از نگاه خاورشناس مجاري (آرمينيوس وامبري)


آرمينيوس وامبري، خاورشناس پرآوازه مجاري در آغاز جواني، به انگيزه عشق و سياحت و شناختن ريشه هاي زبان مادري، با كيسه اي تهي براي تحقيق در ادبيات شرقي، خاصه فراگرفتن لهجه هاي خاوري به قسطنطنيه مي آيد؛ زيرا او در ضمن پژوهش خود به اين نظريه دست يافته بود كه زبان مجاري ممكن است با زبانهاي تاتاري خويشاوندي داشته باشد. همين فرضيه سبب مسافرت دور و دراز او به خاور زمين گرديد. وي پس از سالها اقامت در قسطنطنيه در تحقق آرزوي خود براي سفر به ايران خاصه تركستان، بدون تغيير مذهب، به آموختن شريعت اسلام و زبان فارسي و تركيه خاوري مي پردازد. و با سفر به خوي و تبريز و زنجان و قزوين، با نام مستعار «رشيدافندي» در لباس درويشي به سياحت و تحقيق در اين شهرها مي پردازد تا به تهران مي رسد مدتي بعد با هيأت مبدل درويشي به قم، كاشان،. اصفهان، و شيراز مي رود و پس از اقامت سه ماهه در اين شهر و بيان شيرين حوادث در سفرنامه اش به تهران بازمي گردد.



او براي اينكه بتواند رؤياي سياحت در سرزمين خوفناك تركستان را عملي سازد، به لباس حاجيان تهيدست بخارايي در مي آيد و در معيت زائران تاتار و از طريق فيروزكوه و ساري به گمش تپه، به خاك تركستان پا مي نهد، به خيوه و بخارا و سمرقند، شهرهاي ازبكستان فعلي، مي رود و شرح جالب و بديعي از آنها در خاطراتش ارائه مي دهد. سپس سياحت خود را در خاك افغانستان و هرات توصيف مي كند. وامبري پس از ماه ها سفر پر مشقت به مشهد مي رسد، و با اقامت طولاني در اين شهر و توصيف وقايع دل انگيز از مسير نيشابور و شاهرود و دامغان و سمنان و شرحي از ساكنان آنها به تهران باز مي گردد و مدتي بعد به لندن و پاريس مي رود، و ره آورد سفر خود را براي اروپاييان به قلم مي آورد و حيرت بسياري را بر مي انگيزد.



خاورشناس مجاري، بر خلاف اكثر سياحان چندان به وصف آثار باستاني نپرداخته، در عوض به دليل زيركي و حيله گري و تسلط بر زبان و فرهنگ مردم مسير خود و معاشرت و مجالست آسان با طبقات وضيع و شريف، توصيفي از دقايق آداب و رسوم و شيوه زندگي و تفكر آنان به دست داده و سفرنامه اي جذاب و ماندني پديد آورده است.



وامبري در پايان سفرنامه نشان مي دهد كه در آروزي آن است تا مردم آسياي ميانه را متمدن ببيند. از اين رو، فصل آخر كتاب را به ابراز نظرات سياسي خود اختصاص مي دهد. براي اين مقصود، از ميان كشورهاي انگلستان و فرانسه و روسيه، دولت محافظه كار بريتانيا را شايسته آن مي داند تا انوار تمدن را بر آسياي ميانه بتاباند و روسيه را از اين خطه براند!



وامبري يك سال قبل از آغاز جنگ جهاني اول، در سن 81 سالگي پس از عمري تحقيق و تعليم در فرهنگستان بوداپست و دانشگاه اين شهر، جهان را وداع مي كند.



در اين سفر وامبري به تحقيق فرضيه خود در باب زبان شناسي اكتفا نكرد و اطلاعات اجتماعي و سياسي و جغرافيايي و آمار گرانبهايي راجع به نقاط مختلف اين قسمت از آسيا به دست آورد و عادات و رسوم و خلق و خوي نژادهاي مختلف اين بلاد را به دقت مورد مشاهده قرار داد.(1)



اين كتاب شامل دو بخش است: در بخش اول نويسنده به شرح مسافرت خود از تهران به سمرقند و از سمرقند به تهران پرداخته و بدون آنكه از ارزش علمي و تاريخي آن بكاهد، آن را به صورت داستان دل انگيزي درآورده است؛ به طوري كه انسان از خواندن آن احساس خستگي و ملال نمي كند. در اين بخش، مؤلف درباره وضع شهرها و دهات بين راه بحث مي كند و اخلاق و عادات و زبان و لهجه هاي مختلف ساكنان آن را نشان مي دهد.



در بخش دوم كتاب، مؤلف به جغرافيا و آمار و تشريح اوضاع اجتماعي و سياسي شهرهاي مختلف آسياي ميانه و فهرست جالبي از نام شهرها و راه هاي عبور و مرور بين آنها به دست مي دهد.



او از اجراي احكام قصاص و نجاسات و مطهرات منظره هاي ناخوشايندي را گزارش مي كند؛ چنان كه در يك جا مي نويسد:



«شريعت ايشان حكم مي كند اگر تريج قباي فردي اروپايي به تصادف با لباس فردي ايراني تماس حاصل كند، او را نجس مي سازد و مجبور است بي درنگ به حمام برود و خود را پاك كند. عقيده من در باب نظافتشان كه به آن بسيار فخر مي كردند، با ديدن شواهد ذيل به شدت رنگ باخت:



در وسط صحن كاروانسرا، مثل هر جاي ديگر، حوضي پر آب براي گرفتن وضو ديده مي شد؛ اما همچنان كه به اعمال مردم در لب حوض مي نگريستم، مي ديدم در همان حال كه در يك طرف حوض كساني اشياي كثيف مي شستند، عده اي نيز چرمهاي نيمه دباغي را در آن خيس مي كردند و شخص ثالثي هم طفل خود را در همان آب تميز مي كرد و در طرف ديگر حوض، مرداني ايستاده بودند كه با طمأنينه و دقت وضو مي گرفتند؛ ولي يكي از آنان، كه در واقع مي بايست خيلي تشنه بوده باشد، خم شد و حريصانه از آن مايع سبزه و تيره رنگ نوشيد. از ديدن اين منظره نتوانستم اشمئزاز آشكار خود را پنهان كنم. يك نفر ايراني نزديكم ايستاده بود، بي درنگ به نكوهش جهل من پرداخت و پرسيد: آيا نمي داني بر طبق شريعت، اگر مقدار آب بيش از يكصد و بيست پينت (قريب به 66 ليتر) باشد، پاك است؟»(2)



وامبري گهگاه به توصيف شهرهاي مسير گذار خود مي پردازد و در برخي موارد زيباييهاي آنها را مي ستايد، به ويژه هنگامي كه به آستانه شهر قم مي رسد، مي نويسد:



«نخستين منظره قم، با گنبدهاي سبز رنگش پيش چشم ما نمودار شد. اينجا شهر مقدس زنان ايراني است؛ زيرا مدفن ابدي فاطمه معصومه عليها السلام، خواهر امام رضاعليه السلام به همراه چهارصد و چهل و چهار پارساي ديگر است. او در آرزوي ديدار برادر از بغداد به مشهد سفر مي كند؛ ليكن در سر راه خود بيمار مي شود و رحلت مي نمايد. قم مثل كربلا مكان دلخواه مدفن زنان ايران است كه مي شود جنازه آنها را از سراسر مناطق ايران به اينجا آورد. اين شهر صيت ديگري هم دارد كه كمتر غبطه آور است و آن هم مكان امن خطاكاراني است كه از مزيت بست نشيني آن سود مي جويند. اگر فرد گناهكار از چنان بختي برخوردار باشد تا از دست جلاد بگريزد و خود را به ميان ديوارهاي مقدس آن برساند، از هر نوع مجازات در امان مي ماند.(3)



اين سخن وامبري عاري از حقيقت است؛ زيرا «بست نشيني» در تاريخ ايران، پديده سياسي - اجتماعي مهمي بوده و در حقيقت تحصني اعتراض آميز به شمار مي آمده است. توجه به اين پديده در تاريخ دو قرن اخير، به روشني آشكار مي سازد كه اماكن مقدسه، به ويژه مضاجع اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله در مشهد، قم، و شهر ري، پناهگاه مظلومان و عدالت جويان بوده و چه بسيار نهضتهاي اصلاح گرانه كه از همين حرمهاي شريف و امن سرچشمه گرفته است.



اما وامبري بر خلاف اين داوري نادرست، گزارش زيبايي از عشق و شور زائران كريمه اهل بيت ارائه مي كند كه خواندني است:



«تمام اعضاي كاروان ما مشتاق ديدار قم بودند، برخي مي خواستند به عنوان زائر توبه كار به زيارت بروند، تعدادي نيز مايل بودند خريد كنند و به امور شخصي بپردازند. نرسيده به شهر قم، در اطراف آن مانند ساير مكانهاي زيارتي، اينجا و آنجا كپه هاي كوچك سنگ ديده مي شد كه با دستهاي زائران متدين، همراه با زمزمه دعاهاي مقدس بالا آمده بود. در نقاط پراكنده هم درختچه هايي به چشم مي خورد كه با لته هايي از انواع پارچه رنگارنگ مزين شده بودند. همه اشتياق دارند تا اثري از مراتب اخلاص خويشتن را در اطراف اين شهر برجا نهند. تعدادي مايل اند بر كپه ها، سنگ بگذارند و بعضي نيز به نشانه پارسايي تكه اي پارچه مي بندند. گفته مي شود در ايام گذشته رسم ديگري رايج بوده تا مسافران بتوانند اكرام خالصانه خود را نشان دهند. هر گذارنده اي مي توانست در پوست درختان كنار جاده ناخن فرو كند. من نيز پياده شدم و شرابه ابريشميني از كفيه ام را بر درختچه اي آويزان كردم. چه مجموعه جالبي از پارچه هاي سراسر دنيا در اينجا بود! اين بوته ها نمايشگاهي بودند از بافته هاي دستي گران قيمت هند و كشمير، پارچه هاي بافت انگلستان و آمريكا. پارچه هاي پشمي رويه خوابدار ارزان قيمت و كتان زمخت بافت صحراگردان تركمن و قبايل عرب و طوايف كرد.



گهگاه نيز چشم انسان بر شالي نفيس آويخته بر شاخه درختچه اي مي افتاد كه بي ترديد حكايت از تقواي شديد زائر گذرنده اي مي كرد. شال از دستبرد كاملاً مصون است، كسي جرأت نمي كند به آن دست بزند؛ زيرا برداشتن اشيايي كه نشانه ايمان است، سياه ترين نوع دزدي محسوب مي شود.



پيش از ورود به شهر، مي بايستي از كنار گورستاني با ابعاد فوق العاده تقريباً به درازاي دو ميل انگليسي بگذريم. با اين حال، همسفرانم كه مرا از وسعت آن متعجب ديدند، اطمينان دادند به لحاظ اندازه با قبرستان كربلا(4) قابل مقايسه نيست. سرانجام به قم رسيديم. كاروان ما در كاروانسرايي در دل بازار بار انداخت و با خوشحالي فهميدم قرار است دو روز در اينجا استراحت كنيم.



به عنوان زائراني مؤمن هيچ فرصت استراحت به خود نداديم و اندكي بعد از ورود، شستشو كرديم و گرد و غبار از لباس زدوديم و به سوي مرقد مطهر رو آورديم. هيچ اروپايي پيش از من داخل اين مكان امن را نديده؛ زيرا هيچ قدرتي در روي زمين نمي تواند اجازه دخول فرنگيها را به دست آورد.



سيدهاي فراواني كه متوليگري زيارتگاه «نخستين جده»(5) خود را به عهده دارند، در صحن بيروني درختكاري شده، مجتمع مي شوند. بر فراز مركز صحن دروني، گنبدي طلاكاري ديده مي شود. براي رسيدن به در صحن، بايد از دوازده پله مرمري گذشت. زوار در نخستين پله، كفشها را بيرون مي آورند، سلاح و چوب دستي آنها را مي گيرند و تا مرمر پاشنه در را نبوسند، اجازه دخول ندارند.(6) بيننده از شكوه و جلال درون صحن حيرت زده مي شود. مقبره در ميان ضريح محكمي قرار دارد كه از ورق نقره ساخته شده و هميشه فرش گران بهايي آن را مي پوشاند. لوحه هاي محتوي زيارت نامه بر ديوار آويزان است كه زائر يا خود مي خواند يا يكي از سيدهايي كه آنجا پرسه مي زند، براي او مي خواند. از داخل صحن صداي فرياد و تلاوت و گريه و ناله و درخواست صدقه بلند است. ليكن اين غوغاي فوق العاده مانع آن نمي شود تا شمار فراواني از زوار ديندار و مخلص پيشاني خود را بر ميله هاي سرد ضريح نگذارند و به مقبره خيره نشوند و زير لب آهسته دعا نخوانند. من خاصه نتوانستم از تحسين اشياي گرانبها و ارزشمندي كه مزين به مرواريد و الماس و سلاحهاي طلاكوب بود و بر سر مقبره(7) حضرت فاطمه عليها السلام به عنوان هديه نذري نهاده شده، خودداري كنم. البسه بغدادي كه بر تن داشتم، سبب مي شد تا بعضي از شيعيان متعصب نگاه هاي تند بر من بيندازند؛ ليكن به يمن لطف همراهانم هيچ ناراحتي متوجهم نشد. زوار غالباً از مدفن فاطمه به ديدن مقابر برخي از اكابر دنيوي مي روند. من نيز در پي رفقايم بر سر مدفن فتحعلي شاه و دو پسرش، كه به اين يا آن دليل مخصوصاً مورد توجه مؤمنان است، رفتم.(8) سنگ او از خاص ترين نوع مرمر سفيد است كه تصاوير آنها را با هنرمندي بر همين سنگ به نحو برجسته حك كرده اند. پس از پايان اعمال اخروي احساس آزادي كرديم تا به شهر بازگرديم و ديدنيهاي جالب آن را تماشا كنيم.



اينجا نيز مانند هر جاي ديگر، اولين مكان بازديد همان بازار است. درست در فصل ثمر ميوه بوديم و تمام بازار پر از هندوانه بود كه در همه ايران مقبول همگان است. در طول پاييز هندوانه تقريباً غذاي انحصاري بخشي از مردم ايران به شمار مي رود و از آب هندوانه اكثراً به عنوان داشتن خاصيت طبي براي بيماري استفاده مي كنند. بازار قم نه تنها براي وفور هندوانه خوش طعم قابل توجه است كه براي داشتن سفالينه متنوع هم معروف است؛ مخصوصاً از رس كوزه گري اين شهر مقدس نوعي سبوي گردن دراز مي سازند كه ارزش تجاري فوق العاده دارد. همچنان كه در بازار مي گشتم و هر چيزي را با دقت وارسي مي كردم، تصادفاً جلوي دكان رنگرزي ايستادم كه پارچه مؤمنين را رنگ مي كرد. اين صنعتگر ايراني پارچه خامي را جلوي خود پهن كرده بود و با خبرگي و با كمك قالبهاي بنفشه، كه آن را ابتدا در ظرف رنگ آبي فرو مي برد و بعد قالب را با تمام نيرو بر پارچه فشار مي داد، به آن نقش مي زد. چون مشاهده كرد به تماشاي كارش مشغولم برافروخته به من رو كرد و به تصور اينكه فرنگي هستم، گفت:



از چنگ پارچه هاي پنبه اي شما خلاص خواهيم شد. به زودي ان شاءالله تمام حيله هاي تجارت شما را ياد مي گيريم؛ مي دانم وقتي ايرانيها توانستند پارچه هاي فرنگستان را نپوشند، شما به گدايي نزد ما مي آييد».(9)

پاورقي





1) مقدمه مترجم، ص 7.

2) سفرنامه وامبري، ج 2، ص 61.

3) همان، ص 94.

4) Kerbek

5) البته اصطلاح نخستين جده دقيق نيست.

6) تاكنون شنيده نشده است كه انجام اين عمل اجباري باشد، بلكه زائران روي ذوق شخصي، هر كدام به نوعي اظهار ارادت مي كنند.

7) مؤلف كلمهSaint به مفهوم مقدس يا مقدسه را آورده است.

8) ممكن است بعضي از روي كنجكاوي به عنوان ديدن اثري تاريخي به آن لوح سنگي نظري انداخته باشند، ولي در نزد ايرانيان، پادشاهان جبار به ويژه سلاطين قاجار، هيچ گونه ارج و احترامي ندارند.

9) همان، ص 96.