آغاز سفر


شنبه، بيست و ششم شهر شعبان



شنبه، بيست و ششم شهر شعبان المعظم هزار و سيصد و نه ابتداي لوي ئيل تركي كه هفت روز از تحويل برج حمل گذشته بود، مهرگان، حضرت مستطاب والا، شاهنشاه زاده اعظم ركن الدوله - روحي فداه - از براي رفتن به ايالت و فرمانفرمايي فارس، از طهران به زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم - عليه التكريم - كه اصل خاك ري، و در يك فرسنگي دار محفوفه طهران است، نقل مكان فرمودند. دوساعت به غروب مانده در طهران، درب عمارت ازدحامي شده، اجزاء سفر حاضر شدند و در ركاب والا، حركت فرمودند. ابتداي مغرب، وارد زاويه مقدسه شده، در باغ مرحومه مهد عليا(1) - طاب ثراها - كه از عمارات دولتي است، منزل كرديم. اين عمارت هميشه، سپرده به حاكم زاويه مقدسه است و ميز و مبل و سرايداران دولتي دارد. هريك از واليان محترم كه به ايالات ممالك ايران مأمور مي شوند، در اين باغ منزل مي كنند.



اين اوقات، حاكم زاويه مقدسه، مختارخان است كه سابقاً از نوكران محترم مرحوم ميرزا يوسف مستوفي الممالك،(2) صدراعظم اين دولت بوده، در اواخر، حال به فراش خلوتي(3) شاهانه سرافراز شده، تقريباً دو سال است كه از جانب ادارات بندگان حضرت اجل اشرف، آقاي امين السلطان وزير اعظم - دامت شوكته - نيابت حكومت دارد. اين مرد در عالم خود صاحب مكنت است؛ از قراري كه معلوم شد، چندان در صدد مردم آزاري و مداخل نيست؛ بيش تر اوقات، طالب نظم و درستكاري است؛ و اين جا را خوب اداره كرده است و نظمي به كار برده است.



خلاصه، حضرت مستطاب والا - روحي فداه - در تالار منزل كرده، و اين جانبان در اطاق گوشوار، منزل كرديم، و نواب علي نقي ميرزاي عين الملك - دام اقباله - كه دستگاهش مجزا است، در باغ مرحوم ميرزاحسين امپريالي منزل كردند.



هر يك از اجزاء، جداگانه در باغ ها و خانه هاي دوره منزل كردند. و مناسب اين است كه در اين جا به تعداد نفوس ملتزمين ركاب [اشاره ] شود و اسامي هر يك نگاشته آيد، چون، بعضي از عقب مي آيند و كنون حاضر نيستند، لهذا از ذكر اسم بعضي دون بعض، صفح نظر مي شود. ان شاء الله درين كتاب، دربابي جداگانه، اسامي بعضي از محترمين اجزاء، نوشته مي شود، مختصراً به شرح حال آنها اشاره خواهد شد.



شب، ساعتي به خواندن تفسير و بعضي كتب ديگر مشغول شديم و در هنگام صرف شام، در حضور والا در سر خوان، حاضر شده، بعد از صرف غذا به اطاق خود منزل كرديم و تا صبح استراحت نموديم.



يك شنبه، بيست و هفتم شهر شعبان



امروز صبح، از خواب برخواسته، دوگانه يگانه به جا آورديم و به جهت اتمام بعضي نواقص و رسيدن نوكرها از طهران، چند روز ديگر در زاويه مقدسه، اتراق خواهد شد و بعد از انجام امور از اين منزل به منزل ديگر حركت مي شود.



امروز، عصري، جناب آقا ميرزا محمد معدّل الملك شيرازي(4) و جناب ميرزا حسام الدين(5)، مسيح الملك شيرازي، طبيب حضور همايوني، از شهر به اين جا آمدند و به خدمت حضرت مستطاب والا رسيدند و بعد به ديدن اين جانبان آمدند.



[مسيح الملك ]



آقا ميرزا حسام الدين فرزند آقا ميرزا حكيم باشي شيرازي است. طب فرنگي و ايراني را با يكديگر تركيب كرده، حذاقت خوبي دارند. در عربيات و ادبيات بهره وافي نصيب ايشان شده است، انشاء شعر عربي و فارسي مي كنند و علم شيمي دارند. چنان در نظر دارم كه ميرزا غلام حسين خان اديب، مترجم خاصّه دولتي، در يكي از سفرنامه هاي خود، كه با اردوي همايوني، به كلاردشت مي رفته است، شرح حال معزي اليه را در آن كتاب نوشته است، ولي مرا در نظر نيست كه چه نگاشته شده بود و ثبت سفرنامه مزبور، همراه نيست كه نقل عبارات كنم، مگر آن كه يك - دو شعر فارسيه جناب مسيح الملك كه در آن سفرنامه نگاشته شده است، به خاطر فاتر مانده، درين جا مي نگارم:



اي ماه فلك بنگر به زمين تابنده تري از خويش ببين

ماهي به زمين باشد كه بود خورشيد لقا ناهيد جبين

دارد خط و خال آن مهر مثال از مشك ختن و زنافه چين



اشعار عربيه ايشان ضبط خاطر نشد، عجالتاً به همين مختصر اكتفا نمودم.



[معدّل الملك ]



جناب آقا ميرزا محمد معدّل الملك از اعيان فارس، و مكنت او بسيار است، اين اوقات در تهران توقف دارد. همين قدر در اوصاف حميده او بس، كه در خراسان و طهران از مردم خراساني و عراقي و يزدي و عرب و جماعت علما و سادات، هرچه شنيده ام توصيف و تمجيد بوده است. چنين مرد نيك نفسي در جهان نظير ندارد، در عراق و يزد حكومت داشته است و به هيچ وجه، ديناري جريمه و رشوه، نگرفته است و در تمام حكومت خود، ديناري نخواسته است. الحاصل، اين دو نفر ساعتي نزد اين جانبان بوده، بعد از وداع مراجعت به شهر كردند.



امروز، عصري، معتمدالسلطان محمدحسين خان، سرتيپ عطاءالملك، پسر حيدر علي خان، فرزند مرحوم حاجي محمدحسين خان(6)، صدر اعظم اصفهاني، وكيل امور و پيشكار حضرت مستطاب والا، كه بايد در طهران مقيم باشد و بعضي كارها صورت دهد، از طهران به اين جا آمد و چند طغرا(7) فرمان امتيازات اين جانبان را آورده بود كه به شرف صحّه همايوني و خاتم وزارت عظمي رسيده و دوباره آنها را به شهر مي برند كه به ثبت وزراء و مستوفيان(8)، دفتر برسد و بعد به شيراز فرستاده شود. ان شاء الله هر وقت آن فرمان ها رسيد، عيناً عبارات آن، درين كتاب درج خواهد شد و مجملاً به شرح آن امتيازات درين جا اشاره مي شود.



[فرمان امتياز دولتي به...]



قبل از تحويل شمس برج حمل، يعني در آخر سال شمسي توشقاق ئيل كه به حكم دولت قاهره، بندگان حضرت مستطاب اشرف والا - روحي فداه - به ايالت فارس منصوب شدند، از چاكران همايوني، استدعا كردند كه بعضي از فرزندانشان (يعني خانه زادان) و نوكرانشان به امتياز دولتي نائل گردند. لهذا برادر بزرگ ترم، نواب اشرف والا علي نقي ميرزا، به منصب «اميرتوماني» نائل شده، لقب «عين الملك» يافت و به نواب والا نصرالله ميرزا و اين جانب اسدالله ميرزا و محمود ميرزا و رضا قلي ميرزا و سلطان حسين ميرزا، منصب «سرتيپي» مرحمت شد و به هريك از ما پنج نفر اخير، پانصد تومان اضافه مواجب، مرحمت شد. چون طي كردن مناصب تدريجي است، لهذا در ابتداي ترقيات كه هنگام عنفوان جواني اين جانبان است، همين رتبه «سرتيپي» بسيار مقام عالي است؛ به علاوه، به هر يك پانصدتومان هم اضافه مواجب دادن، نور علي نور است. به آن منصب بايد افتخار كرد و به اين اضافه مواجب بايد دعاگو و شكر گذار شد. و اكنون محض اداي تكليف دعاگويي دولت، به حرم محترم حضرت عبدالعظيم - عليه التكريم - مشرف شده، عمل زيارت به جا آورده، نماز خوانده و دعاگوي دولت شديم. و نيز مستدعيات مهرگان حضرت مستطابوالا - روحي فداه - محمدحسين خان سرتيپ كه چندين سال در اين دستگاه است و سمت پيشكاري دارد، به واسطه نجابت نسبت و فخامت حسب، به لقب «عطاءالملك» سرافراز شده، در طهران اقامت خواهد كرد كه وكيل امور و مشغول رساندن عريض و گرفتن جواب هاي دولتي باشد.



دوشنبه، بيست و هشتم شهر شعبان المعظم



امروز باز جمعي از رجال دولت - دام عزّه - و اشراف طهران درين جا آمدند و رسم ديدن به جا آوردند و به شهر رفتند. اسامي هريك را نگاشتن باعث تطويل خواهد شد، مگر آن كه بعضي اشخاص را كه داراي كمالات و فضايل باشد يا نكته ديگري در ايشان تصور شود، در اين كتاب مي نگارم.



امروز درين جا با اخوان خود به حمام رفتيم.



جاء البشير بانباء فاحيانا والنفس تحيي من الانباء حيّانا(9)



خبر آوردند كه نواب اشرف والا، فريدون ميرزا، پسر عمّ اين جانبان؛ يعني اميرزاده اعظم، فرزند مهرگان حضرت مستطاب اشرف والا، شاهزاده عبدالصمد ميرزاي عزّالدوله(10)، به ديدن شما آمده اند، بسيار خوش وقت شديم. بعد از شرفيابي به حضور والا، نزد اين جانبان آمده، با يكديگر ملاقات كرده، بعد از ساعتي يكديگر را وداع نموده، به شهر مراجعت كردند.



بوسه دادن به روي دوست چه سود هم در آن لحظه كردنش بدرود

سيب گويي وداع ياران كرد روي از اين نيمه سرخ، در آن سو زرد

ان لم امت يوم الوداع تأسّفا لاتحسبوني في المودّه منصفا(11)



امروز جناب...(12) عين القضاة ملاباشي - علمه الله - از شهر آمدند. چند شب درين جا مي مانند و به شهر مي روند كه بعد از چندي با اندرون و ساير اميرزادگان به شيراز بيايند. اين جانبان نزد ايشان تحصيل مقدمات كرده ايم، معزي اليه علاوه بر مقدمات علمي، به مقامات معنوي رسيده، از سلسله عرفا هستند و اهل سير و سلوكند.



و نيز امروز، ميرزا غلام حسين خان اديب، مترجم خاصه دولتي و مؤلف دارالتأليف همايوني از شهر به اين جا آمدند، به حضور مبارك مهرگان حضرت مستطاب اشرف والا - روحي فداه - شرفياب شده، بعد نزد ما آمد و ديدن كرد. خواست به شهر برود، از شدت خوش صحبتي و منادمت و كثرت انسي كه بااو حاصل است، نگذاشتيم به شهر برود، قرار شد كه در اين چند روزه توقفدرين جا بسر ببرند، ايشان هم قبول كردند، مجملي خوب است، از حالات اونگاشته شود.



[غلام حسين خان اديب ]



مشارٌ اليه، اصلاً زندي و از اهل شيراز است، لكن مسقط الرأس و موطن او در طهران است كه در دارالخلافه، نشو و نما يافته و به تحصيل بعضي از علوم و خط و انشاء و حساب پرداخته است.



پنج سال قبل در خدمت مهرگان حضرت مستطاب اشراف - روحي فداه - مستخدم شده و در سلك منشيان بر قرارش ساختند، لكن اغلب اوقات در حضور والا به صحبت هاي غريبه و نقل تاريخ مي پرداخت و مراسلات نيكو مي نگاشت و در سفر ايالت خراسان كه تا يك سال قبل امتداد داشت، همراه بود. مهرگان حضرت مستطاب والا او را به ملازمت خدمت انشاء و منادمت نواب اشرف والا عين الملك به سبزوار فرستادند كه در حكومت آن جا مشغول انجام امور ديواني براي او مقرر آمد. چون به طهران آمديم، جناب محمدحسن خان اعتماد السلطنه(13)، وزير دارالتأليف و دارالترجمه و دارالطباعه دولتي با وي لطفي داشت. او را در سلك مؤلفين دارالتأليف منسلك داشت. و در دارالترجمه دولتي ترجمه روزنامجات عربيّه كه از خارجه مي آيد، به عهده او موكول شد. و باز به او اضافه مواجبي دادند، و به پاره اي تأليفات و ترجمه جرايد پرداخت، كه كتابچه او به حضور همايوني مي رفت، و با وجود اين وضع دست از ارادت به اين دستگاه بر نمي داشت و خود را بسته مخصوص مي پنداشت.



چون بناي حركت فارس شد، چند بار از طرف حضرت مستطاب اشرف والا- روحي فداه - در آمدن او به اين سفر اداي تكليفات شد و عطاءالملك او را ترغيببه سفر نمود، او تنبلي كرده با فوايد حضر ساخت و از عوايد سفر گذشت و به واسطه اشتغال به مترجمي و بردن مواجب از دارالترجمه تارك اين سفر شد. و الحقنواب مستطاب عين الملك هم كمال همراهي را درين سفر مي كردند و اين جانبانهم، هرچند ترغيب كرديم و وعده كثرت فوايد و ارجمندي مشاغل به او داديم،وي به طهران ماندني شد و كنون به همان مترجمي ديوان برقرار است و از هرجهت، كمال آسايش را دارد. و ما اگر بخواهيم از كمالات و طرز محاورت و حسن معاشرت و انشاء فارسي و عربي و تاريخ نگاري و تحقيقات كامله و صدق نيتاو شرح دهيم، سخن به طول انجامد. ان شاءالله، در اين كتاب هرجا مقتضي شد،از اشعار عربيه و فارسيه او خواهم نگاشت تا حقيقت معني بر صورت دعوي،گواهي دهد.



امشب را با او و جناب عين القضاة، صحبت هاي خوب به ميان آورديم و بسي تاريخ و حكايات و روايات شنيديم كه از نشأة آن شيرين زبان، گوش ما در سكر و زبان ما در شكر است. «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء».(14)



روز سه شنبه، بيست و نهم



صبح زود از خواب برخواسته، نماز خوانده، قرآن تلاوت شد. نواب والا، شاهزاده جهانسوز ميرزا(15) اميرتومان،(16) حكمران سابق شاهرود و بسطام، از شهر به ديدن تشريف آورده بودند و جناب ميرزا آقاي نايب الصدر شيرازي(17) كه از علما و عرفا هستند، در اين جا تشريف آوردند و به حضور والا رفته؛ بعد، از ما ديدن كردند؛ بسيار خوش محاوره بودند. كتاب «منازل الرجال»(18) در احوال عرفا و مشايخ از تصنيفات ايشان است.



و نيز نواب والا، شعاع الدوله، سليمان ميرزاي(19) اميرتومان، پسر مرحوم فرمانفرما(20) كه فريد در خط و وحيد در كمالند، امروز از شهر به ديدن آمدند. طلاقت لسان و رشاقت بيان، مخصوص وجود ايشان است. اگر مقتضي شد، درين كتاب از اشعار ايشان درج خواهد شد.



امروز از طرف حضرت مستطاب اجل اشرف آقاي امين السلطان وزير اعظم، يك دستگاه كالسكه بسيار ممتاز به جهت مهرگان حضرت مستطاب اشرف والا - روحي فداه - به تعارف آوردند بسيار مطبوع واقع شد.



چهارشنبه غره(21) رمضان المبارك 1309



امروز بعضي جزئيات واقع شد كه قابل مذاكره نيست. جناب آقا شيخ محمد ابراهيم قمي، لسان العلماء، با حاجي ميرزا حسين تاجر شيرازي، مقيم طهران، از شهر به اين جا آمده و ديدن به عمل آمد.



اول مغرب، جناب مستطاب آقا ميرزا سيدعلي شمس المعالي، طبيب حضور همايوني و جناب آقا ميرزا علي اكبر يزدي كه از علما و اساتيد فن رياضي است درين جا تشريف آوردند، تا ساعت پنج در حضور والا بودند، بعد مخصوصاً نزد اين جانبان آمدند و خواستند بنا به امر مهرگان حضرت والا - روحي فداه - ما را در مراتب تحصيل امتحان كنند، استفسار كردند كه در مقدمات، چه كتاب خوانده ايم و در صرف و نحو، به چه پايه هستيم. ما مشغول جواب بوديم. ميرزا غلام حسين خان اديب به جناب شمس المعالي اظهار داشت كه اميرزادگان برتر از آنند كه از آنها استفسار درس و مشق شود، بايد از ايشان معني شعر عربي خواست تا پايه سواد ايشان معلوم شود. حاضرين اين رأي پسنديدند و قرار دادند كه شعري طرح شود. ميرزا غلام حسين خان اديب با يك آب و تاب و يك شدّ و مدّي بناي امتحان را گذاشت كه من خيال كردم آيا چه لغزو معمايي خواهد پرسيد. آيا از اَحاجي(22) محمودي مي پرسد يا از هجاء جريري سؤال مي كند. اين چند شعري را [از هريك سؤال نموده، معني خواست.



و ذاتُه طُيّنت عدلاً فعُنْصُره عدل و من غيره قدكان من طينٍ



و نيز اين شعر را از نواب والا، برادر بزرگ ترم، نصرالله ميرزا استفسار كرد.



لو كان في عهد قارون فما جُمِعَتْ من بسط كفّيه مخزونات قارون



هريك به نوبت جواب مسئول عنه را داديم و از عهده برآمديم. آقاي شمس المعالي و جناب آقا ميرزا علي اكبر حكيم، بسيار از اين محضر خوشحال شده، از روي نيك نفسي كه دارند از ما تمجيد كردند و ادعاي غلق نمودند. و اين جانبان از ميرزا غلام حسين خان اديب مشعوف شديم كه ما را در مغالق نينداخت و مشاراليه، عنان صحبت را برگردانيده، طرح بعضي صحبت هاي شيرين نمود كه اهل محفل مسرور شدند و جناب عين القضاة، قدري عرفان بافتند و از مقامات سير و سلوك دم زدند. در ساعت هفت، هر يك متفرق شدند تا استراحت كنند.



[برخي نويسندگان دارالتأليف ]



جناب مستطاب شمس المعالي از فحول ادبا و فضلاي اين زمانند، در محفلي كه باشند متكلم وحده هستند؛ چندان ملاحت حكايات و حلاوت روايات دارند كه آدمي از مجالست ايشان، ملول نشود، در سابق ايام كه دارالتأليف همايوني در جزو ادارات مرحوم شاهزاده علي قلي ميرزاي اعتضاد السلطنه(23) بود، جناب مشار اليه از اعضاي رئيسه دار التأليف بودند كه پاره اي حالات رجال كه در كتاب دانشوران(24) ضبط است از منشآت و ترجمه هاي ايشان است. و جناب حاجي ميرزا ابوالفضل ساوجي و جناب آقا شيخ مهدي شمس العلماء(25) هم در آن عصر در امر تأليف شركت داشتند و مرحوم ملا آقاي ساوجي هم از اجزاء بود و هريك به شعبه اي مي پرداختند. بعد از فوت مرحوم اعتضاد السلطنه، جناب آقا ميرزا سيدعلي شمس المعالي كه طبيب حضور همايوني بودند، به واسطه پاره اي مشاغل شخصيه، ديگر در كار دارالتأليف رجوعي نداشته، به اين امر نپرداختند و درين زمان كه دارالتأليف همايوني، سپرده به جناب اعتماد السلطنه(26) است، امر تأليف راجع به جناب حاجي ميرزا ابوالفضل ساوجي و جناب آقا شيخ مهدي شمس العلما و جناب ميرزا غلام حسين خان اديب است كه هريك مستقلاً به كاري مشغول بوده، درامور مرجوعه به يكديگر مداخله نمي نمايند. و به همين ترتيب هم در سالنامه هاي دولتي، اسامي ايشان نگاشته مي شود. به علاوه اين كار، ميرزا غلام حسين خان اديب در سلك مترجمان دولتي هم منسلك شده، در دارالترجمه دولتي مشغول ترجمه روزنامجات عربيه است و جناب اعتماد السلطنه او را در اغلب اسفار اردوي همايونيهمراه مي برد.



خلاصه، بعد از معني كردن اشعار عربيه، معلوم شد كه آن دو شعر سابق از خود ميرزا غلام حسين خان بوده است كه در مديحه مهرگان حضرت مستطاب اشرف ولايت عهد - روحي فداه - انشاء نموده است. چند بيت ديگر از آن اشعار را برخواند، تمام آن چامه(27) را از او خواستيم. گفت در خاطر ندارم و وعده داد كه تمام آن قصيده را به شيراز براي اين جانبان روانه دارد. كنون هر چند بيت كه امشب در اين محضر خوانده شد، درين جا ثبت مي شود؛ اين چند بيت از تغزل آن قصيده است:



اردتُهُ ذاحيوة و هو يقتلني أطعتُهُ ذا اناة و هو يعصيني(28)

من نار خدّيه بالاشراق يحرقني من سهم جفنيه في العشاق يرميني(29)



از جمله مدايح اين قصيده اين چند شعر است:



من كان أجلي ملوك الارض حيث يري اجاب في النوم دُعاتُ المساكين(30)

القادر القاهر الخنذيذ ذوشطاط مظفرالدين سلطان السلاطين(31)

حاز السيادة حتي خلتِ نسبته مِن آل قاجار او من آل ياسين(32)

وليّ عهدٍ به الايران قد مُلئت عدلاً و الآفاق حفّتَ بالقوانين(33)

و ذاته طينت عدلا فعنصره عدلٌ و من غيره قدكان من طين(34)

لوكان في عهد قارون فما جمعت من بسط كفيّه مخزونات قارون(35)

كموسي اليد البيضاء من كرمٍ و من فصاحة سحبانٍ كهارونٍ(36)

بالرفع و النصب فينا غير منصرف كانّه علم من غير تنوينٍ(37)

فنال البلوغ رضيعاً و هو ذو فكر لكنّ اترابَهُ في سنّ عشرين(38)

اصُحيتَ غيث الندي يا خصيب منتجع و صرت غور الوري في الذلّ و لهوف(39)

دمُ دائم الدهر سلطاناً اباظفر و عم صباحاً اخا مجد و تمكين(40)



پنج شنبه، دوم شهر رمضان المبارك



بعضي جزئيات واقع شد كه لايق تذكار نيست. عصري به حرم مشرف شديم و از آن جا بيرون آمده، در باغ طوطي كه منسوب به طوطي خانم زنديه است، گردش كرديم و از آن جا به صحن و حياط مقبره خسروخان خواجه آمديم. اين مكان محل گردش و تفقد است. اين شخص در زمان خاقان مغفور فتح علي شاه - طاب ثراه - از امراء دولت بوده است و بسيار قوي هيكل و شجاع بوده است.



[حكايت خسروخان خواجه ]



وقتي خاقان مغفور به حمام خلوت تشريف داشته اند و غدغن بوده است كه از امراء و خدام كسي وارد حمام شود و در سر بنيه بيايد، به اين جهت، درب حمام را متحففين قفل كرده بودند، خسروخان آمده بود كه شرفياب شود، در را متقفل ديد، جسورانه دست انداخته، قفل را شكسته، داخل حمام شده بود. بعد از آن كه خاقان مغفور از حمام بيرون تشريف آورده بودند، به علت اين جسارت، خسروخان را خُصيّ كردند.



او مردي باقوت بود كه دست در شانه هركس گذاشتي، ديگر آن كس نمي توانست خود را حركت دهد؛ در زمان خاقان مغفور، چندي حكمران قزوين بوده، و در هنگام توقف در تهران از امراء دولت بوده است. از قوت او چنان حكايت كنند كه او روزي به درب دكان نعل بندي عبور كرد، به او گفت: نعل دولايي مي خواهم كه نشكند؛ استاد نعل بند، نعلي آورد به او داد. او نعل را گرفت، با دست از ميان شكست. استاد، نعل ديگري آورد، باز وي چنين كرد، باز استاد نعلي محكم تر آورد، باز او با دست خود شكست؛ استاد گفت: ديگر بهتر از اين نعل ندارم، خسروخان محض رفع ضرر استاد، دست در جيب كرده، قراني به استاد داد.



استاد نعل بند، شصتي در روي قران ماليده، سكه را محو كرد و به خسروخان رو نمود و گفت: اين قران ساده و صاف است، آن را عوض كن! خسروخان قران ديگر به او داد، باز استاد سكه را به شصت خود نابود نمود و گفت: اين سكه ندارد، آن را عوض كن! خسروخان باز قران ديگر به او داد، استاد نعل بند ثالثاً سكه را معدوم و به او رد كرد. خسروخان، مطلب را دانست و خجالت كشيد و معذرت خواست و گفت: دست بالاي دست بسيار است، مبلغي به او انعام داد و برفت.



اين سخن، در نظرها، اغراق مي آيد و اگر اين حكايت در عصر ما اتفاق نمي افتاد، هرآينه چنين مطلبي را نمي نگاشتم؛ لكن در همين زمان، كساني در ايران ديده شده و ديده مي شوند كه سكّه صاحبقران(41) را به قوت انگشت محو مي كنند و مجموعه ديواني را با دست لوله كرده؛ گل هاي قالي را با دو انگشت مي كنند. با اين حالت از خسروخان چنين هنرها بعيد نيست و كساني كه او را ديده اند، روايت ها از او مي نمايند كه غريب به نظر مي آيد. از آثار مقبره او كه محل گردش مردم است چنان معلوم مي شود كه خسروخان مرد نيك نفس و زنده دلي بوده است. صرف روشنايي و مخارج قاري و خادم براي سر مقبره خسروخان هنوز مهيّا و موجود است.



بعد، از آن جا مراجعت به منزل كرديم. نواب اشرف والا، آقاي عين الملك يك قطعه عكس خود را به رسم يادگاري به ميرزا غلام حسين خان اديب داده بودند، بسيار خوب عكسي بود. ساعتي آن را تماشا كرديم و به خواندن كتاب «سفرنامه حاجي سيّاح محلاتي»(42) مشغول شديم. بعض اطلاعات مفيده و تحقيقات جديده در آن كتاب ديده شد.



جمعه، سيم رمضان المبارك



امروز، جناب آقا ميرزا محمود،(43) وزير مستوفي اول ديوان كه حماسه مملكتي فارس به ايشان رجوع است، فرزند مرحوم حاجي ميرزا نصرالله گرگاني(44) مستوفي ديوان از شهر، درين جا به ديدن آمدند. جهت آن كه ايشان را وزير مي گويند، آن است كه وقتي، ايشان، در زمان حكومت نواب والا نايب السلطنه - روحي فداه - وزير ماليه طهران بوده اند، و از آن زمان تاكنون به وزير، مخاطب مي شوند. مشار اليه و مرحوم والدشان از اهل كمال بوده اند، وقتي كه جناب ميرزا محمود وزارت طهران را داشتند به واسطه بذل و كرم و ايثار دينار و درهمي كه داشتند در ديوان باقي دار شدند. به اين واسطه مرحوم حاجي ميرزا نصر الله مستوفي، متغير شده؛ خطاب به فرزند خود كرده، نصيحت بزرگي نمودند و گفتند: «محمود، من و تو در ديوان بايد محاسب باشيم نه مباشر، كه ديگري حساب ما را بكشد و ما را متزلزل سازد.»



واقعاً نصيحت بزرگي است. هركس بايد رويّه عزّت يا ذلّت خود را از دست ندهد كه گفته اند: «هر نبيّ و هر وليّ را مشكلي است».



امشب با جناب آقاي عين القضاة صحبت مي كرديم. عجب اين است كه هنوز معتقدِ صنعت كيميا است. و از اعتقاداتشان اين است كه به واسطه تركيب فلزات سافله، يك فلز عاليه تحصيل مي توان كرد و مثل محمد بن زكريا، به اين كار اعتقاد دارند و بي خبرند از اين كه، تحصيل اين مرتبه، مخصوص اوليا است و آنها به طورهاي ديگر به اين مراتب مي رسند و محتاج به تركيب فلزات نيستند. بلي، از تركيب بعضي اشياء مي توان مصنوعي طلا و نقره ساخت، لكن حقيقت آن طلا و نقره صحيح نيست و وقت امتحان ضايع مي شود. درين باب مي توان تحقيقات كامله كرد كه جمع بين اقوال نمود، لكن كنون مقتضي تحقيق نيست و از مقصد اصلي باز مي مانيم. همين قدر بايد شخص با هوش، گول اهل روزگار را نخورد و به وجود كيميا فريفته نگردد كه هركس داراي اين مقام باشد، محتاج به تضييع وقت ديگران نيست.



شنبه، چهارم رمضان المبارك



امروز حاجي صديق علي ميرزاي سهام الملك، فرزند مرحوم...(45) كه از ملتزمين و همراهان اين سفر است، از شهر آمدند كه در روز حركت به فارس روانه شوند، به حضور والا شرفياب شدند و بعد بيرون آمده، در سراپرده و منزل خود رفتند.



چون فردا روز حركت است، لهذا امروز مرخّصي گرفته، محض ديدن و وداع والدگان خود با اخوان به شهر رفتيم، وداعي كرده، با هزار حسرت از اندرون بيرون شده، يك ساعت از شب رفته، باز به زاويه مقدسه آمديم كه فردا به طرف فارس روانه شويم.

پاورقي

1) باغ مهدعليا، باغي در شهر ري بوده است.

2) ميرزا يوسف آشتياني مستوفي الممالك، فرزند ميرزا حسن بن ميرزا علي مستوفي الممالك ، از رجال قرن سيزدهم هجري (متوفاي 1303 ه .ق.) در سال 1275 ه .ق. پس از عزل ميرزا آقاخان نوري و مرگ ميرزا محمدخان سپهسالار قاجار، به منصب صدارت رسيد. در سال 1287 ه .ق. بعد از بازگشت شاه از فرنگ، ميرزا حسين خان سپهسالار به صدارت رسيد. در سال 1295 ه .ق. مجدداً ميرزا يوسف به صدارت رسيد و با مرگ ميرزاحسين خان سپهسالار در سال 1298 ه .ق. صدر اعظم مطلق شد و در سال 1303 ه .ق. در گذشت و در قم، در مقبره پدرش مدفون گرديد. همان مدرك.

3) فراش خلوت: فراشِ مخصوص خلوت خانه شاه و غيره، آنكه خدمت اطاق اميران و شاهان كند. همان مدرك.

4) معدل الملك شيرازي: مسعود ميرزا ظل السلطان، در سال 1303 ه. ق. ميرزا محمد معدل الملك شيرازي را از طرف خود به حكومت يزد فرستاد و به اصطلاح، نايب الحكومه نمود. نامبرده بيش از يك سال حاكم نبود. و در اين مدت به خاطر ظلم و ستم وي بسياري از مردم يزد ترك وطن كردند. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

5) ميرزا حسام الدين كه ابتدا لقبش «حافظ الصحه» و بعد «مسيح الملك» و سپس ملقب به «مشار الدوله» شد، پسر بزرگ حاج ميرزا محمد حكيم باشي شيرازي و پدر ميرزا نظام الدين مشارالدوله و رضا سردار فاخر حكمت، نماينده و رئيس چند دوره مجلس شوراي ملي مي باشد.

ميرزا حسام الدين كه از شيراز به تهران آمد. پس از تحصيل طب جديد با لقب و سمت حافظ الصحّه به شيراز بازگشت و پس از چندي به تهران آمد و ملقب به لقب «مسيح الملك» شده، جزء اطباي دربار سلطنتي گرديد و چندي بعد مشارالدوله لقب يافت. همان مدرك.

6) حاج محمدحسين خان ملقب به «امين الدوله»، «نظام الدوله» و «مستوفي الممالك» و معروف به «صدر اصفهاني»، پسر حاج محمد علي و نوه محمد رحيم علاف بوده است. وي به خاطر دارا بودن شم اقتصادي قوي، با تحويلداري اجناس در زمان زنديه و احتكار اجناس در زمان نابساماني اصفهان، به جهت درگيريهاي زند و قاجار جهت تسخير آن و دست يابي به گنج - طبق آنچه نقل گرديده - داراي ثروت فراواني گرديد و از متموّلان و ثروتمندان اصفهان و بعد ايران به شمار مي رفت و همين ثروت و بذل و بخشش آن، يكي از عوامل رشد او در زمان فتحعلي شاه بود؛ به طوري كه به مدت 20 سال (1212 تا 1234 ه .ق.) مسؤوليت امور اقتصادي ايران را به عهده داشت و از سال 1234 تا 1239 ه .ق. كه به بيماري زردي درگذشت، صدر اعظم ايران بود.

از بين فرزندان او، عبدالله خان امين الدوله كه مانند پدر، از بيگلربيگي اصفهان و مستوفي الممالكي شروع كرد و به صدر اعظمي رسيد و از مخالفان قائم مقام بود؛ و ديگري ابراهيم ناظر - كه مادرش دختر حاجي ابراهيم اعتماد الدوله مي باشد - از معروفيت بيشتري برخوردارند.

با توجه به كتب تاريخي به نظر مي رسد كه اين خانواده با اندكي شدت و ضعف از سرسپردگان انگليس بوده اند. «رجال دوره قاجار» حسين سعادت نوري؛ «سياستگران دوره قاجار» خان ملك ساماني؛ «صدر اعظم هاي سلسله قاجاريه» پرويز افشاري؛ «شرح حال رجال ايران» ج 3، مهدي بامداد.

7) طغرا: خطي كه بر صدر فرمانها، بالاي «بسم الله» به شكل قوسي مي نوشته اند،شامل نام و القاب سلطان وقت. و آن در حقيقت، حكم امضا و صحه پادشاه را داشته است؛ فرمان، منشور. «فرهنگ معين».

8) مستوفي: محاسب عوايد مالياتي؛ تا قبل از دوره مظفرالدين شاه در رشته ماليه، معمولاً يك مستوفي و يك سر دفتردار بود. مستوفي كارش اين بود كه حساب يك ولايت را مي رسيد. معاون مستوفي را سررشته دار مي گفتند؛ بزرگ ترين مأمور مالياتي يك ناحيه؛ سر دفتر اهل ديوان كه از ديگر محاسبان، حساب گيرد. همان مدرك.

9) بشير [بشارت دهنده، كنايه از اينكه خبرهايش خوش بوده است ] آمد با خبرهايي و ما را زنده كرد. نفس از اين خبرها زنده مي شود.

10) عبدالصمد ميرزا عزالدوله: پسر سوم محمد شاه قاجار و برادر كهتر صلبي ناصرالدين شاه، وي در طول حياتش بر شهرهاي قزوين، زنجان، بروجرد، همدان، ملاير، تويسركان، و نهاوند حكومت راند. و در سال 1302 ه .ق. به جاي يحيي خان مشيرالدوله و وزير عدليه شد. اعتماد السلطنة در يادداشتهاي خود مي نويسد: معلوم نشد وزارت او به استخاره شد يا استشاره يا رشوه. وي مردي متموّل، منظم و مرتب، با عقل معاش و صرفه جو بود و زبان فرانسه و انگليسي را خوب مي دانست. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

11) اگر من هنگام وداع، از شدّت تأسف نمردم، مرا در دوستي منصف حساب مكنيد.

12) افتادگي در نسخه مي باشد.

13) محمدحسن خان (صنيع الدوله - اعتماد السلطنه) پسر چهارم حاج علي خان مقدم مراغه اي، حاجب الدوله (فراش باشي) ناصرالدين شاه و از شاگردان دوره اول دارالفنون بوده است. وي در سنين 11 - 10 سالگي، نوكر اميرقاسم خان، فرزند ناصرالدين شاه بود و در سن 16 سالگي به رياست قشون (فرمانده لشكر) و نيابت حكومت پدرش بر خوزستان و لرستان دست يافت. در سال 1275 ه. ق. پدرش ملقب به ضياءالملك گرديده، حاكم لرستان و خوزستان شد و در سال 1276 ه. ق. در حالي كه فقط 17 سال داشت حاكم شوشتر گرديد.

در سال 1278 ه. ق. به همراه پدر به تهران آمده، معاون پدر شد و پدرش به وزارت عدليه منصوب گرديد. در سال 1280 ه. ق. به سمت وابسته نظامي ايران در سفارت ايران در پاريس منصوب شد و دو سال نيز نايب دوم و (دبير) سفارت بود. بعد از آن به سمت مترجمي در نزد شاه منصوب شد و سپس در سال 1218 ه. ق. به رياست كل دارالطباعه و دارالترجمه ممالك محروسه ايران رسيد و روزنامه ايران سلطاني و مريخو يك روزنامه علمي را منتشر ساخت. و مدتي نيز شهردار (احتساب الملك) تهران بود.

آثار مختلفي چون مآثرالآثار، خواب خلسه، روزنامه خاطرات، مرآت البلدان و مطلع الشمس و... به او منسوب است كه بسياري از آن كتب را او ننوشته است، بلكه افراد زير دست او نوشته اند و به نام او منتشر شده است؛ از جمله صدرالتواريخ كه اثر غلام حسين اديب و ميرزا محمد حسن فروغي ذكاء الملك است.

ادوارد برون در كتاب «انقلاب ايران»، او را مردي شياد، جاهل و بي سواد معرفي مي كند كه خود را دانشمند وانمود مي كرده است و آثارش نتيجه مرداني است كه با جور و جفا مي نوشتند و به نام او منتشر مي ساختند، ولي دكتر فووريه از او به عنوان مردي باسواد ياد مي نمايد.

وي به بيان خودش در كتاب «روزنامه خاطرات» اهل مشروب و ترياك بوده است. در سال 1313 ه .ق. سكته و فوت مي كند و در وادي السلام نجف اشرف مدفون مي گردد. همان مدرك.

14) سوره جمعه: 62، آيه 4.

15) جهانسوز ميرزا، نام اصلي اش حسين قلي خان و لقبش جهانسوز شاه بود كه پدرش فتحعلي شاه نام پدر خويش را بر او نهاده بود، ولي معروف به جانسوز ميرزا گرديد. وي در طول حياتش بر اروميه، شاهرود، بسطام، سمنان، و دامغان حكومت راند و در سال 1318 ه .ق. در حالي كه حاكم شاهرود و بسطام بود، رحلت نمود. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

16) اميرتومان: فرمانده قشوني قريب به 10000 تن؛ امير لشكر، سرلشكر. «فرهنگ معين».

17) محمد معصوم شيرازي: ملقب به معصوم علي شاه و مشهور به نائب الصدر و ميرزا آقا و حاج نائب الصدر، فرزند حاج زين العابدين معروف به حاجي ميرزا كوچك نائب الصدر و ملقب به رحمت علي شاه اصل، محمد معصوم قزويني است و مولدش شيراز بوده است و در تهران اقامت داشته. وي در 1270 ه .ق. متولد شد و در سال 1344 ه .ق. وفات يافت. او محضر حاج ميرزا محمد حسن شيرازي و فاضل اردكاني را درك نموده و از عرفاي مشهور طريقت نعمت الهي بوده است و از آثار اوست: تذكره طرائق الحقايق. «فرهنگ دهخدا».

18) كتابي تحت اين عنوان يافت نشد؛ امّا از معصوم علي شاه در احوال عرفا و عرفان و تصوّف كتابي به نام «طريق الحقايق» وجود دارد كه توسط محمد جعفر محجوب تصحيح شده و انتشارات باراني در سه جلد آن را به چاپ رسانده است.

19) سليمان ميرزا: پسر فريدون ميرزا، پسر پنجم عباس ميرزا نايب السلطنه، ملقب به «فرمانفرما» مي باشد. «شعاع الدوله» لقب لطف الله ميرزا فرزند بيست و سوم عباس ميرزا، عموي سليمان ميرزا بوده است كه در سال 1300 ه. ق.- يك سال بعد از فوت لطف الله - اين لقب، به سليمان ميرزا داده مي شود. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

20) فريدون ميرزا: پسر پنجم عباس ميرزا نايب السلطنه و برادر محمدشاه است كه در طول حيات خود بر آذربايجان، شيراز و خراسان حكومت نموده است. و القاب «فرمانفرما» و «نايب الاياله» را به او داده اند و بسيار مورد محبت و علاقه مهد عليا بوده است. همان مدرك.

21) غره: شب اول ماه قمري، مستهل ماه، روز اول ماه قمري، اول هر چيز. «فرهنگ معين».

22) ]. اَ حاجي: لغزها و معميات را گويند. (غ)

23) علي قلي ميرزا اعتضاد السلطنه: پسر پنجاه و چهارم از زن پنجاه و دوم فتحعلي شاه قاجار كه مادرش به نام گل پيرهن خانم، اصلاً از ارامنه تفليس (معروف به گرجي) بوده است و در بين فرزندان فتحعلي شاه، اهل دانش بود و داراي تأليفاتي است، از جمله: كتابي در تاريخ وقايع و سوانح افغانستان؛ «فلك السعاده» در ابطال ستاره شناسي؛ «اكسير التواريخ»؛ «تاريخ متنبئين»؛ «كيفيت ظهور سيد علي محمد باب».

وي در سال 1272 ه .ق. به «اعتضاد السلطنه» ملقب و در سال 1274 ه .ق. به رياست مدرسه دارالفنون و در سال 1275 ه .ق. به وزارت علوم (فرهنگ) منصوب گرديد. و در اين سال تعدادي از تحصيل كرده هاي دارالفنون را به پاريس فرستاد براي تحصيل در آنجا.

مدتي نيز ضمن اين مناصب، وزير صنايع و معادن و تجارت و تلگراف و تصدي روزنامه دولتي و سرپرست چاپخانه هاي كشور و ولايات و كارخانه ها بود و حكومت ملاير و تويسركان را نيز داشت.

در سال 1288 ه .ق. مجلس دارالشوراي كبري تشكيل شد و وي به عضويت آن در آمد و در سال 1289 ه .ق. حكومت بروجرد نيز بر ساير مشاغلش افزوده گرديد.

وي در شب عاشورا سال 1298 ه .ق. در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم(ع) به خاك سپرده شد. و البته او نيز در مخالفت با اميركبير هم ندا با مهدعليا و اعتماد السلطنه و آقا محمدخان بود. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

24) دانشوران (نامه دانشوران ناصري): كتابي دائرةالمعارف مانند است كه در عهد ناصرالدين شاه قاجار در تراجم احوال بزرگان اسلام در اداره دارالتأليف (دولتي) تحت نظر شاهزاده علي قلي ميرزا اعتضاد السلطنه، وزير علوم، و توسط چهارتن از فضلاي عصر تأليف شده كه عبارت اند از: 1. شمس العلماء؛ 2. ميرزا ابوالفضل ساوجي؛ 3. ميرزا حسن طالقاني؛ 4. عبدالوهاب بن عبدالعلي قزويني (پدر علامه محمد قزويني). اين كتاب داراي 7 عهد است كه به حرف شين معجمه منتهي مي شود. «فرهنگ معين».

25) شيخ مهدي شمس العلماء: شيخ محمد مهدي بن غلام علي، مشهور به حاجي آقا آخوند بن حسن بن رضا بن خدا بنده بن رضا بنده (متوفاي 1331 ه .ق.) پدرش در عبدالرب آباد قزوين ساكن و در آن حدود مشهور و صاحب رياست ديني بود. محمد مهدي مقدمات علوم را در قزوين فراگرفت و سپس براي ادامه تحصيل به تهران آمد. در حدود سال 1294 ه. ق. بر حسب انتخاب اعتضاد السلطنه به سمت يكي از مؤلفان چهارگانه (نامه دانشوران) در اداره دارالتأليف پذيرفته شد. تا پايان عمر اعتضاد السلطنه جلد 1 اين كتاب به پايان رسيد و با مرگ اعتضاد السلطنه و انتقال دارالطباعه به اعتماد السلطنه، ايشان مجبور بودند موضوعات و عناوين درخواستي او را بنويسند و وي به نام خود منتشر مي كرد. «فرهنگ دهخدا».

26) مقصود مرحوم محمدحسن خان اعتماد السلطنه، فرزند مرحوم حاجي علي خان، فراش باشي دولت، ملقب به اعتماد السلطنه است.(غ)

27) چامه: شعر. «فرهنگ معين».

28) من براي او زندگي و حيات را طالبم و حال آنكه او قتل مرا خواهان است. من او را اطاعت مي كنم و حال آنكه او نسبت به من نافرمان است.

29) از تابش آتش گونه هايش مرا مي سوزاند، با تير مژگانش در بين عشاق مرا نشانه مي گيرد.

30) كسي كه به حقيقت برترين پادشاهان زمين است، به طوري كه ديده شده كه در خواب، خواسته هاي مسكينان را اجابت مي كند.

31) قادر و غالب و نيرومند و بردبار و رشيد است، مظفرالدين سلطان سلاطين.

32) جمع كرد (تمام مراتب) والا مقامي و بزرگي را تا آنجا كه نسبش گم شد، كه از آل ياسين (آل پيامبر صلي الله عليه و آله) است يا آل قاجار.

33) ولي عهدي كه به واسطه او ايران از عدل و داد پر شد و جهان از قوانين.

34) ذاتش با عدل سرشته شده، پس ذاتش عين عدل است و ذات ديگران از گِل مي باشد.

35) اگر در عهد قارون بود، به خاطر گشاده دستي اش، خزينه هاي قارون انباشته نمي شد.

36) مانند موسي از كرم، يدبيضا دارد و در سخن پردازي سحباني است چون هارون (سحبان از سخن پردازان فصيح عرب است كه هرگاه بخواهند از فصاحت كلام كسي حرف بزنند، او را مثل مي زنند و شاعر، مظفرالدين را از فصاحت به سحبان و هارون هردو تشبيه نموده است).

37) معناي تحت لفظي اين بيت يعني: به رفع و نصب نزد ما غير منصرف است، گويي كه عَلَمي بدون تنوين است؛ ولي تناسب اين عبارت با مدح احمد منشي چيست؟ شايد مي خواهد بگويد همانطور كه اسمش «احمد» غير منصرف است و رفع و نصب نمي پذيرد، خودش نيز مانند عَلَم غير منصرف است كه تنوين نمي پذيرد و از بقيه اعلام متمايز است شخصيتش ميان هم گنانش متمايز و برجسته است.

38) در شيرخوارگي به بلوغ رسيد و صاحب فكر بود، ولي هم گنانش در بيست سالگي هنوز به بلوغ فكري نرسيدند.

39) باران جود و بخشش شدي، اي ابر باراني كه بر نيازمندان مي باري. فريادرس مردم در زمان ذلت و اندوه و گرفتاري شدي.

40) تا روزگار باقي است، چونان سلطان پيروز پايدار بماني و روزگار را با بزرگي و تمكين بگذراني.

41) صاحبقران، آن مولود كه وقت تشكيل نطفه اش و يا به وقت ولادت او قران عظمي باشد و برج قران در طالع بود. و بعضي گويند كه در سال ولادت او زحل و مشتري را قران عظمي باشد و اين نوع قِران (نزديك شدن) بعد از سالهاي فراوان واقع شود و اين چنين مولود را پادشاهي ديرماند. و از اسكندري منقول است آنكه وقت ولادت او زهره و مشتري را قران باشد. و اين لفظ پيش از عهد تيموريان معني وصفي داشته و به جاي اسم خاص استعمال نمي شده است.

اولين كسي كه به اين عنوان ملقب گرديد، امير تيمور لنگ بوده است. در سال 1242، سكه اي ضرب مي شود كه روي آن نقش بسته است: «سكه شه فتح علي خسرو صاحبقران». ناصرالدين شاه قاجار در سال 1293 به يادگار سال سي ام پادشاهي خويش، در يك سكه زرينِ ضرب تبريز، خود را ناصرالدين شاه غازي خسرو صاحبقران مي خواند. (كه اين سكه ها به سكه صاحبقراني معروف بوده است). «فرهنگ دهخدا».

42) سفرنامه حاجي سياح محلاتي: حاجي سياح از روحانيوني است كه 20 سال به سير و سفر در كشورهاي خارجي پرداخت و سفرنامه ارزشمندي را به جاي گذاشت كه تحت عنوان «سفرنامه حاجي سياح به فرنگ» توسط علي رهباشي تصحيح گرديده است و انتشارات ثاقب و سخن در سال 1378 ه. ش. آن را به چاپ رسانده است. برگرفته از «سفرنامه حاجي سياح به فرنگ».

43) ميرزا محمود مستوفي گرگاني، معروف به وزير، پسر دومحاج ميرزا نصرالله گرگاني است كه در ابتدا، سمت منشي گري ميرزا يوسف مستوفي الممالك را داشت و سپس به حكومت ساوه رسيد، در سال 1288 ه .ق. به سمت وزارت پيشگار دارايي مأمور خراسان شد و تا دو سال در اين سمت بود. در سال 1291 ه .ق. به وزارت تهران منسوب شد و تا هفت سال بر اين سمت بود و سپس به واسطه زياده روي در خرج مبالغ از كار بر كنار شد. و در سال 1300 ه .ق. به جاي ميرزا شفيع شيرازي به سمت مستوفي فارس رسيد.

وي مردي زرنگ، زيرك، عياش و تجمل طلب بوده است و منشي و خطاط و موسيقي دان. و در سال 1311 ه .ق. در تهران درگذشت. «شرح حال رجال ايران» بامداد.

44) ميرزا نصرالله مستوفي گرگاني، پسر ميرزا اسماعيل مستوفي گرگاني است كه در زمان ميرزا يوسف مستوفي الممالك، نيابت ميرزا حسن مستوفي را داشته،به علاوه مستوفي حساب اصفهان، كردستان، عراق، ساوه، خرقان، محلات، درجزين و حساب خزانه نيز با او بود و در سال 1307 ه . ق. در گذشت. همان مدرك.

45) افتادگي از نسخه است.