاً فرمان حضرت خاقاني، فردوس مكاني، جّد صاحب قراني كه به امضاء فرامين امير بزرگ تيمور گوركان و خاقان سعيد، شاهرخ ميرزا و پادشاه مرحوم جهانشاه ميرزا درباره سيد مومي اليه و جناب مغفرت مآبي، سيد كمال الدين، عطاءالله صادر شده بود، مشتمله بر آنكه از قديم الايام الي يومنا هذا، منصب نقابت و تقدم سادات و توليت اوقاف مزار متبركه حضرت امامزاده معصومه ستي فاطمه و مزار متبركه امام زاده طاهر علي بن محمد الباقر عليهما التحية و الغفران به آباء عظام و اجداد كرام ايشان متعلق بوده، و خطابت و امامت مسجد امام حسن عسكري رضي الله عنه به مشار اليهما تعلق گرفته.



بنابراين بر مقتضاي «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها» اين امور خطيره را به ايشان تفويض فرموديم. و به ايشان مسلم داشتيم تا چنانچه از كمال پرهيزكاري ايشان سزد، به وظايف آن، كما ينبغي قيام نموده، محصول موقوفات را به موجب شرع و شرط واقف، به مصرف وجوب رسانند و رقبات را معمور داشته، در رواج و رونق مسجد و مشهدين منورين غايت اجتهاد به تقديم رساند، بايد كه مرتضيين، مومي اليهما را متصدي مناصب مذكوره دانستيم، شرايط اجلال و اكرام به جاي آورند و در امري كه سبب انتظام و رونق روضين مطهرين و مسجد باشد، لوازم امراء و مرعي دارند و از صوابديد ايشان تجاوز ننمايند. و عزل و نصب خادمان ومشرفان و مجاوران مزارات و مشهدين منورين و مسجد به رأي ايشان متعلق شناسند و در تحقيق انساب سادات كه به عهده ايشان است همراهي، لازم دانسته، مجال حمايت هيچ آفريده ندهند(110) و پرسش و قطع و فصل معاملات شرعي و عرفي سادات به ايشان مفوض شمرند.



و به دستوري كه در فرامين سلاطين مذكورين، مسطور است از موقوفات مشهدين منورين و املاك و اسباب ايشان و ساير سادات رضويه و مجاوران مزارات مذكوره كه در شهر و ولايت قم دارند، ارثاً و اكتساباً مال و اخراجات و حقوق ديوانيه نمي گرفته اند و بر ايشان معاف و مسلم بوده و تا غايت استمرار يافته، به همان دستور معاف و مسلّم، وترخان و مرفوع القلم دانند و تغيير و تبديل به قواعد مستمره راه ندهند. و كسي را در خانه هاي ايشان فرود نياورند. و چهار پايان ايشان را به اولاغ نگيرند(111) و مواشي و مراعي و تمغا نستانند و بر ديگران ايشان را بيگار و شكار نفرمايند. و فيجور نستانند و اميراني نطلبند. و احكام سابق ايشان را به امضاء مقرون شمرده، در كل ابواب، رعايت و مراقبت، واجب دانند. و هر ساله در اين ابواب حكم و پروانچه مجدده نطلبند. و معروض داشت كه سيد كمال الدين عطاء الله به جوار رحمت ايزدي پيوسته و از او اولاد نمانده و عالي جناب سيد نظام الدين سلطان احمد به كبرسن و زمان شيخوخيت رسيده و التماس نقابت سادات و توليت مزار منوره حضرت ستي فاطمه عليها التحية و الرضوان به اسم فرزند خود جناب سيادت مآب نقابت قباب، معالي اياب، اعالي انتساب نقاوة اعاظم السادات و النقباء، زبدة صناديد آل عبا، افتخار السادات و الاشراف، رفيع الانساب و كريم الاوصاف ذي النسب العالي و الحسب المتعالي سيد مرشد الملة و النقابة قال الرشيد الاسلام ادام اله تعالي سيادته و نقابة في الايام نمود، ايجاباً لمعتمد و اظهاراً للاعتقاد و العناية في شأنه به اسم فرزند مشاراليه ممضي و منفذ دانند و مناصب مذكوره و آنچه از لوازم آن است، بدو مخصوص شناسند و حسب الشرع غيري را با او مجال مداخلت و مشاركت ندهند. و وظايف تقويت و تمشيت مرعي دارند و موقوفات مزارات مذكوره و جهات سادات عظيم الشان، رضويه را حسب الاستمرار معاف و مسلم و جزو ترخان و مرفوع القلم دانند.



و به علت توجهات و تخصيصات(112) و توابعات و اخراجات خارجيات و رسم الصدارة(113) و غله ابتياعي(114) و ساير تكاليف ديواني مزاحم نشوند. و به خلاف شرع مطهر، حوالتي بر ايشان و موقوفات مذكوره ننمايند. و قلم و قدم كوتاه و كشيده دارند و نصف يك سر(115) گوسفند كه به موجب حكم حضرت پادشاه مرحوم سلطان رستم كه به امضاء فرمان حضرت، خاقاني فردوس مكاني، بر عالي جناب مشاراليه مسلم بوده، بر جناب رشيد الاسلامي به همان دستور معاف دانند. و به علت شحم و جلاء(116) و غيره تعرض رسانند و به هر كس كه رجوع نمايند و در هر محلي كه ذبح نمايند، تمغا و خطيره(117) نطلبند و هيچ آفريده مانع نشود و به هيچ وجه من الوجوه پيرامون نگردند و از تغيير و تبديل مصون و محروس شمرند و هر ساله در اين ابواب نشان و پروانچه مجدّده نطلبند. و چون به توقيع رفيع منيع اشرف اعلي موشح و موضح و مزين و مجلي گردد، اعتماد ننمايند. مقرر است كه حق التوليه و النقابه، به دستور نقباء سابق كه بر وفق شرع خواهد بود، ستانند.تحريراً في رابع عشر رجب المرجب سنة اربع و تسعماة مدينه قم مهر الوند شاه».



اصل اين چهار فرمان را با چند فرمان ديگر از صفويه ديديم، كسي را گماشتيم كه سواد آنها را برداشته، به ما بدهد كه درين كتاب بنگاريم، كنون اين چهار فرمان را در اين جا ثبت كرده، باز اگر مجالي شد، مواد ساير فرمان ها را خواهيم نگاشت. والّا به همين چند فقره اكتفا خواهد شد.



ما آن مطالبي را كه راجع به حاليه قم بود، نوشتيم و هر چه در تاريخ قديم قم نوشته اند، در اين جا درج نكرديم تا تكرار مطلب نشود. و مطالبي را كه راجع به شهر قم و در جزو تواريخ محسوب مي شود بسيار است، ولي نگاشتن آنها چون تازه گي ندارد، صرف نظر مي كنيم، مگر يكي دو فقره را كه بايد اظهار شود، و آن اين است كه:




پاورقي



1) به جاي لفظ «متصل» عربي است، اگر روز و شب بگذارد، خيلي شعر بهتر مي شود. (غ)

2) عباس يكي از لوطيان شهر بوده كه نهايت شرارت را به ظهور رسانيد و آخر او را ايالت خراسان دستگير كرده و مقتول ساخت. (غ)

3) باخرز: ولايتي در خراسان كه از سمت شمال به جام، از مشرق به هريرود، از مغرب به ترشيز و از جنوب به قاينات محدود و داراي قريه هاي متعددي است. امروزه بخشي از شهرستان مشهد است كه به نام طيبات (تايباد) ناميده مي شود. «فرهنگ معين».

4) خواف: يكي از بخش هاي تربت حيدريه كه از طرف شمال و مشرق به طيبات و قسمتي از مرز ايران و افغانستان و از جنوب به قاين محدود است. موقع آن كوهستاني است. همان مدرك.

5) صفي آباد: بخشي است تابع سبزوار واقع در شمال شرقي آن. از شمال به كوه شاه جهان، از جنوب به كوه طبس و اندقان از مشرق به دهستان سلطان آباد بخش سر ولايت از شهرستان نيشابور، از مغرب به بخش اسفراين. سه دهستان به نام بام، طبس، صفي آباد در كوه هاي شاه جهان و كوه اندقان و طبس واقع و هواي آنها سردسير است. دو رود به نام رودبام و صفي آباد از كوه هاي غربي نيشابور سرچشمه مي گيرند، در صفي آباد جريان دارند. همان مدرك.

- بام و صفي آباد دو ناحيه متصل به هم است، نزديك سبزوار، و لفظ بام در عبارت منشي خالي از لطف نيست. (غ)

6) محولات: محله اي است نزديك سبزوار كه خربزه خوب در آنجا به عمل مي آيد. (غ)

- بخشي است تابع شهرستان تربت حيدريه و آن محدود است از شمال و مشرق به بخش حومه رشخوار، از جنوب به شهرستان گناباد، از مغرب شهرستان كاشمر؛ كوهستاني - جلگه و گرمسير. «فرهنگ معين» تحت عنوان فيض آباد و محولات.

7) آشنا به وزن آشنا، به معني شنا كردن. (غ)

8) سوره نساء:4، 163. اصل آيه چنين است: «مذبذبين بَيْنَ ذلك، لا الي هؤُلاءِ و لا اِلي هؤُلاء»؛ «(منافقين) دو دل دو رو باشند، نه به سوي مؤمنان يكدل مي روند و نه به سوي كافران».

9) سوره حج: 22، آيه 11: «كساني كه خداوند را به زبان و ظاهر مي پرستند، در دنيا و آخرت زيانكارند و اين زياني آشكار است».

10) خوشا آنان كه هرّ از برّ ندانند

نه حرفي وانويسند و نه خوانند

چو مجنون رو نهند اندر بيابان

در اين كوه ها رون آهو چرانند

ديوان بابا طاهر

11) مقصل: بوته جو نارس كه خوراك چارپايان است. «فرهنگ معين».

12) ظهير فاريابي: طاهر بن محمد ملقّب به ظهيرالدين و مكني به ابوالفضل. شاعر معروف ايراني (ف. تبريز 598 ه .ق.) اصل او از فاريان است. از جواني به تحصيل علوم و شعر و ادب پرداخت و ادب عرب و حكمت و نجوم بياموخت. قصايد او كه غالباً در مدح شاهان و بزرگان است، محكم و متين و غزلهايش مطبوع است. از ممدوحان او، حسام الدين اردشيربن علاءالدوله حسن از طبقه دوم ملوك آل باوند، طغانشاه، قزل ارسلان و... هستند. وي معاصر خاقاني و جمال الدين عبدالرّزاق بوده است. همان مدرك.

13) مصطبه: سكويي كه بر آن نشيند؛ مكاني كه از سطح زمين با كف اطاق اندكي بلندتر باشد و بر آن نشينند. محل اجتماع مردمان؛ جاي غريبان، جايگاه گدايان، دكاني بر در ميخانه كه بر آن مي نشستند و شراب مي خوردند، ميخانه و ميكده. همان مدرك.

14) مرشاق: غلام، نوكر. همان مدرك.

15) سجه: دعا، ذكر، تسبيح. همان مدرك.

16) اشاره است به كريمه 19 از سوره مباركه علق: «كَلّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» چنين نيست، تو از او اطاعت مكن به سجده خداوند پرداز و به او نزديك شود».

17) اشاره دارد به 14 از سوره مباركه نساء: «وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها»؛ «و هركس نسبت به خدا و رسولش نافرماني كند و به حدود الهي تجاوز نمايد، او داخل در جهنم و آتش مي شود و در آن مخلد است».

18) كهك بر وزن سمك. دهي است، در چهار فرسخي قم كه آميرزا علي اكبر فيض، از اهل آنجا بوده است. (غ)

- قصبه مركز بخش قهستان شهرستان قم، واقع در 30 كيلومتري جنوب قم؛ كوهستاني و سردسير. «فرهنگ معين».

19) مقصود از رباعي بابا (طاهر)، هماني است كه مي گويد: «خوشا آنان كه هرّ از برّ ندانند» چنان كه در حديث است: «اكثر اهل الجنّة البله»؛ (اكثر بهشتيان ابلهانند». (غ)

لازم به تذكر است كه اين روايت محتاج به تفسير و شرح مي باشد كه در اينجا ميسر نيست.

20) قلنبه بر وزن تُلُمبه از الفاظ مجعوله مجهوله مستحدثه است كه در لغت فارسي، وضع نشده. اگر اين لغت را هم فرضاً واضعي وضع كرده باشد، ظاهراً تركي است، در فارسي چنين لغتي نيست.(غ)

- قلنبه = قلمبه؛ برجسته و بر آمده؛ درشت و خشن؛ سخن مغلق و نامستعمل. «فرهنگ معين».

21) روضةالصفا: تاريخي است به فارسي تأليف خاوند شاه بن محمود معروف به ميرخواند، در تاريخ اسلام و ايران، خاصه تيموريان تا اواخر سلطنت سلطان حسين بايقرا، و آن شامل هفت جلد است كه به طبع رسيده. رضاقلي هدايت سه جلد ديگر به عنوان تتمه به آن افزوده و تاريخ سلسله هاي بعد از او را تا زمان خود نقل كرده است. «فرهنگ معين».

- لازم به ذكر است، عنوان ناصري كه در متن به دنبال اين كتاب آمده، اشتباه است و احتمالاً از كتاب «فرهنگ انجمن آراي ناصري» كه از آثار ديگر رضا قلي خان است، اخذ نموده است.

22) مجمع الفصحاء: يكي از مهم ترين تذكره هاي شعراي فارسي، تأليف رضا قلي خان متخلّص به «هدايت» پسر محمد هادي خان مي باشد. اين كتاب مشتمل بر دو جلد است و بالغ بر 700 تن از شعراي معروف و متوسط و متأخر ايران را نام برده و منتخبات اشعار آنان را ذكر كرده است. همان مدرك.

23) رياض العارفين: تذكره اي است در شرح حال عارفان و مؤلف آن رضا قلي خان هدايت است. همان مدرك. (نويسنده به مسامحتاً از آن به «رياض المحبين» نام برده است.)

24) طرابزون: طرابزنده، طرابوزان، و طرابوزن، ولايتي است در تركيه آسيا كه محدود است از شمال، به بحر اسود، از جنوب، به ارز روم و سيواس از مشرق به ارز روم و قفقاز و از مغرب به قسطموني. همان مدرك (طربزن سهوالقلم نويسنده است).

25) ظفرنامه: در زندگي نامه افضل الملك به اين كتاب اشاره شده، ولي اصل كتاب رؤيت نشد.

26) مجتاز: گذرنده، رهسپار، راهگذر. همان مدرك.

27) هيون: شتر بزرگ، هر جانور بزرگ، اسب. همان مدرك.

28) اناخت: شتر را خوابانيدن. همان مدرك.

29) اين كتابي است در برگيرنده همه ويژگي هايي كه مانند آن در زمان ما يافت نمي شود.

30) اين كتاب و محاسنش چون دريايي است كه مرواريدهاي به رشته كشيده در آن غوطه ورند.

31) و احمد منشي با تأليف اين كتاب واقعا"معجزه نموده است.

32) وي با تأليف اين كتاب جادويي كرده كه گويي معجزه است و گاه سحر مانند اعجاز ستوده مي شود. (اينكه گفته: سحر مانند معجزه ستوده مي شود. شايد اشاره به اين كلام پيامبر صلي الله عليه و آله باشد كه فرمودند: «ان من الشعر لحكمة و ان من البيان لسحرا». حضرت با اين بيان، برخي شعرها و برخي بيانهاي سحر گونه را ستوده اند.

33) كتاب را به حسن تاليف بياراست و آن را به نام وزير مزين نمود كه او خود دانشمندي بزرگ است.

34) اين كتاب شايسته است براي تمامي سپاه ها و او وزيري بلند مرتبه و تكيه گاهي محكم است.

35) علي اصغري (منظور علي اصغر خان امين السلطان) كه بزرگ ترين است. و ستاره فرقد در بزرگيها از او تقليد مي كند.

36) نزد اشخاص (صدور) او صدر اعظم است و در قلوب نسبت به او محبتي سرمدي است.

37) به علو و بلند مرتبگي نايل شده است، گويي كه او از جانب پرودگارش تأييد شده و جاودان گشته و سرمدي است.

38) پس بنابراين، جهت چيست كه عظيم كه صفت سلطان است، رفع داده اند و تطابق صفت را با موصوف ملاحظه نكرده اند. و همچنين، الملوك الغر بايد به كسر باشد، چرا رفع خوانده اند و اگر بگويند قطع از صفتيت كرده ام و خبر از براي مبتداي محذوف گرفته ام، گويم در محلي كه اشتباه حاصل مي شود و ناچار است شاعر كه حاشيه بنويسد، هرگز قطع از صفتيت جايز نيست، چه ضرورت، داعي است كه مرتكب اين كار شوند و خود را به زحمت حاشيه نويسي بيندازند. ولي احتمال كلي مي رود اعراب را اشتباهاً گذارده، از محض سهوالقلم بوده است كه به جاي كسره ضمه گذاشته اند و حاشيه را محض توضيح نوشته اند كه بر كسي كه عربيتش كامل نباشد، مشتبه نشود و آنچه بعد از لفظ امين السلطان است، از براي امين نگيرد.(رحمت)

39) امين سلطاني كه شأنش عظيم است و برتر از مدح من است و از اينكه ستوده شود. اين مصرع و دو سه بيت بعد راجع به مدح شاه است. (غ)

40) قوله من ان يحمد؛ ناگزيريم از آنكه «اَن» را مخففه گيريم تا رفع «يُحمَد» را توجيهي شود و «ان» مخففه هر گاه خبرش فعل متصرف غير دعائيه باشد، مثل «ان يحمد»، افصح و اولي است كه ميان «اَن» و فعل يكي از چهار چيز فاصله شود؛ چنان كه ابن مالك فرمايد:

و ان يكن فعلا و لم يكن دعا

و لم يكن تصريفه ممتنعا

فالاحسن الفصل بقد او نفيٍ او

تنفيس او لو و قليل ذكر لو

(اگر فعل باشد و دعايي نباشد و منصرف شدن آن ممتنع باشد، پس بهتر آن است كه به وسيله حرف «قد» يا «نفي» يا «تنفيس» و گاهي اندك با «ولو»فاصله شود) و در اينجا هيچ يك از اين چهار چيز فاصله نشده است و اقتدا به قول شاعر كرده اند «عملوا ان يوتلون فجادوا» و اين لغتي غير فصيح است و اديب اريب را سزاوار نيست كه ديدن فصحا را از دست دهد و تابع شاعري غير فصيح شود. (رحمت)

- حاشيه، خط جناب مستطاب، وحيد العصر، ميرزاي رحمت است كه در شيراز، اميرزادگان عظام كه اين تاريخ را ميرزا غلام حسين خان اديب مستوفي نوشتند و به اسم اسدالله ميرزا و ما برادران قرار داده است؛ لهذا ايشان كه از اولاد وصال عليه الرحمة هستند، در حواشي اين كتاب شرحها نگاشته اند. و من شرح ايشان را در كتابي كه اشعار خود را جمع كرده ام، تفصيلاً نگاشته ام. (غلام حسين اديب افضل الملك / 1337).

41) خورشيد درخشان پادشاهان، كه صاحب شرافت است و خورشيد در بلنداي افق، انكار نمي شود.

42) ياور دين خداست كه عمرش طولاني باد و پادشاهي اش جاودانه.

43) اين تأليف در عصر او شروع شد، پس به اسم او در روزگاران جاودانه گردد.

44) به اسم كتاب، در تاريخش (ماده تاريخش) گفتم: «احمد كلمة الاخلاص را آورد»[ به حروف ابجد= 1303].

45) يليق بايد ب «با» متعدي شود، مي گويند «هذا يليق بك» و هيچ كس نگفته است: «هذا يليقك» سپس بايد گفت: «يليق بان نبتاعها» اگر بگويند محض ضرورت است، بگويم ضرورت، فعل را متعدي نمي كند.(رحمت)

46) اين كتابي جامع است كه سزاوار است آن را با مرواريدهاي به رشته كشيده شده، خريداري نماييم.

47) ابن عميد يكي از منشيان كامل عرب است كه جز عبدالحميد نظيري نداشته است و در ابن خلكان، حال آنها مسطور است. (غ)

48) و احمد منشي هنگام تأليف آن به ابن عميد دانشمند بزرگ اقتدا كرده است.

49) احمد سحر حلال آورده است و اعجاز فقط از آن محمد صلي الله و آله است.

50) كتاب را به حسن تأليف بيآراست و مزين نمود به اسم وزيربزرگي كه تكيه گاهي محكم است.

51) علي اصغري كه اكبر است و صاحب مرتبه اي بلند، برتر و بلندتر از فرقد مي باشد.

52) امينِ سلطاني كه پادشاهي عادل است و ياري گر دين خداست و شجاع و دلاور است.

53) خورشيد پادشاهان است و برگزيده صاحب شرافت، و خورشيد در بلنداي افق انكار نمي شود.

54) و به اسمش (يعني اسم مؤلف كه احمد است) گفتم در تاريخش (ماده تاريخش) كلمة الاخلاص، حب و دوستي احمد صلي الله عليه و آله است [به حروف ابجد = 1303].

55) به اسم كتاب گفتم در تاريخش (ماده تاريخ) «كلمة الاخلاص حب و دوستي احمد صلي الله عليه و آله است».

56) صبيح: خوبرو و سفيد چهره، مليح. «فرهنگ معين».

57) مبرقع: موسي بن محمد بن علي بن موسي الرضا(ف. 296 ه. ق.) از سادات رضوي است. به سال 256 ه . ق. به قم وارد شد، ليكن اعراب قم او را از شهر راندند، وي به كاشان رفت و احمد بن عبدالعزيز بن دلف عجلي او را اكرام كرد. سپس اعراب از كرده خود پشيمان شدند و او را به قم آوردند و كار او در اين شهر نيكو شد. چون پيوسته بر صورت خود برقع (رو بند، نقاب) مي افكند، به مبرقع ملقب شد. همان مدرك.

58) ميرزاي قمي: شهرت ميرزا ابوالقاسم بن حسن يا محمد بن حسن( ف. 1231ه .ق.) از فقها و علماي اماميه در قرن سيزدهم هجري و از متبحرين در علوم فقه و اصول عهد فتحعلي شاه قاجار. از وي تأليفات بسيار بر جاي مانده است و از آن جمله است:«مرشد العوام» در فقه فارسي «الرد علي الصوفية و الغلاة»،«جامع الشتات» در جواب سؤالات متفرقه ادبي و اعتقادي و فقهي و «قوانين الاصول» كه از كتب بسيار مشهور اصول است وبارها چاپ شده و بر آن حواشي متعدد نوشته اند. ميرزاي قمي شعر نيز مي سروده و از او منظومات و ديواني بر جاي مانده است. وي در 81 سالگي وفات يافت و مدفنش شهر قم است. همان مدرك.

59) قوانين: ضمن پاورقي قبل به آن اشاره گرديد.

60) انبازان: شريكان و هم كاران باشند.

61) سيادت را بزرگي از بزرگي به ارث مي برد.

62) جواهر جمع جوهر است، با «ياي» وحدت سازگار نيست و صفت هر يك، نمي شود. خصوص، استِ رابطه كه علامت مفردات است، مثل اين است كه بگويند اشخاص فلان طايفه هر يك مردماني خوب هست.(رحمت)

63) برهان بر نجابت او درخشنده و تابان است.

64) چنين خوانده شد، شايد يكي از اين دو «احديت»، «اوحديت» بوده است و كنون «واو» آن در فرمان حك شده باشد و شايد يكي از آنها احديت و يكي ديگر ابديت بوده است. الله اعلم. (غ)

65) سوز يميز، لفظ تركي است و در فرمانهاي آنها اين لفظ كه به معناي «فرمايش» است، نوشته اند. مثل اين است كه حالا ما مي نويسيم فرمان همايون شد يا حكم والا شد، «سوز يميز» هم از اين قبيل است كه تا عهد خاقان مغفور فتحعلي شاه و محمد شاه غازي مي نوشته اند. (غ)

66) سوره شوري: 42، آيه 23.

67) اشاره به حديث قدسي «لولاك لما خلقت الافلاك» دارد.

68) اشاره به «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» سوره انبياء: 21، آيه 107.

69) صيت: آوازه، شهرت. «فرهنگ معين».

70) القاف الي القاف: قاف تاقاف، سراسر جهان. همان مدرك.

71) بسيط غبراء: زمين. همان مدرك. (غبراء مؤنث اغبر و بسط اغبر= زمين)

72) صحت انتساب سادات رضويه با حضرت سيد دو عالم و بزرگ و مهتر ثقلين، محمد امي عربي هاشمي ابطحي كه برترين درودها و كامل ترين تحيات بر او باد، تا مادامي كه برگهاي خطبه خوان بر منبر درختان ترنم دارد و شكوفه ها از گريه ابرها مي شكفند.

73) اسعاف: برآوردن، روا كردن، اجابت. «فرهنگ معين».

74) انجاح: برآوردن، رواكردن، اجابت. همان مدرك.

75) مآرب: جمع مأرب، به معناي حاجت. همان مدرك.

76) تباشير صبح: سفيدي صبح.

77) مقاليد: كليدها. همان مدرك.

78) شاهرخ ميرزا: شاهرخ تيموري ابن امير تيمور از سلسله تيموري، در 20 سالگي حاكم بالاستقلال خراسان بود و سكه به نام خويش مي زد و در 38 سالگي به سلطنت رسيد و در سالهاي مختلف، مازندران، ماوراء النهر، فارس، كرمان و آذربايجان را تصرف نمود. وي با قرايوسف تركمان و پسرش اسكندر مكرر مبارزه كرد و بر آنان پيروز آمد. شاهرخ در دوران حكومت خويش در جبران خرابيهاي پدر كوشش كرد. ديوارهاي هرات و مرو را ساخت و در آباداني شهرها همت گماشت. دانشمندان و اديبان را گرامي مي داشت و ارباب صنعت را مورد توجه قرارمي داد و به همين جهت در زمان او علم و صنعت رواج يافت. در اواخر سلطنت شاهرخ، محمد بن بايسنقر كه در فارس حكمراني داشت، علم مخالفت افراشت و شاهرخ چند تن از علماي متقي را به جرم هم دستي با محمد، به قتل رساند. همسر او گوهرشاد آغا، مسجد گوهرشاد و چندين بناي ديگر را ساخته است. اعزام هيأتهاي سياسي به خارج ايران از امتيازات دوره سلطنت اوست. از جمله، وي نمايندگاني به چين فرستاد. همان مدرك

79) امير تيمور: سردار و پادشاه بزرگ مغول، وي پسر امير توغاي بود و در تركستان و ميان طايفه برلاسن پرورش و در سواري و تيراندازي مهارت يافت. وي در سالهاي حكومتش بر بسياري از مناطق، چون لرستان، ارمنستان، اصفهان، شيراز، خوارزم، هند، مصر، حلب، دمشق و...هجوم برد و ويرانيهاي بسياري را ايجاد كرده، مردماني بسيار را به قتل رساند و در هرات و اصفهان از سرهاي مردم مناره ها ساخت. وي در سال 807 به سن 71 سالگي در راه هجوم به... در اترار درگذشت. همان مدرك.

80) ستي: به معناي خانم است و مخفف سيدتي مي باشد، عربي است.(غ)

81) سوره قصص: 28، آيه 88.

82) تقلدات: تعهدات. «فرهنگ معين».

83) استيهال: اهليت داشتن. شايسته بودن. «المنجد في اللغة».

84) مومي اليه: مومأ اليه؛ مشاراليه، اشاره شده به سوي او. «فرهنگ معين».

85) سوره نساء: آيه 58.

86) رقبات: جمع رقبه به معناي غلام و از زمان صفويه به بعد، به معني چند ده واقع در يك بلوك يا ناحيه و مخصوصاً ده هايي كه مجموعاً تشكيل يك واحد از املاك موقوفه را مي دهد، به كار رفته است. «فرهنگ معين».

87) مرتضي اعظم مثل سيد اجل است كه حالا گويند.(غ)

88) سوره شعراء: 26، آيه 88.

89) در پشت اين فرمان شش مهر ديده شد كه سه تاي آن خوانده مي شود: عبده شاه علي؛ خليل؛ يحيي معتصم (و البته مُهر جهان شاه).

اين اشخاص، وزراء و مستوفيان آن عصر بوده اند، و اين فرمان عيناً به شكل طومار موجود است و نهايت امتياز را دارد.(غ)

90) سوره نساء: 4، آيه 59.

91) سوره شوري: 42، آيه 23.

92) سوره قصص: 28، آيه 88.

93) سوره نساء: 4، آيه 58.

94) ترخان: كسي است كه نزد پادشاهان قولاً و فعلاً مجاز باشد، هر چند خواهد بگويد.(غ)

- ترخان شاهزاده ترك و مغول و بزرگي كه از بعضي مزاياي موروثي، از جمله معافيت از ماليات و عوارض متعدد، برخوردار بود و مجاز بود كه هرگاه مي خواست به نزد سلطان رود. «فرهنگ معين».

95) اولاغ (الاغ): و اولام و بيگار، از الفاظ تركي است. و معمول آنها بوده است كه از مردم قاصد و چارپا مي گرفته اند. و لشكر را به خانه آنها راه داده اند. لشكر هر چيزي را كه اول در خانه هاي آنها مي ديد، تصاحب مي نمود. (غ)

96) بيگار: كار بي مزد، شاكار. «فرهنگ معين».

97) شكار: هر چيز مفت و رايگان. همان (در اينجا به همان معناي بيگاري است).

98) اميراني، مثل حق الحكومة و تفاوت عمل است. (غ)

99) پروانچه: ملفوفه و فرمان باشد. (غ)

100) در پشت اين فرمان، وزراء و مستوفيان مهرها زده، و خط و نشان گذاشته اند، بعضي مهرها كه خوانده نمي شود. و از قراء ذيل خط و مهر گذاشته شده است.

اطلّعتُ: اطلعتُ، صيغه متكلم است كه وزراء و مستوفيان بزرگ مي نوشته اند و مهر خود را زير آن مي زده اند و لفظ اطلعتُ در آن زمان مثل لفظ (ملاحظه شد) باشد كه وزراء دفتر و غيره در پشت فرمانها و براتها نوشته، زير آن نشان طغراي خود را مي نگارند يا مهر خود را مي زنند. (غ)

يعقوب: علي بن سعدي بن رشيد، اسماعيل العبد مجد الدين و حسن بن علي بن عثمان [و] در حاشيه فرمان از طرف روي فرمان نوشته اند (غ) - كه گويا محرر صدر اعظم نگاشته است -: پروانچه اشرف اعلا به رساله و به موجب توقيع صدور اسلام. حرره الفقير. درويش احمد. (غ)

101) در بعضي اين فرمانها السيادة و النقباء نوشته اند و در بعضي السادة و النقباء نوشته اند، به قرينه، نقباء السادة بهتر است. سادة جمع سيد است و نقباء جمع نقيب است. سيادت با نقابت بايد قرينه شود. (غ)

102) احتمال مي دهم كه لفظ مزبور در اين سطر «مبرور» باشد و خوانده نشده است.(غ)

103) مشهد امام زاده طاهر در بلوك اردهال از بلوكات قم است. امام زاده بزرگي است. آستانه بزرگي و موقوفات بسيار و خدام بي شمار و كشيكهاي متعدده و سركشيك دارد. (غ)

104) تمغا: مالياتي كه به مال التجاره مي بستند. ماليات بر مال و سرمايه (ايلخانان). «فرهنگ معين».

105) تجبيل: بزرگ شمردن، احترام كردن. همان مدرك.

106) مخصص اوقاف، مثل وزير وظايف و اوقاف، يا امين وظايف و اوقاف اين عهد است كه به ولايات مأمورند تا از جانب دولت رسيدگي به اين كارها نمايند كه حيف و ميلي در موقوفات واقع نشود.(غ)

107) توجيهات، مثل حواله و اطلاق اين زمان است.(غ)

108) نشان، همان فرمان است.(غ)

109) در حاشيه فرمان نوشته بودند: پروانچه اشرف اعلي و رساله توقيع صدارت مآبي.(غ)

- پشت اين فرمان به اين مهرها مزين بود: يحيي رضوي؛ محمود؛ يعقوب خان، شكرالله، و بقيه قابل خواندن نبود.

110) در هر چند فرمان كه ديده شد، نوشته اندكه در تحقيق انساب سادات مجال حمايت هيچ آفريده ندهند. از اين عبارت، معلوم مي شود كه سابقاً، چون به واسطه سيادت، تحصيل بعضي مراتب و نعمتها مي شده است، لهذا مردم خود را سيد و نسب خود را به ائمه اطهار عليهم السلام مي رساندند و اگر نقيبي مي خواسته است كه مردم را از سيادت دروغي خارج كند، بعضي مردم به رقعه و وساطت و شفاعت و صدور ملفوفه، از اين گونه سادات خارجي حمايت مي كرده اند و به علم اجمالي و اشتباه كاري در سيادت آنها، شهادتي مي داده اند، لهذا در هر فرماني به نقباء تأكيد شده است كه در تحقيق انساب سادات به هيچ كس مجال حمايت ندهند و از روي شجره صحيحه سادات را معين كنند.(غ)

111) سابقاً رسم بوده است كه چون فوج قشون دولتي از سر حدي به سر حدي، مراجعت مي كرده، يا مأموريت پيدا مي نموده است، به هر ولايتي كه وارد مي شده است، هر يك نفر سرباز را، حاكم و داروغه بلد، به خانه رعايا منزل مي داده است. و مخارج يك دو شب توقف سرباز با صاحب خانه بوده است. و بسا مي شده است كه اين سربازان اگر فتحي كرده بودند، در اين خانه ها نهايت بي اعتدالي را به ظهور مي رسانيده، تعارفات مي گرفته اند، يا اسبابي به سرقت و علانيته مي برده اند؛ لهذا در آن زمان اشراف، رقم و فرمان صادر مي كردند كه داروغه شهر اين گونه واردين را به خانه آنها فرود نياورند. و اين شرافت براي ايشان بوده است. اين گونه قواعد و قاعده اولاغ و اولام و بيگار و غيره از عادات سلاطين مغول بود كه در ايران متداول ساختند. قبل از آنها چنين چيزها از سلاطين ايران شنيده نشده است. و همان الفاظ تركي، دليل بر كار آنها است كه اولاغ و اولام و بيگار را متداول ساختند.(غ)

112) تخصيصات: حواله و اطلاق امين وظايف و اوقاف است كه از طرف ديوان مأمور ولايات بوده است.(غ)

113) رسم الصدارة مثل حق الوزارة است كه حالا در اكثرولايات ايران معمول است.

114) غله ابتياعي، هر مالكي كه غله زياد داشته و مي فروخته است و از اين كار فايده مي برده، حكام بلدان از طرف ديوان به عنوان غله ابتياعي، چيزي مي گرفته اند، گويا اين كه مثل گمرك بوده است. (غ)

115) نصف يك سر، در ماليات سر كله كه معمول است، از اين سادات نصف مي گرفته اند، مثلاً از هر سر گوسفندي اگر دو قران مي گرفته اند، از ماليات هر گوسفند اينها، يك قران مي گرفته اند.(غ)

116) جلاء، گمان مي كنم كه مثل تفرقه حاليه خراسان است كه به اسم تفرقه رعاياي فلان قريه كه به قريه ديگر رفته اند، كنون از بعضي دهات، جزيي مالياتي مي گيرند و آن وقت تفرقه را به جلاء اصطلاح كرده بودند، يعني كه جلاء وطن كرده و به ديگر رفته اند.(غ)

117) تغما و خطيره، مثل داغي گوسفند اين زمان است كه هر كس گوسفند براي فروش بكشد و داغ قصاب خانه نداشته باشد، بايد پولي بدهد.(غ)