از نگاه پزشك فرانسوي (فوريه)


در دوران قاجار، ايران اسلامي، جولانگاه بيگانگان بود. به ويژه دو ابر قدرت روس و انگليس، اين سرزمين را ميدان رقابتهاي استعماري خويش قرارداده بودند.



حضور گسترده اين ابر قدرت استعمارگر، در مهم ترين و حساس ترين منطقه آسيا، عرصه را براي ساير قدرتهاي خارجي، از جمله فرانسه تنگ كرده بود. از اين رو، اگر فرانسه مجالي هر چند اندك براي حضور در ايران مي يافت، آن را غنيمت مي شمرد؛ چنان كه اعلام نياز دربار ايران به پزشك ويژه شاه، با استقبال گرم آن كشور مواجه گرديد.



فرانسه با اين حضور كمرنگ، دست كم مي توانست با زير نظر داشتن فعاليتهاي استعماري دو ابر قدرت، جاي پايي براي نفوذ و حضور بيشتر خود دست و پا كند. البته، معلوم نيست كه دكتر طولوزان ميان مسئوليت پزشكي دربار شاه ايران و مأموريت سياسي دولت فرانسه، به كدام يك بيشتر تعهد داشته است؟ ولي مي توان گفت: او آن اندازه در كار خويش جدي بود كه حتي نمي خواسته مدتي اندك هم محل مأموريت خود را ترك كند!! لذا در كتابهاي تاريخ آورده اند:



«دكتر طولوزان فرانسوي كه از اطباي قابل فرانسه و صاحب نشان لژيون دنور بود، به خواهش فرج خان امين الملك سفير فوق العاده ايران در پاريس و انتخاب دولت فرانسه، در سي و هشت سالگي به خدمت ناصر الدين شاه در آمد و تا پايان كار ناصر الدين شاه در ايران ماند. تنها گاهگاهي براي استراحت يا به عنوان مرخصي از خدمت شاه كناره مي گرفت و در سفرهاي شاه به فرنگ ملتزم ركاب بود. در سفر سوم چون مي خواست قدري در پاريس بماند، دولت فرانسه دكتر فوريه را به انتخاب دكتر طولوزان به خدمت شاه گماشت».(1)



ناصر الدين شاه در سفرنامه خود مي نويسد:



«طولوزان يك حكيمي آورد حضور كه اسمش فوريه بود. اين حكيم فرانسه اي است، فرانسه ايها اين را چندي داده بودند به رئيس «پرنس مون تنفرو» مدتي در آنجا بوده، حالا آمده است. لباس نظامي پوشيده بود. معلوم مي شود حكيم نظامي است. جوان خوش قد، خوش تركيب، خوش بنيه، خوش صورت و زرنگي است. چون طولوزان مي خواهد چند ماهي در پاريس باشد، از ترس اينكه مبادا در نبودن او حكيمي غير از فرانسه براي ما بياورند، اين حكيم را آورده بودند كه نايب خودش بكند پيش ما تا خودش بيايد».(2)



اين طبيب خوش قريحه كه دستي هم در نقاشي داشته است و البته استعداد و هوش سياسيش هم دست كمي از ذوق هنري اش نداشته، به هنگام مراجعت شاه از پاريس، او را تا ايران همراهي مي كند و سه سال در اين سرزمين رحل اقامت مي افكند. حاصل اين توقف طولاني، علاوه بر خدمات پزشكي و تلاشهاي سياسي، يادداشتهاي مفيد و مصوري است كه از جغرافياي ايران و اوضاع و احوال آن دوران تهيه و منتشر كرده است. اگر چه او محتاطتر از آن بوده است كه همه آگاهيهايش را انتشار دهد، ولي همين مقدار كه از خاطرات و قلمش تراوش كرده، منحصر به فرد مي باشد؛ زيرا كه او گاه انيس و جليس شاه و محرم اسرار حرمسرا و درباريان و شاهد بسياري از رويدادهاي مهم آن عصر بوده است.



از اين رو، فوريه در مدخل كتاب خود مي نويسد:



«من كه به مدت چندين سال طبيب مخصوص اعلا حضرت ناصر الدين شاه و شاهد عيني زندگاني روزانه او بوده ام كه نه تنها هيچ مسافري نمي تواند بر آنها اطلاع يابد، بلكه آگاهي از آنها بر هر كسي نيز كه در ايران مقيم شده باشد، مشكل است».



«اين سفرنامه شرح همان مشاهداتي است كه ديگران از آنهااطلاعي ندارند و آن در حكم پرده اي است كه كم و بيش حقايق مربوط به شاه ايران در آن نقاشي شده. ايران كشوري است كه با وجود بروز افكار جديد، عادات و آداب مردم آن چنان ثابت و لايتغير مانده كه مي توان آنهارا عين همان عادات و آداب اجداد ايشان دانست، بلكه شايد اولاد ايشان نيز از آنها دست برندارند.



با وجود آنكه در اين يادداشتهاي روزانه شخصي، سعي شده است كه نهايت دقت رعايت شود، محتاج به تذكر نمي دانم كه در اين نوشته كاملاً اسرار شغل خود را نگاه داشته ونسبت به ناصرالدين شاه كه مردي تيزهوش و خوش ذات بود! و در تمام حوادث به من نيكي كرده است رعايت كمال و احترام را نموده ام».(3)



فوريه از همان آغاز سفر، همه رويدادها و مشاهدات خود را ثبت كرده و چون نقاشي چيره دست بوده و ديدنيهاي بسياري را به تصوير كشيده است.



به ويژه درباره ايران، اين كار را با دقتي ستودني به انجام رسانده است؛ چنان كه وقتي در ركاب شاه به تبريز مي رسد، صحنه هاي ناخوشايندي از فقر و بدبختي مردم آنجا را تصوير مي كند كه حكايت از نابساماني اوضاع اقتصادي ايران آن روزگار دارد، او مي نويسد:



«ورود ما به تبريز مصادف شد با يك اردو گدا كه جلوشان را نمي شد گرفت، مگر به زور چماق شاطرها». بعد مي افزايد: «اگر در بيرون شهرهاي بزرگ ما باز شدن منجلابها و فاضلابهاي شهر، به علت عفونت، هواي اطراف را كريه و غير قابل استشمام مي نمايد، در اينجا بساط فقر و مسكنت كه بزرگ ترين و پليدترين زخمهاي پيكر جامعه انساني است، به وسعت تمام گسترده است».(4)



فوريه جابه جا تصويري هر چند كمرنگ از واقعيتهاي تلخ جامعه ايران عصر قاجار را عرضه مي كند. اما تلخ تر از اين نابسامانيها واقعيتهاي زشت و زننده اي است كه در دربار شاه، وجود داشته است، از جمله درباره قصر باشكوهي كه حرمسراي شاهي آن پر است از زنان گوناگون مي نويسد:



«بلي هزار زن! بلكه اگر بتوان به گفته كسي كه بي اطلاع نبود اطمينان حاصل كرد كه از اين مقدار هم بيشتر!



اين عده زن كه در اندرون زندگي مي كنند مثل گله اي كه به چوپاني سپرده باشند، تحت نظر چهل تن خواجه سراي سپيد و سياه اند.



شاهنشاه ايران با چنين جاه و جلال شايد حق داشته باشد كه پادشاهان ديگري را كه ساده و بدون اين قيود و دستگاهها زندگي مي كنند، به ديد تحقير بنگرد؛ چنان كه ناصر الدين شاه در سفر اول خود به فرنگستان وقتي كه ملتفت شد كه ويلهلم اول امپراطور آلمان يك زن بيشتر ندارد و «ملكه اگوستا» را به او معرفي كردند، گفت: عجب امپراطور آلمان يك زن بيشتر ندارد، آن هم به اين پيري!...».(5)



او از نفوذ برخي از زنان حرمسرا بر ناصرالدين شاه حكاياتي دارد كه نقل آن موجب ملال خاطر است. فقط براي نمونه به گوشه اي ازاشاره مي كنيم:



«امينه اقدس يكي از زنان بسيار محبوب شاه چون فرزند ندارد، توانسته است با تردستي تمام برادرزاده خود مليجك را كه بعدها عزيزالسلطان لقب يافت و پسر ميرزا محمد خان از مردمان گمنام بي قدر است، مقرب شاه كند...



امينه اقدس به شاه چنين فهمانده است كه عزيزالسلطان دعاي بي وقتي شاه است و مصاحبت او اعلا حضرت را از هر خطر و چشم زخمي حفظ مي كند و به همين جهت است كه شاه همان طور كه از سايه خود جدا نيست، از او نيز جدايي نمي كند.



چه شاه به اين طلسم جان دار معتقد باشد چه نباشد، چيزي كه در آن شكي نيست اين كه اعلا حضرت چنان در برابر اين بچه بي ريخت تسليم است كه هر چه بخواهد از او مضايقه ندارد و هر چه او بكند، معفّو است».(6)



وجود غلامان مرد و زنان بسيار همراه شاه در سفر اروپا و در كنار آن عياشيها و ريخت و پاشهاي شگفت آور شاه و درباريان نيز پرده هاي ديگري از واقعيت زشت و شوم آن دوران است. طبق گزارش فوريه، قصرها، حرمسراها، جواهر دوستيها، خوش گذرانيها، بذل و بخششها، و لهو و لعبها، هزينه هاي سنگيني را به دنبال داشت كه شاه و در باريان را ناگزير از دزدي و رشوه خواري و غارت بيت المال و خيانت به مملكت و ملت مي نمود. از اين رو، مي نويسد:



«هيچ وقت ديده نشده است كه كسي عرض حالي تقديم شاه كند، مگر آنكه با آن كيسه كوچك ابريشمي يا ترمه اي پر يا نيم پر از پول باشد. همين اواخر امين السلطان شش كيسه پر تقديم كرد و چهار روز قبل سر تيپ عباس قليخان شاگرد سابق مدرسه مهندسي نظام پاريس كه حاليه آجودان وزير جنگ است، از همين قبيل كيسه ها با عريضه اي سر به مهر پيش شاه گذاشت و امروز صبح هم مشيرالدوله كيسه بزرگي كه تابه حال من به آن بزرگي نديده بودم، به حضور ملوكانه آورد.



تمام اين كيسه ها پر از پول طلاست و تقديم آنها به منظور گرفتن مقامي است از سلسله مراتب اجتماعي ايران، هيچ كاري بدون پيشكش صورت نمي گيرد و چون اين تقديمي به منزله قيمت خريد مقامي است كه تقديم كننده طالب تحصيل آن است، اهميت آن به خوبي واضح مي شود.



چيزي كه مورد اعجاب من قرار گرفته، مهارتي است كه شاه بدون آنكه دست به كيسه ها بزند، در تعيين مقدار محتويات آنها دارد؛ به يك نگاه، سبك و سنگيني آنهارا در مي يابد و آثار اين فراست بر وجنات او لايح مي گردد. همين نگاه قدر آنها را بر او مشخص مي سازد و ديگر احتياجي به شمردن پول داخل كيسه ها پيدا نمي كند!».



امتيازات استعماري و موضع علماي ديني



بدتر از رشوه خواري، حراج ثروتهاي ملي و واگذاري امتيازات به بيگانه است. فوريه مي نويسد:



«اعتمادالسلطنه كه به علت طول آشنايي، چه در راه كه در يك كالسكه سفر مي كرديم چه در منازل كه با يكديگر هم غذا بوديم، متدرجاً با من محرم شده بود و با من از امور ايران و زمامداران آن آزادتر از ديگران صحبت مي كرد. امروز بعد از شام در باب امتيازاتي كه به خارجيان داده شده بود، مخصوصاً امتياز بانك و مشروبات الكلي با من مفصل گفتگو كرد.



اعطاي امتياز بانك و استخراج معادن به انگليس، يعني به بانك رويتر براي زمامداران عالي مقام مملكتي و نزديكان ايشان موجب جلب منافعي عظيم شد؛ مثلاً دو نفر از آنها رشوه اي در حدود يك ميليون و بعضي ديگر رشوه هاي چند صد هزار فرانكي گرفته اند.



امتياز مشروبات الكلي را به شخصي به نام فيلي پاز كه از شركاي بانكهاي كوچه لافيت در پاريس است، داده اند؛ اما فيلي پاز به علت آنكه بانكهاي شريك او آن رونق اولي را ندارند، نتوانسته است مثل رويتر رشوه هاي گزافي بدهد.



امري كه اعتمادالسلطنه را عصباني كرده، سهم كمي است كه از اين خوان يغما به او رسيده؛ زيرا كه به او فقط 5000 فرانك داده اند، در صورتي كه ديگران، بعضي 40000 بعضي 100000 و يكي دو نفر هم 250000 فرانك پول نقد بي غل و غش گرفته اند!



با نهايت خشم به من مي گفت كه واقعاً مرا ريشخند كرده اند، در صورتي كه من اول كسي هستم كه با سرمايه داران خارجي وارد گفتگو شدم و به ايشان فهماندم كه اگر به تحصيل امتيازاتي در ايران اقدام كنند، ميليونها نفع مي برند و بر اثر همين مداخله من بود كه به اين كار تشويق شدند.



اگر چه فيلي پاز سندي به دست خود به اعتمادالسلطنه سپرده است كه در موقع انتشار سهام شركت معادل 95000 فرانك سهم به او واگذارد، ولي او عقيده دارد كه اين كار سر گرفتني نيست؛ چه او به تجربه دريافته است كه اين قبيل امتيازات كه هر سال چند عدد از آن نوع داده مي شود، هيچ يك صورت عمل نمي يابد. تنها نفع آن به رشوه گيران مي رسد و نصيب صاحبان سهام جز ضرر و تخطئه چيزي ديگر نيست! ...



تمام اضطراب اعتمادالسلطنه از همين بابت است كه مبادا پول موعود نرسد و الاّ چيزي كه غم آن در ميان نيست، ايران و مصلحت آن است!



همچنين فوريه مي نويسد: يكي از امتيازات، انحصار دخانيات است كه به شركت انگليسي واگذار گرديده و ممكن است ايران را به انقلاب بكشاند.



اين امتياز تحت پانزده ماده تنظيم شده و تمام موارد آن به نفع امتيازگيرندگان است و دولت ايران در مقابل مبلغ جزئي، يعني 15000 ليره در سال، حق استفاده از دخانيات مملكت را به آن شركت داده.



شركت انگليسي اين امتياز را با دادن رشوه هايي گزاف كه به دو ميليون ليره بالغ مي شود، گرفته و حق اين است كه تحصيل آن به اين خرج مي ارزيده است.



يك اردو از رعاياي انگليس و كارگران شركت، چه شرقي و چه انگليسي از هر طرف به ايران ريختند؛ زيرا كه لقمه چرب و نرمي پيدا شده بود و رسيدن به آن به رنج و خرج سفر مي ارزيد.



طولي نكشيد كه ورود اين همه انگليسي به ايران توليد سر و صدا كرد و آثار آن نمايان گرديد؛ به اين معني كه در شهرهاي بزرگ فرياد و اعتراض مردم بلند شد، حتي گفته مي شود كه در بعضي نقاط مثل يزد كار به شورش نيز كشيده. در تهران نيز حال طغيان ظاهر است و دولت دست به كار توقيف عده اي زده و...



مي گويند كه سلسله جنبان اين نهضت مخالف، روحانيون اند و كسي كه به ايشان دستور اين كار را داده رئيس روحانيون كربلاست.



در تبريز مردم اعلانات شركت را از ديوارها كنده و به جاي آن اعلاميه هاي انقلابي چسبانده اند. امير نظام كه با وليعهد در باب سركوبي شورشيان اختلاف نظر حاصل كرده و چنان كه گفته مي شود از پيشكاري آذربايجان استعفا داده و شاه، امين حضور را با دستورهاي مخصوص مأمور تبريز كرده است.



30 اوت، 25 محرم 1309



مردم تبريز مستدعيات خود را به شاه تلگراف كرده و به او خاطرنشان ساخته اند كه از واگذاشتن منافع مسلمين به عيسويان، كه مخالف قرآن است، خودداري نمايد و اگر اين تقاضا مورد قبول واقع نشود، خود با اسلحه از حقوق حقه خويش دفاع خواهند كرد.



فوريه در يادداشت 22 سپتامبر/ 17 صفر نوشته است.



«رئيس روحانيون عتبات كه همه تابع فتواي او هستند، نامه مفصلي به شاه نوشته و به استناد آيات قرآني بر او مدلّل ساخته است كه اعطاي هرگونه امتيازي به اجانب بر خلاف قرآن است. به نظر من شاه باطناً زياد اعتنايي به استنادات عالم مزبور ندارد؛ فقط از نفوذ كلمه او در ميان مردم مي ترسد و ناچار است كه از احكام او سرپيچي نكند. با تمام اين احوال به قنسول [ كنسول ] ايران در بغداد امر شده است كه به كربلا برود و نظر ميرزاي شيرازي را برگرداند، ليكن به نظر من نمي آيد كه در اين مرد متقي تغيير عقيده اي حاصل شود».



در يادداشت 5 ژانويه 4 جمادي الثاني آورده است:



«حاج ميرزا حسن آشتياني تا به حال نه غليان كشيده نه از تهران خارج شده است؛ ظاهراً در جوابي كه ديروز به شاه داد، تبعيد را ترجيح داده به شرط آنكه اصل امتياز نامه دخانيات را پيش او بفرستند تا او آن را پيش مردم كه در خانه وي مجتمع اند و به غير از اين شرط نمي گذارند كه او حركت نمايد، پاره كند. شاه انگشتري الماس براي او فرستاد و از او خواسته است كه از حركت صرف نظر نمايد. ميرزا حسن تا موقعي كه شركت دخانيات منحل و رئيس آن رسماً انحلال آن را اعلان نكرده و امتياز دهندگان را به استرداد آن دعوت ننموده بود، از قبول مرحمتي شاه استنكاف كرد».



پيداست كه اين افشاي حقايق، هيچ نشاني از حقيقت جويي ندارد بلكه همان گونه كه فوريه خود گاه اظهار كرده، حسرت شكست فرانسه در عرصه رقابتهاي استعماري، او را به اين پرده دريها واداشته است. به هرحال، هر چند گزارشهاي او در اين باب، حكايتي تلخ از سوداگريها و يغماگريهاي استعمار انگليس، و جهالت و بد سيرتي حكام فاسد قاجاري است، اما سند افتخاري بر هوشمندي و پاكي روحانيت و غيرت و پايداري ملت مسلمان ايران است.



فوريه گوشه هايي از نهضت بزرگ تحريم تنباكو را با دقت و امانت گزارش كرده است. او روايات مستندي حاكي از ترس زائدالوصف شاه و عمال حكومت قاجار و سفارتخانه هاي خارجي، در برابر شورش مردم ايران عليه قرارداد رژي مي آورد.



برخي از اين روايات تاريخي، نشانگر توسل شاه به قدرت روسيه تزاري است. او آشكار مي سازد كه ناصرالدين شاه از روسها مكرر درخواست كرده است كه در سركوب مردم ايران به ويژه اهالي آذربايجان با دولت ايران همراهي نمايند.



نگاه انتقادي به سنتهاي مذهبي



نگاه انتقادآميز فوريه به آداب و سنن ملي و مذهبي اگر چه آميخته با غرض ورزي و بدسيرتي و كژفهمي است، ولي گاه با نشاني از حقيقت نيز همراه است؛ چنان كه در بسياري از موارد، گروههايي از مردم را به علت عدم رعايت بهداشت، مورد مذمت قرار مي دهد و در اين زمينه احياناً ره مبالغه مي پيمايد و در برخي جاها آن را به آموزه هاي مذهبي نسبت مي دهد؛ چنان كه عدم رعايت بهداشت و بهره گيري از آبهاي آلوده در غسل و وضو و آشاميدن را با احكام شرعي مرتبط مي سازد. او در اين پندار خود چنان راسخ است كه حتي نمي تواند از مصاحبان آگاه خود، نقض آن را بپذيرد، لذا مي نويسد:



«اما درباره اين تطهير و وضو، در حقيقت بايد گفت كه براي اكثر مردم مطابق قوانين حفظ صحت كه نيست سهل است جنبه پاكيزگي نيز ندارد؛ زيرا كه من غالب مردم را ديده ام كه دست خود را تر مي كنند و به صورت و ساعد و پا مي كشند و اگر چه شايد بر طبق حكم شريعت عمل مي نمايند، ليكن با اين عمل هيچ كثافت و چركي را از ميان نمي برند.



بعضي ديگر كه شايد مقدس ترند لباسهاي خود را كاملاً بيرون مي آورند و در آب كمي مي روند و مقداري از آن را بر سر مي ريزند و بدن خود را تر مي كنند و بي آنكه چركهاي بدنرا ازاله و خود را پاك يا خشك نمايند، دوباره همان لباسهاي چركيني را كه اگر آبي ديده است، همان آب باران بوده مي پوشند.



بعضي از همان آبي كه كنار آن قضاي حاجت مي كنند، مي نوشند. وقتي من با بعضي، از اين بابتها صحبت مي كنم، مي گويند كساني كه به اين شكلها عمل مي نمايند، اشخاصي هستند كه به باطن احكام شريعت پي نبرده، تنها به ظاهر آن مي چسبند؛ اما افسوس كه عده اين مسلمين ظاهر بين خيلي زياد است و طرز تطهير و وضوي ايشان به شكلي كه گفتيم پاره اي از اوقات مخصوصاً در ايام شيوع امراض مسري، عواقب وخيم در بردارد.



مسلميني كه قبل از اداي هر نماز، خود را شرعاً به ساختن وضو مكلف مي دانند، هر آب جاري را نيز براي آشاميدن صالح مي دانند، به همين نظر آب نهرها را با وجود اينكه آلوده شده است، مي آشامند. آيا در مملكتي كه آب تا اين درجه قيمتي و كم ياب است، بهتر نيست كه مردم را به نيالودن آن چه جاري باشد چه غيرجاري، مجبور كنند؟ اما بدبختانه در اين مملكت هر وقت كه بين حفظ صحت و امري مذهبي، معارضه پيش مي آيد، هميشه غلبه با دين است».



اگر چه ممكن است اين قضاوت درباره برخي از مقدس نمايان نادان، مقرون به واقعيت باشد، اما همان كه افراد آگاه به فوريه گوشزد كرده اند، حقيقت و حكمت احكام شريعت، با اين گونه رفتارها همسازي ندارد. در فتواي فقها چه بسيار تأكيد شده است كه چنان كه به جا آوردن عبادت و عملي، مخل صحت و سلامت فرد گردد، مقبول شارع مقدس نيست، مگر در جاهايي كه مصلحت بزرگ تر در ميان باشد و يا مكلّف، علم به ضرر نداشته باشد.



وصف شهرهاي ايران



فوريه در سفرنامه كوشيده است شهرها و مكان توقفگاههاي مسير خود را به تفصيل وصف نمايد. او به هنگام عبور از قريه تركمنچاي، ضمن توصيف آن مكان، به قرارداد ننگين تركمنچاي اشاره مي كند و مي نويسد:



«تركمنچاي قريه كوچكي است كه مثل همه قراي اين حدود، خانه هاي كم ارتفاع و پشت بامها و حياطهايي دارد كه درختان باغها روي غالب آنها را گرفته. اگر معاهده سال 1828 م. (مطابق 1244ه.ق.) در آنجا ميان ايران و روسيه به امضاي عباس ميرزا وليعهد و ژنرال پاسكويچ بسته نشده بود، تركمنچاي اين شهرت را حاصل نمي كرد. به موجب اين معاهده، علاوه بر ده كرور تومان خسارت، ايران، دو ولايت ايروان و نخجوان، كه مي توان آن دو را «الزاس» و «لوران» ناميد، از دست داد و رودخانه ارس همچنان كه حاليه نيز هست، سر حد بين دولتين شده، تنها روسيه عباس ميرزا را وارث تاج و تخت ايران شناخت و او نيز چنان كه مي دانيم به اين آرزو نرسيد».



فوريه نه تنها از پاريس تا تهران بيشتر شهرهاي ميان راه را به دقت وصف كرده، بلكه پس از اقامت در تهران به هر جا گذري داشته، نيك در آن نظر كرده و ديده ها و شنيده هايش را در دفتر خاطراتش به ثبت رسانده است. يكي از شهرهايي كه او به آن گذر و نظر كرده، شهر مقدس قم است. او در يادداشت مورخ 19 مه 22 شوال آورده است:



«امروز پس از عبور از كاروانسراي كوشك نصرت، ابتدا قدري به سمت مغرب رانديم، بعد متوجه جنوب شديم و درياچه ساوه در اين حال دست چپ ما قرارداشت.



از اينجا به بعد، داخل جلگه قم مي شويم. در اين جلگه كه از طرف مشرق تاچشم كار مي كند كشيده مي شود، گاهي ريگستانهايي به نظر مي رسد كه آب وباد آنهارا درست كرده، گاهي هم تخته هايي از نمك به چشم مي آيد كه در نور آفتاب موج مي زنند و بي شباهت به چشمه هاي آب نيستند.



اما آب! افسوس كه در اين نواحي قطره اي از آن وجود ندارد و اگر هم تصادفاً چيزي از آن به دست آيد، شور و تلخ است و چون همه بر اين كيفيت مطلع هستند، هر كس از راه احتياط به قدر حاجت، آب آشاميدني با خود برمي دارد و اين احتياطي است بسيار به جا.



وقتي كه بعد از چهار ساعت حركت با كالسكه به منظريه رسيديم، ديديم كه از پنج فرسنگي گنبد طلاي مزار حضرت معصومه [عليها السلام ] در آفتاب مي درخشد. فراشها در برافراشتن چادرها به زحمت زياد افتادند؛ زيرا كه زمين سست است و ميخهاي چادرها درست گير نمي كنند».



20 مه 23 شوال:



«راه از منظريه تا قم مستقيم است. فقط در وسط راه قدري منحرف مي شود تا از روي پل دلاك بگذرد. اين پل به قول مشهور كار يك نفر دلاك است.



در منتهي اليه راه، گنبد طلا و مناره هاي مزار حضرت فاطمه معصومه [عليها السلام ] ساخته شده. وجود اين مزار در اين نقطه بر آن باعث آمده است كه شيعيان از جميع نقاط اموات خود را براي دفن به اينجا بياورند؛ چنان كه شاه صفي و شاه عباس و شاه سليمان از سلسله صفويه و فتحعليشاه و محمد شاه از سلسله قاجاريه در اين محل مدفون اند. ناصر الدين شاه هم در همين نقطه در كار تهيه قبري جهت خود هست و امين السلطان هر سال براي فاتحه خواني بر سر قبر مادر خود به اينجا مي آيد.



چون شهر قم را خانمي تحت حمايت دارد، حكومت آن را هم شاه به خانمي كه دختر ارشد او يعني فخرالملوك باشد واگذاشته است. قم در وسط باغستانهايي سبز و خرم واقع شده و سبزي تيره فام درختان به خوبي از رنگ سرخ و زرد تپه هاي اطراف مشخص است. آبادي شهر در ساحل راست قمرود ساخته شده. عرض اين رودخانه زياد است و مي رساند كه در مواقع طغيان، آب آن زياد مي شود».

پاورقي





1) شرح حال عباس ميرزا ملك آراء، دكتر عبد الحسين نوايي، ص 378.

2) روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه، سفر سوم فرنگستان، كتاب دوم، سازمان اسناد ملي ايران، ص 193.

3) سه سال در ايران، دكتر فوريه، ترجمه عباس اقبال آشتياني، مقدمه مؤلف.

4) همان، ص 124.

5) همان، ص 203.

6) سفرنامه فوريه، ص 129.