غلو در نزد قدما


«غلو» به معناي ارتقاي مقام ائمه عليهم السلام است كه گاه به ارتقاي ايشان به پيامبري و عموماً به بالا بردن آنان تا مقام ربوبي اطلاق مي شود و لازمه آن دست كشيدن از عبادات و اطاعت پروردگار و حلال شمردن برخي از محارم الهي مي باشد.



امام صادق عليه السلام در مورد مغيرة بن سعيد فرمود: وي در كتاب هاي اصحاب پدرم، كفر و زندقة وارد مي نمود و آن گاه به اصحابش امر به وارد نمودن آن مطالب در شيعه مي كرد. هر چه «غلو» در كتاب هاي اصحاب پدرم باشد، همان است كه مغيرة در آن كتب داخل نموده است: «فكلّما كان في كتب اصحاب ابي من الغلو فذاك ما دسّه المغيرة بن سعيد في كتبهم»(1).



آن حضرت، مغيرة را لعن كرده و فرمود: وي بر پدرم دروغ بست و خداوند هلاكش ساخت. خداوند لعنت كند هر آن كه در مورد ما چيزي گويد كه خودمان بدان قائل نيستيم. خداوند لعنت نمايد هر آن كه ما را از مرتبه عبوديتِ خدايي كه خلقمان نموده و بازگشت و سرانجاممان به سوي اوست، خلع نمايد:



«لعن الله من قال فينا ما لا نقوله في انفسنا و لعن الله من ازالنا العبودية لله الذي خلقنا و اليه مآبنا و معادنا و بيده نواصينا(2).»



نيز فرمود: «ان المغيرة كذب علي ابي عليه السلام... فو الله مانحن الا عبيد الذي خلقنا و اصطفانا، ما نقدر علي ضرّ و لا نفع، ان رحمنا فبرحمته و ان عذبنا فبذنو بنا. و انّا لميتون و مقبورون و منشرون و مبعوثون و موقوفون و مسئولون(3).»



كشي مي گويد: محمد بن نصير نميري مدعي بود كه رسولِ حضرت هاديعليه السلام بوده و آن حضرت، وي را به پيامبري برگزيده است. وي در مورد آن حضرت به غلو اعتقاد داشته است و در مورد ايشان به ربوبيت قائل بود:



«و كان يقول بال... و الغلو في ابي الحسن عليه السلام و يقول فيه بالربوبية(4).»



حضرت صادق عليه السلام در مورد بشار الشعيري مي فرمايد: «ان بشاراً قال عظيماً»(5). سپس در رد آن چه بشار بدان معتقد بوده كلماتي بيان مي دارند كه مقصود از قول عظيم را روشن مي كند و مي فرمايد:



«او شيطان زاده اي است كه براي گمراهي اصحاب و شيعيان من آمده است. حاضران به غايبان برسانند كه من عبد و بنده اي از پدر و مادري عبد هستم. من از صلب و رحم پدر و مادري هستم. من خواهم مرد؛ سپس مبعوث و در قيامت مورد سؤال خواهم بود. به خدا، از آن چه كه اين دروغگو (بشار) در مورد من گفته از من سؤال به عمل خواهد آمد».



«اِنّه شيطان ابن شيطان خرج من البحر ليغوي اصحابي و شيعتي، فاحذروه و ليبلغ الشاهد الغائب: اني عبد ابن عبد، قن بن اَمة، ضمتني الاصلاب و الارحام و اني لميت و اني لمبعوث ثم موقوف ثم مسئول. و الله لَاُ سألنَّ عما قال فيَّ هذا الكذاب و ادّعاه عليّ(6)».



صالح بن سهل مي گويد: من در مورد حضرت امام صادق عليه السلام به ربوبيت معتقد بودم. آن حضرت خطاب به من فرمود: اي صالح، به خدا ما بنده و مخلوقيم.



«عن صالح ابن سهل: كنت اقول في ابي عبد اللهعليه السلام بالربوبية فدخلتُ عليه... قال: يا صالح انا و الله عبيد مخلوقون لنا رب نعبده و ان لم نعبده عذبنا(7)».



از روايات مورد بحث، مقصود از غلو يا ارتفاع در قول مشخص مي شود. چنين اعتقادي تبعات سوئي مانند ترك عبادات يا حلال شمردن محرمات خواهد داشت.



ابن ابي يعفور مي گويد: نزد حضرت امام صادق عليه السلام بودم. شخصي خوش اندام نزد آن حضرت آمد. ايشان فرمود: از «سفلة» پرهيز نما. او فوراً خارج شد. از احوالش سؤال نمودم. گفتند: «غالي» است: «فسألت عنه فوجدته غاليا(8)».



مفضل بن عمر مي گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «از سفلة پرهيز كنيد. شيعيان من آنانند كه شكم و دامن خود را از گناه دور نگاه دارند، سخت كوش باشند، براي خالقشان عمل نمايند و اميد به پاداش و ترس از عقاب داشته باشند»



«قال سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: اياك و السفلة، انما شيعة جعفر مَن عفّ بطنه و فرجه و اشتد جهاده و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه(9).»



محمد بن نصير نميري كه ادعاي ربوبيت حضرت هادي عليه السلام مي نمود، قائل به ازدواج با محارم و نكاح رجال بود: «و يقول باباحة المحارم و يحللنكاح الرجال(10).»



ترك عبادات يا حلال شمردن محارم الهي يكي از تبعات غلو و ارتفاع در قول است. اين موضوع براي متقدمان واضح بوده است؛ لذا مشاهده مي شود هنگامي كه محمد بن اورمه را به غلو متهم مي نمايند، اشعريان در صدد قتل وي بر مي آيند و با مشاهده اين كه وي شب را تا به صبح نماز مي گزارد از عقيده خود دست مي كشند.



ابن الغضائري از استادش حسن بن محمد بن بندار قمي و او از مشايخ خود نقل مي نمايد: «ان محمد بن اورمة لما طعن عليه بالغلو بعث اليه الاشاعرة ليقتلوه فوجدوه يصلي الليل من اوّله الي آخره ليالي عدّة فتوقفوا عن اعتقادهم(11).»



نيز حسين بن احمد مالكي از احمد بن مالك كرخي در مورد غلو محمد بن سنان مي پرسد(12)، كرخي در پاسخ وي اظهار مي دارد: «قسم به خدا كه اوست معلم من در طهور؛ «فقال معاذ الله هو والله علمني الطهور.»(13) اين سخن كنايه از اين است كه وي اهل عبادت و نماز است كه به وضو يا غسل اهتمام مي ورزد.



كشي از عياشي در مورد جمعي، از جمله علي بن عبد الله بن مروان سؤال مي نمايند. عياشي در پاسخ وي مي گويد: «ما غاليان را هنگام نماز امتحان مي كنيم و من وقت نماز همراه او نبوده ام و جز خير از او چيزي نشنيده ام؛ قال ابو عمرو: سألت ابا النضر محمد بن مسعود عن جميع هولاء؟ فقال: ... و اما علي بن عبد الله بن مروان فان القوم يعني الغلاة يمتحن في اوقات الصلوة و لم أحضره(14) في وقت صلاة و لم اسمع فيه الا خيراً.»(15)



وحيد بهبهاني مي نويسد: قميان براي ائمه عليهم السلام مرتبه و منزلت خاصي از عصمت و جلالت و كمال قائل بوده اند، تعدي از آن را غلو و ارتفاع محسوب مي نمودند. اگر شخصي سهو را از امام عليه السلام نفي يا مبالغه در معجزات ايشان مي كرد يا كارهاي خارق العاده ائمه عليهم السلام را نقل مي كرد و يا قائل به پاك بودن ساحت آنان از بسياري نقايص و علم آن ها به باطن امور و... بود،از نظر آنان غالي و صاحب ارتفاع شمرده مي شد:



«حتي انهم جعلوا مثل نفي السهو عنهم غلواً... او المبالغة في معجزاتهم و نقل العجائب من خوارق العادات عنهم، او الاغراق في شأنهم و اجلالهم و تنزيههم عن كثير من النقائص و اظهار كثير قدرة لهم و ذكر علمهم بمكنونات السماء و الارض ارتفاعاً او مورثاً للتهمة به(16).»



با توجه به آن چه در مورد اصطلاح غلو و ارتفاع نزد قدما مطرح شد، مشخص مي گردد كه چنين سخناني نمي تواند در مورد آنان صحّت داشته باشد. علامه شوشتري در اين زمينه مي نويسد:



«بسيار اتفاق مي افتد كه متأخران به رد طعن قدما در مورد غلو كنندگان مي پردازند. به دليل اين كه متقدمان اشخاص را به واسطه نقل معجزات، متهم به غلو مي نموده اند. اين سخن صحيحي نيست و اعتقاد به معجزات از ضروريات مذهب اماميه است. مقصود از غلو، ترك عبادات با تكيه به ولايت ائمه عليهم السلام مي باشد:«و انما مرادهم من الغلو، ترك العبادة اعتماداً علي ولايتهم»(17).



بعد از بحث در معناي غلو و ارتفاع، به معرفي اشخاصي مي پردازيم كه قميان به سبب غلو يا ضعف در نقل روايات، از آنان بيزاري جستند.



1. محمد بن علي الصيرفي ابو سمينة



نجاشي، ابن الغضائري و فضل بن شاذان وي را قدح نموده اند. نجاشي وي را بسيار ضعيف، صاحب اعتقادي فاسد و غير معتمد دانسته است.(18) ابن الغضائري او را كذّاب، غالي و مشهور به ارتفاع دانسته و فضل بن شاذان وي را مشهورترين كذاب خوانده است(19).



«و ذكر الفضل في بعض كتبه: الكذابون المشهورون ابو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصايغ و محمد بن سنان و ابوسمينة اشهرهم(20)».



شيخ طوسي مي گويد: من كتاب هايي از وي كه در آن تخليط، غلو، تدليس و يا آن چه وي متفرد به نقل آن است را روايت نمي نمايم(21).



وي در كوفه، به كذب مشهور بود و پس از مدتي در قم، نزد احمد بن محمد بن عيسي رفت و به غلو مشهور گرديد. مردم از وي دوري كردند و احمد بن محمد بن عيسي او را از قم اخراج كرد: «و نزل علي احمد بن محمد بن عيسي مدة ثمّ تشهّر بالغلو فَجُفِي(22) و اخرجه احمد بن محمد بن عيسي عن قم(23).»



2. سهل بن زياد الآدمي ،ابو سعيد الرازي



او از نظر شيخ طوسي، نجاشي و ابن الغضائري ضعيف است(24). فضل بن شاذان از وي راضي نبوده، او را احمق دانسته است(25). ابن الغضائري او را از حيث مذهب و روايت فاسد مي داند و مي گويد: او روايات مرسل را روايت و بر مجاهيل اعتماد مي نمايد.



احمد بن محمد بن عيسي شهادت بر غلو و كذب وي مي دهد و او را از قم به ري تبعيد مي نمايد. احمد از او برائت جسته، به مردم اعلام مي دارد كه از وي حديث نشنوند و از او روايت ننمايند:(26) «و كان احمد بن محمد بن عيسي الاشعري اخرجه من قم و اظهر البرائة منه و نهي الناس عن السماع منه و الرواية(27)».



3. محمد بن اورمة ابو جعفر قمي



شيخ طوسي وي را تضعيف(28) و برخي از رواياتش را مختلط دانسته است.(29) ابن الغضائري حديث وي را خالص (نقي) و بدون فساد دانسته است. كتاب هايش جز مطالبي كه در تفسير باطن است، صحيح دانسته اند. ابن الغضائري ظن به جعلي بودن آن دارد و نجاشي آن را مختلط مي داند.(30)



از ابن الوليد نقل شده كه هر آن چه از كتب وي در كتب حسين بن سعيد باشد قابل اعتماد و در رواياتي كه محمد بن اورمة متفرد به آن است، غير معتمد مي باشد(31). و همين مضمون را شيخ طوسي از «صدوق» نقل كرده است:



«و قال ابو جعفر بن بابويه: محمد بن اورمة طعن عليه با لغلو فكلما كان في كتبه مما يوجد في كتب الحسين بن سعيد و غيره فانه معتمد عليه و يفتي به و كلما تفرد به لم يجز العمل عليه و لا يعتمد(32)».



قميون به غلو متهمش كردند و اشعريان(33) در صدد قتل وي بر آمدند؛ ولي پس از مشاهده اين كه وي تمامي شب را با نماز سپري مي نمايد، منصرف شدند(34).



حضرت امام هادي عليه السلام در نامه اي به قميون، وي را از اتهامات تبرئهكرد و منزلتش را ستود. ابن الغضائري در اين مورد گويد: «و رايت كتاباً خرجمن ابي الحسن علي بن محمد عليها السلام الي القميين في برائته مما قذف بهو منزلته»(35).



4. احمد بن محمد بن خالد برقي



شيخ طوسي و نجاشي وي را ثقه دانسته اند ولي از ضعفا روايت و بر روايات مرسل اعتماد مي نمايد(36). قميون بر وي خرده گرفته، اعتراض نمودند. ابن الغضائري مي گويد: اشكال و عيبي متوجه احمد بن محمد بن خالد نيست؛ بلكه طعن درباره كساني است كه وي از آن ها روايت مي نمايد: «طعن القميون عليه و ليس الطعنفيه و انما الطعن فيمن يروي عنه، فانه كان لايبالي عمن يأخذ علي طريقةاهل الاخبار»(37).



ابوجعفر اشعري وي را از قم اخراج مي نمايد. با توجه به عبارت ابن الغضائري فهميده مي شود كه علت اخراج وي، اعتراض به شيوه نقل او در روايات است. وي در ادامه سخنان خويش مي افزايد: احمد بن محمد بن عيسي وي را از قم دور ساخت:



«و كان احمد بن محمد بن عيسي ابعده عن قم».



وي پس از مدتي از كرده خويش پشيمان شد و وي را به قم باز گردانيد و از او عذر خواهي نمود و حتي در تشييع جنازه او سر و پا برهنه شركت كرد تا بدين ترتيب از زير بار عملي كه مرتكب شده، به در آيد: «لمّا توفي مَشي احمد بن محمد بن عيسي في جنازته حافياً حاسراً ليبري نفسه مما قذفه به(38).»



5. يونس بن عبد الرحمن



روايات فراواني در مدح و ذم يونس رسيده است(39). اين نوشتار در صدد طرح آن ها نيست. قميون، يونس را مورد عيب جويي و اعتراض قرار دادند(40). از فضل بن شاذان روايت شده است، احمد بن محمد بن عيسي به دليل خوابي كه ديده است از كرده خود در مورد يونس پشيمان شده و توبه و استغفار نموده است:



«علي بن محمد القتيبي قال: حدثنا الفضل بن شاذان قال: كان احمد بن محمد بن عيسي تاب و استغفرالله من وقيعته في يونس لرؤيا راها(41).



از سخنان كشي بر مي آيد كه مراد از «وقيعه» رواياتي است كه احمد بن محمد بن عيسي در مورد يونس نقل كرده است(42). يكي از راويان سه روايت كشي كه در ذم يونس است، احمد بن محمد بن عيسي مي باشد، در اين روايات يونس شديداً مورد حمله قرار گرفته است(43). كشي مي گويد: انسان از رواياتي كه قميون در مورد يونس آورده اند، تعجب مي كند و آن ها با عقل سازگار نيست و اضافه مي كند كه شايد احمد بن محمد آن ها را قبل از توبه روايت نموده باشد(44).



مي توان دلايل اعتراض به يونس بن عبد الرحمن را در چند مطلب عنوان نمود:



الف) وي سخناني اظهار مي داشته است كه عقول عامه مردم بدان نمي رسيده است. يونس همانند هشام بن الحكم از علماي كلام وقت بود(45) و به طرح برخي مسائل كلامي(46) مي پرداخت مسائلي همانند: خلق قرآن و عدم آن و يا خلق بهشت و جهنم(47). در اين حال مردمي كه متوجه كلمات وي نمي شدند او را مورد حمله قرار مي دادند. وقتي وي از اين مطلب نزد حضرت امام رضا عليه السلام شكايت كرد، آن حضرت به وي فرمود: «با آن ها مدارا كن كه عقول مردم اين مطالب را درك نمي كند؛ «دارهم فان عقولهم لا تبلغ»(48).



ب) از برخي احاديث كشي چنين برداشت مي شود كه يونس بن عبد الرحمن متهم به وابستگي به فرقه «واقفه»(49) بوده است. او وقتي متوجه مي شود كه برخي از بزرگان اين فرقه، نيّات دنيوي در سر دارند، مي گويد:



وقتي اين ماجرا را ديدم و حق برايم آشكار گرديد به حقانيّت امامت حضرت امام رضا عليه السلام پي بردم و مردم را به سوي آن حضرت دعوت نمودم: «فلما رايت ذلك و تبيّن عليّ الحق و عرفت من امر ابي الحسن الرضا عليه السلام ما علمت تكلمت و دعوت الناس اليه»(50).



وي نزد امام رضا عليه السلام رفت. او از شهادت امام كاظم عليه السلام سؤال نمود. يونس مي گويد: اميدوارم بودم آن حضرت عليه السلام خبر زنده بودن امام كاظم عليه السلام را بدهد. از سؤال هايش از امام رضا عليه السلام بر مي آيد كه شهادت امام كاظم عليه السلام براي او مشخص نبوده است(51).



در چند روايت از كشي آمده است كه وي به سفر امام رضا عليه السلام به خراسان اعتراض داشته و در سخنانش رعايت احترامي كه لازمه مقام امامت است، نشده است(52).



ج) يعقوب بن يزيد الانباري(53) (معروف به قمي)(54) از ايراداتي كه بر يونس مي گيرد اين است كه وي احاديث را بدون «سماع» روايت مي نمايد، كه مي رساند يونس از ديد وي در مورد روايت احاديث ضعيف مي باشد: «جعفر بن معروف قال: سمعت يعقوب بن يزيد يقع في يونس و يقول كان يروي الاحاديث من غير سماع(55).»



تمامي اين موارد مي تواند دلايلي باشد بر حمله به يونس و اعتراض نمودن به وي؛ با توجه به اين كه يكي از مسائلي كه قميون نسبت بدان حساس بودند، ضعف در نقل احاديث مي باشد و نيز با ملاحظه اين كه ابوجعفر احمد بن محمد بن عيسي اشعري راوي يكي از احاديثي است كه در آن به بي احترامي يونس نسبت به امام رضا عليه السلام اشاره شده(56). مي توان نتيجه گرفت كه اين دو موضوع مي تواند عاملي مؤثر در طعن قميون باشد.



6 . احمد بن حسين بن سعيد ابو جعفر اهوازي (دندان)



قميون وي را متّهم به غلو و حديثش را گاه قبول و گاه رد كرده اند. شيخ طوسي در اين مورد مي گويد: «و ذكروا انه غال و حديثه يعرف و ينكر» ابن الغضائري حديثش را سالم مي داند: «و حديثه فيما رأيته سالم»(57).



7. امية بن علي قيسي شامي، ابو محمد



قميون وي را ضعيف الروايه و صاحب ارتفاع در مذهب دانسته اند(58). نجاشي مي گويد: اصحاب ما وي را ضعيف دانسته اند.(59) كه ممكن است اشاره به قميون باشد.



8 . حسين بن شادويه ابو عبد الله الصفار القمي «الصحاف»(60)



قميون به غلو متهمش نمودند و ابن الغضائري اين مطلب را «زعم» آن ها دانسته است و كتاب صلوة او را سديد و محكم مي داند(61).



9. حسين بن يزيد النوفلي، ابو عبد الله



برخي از قميون بر اين هستند كه وي در اواخر عمر غالي گشته . نجاشي مي گويد: روايتي از او كه بر سخن قميون دلالت كند نديده ام.(62)



10. محمد بن احمد الجاموراني، ابو عبد الله الرازي



قميون وي را تضعيف كرده و صاحب ارتفاع در مذهب دانسته اند و رواياتي را كه نويسنده كتاب نوادر الحكمة(63) از او در آن كتاب نقل كرده است، قبول ندارند(64).



11. محمدبن موسي بن عيسي السّمان، ابو جعفر الهمداني



ابن الغضائري وي را ضعيف و راوي ضعفا مي داند. ابن الوليد او را واضع حديث مي داند قميون او را متهم به غلو كرده و رواياتش را از نوادر الحكمة استثنا كرده اند(65). ابن الغضائري در اين مورد مي گويد: «تكلم القميون فيه بالرد و استثنوا من كتاب نوادر الحكمة ما رواه».



12. يوسف بن السخت، ابو يعقوب البصري



ابن الغضائري وي را ضعيف و مرتفع القول مي شمارد و قميون روايات او را از نوادر الحكمة استثنا كرده اند(66).



اينك به برخي از پيامدهاي اين گونه اقدامات قميون مي پردازيم:



قميون در برخي موارد، متوجه اشتباه خود مي شدند؛(67) اين موضوع گوياي آن است كه اينان در تمامي موارد به واقعيت مطلب پي نمي بردند. اين موضوع سبب شد تا آن ها به تساهل و عجله در امر تضعيف راويان متهم شوند، كه بي اعتمادي به تضعيفات آنان از نتايج آن است. خاقاني در تعليقه خود بر فوائد وحيد بهبهاني مي نويسد: «لما عرفت من ان سجيتهما(68) التساهل في التضعيف و التسرع اليه و هو موجب للوهن فيه و عدم الاعتماد عليه(69).»



برخورد شديد ابو جعفر الاشعري با ابو جعفر البرقي باعث شد تا محمد بن ابي القاسم ما جيلويه (دامادِ برقي)(70) و تمامي آل ماجيلويه از اشعري روايت ننمايند؛ از اين رو گفته اند: اگر احمد بن محمد از برقي عذر خواهي نمي نمود، قدحي براي خودش مي بود و با وجود عذر خواهي و احترامي كه بعداً نسبت به وي اظهار مي دارد باز خاندان ماجيلويه از روايت نمودن احاديث احمد بن محمد امتناع مي ورزند. (71)



درباره انگيزه اين گونه رفتارها و تضعيفات قميون مي توان گفت: با توجه به موارد مورد بحث، قميون نسبت به احاديث معصومينعليهم السلام و انحراف در دين بسيار حساس بودند و مرتكب اعمالي مي شدند كه گاه اشتباه بود و خاقاني در اين مورد مي گويد: «... و ان كان الداعي لهما الحرص علي صون الروايات من الخلل.»(72)



مؤيد اين مطلب آن است كه احمد بن محمد از كساني كه شبهه اي در روايت از آن ها بوده است، روايت نمي نموده؛ نصر بن صباح مي گويد: به لحاظ اين كه ابن محبوب در رواياتش از ابو حمزة ثمالي، متهم بوده، احمد بن محمد از ويروايت نمي نموده است: قال نصر بن صباح: احمد بن محمد بن عيسي - ما كان - يروي عن ابن محبوب من اجل انّ اصحابنا يتهمون ابن محبوب في روايته عن ابي حمزة (الثمالي)(73)».



در برخي از نسخه هاي رجال كشي ، ابن ابي حمزة(74) آمده است كه به دلايل زير صحيح به نظر نمي رسد:



الف) نجاشي به نقل از كشي از «ابو حمزة» نام مي برد(75).



ب) نجاشي كتاب نوادرِ ثابت بن دينار ابو حمزة ثمالي را روايت حسن بن محبوب از او مي داند(76).



ج) در طريق شيخ طوسي به ابو حمزة ثمالي، حسن بن محبوب از او روايت مي نمايد(77).



از طرفي، قهپائي بر درستي لفظ «ابن ابي حمزة» اصرار دارد و مقصود وي علي بن ابي حمزة بطائني است(78).



. مجمع الرجال، ج 1، ص 161. بنگريد به: قاموس الرجال، ج 1، ص 638. (79)66((ژك7 ي قرواپ ن اين اتهام بدين سبب بوده كه روايت حسن بن محبوب از ابو حمزة ثمالي از مراسيل است و ابن محبوب نمي توانسته از ابو حمزة مستقيماً روايت نمايد؛ چرا كه ابو حمزة در سال 150 ق. از دنيا رفته است(80) و ولادت ابن محبوب نيز در همان حدود است(81).



همان گونه كه گذشت، قميون نسبت به ضعف در نقل روايات، به خصوص اعتماد بر مراسيل، بسيار حساس بودند؛ لذا ابوجعفر اشعري در ابتداي كار از ابن محبوب روايت نمي نمايد؛ ولي بعداً به عللي از وي روايت مي نمايد(82)، چنان كه كشي نقل مي نمايد كه وي قبل از مرگ از اين كار توبه نمود: «ثمّ تاب احمد و رجع قبل ما مات»(83).



سخن قهپائي نيز تأييدي بر همين مطلب مي باشد وي مي نويسد: ابن محبوب اهتمام بسيار به اخذ و جمع و نسخ روايات داشت حتي از افرادي كه از معصومين عليهم السلام روايت نكرده اند و يا منزلتي نداشته اند، و از آنجا كه دروغ گو، گاه راست مي گويد نبايد پنداشت كه فرد موثق از او روايت نمي كند. از همين رو است كه احمد بن محمد، نخست از ابن محبوب روايت نكرده ولي پس از آن به دلايلي از كرده خود توبه نمود.(84)



دليل بازگشت احمد بن محمد ممكن است آن باشد كه در روايت كشي، حسن بن محبوب از جمله اصحاب حضرت امام كاظم و رضا عليهما السلام است كه از اصحاب اجماع محسوب مي شود.«اجمع اصحابنا علي تصحيح ما يصح عن هولاء و تصديقهم و أقروا لَهم بالفقه و العلم... منهم... و الحسن بن محبوب(85).»



در مورد اصحاب اجماع دو نظر وجود دارد:



1. هر حديثي كه يكي از اصحاب اجماع روايت نمايد، به شرط صحّت سندي كه به وي مي رسد، صحيح است ؛ گرچه وي از معروفان به فسق و وضع حديث باشد و يا از راوي مجهول و مهمل روايت نموده باشد.



2. حديث كشي، مطلب ياد شده را نمي رساند؛ بلكه مقصود از آن جلالتِ آنان و اجماع بر وثاقت، فقه و تصديق آن ها در رواياتشان است. به عبارتي، آن ها به كذب در اخبار و رواياتشان متّهم نيستند(86).



هر دو نظر، مي تواند دليلي بر بازگشت احمد باشد و اين كه وي قصد مخالفت با اجماع را نداشته است.



15 . احمد بن محمد بن يحيي العطار القمي(87)



وي از محدثان سده چهارم هجري قمري است. شيخ طوسي با عنوان ياد شده و عنوان احمد بن محمد بن يحيي، او را در باب من لم يروعنهم عليهم السلام ذكر نموده است(88). اشاره اي به حال وي در كتاب هاي رجالي نشده و مقتضاي بحث اين است كه در زمره مجهولان مطرح شود(89). ولي با توجه به دلايلي، برخي از متأخران در توثيقش و اعتماد به وي سخن گفته اند؛ اين دلايل عبارت است از:



1. وي از مشايخ صدوق و تلعكبري و نيز شيخ اجازه بوده است. روايتِ اجلّه و بزرگان از شخصي دليل بر حسن حال او بوده و حتي برخي روايت بزرگان را نشانه وثاقت آن شخص و دليلي بر اعتماد به او مي دانند. اين كه نجاشي متعجب است كه چگونه اشخاصي همانند ابوعلي بن همام و ابو غالب زراري كه ثقه مي باشند از جعفر بن محمد بن عيسي روايت مي كنند(90)، مؤيدي بر قول آنان مي باشد(91). لذا در مورد «اجلاء» و «مشايخي» كه مورد استناد مي باشند اين سخن قوي تر و محكم تر مطرح مي شود.



«و الحاصل فرواية الجليل فضلاً عن الاجلّاء و فضلاً عن اتّخاذهم له شيخاً يأخذون عنه و يستندون اليه من اعظم الامارات الدالة علي حسن حاله.»(92)



نيز شيخوخت اجازه را دليلي بر جلالت و وثاقت مي دانند(93). بنابراين، احمد بن محمد بن يحيي كه از مشايخ صدوق و تلعكبري بوده و تلعكبري از وي اجازه دارد مشمول اين عنوان مي شود. از طرفي، برخي شيخوخت اجازه را نه تنها دليلي بر وثاقت، بلكه علامت «حسن» هم نمي دانند(94).



2. نجاشي در نامه اي از ابوالعباس احمد بن علي سيرافي درباره طرق به كتاب حسين بن سعيد اهوازي سؤال مي نمايد. وي در جواب، طرقي را كه مورد اعتماد اصحاب مي باشند، ذكر مي نمايد كه در يكي از طرق نام احمد بن محمد بن يحيي به چشم مي خورد:



... فقد روي فامّا ما عليه اصحابنا و المعول عليه ما رواه عنهما(95) احمد بن محمد بن عيسي... و اخبرنا ابو علي احمد بن محمد بن يحيي العطار القمي قال: حدثنا ابي و عبد الله بن جعفر الحميري و سعد بن عبد الله جميعاً عن احمد بن محمد بن عيسي(96).»



با توجه به سخن سيرافي، مي توان گفت كه اصحاب بر «احمد بن محمد بن يحيي» اعتماد و بر طريق او تكيه داشته اند.



در جواب اين دليل گفته شده است: طرق مورد بحث به كتاب حسين بن سعيد، منحصر در اين طريق نمي باشد و استدلال هنگامي كامل است كه طريقْ در احمد بن محمد بن يحيي منحصر باشد و طريقِ صحيح به كتاب حسين ذكر شده است و شايد ذكر طريق عطار براي تاييد باشد. و ثانياً اعتماد قدما بر حديث و روايتِ شخصي، دليل بر توثيق او نمي باشد(97).



3. اگر شخص جليلي از ديگري با عباراتي همانند «رضي الله عنه» يا «رحمة الله عليه» و... ياد كند دلالت بر حسن و حتي جلالت وي دارد(98). در مورد احمد بن محمد بن يحيي عطار ديده مي شود كه صدوق با عبارت «رضي الله عنه» از وي ياد نموده است(99) كه خود دليلي بر بزرگي وي نزد صدوق مي باشد.



4. علامه در خلاصه در فايده هشتم، طريق صدوق به عبد الرحمن بن حجاج و عبد الله بن ابي يعفور را صحيح دانسته(100) كه دلالت بر مجهول نبودن وي نزد علامه و بلكه توثيق وي از جانب او دارد(101). نيز شهيد در درايه و سَماهيجي(102) و شيخ بهايي وي را توثيق نموده اند كه اين ها همگي بر جلالت و بزرگ دانستن وي از جانب متأخران دلالت دارد.



در جواب اين دليل گفته شده است: توثيق وي از جانب متأخران از طريقِ حس نمي باشد؛ بلكه منشأ آن اجتهاد و استنباط از مسألهِ شيخوخت اجازه مي باشد. نيز مبناي علامه در تصحيح، بر اصالة العداله مي باشد كه به هيچ كدام از دو موضوع نمي توان اعتماد نمود(103).



اين بود خلاصه مباحث مطرح شده در اين زمينه، ولي ادله مثبتين محكم تربه نظر مي رسد.



سعد بن عبد الله بن ابي خلف الاشعري(104)، احمد بن ادريس(105)، عبد الله بن جعفر الحميري(106) و محمد بن يحيي العطار(107) (پدرش) از شيوخ وي به شمار مي رود.



احمد بن علي بن نوح السيرافي(108)، احمد بن محمد بن عبيد الله بن حسن بن عياش (ابن عياش الجوهري)، حسين بن عبيد الله بن ابراهيم (الغضائري)(109)، علي بن احمد بن محمد بن ابي جيد، ابوالحسين (ابن ابي جيد)(110)، محمد بن علي بن بابويه (ابوجعفر الصدوق)(111)، محمد بن علي ابو عبد الله القزويني (ابن شاذان القزويني)، محمدبن علي بن محمد بن سعيد و هارون بن موسي (التلعكبري) از راويان وي به شمار مي روند(112).



ظاهراً وي صاحب كتاب نمي باشد؛ زيرا شيخ و نجاشي كه به جمع صاحبان كتابها اهتمام دارند، وي را مطرح ننموده اند(113). در معالم العلماء نيز عنواني مختص به وي ديده نمي شود.



16 . احوص بن سعد بن مالك بن عامر الاشعري



وي در نيمه دوم قرن اول و نيمه نخست قرن دوم هجري مي زيست و همراه برادرش، عبد الله، سرپرستي اشعريان در مهاجرت به قم را به عهده داشت(114). در آن جا به امور اجتماعي اشعريان اهتمام مي ورزيد(115). احوص، اولين مسجد قم را در محل آتشكده اي كه ويران ساخت، بنا نمود(116).



آنچه نقل مي شود كه امير عراق وي را به علت شركت در قيام زيد و يا شكايت دهقانان از او، بازداشت نمود و او پس از آزادي همراه با ساير اشعريان به قم مهاجرت كرد(117) صحيح به نظر نمي رسد؛ زيرا احوص همراه اشعريان در سال 94 ه . ق.، در زمان خلافت وليد بن عبد الملك و امارت حجاج بن يوسف، وارد سرزمين قم شد(118) و اين در حالي است كه قيام زيد در زمان خلافت هشام بن عبد الملك و امارت يوسف بن عمر ثقفي واقع شده است(119).



باز درباره وي گويند كه در 114 سالگي از دنيا رفت و مروان بن حكم بر وي نماز گذارد. اين روايت هم با قول اول سازگاري ندارد؛ زيرا مروان در سال 64 ه . ق. فوت كرده است(120).



اسلم از ابوبكر، عمر بن خطاب، معاذبن جبل، ابو عبيدة و جمعي از بزرگانتابعين روايت كرده است و زيد (فرزندش) و نافع و مسلم بن جندب از راويان وي محسوب مي شوند(121).



در الكامل، آمده است كه عمر، اسلم را از اشعريان خريده است: «اشتري عمر بن الخطاب مولاه اسلم بمكّة من ناس من الاشعريين(122).» اين عبارت ممكن است دلالت داشته باشد كه وي اشعري نبوده؛ ولي دلالت سخن اسامة (نحن قوم من الاشعريين)(123) صريح تر است.



17 . انس بن بجاد اشعري



وي در طريق روايتي از مالك بن انس(124)، در مورد ابوعامر اشعري قرار دارد. نام راوي وي در روايت مزبور، يحيي بن سعيد بن مسيب(125) است:



«ابو عبد الله مدني حديث كند از مالك بن انس از يحيي بن سعيد مسيب از انس بن بجاد اشعري كه او گفت كه ابو عامر اشعري نابينا شده بود. رسول خداصلي الله عليه وآله دعا كرد تا خداي تعالي ديگر باره روشنايي چشم بدو ارزاني داشت و به دست مبارك خود جهت او علمي ساخت...(126)».



18 . ادريس بن عبد الله بن سعد الاشعري(127)



ادريس بن عبد الله بن سعد اشعري از اصحاب حضرت امام صادق و حضرت امام كاظم عليهما السلام و احتمالاً راوي حضرت رضا عليه السلام است(128). شيخ طوسي او را از اصحاب و راويان امام صادق عليه السلام دانسته است(129). و روايات و پرسشهاي او از حضرت صادق عليه السلام در كتب اربعه و ساير مجامع حديثي شيعه ديده مي شود.(130) برقي او را جزء اصحاب حضرت امام كاظم عليه السلام شمرده(131) و نجاشي او را توثيق نموده است.



اسماعيل بن بزيع، حسن قمي(132)، حماد بن عثمان(133)، سعد بن سعد، سهل بن يسع، عبد الملك بن عبد الله (برادرش)، محمد بن حسن بن ابي خالد شينوله(134)، محمد بن عيسي بن يونس، يونس بن عبد الرحمن از راويان وي محسوب مي شوند(135).



نجاشي كتابي را اثر او مي داند و شيخ مسائلي را از او مي شمارد(136). با توجه به ذكر طريق او در مشيخه من لا يحضر(137) مشخص مي شود كه كتاب وي از منابع صدوق در تأليف من لا يحضره الفقيه مي باشد(138).



19 . ادريس بن عيسي الاشعري القمي



شيخ طوسي وي را جزء اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام دانسته و بيان نموده كه وي نزد آن حضرت عليه السلام رفته و از ايشان حديثي نقل كرده و او را توثيق نموده است: «دخل عليه السلام و روي عنه حديثا واحداً، ثقة»(139).



احتمال اتحاد وي با ابوالقاسم ادريس قمي كه شيخ طوسي او را جزء اصحاب حضرت امام جواد عليه السلام دانسته(140) مي رود.(141)



20 . اسحاق بن آدم بن عبد الله بن سعد الاشعري القمي



نجاشي وي را با عنوان مزبور، از راويان حضرت امام رضا عليه السلام دانستهو شيخ طوسي با عنوان «اسحاق بن آدم» از وي ياد نموده است. هر دو او راصاحب كتاب دانسته اند. در طريق ايشان به وي، محمد بن ابي صهبان راوي كتاباو است.(142)



درتهذيبو استبصار، وي با دو واسطهاز حضرت امام رضا عليه السلام روايت مي كند(143). وي مستقيماً راوي حضرت امام رضا عليه السلام نيست؛ ولي با توجه به اين كه برادرش زكريا بن آدم از اصحاب خاص حضرت امام رضا عليه السلام است(144) و نجاشي صريحاً مطرح مي كند كه از حضرت روايت مي كند، بعيد به نظر مي رسدكه وي عصر آن حضرت را درك ننموده باشد.



وي از ابوالعباس فضل بن حسان الدالاني روايت مي كند و محمد بن حسين بن ابي الخطاب و محمد ابن ابي صهبان راويان وي محسوب مي شوند.(145)



21 . اسحاق بن عبد الله الاشعري



اسحاق بن عبد الله بن سعد بن مالك اشعري از اصحاب امام صادق و حضرت كاظم عليهما السلام است. شيخ طوسي و برقي او را با عناوين «اسحاق بن عبد الله الاشعري القمي» و «اسحاق بن عبد الله بن سعد الاشعري» جزء اصحاب حضرت امام صادق عليه السلام مي دانند و نجاشي با عنوان «اسحاق بن عبد الله بن سعد بن مالك الاشعري» او را راوي حضرت امام صادق و امام كاظم عليهما السلام ذكر نموده(146) و كتابي را براي وي نقل كرده است. شيخ طوسي در فهرست كتابي را اثر «اسحاق القمي» دانسته است(147).



احتمال اتحاد «اسحاق قمي» با «ابن عبد الله» داده شده است. چون نجاشي تنها «اشعري» را ذكر نموده و «قمي» را مطرح نكرده و بر عكس، شيخ طوسي، «قمي» را مطرح كرده و «اشعري» را ذكر ننموده است(148) كه نشان دهنده اكتفا به يكي از عناوين اسحاق مي باشد و نيز به لحاظ اين كه حميد بن زياد با يك واسطه(149) «از قمي» و «ابن عبدالله» روايت مي نمايد، هم طبقه بودن مشخص مي شود و خود مؤيدي است بر اتحاد. از طرفي، شيخ طوسي، اسحاق قمي را از اصحاب حضرت امام باقر عليه السلام دانسته است. به لحاظ اين كه «احمد بن يزيد خزاعي» كه راوي اسحاق قمي مذكورِ در فهرست مي باشد و در سال 262 ه . ق. فوت كرده(150) و حضرت امام باقر عليه السلام در سال 114ه . ق. به شهادت رسيده(151) بسيار بعيد به نظر مي رسد كه شخصي بتواند تا سال 114 ه . ق. از امام حديث بشنود و شخص ديگري كه وفاتش 148 سال بعد واقع شده است؛ از وي روايت بنمايد. اشخاصي كه در اين طبقه قرار دارند از اصحاب حضرت امام صادق عليه السلام روايت نمي نمايند تا چه رسد به نقل از اصحاب حضرت امام باقر عليه السلام.(152) اين در حالي است كه برخي ظاهراً هر سه نام را متعلق به يك نفر دانسته اند(153).



سهل بن يسع، زكريا بن آدم، عبدالله بن محمد همداني، علي بن ابي صالح، علي بن بزرج، محمد بن ابي عمير، يونس بن يعقوب و احمد بن يزيد الخزاعي از راويان وي به شمار مي روند(154).



22 . اسماعيل بن آدم بن عبدالله بن سعد الاشعري



نجاشي وي را با عنوان مزبور، توثيق نموده و او را صاحب منزلتي از قميون معرفي نموده است: «وجه من القميين ثقه» و كتابي را به روايت محمد بن حسن صفار (متوفا: 270 ه . ق.) از محمد بن ابي الصُهبان از اسماعيل بن آدم نقل نموده است: «... محمد بن ابي الصهبان قال: حدثنا اسماعيل بن آدم بكتابه»(155).



با توجه به اين كه پدرش، «آدم ابن عبدالله»، از اصحاب حضرت امام صادقعليه السلام(156) و راوي اش محمد بن ابي الصهبان، از اصحاب حضرت امام جواد،امام هادي و امام حسن عسكري عليهم السلام است(157)، مي توان حدس زد كه وي،هم عصر امام كاظم و امام رضا عليهما السلام بوده است. برخي احتمالاً وي را «اسماعيل بن سعد الاحوص» كه شيخ در اصحاب امام رضا عليه السلام ذكرش نموده(158) دانسته اند(159) و علتْ را اختصار در نسب ذكر نموده اند، در جواب گفته شده: اختصار در نسب در اين گونه موارد صحيح نيست بلكه در نسب هايي همانند بابويه و قولويه صحيح است(160) ولي «اسماعيل بن سعد الاحوص» با «اسماعيل بن آدم» هر دو از لحاظ زماني در يك محدوده قرار مي گيرند و علامه براي هر كدام عنواني مستقل قرار داده است كه بيان گر عدم اتحاد اين دو در نزد ايشان است.(161)



23 . اسماعيل بن سعد الاحوص الاشعري القمي



شيخ طوسي او را با عنوان ياد شده، جزء اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام دانسته و توثيقش نموده است(162). برقي او را جزء اصحاب امام كاظم عليه السلام دانسته است(163). با توجه به قراين، روشن مي شود كه «احوص» لقب سعد مي باشد؛ نه «اسماعيل». يكي از قرينه ها اين است كه كليني در باب نوادر كتاب وصيت كافي، از سعد بن اسماعيل بن الاحوص روايتي را ذكر كرده است(164). سعد فرزند اسماعيل بن سعد الاحوص است(165).



در روايت كافي، از سعد الاحوص به «الاحوص» تعبير شده. قرينه ديگر اين است كه شيخ طوسي در رجال و فهرست از سعد بن سعد با عباراتي نظير: سعد بن سعد الاحوص بن سعد(166) يا سعد بن الاحوص الاشعري(167) و سعد بن سعد الاشعري(168) ياد مي نمايد.



وي از حضرت امام رضا عليه السلام روايت مي كند و احمد بن محمد بن عيسي، محمد بن خالد و يونس بن عبد الرحمن از راويان وي محسوب مي شوند(169).



24 . اشعث بن اسحاق القمي



ابن حجر وي را با نام «اشعث بن اسحاق بن سعد بن مالك بن هاني بن عامر بن ابي عامر الاشعري القمي» معرفي مي كند(170) و ابن ابي حاتم نسب وي را تا مالك بدين صورت ذكر نموده است: «اشعث بن اسحاق بن سعد بن عامر بن مالك»(171). نجاشي در باب انساب اشاعره، بيان نموده كه در انساب اين خاندان دو قول وجود دارد(172) و طبق قول اول نسب اشعث بدين ترتيب است: « اشعث بن اسحاق بن سعد بن مالك بن الاحوص بن سائب بن مالك بن عامر». وي از اشعريان قم به شمار مي آيد(173) و برادر زاده عبدالله بن سعد و عموي آدم بن عبدالله مي باشد.



ابن حجروي را صدوق و از طبقه هفتم(174) - بزرگان اتباع تابعين - دانسته است. بنابراين ،وي بعد از سال 100 هجري قمري درگذشته است(175).



نسائي، يحيي بن معين(176) و ابن حبّان وي را توثيق كرده اند و ابن حنبل او را صالح و صالح الحديث دانسته است و بزار مي گويد: او راوي احاديثي است كه بدان ها عمل نمي شود: «روي احاديث لم يتابع و قد احتمل حديثه(177).» وي از حسن بصري، جعفر بن ابي مغيره و شمر بن عطيه روايت مي كند و جرير بن عبدالحميد، عبدالله بن سعد الدشتكي و فرزندش عبدالرحمن بن عبدالله و يحيي بن يمان راويان وي هستند(178).



در كتابهاي شيعه تنها نام او را در «الامالي» شيخ طوسي و در «بحار الانوار» به نقل از امالي مي يابيم، شيخ از او در ضمن سند حديثي در فضائل علي عليه السلام ياد كرده است در اين روايت، اشعث از جعفر بن ابي المغيرة روايت مي كند و جرير راوي او است.

پاورقي





1) اختيار معرفة الرجال، ص 225، ح 402.

2) همان، ص 223، ح 400؛ ص 302، ح 542.

3) همان، ص 225، ح 403.

4) همان، ص 521، ح 1000.

5) همان ص 399، ح 744.

6) همان، ص 401، ح 764.

7) همان، ص 341، ح 632.

8) همان، ص 307، ح 553.

9) همان، ص 306، ح 552.

10) همان، ص 521، ش 1000.

11) مجمع الرجال، ج 5، ص 160/ قاموس الرجال، ج 1، ص 66/ مضمون آن در: رجال النجاشي، ص 329 - ش 891.

12) در خصوص اتهام «محمد بن سنان» به غلو بنگريد به: اختيار المعرفة الرجال، ص 322 / مجمع الرجال، ج 5، ص 229.

13) فلاح السائل، ص 13.

14) ظاهراً «افقده» باشد. (استاد غفاري) .

15) اختيار معرفة الرجال، ص 530، ح 1014.

16) فوائد الوحيد البهبهاني، ص 38.

17) قاموس الرجال، ج 1، ص 67.

18) رجال النجاشي، ص 322، ش 894.

19) مجمع الرجال، ج 5، ص 264.

20) اختيار معرفة الرجال، ص 546.

21) الفهرست، ص 146، ش 612.

22) جفا فلاناً و عليه: اعرض عنه و قطعه.

23) رجال النجاشي، ص 332، ش 894/ مضمون آن از ابن الغضائري در: مجمع الرجال، ج 5، ص 264.

24) الفهرست، ص 80، ش 329 /رجال النجاشي، ص 185، ش 490/ مجمع الرجال، ج 3، ص 179.

25) اختيار معرفة الرجال، ص 566، ش 1068.

26) رجال النجاشي، ص 185، ش 490 / مجمع الرجال، ج 2، ص 179.

27) مجمع الرجال، ج 3، ص 179. (به نقل از ابن الغضائري).

28) رجال الطوسيص 512، ش 112.

29) الفهرست، ص 143، ش 610.

30) مجمع الرجال، ج 5، ص 160/ رجال النجاشي، ص 329، ش 891.

31) رجال النجاشي، ص 329.

32) الفهرست، ص 143، ش 610.

33) اگر چه اشاره اي به احمد بن محمد بن عيسي نشده است؛ ولي با توجه به هم عصر بودن او با ابن اورمه احتمال دخالت ابوجعفر اشعري در اين ماجرا، وجود دارد.

34) مجمع الرجال، ج 5، ص 160 /رجال النجاشي، ص 329، ش 891.

35) همان.

36) الفهرست، ص 20، ش 55 ؛ رجال النجاشي، ص 76، ش 182.

37) مجمع الرجال، ج 1، ص 138.

38) رجال العلامة الحلي، ص 14، ش 7. (به نقل از ابن الغضائري).

39) اختيار معرفة الرجال، ص 483 - 498/ امالي، صدوق، ص 277.

40) اختيار معرفة الرجال، ص 497، ح 955.

41) همان، ص 496، ح 952.

42) همان، ص 497.

43) اختيار معرفة الرجال، ص 496؛ روايات: 951، 953، 954.

44) همان، ص 497.

45) همان، ص 498.

46) همان، ص 492، ح 942؛ ص 495، ح 950. از روايات 924 رجال كشي، (ص 487)؛ امالي صدوق، (روايت 3، ص 277) و گفتار سمعاني در معرفي فرقه يونسيه (الانساب، ورق 603) فهميده مي شود كه مردم از كلمات وي تجسيم مي فهميده اند.

سمعاني، فرقه يونسيه را غالي از شيعه و پيروان يونس بن عبد الرحمن قمي مي داند. از عقايد ايشان اين است كه خدا بر عرش است و ملائكه خدا را حمل مي نمايند. «يزعم ان معبوده علي عرشه تحمله ملائكته».

47) اختيار معرفة الرجال، ص 490، ح 934. ص 491، ش 937، 940.

48) همان، ص 488، ش 929؛ ص 488، ح 928؛ ص 487، ح 924؛ و مضمون آن در ص 488 - 487 روايات 924 و 928.

49) واقفه» گروهي اند كه بر امامت حضرت كاظم عليه السلام توقف كردند و معتقد بودند كه ايشان از دنيا نرفته و پس از چندي از غيبت خارج خواهد شد. (الملل و النحل، ج 1، ص 169، الغيبة، ص 19).

50) اختيار معرفة الرجال، ص 493، ح 946.

51) همان، ص 494، ش 947.

52) همان، ص 492، ح 943؛ ص 493، ح 944؛ ص 496، ص 653.

53) يعقوب بن يزيد الانباري، ابو يوسف از راويان امام جواد عليه السلام و از كاتبان منتصر خليفه عباسي (م / 248 ه . ق) مي باشد. وي كتابي در طعن يونس نوشته و آن را «كتاب الطعن علي يونس» ناميده است. (رجال النجاشي، ص 450، ش 1215).

54) اختيار معرفة الرجال، ص 612.

55) همان، ص 493، ح 945.

56) اختيار معرفة الرجال، ص 496، ح 953.

57) الفهرست،ص 22، ش 57 / رجال النجاشي ص 77، ش 183 / مجمع الرجال، ج 1، ص 106.

58) مجمع الرجال، ح 1، ص 237/ ابن الغضائري: يكني ابا محمد في عداد القميين ضعيف الرواية، في مذهبه ارتفاع.

59) رجال النجاشي، ص 105، ش 264.

60) حسين الصحاف كه زياد القندي راوي اوست، حسين بن نعيم صحاف است. نه حسين بن شادويه. (الجامع في الرجال، ج 1، ص 604).

61) مجمع الرجال، ج 2، ص 180.

62) رجال النجاشي، ص 38، ش 77.

63) نوادر الحكمه از كتاب هاي معروف محمد بن احمد بن يحيي اشعري مي باشد. به لحاظ اين كه وي از ضعفا روايت و بر روايات مرسل اعتماد مي نموده است، برخي از محدثان همانند ابن الوليد، ابو جعفر ابن بابويه و احمد بن محمد بن عيسي روايات تعدادي از راويان نوادر الحكمه را از آن جدا مي كنند.

رجال النجاشي، ص 248، ش 939/ ابن الوليد اين مطلب را در مطلق روايت محمد بن احمد بن يحيي مطرح نموده است. (الفهرست الطوسي، ص 145).

64) مجمع الرجال، ج 5، ص 127. (به نقل از ابن الغضائري).

65) مجمع الرجال، ج 6، ص 59/ رجال النجاشي، ص 338، ش 904.

66) مجمع الرجال، ج 6، ص 279.

67) بنگريد به همين نوشتار ص 135، 137، 145.

68) مقصود، احمد بن محمد بن عيسي وا بن الغضائري است.

69) رجال الخاقاني، ص 333.

70) رجال النجاشي، ص 353، ش 947.

71) الجامع في الرجال، ج 1، ص 164.

72) رجال الخاقاني، ص 333.

73) اختيار معرفة الرجال، ص 512، ح 989/ عبارت «ما كان» و «الثمالي» ازرجال النجاشي، صفحه 82 است/ مضمون آن در: اختيار معرفة الرجال، ص 585، ح 1095.

74) در ترتيب قهپائي، «ابن ابي حمزة» ذكر شده است. (مجمع الرجال، ج 1، ص 161).

75) رجال النجاشي، ص 82.

76) همان، ص 116، ش 296.

77) الفهرست، ص 41، ش 127.

79) رجال النجاشي، ص 115، ش 296 / رجال الطوسي، ص 160، ش 2؛ ص 84، ش 3.

80) وي در حالي كه 75 سال از عمرش مي گذشت، در آخر سال 224 ه . ق. وفات كرد. بنابراين وي حدود سال 150 ه . ق. متولد شده است. (اختيار معرفة الرجال، ص 584، ش 1049).

81) رجال النجاشي،ص 82 ؛ ص 116.

82) اختيار معرفة الرجال، ص 512، ح 989.

83) مجمع الرجال ج 2، ص 144، حاشيه 4.

84) همان، ص 556، ش 1050.

85) معجم رجال الحديث، ج 1، ص 62-59.

86) صراحتاً به اشعري بودن وي اشاره نشده، ولي در روايتي از كافي، پدرش به «اشعري» وصف شده است: «محمد بن يحيي الاشعري عن احمد بن محمد عن البرقي عن النصر بن سويد...» (الكافي، ج 1، ص 269، ح 3 / همين نوشتار ص 312-311.

87) رجال الطوسي، ص 444، ش 36 ؛ ص 449، ش 60. در قاموس الرجال، (ج 1، ص 655) و الجامع في الرجال (ج 1، ص 186) هر دو عنوان متعلق به يك نفر دانسته شده است.

88) رجال الخاقاني، ص 181.

89) رجال النجاشي ص 122، ش 313.

90) رجال الخاقاني، ص 181، 182.

91) همان، ص 182.

92) فوائد الوحيد البهبهاني، ص 44.

93) معجم رجال الحديث، ج 2، ص 328.

94) حسين و حسن، فرزندان سعيد اهوازي.

95) رجال النجاشي، ص 59.

96) معجم رجال الحديث، ج 2، ص 329.

97) فوائد الوحيد البهبهاني، ص 53/ قهپائي، رحمت را هم طراز توثيق مي داند: «الرحمة عند هم عديل التوثيق» (مجمع الرجال، ج 2، ص 182).

98) من لا يحضره الفقيه، ج 4 (مشيخة) ص 110.

99) رجال العلامة الحلي، 277 - 278.

100) تصحيح علامه، توثيق وي را نمي رساند؛ بلكه تصحيح به علت شيخوخت اجازه و اتصال سند مي باشد و اگر مقصود علامه از تصحيح، توثيق مي بود مي بايست وي را در قسمت اول خلاصه مي آورد و حال آن كه چنين نيست. (قاموس الرجال، ج 1، ص 584).

101) عبدالله بن صالح سماهيجي بحراني از فقهاء و ادباء شيعه در قرن دوازدهم هجري است از آثار او «مصائب الشهداء و مناقب السعداء» در پنج جلد مي باشد، ولي به سال 1135 از دنيا رفته است (الاعلام ج 4، ص 92)

102) معجم رجال الحديث، ج 2، ص 329.

103) الفهرست، ص 25، ش 65؛ ص 26، ش 68/ رجال النجاشي، ص 59 / مشيخة من لا يحضره الفقيه، ص 13، 110، 120.

104) الجامع في الرجال، ج 1، ص 186.

105) رجال النجاشي، ص 59.

106) الفهرست، ص 25، ش 65/ رجال النجاشي، ص 59/ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 105 و ص 41.

107) رجال النجاشي، ص 59.

108) رجال الطوسي، ص 444، ش 36/ الفهرست، ص 25، ش 65، ص 36، ش 68.

109) همان. ابن ابي جيد در سال 356 از احمد بن محمد بن يحيي حديث شنيده است و از او اجازه روايت دارد (رجال الطوسي ص 444)

110) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 120، 110، 105، 41، 13. (مشيخه). صدوق در موارد بسياري در كتبش از وي روايت مي نمايد. (معجم رجال الحديث، ج 2، ص 323، ش 922).

111) جامع الرواة، ج 1، ص 71/ رجال الطوسي، ص 444، ش 36.

112) قاموس الرجال، ج 1، ص 584.

113) تاريخ قم، ص 242 - 244.

114) همان، ص 255.

115) همان، ص 37. مسجد عتيق در «دز پل» قم.

116) همان، ص245.

117) همان، ص 242.

118) وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، ج 5، ص 122. در صفحه 245 تاريخ قم، امير عراق در آن زمان، حجاج بن يوسف معرفي شده و اين در حالي است كه ولايت حجاج بين سال هاي 75 تا 95 ه . ق. و سال ها قبل از قيام زيد بوده است و يوسف بن عمر، پسرِ پسر عموي حجاج است. (وفيات الاعيان، ج 5، ص 122؛ ج 7، ص 101 / تاريخ قم، ص 242).

119) اسد الغابة، ج 1، ص 77.

120) تذكرة الحفاظ، ج 1، 19،52.

121) الكامل، ج 2، ص 342.

122) الطبقات الكبري ، ج 5، ص 11.

123) مالك بن انس (179 - 95) امام اهل مدينه و از بزرگان علما؛ قرائت را از نافع بن ابي نعيم فرا گرفت و حديث را از زهري و نافع مولي عمر شنيد. اوزاعي و يحيي بن سعيد از راويان وي به شمار مي روند. (وفيات الاعيان، ج 4، ص 137 - 135).

124) حصين بن عمرو» در من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 127، ح 9 و تهذيب الاحكام، ج 10، ص 314، ح 9، از يحيي بن سعيد بن المسيب روايت مي نمايد.

125) تاريخ قم، ص 291.

126) به ادريس بن عبد الله قمي نيز معروف است. صدوق در ذكر طريق خود به ادريس، ابتدا از وي به ادريس بن عبد الله قمي و سپس به ادريس بن عبد الله بن سعد الاشعري القمي ياد مي نمايد. (من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 109).

127) در عبارت نجاشي «ادريس بن عبد الله بن سعد الاشعري... و ابو جرير القمي هو زكريا بن ادريس هذا و كان وجها يروي عن الرضاعليه السلام له كتاب اخبرناه... حدثنا محمد بن الحسن... المعروف بشينوله قال: حدثنا ادريس بكتابه». (رجال النجاشي ص 104) «يروي عن الرضا عليه السلام»، به ادريس بر مي گردد و ضمير عبارت «له كتاب» متعلق به ادريس است. علتش اين است كه طريق كتاب به ادريس منتهي مي شود و نه زكريا، و راوي ادريس، شينوله، از اصحاب امام جواد عليه السلام مي باشد. (كافي، ج 1، ص 53، ح 15) لذا بعيد نيست كه ادريس، حضرت رضا عليه السلام را درك نموده باشد. (معجم رجال الحديث، ج 3، ص 12).

128) رجال الطوسي ص 150.

129) من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 487/ الكافي ج 1، ص 419، ج 2، ص 261، ج 3، ص 298، ج 6، ص 29 / تهذيب الاحكام ج 2، ص 231، ج 3، ص 99، ج 5، ص 78، 289، 351، ج 7، ص 447، الاستبصار ج 2، ص 301.

جامع الرواة، ج 1، ص 76.

130) رجال البرقي ص 52.

131) ظاهراً محمد بن حسن اشعري مقصود مي باشد. (الجامع في الرجال، ج 2، ص 446).

132) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 109. (مشيخة)

133) رجال النجاشي، ص 104، ش 259/ الفهرست، ص 38، ش 109.

134) جامع الرواة، ج 1، ص 76، 77 / الجامع في الرجال، ج 2، ص 446.

135) رجال النجاشي ص 104 / الفهرست، ص 38.

136) من لا يحضره الفقيه ج 4، ص 109. (مشيخة)

137) بنگريد به: همان، ج 1، ص 3.

138) رجال الطوسي، ص 367، ش 9.

139) همان، ص 398، ش 10.

140) به لحاظ اين كه بسياري از اصحاب امام رضا عليه السلام، حضرت جواد را درك كرده اند و راوي ايشان بوده اند. (قاموس الرجال، ج 1، ص 703). نويسندهالجامع في الرجال، جزم به اتحاد دارد. (الجامع في الرجال، ج 2، ص 444، ترجمه عبد الله بن سعد.)

141) الفهرست، ص 15، ش 54/ رجال النجاشي، ص 73، ش 176.

142) التهذيب، ج 2، ص 278، ح 1104/الاستبصار، ج 1، ص 304، ح 1128.

143) رجال النجاشي، ص 174، ش 458. كان له وجه عند الرضا عليه السلام.

144) الفهرست، ص 15، رجال النجاشي ص 73.

145) رجال الطوسي، ص 149، ش 142/ رجال النجاشي، ص 73، ش 147/ رجال البرقي ص 28.

146) الفهرست، ص 16، ش 45.

147) معجم الرجال الحديث، ج 3، ص 79 .

148) در طريق نجاشي، واسطه علي بن بزرج و در طريق شيخ، واسطه احمد بن زيد خزاعي است.

149) رجال الطوسي، ص 440.

150) تاريخ اهل البيت، ص 79.

151) قاموس الرجال، ص 774.

152) الجامع في الرجال، ج 1، ص 227.

153) الجامع في الرجال، ج 2، ص 446/جامع الرواة، ج 1، ص 82/ رجال النجاشي، ص 73/ الفهرست، ص 16.

154) رجال النجاشي، ص 27، ش 52.

155) رجال الطوسي، ص 143، ش 17.

156) همان، ص 407، ش 25؛ ص 423، ش 17؛ ص 435، ش 5.

157) همان، ص 367، ش 12.

158) قاموس الرجال، ج 2، ص 16، (به نقل از شهيد ثاني)، الجامع في الرجال، ج 2، ص 445.

159) قاموس الرجال، ج 2، ص 16.

160) رجال العلامة الحلي، ص 9، ش 13.

161) رجال الطوسي، ص 367، ش 12.

162) رجال البرقي، ص 51.

163) الكافي، ج 7، ص 63.

164) الجامع في الرجال، ج 2، ص 452.

165) رجال الطوسي، ص 378، ش 4.

166) الفهرست، ص 76، ش 309.

167) همان، ص 765، ش 307.

168) جامع الرواة، ج 1، ص 96/ الجامع في الرجال، ج 2، ص 452/معجم رجال الحديث، ج 3، ص 138.

169) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 350، ش 640.

170) الجرح و التعديل، ج 2، ص 269، ش 972، ابن ابي حاتم وي را به نام «اشعث بن اسحاق قمي» ذكر نموده است.

171) رجال النجاشي، ص 81، ش 198.

172) الطبقات الكبري ، ج 7، ص 382.

173) تقريب التهذيب، ص 40.

174) همان، ص 3.

175) ابو زكريا يحيي بن معين (158 - 233ه . ق) هشيم ابن مبارك، اسماعيل ابن مجالد، يحيي بن ابي زائدة، معتمر بن سليمان و... از مشايخ او، و ابن حنبل، بخاري مسلم، ابو داود، ابو زرعة، هناد، ابويعلي و احمد بن حسن صوفي از راويان اويند. (تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 429).

176) تهذيب التهذيب، ج 1، ص 350، ش 640 / الجرح و التعديل، ج 2، ص 269، ش 972.

177) همان.

178) الامالي ص 598؛ بحار الانوار ج 33، ص 218، ج 38، ص 130.