فصل چهارم / تاريخ رودخانه و تأمين آب


1 - نايابي آب پس از تسلّط عرب



هنگامي كه عرب اشعري با خدم و حشم خود در اين خطّه متمكّن و متوقّف گشتند، بر خلاف اوايل دوره ساسانيان، بلكه قرن نخست اسلامي هم حوزه قم فاقد آب [بود] و به همان نسبت كه در آن اعصار، عدل نوشيروان، سكنه اين حصارها را هم شاداب مي داشت و مالكين كمره و انار، خواهي نخواهي با آتش پرستان اين خطّه هم از درِ شفقت و محبّت، معامله مي كردند. در موقع ورود اعراب به قم آب به كلّي در اين اراضي ناياب بود؛ زيرا نه عدل نوشيرواني در اين مرز بوم اثري نمايان داشت و نه آتش زردشت در اين سرزمين روشن بود. لذا اهالي كمره و نيمور و انار هم حاضر نبودند كه با نژاد تازي، يعني كساني كه خود را فاتح ايران و واژگون سازنده بيرق و مجد و عظمت ساسانيان دانسته و با زردشتيان هم با اخذ جزيه به نحو تحت الحمايگي معامله مي كردند، مساعدت كرده به آنها آب دهند. مخصوصاً وقتي كه شنيدند احوص امير عرب به دست غلامان خود در يك شب، كليّه خدايان حصاران و بزرگان زردشتي را سر بريده، بر سراسر اين خطّه استيلا جسته است، به هيچ وجه راضي نمي شدند كه با اينان بر رفق و مدارا مماشات كنند.



از اين جهت، جلگه با وسعت و قابليتي كه در دوره خسروپرويز، داراي همه گونه زراعت و واجد همه قسم باغ هاي شاداب بوده، زعفرانكاري در آن معمول بود و زعفرانش در عطر و رنگ، بهترين زعفران ايران شمرده مي شده، در عصر عرب فاقد انواع زراعت ها گشته، جز جو - كه فقط از آب فروردين و مواقع فراواني آب استفاده مي كند - و زيره - كه اصولاً به آب نيازي ندارد - زراعت ديگري نداشت و مردمش براي رفع نيازمندي هاي شخصي و حتي مشروب ساختن حيوانات خود نيز در مضيقه افتاده، حقّ مشروع آن را هم نمي دادند و گاهِ نيازمندي به آب هم مالكين كمره و انار، به كلّي جلو رودخانه را مسدود نموده، ذرّه اي را هم براي مردم قم آزاد نمي گذاشتند.



و هر زمان هم كه قوّت و قدرت آنها روي به نقصان مي رفت و برعكس مالكين قم صاحب شوكت و عظمت مي شدند، جلوي نهرهاي منشعبه از رودخانه را بسته، سدهاي وسط رودخانه را هم در هم مي شكافتند و تمام آب را به طرف قم روان مي ساختند.



و بالجمله، آب را كساني مي بردند كه قوّت و قدرت داشتند و اين آب هم مانند ساير مواد حياتي حقّ مشروع زورمندان در هر عصر تلقّي مي شد و اشخاص فاقد نيرو و نفوذ از نيل به اين استفاده هم محروم بودند.



2 - احداث قنوات



از اين جهت، اشعري ها هم در انديشه ازدياد آب افتاده، مطابق احتياجات خود در مقام تأمين اين مادّه حياتي برآمده، چون آب رودخانه نيازمندي هاي ايشان را مرتفع نمي ساخت، ناچار شدند كه بيست رشته قنات هم به منظور تأمين احتياجات خود براي اين شهر احداث كنند؛ ولي بايد معلوم باشد كه اقدام آنها به حفر قنات در اواسط و اواخر قرن دوم هجري اتّفاق افتاده و از ناحيه فرزندان عبدالله احوص، بلكه فرزندان ايشان بوده است.



در صورتي كه در اوايل قرن مزبور - به شرحي كه بعداً نگاشته خواهد شد - پدران ايشان از آب رودخانه هم حدّ اكمل استفاده را كرده، حق خود را از آن هم استيفا نموده بودند. منتها چون اين آب را هم براي تأمين احتياجات خود وافي نمي ديدند، به حفر قنات نيز پرداخته، آب آنها را هم در رودخانه انداخته، در نقطه اي كه اكنون به «چاله هفته» معروف است، انهاري از رودخانه منشعب ساخته، نه دهم آب را براي مشروب ساختن مزارع اطراف شهر تخصيص، و فقط يكْ دهم آن را در نهر تنه پايين انداخته، براي مصرف خود شهر اختصاص بخشيدند و به منظور بهره مندي عمومي و مشروب شدن باغچه خانه ها و حمّام ها و آب انبارها و بركه ها و چاه ها و آشاميدن حيوانات، آنرا مباح گردانيدند و بر گرِد شهر هم باغ هاي چندي احداث نموده، بستان هاي زيادي فرا گرفتند.



3 - خرابي قنوات



باري، اين قنوات كه به نام همان اعراب و به اسم محدّث(احداث كننده) آنها ناميده مي شد - تدريجاً روي به خرابي و ويراني رفته، آب آنها هم رو به نقصان مي رفت و بارندگي پي درپي بهاري هم با بي فكري و بي حسّي نژاد تازي توأم گرديده، طولي نكشيد كه اغلب حلقه هاي چاه ها فروريخته، چون به تنقيه و مرمّت آنها اقدام نمي شد كم كم آب در اين ناحيه چون اكسير ناياب گشت و يك رشته حوادث و سوانحي هم كه در قرن دوم و سوم هجري يكي پس از ديگري به شرح گذشته و آينده در اين شهر به وقوع پيوسته، از شورش و انقلاب و سركوبي و قتل و غارت، مزيد بر علّت هاي پيشين گرديد، اين شهر را به طرف نيستي و اضمحلال سوق مي داد تا آنكه در اواخر قرن سوم هجري، احمد بن علي مرورودي عامل قم گرديد و حسّ دينداري و نوع پروري، اين حاكم را بر آن داشت كه مردم تشنه اين شهر را سيراب و اراضي لم يزرع اطراف آنرا مزروع گرداند و براي تأمين اين نظريه، تسهيل ترين طُرُق را تنقيه قنوات باير اين شهر دانسته، مقنّيان براي تنقيه قنات ها گماشته، مالي فراوان بر سر اين كار شخصاً ايثار كرد و مبلغ بسياري هم از اين و آن، چه با فشار و چه از روي اختيار تحصيل نمود و براي حفر چاه ها به مصرف رسانيد و بار ديگر آبي فراوان به طرف شهر روان شد، آن آب را ميان بازار جريان داد و تا نامبرده زنده بود، قنوات هم داير و نهرهاي قم هم پُر آب بود.



ولي چون احمد از قم خلع [شد] و از اين شهر بيرون رفت، ديگر باره تدريجاً قنات ها روي به خرابي رفته، آب هاي آنها از جريان باز ايستاد و حتي مي نويسند كه به طوري آب ناياب شد كه به اندازه سيراب شدن گنجشكي هم وجود نداشت و مردم از هر جهت به زحمت و عسرت افتادند.



تا اواسط قرن چهارم وضع به همين منوال مي گذشت.در زمان سلطنت مؤيّدالدوله آل بويه كه وزير شهير كافي الكفات اسماعيل معروف به صاحب بن عباد(1) در شمار ساير خيرات و بركاتي كه از وجود وي به معرض بروز و ظهور مي رسيد و ضمن كمك هاي فراواني كه درباره سادات و دانشمندان اين شهر اعمال مي نمود، انديشه تأمين آب قم هم بنا به پيشنهاد عامل قم ابوالعباس احمد بن علي منشادي در مغز وي رسوخ يافته، عامل مزبور را مأمور اجراي اين كار ساخت و دستور داد تا نسبت به تنقيه قنات هاي باير در قم جداً بكوشند و آب شهر را تأمين گردانند.



عامل قم هم به كار قناتي پرداخته، وجوهي زياد از خاصه اموال ابن عباد بر سر اين كار به مصرف رسانيده، سه رشته از مهم ترين قنات هاي باير اين شهر را از نو پاك كردند و آب به شهر رسيد و هميشه در كوچه ها و محلّات شهر جريان داشت.



و پس از قرن چهارم هم اين شهر گاهي پُرآب و موقعي كم آب و قنواتش زماني داير و عصري هم باير بوده است.



4 - رودخانه قم



قنات هايي كه در قم وجود داشته و نسبتاً زياد و تا بيست رشته بوده اند، بعد از احداث و پاك شدن، باز به نام عرب ها معروف و به اسم باني آن ناميده مي شدند و برخي هم تاكنون به همان اسامي پيشين باقي هستند. عموماً پس از آن بود كه اشعريين هم حقوق حقّه خود را از آب رودخانه نيز استفاده كردند و در همين سال، خود را به تأمين آب بيشتري نيز نيازمند مي ديدند تا احتياجات روزافزون ايشان را برطرف و شهر نوبنيان اسلامي قم را هم كاملاً مشروب كند.



و اكنون نكته جالب توجّه اين است كه وضع رودخانه قم را تشريح كنم و از نظر تاريخي كيفيت استفاده قراي كمره و انار قم را هم از آب آن و چگونگي تقسيم آب و عهدنامه ها در زمان هاي مختلف كه درباره تقسيم آب بسته شده و اصولاً جغرافياي تاريخي رودخانه قم را توضيح دهم.



مسلّم است كه در بدو ورود قوم تازي به قم، زراعت قم به واسطه كم آبي محدود بود و منحصراً جو و زيره - كه جز به آب بهاري نياز ندارد و يا اصولاً آب نمي طلبد - زراعت ديگري نداشت و مردم قم از كشت سبزيجات، خيار، خربزه و غير آنها محروم شدند؛ چرا كه در اواخر فروردين، مردم كمره و اهالي انار آب را به نهرهاي خود مي بستند و ذرّه اي هم براي قم منظور نمي داشتند.



رودخانه قم كه از كوه زرد بختياري سرچشمه گرفته، از جلگه هاي مختلفه گلپايگان و كمره و انار گذشته، از ميان شهر قم به طرف قم رود روان گشته، در پل دلاك با رود شور ساوه توأم گرديده و به كوير مسيله مي ريزد، جز در موقع پُرآبي زمستان و بهار كه سيل بنيان كن آن همه چيز مردم را در خطر مي انداخت، سود ديگري براي مردم اين شهر در بر نداشت.



اعراب كه در اين شهر متمكّن شده بودند و خود را مسئول بي آبي شهر قم مي دانستند و وضع فعلي را با دارابودن آب و انواع زراعت ها و زعفرانكاري فراوان و بي نظير عصر انوشيروان تا دوره خسرو و از بين رفتن جنگل هاي پسته مقايسه نمودند، تحمّل اين وضع را با داشتن قدرت و زور، ننگ تشخيص داده، جمعي از رؤساي خويش را به طرف انار و كمره اعزام داشتند تا شايد از درِ صلح و صفا به استيفاي حق خود موفّق گردند.



و نامبردگان چون به حصار اهالي بالا رسيدند، با كمال ملايمت با بزرگان ايشان به گفت و شنود پرداختند و يكي از دو اصل زير را پيشنهاد، و ردّ و قبول هر يك از آنها را به ميل آنها وا گذاشتند و اجراي يكي از آن دو را خواستار شدند.



نخست آن كه با ايشان به مساوات و عدالتْ مشي كنند و نيمي از آب رودخانه را براي قم آزاد گذارند و نيم ديگر را براي خود ببرند.



دوم آن كه اگر به عدالت رفتار نمي كنند و در تابستان آبي براي آنها آزاد نمي گذارند، از آمدن سيل زمستاني هم به جانب قم جلوگيري نمايند تا همين طور كه [از] سود آن در تابستان محروم اند، از خطرات آن هم در زمستان و بهار ايمن باشند و قبول يكي از اين دو پيشنهاد، اگر چه در صورتْ اختياري و به نظريه آنها محوّل شده بود، ولي در باطن چون جلوگيري از سيل - كه امر دوم باشد - غير ممكن به نظر مي رسيد، قبول پيشنهاد اوّليه را حتمي و الزام مي دارد و هر چند كه عرب براي جلب موافقت آنها كوشيدند، مؤثّر نيفتاد و بزرگان كمره و انار كه از نيرو و شجاعت عرب بي اطّلاع بودند، از قبول درخواست عرب سر باز زدند.



ولي عرب [ها] كه با بي اعتنايي زردشتي ها مواجه گشتند و حال را بدين منوال ديدند و از جلب موافقت دوستانه و سازش ايشان هم با خود نااميد گشتند، براي مبارزه با آنان مجهّز گشتند، بي حسّي و سستي را كنار گذاشتند و خود را بياراستند و در ميانه رودخانه به راه افتادند، هر كجا سدّي ديدند، بشكافتند و مجموع آب زاينده رود قم را به طرف قم روان ساختند و نهرهاي ايشان را هم ويران كردند.



با اين ترتيب در شهر قم به احداث باغ ها و بستان ها و كشت انواع سبزي ها پرداختند در مقابل، باغ هاي كمره و انار را هم خشك و زراعتشان را هم ضايع ساختند و هر موقع كه ايشان دست در مي آوردند تا از جريان آب جلوگيري نمايند، عرب ها با ايشان به نبرد برمي خواستند و بالنتيجه، مردم كمره و انار از بطش ايشان عاجز و ناتوان گرديدند و براي دفع ايشان هم حيلتي نتوانستند بينديشند، عاقبت حاضر شدند كه از در صلح و صفا با ايشان پيش آمده با آنها [به ]مساوات و برابري رفتار كنند.



از اين رو، نمايندگاني به شهر فرستاده، خود را فرمانبردار و مطيع اراده و تسليم بر حكم ايشان جلوه دادند. براي ايشان پيغام فرستادند كه ما حقّ شما را محترم مي شماريم و به عدالت با شما رفتار مي داريم و شما هم راضي نشويد كه ما را از هستي ساقط گردانيد و بالاخره، پس از رسيدگي و تشخيص زمين هاي قم و كمره و اين موضوع كه زمين هاي بالا شنزار و در هر ماه، پنج روز يك بار ناچار بايد مشروب گردد و اراضي قم خالص است و هر ده روز يك بار آب دادن آن كافي است، چنين تراضي و توافق كردند كه دو دانگ از آب رودخانه به قم مخصوص و چهار دانگ آن متعلّق به كمره و انار باشد و در پنج روز آخر و اوّل هر ماه، يعني از بيست و ششم تا پنجم، جمعاً ده روز، جلو مجموع نهرهاي منشعبه از رودخانه قم را ببندند و تمامي آب را به طرف قم سرازير گردانند و از ششم تا بيست و چهارم، يعني بيست روز هم مالكين بالا جلو رودخانه را سد بسته، تمامي آب را در نهرهاي خود بيندازند.



و از اين تراضي، كشاورزي هر دو طرف رونق گرفت و تا مدّت زماني به رسميت شناخته مي شد؛ ولي از جانب پادشاهان آل بويه با توجّه به اهمّيت روزافزون جمعيت قم وزير شهير استاد ابن العميد و همچنين صاحب بن عبّاد، طرز تقسيم را به سود مردم قم تغيير داده، يك شبانه روز هم براي مصرف بين راه از سهم آنان كاسته، به سهم قمي ها پيوستند و با صدور فرمان شاهانه، اين تقسيم را هم تحكيم و تنقيذ و اجرا نمودند.



و اين رسم همچنان پابرجا و از جانبين لازم الرعايه و استوار باقي بود تا در بروز فتنه مغول و حمله چنگيزخان بر ايران كه ديگرباره مردم كمره و انار، اين رسم باستاني را بر هم زده، جلو رودخانه را به كلّي سد بسته، از آمدن آب به طرف شهر جلوگيري كردند.



و اين جلوگيري هم تا حدّي بي اساس نبود؛ چرا كه جته نويان، مردم قم را به سرنوشت شوم اهالي ديگر بلاد مبتلا ساخته، به قتل عام آنها فرمان داد و زنان و فرزندان ايشان را هم به اسارت با خود برد و سراسر شهر را خالي از بشر گردانيد. در نتيجه، اراضي هم لم يزرع ماند و اصولاً صاحب حقّي نبود تا حق بخواهد و البته اگر از آمدن آب هم جلوگيري نمي شد، اين آب گران بها به طرف مسيله روان مي گرديد و به هدر مي رفت.



اين وضع تا زمان اولجاتيو، شاه محمّد خدابنده، نخستين پادشاه شيعي مذهب دودمان مغول ادامه داشت. بنا به اشاره سيّد جليل سيّد تاج الدين آوه اي(2) شاگرد علامه حلّي(3) كه در دربار وي، سمت وزارت و ندامت داشت، ديگر باره اين تقسيم را عملي و اين رسم كهن را تجديد و پابرجا گردانيد و شهر قم را از نو شاداب ساخت، بدان زيب و زينت بخشيد و از نو آباد گردانيد.



5 - آب رودخانه در عهد صفويه



در عهد پادشاهان صفويه هم همان رسم بالا در تقسيم آب رودخانه بين مالكين كمره و اهالي قم مجري و با اندك تفاوتي - كه آن هم به سود قمي ها پابرجا بود - معتبر شناخته مي شد و به طور مسلّم از ناحيت سرسلسله سلاطين نامبرده، يعني شاه اسماعيل و فرزندش شاه طهماسب و فرزندزادگان ايشان شاه عبّاس ثاني و شاه سليمان را هم كه نسبت به عمران اين شهر عنايت خاصّي بود، هر كدام به نوبه خود درباره توسعه و تكميل ابنيه آستانه كوشيدند و آثار خيريه چندي هم از خود به يادگار باقي گذارده اند و در راه تأمين آسايش همگاني مردم اين شهر هم از نظر تهيّه آب قم نيز قدم هاي بلندي برداشته، ضمن تنقيه قنوات بايره، در جريان تقسيم آب رودخانه هم تجديد نظري به عمل آورده، طرز توزيع زماني آن را هم از كيفيتِ ده و پنج به وضع پنج و شش كنوني تغيير داد كه هنوز هم مجري است و بعدها يكي پس از ديگري اين تقسيم را هم تنفيذ و تحكيم كردند.



مخصوصاً در عهد زمامداري شاه صفي و فرزندش شاه عبّاس ثاني هم چنانچه اغلب سيّاحين خارجي هم در سياحت نامه هاي خود معترف اند، در سراسر اين محوّطه و ابنيّه تابعه آستانه از مدرسه فيضيه و شادقلي و عمارت بست (دارالشفاء امروز) كه هر سه در امتداد صحن شاه اسماعيلي از جنوب به شمال قرار داشتند، گلكاري هاي جالب توجهي مي كرده اند، به طوري كه نوشته اند باغچه هاي عمارت نامبرده، به انواع سبزه ها و رياحين و اقسام گل ها و لاله ها مزيّن بوده است و چون عمل گلگاري و ايجاد گل خانه و استخدام گلكار اصولاً در اين كشور و در آن عصر، مخصوصاً چندان معمول و متداول نبوده، شايد در كم تر نقطه اي چنين گلگاري مرتّب و خرّم و شادابي وجود داشته است. البته امر بديعي بوده است كه نظر سيّاحان اروپايي را به خود جلب مي كرده است، خصوصاً كه اكثر، شهرهاي زيبايي چون اصفهان را هم ديده بوده اند.



مي توان گفت تنها چيزي كه آنها(سيّاحان اروپايي) را بر تعريف و تمجيد از آن واداشته است، همان تازگي قضيه و بديع بودن اين امر بوده. مي توان استنباط كرد به اين كه اين گلكاري با ياس هاي زرد و سفيد پُر عطر از هر جهت نشاطانگيز و فرح بخش و در ايران هم يك امر بديع و بدين لحاظ هم دو چندان شايان توجّه بوده است كه شخصي چون تاورينه(4) سيّاح در اطراف آن قلمفرسايي كرده است؛ و گرنه تعريف از گل و رياحين معني ندارد و بالجمله، در شهري كه آب ناياب باشد، چگونه ممكن است كه آب را براي گلگاري صرف كنند و يا به منظور تربيت گل و ايجاد چنان گلستاني پرعرض و طول و خرّم؛ و شادابي در قم نيز حاكي از فراواني آب و فزوني آن بر احتياجات عمومي مي باشد و هم مي نويسد كه در ميان صحن چهارم (صحن عتيق)، حوضي است كه پيوسته آب از فوّاره هاي آن مي جوشد و از سنگ هاي اطراف حوض نهري مي ريزدكه تمام بناهاي مسجد آستانه و گلگاري هاي آن را مشروب مي كند و در سياحت نامه خطّي ساور تقي(5) از وزراي عصر صفويه در تمجيداز قم در جايي كه از باغات سرسبز تعريف كرده، از يك رشته اشجار بيدي كه در امتداد يكديگر دراطراف نهرهايي وجود داشته اند،تمجيد كرده و درجاي ديگراز عمارات مسكوني خود درقم توصيف نموده،چنين مي نويسد كه در اين جا از مناظر زيباي گل ها و رياحين بهره مند مي شوم.اين عمارت،مجلّل و باشكوه و خوش منظره مي باشد و از مناظره باغ ها هم بر صفاي آن افزوده، فوّاره هاي آب از ميان و اطراف حوض چون ستوني از بلور به پا داشته باشند،درحال صعود به نظر مي رسد و سقوط قطرات آب با رنگ هاي مخصوص در برابر اشعّه آفتاب، خودنمايي و تجلّي مخصوص نموده،دلربايي خاصّي به خود گرفته، گلدان هاي اطراف حوض با گل هاي رنگارنگ آن توأم با اشجاربيد و شمشاد و سرو و كاج وانواع درختان ميوه وياس هاي زرد و سفيد كه درميان باغچه هاست،طراوت غيرقابل وصفي به حياط بخشيده است.



از مجموع سياحت نامه ها و تذكره هايي كه خصوصي است و به دست آمده كه در عصر صفويه در اين شهر آب بسيار فراوان بوده است كه در اين گونه گلكاري ها به مصرف مي رسيده است.



6 - آب رودخانه در زمان افاغنه



وقتي كه دولت با عظمت صفويه در زمان شاه سلطان حسين كه 28 سال روز به روز ايران را رو به ورطه نيستي مي راند، به دست افغان ها منقرض شد و آنان در اصفهان مسلّط شدند و قسمتي از ايران را گرفتند، اهالي شهر حتي از ادامه حيات و زندگي خويش هم مأيوس گشته، مرگ را براي خود حتمي مي ديدند. احدي هم در انديشه تأمين اين مادّه حياتي نبود، قنات ها تدريجاً روي به خرابي رفته، مالكين بلوك انار هم از موقعيت استفاده كرده، در ميانه زاينده رود، صدها سد بسته، مجموع آب رودخانه را به مزارع خود بردند و كار به جايي رسيد كه حتي براي آشاميدن اهالي قم هم آب در اين شهر ناياب گشت و مردم قم بيش از هر وقت از جهت نداشتن آب براي شستشو و حمّام و خانه ها در مضيقه افتاده، تحت فشار درآمدند.



بدبختي و فلاكت جنگ و قتل عام براي مردم قم تا زمان آغامحمّدخان و استيلاي او بر ايران ادامه داشت. آغامحمّد خان نيز مردم قم را جمعي مقتول و جمعي را اسير و محبوس و جمعي را تبعيد كرد و بقيه را نيز زجر و عذاب داد. با پيش آمدن اين سوانح پي درپي كه مردم را حتي از ادامه حيات هم نوميد ساخته بود، قهراً از انديشه تأمين آب بيرون برده بود و قنات ها رو به خرابي رفته، آب رودخانه را هم كه حق مشروع ايشان بود، فراموش كردند.



اهالي كمره و انار،آب را در مدّت ها بود كه به روي قمي ها بسته بودند و اهالي نيمور نيز دراطراف رودخانه زيرقريه نيمور تا سه فرسنگي قم در جنبين رودخانه،از نو دهات و مزارع متعددي احداث كرده بودند و براي هريك، نهر جداگانه اي از رود قم گرفتند و آنها را از آب، مالامال ساختند، اين مزارع را آباد و شهر قم را به طرف خرابي بيشتري كشانيده، كلّيه باغ هايش را از بين بردند و به طور كلّي عمل كشاورزي از اين شهر رخت بربست و دود از صحراها و مزارع اطراف آن برمي خاست.



مالكين قم پس از آن، كمر راست نكردند و به استيفاي حق خود موفق نشدند و مالكيت ظل السلطان، حاكم مقتدر اصفهان و داماد ناصرالدين شاه هم در نيمور، آخرين روزنه اميد ايشان را به يأس مبدّل گردانيد؛ ولي در سال 1263 كه ناصرالدين شاه به قم آمد، اميركبير ميرزا تقي خان فراهاني، وزير با تدبير او در فوقاني شاه نشين (كتاب خانه فعلي مدرسه فيضيه) توقّف نموده و در روزي كه بزرگان دين به حضور ناصرالدين شاه آمدند، توجّه وي را مجتمعاً به بي آبي شهر جلب كردند و از وي خواستند كه آب شهر قم را تأمين كنند.



ناصرالدين شاه بلافاصله امر به تنقيه قنات ناصري به حاكم قم داده و به اميركبير نيز دستور داد كه مطالعاتي نموده، سوابق امر را در نظر گرفته، در تقسيم آب آن نيز تصميمي اتّخاذ و به عرض برساند. اميركبير پس از رسيدگي و تحقيق، در نتيجه چنين مقرّر داشت كه آب رودخانه به گردش يازده شبانه روز بين مالكين قراي بالا با مردم قم بالسويه تسهيم و هر يك پنج شبانه روز از آن مستفاد گردند و يك شبانه روز هم براي طي مسافت بين راه بر سهم قم افزوده گردد و در شش روزي كه آب مخصوص شهراست، كلّيه مالكين قرا از كمره تا قم از آب رودخانه رفع يد نموده، آن را براي شهر قم، آزاد و روان گردانند و در پنج روز بعد هر مالكي از ديه هاي بالا هر يك سهم خويش را استيفا نمايند.



مراتب را به عرض شاه رسانيدند و پادشاه دستور داد تا بر طبق آن تقسيم نيز فرماني صادر و به طرفين ابلاغ نماييد كه عين فرمان تا امروز باقي است. علاوه، ظل السلطان و مالك نيمور هم به اين تقسيم رضا داده، آن را تحكيم نموده، به مباشرين خود دستور داد كه مفاد آن را به موقع [به ] اجرا گذارند و اين رويه، همچنان برقرار و تقسيم آب رودخانه بين پنج و شش استوار و خلفاً عن سلف بين الطرفين محترم و از جانبين بدون آغاز سخن و اعتراضي لازم الرعايه و حتمي الاجرا تلّقي و قريه نيمور هم چون ساير قريه ها مردمش نيز مانند مردم ساير قرا و تابع آراي عمومي بوده تا چند سال قبل هم همين رويه در نيمور نيز معمول و مجري بود؛ ولي اخيراً قريه نيمور را تني چند از رجال كشور و افسران ارشد مالك گرديده، نامبردگان به اتّكاي قدرت و نفوذ شخصي خود، رويه سابق را زير پا گذاشتند، از دادن آب به قم امتناع ورزيدند، نهر نيمور را از ساير نهرها ممتاز قرار داده، تقسيم بين پنج و شش را درباره ساير نهرها ابتدا از زير نيمور مجري دانسته، چنين ادّعا كردند كه نيمور در هيچ موقعي در اين تقسيم شركت نداشته، نهرش همواره پرآب بوده. نيموري ها همواره حق خود از رودخانه استيفا مي كردند. باالنتيجه مجموع آب رودخانه را به نيمور برده، دايره كشاورزي خود را بسط دادند و باغات جديدي احداث كردند و زراعت را توسعه بخشيدند كه پرونده متشكّله در كشاورزي و فرمانداري اين جريان را كاملاً حاكي است و شهر قم فقط از منابع و چشمه سارهاي زير نيمور براي شش روز استفاده مي كرد و اين عمل به همان نسبت كه نيمور را به طرف عمران و آبادي سوق مي داد، شهر قم را به سوي خرابي مي كشاند و در نتيجه، كار كشاورزي مردم مختل و كشاورزان مستمند قم در به در گشته، ناله و فرياد دهقانان گرسنه و برهنه اين شهر به دادخواهي بلند [شد] و در مقام تظلّم به هيئت دولت و دربار برآمده، به هر مقام كه سراغ داشتند ملتجي گرديدند و بالاخره، چندان جلسه و كميسيون در وزارت كشاورزي و وزارت كشور با حضور نمايندگان قم و محلّات منعقد شد و با اين كه تمام اعضاي كميسيون در عموم جلسات خود، حقّانيت مردم قم را تصديق و تعديات نيموري ها را گواهي داده، نامه هايي به ادارات فرمانداري و ژاندارمري قم نوشتند كه در رفع مزاحمت نيموري ها اقدام نمايند، هيچ يك به عمل نزديك نشده از دايره نگارش و مرحله گفتار و تعارف، تجاوز ننموده و به جايي نرسيده است.



علاوه كراراً نمايندگاني هم براي كشف علّت مسامحه و تعلّل ادارات و قواي تأمينيه در مقام اجراي اوامر مركزي و حلّ قضييه تعيين و از مركز به نيمور اعزام گرديده كه همگي نفوذ مالكين نيمور و ايستادگي رعاياي آن قريه را مانع از اجراي اوامر دانسته، بدون اخذ نتيجه بازگشتند و قضيه همچنان معوّق ماند. عاقبت كاسه صبر قمي ها لبريز شد و فرياد مستمندان بيش از پيش بلند شد. هياهوي غريبي در شهر برپا [شد] و به اعتصاب عمومي منجر گرديده، موجبات انقلاب فراهم و كشاورزان دل سوخته در صحن مطهّر متحصّن و جوانان نابخرد در هر كوي و برزن به راه افتاده، بازارها را بسته، دواير دولتي را تعطيل كردند و دو دكّه مشروب فروشي منحصر به فرد اين شهر را هم آتش زده، مقدمات خيزش عمومي شروع و آتش انقلاب در حال اشتعال و خطرات مترتّبه بر آن محسوس گشت. رؤساي ادارات در تلگراف خانه گردآمده، مراتب را به هيئت دولت حضوراً مخابره نمودند و از مركز، كسب تكليف كردند.



و بالنتيجه، آقاي مصباح و توليت آستانه كه نماينده قم بود، شخصاً به قم آمده و به كمك آقايان حجج اسلام، رؤساي انقلاب را خواسته، آنها را به كمك دولت براي استيفاي حق آنها اميدوار ساخت و به هر نحوي بود، جمعيت را اقناع نموده، متحصّنين را متفرّق گردانيد و بازارها را باز و دواير دولتي را افتتاح كرد و شهر را به حال عادي برگردانيد و به فاصله يكي دو روز، وزير كشاورزي نيز شخصاً به قم آمده، از شهر به نيمور رفته، وضعيت را در نظر گرفت و گاه مراجعت به اداره ژاندارمري كتباً امر كرد كه به هر قيمتي است، در رفع مزاحمت نيموري ها اقدام نموده، آب را براي شهر جاري گردانَد.



روز بعد، دسته اي از ژاندارم ها به محل اعزام و بين الطرفين، زد و خوردي سخت دست داده و بالنتيجه، يك تن از اهالي نيمور مقتول و رئيس دسته ژاندارم ها هم مجروح گشت و در برابر ايستادگي آنها با عدم موفقيت مواجه گرديدند و بدون اخذ نتيجه به شهر بازگشتند.



و پس از آن، اهالي نيمور در چند نوبت آب را براي شهر جاري ساختند، باز هم پس از چندي از آن جلوگيري كردند. اين جريان در سال 1323 هجري شمسي روي داد و در سال بعد، يكي از عمده مالكين نيمور آقاي محسن صدر محلّاتي «صدر الاشراف» كه پس از تصدّي رياست دادسراي ديوان كشور و در دوره وزارت دادگستري و نمايندگي مجلس شوراي ملّي به مقام نخست وزيري و رياست هيئت دولت ارتقا يافت، در اين موقع جناب آقاي توليت قم «مصباح التوليه» با ايشان وارد مذاكره شد و در نتيجه، نيمي از حقّ اهالي قم را تصديق نموده، نامبردگان چنين توافق كردند كه در هر گردش يازده شبانه روز، فقط سه روز نهر نيمور از بردن آب محروم باشد و در اين سه روزه، مالكين نيمور تمامي آب را پايين انداخته، براي شهر جاري گردانند.



7 - نهرها و سهام رودخانه



آب رودخانه قم در چاله هفته بالاي قصر دختر به ده سهم غيرمتساوي تقسيم مي گردد و هر سهمي هم به نهري مخصوص است و مطابق آخرين مميّزي مرحوم ميرزا حبيب الله مستوفي گرگاني به سال 1291 ق، مجموع آب رودخانه به مقدار 31292 خروار توزين و از اين مقدار فقط 1219 خروار آن به محلّاتِ شهر تخصيص داده شده است كه به وسيله نهر تنه پايين براي شهر مي آيد و بقيه بين مزارع اطراف شهر با سهام معيني تقسيم و هر مزرعه اي به وسيله نهري آب بر مي دارد و نهرهاي دهگانه عبارت اند از: نهر براوستان، نهر جمكران، نهر شمس آباد، نهر كرج، نهر شهرستان، نهر مهرويون، نهر ابرشتجان، نهر مزديجان، [نهر] كميدان و نهر فردوس.



و ناگفته نماند كه نهر فردوس با نهر تنه پايين توأم است و نهر كميدان هم با نهر مزديجان در يك مجري مي باشد و تمام اراضي مزروعي حومه شهر در مميّزي مزبور به هفتاد حصّه تقسيم گرديده كه مجموع هفتاد حصّه زراعت قم هم منحصر از همين آب مشروب مي شوند كه اكنون از نظر تاريخي قضاوت مي كنيم كه آب رودخانه از روي حقيقت بين اهالي انار (قراي واقعه بين قم و نيمور در كنار رودخانه) با قم مشترك است و در اصل مالكيت مردم قم نسبت به رودخانه به هيچ وجه نمي توان ترديد كرد، منتها در كميّت و كيفيت آن بايد بحث كرد؛ زيرا اولاً به حكم تاريخ در دوره ساسانيان و پيش از ايشان هم اين آب براي حصارهاي اين ناحيه جاري بوده است و به طور مسلّم جز اين آب هم آبي نداشته است.(6)



دوم اين كه وقتي اعراب اشعري، قم را مستقل كردند و از شهر اصفهان جدا شد، اراضي كنار رودخانه و نيمور را با پول خود خريدند كه در نتيجه، مالك هر دو قسمت بودند. ديگر دليل اين كه تسليم ظل السلطان مالك نيمور به تقسيم پنج و شش ناصري و رويه اي كه ناصرالدين شاه براي تسهيم آب رودخانه در نظر گرفت به تصديق وي و اجراي آن در تمام مدت حياتش حقّ مردم قم را تثبيت مي نمايد و فرمان پادشاهان پي درپي اين موضوع را ثابت مي نمايد و ترديدي باقي نمي ماند كه آب رودخانه بين اهالي قم و انار و كمره، مشترك مي باشد. منتها چون از لحاظ كميّت و كيفيت در ميزان مالكيت و بهره مندي متفاوت اند، بايد در اين موضوع بحث نمود كه آن هم در ادوار مختلفه مختلف بوده است؛ ولي هر گاه كه مالكين بالادست، قدرت و نفوذي تحصيل مي كرده اند، اين حق را به اهلش نمي رسانيدند و هر موقع هم كه اهالي قم زورمند بوده اند، از آن جايي كه حق گرفتني است نه دادني، حق خود را مي گرفته اند.



8 - سيل و خسارات رودخانه



وقتي اعراب در اين شهر مستقر شدند، كوشك هاي مجلّلي هم در ساحل رودخانه براي تفرّج و تفريح و سكونت خود در ايّام بهار و تابستان در مجاور باغات خويش ساختمان كرده بودند تا براي ترفيه خاطر و تفريح در آن عمارات بنشينند و از مناظر زيباي كنار رودخانه و باغات مصفّاي اطراف شهر، بهره مند گردند. در بهار سال 292 كه اميرعباس بن عمر و غنوي والي و حاكم قم بود، سيل مهيبي در رسيد. چون سطح رودخانه بالا آمده بود و از شن و لاي پرشده بود، آب هم بالا آمده به اطراف ريخت و تمام كوشك هاي تفريحي آنان را منهدم ساخت و همه را زير و رو كرد، به طوري كه ناچار، جاي آنها را هم درختكاري كردند و باغ گرفتند.



به طوري كه تاريخ نشان مي دهد، سيل مهيب ديگري به سال 1044 ق، در عهد سلطنت شاه صفي صفوي به شهر ريخته و دو ثلث از عمارات داخلي شهر را ويران ساخت و همه را منهدم گردانيد كه مصراع «خاك قم را به باد داد اين آب»، مادّه تاريخ آن مي باشد.



و پس از آن به امر شاه صفي(7) مجراي رودخانه را از قسمت شرقي قم به مجراي [فعلي ]تغيير داده، سدّ محكمي هم به ارتفاع ده متر در جنبين رودخانه بالا برده و در نتيجه، شهر را از خطرهاي بعدي نجات دادند و خرابه هاي واقعه در خارج دروازه ري (جاده سابق قم و ري تهران) كه آن روز در بحبوحه شهر بود و تاكنون هم باقي است و ديده مي شوند، از آن زمان است و آن اراضي هنوز به نام صفي آباد خوانده مي شود.



در سال 1313 خورشيدي برابر با سال 1353 قمري، تلگرافي از خمين و كمره رسيده، جريان سيل خطرناك(8) را خبر دادند و بلافاصله هم جمعي از كشاورزان به معاونت مأمورين تنظيف شهرداري و پاسبانان شهرباني قيام كرده، در امتداد رودخانه جلو كلّيه نهرها را مسدود نموده، نقاطي از سد كه بريدگي يا شكافي دارا بود، خاكريزي كردند، درب دروازه كوچه حرم را هم بسته، در پشت آن لايه و شن ريخته، احتياطات لازمه را مرعي داشتند. پاسي از شب گذشته بود كه [رسيدن ]صداي مهيب آب به شهر، رسيدن سيل را اعلام نموده، وحشت و اضطراب غريبي در عموم طبقات ايجاد گشت. شبي بسيار سرد و تاريك بود، باران هم به شدّت تمام مي باريد و در اين حال، سيل از فراز سد در دو طرف رودخانه به شهر ريخته، قسمتي به طرف شهر نو(ابرقو) رفت و بيشتر ابنيه مهم و كاروان سراهاي قديمي خارج شهر را ويران ساخت. اين سيل، هستي اهالي را هم زير آوار برده، زنان، اطفال خود را به بغل چسبانيده، در آن تاريكي شب و سرماي سخت در زير بارش از ميانِ گل و لاي و سيلاب نجات داده، به طرف صحن مطهّر متوسّل مي شدند. اين سيل، تلفات جاني در برنداشت.



9 - پل هاي رودخانه



تا آن جايي كه اطّلاع داريم، همواره به روي رودخانه قم، پل هاي متعدد وجود داشته و وضع شهر طوري بوده كه وجود چندين پل را روي رودخانه ايجاب مي نموده است.



يعقوبي كه [در] قرن سوم هجري مي زيسته، گويد كه رودخانه قم، شهر را به دو قسمت شرقي (مينجان) و غربي (كميدان يا كمندان) قسمت مي كند و پل هاي سنگي، اين دو قسمت را به يكديگر متّصل مي نمايد. در زمان تأليف تاريخ باستاني قم (قرن چهارم) به روي رودخانه، چهار پل محكم و عالي [بوده ] كه به غايت، زيبا بوده است در زمان صفويه نيز پلي در كنار دروازه خاك فرج بنا شده كه به غايت، زيبا و عالي بوده است (چهار پل فوق الذكر از بناهاي اشعري ها بوده است) و پل زمان صفوي ها در زمان قاجاريه شكست يافت و مشرف به خرابي گرديد. در سال 1292 هجري در زمان سلطنت ناصرالدين شاه نايب الحكومه وقت، موسوم به عليخان سنقري (ريش بلند)، سقف پل را برداشت و مجدداً به روي آن سقف محكمي بنا نمود و همين پلي است كه امروز خيابان ايستگاه و تهران را به خيابان آذر متّصل مي كند و در سال 1330 هجري خورشيدي، شهرداري پل را از دو طرف به صورت بالكن وسيع گردانيد و از دو طرف، دو پياده رو هر يك به عرض 5/1 متر به دو طرف پل اضافه شده كه نرده هاي آهني محكمي آن را محدود مي كند و طرح جديدي موجود است كه پل را به اندازه عرض خيابان آذر وسيع گردانند، ولي هنوز عملي نشده.



اكنون غير از اين پل، سه پل ديگر نيزكه همه آنها به تازگي بنا گرديده است، وجود دارد كه هر سه از پل عليخان به طرف بالاي رودخانه كشيده شده اند و به ترتيب پل آهنچي و پل راه آهن كاشان و پل نو مي باشد.



پل نو كه جاده اراك را به جاده اصفهان متّصل مي كند، بعد از پل عليخان در سال هاي سلطنت رضا شاه پهلوي ساخته شده است كه فعلاً از سه پل ديگر كهنه تر شده است. پل راه آهن كه در انتهاي خيابان صفاييه و خيابان اراك است و راه آهن كاشان از روي آن عبور مي كند، پل بسيار محكم و عالي و زيباست كه در زمان سلطنت رضاشاه پهلوي ساخته شده و امروزه، مورد استفاده راه آهن است. پل آهنچي را كه مرد خيّري به همين نام براي رفاه اهالي ساخت و خيابان موزه را به خيابان اراك و تهران وصل مي كند و امروزه راه يكطرفه خروج وسايل نقليه به طرف شهر نو(ابرقو و نوشهر(9)) مي باشد.

پاورقي





1) ثعالبي در كتاب يتيمة الدهر از (ص 158 تا ص 185) درباره ابن عميد، شرح مبسوطي نگاشته و درباره پسر ابن عميد (از ص 185 تا 193) نيز شرح زيادي نوشته است.

2) آوه سابقاً شهري بوده است بين قم و ساوه از توابع قم كه خرابه هاي آن هنوز باقي است. تپه بزرگي در آوه موجود است كه هنوز در اثر كاوش آثاري از آن به دست مي آيد. فعلاً آوه، ديه كوچكي است از توابع ساوه.

3) سيد تاج الدين آوجي كه از طرف خواجه سعدالدين عليه خواجه رشيدالدين طبيب تحريك گشت، در كتاب عمدة الطالب در طي حالاتش مي نويسد: سيّد جليل و شهيد، تاج الدين ابوالفضل محمّد...اصغر بن امام زين العابدين عليه السلام است كه در آغاز امر، واعظ بوده و سلطان اولجاتيو محمّد او را احضار نموده، نقابت نقباي ممالك عراق و ري و بلاد خراسان و فارس و ساير ممالك خود را به عهده كفايت او واگذاشت؛ ولي خواجه رشيدالدين طبيب كه وزارت شاه اولجاتيو را داشت، نسبت به تاج الدين حسادت مي ورزيد و بالاخره، تاج الدين را با دو فرزندش سيّد شمس الدين حسين و سيّد شرف الدين علي در كنار دجله حاضر گردانيد. بنا به دستور رشيدالدين، بدواً دو پسر او را در حضورش كشتند، سپس خود او را هم به قتل رسانيدند (در ذي القعده 711 ق) و پس از قتل ايشان، مردم عوام بغداد با جماعتي از حنبلي ها بدن او را پاره پاره كردند و گوشت او را خوردند و موهاي ريشش را كَنده، هر دسته از آن را به يك دينار فروختند. وقتي سلطان از اين قضيه آگاه گشت، بي نهايت عصباني و آزرده خاطر گشت و خواست تا قاضي حنابله را بر دار انتقام بالا برد كه به واسطه شفاعت جماعتي كثير از بزرگان و درباريان از كشتنش چشم پوشيد، ولي براي تنبيه او دستور داد او را باژگونه بر دراز گوشي كور نشاندند و در بغداد گردش دادند و ضمناً دستور داد كه پس از آن واقعه، از طايفه حنابله كسي قضاوت نكند، و بنده گمان مي كنم كه اين اتفاق به علّت عداواتي باشد كه بين تمام علماي اهل سنّت با سيّد تاج الدين موجود بوده و بد نيست كه مختصري از اين اختلاف و چگونگي به وجود آمدن آن را در ضمن داستان شيعه شدن سلطان محمّد اولجاتيو به دست سيّد تاج الدين بيان كنم.

سلطان، زني بسيار زيبا و فتّان داشت كه روزي به علّت غضب سخت به فتواي اهل سنّت و جماعت او را در يك مجلس سه طلاقه مطلّقه ساخت و ساعتي بعد نادم و پشيمان گشت و به واسطه علاقه مفرطي كه به زن داشت، خواست كه به هر وسيله كه ممكن است، به زوجه زيباي خود رجوع نمايد؛ ولي علماي اهل سنّت كه دور او بودند، رجوع او را پس از سه طلاق بر خلاف دستور شريعت اسلام دانستند. بالاخره يكي از علماي اهل سنّت جرأت كرد و به شاه گفت: در صورت گرفتن محلّل شما مي توانيد پس از آن كه محلّل او را طلاق گفت و عدّه طلاق هم به سر آمد، او را براي خويش عقد كنيد؛ و پادشاه غيور بيش از پيش آزرده خاطر گشت و بدين امر راضي نگشت تا روزي كه با سيّد تاج الدين خلوتي دست داده بود و از وي چاره جويي كرد. سيّد تاج الدين كه تا آن زمان مذهب خود را به علّت نفوذ علماي [اهل ] سنّت مخفي مي داشت، اظهار داشت كه در بين مذاهب اسلامي، مذهب ديگري هم وجود دارد كه انشاي سه طلاق را در يك مجلس باطل مي شمارند و مي گويند كه بايد بعد از طلاق اوّل و دوم كه بايد در سه مجلس اتفاق افتد، زوج به زوجه رجوع كند، چه بسا كه غضب وي فرو نشيند و از طلاق مجدّد در مجلس بعد چشم بپوشد و بنا به معتقدات آنان، زوجه شاه به زنيت خود باقي است. شاه از اين گفتار خشنود گرديد و بالاخره از سيّد تاج الدين خواستار اطّلاع بيشتر از آن طايفه گرديد و سيّد تاج الدين كه هر روز شاه را مشتاق تر مي ديد، هر روز مقداري از شيعه اماميه براي شاه توضيح مي داد تا عاقبت اولجاتيو دستور داد كه سيّد تاج الدين، يكي از علماي شيعه را حاضر گرداند و با علماي مذاهب چهارگانه روبه رو سازد تا هر كدام اصول محكم تري داشتند، او را پيروي كنند و سيّدتاج الدين، نامه اي به حله - كه آن روز، مركز شيعيان بود - نوشته، شخصي را براي بحث خواست و علّامه حلي را كه عنقوان جواني بود، براي مناظره نامزد گشت. اولجاتيو مجلسي آماده كرد و منتظر نشست؛ ولي علّامه در ساعت مقرّر نيامد و علماي [اهل ] سنّت او را عيب جويي كردند كه اين امامي از مقرّرات مجلس سلطنتي هم بي اطّلاع است. بالاخره علاّمه قدري ديرتر سر رسيد، كفش هاي خود را برداشته، ته به ته بسته آنها را در زير بغل نهاد و در جاي مقرّر بنشست.

علماي سنّت از اين برداشتن نعلين - كه خلاف دوم علامه مي دانستند - خوش وقت گشته، آنها را ناشي از نابخردي وي دانستند و او را ملامت كردند [كه ]اين عمل در چنين مجلسي معني ندارد. علامه براي تبرئه خود گفت: من در اين جا غريبم و استطاعت تهيه نعلين ديگري هم ندارم و چون در زمان پيغمبر اكرم، طايفه حنفي ربودن كفش را جايز مي شمردند، از ترس آن كه كفش هاي مرا در اين مجلس هم بربانيد، آنها را با خود برداشتم. عالم حنفي كه حاضر بود، از استماع اين حرف برآشفت كه آقا خيلي بي دانش هم هستند؛ زيرا مذهب حنفي در زمان پيغمبر نبود تا چنين عقيده اي داشته باشد. علّامه اظهار داشت: بلي، بلي، معذرت مي خواهم. ظاهراً مالكي ها جايز مي شمردند و عالم مالكي هم به همان نحو از خود دفاع كرد و علّامه ديگر بار به لغزش خود اعتراف كرد و گفت: ببخشيد. شايد حنبلي ها بوده اند و عالم حنبلي هم به همان طريق، خود را بري دانست و در اين موقع كه مجلس همه از ياوه گويي هاي علّامه ناراحت شده بودند و به تمسخر او را مي نگريستند، علامه بار ديگر عذر خواست و گفت: من بسيار كم حافظه شده ام. پس حتماً شافعي ها چنان معتقد بوده اند و عالم شافعي هم با همان استدلال، دامان خود از چنين لوثي مبرّا گردانيد و چون اين گفتار پايان يافت، علاّمه اظهار داشت: معلوم مي شود كه اين چهار مذهب، عموماً پس از رحلت پيغمبر تشريع شده است، برعكس مذهب تشيّع، كه همان ديانت پيغمبر اكرم است و چون همه باطل اند، او بر حق است. از اين گفتار و مناظره لطيف عاميانه، همهمه در مجلس افتاد و چنان در سلطان اثر كرد كه هر چند علماي ساير مذاهب دست و پا زدند، مؤثّر نيفتاد و مجلسي ديگر براي مباحثات علمي آراست كه علّامه، فائق شد و اولجاتيو از سنّت دست كشيد و به مذهب شيعه گرويد و چون مسبّب پيروزي شيعيان را علماي سنّت، سيّد تاج الدين مي دانستند، بدان ترتيب او را كشتند.

4) در سفرنامه تاورينه، سيّاح شهير فرانسوي كه در دوره صفويه دو نوبت در سياحت ايران به قم آمده، مفاداً مسطور است، كه قم يكي از شهرهاي بزرگ ايران [است ] و در جلگه صافي قرار دارد، ميوه هايش خوب و بارويش از خاك بالا رفته، داراي برج هاي متعدّدي است كه در فواصل كمي از يكديگر ساخته شده اند و خانه هايش هم عموماً با گل و خشت بنا گرديده، ولي داخله آنها تميز است.

در ابتداي ورود به شهر به وسيله يك پل سنگي از رودخانه عبور كرده، از روي سدّ قشنگي به طرف راست پيچيده و به كاروانسرايي عالي رسيده، در آن جا منزل گزيديم. در اين شهر چيزي كه شايان ملاحظه و توجه مي باشد، مسجدي است خيلي بزرگ (منظور نويسنده بناي صحن و حرم مطهر است) كه در نظر ايرانيان احترامش كم تر از مسجد اردبيل نيست و در همان مسجد، مقبره سيدتي فاطمه كه يكي از فرزندان امام حسين پسر علي و فاطمه زهرا دختر محمدصلي الله عليه وآله است و همچنين مدفن شاه صفي و شاه عبّاس ثاني ديده مي شود. درب بزرگ اين مسجد در يك ميدان طولاني باز مي شود كه در آن ميدان، كاروان سرا و دكاكين بسياري واقع [است ] و در ظاهر، جلوه خاصّي دارد. يكي از اضلاع اين مسجد با يك ديوار كوتاهي بسته شده است كه از فراز آن رودخانه و سواحل آن هويداست و همان ميدان بزرگ هم به اين رودخانه منتهي مي شود و بالاي در مسجد با خط طلا عبارات مشتمل بر مدح شاه عبّاس ثاني نوشته شده است. براي ورود بايد بدواً به يك حياط مربع مستطيل داخل شد كه مي توان آن را باغ ناميد... و در همين حياط معروف طرف چپ، اتاق هاي كوچكي وجود داشت و اشخاصي كه مي خواستند همه روز از موقوفات مسجد، محض خيرات غذا بخورند، در آن اتاق ها جمع گشته، پس از صرف غذا متفرّق مي شدند و اشخاصي كه در اثر عدم بضاعت از فشار طلبكار به ستوه آمده، مي خواستند راحت شوند، مانند مسجد اردبيل در همين اتاق ها بست مي نشستند.

از حياط اوّل به حياط بزرگ تري وارد شدم كه صحن آن سنگ فرش بود و از آن جا با عبور از چند پلّه به حياط بلند ماهتابي دار مربّعي وارد شدم كه اطراف آن را حجرات ملاهاي مسجد، احاطه كرده بود. يك حوض قشنگي در حياط چهارمي كه ماهتابي مرتفعي داشت قرار داشت كه دائماً لبريز از آب بود.

در اطراف اين حياط هم حجراتي ساخته بودند كه نماي مسجد يك ضلع آن را اشغال كرده بود و جلوه اي قشنگ، و مخصوص با آن داده بود. سه درب بزرگ به سبك مملكت ديده مي شد كه در جلوي آنها يك درب مشبك آجري به ارتفاع قد انسان واقع و آستانه درب وسطي از يك صفحه نقره پوشيده شده بود و در ميانه اين سه درب با درب گنبد، ملّاهاي متعددي نشسته، كتاب هايي در دست گرفته، مشغول قرائت بودند. اين مسجد هشت گوشه اي است و در هر ضلعي از آن، يك درب كوچكي از چوب گردو قرار دارد كه روي آن را با رنگ زرد و بخور برّاق كرده اند و مقبره سيدتي فاطمه نواده محمدصلي الله عليه وآله در همين مسجد واقع است. به طوري كه در ميان قبر و ديوار، يك نفر به سهولت مي تواند عبور كند. همان طور كه گفته شد براي ورود به مسجد بايد از يك حياط مربع گذشت در وسط آن كه از سنگ مفروش است، باغچه هاي گلكاري شده مربعي ديده مي شوند و از جمله گل هاي متعدد كه در وسط انواع گل و رياحيني كه به عمل آورده بودند و در آن جا مشاهده كردم، ياس زرد بود و به وسيله يك نرده چوبي كه در دو طرف و در طول خيابان كشيده شده بود، مردم را از چيدن گل ها باز مي داشت و خيلي مواظبت مي كردند كه آن جا را به حال خوش و مصفايي نگاه بدارند و اگر چه عيسويان با سهولت نمي توانستند در آن مكان مقدس وارد شوند، ولي با وضعي كه من به ايران مسافرت كردم، هيچ دري به روي من بسته نمي شد.

5) نقل از كتاب جدي فروزان آقاي عبّاس فيض، ص 277.

6) قضاوت تاريخي در اين مورد معلوم مي دارد كه رودخانه اي كه به اسم قم معروف است، مخصوص شهر قم بوده و اصولاً اين شهر به واسطه وجود همين رودخانه به وجود آمده است. در ثاني به حكم تاريخ، اغلب حصارهاي اين خطّه از قديمي ترين بناهاي باستاني بوده. از جمله، باني جمكران را جمشيد جم دانسته اند و در ترجمه تاريخ قم هم مي نويسد كه در نزديكي جمكران، كوهي است و بر قلّه آن هم قلعه اي است قديمي و بناي بلند دارد كه آن را اسكندر بنا نهاده است و آن تاريخ از قول احمد برقي، دانشمند شهير قرن چهارم هجري مي نويسد كه جمكران، داراي دوازده محلّه و دوازده دروازه و دوازده آتشكده بوده است و نيز تاريخ قم مي نگارد: باني ابرشتجان هم اردوان كوچك پسر بلاش مي باشد و برخي هم مي نويسند كه در آن جا شانزده آتشكده وجود داشته است. همچنين بناي سياران را به سياران پسر بهره فرزند افراسياب كه به قصاص خون سياوش كشته شد، نسبت مي دهند يا به پيران ويسه، وزير افراسياب. بناي مزدجان را به بهرام گور نسبت مي دهند (كتاب سير ملوك عجم). در جمكران، محلّه اي اشراف نشين بنام ممجان وجود داشته كه مركّب از دو كلمه يكي «مان» به معني خانه و ديگري «مهان» به معناي بزرگان دانسته اند: «مان مهان» به معني خانه بزرگان؛ و نيز بناي «سرخت» را كه در نزديكي آن كوهي است و بر قله آن قلعه اي، به كيخسرو نسبت مي دهند و اين بناهاي كهن، هيچ گونه قناتي نداشته و همه از آب رودخانه قم استفاده مي كرده اند.

7) ص 167 جلد سوم (ذيل) عالم آراي عباسي تأليف اسكندربيك تركمان...: «ديگر از سوانح ملال افزاي اين سال، آمدن سيل به دارالمؤمنين قم و تخريب ابنيه رفيعه و استيصال مردم آن خطه منيعه بود. تفصيل اين اجمال آن كه رودي كه منبع آن كوهستان گلپايگان و مجراي آن صحراي پر شوره و نمكزار قم است و [از] جوار آستانه مقدسه مطهره معصومه عليها السلام مي گذرد، در اكثر سال ها از حدّت هواي تابستان، زمين آن بي آب تر از جگر تشنگان و ابر بي باران مي باشد. در اين سال چنان اتّفاق افتاد كه تردستي ابر بهار و بارش باران هاي توفان زا بدون اثري از ابر بلاي نزول باران به سكان آن بلده و حوالي رسيده باشد، غافل و ناگهان آن روز خشك لب، آغاز شور نموده، سيلي بي زينهار به گذار آمد و چهار موجه آن بحر به لامجدي انجاميد كه از چهار جانب آن بلده طيّبه هجوم آورد و قيام قيامت را به مردم آن ولايت، آشكارا گردانيد و سفينه حيات خُرد و كلان و پير و جوان در آن بحر توفان زا گرفتار چار موجه ممات گرديده، مرور آن سيل خانه انداز، زورق زندگاني شهري را نهنگ آسا به كام فنا كشيد و باقي ماندگان سيلاب فنا كه گمان دست و پايي به خود داشتند، روي گريز به صحن آستانه نموده و ساير امكنه مرتفعه را گذاشته اين معني را حصار عافيت خود پنداشتند، غافل از آن كه فقدان آب و نان در آن وحشت آباد. كار سيل بي امان كرده، بنيان زندگاني ايشان را ويران مي كند. القصه در موج خيز آن حادثه كسي نبود كه دست اميد به آب آن سيل از حيات خود نشسته باشد. عاقبت به كشتي باني بي غايت ربّاني، بعد از آن كه آن سيل بي زينهار يك روز از صباح تا رواح اثر از آباداني در آن ديار نگذاشت، طغيان آن بلاي ناگهاني و قضاي آسماني دست از گريبان جان مسلمانان برداشت و بعد از آن بر سر تشخيص جا و مكان منازل ويران، بازار دعاوي در ميان مردمان گرم گرديد».

8) رودخانه قم را به نام هاي رود گل افشان، اناربار، لعل رود، رود لعل بار (در سفرنامه خطّي قم، ص 98) رود زرّينه رود، رود قم، قم رود و زاينده رود ناميده اند. مجرايش در قديم جنوب و غرب شهر جايي كه آن را «وادي عتيق» گويند بوده و آثارش اكنون بر جاست كه به تدريج مجرا پر شده و از محل پل نو، آب سرازير شده و ميان قم و كميدان روان گرديد. مجراي فعلي رودخانه عتيق پس از مدتي بار ديگر چشمه هايش زاينده گشت و مزارع سراجه و لنگرود را دوباره مشروب ساخت، ولي مجدداً خشك شد(ترجمه تاريخ قم تقسيم آب به قم و سيمره، ص 50.) اشعريين آب قم را با مستقه (آهن نشان دار) تقسيم مي كردند. بعد به خروار تقسيم شد. در وقت مميّزي ميرزا باباي آشتياني به 22 خروار قسمت شد. در فصل بهار طغيان آب در سال 944[ق،] زمان شاه طهماسب قسمتي از شهر قم خراب شد. «خاك قم را به باد داد اين آب» ماده تاريخ اين سيل است كه در صفحه پيش اشتباهاً نوشته شده.

شاه طهماسب و سلاطين ديگر صفويه بعد از او مقرّر داشتند همه ساله رعايا از اطراف بيايند و رودخانه را تنقيه كنند تا آب آن به پايين گرايد. در اين باره احكام و فراميني از آنان ديده شده است (سفرنامه قم، ص 89). در 1304 قمري، آب طغيان كرد و به قم ريخت. عليقي ميرزا حاكم قم، مردم را جمع كرد و از طغيان آن جلوگيري نمود و هم سد باغ ريك را ببست (روزنامه ايران كه در آن زمان منتشر مي شده).

9) در سال هاي اخير كه جمعيت قم رو به فزوني گذاشت و قم وسعت بيشتري پيدا كرد و علاوه براي نزديك شدن به آب، مردم به اطراف رودخانه پيش آمدند و خيابان ارم و صفاييه احداث گرديد در آن طرف رودخانه هم كه «بيرون دروازه» خوانده مي شد، خانه هاي جديدي احداث گرديد و چون از قديم جمعي مهاجر قلعه هايي در اين قسمت ساخته بودند و به نام ابرقويي ها خوانده مي شدند و لفظ ابرقو خوشايند نبود. در تقسيمات شهرداري، بيرون دروازه، بخش 2 و چون تازه احداث گرديده بود، «شهر نو» خوانده شد. در بلواي 1323 خورشيدي در اين قسمت دو دكّه مشروب فروشي و چند «روسپي خانه» را كه تازه احداث شده بود، از بين بردند (غرض نوشهر با قم نو مترادف است).