فصل چهارم / شعرا
1 - آذر بيگدلي: به واسطه فتنه افاغنه به قم آمده، فرزندش مشهور به «شرر» و نوه اش «اخگر» شاعراني استاد و در بيان شيوا بودند. خانواده هاي بيگدلي در قم از احفاد او هستند. وفاتش به سال 1195 بوده است.
2 - حيراني: حيرتي قمي، زادگاهش قم، شاعري شيرين گفتار و خوش قريحه بوده و از نديمان سلطان يعقوب به شمار مي رود. قصايد و غزليات و مثنويات بسياري سروده و در سال 903 قمري درگذشته است.
3 - ذاتي قمي: كه متأسفانه از شرح حال وي هيچ چيز در تذكره ها يافت نمي شود و شاعراني چون وي در قم زيادند. اين بيت شعر از اوست.
به كُنه ذات تو هرگز نمي رسد ذاتي يكي ز ذات تو مي گويد از صفات يكي
4 - شرر قمي (بيگدلي): صاحب آتشكده آذر است. از غزليات وي زياد تعريف مي كنند و از شعراي معاصر محمّد شاه قاجار است. ديوان او هنوز به چاپ نرسيده. تنها يك نسخه از آن در [نزد] خاندان وي موجود است.
باد بايد به پريشاني آن زلف نكوشد يا به عطار بگوييد كه عنبر نفروشد
5 - شهيدي قمي: بابا شهيدي، شاعري درويش و بذله گو بوده. وي چندي ملك الشعراء دربار سلطان يعقوب بوده و پس از وي به هرات نزد سلطان حسين ميرزا بايسنقر رفته و مورد احترام وي بوده. در سال 935 در صدسالگي وفات يافته.
از اشعار اوست:
بيا اي عشق و آتش زن دل افسرده ما را به نور خويش روشن كن چراغ مرده مارا
6 - صهباي قمي: از دوستان آذر بيگدلي بوده. صهبا قطعه اي به مناسبت عروسي دوستش آذر بيكدلي سروده كه متضمّن تاريخ آن نيز هست و مطلعش اين است:
شمع بزم اهل فكر آذر، كه هست محفل افروز سخن چون انوري
7 - قدرت قمي: نامش سيّد علي است و از اعقاب موسي مبرقع است و خانواده اش به لقب «رضوي» شناخته مي شوند. قدرت از شعراي اخير اين شهر است و در سال 1316 شمسي در قم درگذشته است. اين رباعي از اوست:
اقبال شهان ز بخت برگشته ماست سرسبزي باغ خُلد از كِشته ماست
گردون كه مدار عالم از گردش اوست سربسته بگويمت كه سرگشته ماست
8 - قمي: خواهر زاده شهيدي، شاعر قمي است و معاصر سلطان حسين بايسنقر تيموري بوده است. اين شعر از اوست:
آنم كه به عالم زمن افتاده تري نيست آزار من سوخته چندان هنري نيست
9 - وحيدي قمي: شاعري است كه اصلاً اهل هرو بوده و ساكن تبريز هم بوده است و سپس مدّتي عمرش را در شهر قم گذرانده است. اشعارش لطيف و شيواست و داراي طبعي روان بوده و در وصف تبريز، مثنوي اي به نام «شهرانگيز» ساخته است. اين چند بيت از اوست:
شكر لله كه به هر شهرانگيز از هري آمدم سوي تبريز
تا به وصف بتان تبريزي همچو طوطي كنم شكرريزي
***** **
شادم من غمديده به جور و ستم او خو كرده غم او به من و من به غم او