قم در دوران قاجاري


ايرانگردان روسي

1. يويچ كاتف



گسترش قلمرو روسيه در قرن شانزدهم كه در پي جنگهاي گروزي مخوف با دولت عثماني حاصل گرديد، سبب راهيابي روسيه به درياي خزر شد. از سوي ديگر، موضع متحد دو كشور ايران و روس در خصومت با امپراتوري عثماني، باب دوستي اين دو همسايه را با هم گشود و سبب برقراري روابط و مبادله سفير شد. در پي اين رفت و آمدها، ايران كه بر اثر جنگ طولاني با تركها و ازبكها احساس ضعف مي كرد، موافقت نمود قسمتي از اراضي ساحلي را به دولت روسيه واگذار كند و كوشيد تركها را از كرانه هاي درياي خزر دور كند. بدين جهت، شاه ايران از دولت روسيه درخواست كمك كرد و در ازاي آن قول داد نه تنها دربند بلكه باكو را هم به دولت روسيه واگذارد.(1) و نيز دولت ايران از امپراطوري روسيه خواست كه براي پيروزي بر تركها شهرهاي مرزي ايران را در دامنه هاي كوه قفقاز به طرف اترك كه مرز اصلي كشور روسيه است احداث كند. هر چند ضعف قدرت امپراطوري روسيه مانع از اتخاذ سياست فعال در جنوب و غرب مي گرديد ولي دست كم توانست در مرزهاي جنوب خود، بدون درگيري با دولت عثماني، امنيت آنجا را حفظ كند.(2)



اوايل سده هفدهم به جهت كشمكشهايي كه بر سر تاج و تخت در روسيه درگرفته بود و نيز به سبب مداخله مسلحانه لهستان، مذاكرات ايران و روسيه بي نتيجه ماند. فقط گهگاه نمايندگاني جهت ابلاغ پيام ميان دو كشور مبادله مي شد.



اما از سال 1613 ميلادي ميان شاه عباس و ميخائيل فدرويچ با تزار روسيه، روابط دو كشور و مبادله سفير از سر گرفته مي شود.



همچنين بر اساس توافقي كه ميان انگليس و روس پديد آمده بود، روسها اجازه يافتند تا از طريق روسيه در ايران فعاليت بازرگاني داشته باشند. از اين رو، ميان بازرگانان انگليسي و تجار روس رقابت شديدي ايجاد شد. در سال 1623 ميلادي آفاناس يويچ كاتف با كالاهاي دولتي از سر راه استرخان به ايران فرستاده شد.



كاتف كه بي هيچ مانع و مشكلي كالاهاي تزاري را به ايران مي رساند، هنگام عبور از شهرهاي ايران، يادداشتهايي برداشته كه بعدها بنيان سفرنامه او به ايران را تشكيل مي دهد.(3)



اين بازرگان نكته سنج روسي، شرح مشاهدات خود را از ايران در سالهاي 1624 - 1623 ميلادي به رشته تحرير درآورده و به يادگار بر صفحات تاريخ اين سرزمين كهنسال بر جاي گذاشته است. سفرنامه او يكي از جالب ترين و پرنكته ترين سفرنامه هايي است كه به زبان روسي نوشته شده.



كاتف آنچه را در مسير حركت خود از مسكو و قفقاز ديده، خيلي فشرده گزارش كرده است. او شيوه زندگي، خصوصيات اخلاق، تجارت و صنعت مردم سر راه خود را ديده و به قلم آورده و در پايان، زندگي پر جنب و جوش پايتخت آن روزگارايران، يعني اصفهان را به تفصيل توصيف كرده است. همچنين از جمله شهرهاييكه در مسير اصفهان از آن عبور كرده است، شهر مقدس قم مي باشد. او در اين باره مي نويسد:



«با ورود به قم از راه ساوه، قصر زيباي شاهي و كاروانسرايي ديده مي شود. در شهر بازار و كاروانسرا و انواع سبزيهاست. بدين ناحيت شمشير و زره مي سازند و جوشنها را دو مرتبه آبديده مي كنند. نان قم خوب و آبش سرد است. از قم با شتر به قلمرو شاهي مولتانيسكي(4) و هند مي روند».(5)



گزارش زيبا و كوتاه اما منصفانه اين بازرگان روسي، نشان از اين حقيقت دارد كه روسها در آن زمان هنوز به صحنه رقابتهاي سياسي و طمع ورزيهاي استعماري خيلي وارد نشده بودند وگرنه كمي بعد با كسب وحدت و قدرت سياسي، به ويژه از زمان پتر كبير براي دستيابي به ايران اسلامي با اشكال گوناگون به اين سرزمين دست اندازي كردند كه بزرگ ترين و بدترين شيوه آن، تجاوز صريح و آشكار نظامي به مرزهاي شمالي و تصرف بخش مهمي از ميهن ما مي باشد و به دنبال آن پيوسته شاهد حضور مستكبرانه و فزونخواهي روسها مي باشيم؛ تعدّي و تحقيري كه هيچ كدام از اتباع روسيه تزاري از مأموران عالي رتبه سياسي تا بازرگانان و سياحان و مسافران روسي از آن دريغ نمي ورزيدند. يكي از اين افراد، بازرگان معروف، آقاي بارون دوبد است كه در سال 1840م./ 1219 ش. به ايران آمده است.



2. بارون دوبد



بارون كلمنت اگوستوس دوبد، سياح روسي در محدوده زماني قتل گريبايدوف، در سمت نايب اولي سفارت روسيه در تهران انجام وظيفه مي كرد. به نظر مي رسد او خانه به دوشي بود كه به عشق سير و سفر در خطه پهناور ايران به سياحت پرداخته و پيش از سفر به لرستان بزرگ و لرستان كوچك و خوزستان، نواحي كرمانشاه و خراسان و گرگان و همدان و مناطق ديگر مملكت ما را گشته است. تسلط او به زبان و فرهنگ ايران سبب شده تا ضمن بسط اقوال خود، سنجيده و سفته سخن بگويد.



بارون دوبد عضو انجمن سلطنتي جغرافياي لندن نيز بوده است و چنين پيداست كه در رشته تاريخ باستاني مشرق زمين، در انگلستان به تحصيلات عالي پرداخته و بعد در عطش يافتن آثار و رد پاي تاريخ ايران باستان، خاصه دولت كهن عيلام، به خاستگاه شكوفايي آن، يعني سرزمين لرستان و خوزستان و بخش سلسله جبال زاگرس كه نژاد لراست، و سياحت در آن به علت شرايط خاص سياسي آن روز با دشواريها و مخاطرات بسيار همراه بوده است، به سير و سفر و مطالعه احوال مردم آن پرداخته و اثري جامع پديد آورده است.(6)



او در مسير تهران، قم، كاشان، اصفهان و شيراز، به كازرون مي رود و به اجمال آن را توصيف مي كند و تنها به نكات تازه در اين مسير مي پردازد و سپس از كازرون و بهبهان و باغ ملك و مالمير و شوشتر و دزفول به خرم آباد و بروجرد مي آيد و به قول خود اين سر زمين نامكشوف و ناشناخته را با تفصيل مورد جستجو قرار مي دهد.



در عين حال، بارون دوبد نتوانسته حقد و كينه اي را كه از ايران به دل دارد، مكتوم نگه دارد. به همين جهت، به هنگام حركت از تهران به سوي تخت جمشيد، چون از دروازه شهر خارج مي شود، خاطراتي در ذهنش تداعي مي شود كه خود اين گونه به تصوير مي كشد:



«با چرخيدن در امتداد زاويه جنوب خاوري ديوار شهر، به زمين مرتفعي رسيدم كه سراشيبِ خندق شهر بود. اين نقطه يادآور فاجعه هولناكي است كه در سال 1829 م. / 1208 ش.، نصيب هيأت نمايندگان امپراطوري روسيه در تهران شد كه در آن نماينده سياسي روسيه همراه ملازمان و خدمتكاران خود به دست توده بي رحم شهر با وحشيگري قتل عام شدند».(7)



روشن است كه اشاره بارون دوبد به واقعه قتل الكساندر سرگويچ گريبايدوف نمايشنامه نويس روسي است كه در پائيز سال 1828 م. در ايام سلطنت فتحعلي شاه به عنوان وزير مختار روسيه، به تهران آمد او از دولت ايران تقاضاي تسليم دو زن روسي مقيم ايران را كرد كه اسلام آورده بودند. دولت ايران تسليم فشار روسيه شد و آنها را تحويل داد و مردم نيز به سفارت روسيه حمله كردند و نمايندگان روسيه را كشتند. بارون دوبد كه از جانب دولت روسيه مأمور نبش قبر و انتقال اجساد جنايتكاران هموطن خويش به گورستان ارامنه بوده، مرثيه اي دراز از آن حادثه به زبان آورده است و چنان با احساس و سوز، ماجراي قتل، وضعيت اجساد و دفن مجدد آنها را گزارش كرده است كه ممكن است هر غير ايراني ناآگاه را متأثر سازد، اما حافظه تاريخي اين حادثه را فراموش نمي كند، خودكامگيهاي گريبايدوف و ستمي كه از كينه توزي آشكار او مايه مي گرفت، عقده هاي خشم را در سينه هاي مردم متراكم كرد تا اينكه عمال روس با خيره سري به بهانه يافتن اتباع خويش، حريم و حرمت مردم را شكستند و به اندرون خانه ها راه يافتند و با اعمال فشار دو زن مسلمان گرجي را به چنگ آورده و آنها را در سفارت محبوس ساختند و كساني ديگر را نيز گروگان گرفتند. روسها در پاسخ به تقاضاي مشروع مردم، آتش گلوله به سوي آنان گشودند، و طاقت و امان مردم ايران را ربودند.



در اين واقعه، فقيه بزرگ ميرزا مسيح مجتهد كه از شاگردان مرحوم ميرزاي قمي بود، جسارت گروهي بيگانه را برنتابيد و فرمان جهاد صادر كرد كه به دنبال آن چونان هميشه تاريخ، ايرانيان مؤمن طومار زورگويان و متجاوزان به حريم خانه و ناموس ملت اسلام را در هم نورديدند.(8)



آقاي بارون دوبد به خاطر اين زخمي كه در دل دارد جا به جا ايرانيان را تحقير مي كند، به ويژه كه عقب ماندگي ايران از كاروان تمدن در آن زمان بهانه خوبي به دست وي داده بود.



به هر حال، اين ايرانگرد روسي در سر راه خود، به قم مي رسد و لحظاتي را در اين شهر به سر مي برد، او پس از مشاهده جلال و شكوه مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام چنين مي نويسد:



«سه مكان هست كه شيعيان بهزيارت آنجا مي روند: شهر مشهد كه درجه تقدس آن از دوتاي ديگر كمتر است؛ كساني كه به زيارت مرقد امام رضاعليه السلام مي روند، مشهدي خطاب مي شوند. مرتبه بعدي كربلايي است كه از حرمت بالاتري برخوردار است؛ در حالي كه فقط كساني مي توانند مدعي عنوان حاجي باشند كه به زيارت كعبه و قبر پيامبر در مدينه رفته باشند. جالب است گهگاه شاهد منزلتي هستيم كه عده اي، خصوصاً در ميان طبقات پايين تر جامعه، به رجحان اين القاب مي دهند، اگر شخصي كه شايسته استفاده از عنوان برتر كربلايي، و يا از آن بالاتر صاحب لقب مطنطن حاجي است، مشهدي خطاب كنيد او را آزرده خاطر مي سازيد. به اين ترتيب مشهدي، كربلايي و حاجي القابي براي امتياز محسوب مي شود و دارندگان آن غرور كمي هم ندارند و اغلب اوقات به آن اندازه هم نادان هستند كه اين عناوين را مزيدي بر شايستگي شخصي خود مي پندارند. ليكن به عوض محكوم كردن قضاوت فريب آميز ديگران موظفيم به خويشتن بنگريم و ببينيم آيا ما نيز توسط انگيزه هاي مشابه و در لواي رنج همان ضعفهاي اسفناك در معزز شمردن تصورات مقام دنيوي و عناوين خودمان سوق داده نمي شويم؟



در شهر مقدس قم كه مرقد فاطمه عليها السلام خواهر يكي از امامان بزرگ در آن واقع است، فقط مدت كوتاهي آن هم در يك كاروانسراي مخروبه توقف نمودم كه حال به چاپارخانه يا جايي كه اسبها را در آنجا نگه داري مي كنند، تبديل شده است.



پست ايران را حكومت اداره مي كند و براي نگاه داري چاپارخانه يا پست خانه پول يا جنس مي پردازد. اداره آن به دست چاپارچي باشي است كه چاپارخانه هاي يك مسير ارتباطي معين با پايتخت را كلاً يا منفرداً اجاره مي كند. در همه راه هاي عمده منتهي به تهران چاپارخانه وجود دارد، ولي شهرهاي دور دست از اين مزيت برخوردار نيستند. مع هذا پست ايران مانند پست اروپا براي انتقال منظم نامه و بسته هاي پستي داير نشده، بلكه فقط جهت انتقال احكام مقامات مركز به واليهاي ولايات مختلف و براي ارسال گزارشهاي كتبي به دربار حكومتي به كار مي رود. در چنين اوقاتي بسته نامه ها را به يك غلام يا نوكر قابل اعتماد مي سپرند و با چاپاري يا همان پست گسيل مي كنند. اشخاصي كه براي همان مسير نامه دارند، از اين فرصت سود مي جويند و پاداش ناچيزي به قاصد مي پردازند و او هم مسئوليت رساندن نامه هايشان را به عهده مي گيرد. معمولاً تعداد اسبهاي هر ايستگاه به هفت رأس مي رسد، ولي به اقتضاي زمان و اهميت خط ارتباطي، تعداد آنها تفاوت مي كند. سه نقطه مهمي كه به نحو دايم با تهران ارتباط دارند، عبارت اند از: تبريز در باختر، اصفهان در جنوب و مشهد در خاور.



به استثناي يك يا دو اسب در هر منزلگاه كه گهگاه حال مناسبي دارند، بقيه اسبها در شرايط بسيار مفلوكي به سر مي برند. پيك بد اقبال و بي چاره اي كه بايستي بر يكي از آنها بنشيند، از يابوي پير خود بيشتر كوفتگي مي بيند تا آنچه لازمه خستگي در يك سفر طولاني است. چنانچه اسب او نخواهد يا نتواند پيش برود، پس از آنكه تمام سعي و كوشش خود را به كار برد و موفق نشد، حق دارد دم او را ببرد و به ضابط ايستگاه بعدي ارائه دهد. اين مدرك قانع كننده است؛ زيرا احتمالاً او مجبور مي شود با زين اسب بر يك شانه و كيسه نامه بر شانه ديگر نيمي از راه را پياده طي كند تا به ايستگاه بعدي برسد.



اگر از بقاياي خرابه سن سن، كه مي بايد زماني شهري وسيع بوده [باشد]، اما دوران آباداني آن، محل سؤال و به نظر من هنوز هم نامشخص است در گذريم، جاده قم به كاشان چندان چيز جالبي براي ديدن ندارد».(9)



هر چند تا زمان مورد بحث، رفت و آمد جهانگردان و بازرگانان روسي به ايران چندان زياد نبوده است، ولي گروه انگشت شماري كه به ديدار از اين سرزمين پرداخته اند، تحقير و بدبيني را در مشاهده و نگارش و تحليل خود به كار برده اند. آقاي موريس دوكوتزبوئه كه در سال 1817 م./1232 ش. به ايران سفر كرده است نيز از زمره آنهاست.



شخص نامبرده كه جواني آلماني الاصل بوده، در پي عهدنامه گلستان به همراه هيأتي سياسي به رياست ژنرال يرمولف فرمانده سپاه قفقاز به ايران آمد، تا ايران را عليه عثماني با روسيه متحد سازند. كوتزبوئه با اجازه سفير روسيه از مشاهدات سفر خود به ايران گزارشي تهيه كرده است كه با نام مسافرت به ايران منتشر كرده است. كوتزبوئه همچون همتايان روسي خود، از روي بغض و عناد، محاسن سرزمين ايران را ناديده گرفته است و تمام فكرش مشغول خورده گيري - و در پاره اي نيز براي چاپلوسي و تملق از اربابان خود - و نسبتهاي ناروا و توهين به ايرانيان شده است.(10)



از نگاه ايرانگرد فرانسوي (اوژن فلاندن)



نخستين افراد بيگانه اي كه در زمان صفويه به سرزمين ايران گام نهادند، مبلغين مسيحي بودند كه از سوي كشورهاي فرانسه، پرتغال و ايتاليا به دربار شاه عباس بزرگ بار يافتند و مورد لطف و عنايت پادشاه قرار گرفتند.



اوژن فلاندن در اين باره مي گويد:



«تقريباً مي توان گفت عموم مبلغيني كه به ايران آمده اند، فرانسه بدانها مأموريت داده است. چه بيشتر اشخاصي كه جان فشاني كرده اند تا مردمان وحشي آسيا!! را به كيش عيسوي در آورند، از فرانسه بوده اند».



در ميان مبلغاني كه اميد داشتند ايرانيان شيعه مذهب را به تغيير عقيده وادارند، يسوعي ها، كبوشن ها و كشيشان عبدالاحد، بيشتر از ديگران جدّيت داشتند، ولي عدم توفيق در اين امر و هراسي كه چيرگي محمود افغان بر صفويان، در دل آنها افكنده بود، سبب شد كه از تبليغ دست بردارند و ايران را ترك كنند. اما قدرت يافتن ناپلئون بناپارت در فرانسه، و طمع ورزي او به مستعمرات بريتانيا به ويژه هندوستان، سياست اين كشور را به دولت ايران نزديك مي ساخت. نياز فرانسه به ايران براي دستيابي به هندوستان و احتياج مبرم حكومت قاجار به حمايت فرانسويان، زمينه ارتباط و همكاري دو دولت را فراهم آورد و كار به جايي رسيد كه در سال 1805 م. شاه وقت را تحريك كردند كه كمكهايي از ناپلئون بخواهد و در پي آن هم موسيو ژوبر را به ايران گسيل دارد كه هم ارتش ايران سر و صورتي يابد و هم اتحادي ميان فتحعلي شاه و ناپلئون برقرار شود.



امپراطور فرانسه دانست كه روسيه و انگلستان چشم به كمترين حركات مأمورينش دوخته اند. از اين رو، با احتياط كامل، سرهنگ روميو را به ايران فرستاد، اما وي هنوز به دربار ايران نرسيده بود كه در ميانه راه به گونه مشكوكي از دنيا رفت.



در پي اين رخداد، ناپلئون به ماجراجويي دست زد و سرانجام سرهنگ گاردان را در 1807 م. به دربار ايران اعزام داشت.



اما حضور انگلستان در خليج فارس و نفوذ آنها در مركز، دولت ايران را وا مي داشت كه روابط با انگليس را در اولويت قرار دهد، به ويژه كه انگليسيها ديپلمات نيرومندي چون سرجان ملكم را در برابر سرهنگ گاردان قرارداده بودند. از اين رو، گاردان بدون آنكه كاري از پيش ببرد، در سال 1809 م. ايران را ترك كرد و تا مدت سي سال مناسبات ايران و فرانسه به تعليق افتاد.(11)



اما در دوره حكومت محمد شاه قاجار، زمينه هايي به وجود آمد كه بازگشايي مناسبات را ضروري مي ساخت؛ يكي از عوامل مهم از سرگيري روابط، در خواست مستشار نظامي براي تربيت ارتش ايران از فرانسه بود كه آن را حسين خان از سوي شاه ايران به دربار لويي فيليپ تقديم داشت. و اين بهانه خوبي شد براي اينكه فرانسه هيأت كارشناسي مهمي را جهت بررسي اوضاع ايران اعزام كند.



به هر حال، در ميان كشمكش سياسي دو ابر قدرت روس و انگليس بر سر تحكيم سلطه سياسي، اقتصادي و غارت منابع و ثروتهاي ملي سرزمين ما، دولت فرانسه نيز مطالعات كارشناسي براي نفوذ و حضور در ايران را آغاز كرد .



هيأت اعزامي فرانسه



هيأت اعزامي فرانسه كه تركيبي از نيروهاي زبده و كاركشته در زمينه هاي مختلف بود، به جمع آوري آگاهيهايي از وضع حكومت، مردم، ارتش، صنايع و فرهنگ مردم ايران پرداختند.



به همين جهت، حضور دو هنرمند در اين هيأت موضوعيت يافت: يكي موسيو پاسكال كست معمار و ديگري اوژن فلاندن نقاش كه بايد هر يك از آن دو پژوهشهايي در باب ساختمانها و نقاشيهاي ايران به ويژه كاوشهايي در زمينه باستان شناسي به عمل مي آوردند.



دانشمند و جهانگرد فرانسوي، اوژن فلاندن كه در زمان محمد شاه قاجاردر سالهاي 1840 - 1841 ميلادي (برابر 1256 - 1258 ق./ 1219 - 1221 ش.)به اتفاق هنرمند هموطن خود پاسكال كست به ايران آمده و آثار تخت جمشيد ونقش رستم را مانند بسياري آثار تاريخي ديگر ايران به دقت ديده و بررسي نموده، ماجراهاي اين مسافرت و دستاوردهاي آن را به تفصيل نگاشته است. اوژن فلاندن مي نويسد:



«پس از اينكه نمايندگاني كه بايد به ايران بروند، معين شدند، ما هم از طرف «انجمن صنايع مستظرفه» انتخاب گرديديم. تنها سختي ما اين بود كه بايد تحقيقات كامل و باستاني در خاك قديم اكباتان، تخت جمشيد و بابل بنماييم. گرچه در اين موقع وسايل كاربهتر از پيش آماده گشته و مسلماً تحقيقات و كاوشهاي ما از پيشينيان بهتر عملي است، ليكن نمي شود پنهان داشت كه چقدر مشكل است.



در حقيقت، بررسي آنچه كه از يادبودها و ابنيه قديم مانده و آثار عالم آسيايي را نشان مي دهد، خيلي زحمت دارد.



از مدتي پيش، هيأت سياسيون انگليس و ارتش شركتهاي هندوستان، درهاي آسياي مركزي را به روي سياحان و باستان شناسان باز كردند، اما چگونه مي توان جرأت كرد در جاهايي كه آنها قدم گذاشته اند، پا نهاد؟



بنابراين، ما از طرف «انجمن صنايع مستظرفه» معين شديم كه به ايران مسافرت كنيم. بايد آثار باستاني ايران، خواه بزرگ يا كوچك را مورد تحقيق قرار داده، از كوچك ترين چيزي كه مي شود به روحيات و احوال اجتماعي، صنعتي و تاريخ ملل پي برد صرف نظر نكنيم؛ به علاوه در ابنيه و تمدن قديم و جديد پارت و ايران دقت كامل كنيم».(12)



فلاندن، نخست شرحي از كارهاي سياحان پيش از خود ارايه مي كند و دستاوردهاي آنان را در شناخت مردم، جامعه و آثار تمدن ايران، مي ستايد و آن گاه به نتايج سفر خود اشاره مي كند؛ سفري كه پس از دو سال و نيم مشقت و خطر، سرانجام با اكتشافات و مطالعات مفيد و غنايم فراوان به پايان رسيده است.



حاصل اين گشت وگذار در ايران، كارتنهاي بزرگي بوده كه پس از حمل به فرانسه، فوراً تحويل انجمن خطوط و صنايع مستظرفه شده ودر پي آن در مجمع ويژه اي كه به همين منظور تشكيل گرديده، مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است.



اما آنچه از اين سفر دور و دراز، نصيب ملت ايران شده است، سفرنامه اي است كه آميزه اي از نكته سنجيها، موشكافيها، بددليها، كينه توزيها و ناسپاسيهاي خاص اروپايي در آن موج مي زند.



فلاندن مانند اغلب جهانگردان اروپايي، به جاي سپاسگزاري از مهمان نوازي ايرانيان در طول اقامت دو سال ونيمه خود، علي رغم ستايشهايي كه از هنر و ذوق و استعداد و هوشمندي ايرانيان به عمل مي آورد، كوشش دارد تا چهره زشتي از روحيات و اخلاقيات و آداب و رسوم و به طور كل فرهنگ ايراني ارائه كند و به ويژه آنجا كه سخن از عقايد و احكام اسلامي به ميان مي آورد، اين بدبيني و بدنمايي افزون تر مي شود. او جابه جا، نمايي از خشونت در سيماي مردم ايران تصوير مي كند، كه بي ترديد براي كساني كه ايران و ايرانيان را از نزديك مشاهده نكرده اند، ناخوشايند است.



تصوير قم در سفرنامه اوژن فلاندن



اوژن فلاندن و هيأت همراه او، آثار باستاني ايران در شهرهاي تاريخي را از نزديك مورد مشاهده و بررسي قرار دادند. آنها در طول مسير، گهگاه در شهرهاي ديگر نيز به ضرورت توقف نموده و آگاهيهاي خود را ثبت مي كردند. يكي از شهرهايي كه توجه فلاندن را به خود معطوف داشت، شهر مقدس قم است. فلاندن در اين باره مي گويد:



«[در دشت قم ] حرارت مشقت آور و بخاراتي كه از روي زمين برمي خاست، پرده اي تشكيل مي داد كه سطح افق را تماماً فرا مي گرفت. به استثناي چند كوه كه از دور ديده مي شد، چيزي ديگر در اين دشت يافت نمي شود و نوعي سراب پيوسته در جلو نمايان است كه افق حقيقي را مخفي مي سازد. با وصف بالا، در ظاهر توانستيم از لاي هواي كدر، نقطه درخشاني را ببينيم. اين گنبد طلايي قم بود كه از دور به مسافتي بعيد ديده مي شد. [شيعيان ] خاك قم را مقدس و محترم مي دانند و از اين لحاظ عده اي از مقدسين مدفن خود را در قم قرار داده اند. قم مقابر متعدد و زيادي دارد كه امام زاده يعني مرقد اعقاب علي عليه السلام هستند. گويند در دو قرن پيش عدد اين مقابر به چهارصد مي رسيده، ليكن امروز بسيار كمتر است.



دو ساعت بعدازظهر به رودخانه اي كه شهر را مشروب مي سازد رسيديم. از روي پلي دوازده دهنه گذشته و در انتهاي ديگر از دري كه دروازه بازار است، وارد شهر شديم. قصري بزرگ كه سابقاً قشنگ و تزييناتي داشته به ما واگذاشتند. قم از نظر فني و صنعتي تنها صابون پزي و كوزه گري دارد».



فتحعلي شاه به قم احترامي به سزا مي گذاشت؛ حتي از كوچه هايش پياده عبور مي نموده است، در وقتي كه عمويش سلطنت مي كرد با اينكه به جز او وارثي نداشت، فتحعلي شاه نذر نمود كه اگر به تخت سلطنت نشيند، اين شهر را پر از ساختمانهاي نفيس كند و مردمش را از هر مالياتي معاف بدارد و چون به تخت نشست به عهد خود وفا كرده، به علاوه در شهرت دادن اين شهر و زيارتگاهش مجاهدت بسيار نمود.



مقبره فاطمه كه ايرانيها او را معصومه مي نامند، در تمام مشرق، احترام به سزا دارد و مردم از اكناف به زيارتش مي آيند. اين فاطمه نوه علي عليه السلام است كه به همراهي پدرش امام موسي به قم آمد؛ چه امام موسي كاظم عليه السلام مي خواست از ستمگريهاي خلفاي بغداد رهايي يابد. هنگام نزعش مردم تصور كردند كه خدا او را به آسمان برده است. اگر چه مقبره اش خالي است، ولي عقيده عموم بر اين است كه شايان احترام و زيارت مي باشد.



اين مقبره از مرمر، طلا و موزائيك است. تالاري وسيع دارد كه يك تكه نقره مي باشد. در داخلش به اطراف پيشكشهايي را كه از قبيل سلاح، سنگهاي قيمتي، لباسهاي گرانبها آورده اند، ديده مي شود. گنبدش را هم فتحعلي شاه از طلا زينت داده است.



مانند ساير اماكن كه بدانها پا مي گذاردم، خواستم بدين مرقد هم وارد شوم.در اثر انعامي كه به فراش باشي يا راهنماي بيگانگان وعده دادم، مرا از پيچ و خمهاي اين حياطها عبور داد و به زحمت تا آخرين پله كه به بقعه يا مرقد مي رود، پيش رفتم.با بهت و تعجب درب مقبره را تماشا مي كردم كه يك مرتبه ملائي غضبناكنزديك شد.



اگر چه جرأت نكرد به سوي من پيش آيد، ولي راهنمايم را فحش و ناسزا مي داد و بدو دستور داد به فوري اين عيسوي را از اين محل بيرون ببر كه حتي حضور و راهي را كه مي پيمايد، نجس مي سازد. اين جملات را به تندي و با شدت بيان كرد و مانند ستاره اي مقدس كه بر قلب ايرانيان تصوير اندازد، از نظر ناپديد شد.



از پادشاهان ايران، شاه عباس دوم، شاه صفي و فتحعلي شاه در اثر اراداتي كه به فاطمه داشته، براي مرقد خود، مقبره يا مسجدي كوچك را كه به مقبره فاطمه متصل است، انتخاب نموده اند.



مقبره فتحعلي شاه از سنگهاي مرمر، طلا و آيينه تزيين شده، بر روي قبرش صفحه اي مرمر سفيد انداخته شده كه تصاوير و نقوشي در آن حجاري نموده اند.



امام جمعه، رئيس ملايان شهر براي جبران بي احترامي كه به من در يكي از حياطها شده بود، صبح ما را به مقبره پادشاه جهت صرف چاي دعوت كرد. بي اندازه ملاطفت و مهرباني نمود و عذر بد رفتاري زير دستش را بخواست.



اگر تيمور لنگ به قم چندان لطمه نرسانده، شايد از بركت فاطمه [معصومه ]باشد. به راستي بايد گفت تيمور لنگ به شهر قم كاري نداشته است و تنها دلبستگيش به غنايم و جواهراتي بود كه توده مقدسين در مرقد فاطمه گرد ساخته بودند».(13)



خطاي بزرگ فلاندن



صرف نظر از درستي يا نادرستي گزارش اوژن فلاندن از وضع قم و حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام، با قاطعيت مي توان گفت كه اظهارات او درباره هجرت امام موسي بن جعفرعليه السلام به ايران، و باور شيعيان مبني بر عروج جنازه وي به آسمان، بي پايه است؛ زيرا منابع شيعي متفق اند كه:



«سندي بن شاهك به دستور هارون عباسي، به وسيله غذاي آميخته به زهر و يا خرماي زهرآلود، آن حضرت را مسموم كرد. پس از اين واقعه، موسي بن جعفرعليه السلام سه شبانه روز به بستر بيماري افتاد و آنگاه رحلت كرد و به اجداد بزرگوارش پيوست.



منابع تاريخي شيعه نه تنها شهادت آن امام همام را با كيفيت ياد شده به ثبت رسانده اند و هيچ كدام هرگز ادعا نكرده اند كه موسي بن جعفرعليه السلام به ايران آمده و يا به آسمانها پرواز كرده!! بلكه تصريح كرده اند چون حضرت از دنيا رفت، سندي بن شاهك، فقها و بزرگان اهل بغداد را به نزد جسد مطهر آن بزرگوار گرد آورد. پس همگي جنازه موسي بن جعفرعليه السلام را نگريستند و ديدند اثري از زخم و يا خفگي در بدنش نيست. آن گاه همگان را گواه گرفت كه موسي بن جعفرعليه السلام به مرگ طبيعي از دنيا رفته و همگي گواهي دادند. پس جنازه آن حضرت را از زندان بيرون آورده، كنار پل بغداد گذاردند و جار زدند: اين موسي بن جعفر است كه مرده است، او را بنگريد. مردم مي آمدند و بر چهره آن حضرت نظر مي انداختند و مي رفتند. سپس آن بدن پاك را برداشته و در قبرستان قريش در «باب التين» به خاك سپردند».(14)



همان گونه كه پيش از اين ياد كرديم، دخت گرامي وي، حضرت فاطمه معصومه [عليها السلام ]نيز در پي هجرت حضرت امام علي بن موسي الرضاعليه السلام، به قصد زيارت برادر به ايران سفر كرد، اما حوادث و مصائب عظيم ميانه راه، توش و توانش را فرسود و به ناچار سفر را ناتمام گذاشت و رحل اقامت در قم افكند و پس از چندي بيماري، روحش به ملكوت پركشيد و به نياكان پاكش پيوست.

پاورقي





1) مقدمه «كوزانسوا» بر سفرنامه كاتف، به نقل از: تاريخچه روابط بازرگاني و سياسي ايران و روسيه، ف.راستاب جين، ج 1، نيمه دوم قرن شانزدهم و هفدهم، آرشيو دانشكده شرق شناسي فرهنگستان علوم روسيه، بخش نسخ خطي شرقي، ش 964/3.

2) شهر ترك (terek) مركز ايالت ترسكي است كه در سال 1567 ميلادي بنا شده است.

3) اين آگاهيها از طريق مقدمه «ن.آ.كوزنسوا» به ما رسيده است.ص 36 - 30.

4) پادشاهي مولتانيسكي؛ مولتان شهري است كه در پاكستان غربي و يكي از مهمترين شهرهاي هندوستان است. به سالي مركز مهم كاروان روي بازرگاني بود. اين شهر بين تجار خاور نزديك و ميانه، شهرت به سزايي داشته و كاتف پادشاهي هند را پادشاهي مولتانيسكي مي نامد.

5) سفرنامه كاتف، فدت آفاناس يويچ، ترجمه محمد صادق همايونفرد، ويرايش عبدالعلي سياوشي، تهران، 1356 ص 13.

6) سفرنامه لرستان و خوزستان، بارون دوبد، ترجمه محمد حسين آريا، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1371 ش. مقدمه مترجم.

7) همان ص 13.

8) رك: دين و دولت در ايران، حامدالگار، ترجمه ابوالقاسم سري، انتشارات توس، تهران 1356، ص 166 - 158.

9) سفرنامه لرستان و خوزستان، ص 28 - 26.

10) مسافرت به ايران، موريس روكوتزبوئه، ترجمه محمود هدايت، سازمان انتشارات جاويدان.

11) ر.ك: تاريخ روابط ايران و انگليس، محمود محمود، ج 1، ص 113 - 26 و نيز بنگريد به: مأموريت ژنرال گاردان در ايران، ترجمه عباس اقبال آشتياني.

12) سفر نامه اوژن فلاندن به ايران، ترجمه حسين نورصادقي، انتشارات اشراقي، تهران 1356، از مقدمه مؤلف بر چاپ دوم.

13) همان ص 123 و 122.

14) ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 234.