کرامات (101-125)


( 101 )



يکي از دوستان مي گفت :



هنگامي که من منزل خود را مي ساختم ضوابط پروانه ساختمان با وضع ما منطبق نبود و نتوانستيم پروانه تهيّه کنيم ، و لذا با مشکلاتي روبرو شديم .



به حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام رفتم و نذر کردم که اگر تاسيس منزل بدون هيچ مشکلي فراهم شود ، پس از تکميل ساختمان مجلس روضه اي بگيرم . آنگاه شروع به ساختن کرديم .



هرچند يکبار مامورين شهرداري مي آمدند و پروانه ساختمانهاي نيمه کاره اطراف ما را باز ديد مي کردند ولي هرگز به سراغ ما نيامدند تا ساختمان سه طبقه پايان يافت .



( 102 )



رفع مشکلات علمي



آيت الله حاج ميرزا محمّد فاضل لنکراني از مراجع تقليد ، مي فرمود : موضوعي براي من پيش آمد که مربوط به سالها قبل است ، من هر وقت به آيه شريفه :



" اِنَما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنکُمُ الّرِجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَکُم تَطهيراً " (72) که به آيه تطهير معروف است بر مي خوردم ، اين سوال در ذهنم مي آمد که اگر اين آيه مخصوص اهل بيت پيامبر است و به همسران آن حضرت ربطي ندارد ، چگونه در بين آياتي آمده است که از زنان پيامبر و احکام آنان سخن مي گويد ؟



اين مطلب سالها ذهن مرا مشغول کرده بود و به صورت يک مشکل علمي درآمده بود ، تا آنکه متوسّل به حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ شدم و به لطف الهي و عنايت آن حضرت اين مشکل حل شد ، به گونه اي که با همکاري جناب آقا شهاب الدّين اشراقي که هم مباحثه ما بود ، کتابي علمي در اين باره نوشتيم و با استدلال علمي ثابت کرديم که اين آيه هيچ ارتباطي با همسران پيامبر ندارد و مخصوص اهلبيت آن حضرت است . (73)



( 103 )



محدّث جليل القدر مرحوم حاج شيخ عباس قمي متوفّاي 1359 هـ . در کتاب گرانقدر " فوائد رضويه " در شرح حال ملاصدرا (74) از مشايخ خود نقل مي کند که ايشان به جهت برخي از ابتلائات از محل اقامت خود ( شيراز ) به دارالايمان قم مهاجرت کرد که عُشّ آل محمّد است و حرم اهلبيت عليهم السلام .



وي به حکم : " اِذا عَمَّتِ البُلدانَ الفِتَنُ وَالبَلايا ، فَعَلَيکُم بِقُم وَ حَواليها و نَواحيها ، فَاِنَّ البَلايا مَدفُوعٌ عَنها " . به قريه اي از قراء قم به نام " کهک " در چهار فرسخي قم پناه برد .



هنگامي که برخي مطالب علمي بر او مشکل مي شد از کهک به زيارت حضرت سيّده جليله فاطمه بنت موسي بن جعفر عليها السلام مشرّف مي شد و از آثار فيض آن حرم مطهّر بر او افاضه مي شد و مشکلش حل مي گرديد . (75)



( 104 )



در محضر آيت الله حاج سيد محمّد شاهرودي ، از مراجع تقليد ، مطلب بالا مطرح شد ، فرمودند : من هر شب به حرم کريمه اهلبيت مشرّف مي شوم ، گاهي اصحاب استفتاء مي گويند : اگر به جاي تشرّف به حرم به استفتاها پاسخ دهيد ، شايد ثوابش بيشتر باشد ، مي گويم : من به حرم بي بي مشرف مي شوم و نيرو مي گيرم . سپس فرمودند : اگر روزي توفيق تشرّف پيدا نکنم ، آن روز وضع خوبي ندارم .



( 105 )



رهايي از ترور



کامران ميرزا هنگامي که از برکت زيارت کريمه اهلبيت از ترور ، جان سالم به در برد ، گلدسته هاي حرم مطهر آن حضرت را طلا کرد. (76)



( 106 )



ره توشه



حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاي سبزواري مي فرمود : براي تشرف به کربلا به دنبال يک نوشته پر فيض و معنوي بودم ، که دسترسي به آن ظاهراً مشکل بود . رفتم خدمت بي بي فاطمه معصومه _ سلام الله عليها _ ، عرض کردم : بي بي جان ! من اين نوشته را به عنوان ره توشه از شما مي خواهم .



دو سه روز بعد يکي از دوستان مرا براي منبر و نهار به منزل خود دعوت کرد ، چون خانواده در مشهد بود ، دعوت ايشان را پذيرفتم . نماز ظهر و عصر را در حرم خواندم و به منزل ايشان رفتم ، همانجا حاجتم برآورده شد .



پيش از منبر بود و يا بعد از منبر ، نوشته اي را زير منبر ديدم ، آن را برداشتم و به صاحب خانه گفتم : اين چيست ؟ گفت : هرچه هست مال شما .



( 107 )



زدودن زنگار گناه



حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاي حاج شيخ اسماعيل حسين زاده سرابي ، که از فضلاي برجسته و مورد وثوق مي باشند ، از مرحوم حجه الاسلام والسملين حاج ميرزا تقي زرگر ، که از شخصيّتهاي بارز حوزه علميه قم بودند و در سال 1398 هـ . فوت کردند مکاشفه اي را به شرح زير نقل فرمودند :



روزي در صحن مطهّر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ در خدمت مرحوم آقاي زرگر نشسته بوديم ، فرمود :



" يک روز در همينجا نشسته بودم يکمرتبه حالت مکاشفه به من دست داد ، ديدم که در ايوان طلا دوشهاي فراوان است که از آنها آب مي ريزد ، هر يک از زوّار که از حرم مطهّر خارج مي شود زير اين دوشها مي ايستد کاملاً شستشو مي کند و سپس راه مي افتد و هرگز احدي از زائران حضرت معصومه از اين معني مستثني نبود و همه آنجا شستشو مي کردند و مي رفتند " .



اين حالت در حدود 10 - 15 دقيقه ادامه يافت ، سپس چشمم عوض شد و همه چيز را به صورت عادي ديدم .



( 108 )



همچنين آقاي حسين زاده از مرحوم حجّه الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ صادق نصيري سرابي ، متوفّاي 1413 هـ . که از هيات تحريريه " احقاق الحق " و اهل معني بودند نقل کردند که فرموده بود :



" من در بالاي سر حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام مکرّر در مکرّر در عالم مکاشفه مشاهده کردم که از بالا بر سر زوّار آب مي ريزد " .



نگارنده گويد : اين دو مکاشفه دقيقاً مطابق با حقيقت است و طبق احاديث فراوان زائران حرم مطهّر اين شفيعه روز جزا اهل بهشت مي باشند و بهشت بر آنها واجب است .



بديهي است که زائران هنگامي بهشتي مي شوند که همزمان با اين زيارت زنگار گناه از سرتاسر پيکرشان شستشو داده شود .



اين ناچيز با مرحوم نصيري مانوس بودم و بر فضل و تقوي و ديانتش اعتقاد راسخ داشتم .



با مرحوم زرگر مانوس نبودم ولي همه کساني که با او محشور بودند همواره از عظمت روحي و معنوي آن بزرگوار سخن گفته ، در برابرش خضوع مي کنند .



( 109 )



يکي از دوستان اهل وِلا نقل مي کند که براي يکي از زوّار در حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مکاشفه اي حاصل مي شود ، مي بيند که دوش آبي بالاي سرش هست ، نگاه مي کند و مي بيند که بالاي سر هر زائري يک دوش آب هست .



متوجّه مي شود که آب بسيار لطيفي است و از ايستادن زير آب خيلي احساس لذّت مي کند و بدنش سبک مي شود .



از حرم خارج مي شود و مي بيند که در صحن مطهّر جعبه هايي چيده اند از روي زمين تا عنانِ آسمان . به هر کسي که عبور مي کند يک جعبه مرحمت مي کنند اگر چه عابر باشد و قصد زيارت نداشته باشد .



از صحن خارج مي شود و مي بيند جعبه در دستش نيست ، بر مي گردد به صحن مي بيند از جعبه ها خبري نيست ، به حرم مطهّر بر مي گردد مي بيند از دوشهاي آب اثري نيست . تازه آن وقت متوجّه مي شود که حالت مکاشفه برايش پيش آمده بود .



( 110 )



زيارت عاشورا در حرم



يکي از دوستان مورد اعتماد ، از يکي از فضلاي آذربايجان که مورد اعتماد نگارنده نيز هست ، نقل کرد که :



در سال 1379 هـ . ( يک سال قبل از وفات مرحوم آيت الله بروجرودي ) به قم آمدم ، امّا در هيچ مدرسه اي حجره اي نيافتم ، تا اينکه اطاقي را در زير پلّه اي اجاره کردم ، ولي از جهت مطالعه و استراحت خيلي در فشار بودم . شبي به حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مشرّف ، و به شدّت متوسّل شدم .



همان شب در عالم رويا نقطه خاصّي از حرم مطهّر ( قسمت بالاي سر ) را به من نشان دادند و گفتند : در اين نقطه زيارت عاشورا بخوان تا حجره اي برايت فراهم شود .



روز بعد به حرم مطهّر مشرّف و در همان نقطه زيارت عاشورا خواندم ، و همان روز حجره اي در مدرسه حجّتيه برايم فراهم شد .



( 111 )



سنگک داغ



حاج آقا سبزواري مي فرمود : تازه وارد قم شده بودم ، منزلي اجاره کرده ، اثاثيه را با خانواده و مادرم در منزل گذاشتم و به حرم مشرّف شدم .



شب دير وقت بود و يادم آمد که به من گفته اند نان بگيرم و الآن نبايد هيچ نانوايي باز باشد .



نزديک ضريح بي بي بودم ، به بي بي عرض کردم : ما از خدمت برادر بزرگوارتان از مشهد آمده ايم و امشب اوّلين شبي است که مهمان شما هستيم ، بچه ها تازه از راه رسيده اند و گرسنه هستند .



يکي از آشنايان را ديدم ، پرسيدم : اينجا نانوايي کجا هست ؟



گفت : الآن بايد همه نانواييها بسته باشند ، فقط يک نانوايي هست که شايد باز باشد ، آدرس داد و رفت .



در حدود 20 دقيقه گذشت و من هنوز در حرم بودم ، ديدم آن آقا آمد و چند سنگک داغ آورد و در کنار ضريح مقدّس به من آمد . از بي بي تشکّر کردم که حتي به اين خواسته هاي کوچک ما نيز عنايت دارد .



( 112 )



شفا پس از مجوّز دفن



حضرت مستطاب آيت الله حاج شيخ عبدالله مجد فقيهي ، بنيانگذار درمانگاه



" قرآن " ( متوفّاي شب اوّل ذيقعده 1421 هـ . ) روز اوّل ذيعقده 1414 هـ . که براي براي شرکت در جشن ميلاد حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به منزل نگارنده تشريف آورده بود ، با يک شور و عشقي کرامتي را که از حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مشاهده کرده بود ، به شرح زير نقل فرمود :



در اوايل ورود ما به قم ، صبيّه اينجانب مريض شد و معالجات فراوان نتيجه نداد ، تا سرانجام در بستر مرگ افتاد و اميد ما از همه جا قطع شد .



مقدّمات دفن فراهم شد و من براي اجازه دفن به سراغ پزشک قانوني رفتم . ژ



در مسير خود به مطبّ دکتر قانوني ، وارد حرم مطهّر حضرت معصومه _سلام الله عليها _ شدم و عرض کردم : " اي بي بي دو عالم ما به شما پناهنده ايم ، شما راضي نشويد که در آغاز تشکيل زندگي و در اوايل ورود ما به اين شهر مقدّس ، ما پريشان خاطر و دل افسرده شويم " .



برگ اجازه دفن را از پزشک قانوني گرفتيم و به خانه برگشتم ، با کمال تعجب ديدم که آثار حيات در چهره اش آشکار گشته است .



پستانک را به دهانش نزديک کرديم شروع به مکيدن نمود .



طولي نکشيد که همه آثار مرگ و مرض از چهره اش برطرف شد و بهبودي کامل يافت و از کرامات بي بي الآن زندگي خوش و مرفّهي دارد و خود صاحب دو فرزند است .



( 113 )



شفا در آستانه مرگ



مرحوم تنکابني عنايت مشابهي را به شرح زير نقل مي کند :



در يکي از تشرّفهاي خود به عتبه بوسي حضرت معصومه عليها السلام همسرم و فرزندم به شدّت مريض شدند و در بستر مرگ افتادند ، به محضر دختر باب الحوائج عرض کردم : ما از راه دور به درِ خانه شما آمديم ، ما هرگز توقّع نداريم که افسرده و دماغ سوخته از محضر شما برگرديم . همان لحظه هر دو مريض بهبودي يافتند و از آستانه مرگ برگشتند . (77)



( 114 )



داستان شفا يافتن آقاي احمد شيرين کلام را در حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ در چهل سال پيش ، برادرش آقاي عباس شيرين کلام به نظم و نثر نوشته و آقاي صحفي آن را درج کرده ، و ما فشرده آن را در اينجا مي آوريم :



روز عاشوراي 1332 ش . از کسالت برادرم آقاي احمد شيرين کلام آگاه شدم ، روز بعد با قطار به تهران رفتم و ديدم وضع برادرم بسيار وخيم است ، خويشان آنجا گرد آمده اند و يکي از سادات مشغول توسّل و عزاداري است .



معلوم شد که روز پنجم محرّم در بين نماز مغرب و عشا طرف راست ستون فقرات از کار افتاده و معالجات تاثير نکرده است .



حتّي براي خوردن آب ، به وسيله لوله اي آب را در دهانش مي ريختند . دوماه تمام به حاذق ترين دکترها مراجعه شد ، برخي از اساتيد دانشگاه چون پروفسور امير اعلم معاينات دقيق نمود ، شوراي پزشکي تشکيل دادند و نتيجه اي حاصل نشد .



همه خويشان از بهبودي او نوميد شدند و مقدّمات تجهيز و تدفين فراهم شد .



من تصميم گرفتم که او را به قم بياورم ، ماشين را تا در منزل برديم و چهار نفري او را روي دست گرفته در کف ماشين خوابانديم و به سوي کريمه اهلبيت حرکت کرديم .



در حدود مغرب بود که به دروازه قم ( گردنه سلام ) رسيديم ، در همان شب اوّل با توسّل به حضرت معصومه عليها السلام شفاي کامل يافت .



مدّت 18 روز او را در قم نگه داشتيم ، مجالس جشن بر پا نموديم ، مدّاحان اهلبيت به مديحه سرايي پرداختند ، بعد از 18 روز با پاي خود صحيح و سالم به تهران رفت .



او که خود را رهين منّت حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مي ديد ، ديگر اقامت در تهران را روا نشمرد ، از تهران کوچ کرد و در قم رحل اقامت انداخت . (78)



( 115 )



دوست دانشمند و ارزشمندم حجه الاسلام و المسلمين استاد يعقوب جعفري مي فرمود : پسرم محمّد رضا در خردسالي به شدّت مريض شد ، تا جايي که خطر مرگ احساس مي شد . در ميان آن بيماري شديد سرخک گرفت ، همسرم بسيار بي تابي مي کرد و از فرزندش قطع اميد کرده بود و مي گفت : او با اين بدن نحيف و مرض شديد ، ديگر نمي تواند سرخک را تحمّل کند و جان سالم بدر برد .



مطب دکتر فيض در آن ايّام در سه راه موزه بود ، بچّه را با کمال ياس به مطب دکتر فيض مي برديم ، چون به جلو حرم رسيديم ، گفتم : اوّل برويم به خدمت دکترِ دکترها ، سپس به نزد دکتر ببريم .



وارد حرم شديم ، بچه را به ضريح مقدّس نزديک کرديم و از محضر خاتون دو سرا شفايش را خواستار شديم .



آنگاه پيش دکتر فيض رفتيم و نسخه اش را گرفتم و استفاده کرديم از برکات حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ بچّه شفاي کامل يافت و ديگر نفهميديم که سرخک کي عارض شد و کي از بدنش خارج گرديد .



( 116 )



مولّف کتاب داستانهاي شگفت ، از شخصي به نام آقاي قاسم عبدالحسيني _ که در آن ايام پليس موزه حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ نقل مي کند که گفت:



در زماني که متّفقين در ايران بودند و محموله هاي خود را از راه جنوب به شوروري مي بردند ، من در راه آهن خدمت مي کردم ، در اثر تصادف با کاميون حامل سنگ ، يک پاي من زير چرخ کاميون رفت ، مرا به بيمارستان فاطمي شهرستان قم بردند و زير نظر دکتر مدّرسي بستري شدم .



مدّت پنجاه در آنجا بستري بودم و پايم ورم کرده بود و در تمام مدّت شبانه روز يک لحظه از شدّت درد آرام نداشتم و به طور مداوم از شدّت درد ناله مي کردم و فرياد مي کشيدم و همه اطاقها و سالنهاي بيمارستان از ناله و فرياد من دراذيّت بودند .



در اين مدّت من همواره به حضرت زهرا ، حضرت زينب و حضرت معصومه _ سلام الله عليهنّ _ متوسّل بودم ، و مادرم مرتّب به حرم مطهّر حضرت معصومه _سلام الله عليها _ مي رفت و توسّل پيدا مي کرد .



يک کودک سيزده چهارده ساله اي نيز در کنار من بستري بود که به پايش گلوله اصابت کرده بود و پدرش کارگر بود .



حال او از من بدتر بود ، زيرا محلّ جراحت او تبديل به خوره و جذام شده بود و آقايان اطبّا از او قطع اميد کرده بودند ، چند روزي درحال احتضار بود ، فقط گاهي صداي ضعيفي از او شنيده مي شد .



هر وقت پرستارها مي آمدند ، مي پرسيدند : تمام نکرده است ؟ !



من هم رفته رفته از بهبودي خودم نوميد شدم ، ديگر طاقت تحمّل درد را نداشتم ، و لذا در شب پنجاهم مقداري سم تهيّه کرده زير بالش خود نهادم و با خود گفتم : اگر امشب هم خوب نشدم خودم را راحت مي کنم .



هنگامي که مادرم به ديدنم آمد به او گفتم : " اگر امشب شفاي مرا از حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ گرفتي ، فَبِها ، و الاّ صبح جنازه مرا روي تختخواب خواهي ديد " .



مادرم با وضع پريشان ، بيمارستان را به قصد حرم مطهّر حضرت معصومه _سلام الله عليها _ ترک کرد .



شب لحظاتي مرا خواب گرفت ، در عالم رويا ديدم سه بانوي مجلّله از پنجره اي که به فضاي سبز بيمارستان باز مي شد وارد اطاق من شدند .



از کيفيّت ورود و تواضع آنان در حقِّ يکديگر ، من اينطور فهميدم که اوّلي : حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ دوّمي حضرت زينب کبري عليها السلام و سوّمي حضرت معصومه عليها الاسلام مي باشند .



اين سه بانوي بزرگوار مستقيم به طرف تخت آن کودک رفتند و به رديف در کنار تخت او ايستادند . حضرت زهرا عليها السلام به او فرمودند : " بلند شو " گفت: نمي توانم ، فرمود : " بلند شو " گفت : نمي توانم . فرمود : " بلند شو ، تو خوب شدي " .



در همان عالم رويا ديدم که آن بچه بلند شد و نشست .



من انتظار داشتم که پس از آن همه توسّل . اين بزرگواران به من هم عنايتي بفرمايند ، ولي اصلاً به طرف من توجّه نفرمودند .



در همان اثنا بيدار شدم و بسيار ناراحت شدم ، دست بردم زير بالش که آن سم را بردارم و خود را راحت کنم .



يک لحظه با خود انديشيدم که نبايد عجله کنم ، زيرا اين سه بانوي بزرگوار در اين اتاق قدم نهاده اند ، امکان ندارد که تشريف فرمايي آنان در حال من بي تاثير باشد ، و لذا دست نگهداشتم و آرام دست خود را روي پايم نهادم ، ديدم درد نمي کند ، آهسته پايم را حرکت دادم ، ديدم به راحتي حرکت مي کند ، فهميدم که من نيز از برکت قدوم آن مخدّرات شفا يافتم .



صبح هنگامي که پرستارها آمدند بچّه خوابيده بود ، خيال کردند که تمام کرده است ، پرسيدند : از بچّه چه خبر ؟ گفتم : خوب شده است . گفتند : يعني چه ؟ !



گفتم : مطمئن باشيد بچّه خوب شده ، ولي بيدارش نکنيد .



هنگامي که بچّه بيدار شد دکترها آمدند و با کمال تعجّب ديدند که زخمش التيام يافته ، حتّي از جاي زخم هم هيچ نشاني نمانده است .



پرستارها آمدند که طبق معمول پاي مرا پانسمان کنند ، چون باند را برداشتند با کمال تعجّب ديدند که هيچ زخم و جراحتي در پاي من نيست ، پايم به کلّي خوب شده ، ورم پايم فروکش کرده ، و فاصله زيادي بين پا و پنبه ها ايجاد شده است .



مادرم از حرم آمد چشمانش از زيادي گريه ورم کرده بود ، پرسيد چگونه هستي ؟ نخواستم بگويم شفا يافته ام ، زيرا ممکن بود از شدّت خوشحالي قالب تهي کند ، و لذا گفتم : بهتر هستم ، برو عصايي بياور که برويم منزل _ البته نيازي به عصا نداشتم _ به طرف منزل رفتيم و بعدها جريان را براي مادرم نقل کردم .



امّا در بيمارستان هنگامي که دکترها و پرستارها وضع من و بچّه را مشاهده کردند غوغا به پا کردند ، صداي گريه و صلوات فضاي بيمارستان را پر کرده بود . (79)



( 117 )



يکي از عنايات خاص حضرت معصومه عليها السلام ، شامل حال يک نوجوان مشهدي ، به نام " مصطفي چشم آبيده " دانش آموز کلاس سوم راهنمايي شده ، و ايشان پس از ياس کامل از پزشکان با نذر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ شفاي کامل خود را باز يافته است .



اين نوجوان که 8 سال مکبّر مسجد امام حسن عليه السلام بوده و چند سالي براي حضرت بقيه الله ارواحنا فداه مديحه سرايي مي کرده ، درشب 23 ماه مبارک رمضان 1423 هـ . عازم مهديّه ، در خيابان تهرانِ مشهد مقدس بوده ، که دچار سانحه مي شود و مغزش متلاشي مي گردد ، و به مدت سه شبانه روز درحال بيهوشي کامل به سر مي برد .



مادرش ساعت (80) بعد از نيمه شب از مهديه بيرون مي آيد ، هرچه مصطفي را جستجو مي کند ، پيدا نمي کند ، به منزل پدر شوهرش مي رود و مطلع مي شود که پسرش دچار سانحه شده است ، با خواهرش به حرم مطهر امام هشتم عليه السلام مي رود و در کنار شبکه فولاد به امام ثامن و ضامن ملتجي مي شود و شفاي پسرش را با الحاح و اصرار از آن حضرت مسالت مي کند .



خواهرش مي گويد : برويم خانه ، مي گويد : من تا شفاي بچه ام را نگيرم به خانه نمي روم .



هيئتي به حالت عزاداري وارد صحن مطهر مي شود ، براي شفاي پسرش از آنها التماس دعا مي کند . مدّاح هيئت براي عزادران شرح مي دهد که فرزندِ اين خانم در بيمارستان ، در بخش سي.سي.يو بستري است ، براي شفاي او ملتمسانه دعا مي کند ، دل مادر مقداري آرام مي شود و همراه خواهرش به منزل مي رود .



راننده تاکسي ، بدون اينکه آنها چيزي اظهار کنند مي گويد : براي شفاي فرزند خود ، به " خيريه حضرت معصومه " چيزي نذر کنيد ، انشاء الله شفا پيدا مي کند .



مادرِ مصطفي آدرس خيريه را مي پرسد ، مي گويد : در خواجه ربيع است بايد بگرديد ، پيدا کنيد .



روز دوم و سوم نيز به بيمارستان مي روند و از آنجا به حرم مطهّر مشرف مي شوند و براي شفاي مصطفي با تضرّع کامل دعا مي کنند .



مادر مصطفي مي گويد : روز سوم به هنگام مراجعت از حرم مطهر به دنبال "خيريه حضرت معصومه" رفتم و پس از جستجوي زياد پيدا کردم . مسئول خيريه آقاي کوهي ، مشغول ذبح گوسفند بود ، گريه ام گرفت ، تصادف پسرم را به او گفتم و النگوئي را که نذر خيريه کرده بودم به آقاي کوهي تقديم نمودم .



آقاي کوهي مرا به دفتر خيريه راهنمائي کرد ، آنگاه يک عدد سکه امام زمان عليه السلام با مقداري تربت به من داد و پسرم را بيمه امام زمان عليه السلام و عمه اش حضرت معصومه عليها السلام نمود .



دکتر معالج مصطفي روز اوّل صددرصد مايوس بود و مي گفت : برويد براي پسرتان دعا کنيد ، حالش خيلي خراب است ، قلب نمي زد ، تنفس نمي کند و آزمايشها جواب نمي دهد .



پس از نذر حضرت معصومه و تقديم آن به خيريه به بيمارستان رفتم ، وضع مصطفي را جويا شدم ، پزشک گفت : خداوند به فرزندتان جان تازه عنايت فرموده است .



مصطفي پس از به هوش آمدن مي گويد : من در آن حال بي هوشي امام زمان عليه السلام را ديدم ، من به حساب کودکي خود تصور مي کردم که حضرت بايد در سنين پيري باشد ، ولي بسيار جوان و زيبا بود و مي فرمود : " من درميان مردم راه مي روم " .



سرگذشت اين جوان و اظهارات مادر ، عمْه و خاله اش و سخنان راننده تاکسي و مسئول خيريه ، به صورت فيلم ويديوئي در بايگاني خيريه ( واقع در خيابان خواجه ربيع _ مشهد ) موجود است .



( 118 )



شفاعتِ عالَم



گواه زنده و برجسته شفاعت گسترده کريمه اهلبيت روياي صادقه اي است که مربوط است به خانمه محدّثين ، مرحوم حاج شيخ عبّاس قمي _ رضوان الله عليه _ متوفّاي 1359 هـ .



محدّث قمي اين خواب را شخصاٌ در عالم رويا ديده اند و آن را بر فراز منبر نقل کرده اند .



يکي از افرادي که در پاي منبر حضور داشته و آن را بدون واسطه از محدّث قمي شنيده ، يکي از تجّار مورد اعتماد قم به نام آقاي صابري بوده ، که به رحمت خدا واصل شده است .



دوست دانشمندم حجّه الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ جعفر توسّلي ، که از فضلاي شايسته و مهذّب حوزه علميّه است آن را بدون واسطه ازمرحوم صابري شنيده است .



آقاي توسّلي از مرحوم صابري روايت مي کند که روزي حاج شيخ عباس قمي در تيمچه بزرگ قم ، به مناسبت ايّام فاطميّه منبر رفته بود ، بر فراز منبر فرمود :



شبي ميرزاي قمي _ صاحب قوانين _ را در عالم رويا ديدم از محضر مقدّسشان سوال کردم :



" آيا شفاعت اهل قم به دست حضرت معصومه عليها السلام مي باشد ؟ " .



با قيافه اعجاب آميزي به طرف من نگاه کرد و فرمود :



" شفاعت اهل قم با من است ، شفاعتِ عالَم با حضرت معصومه عليها السلام مي باشد " .



اين روياي صادقه مويَّد است با احاديث فراواني که در مورد شفاعتِ عالم رسيده (81)و حديث امام صادق عليه السلام که زمينه شفاعتِ گسترده و جهان شمولِ اين شفيعه روز جزا را بيان فرموده است . (82)



(119 )



مرحوم آيت الله حاج سيّد محمّد وحيدي قدس سره ( متوفّاي 10 ربيع الثاني 1421 هـ . ) از برخي از بزرگان ، از يکي از سادات برقعي نقل فرمودند ، که گفته بود : شبي در عالم رويا محضر مقدّس حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ رسيدم ، مانع و حاجبي دربين نبود ، احساس کردم که من محرم ايشان هستم و ايشان عمّه سادات برقعي مي باشند . از محضر مقدّسشان سوال کردم : " آيا شما به اهل قم شفاعت خواهيد فرمود ؟ " . در پاسخ فرمودند :



" ميرزاي قمي _ رحمه الله عليه _ براي شفاعتِ اهل قم کفايت مي کند ، من براي همه شيعه شفاعت مي کنم " .



روياي مرحوم محدّث قمي نيز مويد اين معني است که قبلاً يادآور شديم ، و بالاتر از همه حديث شريفي است که از امام صادق عليه السلام روايت کرديم که فرمود : " با شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند " . (83)



( 120 )



شفاي بيماران



يکي از عنايات خاصّ حضرت معصومه عليها السلام به سيّده مشکاتي در رمضان 1418 هـ . اتّفاق افتاده است .



بي بي صدّيقه مشکاتي از سادات حسني يزد است که تعدادي از اين سادات در يزد ، انگشتان دستشان به طرف داخل خميدگي دارد .



سيّده مشکاتي نيز هر دو دستش انحنا داشت و انحناي دست چپ بيش از انحناي دست راست بود .



ايشان ماههاي رمضان را معمولاً در قم سپري مي کند تا فرزند برومندش آقاي طباطبائي با خيال راحت به تبليغ بروند .



يکي از شبهاي احيا به حرم مطهّر مشرّف مي شود و ساعتها با حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ راز دل مي گويد و در حق همه مومنان دعا مي کند ، آنگاه به منزل مي آيد و استراحت مي کند . در عالم رويا به محضر مقدّس حضرت معصومه عليها السلام مي رسد ، هنگامي که بيدار مي شود مي بيند که دست چپش طبيعي و صاف شده است .



آقاي طباطبائي از مادرش خواست که دستهايش را به نگارنده نشان دهد . دست راست کاملاً خميدگي داشت ، و توضيح دادند که دست چپ بيش از دست راست خميدگي داشت ، و الحمدلله در شبهاي قدر ( رمضان 1418 هـ . ) از عنايت بي بي شفا يافته است .



( 121 )



مورد ديگر مربوط به دخترش " فاطمه طباطبائي " مشهور به " بي بي اعلا " بود که ايشان نيز مشکل داشتند ، ولي مادرشان نوع مشکل ايشان را توضيح نداد ، فقط اظهار داشت : هنگامي که من به ديدن دختر دائيم بي بي زهرا (84)مي رفتم ، به دخترم پيشنهاد مي کردم که با هم برويم ، او گفت : به من که شفا نداده اند ، من نمي روم .



روزي که از پيش بي بي زهرا برگشتم ، شب را در منزل دخترم فاطمه خوابيدم. روز بعد دخترم گفت : " مادر ! به شما بگويم که ديشب چه ديدم ؟ " گفتم: بگو . گفت : در عالم رويا ديدم که در قم هستم ، به حرم مطهّر حضرت معصومه _سلام الله عليها _ رفتم . بانوان زيادي در حرم بودند و بيش از حد شلوغ بود . ترا در ميان بانوان ديدم ، از شما پرسيدم : مادر چه شده ، چرا حرم اين قدر شلوغ است؟ تو گفتي : حضرت جواد عليه السلام به زيارت عمّه مکّرمه اش حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مي آيد .



به دنبال اين رويا ، ايشان نيز شفا يافتند .



( 122 )



يکي از فضلايي که سابقه آشنايي ديرينه با نگارنده دارد مي گفت : در اوايل تحصيل که در مدرسه مبارکه حجّتيه سکونت داشتم مريض حال بودم . مدّتي بس طولاني به پزشکان مراجعه کردم و هر دارويي را که نوشتند ، تهيّه کردم و خوردم ، تا اينکه آثار جانبي داروها به کلّي مرا از پا انداخت و بسيار ضعيف و نحيف شدم .



روزي به حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مشرّف شده ، براي بهبودي حال خود به آن حضرت متوسّل شدم .



شب در عالم رويا به محضر مقدّس کريمه اهلبيت شرفياب شدم و عرض حاجت نمودم ، فرمود : " سبزيجات و ليمو بخور " .



وقتي بيدار شدم به پزشک معالج خود مراجعه کردم و متن روياي خود را با او در ميان نهادم ، گفت : راهنمايي بسيار درستي است ، زيرا شما در اثر خوردن داروي زياد ، همه ويتامينهاي بدنت را از دست داده اي و سبزيجات ، سرشار از انواع ويتامينها مي باشند و فقط ايجاد نفخ مي کنند که ليموي عمّاني هم نفخ را از بين مي برد . لذا انواع سبزيجات را بکوبيد و آبشان را بگيريد ، آنگاه ليموي عمّاني بر آن اضافه کرده ميل کنيد .



دوست فاضلم گفت : مقداري از همه سبزيجات موجود در قم را تهيّه کردم ، پس از کوبيدن ، آبشان را گرفتم ليموي عمّاني بر آن افزودم و چند ليوان خوردم ، آثار بهبودي نمايان شد و در مدّت کوتاهي به کلّي آثار ضعف از بين رفت و بهبودي کامل يافتم .



( 123 )



دختري به نام فاطمه که مادرش سيّده بود ، در زادگاه خود ، بهشهر ناگهان مريض مي شود ، تب و سردرد شديدي سراسر وجودش را احاطه مي کند ، تا صبح از شدّت درد مي نالد ، صبحگاهان پدر و مادرش او را به مطب دکتر مي برند ، دکتر پيشنهاد مي کند که به متخصّص گوش و حلق و بيني مراجعه کنند .



پدر و مادر فاطمه اگر چه بيماري او را جدّي نمي گيرند ، ولي او را به نزد پزشک متخصّص گوش و حلق و بيني مي برند . پزشک پس از معاينه دقيق نسخه اي مي نويسد ولي دستور مي دهد که آزمايشاتي نيز به عمل آورد .



دو روز بعد که نتيجه آزمايشها را مشاهده مي کند ، رنگش متغيّر مي شود ولي سعي مي کند نگرانيش را پوشيده بدارد ، تا پدر و مادر فاطمه از وضع وخيم فرزندشان مطّلع نشوند .



در کمتر از ده روز وضع دختر بد و بدتر مي شود و به ناگزير به اورژانس منتقل و بستري مي شود . يک هفته به اين منوال مي گذرد ، دختر معصوم زرد و لاغر مي شود و چون تار عنکبوتي ، تار و پودش درهم مي پيچد .



پدر و مادرش مي بينند که شمع وجود فرزندشان لحظه به لحظه درحال سوختن و آب شدن است و درمانها هيچ تاثيري در بهبود حال او نمي گذارند . ماه رمضان فرا مي رسد و فاطمه به خط پايان نزديک مي شود .



او به کلّي تحليل رفته ، به شدّت از درد سينه رنج مي برد ، سر و صورت وگلويش متورّم شده ، سرفه هاي ممتد مي کند ، موادّ زرد رنگي همراه خونابه از گلو در فضاي دهانش مي ريزد و اشتهايش به کلّي کور شده و داروها تنها به وسيله سرم به او تزريق مي شود .



با گذشت 10 روز از ماه رمضان قدرت راه رفتن نيز از او سلب مي شود . دوستان و بستگان درصدد بر مي آيند که او را به تهران منتقل کنند . براي 23 رمضان المبارک در بيمارستان ساسان ، تختي برايش رزرو مي شود .



شش روز به نوبت بيمارستان مانده ، مادر فاطمه که سيّده بود به همسرش مي گويد : بيا فاطمه را به قم ببريم و شبهاي احيا در حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ براي بهبودي او متوسّل شويم ، شايد عمّه ام عنايتي فرمايد .



پس از موافقت همسرش ، مقدّمات سفر فراهم مي شود ، عصر روز 19 رمضان وارد قم مي شوند و در يکي از مسافرخانه هاي اطراف حرم ، اطاقي مي گيرند که گنبد و بارگاه بي بي از داخل نمايان بود .



آن شب را درحرم سپري مي کنند ، فاطمه را به ضريح مي بندند و شفاي وي را از عمّه سادات مي طلبند .



شب دوّم که شب 21 رمضان ، شب شهادت مولاي متّقيان بود ، تا ساعت 11 شب در حرم متوسّل مي شوند و همراه ديگر شيعيان شيفته و دلسوخته ، در عزاي مولاي متقّيان به ندبه و نوحه گري مي پردازند ، آنگاه به جهت وخامت حال فاطمه به مسافرخانه بر مي گردند .



قسمتي از شب را مادر و قسمتي را پدر از او پرستاري مي کند .



هنگامي که بانگ تکبير از گلدسته هاي حرم بلند مي شود و آواي روح بخش اذان گوش جان را نوازش مي دهد ، پدر فاطمه همسرش را بيدار مي کند تا براي آخرين بار وي را به حرم مطهّر ببرند و اگر بي بي پاسخ آنها را نداد ، او را به تهران منتقل و بستري کنند .



پدر بدن آب شده دختر را بغل مي کند و در نخستين ساعات بامداد روز 21 رمضان اورا به حرم مي برد و در جوار ضريح مقدّس بي بي بر زمين مي گذارد و در کنارش به نماز مي پردازد .



مادر نيز به بخش بانوان مي رود تا با عمّه اش حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ راز دل گويد و شفاي فرزند را از او بخواهد .



دخترک با چشمان برگود نشسته ، ساکت و خاموش به ضريح چشم مي دوزد و به خواب مي رود .



اوّلين نماز جماعت حرم پايان يافت ، مادر به پيش فاطمه برگشت ، يک بار ديگر صفها مرتّب شد و منتظر برپايي دوّمين نماز جماعت بودند . صداي " قد قامت الصّلاه " همه را متوجّه برپايي نماز جماعت کرد .



با اوّلين تکبير فاطمه از جاي برخاست ، مادر پرسيد : چه شده ؟ گفت : هيچ ، مي خواهم بروم زيارت ، آنگاه دستهاي ظريف و ضعيفش را به شبکه هاي ضريح آويخت و ضريح نوراني بي بي را غرق بوسه نمود .



سپس به مادرش گفت : مامان تشنه ام ، مي خواهم بروم آب بخورم !



مادر که مجذوب هواي معنوي حرم بي بي بود ، بي توجّه به بيماري دختر با اشاره سر به او اجازه داد .



پدر نماز را به پايان برد و جاي فاطمه را خالي ديد ، از همسرش پرسيد : فاطمه کجاست ؟ و او بي توجّه به آنچه اتفاق افتاده ، گفت : رفته آب بخورد !



مادر تازه متوجّه شد که چه حادثه به ياد ماندني در زندگي آنها رخ داده است .



هر دو با شتاب به صحن مطهّر دويدند و او را ديدند که خود را به کنار حوض رسانيده و خم شده ، مشتي برف از روي زمين جمع مي کند !



با پاي برهنه به سويش دويدند ، او را در آغوش کشيدند ، برگشتند و به سوي گنبد نوراني حضرت معصومه خيره شدند و بخاطر عنايت بزرگي که شامل حالشان شده بود ، خدا را سپاس گفتند .



ديگر نياز نبود که به تهران بروند و سراغ بيمارستان ساسان را بگيرند ، زيرا از دارالشّفاي کريمه اهلبيت ، شفاي فرزندشان را گرفته بودند .(85)



( 124 )



حضرت حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاي مير سپاسي ، که اهل تفرش و مقيم حوزه علميه قم هستند ، مدّتي بود که به شدّت مريض بودند و از پا افتاده بودند. در اثر توسّل به حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به قدري بهبودي يافته اند که از منزل خود واقع در خيابان صفائيه ، تا حرم همه روزه با پاي پياده به عتبه بوسي بي بي مشرّف مي شوند .



در ماه مبارک رمضان 1419 هـ . در منزل فرزند بزرگوارشان براي افطار دعوت بوديم ، از حالش جويا شدم ، فرمودند : در ماه رجب به حرم مطهّر عمّه ام حضرت معصومه مشرّف شدم و زبان به شکوه گشودم و عرضه داشتم : بي بي جان ، اين راه رسيدن به غلامان نيست ، من مي دانم که غلام خوبي نيستم ولي شما خانداني هستيد که عنايات شما مخصوص نيکان نيست ، بلکه شامل بدان نيز مي شود .



اين جدّ شما مولاي متّقيان اميرمومنان عليه السلام است که قاتلش را به فرزندانش توصيه مي کند و هنگامي که شير برايش مي آورند ، شير را در دست خود نگه مي دارد و به آنها مي فهماند که تا به ابن ملجم نيز شير ندهيد من شير نمي خورم !



من از اين ابن ملجم بدتر نيستم ، انتظار دارم بذل عنايتي در حق من بفرماييد .



سپس گفتم : روز بيست و پنجم اين ماه روز شهادت پدر بزرگوارتان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است ، من به تفرش مي روم ، در آن حسينيّه اي که چهل سال منبر رفته ام ، کفش عزاداران پدرتان را جفت مي کنم و منتظر عنايت شما مي مانم . روز شهادت به تفرش رفتم و به عهد خود عمل کردم ، براي مردم سنگين بود که من کفشها را جفت کنم ، گفتم : به شما مربوط نيست ، روز شهادت جدّ من است و وظيفه دارم کفش عزادارانش جفت کنم .



بلافاصله حالم خوب شد و اينک همه روزه فاصله منزل تا حرم را با پاي پياده طي مي کنم و به عتبه بوسي بي بي مشرّف مي شوم .



هنگامي که سخن ايشان به پايان رسيد ، نظر به اينکه ايّام شهادت مولاي متّقيان بود ، به تناسب تعبير ايشان يادآور شدم که اميرمومنان در مورد قاتلش فرمود :



" اَطيبُوا طَعامَهُ وَ اَلينُوا فِراشَهُ " :



" به او طعام پاکيزه بدهيد و براي او تشک نرم بيندازيد " . (86)



( 125 )



حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج ميرزا تقي زرگر ، که از علماي وارسته و شخصيّتهاي برجسته حوزه بودن و به سال 1498 هـ . بدرود حيات گفتند نقل فرمودند که يکي از فرزندان مرحوم حاج ميرزا مهدي انگجي کارمند اداره فرهنگ بود ، سالها به رُعاف مبتلا بود به طوري که هر وقت خون از دماغش جاري مي شد چندين چادر زنانه آلوده مي شد . يکبار در محضر پدر بزرگوارش از تهران به قصد عتبه بوسي کريمه اهلبيت عازم قم مي شود ، در بين راه خون از دماغش سرازير مي شود ، خود را به قم مي رساند و به منزل آقاي بادامچي وارد مي شوند . در آن ايّام در قم وسيله برقي نبود ، درصدد بر مي آيند که به تهران مراجعت کنند ، در آن هنگام مرجع والاي جهان تشيّع مرحوم آيت الله حاج سيّد محمّد حجت براي ديدار مرحوم حاج ميرزا مهدي انگجي تشريف فرما مي شود .



هنگامي که وضع پريشان پسر آقاي انگجي را مشاهده مي کنند ، مي فرمايند : زود حرکت کن ، برو به خدمت بانوي معظّم حضرت فاطمه معصومه ، دخت گرامي حضرت موسي بن جعفر عليها السلام و موضوع را به عرض ايشان برسان .



او مي گويد : طبق فرموده آن مرجع بزرگوار حرکت کردم و خود را به دربار گهربار حضرت معصومه عليها السلام رسانيدم و حال خود را به طبيب حقيقي عرض کردم ، از آن ساعت تاکنون که متجاوز از 30 سال است ديگر آن مرض عود نکرده است . (87)

پاورقي

(72) بشاره المومنين - ص 53

(73) سوره احزاب ، آيه 33 .

(74) ماهنامه کوثر ، شماره 3 ص 7 .

(75) ملاّصدرا ، محمد بن ابراهيم بن يحيي ، مشهور به ملاصدرا متوفاي 1050 هـ . صاحب اسفار و ديگر آثار فروان در فلسفه و تفسير و عقايد .

(76) فوائد رضويه ص 379 .

(77) اقامه البرهان ص 478 .

(78) قصص العلماء ص 74 .

(79) زندگاني حضرت معصومه ص 48 .

(80) داستانهاي شگفت -ص 308

(81) قرب الاسناد ص 64 ، خصال : ج 1 ص 156 ، بحار : ج 2 ص 15 و ج 100 ص 12 .

(82) النقص ص 196 ، مجالس المومنين : ج 1 ، ص 83 ، بحار : ج 60 ، ص 228 .

(83) النقص ص 196 ، مجالس المومنين : ج 1 ، ص 83 ، بحار : ج 60 ، ص 228 .

(84) بي بي زهرا داستان جالب و بسيار شنيدني دارد که تحت عنوان : " عمل جراحي امام حواد (ع) خواهد آمد .

(85) ماهنامه کوثر ، شماره يک ص 48 - 51 .

(86) طبقات ابن سعد : ج 3 ص 37 .

(87) بشاره المومنين صفحه 46 .