قم در دوران مشروطه


از نگاه روزنامه نگار فرانسوي (كلودانه)



كلودانهClaude Anet(1931 - 1868 م.) نويسنده و روزنامه نگار فرانسوي كه در اصل از مردم سوئيس بود، ولي در پاريس اقامت داشت و مليت فرانسوي را پذيرفته بود، سي سال از عمر خود را در حضر و سفر به خلق آثار ادبي و نمايشي به ويژه نگارش مقالات و گزارشات مطبوعاتي گذراند.



از رويدادهاي برجسته زندگي حرفه اي وي، يكي اين است كه در جريان جنگ جهاني اول، در شهر پتروگراد (لنينگراد فعلي) يكي از نخستين خاستگاه هاي انقلاب روسيه در نخستين دهه قرن بيستم، يعني مقارن انقلاب مشروطيت، سه بار به ايران سفر كرده و از يك سو تا بخارا و سمرقند و از سوي ديگر تا اعماق كوهستانهاي بختياري را زير پا گذاشته است. در نتيجه زيستن به شيوه ايراني و نشست و برخاست با ايرانيان آن روزگار، در محدوده زمان و مكان اين سفر و اقامت، در حد توانايي و بينش خود با روحيات و خصوصيات زندگي آنان آشنايي يافته و ديده ها و شنيده هاي خود را در دو كتاب و يك رساله كوچك به رشته تحرير كشيده است.(1)



يكي از دو كتاب او، با نام «اوراق ايراني» گزارش دومين و سومين سفرش به ايران است كه در سالهاي 1909 و 1910 ميلادي صورت گرفته است.



گرچه افزون بر نوع نگرش وي، گزارشات او عاري از خطا نيست، ولي در عين حال چون مربوط به يكي از حساس ترين دوره هاي تاريخي ايران است، بي ترديد سودمند و پراهميت مي باشد.



يكي از ويژگيهاي گزارش كلودانه، جنبه توصيفي آن است كه نثر او را جالب و خواندني مي سازد. او از هر منطقه و شهري عبور كرده، احساس خود را نسبت به آنجا با عباراتي زيبا و گويا بيان كرده است؛ چنانكه هنگام گذر از شهر قم، دورنماي آن را اين گونه توصيف مي كند:



صبح، از فراز تپه چشممان به نقطه اي طلايي رنگ مي افتد كه از دور برق مي زند. اين گنبد آرامگاه حضرت اقدس معصومه عليها السلام در قم است. بر روي تپه ها صدها كپه سنگ چين، گوياي اين است كه زائران پايان نزديك خستگيهاي سفر جانفرسايشانرا نشانه گذاري كرده اند. در اينجا بود كه من متوجه شدم كه ايرانيها داراي نيروي بينايي بسيار عالي و فوق انساني هستند؛ زيرا از اين هرمهاي سنگ چين شده در مسافتهاي بسيار بعيد از قم، حرم را مي توان يافت؛ در نقاطي كه حتي با دوربينهاي كامل دوقلو هم محال است بتوان گنبد طلايي حضرت را مشاهده كرد. بايد گفت كه چشمهاي ايمان در ميدان ديد از ابزارهاي دقيق فيزيكي گوي سبقت را مي ربايند. در شهر قم، مي توانيم به اين زيارتگاه شهير نزديك شويم، در حالي كه پنج سال پيش حتي گردش در حريم آن هم بر ما ممنوع بود. وارد صحني مي شويم كه در اصلي حرم رو به آن باز مي شود و مناره هاي بلند بر آن مشرف اند. مردم ديگر به فكر پرتاب كردن سنگ به سوي ما نيستند. سرگرم عكس برداري هستم، ولي كسي دوربينم را از چنگم بيرون نمي كشد.



حياطي كه در آن هستيم، گورستاني محقر و متروك است. تخته سنگهايي با صيقل اندك و تراش خشن به نشانه قبرها جاي جاي به چشم مي خورند. نه درختي بر آنها سايه مي افكند و نه گل و گياهي براي آرايش دارند. پيداست كه عرصه مرگ، عرصه اي است سخت خالي و حزن انگيز. ايرانيان شيعي مذهب در احساسات هيچ گونه مشاركت و مشابهتي با سني مذهبان ندارند. نزد سنيان گورستانها از شورانگيزترين باغها هستند و تا مي شود در مكانها و چشم اندازهايي جاي دارند كه در آنها افق ديد آدمي باز است و تا دوردست گسترده مي شود؛ در كمرگاه كوه و تپه، در كنار رودخانه؛ گورستان جاي تأمل و فرو رفتن در عوالم تخيل است، در محيطي خوش منظر، محفل زندگان است در كنار مردگان. اما در ايران حتي در دل شهر مقدسي چون قم سنگ گورها لگدمال و كوفته قدمهاي گذريان و گله هاي گاو و گوسفند است. در شهر قم توقفي نمي كنيم؛ زيرا من مجاز به دخول در حرم كه سرشار از گنجينه هاي گرانبهاست، نيستم. ساعتي قبل از غروب آفتاب دوباره به راه مي افتيم، عبور از بازار تنگ و باريك براي كالسكه چهار اسبه ما بسيار دشوار است و ناگزير بساط چند فروشنده رابه هم مي ريزيم. حالا درست ساعتي است كه كباب پزان بازار، قطعات گوشت را به سيخ كشيده اند، روي منقلهاي لبريز از زغالهاي افروخته مي چرخانند و نانواها بر بدنه فوقاني تنوره هاي مخروطي شكل خود لايه هاي نازك و تنك نان فطير را مي چسبانند. بوي خوش فلفل و گوشت برشته، فضاي بازار را انباشته است. فروشندگان، ني غليان به لب نشسته، بر پاهاي پنهان شده زير دامن گشاد قبا، بي هيچ تعصب و كنجكاوي به ما چشم دوخته اند. از صحني عبور مي كنيم و از نو داخل بازار پرپيچ و خم مي شويم. پادويي پيشاپيش ما دوان مي رود تا راه را در برابر كالسكه ما باز كند. كافي است خري با بار «اسطوخودس» و آويشن عطري اين ميان پيدايش شود و راه را بر ما ببندد تا آخر خركچي مجبور شود و خر و بار معطرش را براي عبور ما به درگاهي خانه اي بازپس براند. در اطراف ما خرابه و آوار بسيار ديده مي شود. يك جا ديوارهاي بلند فرو ريخته اند. جايي ديگر، گودالهاي عميقي دهان گشوده اند. چند مناره از روزگار مغولها با قله هاي تيز چون پيكان، پوشيده از كاشيهاي آبي رنگ، با كلاهي از آشيانه عظيم لك لك ها، و از نو خانه هاي فروريخته ... بيرون رفتن از قم، نيم ساعت طول مي كشد. بعد از آن باز بيابان است، كوه است، شب است و طوفاني شديدي كه ما را خسته و درمانده مي كند. اندكي دورتر به منزلگاهي مي رسيم. طوفان فرو نشسته، قرص ماه تمام، با تمام درخشش، بامها و مهتابيهاي كاروانسرا را روشن مي كند. قطار شترها كه كنار چاهي لنگر انداخته اند، كوهستانهاي همسايه، و زير نگاهمان دشتي كه پشت سر گذاشته ايم(2)».



گزارش كلودانه از قم هر چند به سبب توقف اندك او در اين شهر، خيلي سطحي و عاري از نكته سنجي است، اما نشانگر اين واقعيت است كه قم در عصر ياد شده،آن شكوه و زيبايي و جاذبه پيشين را نداشته و گورستانهاي مخروبه و گستردهمجاور حرم مطهر، به ويژه براي سياحان و ناظران خارجي، بسيار دلگير و ناخوشايند بوده است.



از نگاه سياستمدار فرانسوي (اوژن اوبن)



اوژن اوبن كه نام راستين وي ا.آ.دسكوس مي باشد، خود را در آثارش اوبن يا كولاردسكو معرفي مي كند. وي در يازدهم آوريل 1863 م. در شهر صنعتي روئن = (Rouen) مركز صنايع صفحه سازي فرانسه متولد شد. در بيست سالگي از دانشگاه پاريس ليسانس حقوق دريافت كرد و بلافاصله در وزارت امور خارجه فرانسه استخدام شد.



در مورخ 28 ژانويه 1885 م. نخستين حكم ديپلماتيك خود را به عنوان وابسته مطبوعاتي در دفتر وزير امور خارجه دريافت داشت و هشت ماه بعد به آتن پايتخت يونان منتقل گرديد و در آنجا به جز امور مطبوعاتي سفارتخانه، قسمتي از كارهاي سياسي سفارت فرانسه در يونان را نيز در اختيار گرفت و پس از مدت كوتاهي در اول ژانويه 1886 م. با سمت وابسته مطبوعاتي به قسطنطنيه آن روز و استامبول امروز منتقل شد.



در سوم ماه مه 1887 م. به مقام دبير سومي ارتقا يافت و به كاراكاس پايتخت ونزوئلا رفت. در 28 دسامبر 1888 م. به پكن منتقل گرديد، ولي دولت چين از پذيرفتن وي امتناع ورزيد و به همين دليل، مجبور به ترك اين كشور شد. در 15 مه 1889 م. به وين رفت و حدود چهار ماه بعد، نخستين مأموريت خود را در يك كشور اسلامي و عربي به عهده گرفت و به قاهره رفت و يادداشتهايي كه در اين سفر فراهم آورد، پايه اصلي يكي از كتابهاي او گرديد. سپس به مقام دبير دومي ارتقا يافت و در دهم ژوئيه 1894 م. به دريافت درجه شواليه لژيون دونور موفق شد و در بيست و دوم دسامبر همان سال به پاريس برگشت و با سمت وابسته مديريت سياسي در وزارت امور خارجه مشغول كار و سه ماه بعد معاون وزير امور خارجه شد.



در شانزدهم ژوئن 1898 م. به مقام دبير اولي ارتقا يافت و در همان سال، براي يك مأموريت كوتاه به بخارست رفت و يك ماه بعد به پاريس برگشت و به كار در وزارتخانه ادامه مي داد و سپس در دوازدهم ماه اوت سال 1902 م. به طنجه رفت. اين دومين مأموريت او در يك كشور اسلامي است. چند سال اقامت در پاريس به وي فرصت مي دهد تا يادداشتهاي مختلف خود را مرتب كند و به همين دليل، به نويسندگي علاقه مند مي شود؛ به طوري كه وقتي در هفدهم ماه مه 1904 م. مأموريت وي در مراكش به پايان مي رسد، در فاصله كوتاه به عهده گرفتن مأموريت بعدي، يادداشتهاي سفر مراكش را به صورت كتابي به نام «مراكش امروز» فراهم مي آورد و منتشر مي كند.



كتاب ديگري درباره مراكش مي نويسد كه سالياني بعد در سال 1965 م. از سوي دفتر جهانگردي مراكش انتشار يافته است. وي در همان سال 1904 م. به مقام وزير مختار درجه دوم ارتقا يافته و نماينده فوق العاده دولت فرانسه در يكي از مستعمرات آن كشور مي شود و به هائيتي مي رود و در آنجا تحت تأثير اوضاع بد سياهپوستان قرار گرفته و كتابي درباره مشكلات آنان به رشته تحرير مي آورد كه پنج سال بعد در پاريس تحت عنوان در هائيتي - كشتكاران پيشين، سياهان امروز منتشر مي شود.



در هشتم ماه نوامبر 1905 م. به تهران منتقل مي گردد و تا سال 1907 م. در پايتخت ايران مي ماند كه كتاب «ايران امروز» يادگار اين مأموريت اوست. وي در سالهاي پرتلاطم انقلاب مشروطيت در تهران بوده و گزارشهايي كه در اين زمينه به وزارت امور خارجه فرانسه فرستاده، در شمار منابع ايران شناسان به شمار مي رود.



در سال 1907 م. از تهران به بلگراد منتقل مي شود و در بيستم ژوئيه 1909 م. به درجه افسر لژيون دونور، ارتقا مي يابد. او در ماه اوت 1910 م. كه مقام وزير مختاري درجه اول را دريافت داشته، به پاريس باز مي گردد و سرانجام در بيست و سوم ژوئن 1914 م. كمي پيش از آغاز جنگ جهاني اول بازنشسته مي شود. او افزون بر كتابهاي مذكور اثري با عنوان «انگليسي ها در هند و مصر» نيز نوشته است.



به هر حال، او با پيشينه و تجاربي كه ياد شد، در ايران به گردش و پژوهش پرداخته و بخت و فرصت آن را داشته كه در بحراني ترين و حساس ترين روزهاي تاريخ ايران كه هيجان آزاديخواهي و آتش شور و انقلاب، سرتاسر اين منطقه را فرا گرفته بود و مقارن با آغاز قرن جديد و جابه جايي قدرتهاي بزرگ، نماينده يكي از مهم ترين كشورهاي جهان در دربار ايران باشد و به سبب چنين مقام و موقعيتي از نزديك شاهد مبارزات و پيروزي مردم ايران در نهضت مشروطيت باشد و بتواند در مجالس ترحيم مظفرالدين شاه و تاجگذاري رسمي محمدعلي شاه شركت كند و حتي در نجف اشرف سعادت ديدار و صحبت حضوري با زعيم عالي قدر عالم تشيع آن روز، مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراساني و ساير شخصيتهاي مذهبي معتبر آن عصر را داشته باشد و به سبب آشنايي با زبان عربي، آيه هاي قرآن، و خطبه و جملاتي را كه به مناسبتهاي مختلف به عربي ايراد شده شخصاً يادداشت و به زبان فرانسه ترجمه نمايد.



او علاوه بر وقوف بر اسرار پشت پرده سياست، توفيق يافته سفري تحقيقاتي به بسياري از شهرها و قصبات ايران و اماكن مقدس واقع در عراق داشته باشد.



به هر حال، آنچه او درباره فرهنگ، ادب، آداب، دين، شعر، سرگرميها و خلقيات ايراني نوشته، به جز موارد اندكي همچون وجه نامگذاري شهرها، محققانه وپرفايده است.



اوژن آوبن در گزارش خود آگاهيهاي مفيدي از شهرهاي ايران به ويژه شهر مقدس قم ارائه مي كند، اما از آنجا كه استنادهاي تاريخي وي گاه متكي بر منابع آلوده و پالايش نشده مي باشد، دچار تناقض گوييهاي آشكار مي شود. از اين رو، مي نويسد:



«قم در فاصله يكصد و چهل و پنج كيلومتري تهران واقع شده است. ما روز اول ماه مارس از تهران حركت كرده بوديم و فرداي آن روز كه هوا تاريك شده بود، به قم رسيديم. حلقه چراغهايي كه بر بالاي مناره هاي مسجد بزرگ روشن بود، از دور، محل آرامگاه معروف «حضرت معصومه [عليها السلام ]» را نشان مي داد. پيش از آنكه (حضرت) فاطمه در اين محل وفات كند، قم قصبه كوچكي بود و تا اندازه اي به علت هجوم اعراب رو به آباداني مي گذاشت.



عظمت بعدي شهر در حديثي منقول از (امام) جعفر صادق عليه السلام پيش بيني شده بود: «سه نسل بعد، از يكي از اعقاب من دختري به دنيا خواهد آمد، به نام فاطمه و در قم درخواهد گذشت و در همانجا نيز به خاك سپرده خواهد شد».



اين دختر جوان، خواهر امام رضاست. او به همراه مهاجرت سادات به ايران آمد كه در آن زمان، در اين سرزمين «امام داماد و وليعهد مأمون خليفه عباسي، مقام بسيار رفيعي داشت».



تااينجاي گزارش، با روايات تاريخي هماهنگ است، اما از اين پس مطالبي را اظهار مي دارد كه از دروغهاي بزرگ تاريخ است. او مي گويد:



«(امام) به درخواست پدرزنش به خراسان آمده بود و چند روز بعد از ورودش به نيشابور، به طور ناگهاني از مرض سوء هاضمه درگذشت.(!) «سني»ها مي گويند اين واقعه در اثر افراط در خوردن انگور اتفاق افتاده است. (!)(3) اما شيعيان اعتقاد دارند، مانند ساير اولاد علي عليه السلام او را مسموم كردند. با در گذشت ناگهاني امام، قتل عام سادات آغاز شد. و در نتيجه آن امام زاده ها در گوشه و كنار سراسر آباديهاي واقع در عراق عجم و حتي در منطقه شيراز متفرق شدند». (ص 272)



اولاً رحلت امام چند روز پس از ورود به نيشابور نبود، بلكه حضرت به طوس رسيد و مدتي بيش از دو سال در آنجا مقيم گرديد. ثانياً اينكه او به علت افراط در خوردن انگور درگذشته باشد، از شوخيهاي بي مزه اي است كه هيچ فرد عاقلي آن را نخواهد پذيرفت؛ زيرا تاكنون شنيده نشده كه كسي در اثر زياد خوردن انگور، چشم از جهان بربندد، آن هم شخصي كه صرف نظر از مقام عصمت، در دانش و بينش سرآمد معاصران و اقران خويش بوده است. از اينها كه بگذريم «اوژن اوبن» خود نيز با افزودن جمله «با در گذشت ناگهاني امام، قتل عام سادات آغاز شد....» ناخودآگاه به وجود يك توطئه حساب شده براي از بين بردن امام، اذعان كرده است. اسناد معتبر هم حكايت از شهادت امام عليه السلام به وسيله سم آميخته با انار و انگور دارد.(4)



اوژن اوبن، اشتباه ديگري هم كرده است، او مي نويسد: «حضرت فاطمه با شنيدن خبر درگذشت غم انگيز برادر، در ساوه بيمار شد و در قم از دنيا رفت». (ص 272) در حالي كه طبق روايات معتبر، شهادت امام رضاعليه السلام در 203 ه. ق. و رحلت حضرت فاطمه عليها السلام در سال 201 ه. ق. واقع شده است. از نقل اين اقوال ضعيف كه بگذريم، اوژن اوبن شرح گويا و مفصلي از تاريخ قم و حرم كريمه اهلبيت عليها السلام ارائه مي كند كه انصافاً زيباست، او مي افزايد:



«محل دفن وي در محله اي به نام «ميدان مير» قرار داشت كه هنوز هم بااسم عربي «ستي» يعني بانوي من ناميده مي شود(5). جسد او را در تپه مجاوري در كنار رودخانه به خاك سپردند. نوه برادرش «زينب» دختر امام محمدتقي، روزي از آنجا مي گذشت، دستور داد «قبه» محقري روي قبر بنا كنند. سيدهاي مسافر، رفته رفته به زيارت آن مرقد مي آمدند، اما شكوه كنوني آن، خيلي به بعد از آن زمانها، يعني به دوره اي مربوط مي شود كه تشيع به طور كامل در ايران استقرار يافت.



در آغاز قرن پانزدهم، مرد بسيار ثروتمندي، كه حمزه موسي لو ناميده مي شد، تمامي دارايي خود را به دو دخترش، «گوهرشاد» و «شاه بيگي بيگم» كه هر دو سخت مذهبي و مؤمنه بودند، به ارث گذاشت. يكي از آنان، كه همسر شاهرخ فرزند تيمور لنگ شد، همه ثروتش را وقف آستانه امام هشتم در مشهد كرد و دختر دوم نيز به مرمت و بازسازي قبر فاطمه در قم همت گماشت. او دستور داد گنبد طلايي حرم را كه هنوز پابرجاست، بر بالاي آن بسازند. پادشاهان صفوي روي ديوارهاي صحن را با كاشيهاي زيبا پوشاندند. چهار نفر از آنان وصيت نمودند كه در جوار اين مرقد مقدس به خاك سپرده شوند. آنها عبارت اند از: شاه عباس دوم، شاه صفي، شاه سليمان، و شاه سلطان حسين. پادشاهان قاجار هم حرمت بيش از حدي به اين بارگاه قائل بودند. ديوارهاي محوطه خارجي را به دستور فتحعلي شاه ساخته اند. آرامگاه وي، همچنين قبر جانشين اش، محمدشاه، در اين حرم واقع شده اند. مناره ها را به تازگي ساخته اند. دو تاي ديگر توسط امين السطان بنا شده است. چه از سوي رودخانه، و چه از جانب گورستانهاي مجاور، هنگامي كه آن را تماشا مي كنيم، مجموعاً اثر بسيار زيبايي است؛ بقعه و بارگاه مقدس، ديوارهاي بزرگ شهر، مناره ها، و گنبد طلايي به طور مجزا از برف كوهستانهاي مجاور، با تشخص و برجستگي خاصي ديده مي شوند.



پادشاهان اوليه صفوي، ضمن سازمان دادن به تشكيلات روحانيت در ايران، توليت اين آستان را به يكي از سادات معروف حسيني، كه از عربستان آمده بود و حاجي ميرسيد حسين، خاتم المجتهدين ناميده مي شد، سپردند. از چهار قرن به اين طرف، «متولي باشي»ها به طور موروثي از ميان افراد اين خاندان بوده اند. هشت سال است كه مسئوليت توليت قم بر عهده حاجي مير سيد محمدباقر گذاشته شده است. نامبرده، مردي جوان، چاق، متشخص، زرنگ و باهوش به نظر مي رسد. علاوه بر كمربند سبزرنگش، به مناسبت ماههاي عزا، سراپا سياه پوش بود و به اتفاق سيدهايي از بستگان خويش در خانه زيبايي در جوار مسجد، اقامت داشت. از همين خانه، او امورات حرم مقدس را كه منبع درآمد و ثروت خانوادگي او به شمار مي رود و پناهگاهي است كه اعتبار و آبرويش هم به آن بستگي دارد، همچنين «مدرسه فيضيه» را كه منضم به آن مسجد است و در حدود پنجاه طلبه در مدرسه مزبور مشغول تحصيل هستند، و امور مربوط به گورستانها را كه در سراسر ايران ممتازند، زيارتگاه اصلي را كه همه زائرين كربلا و مشهد را به سوي خود جلب مي كند ... بالاخره معضلات مؤسسات وقفي واقع در منطقه اراك را اداره مي كند. قدرت اداره و حيطه اختيارات اين شخص مقتدر، حتي بر يكصد باب امام زاده، كه اغلب آنها امام زاده هاي بسيار سرشناس و در جلگه هايي در مسير ساوه و كاشان متفرق هستند و صاحبان آنها از ياران امام رضا[عليه السلام ] و يا از هم سرنوشتهاي وي محسوب مي شوند، نافذ و جاري است. هر كدام از آنها متولي خاصي دارند كه بعضي در يك نسل و بعضيها به صورت موروثي، عهده دار اين سمت بوده اند، ولي همه آنها در نهايت، تابع و از ابواب جمعي متولي باشي قم محسوب مي شوند. شخصي با چنين قدرت و اعتبار، كه به تنهايي به اين همه قبرهاي متعدد و معروف نظارت مي كند، طبعاً نمي تواند آدم متمول و بسيار مرفهي نباشد. مي گويند: او «سه كرور» تومان، كه تقريباً معادل هفت ميليون فرانك است، ثروت دارد. يك سوم مجموع دهكده هاي واقع در آن ايالت متعلق به اوست.



شهري كه زندگي همه اهالي آن از رهگذر زائران و بركت پول آنان مي گذرد، لابد شهر كاملاً مذهبي است و بيشتر ساكنان آن را «سيدها» تشكيل مي دهند. متولي آستانه حضرت معصومه [عليها السلام ]، خود را خيلي راحت به حاكم ناتوان شهر تحميل مي كند. چون احتمال داده مي شود، تبليغ انديشه هاي نو، بهره برداري از چنين منبع درآمد لايزالي را با خطر جدي مواجه سازد، متولي باشي آدمها و دار و دسته خود را عليه هر نوع اقدامي كه بوي آزادي خواهي بدهد و ره آورد مسافران تهران باشد، شديداً بسيج كرده است.



«سيد محمدباقر» از من بسيار گرم پذيرايي به عمل آورد. اما به علت شور و حرارت مردم به خاطر ماه محرم، مرا از ورود به حرم برحذر نمود. در قرن هفدهم، ظاهراً اهالي قم اخلاق ملايم تري داشتند. شاردن، به تفصيل ديدار خود را از درون حرم و قبرهاي ديگري كه در اطراف ضريح واقع شده اند، براي ما توصيف كرده است.



مقامات محلي، به علت عده مواج و بيشمار زائرين، ساربانان، قاطرچيان و مسافران، جمعيت شهر را در حدود شصت هزار نفر تخمين مي زنند. همه جاي شهر پر از كاروانسرا، حمام و بازار است. بازرگانان در اين شهر اغلب، نمايندگان تجارتخانه هاي تهران هستند. قم اصلاً پادگان نظامي ندارد. حتي چهار محله شهر از خير داشتن «كدخدا» و «كلانتر» گذشته اند. اداره امور شهري تنها به عهده يك نفر رئيس پليس (داروغه) محول شده كه توسط حاكم منصوب مي گردد.



حوزه ولايت قم بسيار محدود و شامل حدود يكصد دهكده و روستاست كه در اطراف رودخانه واقع شده اند و به چند ارباب بزرگ پايتخت نشين، مانند: «مهندس الممالك» وزير عمومي و شاگرد قديمي پلي تكنيك ها «فرانسه» و ناصر السلطنة،(6) وزير خالصه جات، تعلق دارند. از زمينهاي دهكده هاي مزبور، محصول پنبه به دست مي آيد كه از طريق قزوين به روسيه صادر مي گردد. زارعان ساكن اين روستاها همه فارس اند. اما در حاشيه كوير، ايلهاي چادرنشيني از تركهاي شاهسون و اعراب «ميش مست»(7) و قبيله هاي لك اطراق كرده اند، كه آنها را آغامحمدخان از جنوب به آن منطقه كشانيده است. چادرنشينان، زمستان را در نزديكي قم مي گذرانند، ولي تابستانها، به همراه گله هاي خويش به دره هاي مرتفع البرز، در بالاي تهران حركت مي كنند و در آن قسمتها مشغول كار مي شوند. عربها كه همه شتربان اند، از شترانشاه نگه داري مي كنند. بعضي از آنان نيز در دهكده هاي حول و حوش شهر كاشان استقرار يافته اند.



ما تا قم روي جاده شوسه «سلطان آباد»(8) كه توسط تجارتخانه انگليسي «لينچ»(9) به عنوان طعمه اي دندانگير براي راه تجارتي آينده دره كارون به سوي محمره (خرمشهر) بازخريد شده است، سفر مي كرديم. در منزلگاههاي ميان راه، پست خانه هايي با اطاقهاي آراسته براي استراحت مسافران وجود دارد. اما بعد ازاين منطقه، مجبور هستيم تنها با ردپاي مسافران قبلي طي طريق كنيم و شبها رانيز در قهوه خانه اي در ميان راه و يا در اطاقهاي بي در و پيكر «چاپارخانه ها» بهصبح برسانيم.



عبور از قم، كار ساده اي نيست. شهر از يك رشته بازار و چندين كوچه تنگ تشكيل شده است. در زير زمينهاي بسيار عميق، از پله هاي بي شمار بايد پايين رفت تا به آب آب انبارها دست رسي پيدا كرد. در هر خانه اي، يك آسياي دستي وجود دارد و با آن دانه پنبه را از خود پنبه جدا مي سازند. از هر سوي شهر، تلألؤ كاشيهاي امام زاده مشهود است. بعضي از آنها مدور و گرد، بعضي ديگر مخروطي شكل، حتي يكي از مقبره ها به شكل ناقوس مخصوص معبدهاي بودايي بود. از خارج، ساختمان همه اين امام زاده ها به مسجد شباهت دارد، و بالاي گنبد آنها نيز لك لك ها لانه مي گذارند.



الاغهاي ريزاندامي، كه خار و خسك سوخت زمستاني اهالي روستاها را حمل مي كردند، دائم سه درشكه ما را متوقف مي ساختند، تا آنجا كه مجبور شديم دو اسب از چهار اسب درشكه را باز كنيم.



زمينهاي اطراف شهر به علت آبياري، بسيار وضع بد و ناجوري داشتند. به اين جهت، هنگامي كه چرخهاي درشكه به زمينهاي مرتفع و پر دست انداز و ناهمواري در حاشيه كوير مي رسيدند، ما نفس راحتي مي كشيديم! دو درشكه از مقابل ما گذشتند. در يكي، شاهزاده فرمانروا، حاكم كرمان نشسته بود، كه به علت تغيير سلطنت، به تهران احضار شده بود و از ايالت دوردستي مي آمد. او خوب فرانسه مي دانست و روزنامه «تان» را كه مشترك بود، درست مي خواند. با عجله و شتاب مرتب از اخبار دربار مي پرسيد، كه در ماههاي اخير اين همه تغييرات و دگرگونيشده است.



(از قم) تا اينجا يكصد و بيست كيلومتر راه آمده ايم. چاله هاي نهرهاي آب، سراسر دشت را پوشانده است. گنبدها، مناره ها، و سواد كاشان، از دور پيدا مي شود. در اولين كوه پايه ها، درختان «فين» با خانه شاه سليمان، كه بعدها توسط فتحعلي شاه توسعه يافته است، قرار دارند.(10)



از نگاه داستان نويس فرانسوي (پيرلوتي)



پيرلوتي (PierrLoti) كه نام مستعار آقايLouis Marie Julien Viaudاست در چهاردهم ژانويه در شهر روشفور (Rochfort) از بلاد فرانسه متولد شد و در دهم ژوئن 1923 م. در هنداي (Hendaye) چشم از جهان پوشيد و بدين سان 73 سال و چند ماه در اين جهان زيست.



شهرت وي در داستان نويسي است، ولي تعلق خاطر عميق و ديرپايي كه وي به شرق و شرق ميانه پيدا كرد و طي مسافرتهاي خود به اين سرزمينها، تأثرات و خاطرات خويش را از آنها به رشته تحرير كشيد، وي را در ميان نويسندگان فرانسه نامدار ساخت. در روح وي، نوعي سرگشتگي و سرخوردگي از حالت انسان قرن معاصر خويش در اروپا پديد آمده بود كه وي را به گريز از جامعه روز فرنگوادار مي ساخت.



از سوي ديگر، در روح عاشق پيشه او، يك نحوه علاقه شديد به گريز از فنا و مرگ و دلبستگي به عشق وجود داشت كه آرامش نمي يافت و به كشش و كوشش غرب تن نمي داد و تسليم نمي شد. شغلي كه به عنوان افسر نيروي دريايي برگزيده بود، او را به شرق و شرق ميانه كشيد و تأثرات خاطر او از ديدار اين ممالك، بنياد طرحهايي شد كه وي رمانها و آثار خود را بر اساس آنها طرح ريزي كرد.



پيرلوتي در سال 1867 م. وارد دانشكده دريايي شد و دو سال بعد مأمور خدمت در كشتي تعليماتيJeanbavtگرديد. در 1881 م. به درجه ناوباني رسيد و مأمور خدمت در آبهاي چين شد. مناصب بعدي وي، فرماندهي ناوي كوچك در سال 1898 م. و سپس ناخدايي كشتي است كه به سال 1906 م. براي او حاصل شده. وي در سال 1910 م. از خدمت در دريا و كشتي كناره گرفت و بازنشسته شد. ليكن چون جنگ جهاني درگرفت، به خدمت فراخوانده شد و سمتهاي مختلف اداري به وي واگذار گرديد. رمانها و كتابهاي او كه يكي پس از ديگري منتشر مي شد، از يك سو علاقه عموم را به خواندن آثارش و از سوي ديگر حرمت و تكريم ناقدين بزرگ ادبي را در پي داشت. كتابهاي «ماهيگير ايسلندي»، «مادام كريساننم»، «دلشدگان» و چند رمان ديگر او با استقبال زيادي مواجه شد.



اساس موضوعهاي اين كتابها عشق و شيدايي است و نويسنده به اين وسيله مي خواهد حالت اندوهي جانكاه را كه در درون جان و دلش خانه كرده است، در كرانه هر دريا كه بدان پاي مي نهد، آرام كند. قهرمان اين داستانها گاهي خود اوست و اين كتابها بيشتر درباره حالات عشق و شيدايي و اندوه و حسرت عميقي است براي آنچه ديگر باز نمي آيد: جواني و عمر گذشته!



پيرلوتي، ناظري دقيق و كاشفي با استعداد است كه از هر سفر با خاطراتي انباشته از اطلاعات و خاطرات و حوادث و مناظر باز مي گردد و صورتهاي دلپذيري از آنها را در نثري شيوا و دلنشين به خواننده عرضه مي دارد، ولي در درون تصاوير زيبا و نقاشيهاي بسيار قشنگ كه در سرتاسر كتابهاي او به چشم مي خورد و به دل هر خواننده مي آويزد، اندوه عميقي از عشق و مرگ نهفته است. اين اندوه و الم از ژرفاي طبيعت او بر مي خيزد و در لا به لاي آثار او به چشم مي خورد.



كتاب «به سوي اصفهان» مخلوق چنين شخصيتي است. او در حالي چنين صورتهاي بديع و زيبا را مي آفريند كه در درونش درد عشق و الم مي جوشد. از برون لب فرو بسته است و خاموش، ولي از درون پر غوغا و جوش.(11)



پيرلوتي كه در آثار خود از سبك امپرسيونيسم پيروي مي كند، در اين كتاب ديده ها و شنيده ها و احساس خود را چندان نيكو مجسم مي كند كه خواننده را عملاً در اين احساس با خود شريك مي سازد. با همه اين احوال، اين سفرنامه بازگو كننده ديد يك بيگانه نسبت به سرزمين و فرهنگ مردم ايران است.



او تصويري گاه زيبا و گاه همراه با كنايه و انتقاد از فرهنگ و تمدن و آداب و رسوم و باورهاي ايرانيان ترسيم مي نمايد، به ويژه از مراسم سوگواري مردم شيعه اين مرز و بوم با شگفتي ياد مي كند. و گر چه در سفر به اصفهان مفتون و مجذوب اين شهر شده است، ولي چون گذار او به شهرهاي ديگر نيز رسيده است از وصف آنها خودداري نكرده است، به ويژه شهر قم و مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام را به نيكي تصوير كرده و درباره آن چنين نوشته است:



گزارشي از قم



«صبح زود حركت مي كنيم تا شب به شهر قم برسيم. اين شهر به اعتبار گنبد و بارگاه طلايي حضرت فاطمه(12)- از اولاد پيامبر اسلام - مشهور است.



پس از آنكه پنج يا شش ساعت در بياباني روشن كه در طول راه هاي آن استخوان حيوانات افتاده است، راه پيمايي مي كنيم. هنگام ظهر يعني موقعي كه سرابها و موجودات خيالي در بيابان ديده مي شوند، در نقطه اي بس دور، جسم درخشنده اي را در بالاي افق مشاهده مي كنيم؛ شيئي كه تنها به وسيله انعكاس نورش همچون ستارگان نمايان است؛ گويا ستاره اي است كه طلوع مي كند، يا كره اي زرين يا آتش است؛ به طور خلاصه چيزي غيرعادي است كه هرگز نظير آن را نديده ايم.



هدايت كننده اسبها با انگشت خود، آن نقطه را نشان مي دهد و مي گويد:



«قم»! بنابراين، آن شي ء نوراني حتماً گنبد طلايي مشهور است كه در برابر آفتاب نيم روز مي درخشد و مانند فانوسي روشن است كه آن را در وسط روز افروخته باشند تا كاروانهايي را كه در بيابان راه مي پويند، راهنمايي كند. اين جسم درخشان، گاه ديده مي شود و زماني از انظار پنهان مي گردد؛ زيرا زمين پست و بلند است. پس از آنكه مدت يك ساعت با سرعت راه را مي پيماييم، ولي اصلاً به شهر نزديك نمي شويم؛ ناگهان گنبد كاملاً پنهان مي گردد.



ساعت چهار بعد از ظهر، درختان و كشتزارهاي گندم و سرانجام شهر قم را كه توده اي از ويرانه هاست، مشاهده مي كنيم. همه جا خرابه و گودال است. البته هزاران طاق گنبدي، برج و مناره با اشكال گوناگون در آن وجود دارد. برجهاي تيره رنگ و قرمزرنگي - كه گويي عمامه مينايي سبز رنگي بر سر نهاده اند - ديده مي شوند. نوك برجها به سوي آسمان بالا رفته و روي هر يك از آنها لك لكي به چشم مي خورد كه در بالاي آشيانه خويش ايستاده است.



باغهاي بسياري در اطراف وجود دارد كه فاقد حصار و پر از درخت گلدار انار است و زمين آنها در اثر ريزش گلهاي انار، رنگ ارغواني به خود گرفته است. پس گنبد طلايي و مقبره حضرت فاطمه عليها السلام كه به هنگام نيمروز آن را از دور مي ديديم، كجاست؟ گمان مي كنم آن را در عالم وهم و خيال ديده باشم؛ زيرا اكنون اثري از آن هويدا نيست.



گاهي در اثر بلند شدن صداي چرخهاي كالسكه و زنگهاي اسبان، دري باز مي گردد و زني فاقد حجاب يك چشم و نيمي از صورت خود را از لاي در بيرون مي آورد تا عابران را ببيند.



در حدود بيست كودك خردسال زيبا كه سينه هايشان از دعا و طلسم و حرز پوشيده و سرهايشان قرمز رنگ است، با قدم دو به دنبال ما مي آيند و از ديدن كالسكه ما حيرت مي كنند و ما با اين ملتزمين ركاب به زير سقفهاي بازار وارد مي شويم. آن گاه فوراً هوا تاريك مي گردد و همواره برخوردها و تماسهايي روي مي دهد. بيست دقيقه - كه بسيار طولاني به نظر مي آيد - در ميان شتران پشمالويي كه اسبان ما از استشمام بوي آنها ناراحت اند، حركت مي كنيم. در بازار، بدويهاي ژنده پوش ايراني با جامه هاي زيبا، افغانيها با كلاه هاي نوك دار، اعراب سوريه كه پارچه اي بر سر دارند و دور آن را با رشته اي بسته اند و خلاصه همه گونه مردم ديده مي شوند. جمعيت زياد است و به زحمت مي توان آنها را ديد.



روشنايي عصر از طريق در خروجي بازار در برابر ما پديدار مي گردد. گنبد درخشنده از اينجا پيدا و بسيار نزديك است و در محيطي مزين و آراسته كه گويي ساحري براي خيره كردن چشم ما ترتيب داده، مانند تاجي بر سر پا است. در ساحل رودخانه اي خشك كه بستر آن را ريگهاي سفيد پوشانده و پلي منحني با ستونهاي كاشي كاري شده روي آن ساخته شده، منظره سحرآميزي نمايان است. در اين پرده دورنما، درهاي بزرگ، مناره ها، گنبدهاي طلايي و كاشي كاري شده، طبقه طبقه در كنار و بر روي يكديگر قرار دارد. آنچه كه نزديك به زمين است، رنگي آبي دارد و آنچه كه به سوي آسمان بالا مي رود، از ميناي سبز ساخته شده و مانند دم طاووس برق مي زند. قسمت بالاي گنبد و مناره ها با طلا پوشيده شده و نوك همه آنهاكه در فضا بالا مي رود - نيز از طلاست. گذشته از مناره هايي كه مؤذنان در آنها اذان مي گويند، مناره هاي باريك دوك مانندي نيز وجود دارد كه مسلماً نمي توان به بالاي آنها رفت، ولي آن مناره ها هم بلند و درخشان است. مجموعه اين اشياي گران بها و قشنگ در ميان اين شهر ويران و پر از خاك به طور شگفت انگيزي زيبا، نو، درخشان و غيرمترقب به نظر مي رسد. در ميان همه اين زيباييها و اشياي گران بها، درختان انار كه اكنون گل قرمز دارد نيز بالا رفته و گويي برفي از مرجان قرمز بر روي آنها فرو باريده است.



در پشت همه اين مناظر، قلل بزرگ كوه ها كه ارتفاعشان دو برابر كوه هاي آلپ است، در پايان روز ابهت و جلال خاصي به خود گرفته و در پرتو آفتاب نزديك غروب سرخ رنگ به نظر مي رسد، در صورتي كه زمين آنها به رنگ زمرد سبز دريايي است.



چشمان من چيزهاي شگفت آور بسيار ديده، ولي من هيچ يك ازرا باشكوه تر و بهت آورتر از اين مقبره حضرت فاطمه عليها السلام - كه در يكي از عصرهاي ماه مه به هنگام بيرون آمدن از بازار تاريك قم با جلوه گري در برابرم ظاهر مي شود - نيافته ام.



بنابراين، معلوم مي شود كه هنوز در ايران بناي آباد هم وجود دارد و اين زمان مي توان ساختمانهايي نظير آنچه كه در افسانه هاي هزار و يك شب آمده است، بنياد نهاد يا تعمير كرد.



ناصرالدين شاه قاجار در اواسط قرن نوزدهم اين بنا را با شكوه و تجمل تمام مرمت كرد و فرمان داد تا ايوان صحن كهنه را با طلا بپوشانند. پدر و مادر اين پادشاه در جوار حضرت فاطمه عليها السلام - كه يكي از احفاد پيامبر است - نزديك آرامگاه فتحعلي شاه مدفون اند.



به نظر مي رسد كه كاروانسرا خيلي دور و در آن سوي پل و رودخانه خشك و بي آب قرار گرفته باشد. بنابراين، بهتر آن است كه درشكه را بفرستيم و پيش از غروب براي زيارت آستانه به آن سو رهسپار شويم.



در جلو در ورودي، ميدان بزرگ و عجيبي واقع شده است. اين محوطه يك قبرستان قديمي پر گرد و خاك و در عين حال جايگاهي شگفت انگيز و وحشت افزاست. محل مزبور - كه گويا قسمتي از آن آجر فرش شده - و تخته سنگهايي كه بر روي آنها راه مي روند و گورهايي كه در كنار هم قرار گرفته، و خاك اين گورستان - همه و همه - پر از استخوانهاي قرون مختلف و آميخته با خاك انساني است. نظر به اينكه آستانه حضرت فاطمه عليها السلام، زائران بسياري را به خود جلب مي كند و كارهاي عجيب و خارق العاده اي در آنجا انجام مي گيرد، عده اي از همه نقاط ايران راه افتاده، در اين شهر سكونت گزيده اند. در ميان فروشندگان تسبيح و دعا و طلسم - كه كالاي خود را روي زمين بر كهنه پاره ها گسترده اند - گدايان ناقص الاعضاء باقيمانده قرمز رنگ قسمتهاي قطع شده بدن خود را به مردم ارائه مي كنند. بينوايان ديگر هم جاي زخمهاي جذام و قانقاريا را - كه مگسهاي بي شماري بر روي آنها نشسته - برهنه كرده اند. درويشان با موهاي دراز در حين راه رفتن دعا و ثنا مي خوانند و چشمانشان به آسمان نگران است. دسته اي ديگر با حالت جذبه از روي كتابهاي كهنه مطالبي را با صداي بلند مي خوانند. لباس همه اين افراد از تكه پارچه هاي رنگ رفته است و قيافه هايشان مهمان گريز به نظر مي رسد.



در ميان ميدان و در اين گورستان - كه اين جماعت تهيدست با لباسهاي ژنده و تيره خود اطراف آن را گرفته اند - زيبايي و جذابيت چنين آستانه و مسجدي با درخشندگي و شكوهي باور نكردني جلوه گري ديگري دارد. بي شبهه در درون آستانه و در درون حرم، ثروت و تجمل و شكوهي وجود دارد كه در خيال نمي گنجد، ولي افرادي چون من به هيچ رو حق دخول به آنجا را ندارند و نمي توانند از درهاي صحن خارجي فراتر بروند. اين صحن از بالا تا پايين مينايي و زيبا و با شكوه است و همان گونه كه ديوارهاي باغهاي ايران خانه ها را احاطه كرده است، اين صحن هم، مناره ها و ستونهاي دوك مانند سبز و طلايي را در برگرفته است كه مانند ني ها و خيزرانهاي صاف و مستقيمي در اطراف حرم و گنبدهاي درخشان از زمين بالا آمده اند.



ولگردان تنگدست باعث دردسر ما هستند؛ زيرا با زخمها و بوي عفونت و گردو غبار خود تا در آستانه به دنبالمان مي آيند و در آنجا نيز اگر خيال پيش رفتن بهسرمان بزند، با صدها دست زشت و كثيف خود ما را نگاه مي دارند؛ ولي ورود به اين مكانهاي مقدس براي ما ممنوع است و ما تنها مي توانيم روي آستانه در ايستاده، درون بنا را بنگريم.



پايه هاي ساختمان از مرمر سفيد است و چندين رديف ظرفهايي را نمايش مي دهد كه در امتداد خط مستقيم قرار گرفته است و به نظر مي رسد كه همه گلهايي كه در زير ميناكاري ديوارها نقاشي شده ازبيرون آمده است.



شاخه هاي درخت گل سرخ و زنبق همچون گياهاني كه از ديوار بالا رفته و با طلاي گيلويي ها و گنبد آميخته باشد، از ارتفاع چندپايي شروع شده با طرحهايي به سبك عربي در هم مي آميزد. گمان نمي كنم كه در سراسر گيتي - جز در معابد واقع دركوه مقدس ژاپن - بنايي وجود داشته باشد كه مانند اين آستانه از بيرون، با چنين زينت و تجملي آراسته شده و در آن چنين رنگهاي درخشاني به كار رفته باشد؛ مخصوصاً اين نكته شگفت انگيز مي نمايد كه اين بنا در شهري خراب و در دو قدمي بيابان قرار گرفته باشد.



گويا ديشب هنگام خواب فراموش كرده بوديم كه در چه مكاني هستيم و در جوار خانه محقر ما چه مناظر باشكوهي قرار دارد! هنگامي كه در مهتابي راه مي گشاييم، گنبد و بارگاه حضرت فاطمه عليها السلام در پرتو آفتاب بامدادي پيداست. اين منظره زيبا جاذبه خاصي دارد كه بسيار كم نظير است. از بالاي درختاني كه گردي مرجان فام روي آنها را فراگرفته و درختان اناري كه گلهاي سرخ دارند، بنايي نمايان است كه در تزيينات شرقي آن افراط شده و از بالا تا پايين، مانند جامه هاي شاه عباس مي درخشد. سر طلايي مناره ها، سقفهاي گنبدهاي كوچك زرين، طاقهاي رومي آبي و گلي رنگ، مناره هاي دوك مانند و برجهاي كوچك كه در اثر انعكاس نور همچون پرندگان جزاير، به رنگهاي مختلف در مي آيد، و در پشت همه اينها، ويرانه ها و افق تيره و شوم و تنهايي و سكوت، همه و همه هويدا و نمايان اند.



هنگام عزيمت از شهر قم، چيز ديگري مرا به شگفتي وا مي دارد و آن وجود راهي است كه همچون اروپا سنگفرش شده و در دو طرف آن فرو رفتگي ممتد وجود دارد و خط تلگرافي هم ديده مي شود. اين راه از ميان مزارع گندم مي گذرد. اين امر، منتهاي تمدن را در اين سرزمين در نظر ما مجسم مي سازد(13)».

پاورقي





1) دو جلد سفرنامه كلودانه با ويژگيهاي ذيل به پارسي برگردانده شده، و در ايران انتشار يافته است:

- گل هاي سرخ اصفهان (سفرنامه كلودانه)، ترجمه فضل الله جلوه، نشر روايت، تهران، 1370 ش.

- اوراق ايراني (خاطرات سفر كلودانه در آغاز مشروطيت)، ترجمه ايرج پروشاني، انتشارات معين، تهران، 1368 ش.

2) اوراق ايراني، ص 181-179.

3) اين قول نادر را افرادي چون طبري نقل كرده اند كه چون نزديك به زمان واقعه بوده اند و زير سلطه احكام جور مي زيسته اند، بي ترديد از تأثير تهديدات و تبليغات آنها در امان نبوده اند.

4) ر.ك: مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، انتشارات صدوق، تهران، 1349 ش،527 و 582.

5) اوژه اوبن» محل اقامت آن حضرت را، اشتباهاً محل دفن وي ناميده است.

6) حاجي سيد نصرالله ديبا، فرزند بزرگ حاجي ميرزا رفيع الدين نظام العلماي تبريزي، كه در دوره سلطنت مظفرالدين شاه، لقب وي از دبيرالسلطنة به «ناصرالسلطنة» تغيير يافت و سرپرست خالصه جات تهران بود. در ايامي كه او اين سمت را بر عهده داشته، به موجب نوشته مرحوم بامداد در صفحه 349 جلد چهارم تاريخ رجال ايران، عنوان رسمي اش چنين بود: «وزير اداره كل جنس ديواني ممالك محروسه».م.

7) در اصل به صورتMichmechs آمده است.

8) اراك كنوني.

9) Lynch

10) ايران امروز (سفرنامه اوژن اوبن) ترجمه علي اصغر سعيدي، انتشارات زوار، تهران 1362، ص 272 - 276.

11) برگرفته از مقدمه محمد مهرياربر ترجمه فارسي سفرنامه، ص 15 - 12.

12) مقصود نويسنده حضرت فاطمه معصومه عليها السلام است.

13) به سوي اصفهان، سفرنامه پير لوتي، ترجمه بدر الدين كتابي، انتشارات اقبال، تهران، 1372 ش، ص 258-253.