بلوكات قم


[جاسب ]

«جاسب»(1) يكي از بلوكات معتبره حاليه قم است، مشتمل بر هفت قريه است كه به يكديگر اتصال دارند، بسيار خوش آب و هوا و مرتع خوبي دارد.



معروف است كه جاسب مخفف جاي اسب است و ضحّاك پيشدادي خيل اسبان خود را در ين جا نگاه مي داشته است و معاصرين اين زمان هركس آن جا را ديده، همه با يكديگر اتفاق دارند كه هر اسبي چند روز در مرتع آن جا نشو و نمو كند، چنان فربه شود كه آدمي به حيرت افتد.





[تتمه تاريخ و وضعيت مميزي قم ]

خلاصه، بعد از پيشداديان، كيانيان هم درين سرزمين نظري انداخته اند و ما به طور اجمال، اشاره درين باب كرده، سقم و صحّت آن را متعرض نمي شويم كه هدف تير ملامت نگرديم. و آن اجمال احوال از اين قرار است.



در قديم الايام محوطه شهر قم محلّ جمع شدن آب هاي رودخانه اناربار بوده است و اطراف آن حالت چمن داشته و چراگاه اسبان سلاطين پيشدادي در آن جا واقع شده است، چون سلطنت ايران به كيخسرو(2) پادشاه كياني رسيد، در وقت عزيمت به محاربه افراسياب، چون از اين محل عبور كرد، اظهار داشت كه اگر راهي و مجرايي براي اين آب درست شود كه از خارج جريان پيدا كند و اين زمين آب گير خشك شود، محل كشت و زرعي خواهد شد. بيژن،(3) پور(4) گيو(5)، به اشارت كيخسرو، زمين بايري را كه بين قم و قريه قمرود بود، شكافته، نهري از براي آب ساخت. اين محوطه شهر و مزارع حاليه خشك شده، محل زراعت گشت، چهل نفر از رؤساي لشكر، چهل كلاته(6) در اراضي قم بنا نموده و چهل بند از رودخانه را جدا ساخته از روي تقسيم به چهل مزرعه خود بردند. و اين سرزمين تاكنون هم به همين واسطه به چهل حصاران معروف است و تا حال هم مزروع قم، غير از دهات، به همان اسم فرس قديم(7) معروف است. مزرعه مزدليجان و سياران و هنديان از همان مزارع قديم است و آثار قدمت آن قلعه ها پيداست. چون مذهب اسلام به ايران آمد اهل اين مزارع و دهات در عهد خلافت عمر كه ابوموسي اشعري به ايران آمد و نهاوند را فتح كرد، قبول جزيه نمودند.



چون نوبت خلافت به عبدالملك مروان رسيد، حجاج بن يوسف ثقفي از جانب او والي عراق عرب و عجم گشت، به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كندي، لشگر بسياري داد، او را امير عساكر نمود و به تسخير ولايات قندهار و كابلش فرستاد. عبدالرحمن در آخر مخالفت كرده، با حجاج چند محاربه سختي كرد و هر بار فتح نمود تا آن كه در خوزستان، ميانه عبدالرحمن و حجاج باز نايره قتال درگرفت و عبدالرحمن درين بار مغلوب شد. او و همراهانش منهزم و متفرق شدند، از آن جمله، قبيله اشعري بودند كه بزرگ آنها سعد و عبدالله و احوص بود، از عراق عرب نفرت كرده، در حوالي قم سكنا گرفتند و به تدبيرات عمليه بر مجوسان چهل حصاران تسلطي پيدا كرده، بناي شهر قم را در سنه هشتاد و يك هجري گذاشتند. و در اداي ماليات، تابع جزو جمع(8) اصفهان بودند.



به واسطه مذهب تشيعي كه داشتند به حكام اصفهان كه از طرف خلفا مي آمدند و سنّي مذهب بودند، بي ميلي و بي رغبتي داشتند و با اهل اصفهان كه به مذهب تسنن مي رفتند، در عناد و عداوت بودند و كار به جدال و قتال مي كشيد. چند دفعه به حكم خلفاي جور، رؤساي اهل قم را قتل نمودند تا در عهد دولت هارون الرشيد، حكام اصفهان از طغيان اهل قم به تنگ آمده، قم و نواحي آن جا را از جزو جمع اصفهان خارج كردند و ولايت علي حده قرار دادند و مالياتي موافق مميزي(9) هاروني برايشان وارد آمد.



در آن تعديل، تفرش و فراهان و ديار اسحق - كه الآن [به ] خلج(10) قم مشهور است - با كاشان و همدان و حدود ري، داخل قم بوده است. در همان سنه، مميزي اصفهان هم تعديل شده است. ديگر اهل قم، به هيچ وجه حاكمي را كه سنّي مذهب بوده، به خود راه نمي دادند. و شعر حكيم نظامي(11) - عليه الرحمه - شاهد بر اين است كه تفرش در جزوجمع قم بوده است و آن شعر اين است:



چو دُر گرچه در بحر گنجه گمم ولي از قهستان شهر قمم

به تفرش دهي هست «تا» نام او نظامي از آن جا شده نام جو





قهستان يكي از بلوكات قم است كه مشتمل برسي، چهل قريه است. و آن زمان قريه «تا»هاي تفرش جزو آن بوده است و قريه «تا» الآن هم به همان اسم معروف است؛ ولي در كتابچه جزوجمع ديواني «تاد» بروزن «باد» نويسند، «دالي» اضافه كنند. محتمل است كه اصل «تات» بوده است و آن مقابل «ديار اسحاق» بوده است كه ترك نشين بوده است و كنون به «خلج» قم مشهور است كه «خلج» در اصل، «قال آج» بوده است و قريه «تا»، تات نشين كه فارسي نژادان باشند و اين هردو مكان و محل به اسم سكنه، معروف شده است و از قبيل تسميه محل به اسم حالّ است.



خلاصه، در مميزي هاروني، قم از جزوجمع اصفهان خارج شد.



چون تاتار و مغول بر ايران دست يافتند، جميع ولايات خراب شد. در زمان سلطنت غازان خان از سلاطين مغول مميزي جديد در آن جا شد. چنانچه در تاريخ وصاف(12) مندرج است، مالياتي به اندازه صحيحه بر قم و بلوكات بسته شد و آن مميزي تا آخر سلطنت صفويه برقرار بود. و درين بين تفرش و فراهان و ساير جاها هم از جزوجمع قم مجزا شد؛ قم منحصر به شهر و حومه و بلوك «واز كرود» و «قمرود» و «قهستان» و «جاسب» و «اردهال»(13) شد. در اواخر دولت آن ها به واسطه غلبه افغان و پاره اي حوادث كه بعد وقوع يافت، اكثر قنوات بلدان عراق و غيره خراب و باير شد و تعديلي در كار لازم بود.



چون سلطنت به سلسله قاجاريّه رسيد، در عهد دولت خاقان خلد آشتيان، فتحعلي شاه قاجار، آقا ميرزا هادي آشتياني مأمور شده، به قم و بلوكات آمد، مميزي نمود و جمع جديدي بست و در آن مميزي به بلد و بلوكات ثلاثه يا اربعه قم - كه حومه شهر هم جزو بلوكات باشد - دوازده هزار تومان نقد و چهار هزار خروار جنس وارد آورده بود؛ تا به مرور ايّام، حكام و مباشرين، هر سالي اضافه بر ماليات، از بابت تفاوت عمل و حق حكومتي براي خودشان گرفتند. امناي دولت چون مطلع شدند، آن اضافه را جزو جمع نموده و دوازده هزار تومان، به بيست و پنج هزار تومان معمول شد، تا آن كه در عهد دولت جاويد آيت به جهت قحط و مجاعه(14) چهار ساله، بيش تر از دهات و مزارع خراب شده، حكم جهان مطاع ناصري بر مميزي جديد شرف صدور يافت.



ميرزا حبيب الله گرگاني در سنه هزار و دويست و نود و شش به مميزي جديد مأمور شده، باز اضافه جمعي درست شد و بعضي مزارع خراب تسويه و تعديل يافت، تا آن كه در دو سال قبل، در ابتداي حكومت عباس ميرزا به قم، پسر مرحوم محمد مهدي خان اعتضاد الدوله حكمران سابق قم، تفاوت عمل و حق الحكومه كه از هزار و دويست و نود و شش حكام براي خود منظور كرده بودند، آن را ديوانيان باز اضافه بر جمع سابق نمودند، در كتابچه ثبت كردند و كنون هم به همان دستور عمل مي نمايند. و باز حاكم، جداگانه هم از براي خود حقي مي گيرد. ماليات و تفاوت عمل قم و چند بلوك اصلاً و فرعاً، نقداً و جنساً قريب به چهل هزار تومان است.





[جمعيّت قم ]

و تفصيل نفوس اهالي قم از قرار خانه شماري، كه قبل از سال مجاعه در سنه هزار و دويست و هشتاد و شش وقوع يافت، سه هزار و هفتصد و پنجاه خانه در خود بلده بود. و عدد نفوس اهالي شهر قبل از گراني، اناثاً و ذكوراً، بيست و چهار هزار نفر و اهالي ايلات و ديهات بيست هزار و هفتصد بوده است. در ايام گراني، به قدر ششصد خانه خالي از سكنه شد و جمعيت خانه هاي شهر، قدري تلف شدند و باز درين بيست و سه سال بعد از گراني، شهر قم رو به آباداني گذاشته، تعداد نفوس شهر به سي و پنج هزار نفر رسيده است.





[آب و هوا و محصولات قم ]

شهر قم از اقليم چهارم(15) است. هواي آن جا گرم است، «جو» در آن جا در اول «جوزا»(16) به دست آيد و گندم آن هفتاد روز از بهار گذشته درو شود. حاصل كلي آن جا اول جو و بعد گندم و باقلا ست. صيفي آن جوزق و كرچك و هندوانه و خربزه و خيار و نوعي از طالبي است كه آن را پلنگه مي گويند. هواي شهر به طوري گرم است كه كمتر كسي طاقت به توقف دارد؛ در تابستان عقرب و پشه زياد دارد، شب كسي قادر به چراغ روشن كردن نيست. مكرر ديده شده است كه چون شب در جلوي شخص در كوچه ها فانوس بكشند، در معابر عقرب هاي سياه ديده مي شود كه حركت مي كنند.



آب مزروعي و باغات حومه يعني دور شهر از رودخانه اناربار است. در سابق، ميوه باغات قم، جز انار و انجير، چيز ديگر نبود؛ به جهت آن كه در كنار رودخانه از نيمور(17) تا سه فرسخي قم، انهار و مزارع جديده، احداث كرده بودند و آب رودخانه را از بالا مي بردند. به اين جهت، در تابستان آب رودخانه قم به كلي قطع مي شد و باغات و مزرعه آن جا بي بها بود كه از عهده ماليات و ديواني بر نمي آمدند، تا آن كه [با شكايت ] رعاياي قم به دربارگردون مدار، امناي دولت جاويد مدت، موافق فرمان، مقرر داشتند، كه آب رودخانه در وقت تنگي آب، شش روز به مزارع و باغات قم برود و پنج روز كنار مزارع جديده كنار رودخانه برده شود. به واسطه اين حكم، باغات قم آباد شده، ميوه بهاره از قبيل گوجه و قيسي و سيب و زردآلو و به، زياد به عمل مي آيد.



عمله زراعت و باغاتِ حومه شهر، همه از سكنه شهرند. اما قنوات حومه قم به غير قنات سراجه(18) و شمس آباد خالصه، كلاً از دولت خاقان مغفور تاكنون، جاري شده است كه يا بدواً احداث كرده اند يا آن كه در قديم بوده و پشته هاي آن خوابيده بوده است، دوباره روانش ساخته اند. و اين قنات ها از فتنه افغان و محمود غلجايي(19) خراب شده بود، دو دفعه در قنوات جديدالاجراء دور شهر، درين دولت مميزي شد. يكي در صدارت مرحوم صدرالصدور ميرزا تقي خان فراهاني، اتابك اعظم بوده است كه ميرزا زين العابدين تبريزي به حكم ديوان، جمعي به قنوات جديد بست؛ و دفعه دويم در مميزي ميرزا حبيب الله خان گرگاني بود كه درين اواخر حكّ، و اصلاح آن ماليات شد. و درين مميزي چندان آثار آسايش رعايا فراهم نيامد و اين مميزي در زماني بود كه مرحوم ميرزا يوسف(20) (صدر اعظم آشتياني) ابن مرحوم ميرزاحسن(21) مستوفي الممالك بود و وزارت داخله داشت كه معناً كار صدارت مي كرد، ولي هنوز رسماً صدارت او اعلان نشده بود، وزارت كشور با او بود و اوليت داشت و وزارت وامارت و سپهسالاري لشكر با مرحوم ميرزاحسين خان(22) مشيرالدوله، سپهسالار اعظمقزوين بود.



كنون بايد به ذكر بقاع و مستغلات و طوايف حاليه قم شرحي نگاشت. هيچ شهري در ايران مثل دارالايمان قم مزار و مدفن امام زادگان نيست. «امين احمد رازي»(23) در «هفت اقليم»(24) مي نويسد كه در قم و اطراف آن شهر، چهارصد و چهل و چهار مقبره امامزادگان و مشايخ است.





[علت كثرت امامزادگان در قم ]

ميرزا غلامحسين اديب در تاريخ خود متعلق به قم - كه شرح آن را در جزوه قبل نگاشتيم و ما از روي مسوّدات آن به طور اختصار، بعضي وقايع را مي نگاريم - در باب جمع شدن امامزادگان درين شهر، دو جهت ذكر مي كند كه خلاصه عبارات او درين جا نگارش مي رود:



در وقتي كه حضرت رضا - عليه التحية و الثناء - در خراسان - به ولايتعهدي نشستند و بناشد كه بعد از مأمون ملعون، به خلافت باقي باشند، اين خبر به عراق عرب رسيد. حضرت فاطمه بنت موسي بن جعفرعليهما السلام از براي ديدن برادر بزرگوار خود، از آن جا به طرف خراسان روان شدند. البته همراه چنين خاتون بزرگي، جمعي از بني اعمام و عشاير و بستگان مخصوص خواهد بود كه با تجمل حركت فرمايند. و نيز جمعي از سادات و بني هاشم چون شنيدند كه خلافت ظاهريّه به رئيس و بزرگتر و امام خود تعلق گرفته و خواهد گرفت، البته محض آسايش و رفاهيت خود به طرف خراسان روان شدند. اين جماعتي نيز جزو همراهان حضرت فاطمه معصومه عليها السلام به قم رسيدند، و آن مخدّره كبري درين شهر وفات كردند و خبر مسموم شدن حضرت رضاعليه السلام و نقض عهد مأمون، به اين شهر رسيد. اين سادات كه به اميد آن حضرت به خراسان مي رفتند، از خوف مأمون خليفه، ترك خراسان نمودند و به واسطه عمّال و حكام جور كه از جانب خلفا در مدينه و عراق بودند، ديگر معاودت به آن بلاد را نپسنديدند، اهل اين شهر را شيعي مذهب ديده، در همين جا توقف نمودند و به مرور دهور در حوالي اين بلد رحلت كرده، مدفون شدند.



و سبب ديگر ممكن استكه اين جماعت هيچ همراه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام نبوده اند؛ بلكه به واسطه ايذاء و آزاري كه از خلفاي بني عباس و عمّال آن ها مي ديدند، جلاء وطن را اختيار مي كردند و درين بلد كه شيعي خانه بوده است مي آمدند كه در امان باشند و اهالي شهر ايشان را به چنگ خلفاي جور ندهند، در همين جا اقامت گزيده، متدرّجاً از اين جهان فاني رفته اند.



اهل قم از بدو تمدن اين شهر در اسلام و ورود اشعريين به آن جا، همه شيعي مذهب بوده اند و هيچ وقت به تسنن نپرداخته اند و اگر از طرف خلفا، حاكمي سني مذهب به آن جا مي آمد، او را نمي پذيرفتند. و در عهد بني عباس جز اميرالامراء نصيرالدولة بن حمدان را كه تشيع داشت، ديگري را به حكومت خود قبول نمي كردند. و در جزوه قبل نگاشتيم كه اغلب اوقات به واسطه مذهب، با اهل اصفهان نزاع و عناد داشتند؛ تا خود را از جزو جمع آن جا خارج كردند كه متحمل اوامر و نواحي مباشرين و عمّال سنّي مذهب نباشند. در سنه سيصد و چهل و پنج هجري، ميانه اهالي اصفهان و كسبه قم كه در آن جا بوده اند، به واسطه رفضي(25) كه به خلفا مي نموده اند، نزاعي سخت برخاست، جمعي از كسبه قم كشته شدند. حسن بن بويه، ركن الدوله ديلمي(26) كه پادشاه نصف ايران بود به جماعت شيعيان قمي، اهالي اصفهان را تنبيه سخت نمود و آنها را جريمه نمود.



اهل قم از اسامي خلفا هم نفرتي داشتند و داستان ابوبكر معروف به سبزواري، درين شهر بوده است. و مولوي - عليه الرحمه - در مثنوي ابوبكر را سبزواري ضبط كرده اند. و «ياقوت حموي» اين داستان را از قم دانسته و ابوبكر قمي نگاشته است. شأن مولوي در معارف و حكمت بوده است و مقصودشان درين حكايت ارسال مثل و مغز و معني روايت بوده است، اعتنايي نداشته اند كه در اين مطلب جزيي، صحت و سقم تاريخ را بنگارند، ولي «ياقوت حموي» كه فنّش تاريخ نگاري بوده است، البته مأخذ را صحيح تر پيدا كرده است و به قول او بايد اعتماد كرد. كسي اگر ايراد كند كه ابوبكر به سبزواري معروف است، گوييم شعر فارسي مثنوي و قافيه سبزوار كه به دست همه كس رسيده است، باعث اين شهرت شده است. و نثر عربي معجم البلدان كه از ياقوت حموي است، به دست همه كس نرسيده است كه بدانند ابوبكر قمي بوده است نه سبزواري؛ و كنون هم آن كتاب عزيز الوجود است و به دست همه كس نيست.



و شعري را كه مولوي - عليه الرحمه - در باب ابوبكر نوشته است اين است:(27)



سبزوار است اين جهان كج مدار ما چو بوبكريم در وي خاروزار




پاورقي

1) جاسب: بخشي تابع شهرستان محلات، در حدود 40 كيلومتري محلات و 20 كيلومتري راه شوسه قم - اصفهان، سردسير و كوهستاني است و در ميان دره واقع است. همان مدرك.

- جاسب: از مضافات قم. صاحب «مرآت البلدان» آرد: ولايتي است در نهايت برودت و از ييلاقهاي بسيار سرد و در اين زمان از مضافات قم كه حكومت آن جزء حكومت اين شهر مي باشد و در ميان دره واقع است. چهار طرف آن كوهسار است. جنوب آن ولايت دليجان و نراق و شمال آن قريه كرمجگان از دهات قم، مشرق آن محدود به كوهسار اردهال و مغرب آن منتهي به جبال راونج مي شود. گويند جاسب از بناهاي يكي از امراي عسكريه هماي دختر بهمن بن اسفنديار مشهور به نيمور مي باشد. اهالي آنجا بيشتر سادات صحيح النسب هستند و به روايتي هفت تن از سيصد و سيزده تن ياران امام زمان، اهل قراء سبعه جاسب مي باشند. قراي سبعه آن عبارت اند از: هزارجان، داران، كردكان، وشنكان، رز، دستقونقان، سحكان. «فرهنگ دهخدا».

2) كيخسرو: سومين پادشاه از سلسله پادشاهي كيانيان، پسر سياوش و فرنگيس دختر افراسياب، كه افراسياب پدرش را كشت و او را به كوه فرستاد تا از نژاد خود آگاه نگردد. گيو پسر گودرز او و مادرش را بيافت و به ايران برگرداند و بر سر پهلواني او و فريبرز پسر كاوس بين پهلوانان اختلاف افتاد و قرار شد كه هركس دژ بهمن را بگشايد، به پادشاهي رسد كه او موفق مي شود و 160 سال حكومت مي كند و به جنگ افراسياب رفته، به خون خواهي پدر او را مي كشد و سرانجام باطوس و گودرز و فريبرز به كوهي رفته، ناپديد مي شود. «فرهنگ معين».

3) بيژن: پهلوان ايراني پسر گيو كه داستان دلاوريهايش در «شاهنامه فردوسي» و «بيژن نامه» عطاء بن يعقوب، آمده است. همان مدرك.

4) پور: پسر. همان مدرك.

5) گيو: يكي از پهلوانان داستاني ايران، پسر گودرز و داماد رستم. وي هفت سال جستجو كرد تا كيخسرو و فرنگيس را يافت. همان مدرك.

6) كلاته: قلعه مستحكم، حصار، خانه محقر. همان مدرك.

7) فُرس قديم: زبان فارسي باستان. همان مدرك.

8) جزوجمع: ارزيابي مالياتي. همان مدرك.

9) مميزي: ارزيابي مالياتي. همان مدرك.

10) خلج (خلجستان): نام يكي از بلوكات قم در جنوب غربي شهر قم، اين بلوك در ناحيه كوهستاني پرآبي واقع است كه عده قراي آن 77 است و مركز آن دستگرد نام دارد. «فرهنگ دهخدا».

11) حكيم نظامي: منظور همان حكيم نظامي، شاعر بزرگ قرن ششم، صاحب مخزن الاسرار، خمسه نظامي و... مي باشد.

آنچه مشهور است، اين است كه حكيم، اهل «گنجه» از «اران» آذربايجان است و به همين جهت نيز به «نظامي گنجوي» مشهور است؛ اما مؤلّف «خلاصةالاشعار» نخستين كسي است كه مي گويد، اصل وي از ولايت قم است و مولدش گنجه است. صاحب «تذكره ميخانه» نيز مي گويد كه پدر نظامي اهل فراهان قم بوده، در ايّام سلطنت آل بويه به واسطه بعضي موانع از فراهان قم، خارج و در سال 400 به «گنجه» در آمده است.

حاج زين العابدين شيرواني، متخلص به تمكين، صاحب «رياض السياحة» ضمن شرح جغرافياي طبيعي و سياسي عراق عجم در سال 1327 ه .ق. نظامي را از معاريف قم بر شمرده و مي نويسد: «اصل آن بزرگوار از قريه تفرش بوده، ولي در گنجه از بلاد اران تولد يافته است». ولي سعيد نفيسي اين مطلب را تأييد نمي كند و دو بيتي را كه افضل الملك به آن اشاره كرده و ايشان نيز به آن استناد جسته اند، ساخته و پرداخته ديگران مي داند كه به كتاب و ابيات او اضافه گرديده است و معتقد است در زمان حكيم، منطقه اي به نام «تا» در تفرش نبوده - گرچه مرتضي سيف اين مطلب را تأييد نمي كند و بيان مي كند كه در «خلاصةالبلدان» نام قريه «تا» آمده است. وحيد دستگردي نيز كه تحقيق مفصلي در مورد او انجام داده، هم نظر با سعيد نفيسي است.

در هر حال، حكيم نظامي شاعر عزيز و بزرگ ايراني است، متعلق به هر كجاي آن كه باشد.

برگرفته از «سيري كوتاه در جغرافياي تاريخي تفرش و آشتيان» مرتضي سيفي قمي تفرشي، اميركبير، 1361، ص 195.

12) تاريخ وصاف»: يا «تجزية الامصار و تزجية الاعصار»، ذيلي است بر جهانگشاي جويني، اثر شرف الدين عبدالله بن فضل الله بن عبدالله شيرازي، ملقب به «وصاف الحفرة»، از ادباي بزرگ قرن هشتم هجري. «فرهنگ معين».

13) اردهال: از بلوكات قم، در جنوب جاسب، درناحيه كوهستاني مغرب كاشان. شامل 9 قريه و مركز آن مشهد است. (جغرافياي سياسي، تأليف كيهان، ص 394، 396)، «فرهنگ دهخدا».

14) مجاعه: گرسنگي. «فرهنگ معين».

15) اقليم: قدما سطح كره زمين را به هفت بخش تقسيم كرده، هر بخشي را «اقليم» مي ناميدند. اقليم چهارم، از چين مي شود و تبت و ختن را فرا مي گيرد؛ از جبال كشمير، بلور، برجان، بدخشان، كابل، غور، هرات، بلخ، طخارستان، مرو، قهستان، نيشابور، كومش (قومس) گرگان، طبرستان، ري، قم، كاشان، همدان، آذربايجان، موصل، حران، عزاز، جزيره قبرس، رودس و صقليه را تا بحر محيط فرا مي گيرد. همان مدرك.

16) جوزا: سومين برج از برجهاي دوازده گانه پس از ثور و پيش از سرطان؛ مطابق خردادماه كنوني. همان مدرك.

17) نيمور nimauar [نيم آور]: قصبه، مركز دهستان نيمور، بخش حومه شهرستان محلات، استان مركزي. در 11 كيلومتري جنوب محلات متصل به جاده شوسه دليجان و محلات. دامنه، سردسير است. رودخانه لعل بار (اناربار) يا رودخانه قم، آن را مشروب مي سازد. محصولش غلات، پنبه، كنجد، صيفي، ميوه، قيسي، بادام، انگور، و شغل مردم كشاورزي و كرباس بافي است. قبرستاني در كنار آبادي و راه شوسه وجود دارد كه معروف به قبرستان بيت المقدس بوده. در گذشته اكتشافاتي شده و انواع ظروف سفالي در آن كشف گرديده كه مورد توجه عتيقه شناسان بوده است. همان مدرك.

18) سراجه: دهكده كوچكي است در 180 كيلومتري تهران و 40 كيلومتري جنوب شرقي قم، مشرف به درياچه حوض سلطان كه قبل از خروج گاز و نفت از حوالي آن اهميت خاصي نداشت، ولي با كشف نفت و گاز در آن منطقه، توجه دنيا به آن معطوف گرديد. همان مدرك.

19) غلجايي: لغتاً به معناي روستايي؛ طايفه اي از نژاد ايراني ساكن افغانستان كه در وخان و بدخشان سكونت دارند. محمود غلجايي كسي است كه به ايران تاخت و سلسله صفويه را منقرض ساخت. همان مدرك.

20) ميرزا يوسف آشتياني (مستوفي الممالك) فرزند ميرزا حسن بن ميرزا علي مستوفي الممالك و از رجال قرن 13 هجري قمري است. وي در سال 1275 ه .ق. پس از عزل ميرزا آقا خان نوري و پس از مرگ ميرزا محمد خان سپهسالار قاجار به منصب صدارت رسيد و در سال 1278 ه .ق. كه ناصرالدين شاه به عتبات رفت، ميرزا يوسف خان به تمام امور مملكتي رسيدگي مي كرد و پس از بازگشت شاه ميرزا حسين خان سپهسالار به صدارت رسيد. در سال 1290 ه. ق. ميرزا حسين خان معزول شد و در سال 1295 ه. ق. مجدداً به صدارت رسيد و بعد از فوت وي در سال 1298 ه. ق. ميرزا يوسف صدر اعظم مطلق شد و در سال 1303 ه. ق. فوت نمود و در قم مدفون است. همان مدرك

21) ميرزا حسن بن ميرزا علي آشتياني (مستوفي الممالك): از رجال قرن 13 هجري مي باشد.

22) ميرزاحسين خان قزويني مشيرالدوله، سپهسالار اعظم ابن ميرزا نبي خان قزويني اميرديوان، از رجال نيك نام و اصلاح طلب عهد قاجاريه. (1298 ه .ق. مشهد) همان مدرك.

23) امين احمد رازي پسر خواجه احمد مؤلّف تذكره معروف هفت اقليم پدرش از طرف شاه طهماسب كلانتر ري بود. و امين احمد به هند سفر كرد و هفت اقليم ر در سال 1208 ه .ق. تأليف كرد. فرهنگ دهخدا.

24) هفت اقليم: تذكره ادبي است كه به ترتيب اقاليم، شعرا را طبقه بندي كرده است. مؤلف آن امين احمد رازي است. پدرش خواجه احمد از طرف شاه طهماسب صفوي، كلانتري ري را داشت. تأليف هفت اقليم تقريباً هفت سال طول كشيد و در سال 1002 ه .ق. به پايان رسيده است. همان مدرك.

25) رفض: دور افكندن، طرد كردن، رد كردن. همان مدرك.

26) ركن الدوله ديلمي، ابوعلي حسن بن بابويه، از امراي آل بويه (آغاز حكومت: 322 ه .ق. فوت: 366 ه .ق.) وي از طرف خليفه مستكفي ملقب به ركن الدوله شد. همان مدرك.

27) آنچه در معجم البلدان آمده، چنين است: «فراز ظريفي حكايت شده كه حاكمي سنّي به آنها حاكم شد و به او رساندند كه در ميان مردم قم به خاطر بغض با صحابه، كسي كه نامش ابوبكر يا عمر باشد، يافت نمي شود. پس روزي مردم را جمع كرد و به رؤساي آنها گفت كه شنيده ام كه شما دشمن صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيد و فرزندانتان را به نام آنها نمي ناميد. به خدا قسم! اگر تا سه روز ديگر مردي را از خودتان حاضر نكنيد كه نامش ابوبكر يا عمر باشد، با شما چنين و چنان مي كنم. پس در شهر گشتند و نيافتند، مگر مردي مريض و پير و بسيار زشت منظر. حاكم گفت: زشت ترين خلق خدا را براي من آورده ايد، مرا عصباني مي كنيد. و امر به فضح آنها نمود. پس ظريفي از ايشان به حاكم گفت: اي امير! هرچه مي خواهي انجام ده، پس همانا هواي قم به دست نمي دهد ابوبكري كه زيباتر از اين باشد. پس همه خنديدند و حاكم آنها را بخشيد».

«معجم البلدان» ياقوت حموي، انتشارات اسدي، ج 4، ص 176.

و اما آنچه در مثنوي آمده، چنين است:

شد محمد اَلپ اُلغ خوارزمشاه در قتال سبزوار پُر پناه

تنگشان آورد لشكرهاي او اسپهش افتاد در قتل عدو

سجده آوردند پيشش كاملان حلقه مان در گوش كن وابخش جان

هر خراج و صلّتي كه بايدت آن ز ما هر موسمي اخذ آيدت

جان ما آن تو است اي شير خو پيش ما چندي امانت باش گو

گفت نرهانيد از من جانِ خويش تا نياريدم ابوبكري به پيش

تا مرا بوبكر نام از شهرتان هديه ناريد اي رميده اُمّتان

بدروم تان همچوكشت اي قوم دون نه خراج استانم و نه هم فسون

بس جوالِ زركشيدندش به راه كز چنين شهري ابوبكري مخواه

كي بود بوبكر اندر سبزوار يا كلوخ خشك اندر جويبار

....................... .......................



منهيان انگيختند از چپ و راست كاندر اين ويرانه بوبكري كجاست

بعد سه روز و سه شب كه شتافتند يك ابوبكري نزاري يافتند

رهگذر بود و بمانده از مرض در يكي گوشه خرابه پُر حرض

تخته مرده كشان بفراشتند بر كتف بوبكر را برداشتند

سوي خوارزمشاه حمّالان كشان مي كشيدندش كه تا بيند نشانو ادامه داستان





«مثنوي معنوي» دفتر پنجم، ابيات 844 به بعد.