ايلات قم








[ايلات قم ]

اما ايلات دارالايمان قم، اصل آنها از مملكت فارس است. در عهد خاقان شهيد، آقا محمدشاه بزرگ، آنها را كوچانيده، در قم مسكن دادند.



اين ها هفت طايفه مي باشند كه كلاً جزو زند محسوب مي شوند و هر دسته را به اسامي مختلف مي نامند. هريك از آنها صاحب حشم و شتر و گوسفند شدند. بعضي از اينها در خود شهر ساكن شده، در دهات اطراف زراعت و باغات مختصري دارند و خودشان در شهر، مشغول نوكري و از اجزاء حكومت هستند. و بيش تر اينها به طايفه لك(1) مشهورند. همه شجاع و پردل و دلاور، با قدم هاي كشيده و شانه هاي پهن و ابروان و چشمان درشت كه بر حسب تركيب و صورت و هيبت و هيأت، از اكثر جوانان اهل ايران امتياز مخصوص دارند. و بعضي ديگر از اين طوايف در قلعه جات حومه شهر منزل دارند و اكثر اوقات چادرها در بيانان برسرپا كرده، احشام و اغنام بسياري دارند. ييلاق آنها در نيزار جزو عراق و محلاّت است و قشلاق آنها در حوالي قم است كه تا سه - چهار فرسخ چادرها بر سرپاكرده، زندگاني مي كنند. اينها هنوز سبك اهليت را از دست نداده اند و كليّةً شجاع و پردل و سوار هستند؛ با همانقباهاي دراز و تفنگ هاي قديم، كهنه، فتيله ي و ونكي كه بند آنها از قاطمه(2) است. چنان چابكي و زبردستي دارند كه هريك از آنها مي توانند كه خود را از ميان پنجاه نفر سوار و غلام شهري كه اهل نظامند به سلامت در ببرند. و اين هنر در همين اعصار ازپيران و جوانان آنها ديده شده است.



خلاصه، اينها را كه در عهد شاه بزرگ به اين ولايت آوردند، ماليات ديواني نداشتند و ديوان هم محض آن كه از آنها شرارت و فسادي بروز نكند، ايشان را از دادن سوار و نوكر نظامي و غلام، معفوّ داشت و توجهي از ايشان نشد كه در حالت اهليّت و رعيتي باقي مانده، استعدادي پيدا نكنند؛ ولي محض اشاعه رأفت، ماليات هم از آنها گرفته نمي شد تا آن كه در دولت خاقان مغفور، فتح علي شاه - طاب ثراه - هر طايفه از آنها خود را به يكي از علماي بلد چسبانيده، بناي شرارت را گذاشتند. تا آن كه از فتنه آنها چند قتلي اتفاق افتاد كه باعث كدورت و فتنه ي علما شد. حسب الامر امناي دولت، خاقان مغفور چند نفر مأمور به جهت تنبيه آنها فرستاده، مبلغ پانصد تومان از ايشان جريمه گرفته شد. حكّام بعد كه در قم مي آمدند، آن وجه را همه ساله از آنها دريافت نمودند، تا آن كه مبلغ مزبور، جزو جمع كتابچه ديواني شد. چند سال از عهده ماليات بر مي آمدند تا در اواخر دولت خاقان مغفور، دويست و پنجاه تومان آن، تخفيف مرحمت شد. در سنوات بعد باز به اسم فرع و رسوم تخفيف و پيشكش سرباز، ماليات آنها زياد شد، تا به هفتصد و شصت و چهار تومان رسيد.



در مميّزي جديد اين دولت جاويد آيت، ماليات آنها بر هزار و صد و بيست و پنج تومان قرار گرفت. نوكر ديواني ندارند، تدارك نوكر آنها به هزار تومان اضافه ماليات قرار گرفت. در هزار و سيصد و پنج، در عهد وزارت داخله جناب مستطاب امين السلطان، وزير اعظم كه مرحوم محمد مهدي خان اعتضاد الدوله حكومت قم داشت، چهار هزار تومان فرع و تفاوتِ عمل حكومت قم جزو اصل ماليات شد، كه هفتصد تومان هم فرع ايل بيگي(3) گري قم بود كه از ايلات مي گرفتند. آن هم جزو اصل ماليات شد و كنون درين عهد از قرار تحقيق تقريباً از بابت(4) مراعي و مواشي(5) و مرسعه و سناق ازين هفت طايفه اصلاً و فرعاً چهار هزار تومان ماليات گرفته مي شود و جزيي آن را حكومت و ايل بيگي و مأمور مي برد، و باقي به ديوان پرداخته مي شود. جوانان كاري و هنرمند دارند، تعداد نفوس آنها با ذكر مرتع اين طوايف سبعه كه زنديه هستند از قرار ذيل است:





[طايفه زنديه ]

طايفه زنديه از احفاد و اقربا و اقوام كريم خان زند هستند كه مدت سلطنت او سي و سه سال در ايران بوده است و باقي اولاد و بستگان او تا دو - سه سالي در بعضي از بلاد ايران مثل فارس و كرمان و اصفهان و عراق و كاشان و قم، عَلَم مالك رقابي(6) افراشتند، لكن در تزلزل بودند و به واسطه نفاق با يكديگر و بال و زوال پيدا كردند. در دولت خان شهيد، آقا محمد شاه بزرگ، برزگان آنها را كه صاحب داعيه بودند، مكفوف البصر(7) نمودندو در پاره شهرها متفرق شدند، يك - دو نفر آنها را هم در قم سكنا دادند و ذكر ايشان در اينجا مناسب نيست. مابقي كه جزو ايلات كريم خان و طايفه زنديه مشهورند، در بيرون شهر قم منزل دادند و سه دسته شده اند؛ يك ثلث آنها مشهور به زندِ شهري است كه خانه هاي آنها در شهر است و مرتع آنها در شاه آباد خالصه و اراضي هموار «ونارج»(8) است كه طرف قبله قم است، در كنار رودخانه «اناربار» امتداد دارد، و اينها به اسم «لك» در قم مشهورند.



در طهران، دو مثل مشهور است كه مي گويند «فلان در جواب من زندي مي خواند» و «فلان روضه لكي مي خواند»، اين دو مثل را در جايي مي گويند كه جواب موافق مقصود به آنها داده نشده باشد و كار به اشتلم(9) يا ليت ولعلّ گذشته باشد.



و يك ثلث آنها، قشلاق در قلعه نصرت آباد و هموار كوه «گدن كَلَمز»(10)، دارند و كوه مشهور به «يزدان كون»(11) محل قشلاق آنها است و تا حوالي «كاسه كمر»(12) كه سه فرسخي قم است مرتع دارند.



ثلث سيم، قشلاق آنها در هموار «ونارج» دارند كه از ميل قريه طايقان(13) تا راه كور «خلج» امتداد دارد و ييلاق هر سه تيره در فراهان است، كه به اهل عراق حق ممرتع و صدسه(14) مي دهند. جوانان كاري و حشم معتبر دارند و اغلب آنها صاحب دولت و مكنت هستند و شايسته هر خدمتي مي باشند و ماليات ديواني آن ها جزو جمع قم است.



ما صورت ثبت ماليات و تعداد نفوس اين هفت طايفه زنديه را كلاًّ مي دانيم لكن از عمل به جزو آن آگاه نيستيم كه از هر طايفه جداجدا چقدر گرفته مي شود و تعداد نفوس آنها از چه قرار است؛ مگر آن كه ثبت مميزي ميرزا حبيب الله گرگاني را كه در سنه هزار و دويست و نود وشش نموده است، در اين جا مي نگاريم، و البته از پانصد سال قبل تاكنون مبلغ و مقداري بر ماليات و تعداد نفوس آنها افزوده شده است.



ماليات از قرار مميزي سنه 1296 كه حالا از اين مبلغ علاوه تر گرفته مي شود.



ماليات:



حق ممرتع:



عدد جمعيت از قرار تعداد نفوس كه در سال هزار و دويست و هشتاد و شش شده و كنون افزوده شده است.



ذكور:



اناث:



اطفال:





[طايفه گائيني ]

ديگر از هفت طايفه كه در قم جزو زنديّه است، طايفه گائيني هستند. چنان در نظر دارم كه بعضي به جاي گافِ «گائيني»، «قائيني» تلفظ مي كنند. اينها نيز از ايلات معتبر و بزرگان آنها در شهر قم منزل دارند. قشلاق آنها در «هرزاب» يك فرسخي قم تاپل دلّاك و رودخانه ساوه است، و ييلاق آنها به طرف شاهسون و «مزدقان چاي» نزديك «نوبران»(15) و قريه «سامان» و «ياتان»(16) است كه اين قريه ها جزو ساوه است و در هشت فرسخي و ده فرسخي ساوه واقع شده است، و طايفه «گائيني» در ييلاق با ايل شاهسون كه در اطراف ساوه اند، مجاورت دارند. در آن حدود كه ييلاق مي كنند، حق ممرتع و صدسه نمي دهند. ماليات اينها همان است كه جزو قم است. بعضي دهات و مزارع هم در كنار رودخانه «قراچاي»(17) ساوه دارند، حشم آنها بسيار و جوانان هنرمند در ميان آنها است.



ماليات سنه هزار و دويست و نود و شش اين طايفه از اين قرار است و كنون مبالغي بر آن علاوه شده است:



ماليات:



حقّ ممرتع:



شماره آنها از قرار تعداد نفوس، سه هزار و دويست و هشتاد و شش، كه كنون دو مساوي، بلكه سه مساوي علاوه شده اند.



ذكور:



اناث:



اطفال:





[طايفه سعدوند]

ديگر از هفت طايفه كه جزو زنديه ساكنين قم است، طايفه سعدوند مي باشد و در كنار قنوات بيرون شهر و قلعه جات قم سكنا دارند. مرتع در حدود قريه «سراجه»(18) هفت فرسخي و توابع قم است، حشم آنها بيش تر شتر و گوسفند است، بعضي سكنه قلعه مؤمن آباد و حاجي آباد قم هستند، بعضي در رستم آباد و نواران مي باشند. اغلب آنها حرفه رعيتي و خربزه كاري دارند. در زمستان، حشم آنها به شمس آباد خالصه دو فرسخي قم مي رود و كُلِش(19) زار شمس آباد را اجاره كرده، در زمستان ها آنجا به سر مي برند و زمين باير قريه قمرود از توابع قم هم مرتع آنها است. مردان فلاحت پيشه و كاروان دارند و اغلب صاحب مكنت هستند، ماليات و نفوس آنها از روي ثبت هزار و دويست و نود و شش و هزار و دويست و هشتاد و شش از اين قرار است:



ماليات قديم كه كنون خيلي اضافه شده است:



نفوس آنها از قرار ثبت قديم كه در جزو بيرون شهر حساب شده است:





[طايفه عبدالملكي ]

ديگر از هفت طايفه در قم كه جزو زنديّه هستند، طايفه عبدالملكي است [كه ] از سكنه شهر قم مي باشند. جمعيت آنها از ساير ايلات كمتر است، با زند شهري جمع بسته شده اند. حشم آنها چندان وافر نيست، اكثر آنها به خدمات ديواني قم و صاحب منصبي فراشخانه قم و نوكري آقايان و علماي شهري مشغولند. مرتع آنها در طرف قبله و در هموار «ونارج» است، شتر و قاطر خود را به كرايه مي دهند، گوسفندهم دارند و ييلاق نمي روند.



ماليات از قرار ثبت قديم كه مذكور شد:



نفوس قديم آنها در جزو تعداد اهل شهر است.





[طايفه كلهر]

ديگر از هفت طايفه كه در قم جزو زنديه است، طايفه كلهر است. اصل اين طايفه در اطراف كرمانشاهان هستند كه در آن جا سوار به ديوان مي دهند و عدّه كثيري هستند. در شجاعت و چابكي و سواري، طايفه كلهر، از جميع طوايف ايران - بدون استثناء - اول شخص بوده و هستند. هنرهاي آنان مشهور جميع آفاق است و اينها از طوايف قديم ايرانند. چون كريم خان زند به سلطنت رسيد و اين طايفه را از جميع عشاير ايران شجاع تر و دل دارتر ديد، مخصوصاً اينها را به قرابت خود برگزيد كه بركثرت مرد و شماره عدد خود بيفزايد. مخصوصاً زنديّه را كه عشيره او بودند، بر آن داشت كه با طايفه كلهر وصلت كنند و در كارها همراه باشند، سيم و زر بسيار داد و خرج ها كرد و از براي طرفين جشن هاي عروسي بر پا نمود. و خود اين دو طايفه هم نيز به رغبت با يكديگر وصلت كردند و كلهر و زندي به مثابه ايل واحد شدند و از اين قضيّه مسلّمه شرح حال ساير طوايف هم كه جزو زند شده اند، معلوم است.



و مختصر آن اين است كه طايفه «گائيني» و «سعدوند» و «عبدالملكي» و «كلهر» و «كرزه بر» و «لَشَني» زودتر از ساير طوايف و قبايل با كريم خان زند سازگاري كرده، از روي ارادت كه پدران او را اجاق(20) مي دانستند، به سلطنت متفق الكلمه شدند. لهذا محض اين همراهي، اين شش طايفه اختصاص تامّي به طايفه زند پيدا كرده، به طوري كريم خان با آنها حفاوت و مهرباني كرد كه جزو جمع زند شده، در كتابچه هاي ديواني همه را زندي خواندند. و در جزوه، بچه هر طايفه به اسم قديم خود ناميده مي شد و طايفه كلهر بيش تر از سايرين به زنديه انتساب و اختصاص يافتند.



نظير اين مطلب، اين است كه طايفه قاجار سكنه شهر گنجه خود را به نادرشاه افشاري چسبانيده و محض هواخواهي خود را «قجر افشار» خواندند و در آن زمان عزتي داشتند، چنان كه در مقام طعن و توبيخ هنوز اهل طهران مي گويند كه فلان «قجر افشار» است نمي توان به او سخن گفت. و هر آدمي پست را كهبه خود طبع عالي بندد و عزيز بي جهت شود و ناز وكبري نمايد، به طنز گويند كه او «قجر افشار» است. اين طايفه بعد از نادر به ذلّت افتادند، سلطنت زنديه و دولت قاجاريه به آنها اعتنايي نكردند و بيگانه شمردند، بيش تر آنها در قزوين ساكن هستند.



خلاصه، همين قدر معلوم شد كه اصل طايفه «كلهر» از ايلات معتبره است و اينها كه جزو زنديه قم هستند، آنها را از شيراز به اين جا كوچانيده اند. جمعيت اينها در شهر قم و اطراف آن قليل است. حرفه آنها بر سبيل ندرت است، بعضي در جزو عمله ديواني و فراشخانه قم مشغول خدمت هستند و بعضي به نوكري و بستگي علماي قم اشتغال دارند. حشم آنها كم است. مرتع ايشان در سفلاي قم، در زمين هاي باير هرزآب(21) و كفتار كوه است. از عهده ماليات قديم بر نمي آمدند، در مميزي ميرزا حبيب الله گرگاني، در سنه هزار و دويست و نود و شش، تخفيفي به ماليات آنها داده شد. جواناني كه در ميان آنها است از هر جهت آراستگي دارند.



ماليات آنها در سنه 1296:



ماليات:



حقّ ممرتع:



تعداد نفوس آنها در سنه 1286 در جزو شهري ها نوشته شده است.





[طايفه كرزه بر]

ديگر از طايفه هايي كه در جزو زندند، طايفه كرزه بر از سكنه شهرند. شتر و گوسفند ندارند. اكثر آنها از قاطرداري و قاطر فروشي، گذران مي كنند و بعضي به كار رعيتي مشغولند. عدد نفوس آنها خيلي كم است.





[طايفه لشني ]

ديگر از طايفه هايي كه جزو زند است، طايفه لَشَني(22) است؛ ساكن شهر هستند؛ در جزو ماليات قديم مالياتي داشتند؛ اكثر مردان ايشان وفات كردند. چند سال ماليات آنها لاوصول ماند و بعضي ماليات را از زنان مي گرفتند؛ حشم و شتر و ييلاق و قشلاقي ندارند. در مميزيِ هزار و دويست و نود و شش، تخفيفي به آنها مرحمت شد. طايفه ضعيفي هستند.



ماليات آنها در سنه مميزي كه حالا بيشتر از اين مي دهند:(23)



نفوس آنها در تعداد قديم يعني هزار و دويست و هشتاد و شش.





[علت تسميه زنديه به زنديه ]

سبب تسميه اين طايفه به «زند» اين است كه در عهد كيانيان كه زردشت به نبوت آمد، كتاب آسماني آورد كه موسوم به «اوستا» و «زند» بود و كتاب هاي مذهبي داشتند كه آنها را «زند» و «پازند» مي گفتند، و دساتير بروزن اساطير مي خواندند. اسفنديار روئين تن در ترويج مذهب او زياد كوشيد و طايفه زنديه، در آن هنگام از امراي لشكري بودند، به بلاد ايران متفرق شده، به ضرب شمشير ترويج «اوستا» و «زند» و كتاب «زند» را نمودند. و درين باب كوشش ها كردند و معروف و منسوب به زند شدند.



بعضي ديگر گويند كه مخصوصاً كتاب «اوستا» و «زند» به رئيس اينها سپرده شد كه حافظ و حارس باشند و به زندي معروف شدند، لكن جهت اولي صحيح تر است، از آن كه جلادت(24) و سپاهي گري حاليه اين ها مؤيد عقيده ما خواهد بود.





[طوايف قديم ايراني ]

قديم ترين طايفه و عشيره ايران، «زندي» و «سكلاوي» بروزن همراهي است. در كتب قديمه كه ذكر طوايف و قبايل و عشاير ايران شده است، ذكر هيچ عشيره زودتر از «زند» و «سكلاو» نشده است. و فردوسي - عليه الرحمه - هم در شاهنامه، به اينها اشارتي كرده است. و ايراني صحيح نژاد، همين ها هستند. كليتاً ايراني خالص كه نژاد آنها تاكنون باقي است، تيره و ايلات مختلفه «الوار»(25) هستند كه در بلاد ايران، خاصه در نهاوند و بروجرد و غيرها، متفرقند. در بعضي طوايف اكراد هم مي توان در نهايت اطمينان، ايراني نژاد قديم پيدا كرد و در عراق و بعضي ممالك ديگر ايران هم به حدس و قياس، ايراني قديم به دست مي آيد؛ ولي در ساير مردم، به طور شك و ظن و سهو، بايد قايل شد كه فلان از ايرانيان قديم است.



اكثر سكنه ايران كنون از مغول و تركستان و افغانستان و اعراب و بعضي طوايف خارجه، نسب دارند، كه بعضي به قهر و غلبه به ايران آمده، در ايران مسكن داده اند و بعضي ديگر به اختيار خود از ممالك خارجه، به جهات عديده، به ايران آمده اند و اختيار وطن نموده اند. كليتاً، خاك ايران در بين ممالك خارجه به منزله پل است؛ به اين معني كه بيش تر از مردم ممالك خارجه كه قصد ممالك ديگر را غير از ايران داشتند مجبور بودند كه از ايران عبور و مرور نمايند و گاهي اين گونه مهاجرين يا مجاهدين كه به ايران مي آمدند، به واسطه پاره اي حوادث ناگهاني از مقصود و مقصد اصلي خود بازمانده، نمي توانستند به وطن اصلي يا مركز ديگر بروند. لهذا به اختيار يا اضطرار در بيابان ها يا شهرهاي ايران سكنا مي گرفتند. به خصوص در عهد ساسانيان، بسياري از اعراب مبتلاي قحط و غلا(26) شده، به بصره و مرايي آمدند.



و اين طبقه سلاطين از آنها جهت آمدن را به اطراف ايران استفسار كرده، آنها گفتند ما از قحط و غلا به اين خاك پناه آورده ايم، كسري ترحم كرد و يورتي(27) به آنها داد، مشروط بر اين كه بعد از رفاهيت و آسايش به شرارت نپردازند و آخر هم آن بدنهاد مردم در عهد يزجرد، بناي طغيان را گذاشتند و تأديب شدند. مثنّي بن حارث از عراق عرب و كوفه در مدينه رفت و عمر را ترغيب و راهنمايي به تسخير عجم كرد و وقوع يافت آن چه كه وقوع يافت و حادث شد همان كه حادث شد. اگر قطع نظر از امر باطن و معنوي كنيم كه بايد ملت احمدي صلي الله عليه وآله وسلم به ايران و روم تسلط پيدا كند و به اعمال ظاهره بنگريم، همانا واضح و مبرهن است كه سبب حقيقي تغلب عرب بر عجم همان پناه دادن جمعي از اعراب به ايران بود كه بعد از آسايش، بناي حسادت گذاشتند و ادب شدند؛ ولي رشته را به مدينه مركز تمدن آن زمان كشانيدند كه خورندگان سوسمار، خواهندگان افسر و گوشوار شدند. همانا از اول، راه دادن اعراب پست را به ايران باعث اين خذلان شد. اگر چه از مقصد خود دور مي شويم لكن حيف است كه سه شعر از حكيم كامل ناصر خسرو علوي را درين مورد ننگاريم:



مردم سفله بسان گرسنه گربه گاه بنالد بزار و گاه بِخُرَّد

تاش همي خوارداري و ندهي چيز از تو چو فرزند مهربانت نبرّد

راست كه چيزي به دست كرد و قوي گشت تا تو بدو بنگري چو شير بغرّد(28)





مردمان پست مجهول النسب را كه قوي كردي، بايد از قوت خود بر گردي.



به هر حال، هر كس خواهد كه درست بر اين قضيه مطلع شود، در تاريخ «اعثم كوفي»(29) در خلافت عمر نگاه كند، تا بداند كه بدواً در عالم ظاهر، جهت اغتشاش و مقهوري دولت عجم، همان راه دادن اعراب بي سر و پاي قحط زده بود كه كسري به آنها يورت داد و آخر كار به شورش كشيد. ولي كنون هزار شكر و افتخار داريم كه به جهت اين شر و ذلّت، به هزار درجه خير و شرف ملت، نايل شديم و دين ناسخ بدقت را به دست آورديم. واز خوش بختي آن كه بعد از اخذ شرف ملتي، باز به شأن و شرف دولتي رسيديم كه مستقلاً در ايران سلاطين مقتدر بزرگ پيدا شد و دست اعراب را كوتاه كرد و به رتبه سلطنت مستقله رسيدند و مذهب صحيح را به دست آوردند. و باز آن اعراب جز شرف ملتي، ديگر شأن دولتي ندارند.



خلاصه، براي استشهاد مطلب، از اصل مقصد دور شديم. همين قدر معلوم باشد كه اگر بخواهيم در برهان مطلب خود، شواهد ذكر كنيم، كتابي جداگانه لازم است كه علم انتشار الامم در آن بيان شود. مورخين متبحر كه در علم معرفةالبشر و انتشار الامم بهره دارند، به اين مختصر بيان تصديق مي كنند كه اكثر از سكنه حاليه ايران، از نژاد ايرانيان قديم نيستند بلكه از نسل طوايف مختلفه اند. و طايفه الوار و پاره [اي ]طوايف ديگر، ايراني نژاد قديم هستند.



باري، در باب زنديه و وقايع اين طايفه و آثار جميله كريم خان چيزها مي توان نگاشت. لكن درين جا چندان مناسبت ندارد، ان شاءالله در زمان توقف شيراز كه مركز پايتخت سلطنت اينها بوده است، شرحي از كريم خان زند و خوب و بد اعقاب او مي نگاريم. مورخين پيش، در پيش خود خيال بافي كرده، به ملاحظه سلسله بعد، يعني طايفه جليله قاجاريه كه سلاطين با غرّ و تمكين هستند، مآثر خوب كريم خان و قصص و روايات و افعال خوب و عادات او را ننگاشته اند و پاره حكايات مطلوبه تاكنون ضبط خاطرهاست و حيف است كه از ميان برود. كنون كه دولت قاجاريّه متجاوز از صد سال است، كمال اقتدار را دارد مستغني از اين مي باشد كه كسي از عظام رسميه تعريف بنگارد يا بناي تقبيح گذارد.



اوصاف گذشتگان كردن باعث اختلال احدي نمي شود و ما شيراز كه رسيديم، مدح و قدح زنديه را هرچه هست بدون اغماض و تعصب اضافي مي نگاريم. و در شرح محاسن اجانب چيزي را فرو نمي گذاريم. ولي درين جا به مناسبت ذكري از حاكم اخير زنديه به قم كرده، شكست آنها را به طور وثوق مي نويسيم.





[كيفيت انتقال حكومت قم از زنديه به قاجاريه ]

آخرين حاكمي كه از زنديه در قم انقراض يافت، نجف خان زندي بود. و او از جانب جعفرخان زند، پسر صادق خان، برادر امي علي مراد خان زند، حكومت داشت. و اجمال اين احوال آن كه، علي مرادخان، خواهرزاده ابوالفتح خان پسر كريم خان وكيل، با چهل هزار مرد كاري در اصفهان آمده، عزيمت طهران داشت. شيخ اويس خان فرزند ارشد خود را پيش روانه داشت و چراغ علي خان زند را با دو هزار نفر روانه لاريجان نمود. رستم خان زند را به حكومت مازندران فرستاد و كارش اوج گرفت و جلادت ها به ظهور رسانيد؛ ولي به واسطه ادمان(30) شرب خمر به مرض استسقاء ابتلا يافت. جعفرخان زند، پسر صادق خان زند، برادر امّي علي مرادخان كه از جانب او حكومت خمسه داشت، عَلَم خودسري افراشت و روانه اصفهان شد و در مورچه خورت(31) با علي مرادخان مقابلي كرد و علي مرادخان در آن جا وفات يافت و جعفرخان زند، در اصفهان به داعيه شهرياري قرار گرفت. ولي خان، پسرعلي مرادخان را مكفوف ساخت و نجف خان زند را به حكومت قم سرافراز نموده و به سرداري طهران روانه داشت كه با عساكر شاه شهيد آقا محمدخان كه محاصره طهران كرده بودند، مصاف دهد.



آقا محمد خان از راه زرند(32) و ساوه به طرف قم آمدند و قم را محاصره كردند و در طرف دروازه ري در كنار سنگري كه الآن معروف به سنگر است، اتراق كرده؛ خواستند شهر را بگيرند. دارالحكومة نجف خان در قم در محلّه عربستان بود. هر روز نجف خان از دروازه ري بيرون آمده، به طور ايلغار(33) يورش به اردوي شاه شهيد آقا محمد خان برده، عصر را سالماً و غانماً به شهر مراجعت مي كرد و در دروازه ها را مي بستند. و اهل شهر چون از نجف خان زند رضامندي داشتند در حفظ دروازه ها كوشش مي كردند. قم و بلوك آن جا سوار و سرباز بومي و غريب نداشت، لكن محافظت دروازه هاي شهر با چريك و جمعيت چند نفر شهري و بلوكي بود. هفده روز كار محاصره به طول كشيد. آقا محمد خان شهيد خواستند مأيوسانه عنان عزيمت را به طهران يا جاي ديگر معطوف دارند. اهالي قمرود نزد آقا محمدخان رفته، از ايشان وعده التفات خواستند و گفتند ما شما را از دروازه [اي ] كه به ما سپرده است به شهر داخل مي كنيم و آخرالامر چنين كردند و شاه شهيد آقا محمدخان را به باغ «سرو و كاج» كه الآن هم به اين اسم معروف است، بردند.



نجف خان زند چنين گمان كرد كه اهل شهر عموماً اين كار را كرده و با او درصدد مدافعه هستند و ستيز با يك شهري را مشئوم(34) شمرده، با تني چند از خاصان، رفتن را بر ماندن ترجيح داد. خواست از دروازه كاشان بيرون رود، در نزديك ميدان و پايين محلّه به دويست تن از عساكر جرّار شاه شهيد برخورد كه مأمور به گرفتن او بودند و مي خواستند كه نگذارند از شهر بيرون رود. نجف خان روي خود را به يكي از سواران خود كرده، گفت بگو دروازه كاشان را ببندند تا عساكر آقا محمدخان نتوانند بگريزند كه امروز يك نفر از آنها را باقي نگذارم. اين بگفت و جلاوتي كرده، يك نفر سوار را گرفته از بالاي اسب به زير كشيد و انداخت و طپانچه در زير شكم اسبي كشادداده(35)، آن اسب رم كرد و شرارت نمود. با شمشير برهنه اظهار چابكي كرد و چنان نمود كه فتح و ظفر با او خواهد بود. سواران شاه شهيد آقا محمدخان چنان گمان كردند كه مددي از خارج رسيده يا اهل شهر در گرفتاري آن ها، هم دست گرديده اند، ناچار كوچه دادند. نجف خان و كسان معدود او به سلامت رفته و از دروازه كاشان بيرون شدند. بنه و آغروق(36) و جواهر و زرينه خود را در محله عربستان جا گذاشتند.





[طايفه حاجي حسيني ]

طايفه [اي ]در قم هستند كه معروف به حاجي حسيني هستند. اصل آنها از گرجستان است كه به اين ولايت ساكن شده اند. پدر حاجي حسين در محلّه عربستان منزل داشت و راه و رخنه خانه نجف خان را مي دانست. زودتر خود را به آن جا رسانيده، قبل از آن كه لشكريان شاه شهيد آن جا برسند، مبلغي زرّينه به غارت برد. آن گاه ديگران تاراج نمودند و پدر حاجي حسيني در زمان حيات جرأت نداشت كه خود را داراي ثروت قرار دهد؛ از آن كه مي دانست كه اهل قم او را چندان با بضاعت نمي دانستند، چند صباحي كجدار و مريض حركت كرده، در باطن عيشي داشت. چون وفات كرد، پسر او آقا حسين كه حاجي حسين باشد، مرد زرنگي بود. به تدريج ملكي خريد و خود را به طور اعتدال جلوه داد. و آن مطالب غارت هم كهنه شده بود، كم كم دستي از آستين بيرون آورده، از ملاّكين معتبر شد و حاجي حسين شهرتي نمود؛ به طوري كه اعقاب او به حاجي حسيني معروف هستند و كنون طايفه حاجي حسيني در قم مقابل طايفه بيگدلي هستند و به رتبه [اي ]مي باشند كه گويا از طوايف قديمه به شمار مي آيند؛ ولي نه چنين است. بروز و ظهور آنها جديد است و پسر حاجي حسين، مرحوم حاجي عسكرخان قمي است كه شرح حال او و طايفه حاجي حسيني و طايفه بيگدلي درين كتاب نوشته خواهد شد.



خلاصه، چون نجف خان زندي از قم رفت، شاه آقا محمدخان شهيد، محض همراهي اهل قم در محافظت شهر و نگشادن دروازه ها، حكم به قتل عام داد، تا آنها ترسيده، دفعه ديگر تكليف خود را بدانند. كار بر مردم سخت شد. آقا خليل متولي باشي آستانه مباركه حضرت معصومه عليها السلام جدّ، جناب مستطاب آقا سيد حسين متولي باشي حاليه، با شيخ الاسلام آن وقت كه ما اسم او را نمي دانيم و شيخ ابومحمد از علماي قم و يك - دو نفر ديگر از فقها و اهل علم نزد آقا محمدخان به شفاعت آمدند كه دست از قتل بردارند. سه نفر از اينها از ترس، ضعف كرده، نتوانستند به حضور آقا محمدخان بروند، آقا خليل متولي باشي با يكي ديگر از علما در حال قوت قلب خدمت او رفته و اذن جلوس يافتند و شفاعت كردند. آقا محمدخان قبول نكردند. آقا خليل گفت: محضاً لله، به شفاعت اهل شهر آمده، به تكليف اسلامي خود عمل كرديم، شما هم پادشاه اسلام هستيد، به تكليف خود عمل مي كنيد و الا كار از جاي ديگر اصلاح خواهد شد.



اين سخن را گفته و به حالت قهر از جا برخاستند و روانه شدند. آقا محمدخان آنها را برگردانيد. نگذاشت كه رنجيده بر گردند. اظهار تلطف فرمودند و دست از قتل و تاراج شهر كشيدند. در واقع، شاه شهيد آقا محمدخان نمي خواستند كسي را به قتل رساند، به ملاحظه مآل انديشي و القاء رعب در قلوب مردم، ظاهراً سختي كرده، فرمودند كه فردا لشكريان اهل شهر را قتل عام كنند! و مي دانستند كه البته چند نفر به شفاعت خواهند آمد و اين كار واقع نمي شود و ضمناً خوف و رجايي هم براي اهل شهر پيدا مي شود!



در ابتداي سلطنت، البته بايد قهر و لطف را با يكديگر مخلوط كرد كه رعايا هم در مخالفت خائف باشند و هم در لطف سلطاني اميدوار گردند كه از ترس باعث شورش نگردند و به مهر و وعده طرف مقابل فريفته نگردند. شاه شهيد آقا محمدخان بسيار با سطوت بود،با آن كه چندان خونخواري نداشتند ولي به واسطه يك كار به موقع و يك غضب و قهري كه در بدوامر مي نمودند، چنان امور را منظم مي نمودند كه احدي قدرت مخالفت نداشت. چند روزي كه در قم توقف داشتند امر غريبي اتفاق افتاد و آن اين بود كه شاه شهيد آقا محمدخان به هيچ وجهي از وجوه، خوش نداشتند كه در عبور و مرور، كسي به سير و زيارت ايشان آيد. البته ظل الله كه بيرون مي آمد مردم، به خصوص اهالي ايران كه شاه پرستي را شعار خود كرده اند، ميل دارند كه جمال او را زيارت كنند و اگر در كناري باشند مخصوصاً جلو مي آيند تعظيمي كنند و ادب نمايند؛ خلاصه شاه شهيد، آقامحمدخان، غدغن كرده بود؛ كه كسي در جلو به سير او نيايد. روزي از بالا خيابان، به طرف آستانه مباركه، مشرف مي شدند و جمعي از چاكران در جلو و عقب مي آمدند، ناگاه زني از بالاي بام به زيارت آمد، آقامحمدخان ملتفت شد، تفنگي از تفنگدار گرفت و سته آن زن را نشان كردند و آن تير با نشانه خطا نكرد و به هدف رسيد؛ ديگر كسي جرأت نظاره و سير نداشت.



اين روايات و حكايات را اهل قم از پدران خود روايت مي كنند و مخصوصاً بعضي از اين فقرات را از قول پدر جناب مستطاب متولي باشي حاليه روايت نمودند.



اهل قمرود هنوز به واسطه خدمتي كه به شاه شهيد، آقامحمدخان كردند، از پاره اي صادرات و واردات حكومتي معاف هستند و به آنها مثل ساير اهالي بلولات قم، زيادتي نمي شود و مأمور حاكم در آنجا نمي رود و آنها اگر در ميانشان اختلافي دست دهد، به عرض و داد نمي آيند، خودشان به طرزي خاصّ اصلاح مي نمايند. مذهب آنها علي اللهي است و از تيره نصيريان مي باشد، هر شب به دور هم جمع شده، حلقه و ذكري دارند و اجنبي را به هيچوجه با خود محرم نمي دادنند و راه نمي دهند.



اهل قم مردمان قانع بوده، اكثري از ايشان زارع و برزگر و حصّاد هستند. روزها از شهر بيرون رفته، در مزارع يك فرسخي و دو فرسخي شهر رفته، به فلاحت مشغول مي شوند. چون آن مزارع قلعه و آبادي ندارد، لهذا نمي توانند در آنجا بمانند، ناچار به شهر مراجعت مي نمايند. صنف ديگر اهل اين شهر معتبرينند، ملاّك هستند، هر يك به اربابي و امر زراعت مي پردازند. صنف ديگر از سادات و خدّام آستانه مقدسه مي باشند. و صنفي ديگر به تجارت و كاسبي در شهر مشغولند، تخته هاي مس از كاشان در اين جا آورده، به مسگري اشتغال دارند. مسّ خوب در اين ولايت ارزان است. مردم اين شهر غروب مي خوابند. اين شهر اعياني و اشراف و خوانين جان دار كه مواجب خور ديوان باشند، ندارد، چون سرباز و سوار نمي دهند، لهذا سرتيپ و سرهنگ و سركرده و خان زاده ندارند. چند نفر از شاهزادگان از نسل و سليل(37) خاقان مغفور. فتحعلي شاه - طاب ثراه - در اين ولايت مجاور شده، به مواجب ديوان قناعت كرده، گذراني مي كنند. يك چهل و پنجاه نفر از طايفه لك زنديّه - چنانچه اشاراتي شد - در فراش خانه ي قم، مشغول حكومت بوده، بعضي از آنها صاحبان منصب هستند. بيشتر سكنه اين شهر، اصلاً از اهل خود قم است. از ولايات خارجه كمتر در اين جا سكني دارند و سكنه اينجا با يكديگر حالت تفرقه و بيگانگي را دارند. طايفه گي و ايليّت و بستگي با هم ندارند. آنها كه طايفه و بستگي و اتّصال دارند، از مردمان خارجند كه در اين شهرند.



طوايف اين شهر منحصر به سه عشيره است:



يكي زنديّه است، غير از آنها [طايفه زنديه ] كه حالت ايليّت دارند و شرح آن ها ذكر شده است، بلكه زنديّه كه حالا در اينجا مي گوييم، مقصود از آن اشخاص است كه حالت تمدّن دارند و در سلطنت زنديّه، سپهبدي داشته اند. نسب اينها به شيخ علي خان زند، سپهسالار و فاتح و سردار كريم خان زنديه است. و شرح آن در تواريخ ضبط است. پسر او حاجي محمدرضاخان بوده است كه او را به اين شهر مسكن داده اند. با آنكه از جمله مغضوبين محسوب مي شده اند، وقتي به طهران آمده، سيّدالوزراء، ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، در صدارات خود، چنان احترامي به او كرده و اظهار خضوع نموده است كه مردم، انگشت به دندان گرفته اند. و حاجي محمدرضاخان در قم وفات كرد، از او پسري بود كه غلام حسن خان نام داشت و در قم ساكن بود و املاك زيادي را متصرف بود و به فراغت و آسايش مي گذرانيد.



وي در چند سال قبل وفات كرد و از او فرزندي باقي است كه غلامعلي خان نام دارد. كنون تقريباً سي و پنج سال، عمر از او مي گذرد. جواني چابك و جلد است؛ در تيراندازي كمتر نظير دارد؛ كراراً پرنده را در هوا زده و هيچ وقت خطا نكرده است؛ خط را نيكو نويسد؛ از علم تاريخ بهره دارد؛ در نقّاشي و نقّاري و علم مناظره و مرايا، استاد است، در روي سنگ هاي يشم(38) و پادزهر(39)، چنان نقاري مي كند و گل و بوته و طيور و نقش و نگار مي اندازد كه يد بيضا مي نمايد. انفيه(40) دان هاي(41) خوب ساخته است. در اين فن در ايران احدي به استادي و ظرافت او كار نمي كند. كارش چنان خوب است كه عقل متحيّر است. نواب والا برادر بزرگتر ما عين الملك، در چند سال قبل كه حكومت قم داشته است، غلامعلي خان، انفيه دان منبطي از كار خود به ايشان داده كه خيلي تعريف دارد. ايل زنديّه، خيلي ميل دارند كه، او ايل بيگي ايشان بشود، ولي او زير بارِ مباشري و ابوالجمعي ديوان نمي رود. از املاك خوشگذراني مي كند.





[طايفه بيگدلي ]

يكي از طوايف سكنه قم، طايفه بيگدلي است، اينها از طوايف قديم ايراني هستند؛ كنون زن و مرد، بزرگ و كوچك اينها به هزار نفر مي رسد كه در شهرند؛ قسمتي از اينها و اقوامشان، در بلوكات و دهات ساوه سكنا دارند و مخصوصاً دهات بيگدلي در آنجا معروف است. همه، خوانين بوده اند، به ملاّكي اشتغال دارند، ثروت و مكنت آنها خوب بوده است. بيگدلي هايي هم كه در قم هستند، هر يك ده هزار تومان و پانزده هزار تومان، ملك و باغ و زراعت دارند و خيلي معتبرند. با آن كه در شهر ساكن هستند، وضع ايليّت را از دست نداده اند، مثلاً اگر حاكمي و اجزاء حكومتي وارد بلد شود، اينها تعارفات و شيريني كه مي برند بالسّويه از روي تقسيم بنچه(42) آب و ملك، هريك، شاهي و صد دينار سهميّه مي دهند كه به هيچ يك تعدي نمي شود.



و هم چنين يك روز نامه دولتي كه به اسم طايفه بيگدلي به قم مي آيد، پول آن را از روي آب و ملك خودشان تقسيم مي نمايند. ساير صادرات و واردات حكومتي را هم، چنين مي كنند. خوانين معتبر در ميان آنها است. از معارف آنها، نصرالله خان، نايب الحكومه سابق قم و حاجي محمدحسن خان و حاجي محمدصادق خان و عبدالحسين خان مستوفي، پسر مرحوم رشيدخان بيگدلي است كه از ديوان، قريب ششصد تومان حقوق دارد. اين خوانين بيگدلي همه، مردماني كدخدامنش و دانا و مدبّر هستند، از خط و كمال بهره اي دارند. لطف علي بيگ آزر، صاحب آتشكده، از معارف اينها بوده است. حاجي رشيدخان بيگدلي كه درين چند سال اخير وفات كرده است، از معارف روزگار بوده است، نزد اعيان و طهران بسيار محترم بوده است و در ديوان به درجه استيفاء مفتخر شده است. در اين دوره اخير، هيچ كس به خوبي او خط شكسته را درست ننوشته، قطعات خوب ننگاشته است. و يك اطاق از خطوط او در نزد پسرش موجود است، افسوس كه اين فرزند گرامي نه خودش اهل قطعه و خط خوب است. نه قطعات پدر را به كسي مي دهد كه از آن بهره ببرند. اين جوان محترم، اين جواهرها را پنهان كرده، نه مي فروشد و نه مي بخشد و مردمان ايران از اين خطوط محروم مانده اند. در طهران گاهي پيدا مي شود و نزد اهالي قم هم به قدر دويست قطعه از او در دست هست لكن آن گنجينه اصلي نزد پسرش مخزون است.



خلاصه بيگدلي هاي قم هنوز وضع ايليّت، بلكه دهقنت(43) را هم از دست نداده اند. سبك ضيافت و كرامت و مراوده و سواري و تيراندازي ندارند، جز جوكاري و ملاّكي و اربابي و فلاحت، به هيچ چيز ميل ندارند و تاكنون لباس نظام و كمرچين نپوشيده اند، به سبك زمان هاي قديم، لباس بلند و قباهاي دراز و كفش هاي ساده و كلاه هاي بلند، استعمال مي كنند و بيشتر اوقات عبا به دوش مي گيرند، در سر املاك خود كه مي روند، گيوه هم در پا مي كنند. ميز و مبل و رسوم جديد و ظرافت ها را عادت خود قرار نداده اند؛ مثلاً با بيست هزار تومان اقات هرگز به خوراك يا پوشاك فوق العلم يا ضيافت اقدام نمي نمايند، به سبك رعيّتي رفتار مي كنند، گويا جز در شب جمعه، آن هم در خانه بعضي از آنها، هيچ سبكي غذاهاي الوان و پلو و چلو طبخ نمي شود.



ما در اين حالت مسافرت و نبودن كتب تاريخي و جغرافيايي، عاجزيم شرح حال قديم اين طايفه را بنگاريم و عجالتاً نمي دانيم كه اين طايفه، كي به اين ولايت آمده اند و سبب مهاجرتشان به اين جا چه بوده است و كدام سلطان اينها را به اين جا آورده است، ولي در زمان فراغت و توقف شيراز اميد داريم كه اصل و ريشه اين طايفه را بنگاريم. همين قدر معلوم باشد كه سبب تسميه اينها به بيگدلي اين است كه بيگدلي مخفف بيوك دَل است، در تركي، بيوك به معني بزرگ و درشت و دل به معني زبان است، چون اينها سخن آور بوده و گويا در موردي زبان درشتي كرده اند به بيوك دل مخاطب شده اند، زبان اينها كليتاً فارسي است و هيچ تركي و زبان ديگر نمي دانند.



حاجي محمدصادق خان يكي از معارف اينها است، خطّ بسيار خوبي دارد كه ممتاز است، شكسته و تحرير و غيره را خوب مي نگارد.



و نيز در ميان اينها محمدعلي خان نام جواني است كه در نهايت پاكيزه گي شكسته و تحرير را مي نگارد، از خوش نويسان محسوب مي شود.





[طايفه حاجي حسيني ]

ديگر از طوايف قم، طايفه حاجي حسيني است. حاجي حسين تقريباً تا سي و پنج سال قبل حيات داشته است؛ در چند ورق قبل اشاره شد كه اينها به چه جهت در قم صاحب ثروت شدند و مال نجف خان زندي، حاكم قم باعث دارايي پدر حاجي حسين شده و او جرأت خودنمايي فوق العاده نكرد، پسر او حاجي حسين، بعد از وفات پدر، شخص كدخدامنش عاقلي بود و در قم به اربابي و ملاّكي مشغول شد و تدريجاً شهرت كرده، اعقاب و اولاد او همه به او منسوب گشتند. از قرار تقرير خودشان، پدر حاجي حسين يا جدّش از گرجستان بوده و آنها را به اين ولايت مسكن داده اند و كنون در طايفه گي دم مستقلاً مي زنند. زن و مرد اينها هم، صغيراً، كبيراً، اناثا، ذكوراً بايد قريب پانصد نفر باشند.



اينها هم مثل طايفه بيگدلي، در صادرات و تعارفات حكومتي با يكديگر شركت مي كنند و هر چه مخارج حكومتي پيدا شود، حاجي عزيزالله بيگ، پسر حاجي فتحعلي بيگ پسر حاجي حسين كدخدا و ريش سفيد از روي بنچه آب و ملك، تقسيمي درست كرده هر يك سهمي مي دهند. علو طبع و همّت و كرامت و صدق و صفا و درستي عهد و حقوق و يكّه شناسي و راستي و مهرباني و تشخص ظاهريّه و باطنيّه اين طايفه، خيلي بهتر و بالاتر از طايفه بيگدلي است. اگر چه اينها به اربابي و ملاّكي و داشتن باغات زندگاني مي كنند، امّا بالطّبع وضع خانيّت و تشخص و نظافت دارند؛ به گردش رفتن و سواري و ضيافت و خرج كردن و شرف انسانيّت را به جا آوردن مايل و راغبند و سبك رعيّتي را خوش ندارند. هر كس آنها را ببيند، به معاشرتشان ميل مي كند در طايفه بيگدلي كه از قديم جزو طوايف بوده اند، ممكن نبود هر يك را شرح نسب داد، ولي اينها جدّشان در همين نزد يكي ها بوده است تا به يك درجه مي توان شجره معارف آنها را بيان نمود.



از حاجي حسين فرزندي به وجود آمده حاجي عسكرخان (اصغرخان) نام داشت و تا چند سال قبل حيات داشت، در واقع او از معمّرين معاصرين محسوب مي شد و رياست طايفه حاجي حسين به حاجي عسكرخان رسيد. كه كنون هم نواده حاجي عسكرخان، رئيس و متشخص طايفه حاجي حسيني هستند. از حاجي عسكرخان دو فرزند به وجود آمد يكي غلام حسين خان و يك رضاقلي خان هر دوي اينها وفات كرده اند، از غلام حسين خان، احمدخان و عبدالعلي خان و حبيب الله خان و فرج الله خان از دو زن به عمل آمد. و از رضاقلي خان، شكرالله خان و محمدقلي خان بوجود آمد و اين شش نفر كنون زنده اند و رياست و احترام طايفه حاجي حسيني و حاجي عسكرخان منحصر به احمدخان است كه او و عبدالعلي خان، مادرشان از شاهزادگان قاجاريه است و نجابت فطري و ذاتي دارند. و از احمدخان هم فرزندي است كه محمودخان نام دارد و او را دوازده سال است. كرم علي خان(44) و حبيب الله خان(45) نامي با ساير اين عشيره كه اسامي مختلفه دارند از نسل حاجي حسين هستند كه با اولاد و نتايج حاجي عسكرخان از بني اعمام مي باشند. رياست طايفه كنون به نتايج حاجي عسكرخان تعلق يافته است.



في الواقعه حاجي عسكرخان (اصغرخان) از پدر خود حاجي حسين متشخص تر شد و او را در قم داروغه مي گفتند. و داروغگي زمان او مثل نايب الحكومگي و كلانتري و بيگلربيگي بود. رتق و فتق امور حكومتي با او بود، حقيقتاً وكيل الرعايا بود، هيچ كس از تحريكات و اشارات او تقاعد نداشت، در عصر او تازه، سماور و چاي در قم معمول شده بود، صبح و شام اهل شهر از تجار و ريش سفيدان و تمام طايفه ي بيگدلي و حاجي حسيني در خانه ي او جمع شده، به صلاح و صواب ديد او رفتار مي كردند.



او واسطه بين رعيت و حكومت بود و كدخدامنشي مي كرد. بسيار مرد خيرخواه و نيك نفس و متمدن بوده است. ظاهراً مردي عامي و امّي بود و فضل و سوادي نداشت، امّا شخصيت و دانايي فطري او كارها را درست صورت مي داد. حاجي عسكرخان در بدايت حال، فراش باشي منوچهرخان معتمدالدوله، حكمران اصفهان و عربستان بود، چون منوچهرخان هم از گرجستان بود، مخصوصاً به عموم اين طايفه در زمان حيات خود مهرباني مي كرد و اينها خود را با او از اهل ولايت دانستند، جزو عشيره ي وي مي شمردند. از بي سوادي او آنچه ضرب المثل اهل قم است اين است كه در محاوره خود مي گفته است: «در اين قلب الاسد زمستان من فلان جا رفته و فلان كار را مي كرده ام.» چنين گمان مي كرده است كه از براي مبالغه گرمي در تابستان كه قلب الاسد مي گويند بايد در زمستان هم قلب الاسد زمستان بگويند.



وقتي در مجلس او جمعي به او خطاب كرده، گفتند: خان، اهل قم چرا از براي هر لفظي تابعي ذكر كرده، مثلاً نان و مان و خامه و مانه و انگور و منگور مي گويند؟! جواب داد كه اهل كمال و خواصّ قم اين طور تكلم نمي كنند بلكه اينگونه مهملات را برزگر و مرزگرهاي قم مي گويند و عوام هستند. خود او در عين تكذيب كه اين گونه تكلّم را به عوام نسبت مي داد، برزگر و مرزگر گفت.



خلاصه، بعد از او فرزندش رضاقلي خان و غلام حسين خان، به عرصه وجود بودند. غلام حسين خان از تاريخ قديم و جديد و معرفت رجال عصر خود بهره كافي داشت. لكن از كثرت غرور، خبط دماغي پيدا كرده، خيالات ماليخوليايي داشت. عزلت اختيار كرد. همه را بچّه مي دانست. بخصوص دنبالي از معيرّالممالك مرحوم دوست علي خان و دوست محمدخان داشت. و از دولت در مجالس اظهار شكايت نموده، مي گفت، معيّر چرا بايد راتق و فاتق امور باشد با بودن مثل من عاقل خبيري، چرا كار دولت بايد به دست جوانان باشد. به هر حال كارش به جايي كشيد كه با احدي مجالست نمي كرد. اموال و فروش و رخوت(46) را در اطاقها روي هم ريخته، هيچ وقت آنها را تكان نمي داد. و خود به حمام نمي رفت و رخت عوض نمي كرد و از پسران و عروسان او كسي جرأت نداشت مداخله در كار او كند يا زير پايش را جارو نمايد يا لباسش را عوض سازد. بعد از وفات عيال شاهزاده خود در چند دست عمارت، شبانه روز تنها بسر برده به هيچ كاري نمي پرداخت. خوارك او را خدمتكاران و عروسان او نزدش مي بردند و احمدخان و ساير فرزندانش به خوشي گذران كرده و مواظب انتظام امور پدر بودند. و غلام حسين خان با اين حالت جنون باز ميان طايفه محترم بود. همه به او، محض پسرانش ادب مي كردند و تقريباً در چهار سال قبل وفات يافته است.



مهر اصلي او را از فرزندانش گرفته، «باسمه» آنرا درينجا چسبانديم و كنون اصل اين دو مهر نزد ميرزا غلامحسين اديب است كه احمدخان فرزند غلامحسين مرحوم به او داده است؛ ولي چون اين مهرها چهارگوش و بزرگ است، ميرزا غلامحسين خان اديب هيچ وقت آنها را به نوشتجات خود نمي زند و دو - سه مهر مخصوص بادامي و چهارگوش كوچك براي خود ترتيب داده است. بلكه مهر چهارگوش را كه به حروف مقطعه نقاري شده است به غلامحسين خان ناظر كه در اداره مهرگان حضرت مستطاب والا (ركن الدوله) روحي فداه است، بخشيده است؛ و آن مهر ديگر را محض خوش خطي در جزو انتيقه(47) نگاهداشته است.



اما رضاقلي خان پسر ديگر حاجي عسكرخان، مردي معتبر و عاقل بود. از تاريخ و علوم بهره نداشت و او قبل از برادر خود، غلامحسين خان وفات يافت.



شجاعت و رشادت هاي رضاقلي خان در السنه و افواه اهل قم، ساير است.



احمدخان پسر غلام حسين خان كه كنون شخصاً و احتراماً رئيس طايفه حسيني است. جواني عاقل و كامل و مؤدّب و نجيب و محجوب و باوقار و باهوش است، جنبه فرنگي مآبي دارد، اهل سليقه و ظرافت است، خط شكسته را در قم هيچ يك از صاحبان خط، به آن تعليم و استحكام نمي نويسند، تحرير را به قدري درست و بامزه و شيرين مي نگارد كه هيچ يك از منشيان اين دوره نمي توانند به آن پايه و مايه خط بنويسند. كلمات را با تعليم و درست نوشته با اين حالت تحريراتش در نهايت مزه و سطرآرائي و متانت است، از اكثر وزراي بزرگ كه در اين عصر معروف به خوش نويسي هستند، بهتر مي نويسد. سابقا در عهد حكومت برادرم نواب والاعين الملوك، ميربلوك و نايب الحكومه تمام بلوكات قم بوده است و در بلوك قهستان و جاسب و وازكرود حكومت داشته است والحق بسيار جوان تربيت شده كاملي است.



عبدالعلي خان برادر مشاراليه، جواني خوش خط و باذوق، يك پارچه مجلّت و مرديت است. تحريرات را نيكو نويسد ولي هنر بزرگ او منبطكاري در روي سنگ يشم و فادزهر است. گل و بوته و طيور را در روي سنگ هاي ظريف به طور اساتيد، خيلي ماهر نقاري مي كند. كارهاي او به هيچ وجه كمتر از كارهاي غلامعلي خان زند كه شرحش گذشت، نيست، ولي خود عبدالعلي خان صنعت نقاري خود را به مثابه و مشابه كارهاي غلامعلي خان مي داند. و آقامحمدابراهيم، نامي، هم درين شهر همين صنعت را نيكو دارد و او را استاد مي شمارند؛ گويا درين تازگي وفات كرده است. همين قدر معلوم باشد اين گونه نقاري ظريف، منحصر به غلامعلي خان و عبدالعلي خان است در ولايات ديگر به اين خوبي كار نديده ام.



ديگر از اولاد غلام حسين خان، حبيب الله خان است. شخص تربيت شده و مهذّب و عاقل و رندي است. خط را به غايت نيكو نويسد، تحريرات را كاملاً از عهده برآيد. وي بيشتر اوقات را در طهران بسر برده است. در نوكري مرحوم ميرزا عبدالوهاب خان(48) آصف الدوله به خراسان رفته است و چندي در دستگاه ميرزا محمدخان اقبال الملك كه به حكومت يزد و كردستان رفته، به آن صفحات رفته و تازگي به قم مراجعت كرده است. طبع شعري دارد، اين چند بيت از او در اين جا نگارش مي شود. و در اشعار «شوكت» تخلص مي كند.



اي مه مسيحا دم، يك نظر سوي ما كن كشتكان كويت را با دمي تو احيا كن

پرده برفكن از رخ، زلف را پريشان ساز غمزه در ميان آور، ناز را مهيّا كن

زاهد از منيّت كي ره بري سوي مقصود بشنو اين نصيحت را ترك اين من و ما كن

اي دل ار نشد حاصل، مطلب از مسلماني بگذر از ره مسجد، رو سوي كليسا كن

زندگاني عاشق نكته ايست بس مشكل از ره كرم اي شيخحلّ اين معمّا كن

شهد شعر تو «شوكت» از شكر فزون آمد خواهي ارصله از يار بوسه اي تمنّا كن





و له ايضاً



جمعي به خرد مايل و جمعي به جنون قومي به عرق مايل و قومي افيون

من باده ناب خواهم و ساده شاب(49) كل حزب بما لديهم فرحون





فرزند ديگر غلامحسين خان، فرج الله خان است، گويا خطّ خوشي دارد. از حالت او ما را چندان اطلاعي نيست.



فرزندان رضاقلي خان، يكي شكرالله خان است. خوش خط و خوش تقرير، با صفات مردانگي و فطرت نيك و همّت عالي و حالت ظرافت و تشخص و از اهل ايمان با عقيده صحيحه، در كمال آراستگي است. در كارها با پسرعمّ خود احمدخان نهايت همراهي را دارد.



فرزند ديگر رضاقلي خان، محمدقلي خان است. خط را به غايت نيكو نويسد. چندي است مبتلا به جنون و سفاهت شده، خود را اعقل از همه كس داند و سخنان غريبه مي گويد. به طنز و طعنه او را به وزير خطاب مي كنند، تقريباً سي سال دارد.



كرم علي خان برادر مرحوم حاج حسين علي خان پسر حاجي محمدرضا بيگ پسر حاجي علي قلي بيگ پسر حاجي حسين از محترمين و صاحب دوستان طايفه حاجي حسيني است. بسيار آدمي صحيح است. خط شكسته او در منتهاي خوبي است. كتاب مختصري در باب احاديثي كه درباره قم و اهل آنجا و شرافت آن سرزمين جمع كرده است. و مسودّه سفرنامه ميرزا غلامحسين خان اديب راكه با حكومت نواب والا عين الممالك به قم آمده است، در نزد او، يافتيم كه شرحي در بلده و بلوكات قم نوشته است و يك نسخه هم بدون ذكر اسم خود، در آن زمان براي مجلس دارالتأليف همايوني فرستاده است و اين مسوده ها را كرم علي خان از او گرفته و به خط خوش، كتابي نگاشته است كه آن كتاب در اين بلد از آثار خوب اديب مومي اليه است و ما سابقاً اشاره كرديم كه پاره اي تواريخ و جغرافياي قم را از روي همان كتاب، ميرزاغلامحسين خان اديب در توقف اين چه روزه به قم استنساخ كرده، با پاره ي تحقيقات شخصيّه خودمان، مخلوط نموده، در اين اوراق نگاشتيم.



ديگر از طايفه حاجي حسيني، حبيب الله خان نامي، حسين قلي بيگ و قلي خان و غيرهم مي باشند كه ذكر جميع اسامي آنها باعث طول كلام است. از طايفه حاجي حسيني نواده حاجي عسكرخان خيلي تربيت شده و آنها را مي توان گفت كه از اهل اين عصرند، چون زياد به طهران آمده و رفته اند، از آداب و مدنيّت و پاره [اي ]صحبت هاي تازه، بهره كامل دارند، جنبه فرنگي مآبي دارند، كمرچين و سرداري و ژاكت مي پوشند و شب ها را سرگرم هستند ولي سوءعقيده ندارند. طاعات و عباداتشان در كار است. ساير طايفه حاجي حسيني باز به سبك قديم بوده، قباهاي بلند و عبا مي پوشند. كليتاً ذوق و شوق و مدنيّت و خط و كمالات و صفات خوب حاجي حسيني، بيشتر از طايفه بيگدلي است چند نفر اسامي پسران حاجي حسين را كه به دست آوردم از اين قرار است: حاجي عسگرخان پدر رضاقلي خان و غلامعلي خان؛ حاجي علي قلي بيگ پدر حاجي محمدرضابيگ، پدر كرمعلي خان و مرحوم حاجي حسينعلي خان؛ حاجي قربان خان بيگ پدر آقاحسين كج كلاه؛ مرحوم قهرمان بيگ كه اسامي احفاد او را نداشتم؛ حاجي محمدباقر؛ آقاهاشم معروف به عمو هاشم كه مرد باكفايتي بوده است؛ حاجي فتحعلي بيگ كه حاجي عزيزالله بيگ و محمدتقي بيگ پسران او بوده و او پسر حاجي حسين بوده است؛ گويا حاجي حسين باز هم دختر و پسري ديگر داشته است و از هر يك اولاد و احفادي مانده است، چون سلسله نسب آنها را به ترتيب نمي دانم از ذكر سايرين مي گذريم.



حاجي اسمعيل خان، مرحوم در ميان اينها بسيار رشادت داشته است.



قهرمان بيگ پسر حاجي حسين از بس رشيد و شرور بود پنج سال در طهران در مجلس دولت بود و در همان زندان مرد.



حبيب الله خان پسر صادق خان، كنون بسيار جوان رشيدي است. و حسينقلي بيك نامي، از اينها، كنون علم تار را مي داند و گاهي براي خود مي نوازد؛ قلي خان پسر او آواز بسيار خوبي دارد.



ساير سكنه و اهالي قم، طايفه و ايل نيستند كه شرح حال آنها را بدهيم.



صنعت خط و نقاري روي سنگ يشم و نقاشي و گل كاري، قلمدان در قم بسيار متداول است. قلمدان هاي نقاشي مرحوم شاهزاده مبارك ميرزا در قم، از قطعات و جواهر گرانبهاي روزگار است. طايفه بيگدلي و حاجي حسيني و بعضي ديگر به قدري خوب مي نويسند كه نهايت ندارد. و اين كار را از براي كتابت و تحصيل معاش نمي كنند، بلكه محض زينت شخصي و اظهار هنرمندي به اين صنعت و فنّ شريف مي پردازند. سابقاً در سلسله علما اشاراتي شد و در ميان آنها جناب ملامحمدجواد، علاوه بر فقه و اصول و مراتب اجتهاد، اهل فضل بوده، لغوي و اديب و ذوفنون هستند، از ايشان بگذرد، ديگر در صنف علما و ساير طبقات، شخص اديب و هنرمند و فاضل و مورّخ يافت نمي شود و اهل اين جا گويا طبع ندارند. ذوق شعر كمتر از آنها بروز مي كند. در اين قرون بلكه در قرون خيلي گذشته، يك شاعر استادي از اين جا بيرون نيامده است. درين عهد كسي كه در قم شعر سروده است، يك نفر همان حبيب الله خان شوكت بود كه ذكر او را نموديم و كنون به ذكر ديگران مي پردازيم.




پاورقي



1) لك» بر وزن شك، اسم طايفه زندي است در قم، از هفت طايفه زنديه است كه جزو ايلات سكنه قم حساب مي شوند و آنها در عهد محمد شاه بزرگ، درين جا آورده شده اند. شرح اين طوايف در اين كتاب ذكر خواهد شد. (غ)

- لك: جنوبي ترين گروه از قبايل كرد در ايران. اهميت گروه لك بيشتر از آن جهت است كه خاندان زند از ميان آنان برخاسته اند. لك ها در شمال لرستان زندگي مي كنند و نبايد با لرها اشتباه شوند.طوايف سلسله دلفان، با جلان زند و مافي از لك ها محسوب مي شوند. بعضي از محققين طوايف كليايي، كلهر، بهراموند ودالوند را نيز از لك ها مي دانند. «گيتاشناسي ايران» جعفري.

2) قاطمه: قاتمه، رشته و طنابي كه از موي، دم و يال اسب و استر بافند. «فرهنگ معين».

3) ايل بيگي: منسوب به ايل بيگ، به معناي رهبر ايل، كه بيشتردر فارس وبختياري معمول است. «فرهنگ معين».

4) مراعي: مالياتي كه بابت ميش ها و بزهاي شيرده پرداخته مي شد. همان مدرك.

5) مواشي: ماليات چارپا، مالياتي كه به گاو واستر و الاغ تعلق مي گيرد. همان مدرك.

6) مالك رقاب: مالك رقبه ها، خداوند گردنان، مهترافراد. همان مدرك.

7) مكفوف داشتن: كوركردن. همان مدرك.

8) ونارج: دهي است از دهستان قهستان بخش كهك شهرستان قم. آب از قنات و محصولات آن غلات، پنبه، انار، انجير... مزرعه هاي خدا آفرين، ميانج كورك،گنداب، پشت كبود، جزو اين ده است. «فرهنگ دهخدا».

9) اشتلم: اخذ چيزي به زور، تندي كردن، خشونت ورزيدن، اعمال زوركردن، تعدي كردن. همان مدرك.

10) گدن گلمز: اسم كوهي است بيرون شهر قم از طرف راه ساوه، در ضمن ذكر كوه هاي قم شرح آن گفته مي شود. (غ)

- گدن گلمز: مشهور به كوه نمك، اوّل ملك جعفرآباد ساوه در چهار فرسخي قم قرار دارد. نمك سفيد و شفافي دارد و از سركوه چشمه نمك مي جوشد. «قم نامه»، مدرسي طباطبايي، كتابخانه آيةالله العظمي مرعشي، صص 123 - 122؛ «تاريخ قم» بيك ارباب، به كوشش مدرسي طباطبايي.

11) يزدان كوه، در يك فرسخي شهر قم، سه فرسخ طول و يك فرسخ عرض دارد. هزار و سي صد دره دارد، چشمه سارش كوچك است و از آن زراعت نمي شود، هيزم خوب دارد. سنگهاي تخت به جهت قنات و پوشش از آنجا برخاسته مي شود و به آن جهت به يزدان مشهور شده كه در قديم مرتع گلّه «يزدان فاذار» مجوسي بوده است. همان مدرك.

12) كاسه كمر، بروزن ياوه ثمر، جايي است در چهار فرسخي قم، نزديك منزل ساليان از منازل راه عراق. (غ)

13) طايقان: ده، بخش مركزي قم، قم 225 درجه، 24 كيلومتر، ارتفاع حدود 1090 متر معتدل مايل به گرم، خشك. كنار قمرود. سر راه قم به نيزار. «گيتاشناسي، جعفري».

14) صدسه: اصطلاح مالياتي است در بعضي از بلاد عراق، يعني ايلات در خاك خارج از يورت خود از صدگوسفند، سه گوسفند ماليات مي دهند و هكذا در ساير حيوانات. (غ)

15) نوبران: قصبه مركزي بخش مزدقان چاي شهرستان ساوه، در 60 هزارگزي غرب ساوه، در منطقه سرد سيري و كوهستاني واقع است. مزارع مادآباد علي كوسج، مرسعلي بلاغي، دوقان قره گل، جزء اين قصبه است. «فرهنگ دهخدا».

16) ياتان: قصبه اي است از بخش نوبران شهرستان ساوه.همان مدرك.

17) رودخانه قراچاي: منظور همان درياچه ساوه يا درياچه قم است كه بيش از اين توضيحش گذشت.

18) سراجه: نزديك جعفرآباد از قراء بلوك زعفراني ساوه است. در جعفرآباد آثار قديمه زياد است. گويند جعفرآباد از جعفر برمكي بوده است. سبحان الله! رشته قناتي در آنجاست كه از عجايب روزگار گمان نمي كنم كه در ايران چنين قنات قديمي باشد. چون خاك آنجا سست است و ريزش مي كند و پشته ها را مي خواباند، لهذا از قديم در نقب قناتها به دو طرف، خمره ها در و ديوار به كار نموده و به آهك و ماروج [ساورج ]انباشته آمد(غ)

- سراجه: دهكده كوچكي است در 180 كيلومتري تهران و 40 كيلومتري جنوب شرقي قم، مشرف به درياچه حوض سلطان كه قبل از خروج گاز و نفت از حوالي آن اهميّتي خاص نداشت. در سالهاي اخير چاه شماره 2 سراجه در عمق 2454 متر به گاز رسيد و توجه دنيا را به اين منطقه جلب نمود. «فرهنگ معين».

19) كُلش: بروزن دُئل، آن باقي مانده ساقه گندم و ساير محصولات است كه بعد از برداشتن خرمن در فاليز (جاليز، كشتزار) مي ماند و گوسنفدان را در آنجا رها كرده، چرا مي نمايند. (غ)

20) اجاق: صاحب كرامات و كشف (= فلان اجاق است). «فرهنگ معين».

21) هرزآب: آبي كه از كشتزار به زمين لم يزرع رود. در اينجا منظور همان زمين باير و لم يزرع است. همان مدرك.

22) لَشَن» بروزن «كَشَن» است و شايد تصحيف (خطا كردن در خواندن يا نوشتن كلمه فرهنگ معين) «كَشَن» هم باشد؛ چنان كه گويند: لشكري كَشَن به آنجا فرستاد؛ يعني لشكري بزرگ و بسيار و شجاع روانه داشت و در شاهنامه لفظ «كشن» بسيار است. (غ)

23) نويسنده براي تمام اين طوايف، اعداد و ارقامي را به حساب جهت تعيين تعداد نفوس و ميزان ماليات و... ذكر نموده بود كه محقق با آن حساب آشنا نبود و به فرموده دكتر حائري، مسئول نسخ خطي كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، در حال حاضر شخصي كه به طور دقيق با اين حساب آشنا باشد، شناخته شده نيست.

24) جلادت: يلي، پهلواني، شجاعت. «فرهنگ معين».

25) الوار: جمع عربي لفظ «لُر» كه ايلي ايراني هستند. در متن اللغة آمده: «لورها از اكراد هستند». به نظر مي رسد لُر در عربي به صورت لور در آمده و بر طبق قاعده عربي به الوار جمع بسته شده است. «فرهنگ دهخدا».

26) قحط و غلا: قحط و گراني. «فرهنگ معين».

27) يورت: مسكن، منزل. همان مدرك.

28) ديوان ناصر خسرو» مقدمه: تقي زاده، تصحيح: مجتبي مينوي، تعليقات: دهخدا، انتشارات دنياي كتاب. سال 1367. بخش مقطات و ابيات متفرقه، ص 502.

29) منظور كتاب «الفتوح» نوشته محمد بن علي بن اعثم كوفي است.

30) ادمان، پيوسته و همواره و دايم كاري را كردن. ادمان خمر، پيوسته شراب نوشيدن. دايم الخمر بودن.همان مدرك.

31) مورچه خورت: قصبه اي از دهستان «برخوار» بخش حومه شهرستان اصفهان در 50 كيلومتري شمال اصفهان، سر راه تهران به اصفهان. جلگه و معتدل است. محصولش غلات، پنبه، سيفي، روناس، پشم و روغن مي باشد. در خاور آن قصبه دشت وسيعي داشت كه جنگ معروف نادرشاه با افغانها در آنجا واقع شد و منجر به شكست قطعي افغانها شد.

برخوار بخشي از شهرستان اصفهان مي باشد. از شمال به شهرستان كاشان، از جنوب به دهستان جي و بخشي سده از مشرق به بخشي كوهپايه از مغرب به كوه خرسك. راه شوسه اصفهان به تهران از اين دهستان مي گذرد. همان مدرك.

32) زرند: بخشي است از شهرستان ساوه. همان مدرك.

33) ايلغار: حركت سريع سپاهيان به سوي دشمن، هجوم، يورش. همان مدرك.

34) مشئوم: ناميمون، بديمن، نامبارك. همان مدرك.

35) كشاددادن، [ماوراءالنهري = گشاددادن ]؛ گشاد دادن، رهاكردن تير از كمان. همان مدرك.

36) آغروق: باروبنه، احمال و اثقال. همان مدرك.

37) سليل: بچه، فرزند (آدمي و جانوران). همان مدرك.

38) يشم: يكي از گونه هاي عتيق كه داراي رنگ دودي مايل به سفيد است، حجر حبشي، سنگ ياسم، حجرالشف، يشب و... همان مدرك.

39) پادزهر (معدني): سنگي است معدني كه براي دفع سم به كار برود. همان مدرك.

40) انفيه: مجموعه اي از داروهاي معطر و مغدر و عطسه آور است كه آن را گاه در بيني كنند و از آن احساس نشئه نمايند. همان مدرك.

41) انفيه دان: جعبه اي كه در آن انفيه كنند. همان مدرك.

42) بنچه: بنچاق، قباله ملك. همان مدرك.

43) دهقنت: صاحب ده بودن، دهداري، رياست ده، كدخدايي؛ كشاورزي، زراعت. همان مدرك.

44) پسر صادق خان. (غ)

45) برادر حاجي حسن علي خان، پسر حاجي محمدبيگ، پسر حاجي علي قلي بيگ، پسر حاجي حسين. (غ)

46) رخوت: جمع عربي رخت به معناي لباس؛ اسباب خانه؛ كالا، متاع. «فرهنگ معين».

47) انتيقه: آنتيك. «فرهنگ دهخدا».

48) آصف الدوله: عبدالوهاب، آصف الدوله كه شيرازي الاصل است و به وسيله ميرزا حبيب قاآني در دستگاه علي قلي ميرزاي اعتضادالسلطنه راه يافت و بعدها وارد دستگاه ميرزا آقاخان نوري گرديد و مدارج ترقي را طي كرد و وارد خدمت وزارت امور خارجه گرديد. سپس وزير تجارت و عضو دارالشوراي كبراي دولتي شد و بالاخره به امر ناصرالدين شاه والي خراسان شد و ملقب به «آصف الدوله» گرديد. دوره حكومتش چندان در خراسان طول نكشيد و بر اثر سخت گيريهاي او مردم شورش كردند و معزول شد. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

49) اين مصرع هم از حبيب الله خان نيست. چون فرد سيّم (مصرع سوم) از نظر من محو شده بود، لهذا آن را من به عوض او ساختم و در اينجا نگاشتم. (غ)