اذن دخول




اذن دخول



بي بي جان ! ... سلام .



مي خواستم به زيارت حرمت آيم .



مي خواستم بوسه به ضريح مقدست بزنم .



نمي دانستم رخصت آن را داشتم يا نه ؟



وقتي مي ديدم بعضيها سر را پايين انداخته ، همين طوري وارد صحن و حريم حرمت مي شوند ، از اين در وارد شده ، از در ديگر بيرون مي روند ، بي آنكه لحظه اي درنگ كنند و سلامي و ثنايي ، ناراحت مي شدم .



آخر ف اينجا خانه توست .



هرچند درهاي حرم گشوده است .



ولي آيا مي توان بي اجازه وارد خانه تو شد و بي سلام و درود ، از در ديگر خارج گشت ؟



آستاني كه روحهاي بلندي بوسه بر آن مي زده اند ، حرمي كه " آشيانه آل محمد " است ،



حريمي كه فرشتگان ، پاسبان آنند ،



مرقدي كه نگين شهر ماست .



بي بي ! خواستم بي " اذن دخول وارد شوم ،



اما نمي دانستم راهم مي دهند ؟



وضو كه گرفته بودم . به نيّت " زيارت " هم آمده بودم . معتقد بودم كه شما اهل بيت آفتاب ، پس از مرگ هم زنده ايد و توجّه به زائرانتان داريد .



وقتي روح هر كس پس از مفارقت از بدن ، متوجّه مردم و بستگان و خانه و آشنايان است ، شما كه جاي خود داريد .



شما وصل به درياييد ، اصلاً خودتان يك دريا كرامت و بصيرت و شهوديد .



مگر مي شود نسبت به زائران و عابران و عارفان و جاهلان ، يكسان نظر كنيد ؟



مگر مي شود ندانيد چه كساني به زيارتتان آمدند و چه نيّت داشتند و چه فهميدند و چه گرفتند و چگونه رفتند؟



وقتي گاهي مي ديدم بعضي از ساكنان اين شهر نور ، همين كه از خانه بيرون آمده ، به كوچه يا خيابان يا جايي مي رسيدند كه از دور ،‌حرم مطهرت چشم را مي نواخت و دل را روشن مي كرد ف مي ايستادند . و دست ادب به سينه مي گذاشتند ، سلام مي دادند ، تظيمي كرده ، به راه خود ادامه مي دادند ، لذّت مي بردم و بر اين همه معرفت و ادب،آفرين مي گفتم .



مي شد از دور هم سلام بدهم .



" بعد منزل نبود در سفر روحاني " ...



ولي ادب ، اقتضا مي كرد كه براى آستان بوسي به حرم مشرف شوم .



چه صادقانه و ساده ، اين زائران خسته و از راه دور آمده ، از هواي معنوي حريم رمت استنشاق مي كنند، روحشان شاداب مي شود . گاهي هم چند قطره اشك ، بدرقه سلامشان است . بخصوص وقتي مي خواهند از اين شهر بروند و سفر زيارتي شان به پايان رسيده باشد و براى " زيارت وداع " آمده باشند .



بي بي جان !... از اين حرفها بگذرم .



آمده ام تا از نزديك ، عرض ادب كنم .



از صحن گذشته ام . كفشهايم را به كفشداري سپرده ام. از لابه لاي جمعيت عبور كرده ام ، اينك در رواقي هستم كه براحتي ضريحت را مي بينم ، به ، چه جلوه و صفايي دارد . اللّهم صلّ علي محمّد و آل محمّد .



باور دارم خيلي از دلهاي تيره ، جانهاي غبار گرفته ، چشمان غريبه با اشك ، روحيه هاي گريزان و فراري ، وقتي توفيق پيدا مي كمند كه به اين "حرم" آيند ، روشن و زلال مي شوند. غبارها از آينه جانشان برطرف مي شود ، چشمهايشان با اشك ، آشتي مي كند. چه قدر شفاف مي شود هواي يك چشم ، پس از يك بارش اشك ، و چه قدر سبك و شاداب مي شود روح يك زائر ، پس از يك زيارت و آستان بوسي و توسّل . اين خاصيت حرم است كه پاك كننده دل و صيقل دهنده روح است .



باز هم كه دور شدم ! بي بي جان !‌وقتي به حرم تو مي آيم " مشهد " هم د رجلوي چشمم آشكار مي شود . شما دو خواهر و برادر ، چه كرده ايد با اين دلهاي بي قرار ، كه اينگونه پروانه وار ، طواف مي كنند؟!



در حرم تو ، به ياد" كاظمين " هم مي افتم .



چه غريبانه ، روز و شب مي گذرانند آن عتبات عاليه در سرزمين عراق !



من عراق نرفته ام و كاظمين را زيارت نكرده ام . ولي در حرم تو ، احساس مي كنم كه در خراسان يا كاظمينم .



بوي آن دو حجت الهي را از مزار تو استشمام مي كنم" بوي گل را از كه جوييم ؟ از گلاب " .



بي بي جان ! اجازه هست وارد شوم ؟



اجازه هست بوسه بر ضريح منوّر بزنم ؟



اجازه هست خود را قاطي اين زائران مشتاق كنم و مثل آنان ، ساده و بي ريا و بي ادعا ف خود را به ضريح برسانم دودستي به ان بچسبم ، از لابه لاي شبكه هاي فولادي و نقره اي رنگ ضريح ، مخمل سبزي را كه روي قبر تو انداخته اند، تماشا كنم ، اشك بريزم ، شانه هايم بلرزد ، دلم متلاطم شود و لبهايم با اين ضريح مشبّك متبرّك شود ؟



مي دانم كه اجازه خواهي داد .



مي دانم كه خدا و رسول و فرشتگان ، اذن خواهند داد. اگر رخصت نبود ، توفيق همينجا آمدن را هم نداشتم .



من به " طلبيدن " عقيده دارم . حتي برادر غريب تو، حضرت رضا (ع) هم همين طور است . فقط به خواستن ما نيست . " طلبيدن " او هم شرط است .



گاهي با هزار مقدمه چيني و برنامه ريزي ، جور نمي شود . گاهي هم خيلي آسان ، وسيله و شرايط ، جور و مساعد مي شود .



بي بي جان ! تو هم طلبيده اي . شما خانواده ، اهل كرامت و بزرگواري هستيد .



كريمان با بدان هم بد نكردند



كسي را از در خود رد نكردند



اگر ناقابليم و شرمساريم



بجز عشق شما چيزي نداريم



اين جا آشيانه آل محمد (ص) و حرم اهل بيت است . دري از درهاي بهشت است . شما صاحبخانه ايد و ما ميهمان . خودتان فرموده ايد كه به ديدار شما آييم و با حرمهاي انس و الفت داشته باشيم . خودتان گفته ايد كه گامهايي كه در مسير زيارت شما خاندان برداشته مي شود ، چه قدر ثواب دارد . خد شما مشوّق ما بوده ايد . ما هم به دعوت شما آمده ايم .



حالا ف من هم يكي از هزاران زائرم كه به آستان بوس آمده ام .



جسمم كنار ضريح توست .



ولي ... نمي دانم روح و روحيه ايم تا چه حد به تو نزديك است ؟



سرراهم كه آمدم ، تعظيمي هم به مقام علمي و عرفاني بزرگاني كردم كه در كنار حرم تو و در سايه ضريحت آرميده اند ف آية الله حائري يزدي ، آية الله صدر ، آية الله خوانساري ، شهيد مطهري ، علامه طباطبايي ، شهيد محراب آيةالله مدني و بزرگان ديگري كه سر بر آستان تو نهاده اند و حتي نام و نشاني هم از آنان بر در و ديوار نيست ، ولي قدم به قدم اين حرم و مسجد بالاسر ، آنان را در برگرفته است .



وقتي سر قبر علامه فاتحه مي خواندم ، به يادم آمد كه او ، از روي عشق و علاقه اي كه به تو داشت ، وقتي روزه بود ، روزه اش را با بوسه بر ضريح مقدّس تو افطار مي كرد . چه معرفتي ! خوشا به حالش .



آن طرف تر ، وقتي كنار قبر آية الله بروجردي فاتحه مي خواندم ، ياد حرف يكي از استادانم افتادم كه مي فرمود: آية الله بروجردي سفارش كرده بود كه نامش را در ليست خدّام افتخاري آستانه تو بنويسند .



هرگاه از كنار قبر شهيد آيةالله قدوسي مي گذرم ، ياد خاطراتي مي افتم كه از او در ايام طلبگي و درس خواندن دارم . بي اختيار پاهايم از رفتن باز مي ماند ، مي ايستم و "الحمد" ي براى او مي خوانم . او برگردن من حق بسيار دارد ، هم حق استادي ، هم حق تربيتي و اخلاقي .



مرقد ايةالله بهاءالديني ، الهام بخش صدق و صفا و معنويت و عرفان است .



قبر آيةالله اراكي و آيةالله گلپايگاني ف ياد سلسله اي نوراني از فقيهان وارسته و عالمان پارسا را در نظر زنده مي كند .



خوب ، بي بي جان !‌زياد حرف زدم . دست خودم نبود. محبت تو بود كه مرا به حرف كشاند و سفره دلم را باز كردم .



بلبل از فيض گل آموخت سخن ، ورنه نبود



اين همه قول و غزل ، تعبيه در منقارش (12)



زيارت حرمت ، هم روح را باز مي كند ،‌هم نطق و بيان را و هم زبان را به نجوا و نياز خواهي و رازگويي مي گشايد .



تسبيحات حضرت زهرا (س) ر اگفته ام .



بگذار " زيارتنامه " را آغاز كنم :