فصل دوم / قم بعد از اسلام


1 - فتح قم



احوص و عبدالله پسران سعد بن مالك اشعري، نخستين اعراب از اشعريون(1) بودند كه در قم متمكّن گرديده و آن جا را به صورت شهر مستقل اسلامي درآوردند. اينان كه با عشيره و خدّام خود بالغ بر هفتاد تن مي شدند، از كوفه بيرون آمدند(2) و چون قبايل تيم و عنزه و قيس هر يك در نقطه اي سكونت كردند، آنها هم ناحيت قم را براي سكونت خويش انتخاب نموده، مي خواستند براي توقّف در قم، وسيله اي به دست آورند و در روز و ساعت ورود آنها به قم نوشته شده است كه در ايّام خلافت عبدالملك روز شنبه اوّل فروردين ماه سال 82 از تاريخ پادشاه شدن يزدگرد و سال 62 پارسي از هلاك و زوال دولت يزدگرد و سال 94 هجري و ساعت 50 دقيقه (پنج دانگ ساعت ضبط شده از روز گذشته) اتفاق افتاده است و آورده اند كه رئيس ديه ابرشتجان يزدان فاذار در سال 32 يزدگردي و 62 فارسي و در روز نوروز در ساعت دوم از حصار ابرشتجان بيرون آمده، به باغ سپيد كه نهضتگاه مصفّائي و در نزديكي آن قلعه بود، نشسته، مجلس جشني بياراست و كنيزكان و غلامان وي حاضر گشته، مردم آن نواحي گرد آمده، هدايا و تحفي كه همراه آورده بودند، به پيشگاه رئيس خود تقديم مي كردند. چون در اغلب سال ها در چنين موقعي طايفه ديلم بر اراضي قم حمله مي آوردند و آنها را قتل و غارت مي كردند، ديده باناني بر نقاط مرتفع باغ برگماشته بود و در اين جريان از موضع ديدند كه در شاهنده(3) سواراني چند به نظر آوردند كه آهسته آهسته مي راندند و به طرف ديه پيش مي آمدند. ديده بانان مراتب [را] به يزدان فاذار(4) اعلام داشتند و او يكي از غلامان شخصي خود را بر اسبي نشانده، به جانب سواران فرستاد تا از نام و نشان و مقصد آنها خبر آورد و آن سوار، به فرموده عمل كرد، در بازگشت اظهار داشت كه آنها طايفه اشعريين هستند كه سرور و امير آنها دو برادر به نام عبدالله و احوص، پسران سعدبن مالك اشعري مي باشند و از كوفه هجرت كرده، به طرف اصفهان مي روند. در اين موقع، يزدان فاذار امر كرد تا منجّمين ساعات را تقدير نموده، نجوم سعد و نحس آن را به دست آورند و ساعت سعد بود. بنابراين، فرمان دار تا مخسرهان(5) به استقبال ايشان بشتابد. وي با جمعي از اهل كتاب و قلم و عده اي از بزرگان ابرشتجان بر اسب ها نشسته، به جانب ايشان براندند و چون بديشان رسيدند، مخسرهان به آيين مسلمين بر عبدالله و احوص سلام كرد و به آنها خوشامد گفت و ايشان را به حضور يزدان فاذار آورد. وي ايشان را فراوان گرامي داشته، در تعظيم و تكريم آنها فروگذار ننمود و چون مجلس جشن به پايان رسيد، از باغ اسپيد بيرون آمدند و آنها را به سرايي كه قبلاً تزيين و آرايش داده، فرش هاي گران بهايي در آن گسترده و مأكول و مشروب آماده گردانيده بودند، راهنمايي نمود. اعراب در آن خانه فرود آمدند و در ازاي اين حُسن استقبال، هدايايي به يزدان فاذار تقديم داشتند.



و يزدان پايدار، آن هديه ها را پذيرفت و روز بعد جامه هاي فاخر گران بهايي را با چند اسب سرخ دونده در عوض بديشان تحفه فرستاد و مراتب مودّت فيمابين آنها حكم فرما [شد] و بدين منوال ادامه داشت.



تا در سال 99 هجري مطابق 87 يزدگردي و 67 فارسي، يزدان پايدار از براي مسكن ايشان ديه ممجان را كه از ساير ديه ها بزرگ تر و در مركز جلگه و وسط قرا واقع بود، برگزيده، عبدالله را به حنانه «آزاد فره» و احوص را در خانه «خربنداد» كه هر دو از رؤساي ممجان بودند، فرود آوردند. مايحتاج آنها را از هر جهت فراهم آوردند و اين دو برادر، روز 25 مرداد سال نامبرده در آن جا متمكّن گرديدند و يزدان پايدار بملاحظه آن كه حَشَم آنها فراوان و مرتع زيادي لازم داشتند، در مهرماه همان سال، ديه جمر را به تمامه بديشان تفويض كرد تا در آن جا به زراعت و فلاحت بپردازند و لوازم كشت و كار را از هر جهت براي ايشان مهيا گردانيد. گاوها و درازگوش ها و تخم و تمام اسباب و ادوات شخم و غيره را بديشان تسليم كرد و اعراب از آن سال به زراعت پرداختند و براي هريك من بذر، زياده بر صد من غلّه برداشتند.



در سال 102 هجري و 90 يزدگردي و 70 فارسي اين دو برادر در ميدان حاضر گرديده با حريفان گوي بازي كردند و يزدان پايدار ضيافت كرده، درباره ايشان بسيار اعزاز و اكرام نمود و در همان مجلس آنها از اندك بودن چراگاه خود، بدو شكوه آغاز كردند و يزدان پايدار براي استرضاي خاطر آنها ديه «فرابه» را بديشان تفويض كرد و همواره از آنها طرفداري و رعايت مي نمود تا در سال 114 هجري و 102 يزدگردي و 82 فارسي، روز يزدان از ماه مهر كه يزدان پايدار زندگاني را بدرود گفت.



طبق روايت ديگر در كتاب انجم فروزان از قول تاريخ قم... عبدالله در خفا، احوص را با دو برادر خود نعيم و عبدالرحمان با عشيره آنها حركت داد و خود در كوفه براي فروش املاك و ضياع و علاقه خود بماند. مهاجرين به مرض وبا مبتلا شدند و بسياري از آنها بمردند تا [به ]كوه هاي ابرشتجان از ناحيت قم رسيدند و در وضعي كه آب و گياه بسياري داشت در اطراف چشمه اي كه آن را بشك چشمه مي ناميدند و به روايتي به چشمه «آتش مرزه» فرود آمده، خيمه ها برافراشته چند روزي در آن جا بماندند، ولي انديشيدند كه به كجا كوچ دهند و در چه نقطه مقام گيرند.



چشمه اي كه اعراب بر گِرد آن خيمه زده بودند، در نظر مردم عجم و اهالي قم بسيار مبارك بود و يكي از اشراف ناحيت قم موسوم به خربنداد را كه مردي بسيار عاقل و زيرك بود، به توليت آن چشمه گماشته بودند و متولّي چشمه در روزي كه اعراب در آن جا فرود آمده بودند، براي سركشي به چشمه مي آيد و در اطراف چشمه چيزهاي تازه اي مي بيند كه تاكنون در آن جا نديده. از آن منظره در شگفت مي ماند.



خربنداد نزديك رفت و چون وضع آنها را كه در حال كوچ كردن بودند، بديد، در جستجوي مرد عربداني بر آمد تا از وي درباره آنها سؤالاتي بنمايد. از قضا با احوص، مردي بود كه زبان پارسي را نيكو مي دانست.(6) لذا خود را بدو نزديك كرد و خربنداد از حال آن جمع بپرسيد و آن مرد گفت كه اينها قومي از اشراف اعراب هستند و از فرزندان مالك بن عامر اشعري مي باشند كه در روز جنگ مدائن، اسب خود را در دجله براند و خانه بهرام گور را در مداين به وي بخشيدند.



به شنيدن اين خبر، خربنداد از اسب به زير آمده، بر احوص سلام كرد و او را به دعاي خير ياد نمود و مدح و ستايش همي گفت و احوص نيز با وي معامله به مثل كرده، از درِ شفقت و صحبت درآمد و جهت پذيرايي وي فرمان داد تا نان در شير سرشته، ريسمان هايي كه با آنها گوشت هاي پخته قديد كرده بودند، با ادويه جات حاره چون زعفران و زيره و دارچين آن را پرورش داده بودند، با شراب عراقي به نزد وي حاضر ساختند.



و خربنداد را چون بر شراب نظر افتاد، گفت كه اين موضع جاي بسيار مقدّس و منزّهي بوده و آشاميدن شراب و زدن آلات لهو مانند بربط و ناي و دف و چنگ در آن نشايد.



و چون خربنداد برخاست كه برود، احوص مقداري از همان ريسمان هاي ملفوف به گوشت را با چند هدايا و تحف ديگري با وي بفرستاد و خربنداد هم در پس و به عوض آن، هدايايي مانند شراب ميم(7) و شيريني جات به جهت احوص روانه داشتِ احوص از خوردن و آشاميدن آنها خودداري كرد.



تناول نمي كرد تا آن گاه كه «خوش نما» در تناول آنها پيشي گرفته، دانست كه مضرّتي در آن نيست.



خربنداد چون با برشتجان بازگشت، مجلس ضيافتي ترتيب داده، يزدان پايدار رئيس آن ناحيه را دعوت كرده، او را از ورود اشعريين و جريان ملاقات خود را با آنها به او گفت و هداياي احوص را بر او عرضه داشت و يزدان پايدار، چون از شرافت آنها آگهي يافت به خربنداد كه در علوم نجوم مهارتي داشت، گفت: رسيدگي كن و مرا از طالع و قسمت فرود آمدن آنها بدين سرزمين، سعد و نحس ساعات و مرجع و مآل كار آنها بازگوي. خربنداد گفت: روز، روز اُردي و ماه، ماه اسفندارفر و برج، طالع حمل و فصل، فصل ربيع و من مي بينم كه امر دولت ايشان قوتي يابد و روزي فرا رسد كه اعقاب ايشان را شأني عظيم و دولتي قويم و كاري جسيم روي نمايد و مصلحت چنان است كه به آنها از درِ احسان و حُسن معاشرت و سلوك درآمده، همسايگي آنان را براي دفع دشمنان خود، مغتنم شماريم و در جريان اين مذاكرات در مجلس ضيافت سرگرم شدند و در همين روزها بود [كه ]اهالي ديلم به قتل و غارت بلاد عراق پرداخته و عده اي از آنها به شهر قم وارد شدند، خصوصاً كه احشام اعراب، آنها را به غارت و پيشتازي ترغيب مي كرد.



احوص چون آن جمعيت را مشاهده كرد كه به سوي چادرها مي رانند، دانست كه ديلم هستند. آوازي برآورد و قوم و غلامان وي حاضر گرديده، فرمان داد تا به يك لحظه بر اسبان بر نشستند و روي به ديلم حمله بردند و ايشان را تيرباران كرده، جمعي را بكشته و عدّه اي را به اسارت گرفته، اموال ايشان را تصّرف گرفته و سرهاي كشتگان و اسرا را جمع آوري نموده باكَت هاي بسته، روي به ابرشتجان به حركت آمدند. مردم ابرشتجان، چون احوص و همراهان وي را از دور ديدند، به گمان آنكه مردم ديلمان اند به طرف حصارها گريخته، درهاي حصار را به روي خود فرو بستند.



احوص و عشيره وي به حصار ابرشتجان نزديك گرديده، اهالي آن جا آنها را بشناختند و در اين موقع با خوشي و خرسندي درهاي حصار را بگشودند و به استقبال ايشان بيرون شتافتند و بر احوص زعفران و درهم هاي چندي نثار كردند.



از طرفي خربنداد آمد و آنها را به حضور يزدان پايدار برد و يزدان پايدار آنها را مرتبه رفيع داد و آنها درخواست كردند كه در اين مكان مقيم شوند و در ديه ممجان كه از سايه ديه ها بزرگ تر بود و مركز اين جلگه در وسط تمام حصارها واقع بود، فرود آمدند.



چون عبدالله برادر بزرگ احوص در كوفه از فروش املاك برادر و عشيره خود فراغت جست، مبلغ پنجاه هزار مثقال طلا كه از بهاي آنها حاصل شده بود، برداشته، به ناحيه قم رسيد و از برادرش پرسيد كه چرا در اين سرزمين مسكن گزيده و به اصفهان يا قزوين كه مردمانش مسلمان اند، نرفته است. احوص گفت در اصفهان اعراب نصريه و غيره زيادند و مزاحم ما خواهند شد؛ ولي عبدالله قانع نشد و خيال رفتن داشت. لذا از طرفين صداي فرياد و شيون برخواست. عبدالله به احوص گفت: اي سختْ دل! راضي مشو كه اين افراد از هم جدا شوند و بر حالشان رحم كن. احوص گفت: من براي راحت و خرسندي آنها زحمت كشيدم و بدين جهت، موضعي بدين خرّمي و محلّي بدين خوبي و فراخي و مكاني بدين نعمت از براي آسايش ايشان اختيار كرده ام. لذا عبدالله نيز در اين سرزمين مسكن گزيد و اعراب براي اجراي مراسم ديني مسجدي در (دروازه) پل جهت خود ساختند.(8)



چون اين برادران در قم مقيم شدند، اعيان و اشراف اين سرزمين آنها را عزيز داشتند. روزي خربنداد آنها را به ضيافت خود خوانده و بيش از هر طعامي شير و شكر و عسل براي آنها حاضر ساخت و ميهمانان از وي پرسيدند: چيست كه اين سه چيز را بر ساير غذاها مقدّم داشتي. خربنداد گفت: شير آوردم تا موجب هم دايگي و حق رضاع باشد و قهراً از طرفين باعث رعايت عزّت و حرمت شود. پس شكر و عسل نهادم كه موجب حلاوت اقوال و افعال خواهد گشت و علاوه، شير، اصل غذاها و عسل، بردارنده مكر و حيلت و شكر، باعث امان بودن از فريب خوردن [و ]دروغ است.



2 - عهدنامه اعراب با اهالي قم



در مجلس ضيافتي كه خربنداد به افتخار اعراب اشعري تشكيل داده بود، خربنداد گفت: شما در ميانه ما به منزله برادران و پدران و پسران فرود آمده ايد و هيچ يك از ما و شما نبايد كه از نصايح ديگري سرپيچي نموده، از نصيحت يكديگر دريغ نداريم و هر يك هر چه از ماليه دنيا در دست داريم، بايد با برادران بذل و بخشش نموده،از يكديگر بخل ننماييم و شما راست ازجانب ما مواسات ومداخلت و مناصحت و شما دراموال و اسباب و نعمت هاي ما شريكيد و درآنها بهره و نصيب خواهيد داشت.ما سخن نمّامان و غمّازان [را] درباره شما قبول نخواهيم كرد وبايد با كمك يكديگر بر روي دشمنان خود تيغ و شمشير بوده باشيم و به تمام جهت، متّحد و موافق شويم و بايد هر يك از طرفين بدين عهود و مواثيق و اين شرايط عمل كنيم و آيندگان خود را هم به رعايت از آن وصيّت نماييم و به حضرت يزدان اميدواريم كه كارها بر وفق مرام و نظام گردد، وضع جميلش درباره ما به اتمام رسد و اين پيمان كه بر زبان رانديم، عملي و محقّق گرداند و از قوّه به فعل آورد.



و چون اين عهود از طرفين مؤكد گرديد، خربنداد بر ايشان بسيار دعا و ثنا گفته و تحسين فراوان بنمود و بقيه ساعات روز را به سرگرمي و خوشي و شادي بگذرانيدند و چون روز به پايان رسيد، به محل هاي سابق خود بازگشتند.



و امّا اشراف قم، چون از آينده تابناك عرب انديشناك بودند،(9) از آن دو برادر درخواست كردند كه آن پيمان شفاهي كتبي گردد و عهدنامه اي در ميانه ايشان نوشته شود. بنابراين عبدالله، خوش نما را خواسته، فرمان داد تا آن عهدنامه را بنويسد و چون نوشته شد، از طرفين نسبت به اجراي مفاد آن تأكيد و تشديد گرديده، بر حسب معمول آن زمان به جاي امضا، حضّار خطوط خود را در آن ثبت كردند و با انگشتر سعد بن مالك اشعري كه نزد اعراب بود، مُهر نمودند و چون كتابت پيمان نامه به پايان و مراسم امضا خاتمه پذيرفت، خوش نما از خربنداد در خواست كرد كه آينده اعراب را پيش بيني نمايد.(10) پس از آن اعراب با خيال راحت به امور زراعت و حشم داري پرداخته، به شروط عمل مي كردند و اعقاب و اولادشان بسيار شدند و ثروتشان به حدّ اعلا رسيد، بر خريداري املاك حريص گرديدند و عمارات عظيم بنا نهادند.



بعد از فوت يزدان پايدار و خربنداد و عدّه اي از اشراف، فرزندان آنها از شوكت روزافزون اعراب بيمناك شدند و خواستند كه هر چه زودتر اعراب را مجبور به هجرت كنند.



لذا شورايي سرّي بر عليه سطوت عرب تشكيل دادند تا براي اخراج آنها چاره اي انديشند و زمام اختيار جان و مال خود را در عهده گيرند. در نتيجه براي اجراي اين نظر تصميماتي اتّخاذ كردند و عنوان كردند كه اگر حال بدين منوال بگذرد، بايد هر چه زودتر بساط قوميّت و ملّيت خود را برچيده، همه را به تازيان تفويض كنيم و خود از خدمتشان مرخّص شويم.



به هر حال وقتي كه احوص براي تضمين خراج حوزه قم به اصفهان مسافرت كرده بود، از غيبت او استفاده كردند، به عبدالله پيغام فرستادند و از وي خواستند هر چه زودتر از اين ناحيه هجرت كنند.



عبدالله با ملايمت علّت اين پيغام را پرسيد و رعايت عهدنامه را گوشزد كرد. قمي ها مجدداً پيغام فرستادند و از تصميم خود منصرف نگرديدند و كم كم عرصه را بر عبدالله تنگ گرفتند. عبدالله تا مراجعت احوص مهلت طلبيد و نامه اي به احوص نوشت و بازگشت او را خواست.



احوص هر چه زودتر مراجعت كرد و قمي ها چون از بازگشت احوص باخبر شدند، مجدداً پيغام فرستادند و در جواب احوص گفتند از شما عمل مكروهي نديده ايم، جز اين كه مجاورت شما را صلاح حال خود نمي دانيم. لذا اعراب هفت روز براي فروش املاك خود مهلت طلبيدند.



3 - عاقبت كار زردشتي ها با اعراب



چون از مهلت مقرر پنج روز بگذشت، اتفاقاً روزي فرا رسيد كه پارسيان آن را بزرگ مي داشتند و اجتماع بر گِرد يكديگر و آشاميدن شراب را مبارك مي شمردند. در شب آن روز، جشن بزرگي به پا كرده بودند و به شادي و سرور مشغول بودند.



احوص از موقعيت استفاده كرده و هفتاد غلام رز خريد و شجاع خود را پيش خواند، به هر يك، حصار و سراي معيّني بخشيد و بر آنها شرط كرد كه خدايان حصارها را در همان شب به قتل رسانند و قبل از طلوع فجر، سرهاي بريده آنان را به نزد وي حاضر آورند. چون هر يك را به حصاري مأمور كرد، بعضي گفتند: چگونه ما در شب تار، رئيس حصار را از ساير مردم تشخيص و تمييز دهيم. احوص گفت: شما در ميانه ايشان برويد و با آنها امتزاج و صحبت نماييد و چون در اثر مستي از پاي در آيند و حس مميّزه آنها از كار بيفتد و موقعي كه نتوانند شما را از ياران خود تمييز دهند، شما خود را به رؤسا و بزرگان آنها برسانيد و منتظر فرصت باشيد تا هر وقت كه مناسب ديديد، كار آنها را بسازيد و به ياد داشته باشيد در صورتي كه مأموريت خود را به پايان برسانيد، سراهاي موعود از آنِ شماست.



پس احوص هر حصاري را به غلامي سپرد و برادر نعيم بن سعد را به ديه سرفت فرستاد و احوص را غلامي بود كه نسبت به آن، غضبناك و خشمگين گشته، تصميم گرفته بود كه غلام را ببيند، او را بكشد و بدين جهت، آن غلام گريزان بود. در شب موعود، آن غلام هم به ديه جمكران درآمده، در آن جا چهار برادر بودند كه در بغض اعراب از تمام مردم قم سخت تر بودند. آنها را به قتل رسانيد، سرهاي ايشان را بُريد.



خلاصه در آن شب، همه غلام ها وظيفه خود را انجام دادند و نعيم، صاحب ديه سرفت را بگرفت و مال بسياري از او دريافت نموده، او را رها ساخت.



غلام ها در اجراي امر احوص خطا نكردند و همگي را بكشتند و چون سرهاي بريده را صف در صف جلو احوص بنشاندند، فرمان داد تا آنها را در دهليزخانه عبدالله بريزند.



عبدالله كه سحرگاهان به نماز مي رفت، از ديدن سرهاي بريده برآشفت و به منزل برادر رفت و او را سرزنش بسيار كرد. احوص گفت اين عمل را كه در نتيجه ظلم و نقض عهد آنها با ما بود، روا داشتم و از آينده آن هم بيمناك نيستم. اكنون تو به مسجد برو و مرا به ايشان بگذار كه چون بامداد فرا رسد، يك تن از آنها را نخواهي يافت.



چون بامداد فرا رسيد و مردم حصارها از كشته شدن خدايان خود آگه شدند، برخي به آيين تشيّع گرويدند و بعضي به ايشان پناه آوردند و عده اي مهاجرت كردند و تمام نواحي و اطراف قم بر عرب مسلّم گشت و اعراب در اين ناحيه استقلال يافتند.



و در اين وقت به بني اعمام و كسان خود كه در ماهين مقام داشتند، نامه نوشته، آنها را هم به جانب خود دعوت كردند و آنها هم با عشيره خود كوچ كرده، در قم بديشان پيوستند.



4 - علّت توجه اعراب به قم



در علّت توجّه اعراب به قم در تاريخ قم مسطور است كه چون حجّاج بن يوسف ثقفي، محمد بن سائب را به قتل رسانيد و در كوفه ندا كردند كه خون فرزندان مالك هدر باشد، آنها از كوفه هجرت كردند. تاريخ قم مي نگارد كه جدّ اين اعراب، مالك بن عامر با پسر عم خود ابوموسي اشعري از كوفه بيرون آمد و به نواحي بصره و اهواز و اصفهان حمله برده، در فتح آن سامان با ابوموسي كمك هاي فراواني كرد و از طرف ابوموسي، مأمور نواحي جبل گرديد و مالك، قسمتي از شهرهاي جبل را تا جلو ساوه بگشود و اكراد(ديلم) طبرستان را از آن نواحي براند.



و اتفاقاً همين مهاجمين، ديه طغرود را غارت [كرده ] و مردم را به اسارت برده بودند و مالك بن عامر، ديه طغرود و ساكنين آن را نجات بخشيد. مردم طغرود به مالك پناهنده شدند و همواره در پناه وي مي زيستند تا وقتي كه مالك به كوفه بازگشت و قصّه ديلم را با مردم طغرود، باز گفت. فرزندان وي اين موضوع را در نظر داشتند، تا زماني كه در اثر كشته شدن محمّد بن سائب و فشار حجّاج بن يوسف - به شرحي كه گذشت - از كوفه مهاجرت كردند.



پس خواستند كه به نواحي طغرود آيند و آزادشدگان جدّ خود را باز جويند. چون به آن نواحي رسيدند، دريافتند كه ديلم آماده حمله هستند. پس به جايي كه ديلم از آن جا ظاهر مي شدند، قصد كردند و آمدند تا در چشمه آتش مرزه فرود آمدند و اتفاقاً مهاجمين ديلم هم برسيدند و چنان كه گذشت، اهالي ديلم از اعراب شكست خوردند و عزيمت كردند و اعراب در نواحي قم متوطّن شدند و چنان كه گفته شد، بزرگان اين سرزمين در اثر نقض عهد و پيمان به دست اعراب كشته شدند، جز «سياه مردان» صاحب ديه جمكران كه روي به فرار نهاد و جان به در برد.



و اما علّت ديگري كه مي توان گفت علّت اصلي توجّه اعراب به نواحي قم است و در كتاب قم و روحانيت(11) هم به آن اشاره شده، علّت آب و هوايي و تشابهي است كه سرزمين قم با شهر كوفه، موطن اصلي اعراب اشعري داشته و دارد. در كتاب قم و روحانيت، سرزمين قم و كوفه و نجف را با هم مقايسه كرده و مشتركات اين سه شهر را نام برده است.(12)



5 - مبارزه اهالي ديلم با تازيان



ديلم در لغت به معني كوه و كوهستان است، بر خلاف «گيل» كه به معني جلگه و سطح بدون پستي و بلندي است. گيلان و ديلمان از استان هاي حاصلخيز و قديمي ايران هستند و بالطبع، اهالي ديلم چون در كوهستان زندگي مي كنند، اخلاقي خشن تر و طبعي جنگي تر دارند. طوايف ديلم، مردماني جنگي و دلير و در فنون رزم آزمايي به مهارت معروف [اند] و از نخست، در پناه جنگل گيلان و كوهستان ديلمان كه در اثر امتداد رشته كوه هاي انبوه از اشجار كهن سال جنگلي از نقاط بسيار صعب العبور ايران به شمار مي رفته؛ خودسر و آزادانه زيست مي كردند و زير احكام و فرامين پادشاهان، كم تر مي رفتند و چون مبارزه با اهالي ديلم و گذشتن از اين كوهستان ها مشكل بود و از طرفي اهالي ديلم در بعضي مواقع كه جريان امور را به نفع خود و ايرانيان نمي ديدند، به تاخت و تاز و سركشي مي پرداختند، همواره در مقابل آنان حصارها و درّه هاي محكمي وجود داشت.



شهر قزوين نيز داراي دژ محكمي بود و چون اسلام در ايران قوّت گرفت و به تدريج اهالي استان هاي مختلف عراق، اطاعت اعراب را به گردن انداختند و اسلام از رود فرات تا جيحون و از خليج فارس تا قفقاز را متصرّف شد، مع ذلك مردم غيور اين قطعه كوهستان، مطيع مسلمانان كه نشدند هيچ، با آنها به مبارزه نيز پرداختند. پتوران (طبرستان) با اين كه خاكش به درجات وسيع تر و مردمانش هم نيرومندتر از ديلم بودند، با تازيان پيمان آشتي بستند و فقط بعضي از نقاط كوهستاني آن سر زمين از تعرّض تازيان مصون مانده، پادشاهي از بوميان در آن جا به حكمراني و استقلال مي زيست. امّا ديلم برخلاف آنها در دشمني و كينه توزي با تازيان، سخت پاي فشاري كرده، در هنگام فرصت هم بر آنها مي تاختند و از كشتار و تاراج، دريغ نمي كردند و بدين جهت، اعراب دژ قزوين را لشكرگاه مهمّي ساختند. سپاهي از جنگجويان و اَبطال در برابر آنها بنشاندند كه تا اواخر قرن سوم هجري بدين منوال گذشت و بيش از 250 سال جنگ و زد و خوردهاي خونين يكي پس از ديگري بين اهالي ديلم و اعراب برپا و تازيان، اهالي ديلم را از بزرگ ترين و سهمناك ترين دشمنان اسلام شمرده، نام ديلم در همه جا معروف و حملات بي باكانه و نا به هنگام آنها را ضرب المثل خود ساخته بودند و خلفاي اموي و عبّاسي هر كسي را كه به حكمراني عراق و ايران مي گماشتند، مهم ترين وظيفه او را جنگ با ديلم و جلوگيري از حملات اين دشمن سهمناك خود قرار مي دادند.



ولي بر خلاف خواسته هاي خلفا، مردم از اقامت در دژ قزوين بيمناك بودند و توقّف در آن جا را نمي پسنديدند. از اين جهت، احاديثي از پيغمبر آوردند در فضيلت قزويني و ثواب توطّن و توقّف در آن جا و به شهر قزوين، مركزيت تامّي بخشيده، سدّ محكمي در برابر ديلم ببستند.



تا جايي كه روايت كردند كه دري از درهاي بهشت در قزوين گشاده مي گردد و هر كس كه به نيّت جهاد، يك شبانه روز در آن سرزمين زيست نمايد، بهشت او را واجب خواهد شد و از اين قبيل روايات ديگر كه ذكرش از موضوع بحث ما خارج است.



خلاصه آن دولت پر سطوت و قدرت از استيلاي بر ديلم و مطيع ساختن آنها عاجز گشتند. بدين جهت، اهالي ديلم هم بيش از پيش بر جلادت و شرارت خود مي افزودند و لااقل سالي يك مرتبه در اوايل بهار از جنگل خود مانند مور و ملخ بيرون ريخته، براي تأمين زندگي ساليانه خود از هيچ گونه قتل و غارتي فروگذار نمي كردند.



بعد از آن كه پدر و پسران اشعري به ناحيه قم براي جهانگيري و توطّن آمدند، ديلمان هم اين ناحيه را براي تاخت و تاز بيشتر از پيش در نظر گرفتند. در جلگه وسيع قم، حصارهاي متعدّدي با فواصل كم و زياد وجود داشت كه آنها را «چهل حصاران» مي گفتند و جمعي از زردشتيان ثروتمند و حشمدار در آنها سكونت داشتند. چنان كه از تاريخ باستاني قم استنباط مي شود، حصارهاي مزبور تا سال 81 هجري بارو و سوري نداشته است و بدين جهت، بزودي و بدون زحمت در معرض تاخت و تاز هر مهاجمي قرار مي گرفت و در ماه ربيع الأول سال 81 هجري، جمع كثيري از اهالي ديلم براي چپاول بدين ناحيت وارد شده، به قريه ابرشتجان - كه مركز اشراف و ثروتمندان و حكومت نشين حصارها بوده است - نزول نمودند و بر مردم آن ديه، تعدّي و جور بسياري نموده، مردم از ترس، خود شب و روز نداشتند و به خدمت آنها مشغول شده بودند و روزي چندين گاو و گوسفند براي آنها كشته، شراب فراواني براي آنان آماده مي ساختند.



به واسطه پيشامدي يزدان پايدار درميان مردم رفته، ايشان را ازاين رفتار بياگاهانيد و بسيار توبيخ و سرزنش گفت و آنها از درِ غيرت و حميّت پيش آمده، اظهار داشتند ما مطيع و اراده و فرمانبردار شماييم و به هر چه مصلحت بيني و امر كني، اقدام خواهيم كرد و يزدان پايدار آنها را مطيع خود كرد. بگذاشت تا فرصتي به دست آورد و چون شب فرا رسيد و مردم ديلم از باده ناب، مست و سرخوش گشتند، يزدان پايدار، مردم ابرشتجان را به تناسب جمعيت ديلم در خانه ها تقسيم نموده، در ساعت معيّني همه با تيغ هاي برهنه به خانه ها در آمده، در تاريكي شب هر كه را يافتند به قتل رساندند.



خلاصه در آن شب، جز رئيس آن طايفه كه با چند نفري از خواص خود راه فرار در پيش گرفته، جان به سلامت به در برد، احدي زنده نماند و چون بامداد رسيد، يزدان پايدار، مردم ابرشتجان را خواسته، بدانها گفت: ما بر كاري اقدام نموديم كه از ترس عواقب وخيمش خواب راحت نتوانيم كرد و از بازگشت آنها براي قصاص خون كسان خويش غافل نمي توانيم نشست و مرا در اين باب، انديشه و فكري است كه اگر عملي شود، ممكن است ما را از شرِّ ايشان ايمن بدارد، و گرنه بايد در انتظار زوال و تيره روزي خود بنشينيم.(13)



حاضرين، خود را مطيع و فرمانبردار دانسته، اظهار داشتند: به هر چه صلاح بداني و فرمان دهي، قيام و اقدام خواهيم نمود. بفرماي تا چه انديشه كرده اي. يزدان پايدار فرمان داد تا برگِرد آن ديه، باروي مرتفع و محكمي بالا برده مزقل هايي بر ديوارهاي آن قرار داده، ديده باناني بر آنها بگماشت و اين نخستين بارويي بود كه در اين ناحيت ساخته شد كه خود داستان مفصّلي دارد و در جاي خود به ذكر آن خواهم پرداخت.



6 - هجرت فاطمه عليها السلام و ورود وي به قم



چنان كه علامه مجلسي از تاريخ قم نقل كرده است و او هم از مشايخ اهل قم روايت نموده است، آن است كه چون مأمون عباسي حضرت رضاعليه السلام را در سال دويست از هجرت براي تفويض ولايت عهد از مدينه طيّبه به مرو طلبيد، يك سال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمه معصومه عليها السلام به جهت اشتياق [ملاقات ]برادرش از مدينه به جانب مرو حركت كرده، همين كه به ساوه رسيد،(14) مريضه شد و پرسيد كه: از اينجا تا قم چه مقدار مسافت است؟ گفتند: ده فرسنگ. پس به خادم خود امر كرد كه مرا به جانب قم ببر. پس خادم آن حضرت را به قم آورده، در خانه موسي بن خزرج بن سعد اشعري فرود آورد.



و قول اصح آن است كه چون از ساوه خبر ورود آن حضرت در قم به آل سعد رسيد، همگي متّفق شدند كه به قصد استقبالش بيرون روند و خواهش كنند كه به قم مشرّف گردد و در آن ميانه از آل سعد، موسي بن خزرج بر اين امر تقدّم جُست و همين كه به خدمت آن مكرّمه رسيد، مهار ناقه او را گرفت و همچنان بكشيد تا وارد قم گردانيد و آن حضرت را در منزل خود فرود آورد و مدت هفده روز در قم بود و سپس به رحمت ايزدي پيوست. پس او را غسل داده و كفن كردند و در زمين باغ بابلان، آن جايي كه اكنون صحن او واقع است، به خاك سپردند.



و صاحب تاريخ قم گويد كه حديث كرد مرا حسين بن علي بن بابويه از محمّد بن وليد كه چون او را كفن كردند و به بابلان حركت دادند، در نزديكي سردابه اي كه براي او كَنده بودند، بگذاشتند. پس آل سعد اشعري با هم گفتگو كردند كه چه كسي وارد سرداب مي شود و جنازه وي را دفن مي كند.



بالاخره رأي بر آن قرار گرفت كه شيخ صالحي «قادر» نام را براي تصدّي اين امر بخواهند و آن شيخ، خادمي بود، نزد آل سعد به غايت پير و عفيف و نيكوكار. پس كسي به سراغ او فرستادند و در اين وقت، دو نفر سوار كه دهان خود را بسته بودند، به تعجيل از جانب كوير پيدا شدند و چون نزديك جنازه رسيدند، پياده شدند و بر فاطمه عليها السلام نماز خواندند و در سردابه داخل شدند و او را دفن كردند و سپس بيرون آمدند و سوار شدند و رفتند و كسي نفهميد كه ايشان چه كساني بودند.



در رساله اي كه يكي از علما نوشته و در سال 1339 به چاپ رسيده، مسطور است كه تاريخ تولّد و وفات حضرت فاطمه معصومه عليها السلام تا اين زمان بر عامه خلق، مكتوم و غير معلوم بود. پس يكي از علماي اعلام [حجةالاسلام جناب آقاي حاج شيخ جواد مجتهد ]در سفر خود به مكّه در مدينه طيبه در كتاب خانه مباركه به زحمت زيادي به دست آورده كه در كتاب نزهة الأبرار في نسب أولاد الأئمةالأطهار و در كتاب لواقح الأنوار في طبقات الأخبار - كه كتاب مفصّلي است - نقل مي كند كه فاطمه عليها السلام در روز جمعه غرّه ذي القعده سال 183 در مدينه طيّبه متولّد و در دهم ماه ربيع الثاني در سال 201 هجري قمري در قم وفات يافت و به اين حساب سن او هجده سال مي شود و معلوم مي شود كه روز تولّد فاطمه و حضرت رضا يكي است.



چنان كه در أنوار المشعشعين هم نقل و طرد نموده است گفته شده كه چون مأمون، حضرت رضاعليه السلام را از مدينه به مرو طلبيده و ولايت عهد بدو تفويض و بنام وي از مردم بيعت گرفت (كه اصولاً انجام اين امر براي خوابانيدن فتنه و شورش و جلوگيري از خروج بني هاشم بر عليه خلفاي عبّاسي بوده)، مي خواست كه با تفويض ولايت عهد به حضرت رضاعليه السلام دودمان بني هاشم را از خود خشنود گرداند و به همين مناسبت به منظور تحكيم روابط دوستي ميان سلسله بني هاشم و طايفه بني عبّاس، فاطمه معصومه عليها السلام را هم براي همسري خود از حضرت رضاعليه السلام خواستگاري كرد و اين درخواست را چنان مؤكّد ساخت كه حضرت رضاعليه السلام ناچار خواهر خود را از مدينه به مرو طلب كرد؛(15) زيرا مأمون مي دانست كه حضرت موسي بن جعفرعليه السلام در وصيّت خود تصريح فرموده است كه هيچ يك از برادران يا اعمام، حق ندارند دختران مرا به شوهر دهند و همچنين برادر ابويني هم نسبت به خواهر خويش، مگر با اجازه و مشورت فرزندم علي الرضا؛ زيرا علي بمناكح قوم خود بصيرتر و بيناتر مي باشد و اگر بخواهد آنها را به زناشويي مي دهد، و گرنه نمي دهد و به همين طريق، به دختران خويش هم كه تا 21 نفر شمرده شده اند، وصيّت كرد حتي براي دختران خود، آنهايي كه شوي اختيار نكنند، موقوفاتي هم تعيين گردانيد و هيچ يك از دختران وي هم شوهر اختيار نكردند. در كتاب أنوار المشعشعين از قول تاريخ قم و بعضي كتب ديگر مي نويسد: بي بي به اتّفاق برادر خود حمزة بن امام موسي كاظم به قم وارد شد و حمزه نيز پس از وفات خواهر خود، همچنان در قم بماند تا زندگاني را بدرود گفت، چنان كه حالاتش ذكر شود و نيز مي توان گفت كه خواهر آن بي بي، ميمونه هم با وي همراه بوده است كه در قم هم وفات كرده، در مجاورت او به خاك سپرده شده است.



موضوعات [تاريخي از] چيزهايي نيست كه با استحسانات و حدسيات و يا به صِرف نقل يك نفر، آن هم بر خلاف حس و مشاهدات بتوان حكم كرد و يا درباره آنها عقيده اي ابراز داشت. مثلاً نوشته اند: «مسلّم است كه آن ناموس كبريا و محجوبه كبري به تنهايي و بدون همراهي يك نفر از محارم خويش، آن هم در چنين راه دور و درازي مسافرت نخواهد كرد و مخصوصاً با مقام بلند و مرتبه ارجمند برادر خود و با اين نظر كه مي خواسته است براي ملاقات حضرت رضا و مأمون برود».



مدت عمر فاطمه معصومه عليها السلام نيز از موضوع هايي است كه در هيچ يك از تواريخ معتبره سابقه نداشته و در اين باب، گفتگويي ديده نشده، ولي چون در كتاب أنوار المشعشعين در اين موضوع بحث كرده است، به طور مختصر در اين زمينه بايد بحث كرد.



چون وفات وي در قم به سال 201 هجري اتّفاق افتاده و تاريخ شهادت پدر بزرگوارش حضرت موسي بن جعفرعليه السلام هم به روايت كليني و صاحب تاريخ قم به سال 183 هجري تعيين گرديده است (با تصريح به اين كه آن حضرت، لااقل چهار سال هم در زندان به سر برده)، مي توان ادعا كرد كه آن بي بي، حداقل در سن 22 سالگي بوده و درباره حدّاكثر آن نمي توان اظهار عقيده كرد؛ زيرا معلوم نيست كه در زمان حبس پدر بزرگوارش چند ساله بوده است.



7 - ساير نسواني كه در بقعه بابلان و در جوار فاطمه معصومه مدفون اند.



به طوري كه از ترجمه تاريخ قم و كتاب بحارالأنوار و كتاب بدر مشعشع حاجي نوري به دست مي آيد، جماعتي از دختران كه اغلب از امامزادگان بلافصل هستند، در جوار فاطمه معصومه عليها السلام در مقبره بابلان به خاك سپرده شده اند كه ذيلاً نامبرده مي شوند:



پس از وفات فاطمه عليها السلام، امّ محمد، دختر موسي رضائيه وفات يافت و او را در جنب قبر فاطمه عليها السلام دفن كردند و سپس خواهر او ميمونه، ابته الرضائيه و او را نيز همان جا دفن كردند و قبّه اي هم بر سر تربت ايشان بنا نهادند، متّصل به قبّه فاطمه عليها السلام و در اين دو قبّه، شش قبر مي باشد.



در قبّه اوّل، قبر ستّي فاطمه بنت موسي بن جعفرعليه السلام و قبر امّ محمد بنت موسي مبرقع، خواهر محمّد بن موسي و قبر امّ اسحاق جاريه محمّد بن موسي مبرقع و در قبّه دوم قبر امّ حبيب، جاريه ابو علي محمّد بن احمد بن الرضائيه و اين كنيزك، مادر امّ كلثوم دختر محمّد مزبور بوده است و قبر امّ القاسم دختر علي كوكبي و قبر ميمونه، دختر موسي مبرقع، و مستفاد مي شود از تاريخ مزبور كه قبّه اولي در طرف رودخانه و قبّه دوم در طرف قبرستان بابلان واقع بوده است.



و نيز جاي ديگر از تاريخ قم در حالات موسي مبرقع مسطور است كه پس از موسي، خواهرانش زينب و امّ محمد و ميمونه، دختران محمدبن علي، در طلب او از كوفه به قم آمدند و به عقب ايشان، بريهيه دختر موسي بيامد و ايشان به مقبره بابلان، آنجايي كه قبر فاطمه بنت موسي بن جعفر است، مدفون اند



تا اين جا آنچه مستفاد شد، اين است كه در مجاورت قبر فاطمه معصومه عليها السلام (1 و 2 و 3) زينب، امّ محمّد و ميمونه، سه نفر از دختران امام محمّد تقي كه نيز از امامزادگان بلافصل و در عفاف و شرافت، اصالت و نجابت، يگانه بودند، يكي پس از ديگري زندگاني را بدرود گفته، در جوار فاطمه عليهم السلام به خاك سپرده شده اند و اين زينب، همان كسي است كه قبل از وفات خود به روي تربت فاطمه عليها السلام قبه بنا نهاد، چنانچه بعداً ذكر خواهد شد، و در كتاب أنوار المشعشعين مسطور است كه مقدّم بر ميمونه وفات يافته است. (4 و5 و6) ميمونه و بريهيه و امّ محمد دختران موسي مبرقع نيز در جوار آن بي بي مدفون اند. (7 و 8 ) امّ اسحاق، جاريه محمّد بن موسي مبرقع و امّ حبيب، جاريه محمد بن احمد بن موسي. (9) امّ قاسم دختر علي كوكبي كه عموماً از نسوان صالحه مي باشند و اين نُه تن در جوار فاطمه معصومه عليها السلام به خاك سپرده شده اند.



و در كتاب أنوار المشعشعين از صاحب بدايع الأنوار نقل مي كند كه از كتاب مجدي - كه يكي از كتاب هاي معتبره انساب است - نقل كرده است كه ميمونه، دختر حضرت موسي بن جعفرعليه السلام و خواهر جناب فاطمه نيز در جوار آن بي بي دفن شده است و در جاي ديگر مي نويسد كه مي توان گفت: ميمونه با خواهر خود فاطمه معصومه عليها السلام همراه و همسفر بوده و يك جا به قم آمده اند و در كتب منتهي الآمال محدث قمي مسطور است كه در نسخه اي از انساب مجدي ديدم كه ميمونه، دختر امام موسي عليه السلام هم با فاطمه معصومه عليها السلام همراه بوده است.



و محتمل است كه امّ حبيب بنت احمدبن موسي مبرقع هم در جوار فاطمه عليها السلام مدفون باشد،چنانچه درأنوار المشعشعين هم مدفن او را يا درمقبره بابلان و يا در مشهد محمّد بن موسي مبرقع مردّد دانسته، چنانچه در حالات موسي مبرقع مذكور افتد.



8 - امامزادگان ديگري كه در جوار فاطمه مدفون اند.



1 - از جمله سيّد جليل ابوالحسن حسين الحسيني است كه در تاريخ قم مسطور است از سادات حسينيه، اوّل كسي كه به قم آمد، او بوده است كه در قم، صاحب فرزندي شد به نام ابوالحسن علي نام. وي از فرزندان [امام ] صادق عليه السلام بود و از مشايخ قم روايت شده كه ابوالحسن الحسيني، شرب شراب آشكارا مي كرد و روزي كه خيال رفتن [به ] منزل احمد بن اسحاق اشعري را داشت، احمد او را بار نداد. چندي بعد احمد بن اسحاق، قصد زيارت كعبه كرد. چون به سرزمين حسن بن علي العسكري عليه السلام رسيد، امام او را اجازه دخول نداد. پس از الحاح فراوان به خدمتش درآمد و سبب پرسيد. امام گفت: يادداري كه فرزندزاده، ابوالحسن در شهر قم به در خانه تو آمد و تو او را بار ندادي؟ احمد سوگند خورد كه وي را به خاطر شُرب شراب بار نداده. امام گفت: بايد كه حق سادات علويه را بشناسي و ايشان را حرمت بداري، در هر حال كه بوده باشند و به نظر حقارت بديشان نظر نكني كه بزهكار شوي و گرفتار آيي.



2 - حمزه قمي، فرزند احمد الرخ بن محمد بن اسماعيل بن محمّد بن عبدالله الباهر. حمزه از طبرستان به قم مهاجرت كرد و چون در طبرستان برادرش به دست داعي كبير در بركه آب غرق شد و وي صلاح خود را در ماندن طبرستان نديد و به قم آمد، وي نيز در مقبره بابلان مدفون است.



3 - ابوجعفر محمّد بن حمزه كه پس از پدر، پيشوا بوده و در قم اصلاحاتي كرده و پس از مرگش در مقبره بابلان مدفون شد.



4 - ابوالقاسم علي بن محمد نيز پس از محمّد بن حمزه، پيشوا شد (علي بن حمزه عمّ وي بوده). در [سال ] 345 به سفر حج رفت و معزّالدوله و سادات عراق و حجاز، او را بسيار گرامي داشتند. وي نيز در مقبره بابلان مدفون است.



5 - ابوعلي احمد بن علي بن محمّد بن عمر شجري، كه از احفاد علي بن محمّد اشرف است.



6 و 7 - ابو محمّد حسن بن احمد شجري و ابوجعفر محمّد كه در مقبره بابلان مدفون است.



8 - ابوعلي احمدبن حسن شجري، كه جواني عاقل بود و در [سال ] 371 در قم وفات يافت و در قبر پدرش در بابلان مدفون گرديد و از او پسر بچّه اي به نام حسن باقي ماند كه مادر او رستاقيه بود.



9 - محمّدبن احمد بن علي بن محمّد بن عمراشرف كه برادر ابو محمّد حسن است.



9 - چگونه قم از روي نقشه توسعه پيدا كرد و بزرگ شد.



از پديده هاي مهمّي كه در دو قرن اخير در زندگي اجتماعي انسان ها رخ داده است، ظهور شهرهاي متعدد تازه و توسعه يابي شهرهاي كهن و پيشرفت شهرنشيني و تحوّل شگرفي است كه نه تنها در سيما و نماي شهرها، بلكه در احوال دروني آنها نيز به وقوع پيوسته است.



اصولاً در سرزميني كه احوال اقليمي و جغرافيايي فلات ايران را دارد، عوامل طبيعي را از نخستين اسباب تجمّع يا پراكندگي مردم مي شمارند. از جمله اين عوامل، درجه حرارت و مقدار آب را بايد ياد كرد كه جمعيت را در جايي گرد آورده و از جايي گريز داده است. از همين روست كه مركز ايران و خصوصاً كويرها از جمعيت تهي ماند و تنها در كنار رودخانه ها و چشمه ها و قنات هايي كه از كوه هاي اطراف خود مايه مي گيرد، بيشتر آبادي هاي اين كشور به وجود آمده است. قم نيز در كنار رودخانه اي پربركت چون اناربار بنا نهاده شده است. سياست شهرسازي پادشاهان باستان ايران در كنار كوير براي جلوگيري از توسعه كوير و حتي كوچك تر شدن آن تا توانسته شهر قم را به كوير نزديك كرده است؛ والّا كمي بالاتر از محلّ فعلي قم در كنار رودخانه و پاي كوه ها براي ايجاد شهر مناسب تر بوده است.



قم بعد از اسلام نيز سرنوشتي مخصوص به خود داشت و البته مانند بسياري از شهرهاي ايران و حتي آسيا، وقتي از چشم امراء مي افتاد، به سرعت رو به انهدام مي رفت و چندي بعد، باز وقتي نظر عنايت خاندان حكمراني را جلب مي كرد، جان در قالب شكسته و فرسوده اش دميده مي شد.(16)



اگر سخن پير ژرژ(17) جغرافيدان معتبر معاصر را درباره طبقه بندي شهرها از جهت تعلّق آنها به سيستم هاي مختلف اقتصادي و اجتماعي بپذيريم، مي توان گفت شهر قم منزلتي مذهبي داشته و دارد.



يكي از دلايل آبادي مجدّد قم در پيِ خرابي هاي پي درپي، مذهبي بودن آن بوده است و ديگر اين كه پس از متروك شدن شاهراه هاي قديم، در نقشه راه هاي فعلي ايران مي بينيم كه قم بر سر راه هاي جنوبي و غربي و شمالي قرار گرفته است و اين براي شهر قم موقعيت ممتازي است. قم جز در چند مورد استثنايي، كم تر مورد توجّه خاندان حكمرانان و پادشاهان قرار گرفته است و هميشه مورد غضب و كينه بوده است، چنان كه اكنون هم مي توان گفت كه قم، مورد توجّه قرار ندارد.



اگر بخواهيم توسعه شهر قم را در طي هزار و پانصد سال اخير در روي نقشه نمايان كنيم، مي بينيم كه شهر، قريب سه كيلومتر به طرف جنوب غربي و شمال غربي پيش رفته است و قسمت اعظم اصلي و باستاني شهر كه در جنوب شرقي و مشرق نقشه فعلي بوده است، توسط سيل ها و بلاهاي ديگر، اكنون از بين رفته است و شهر فعلي قم، مانند بسياري از شهرهاي ايران و حتي آسيا و به طور كلّي مشرق زمين، نقشه اي آشفته دارد.(18)



تجدّدي كه از حدود آغاز مشروطيت و خصوصاً از حدود سي سال پيش در احوال اجتماعي و سياسي ايران صورت بست، چنان مطلوب طبايع افتاد كه از آن پس، هر چه كهنه بود، دل آزار گشت و بسياري از ابنيه كهن را كه گواه اصالت و قدمت شهرها بود، چون دروازه هاي آراسته به كاشي هاي خوش نقش الوان، ويران و معدوم كردند. برجها و باروها را برداشتند و خندق ها را انباشته، در طلب نونمايي در اكثر بناهاي قديم بر روي ريزه كاري ها و برجسته سازي هاي ظريف اصيل، پرده اي هموار از گچ سفيد كشيدند. اين نونواري، آميختگي قديم و جديد را در سيماي شهرهاي ايران تقويت كرد و معجون شگفتي را به وجود آورد.



احداث چند خيابان و چند ساختمان جديد در سال هاي اخير، نقشه شهر قم را به طرز خاصي آراسته است و احداث خيابان ها و كوچه هاي شطرنجي شكل در محلات جديد، نقشه شهر قم را به صورت مختلط «آشفته و انديشيده»(19) در آورده است(20).



درباره چگونگي توسعه شهر قم به صورت فعلي، چند عامل را مي توان ذكر كرد:



1 - جاري شدن سيل هاي متعدّد. چند سيل تاريخي، شهر قم را خراب كرده است كه مهم تر از همه، سيل بهار سال 292 در زمان اعراب اشعري و سيل 1044 در زمان شاه صفي است و سيل 1313 شمسي در زمان رضا شاه پهلوي را مي توان در عداد سيل هاي مهم دانست. در هر بار، اين سيل ها خسارات فراوان به شهر قم وارد مي آوردند و خانه ها و بناها ويران مي شدند و ساختمان و سيماي شهر در اثر تجديد ساختمان و بنا به صورتي ديگر در مي آمده است و چه بسا كه زمين هاي بلندتر در جنوب غربي شهر، مورد استفاده قرار مي گرفته است.



2- مدفون شدن حضرت فاطمه معصومه به سال 201 هجري در مقبره باغ بابلان.(21) پس از اين كه دختر موسي بن جعفرعليه السلام در اين محل - كه در آن موقع، خارج از شهر در مغرب قرار داشت - مدفون گرديد، اهالي خانه ها را نزديك به مدفن وي(22) مي ساختند تا از فيض زيارتش بهره مند گردند.



3 - تغيير مجراي رودخانه در زمان شاه صفي صفوي به سال 1044 هجري قمري. كه سيل مهيب در تابستان جاري شد و مردم قم را غافلگير ساخت و ويراني بسيار به بار آورد. درباره تاريخ اين سيل گفته اند. «خاك قم را به باد داد اين آب». لذا شاه صفي دستور داد كه مجراي رودخانه را برگردانند تا رودخانه از شهر دور باشد. پس از مدّت ها مردم براي اين كه به آب نزديك تر باشند و از سرآب استفاده كنند، خانه ها را به طرف رودخانه نزديك ساختند و اكنون نيز احداث خانه ها در جنوب غربي قم بيشتر از ساير نقاط انجام مي گيرد.



4 - احداث خيابان در زمان سلطنت شاه فقيد. قبل از احداث خيابان هاي جديد، شهر قم سيمايي كاملاً آشفته داشت و كوچه ها و بازارها، به طور كلّي كج و معوج بودند. فقط چند خيابان كوتاه و باريك كه آنها هم بعد از سيل 1044 هجري ساخته شده بودند، در قم وجود داشت، به اين ترتيب:



1) خيابان حضرتي كه حدّ فاصل پل عليخان و مدرسه دارالشفاء مي باشد. سابقاً در ابتداي اين خيابان، بازار شهر شروع مي شده است. زوّار و مسافريني كه به قم مي آمده اند، بعد از ورود از دروازه پل عليخان و بازار كوتاه، مستقيماً وارد خيابان حضرتي مي شده اند و در اين محل، كاروان سراهاي متعدد براي سكونت مسافرين و چارپايان وجود داشته است. در واقع، خيابان حضرتي راه پاكيزه و نزديكي بوده است كه مورد استفاده زوّار براي زيارت قرار مي گرفته است.



2) خيابان چراغ برق كه حدّ فاصل بين خيابان حضرتي و آستانه است. سابقاً خيابان حضرتي را به مقبره شيخان و قبرستان شهر و صحن مطهّر وصل مي كرده است كه در محل قبرستان سابق، اكنون باغ ملّي شهر احداث شده است. از زمان احمدشاه قاجار كه كارخانه برق كوچكي به آستانه هديه كرد و محل آن در اين جا بود، اين خيابان به نام چراغ برق خوانده شد.



3) خيابان پايين حدّ فاصل جلوخان مسجد امام و محل آب انبار سيّدعرب. اكنون در بالاي اين خيابان، خيابان آستانه و در حد وسط خيابان ارم، اين خيابان را قطع كرده است.



بعد از احداث خيابان هاي جديد كه مهم ترين و طويل ترين آنها در شمال و جنوب غربي شهر است، خواه ناخواه شهر به اطراف اين خيابان ها كشيده شد. بعد از واقعه شهريور 1320، اطراف خيابان ارم به سرعت ساخته شد و در سال هاي اخير نيز تا پل راه آهن كاشان كه خيابان صفاييه نام دارد، تمام مزارع و باغات، تبديل به خانه هاي زيبا و نوساز و كوچه ها و كوي هاي شطرنجي شكل شده است.



در قسمت شمال نيز شهر توسعه پيدا كرده است. در شمال غربي نيز تا شاهزاده ابراهيم و شاهزاده جعفر، اراضي تبديل به خانه هاي مسكوني شده اند، به طوري كه اكنون راه آهن تهران تا مسافت زيادي از وسط خانه ها عبور مي كند.

پاورقي





1) از اولاد و احفاد سعد بن مالك در قم زياد هستند، و طايفه بزرگي را به نام اشعري و اشعريون تشكيل مي دهند.

2) در علّت هجرت اشاعره از كوفه مورخين هر يك نظريه هايي داده اند. سائب بن مالك اشعري، عموي عبدالله و احوص از بزرگان و اشراف كوفه بوده است كه ابوموسي اشعري، داوطلبانه دختر خود را به حباله نكاح او در آورد. هنگامي كه مختار براي طلب خون حضرت حسين بن علي عليه السلام خواست خروج كند، بدواً سائب را با خود موافق و مساعد گردانيد و سائب، او را بسياري قوّت و قدر بخشيده تا آخرين قدم با وي كمك نموده در راه رفاه وي كوشيد و در راه وفاي به عهد از جان صرف نظر كرد.

مختار به معيّت سائب اشعري و ابراهيم بن مالك اشتر در كوفه بر ابن مطيع حاكم كوفه خروج كرد و آن وقت ابن مطيع را مغلوب گردانيدند، مختار به شهرهاي تابع كوفه حكّامي فرستاد و عمر بن سائب را به حكومت ري و همدان منصوب گردانيد. عمر چون به دروازه ري رسيد، در را به روي وي فرو بستند. بنابراين به همدان رفت و آن جا به حكومت پرداخت.

بعد از اين كه مختار زمام كوفه را به دست گرفت، مصعب بن زبير از مكه بيرون آمد و پس از محارباتي با مختار و سائب، هر دو كشته شدند و بدين ترتيب، سائب جان خود را بر سر وفاي عهد نهاد. پسر سائب، محمد بن سائب به دست مصعب محبوس گرديد و پس از چندي آزاد گشت. محمّد، جواني برومند و شجاع گرديد. حجّاج بن يوسف، او را مأمور فتح آذربايجان و قزوين و فرونشاندن شورش و برقراري نظم آن جا كرد.

محمّد، يكه و تنها نظم آن ديار را برقرار كرد و براي ديدن عيال و اطفال خود به كوفه برگشت. در نزديكي كوفه به جماعتي از دزدان رسيد كه اموال كارواني را ربوده بودند. آن جماعت را تار و مار كرد. چون اين خبر به گوش حجّاج رسيد، دانست كه محمّد بازگشته است و از اين كه بدون اجازه مراجعت كرده، مورد غضب واقع شد. خانه او را محاصره كردند و محمّد به وساطت مادرش مقاومت نكرد و تسليم شد. حجاج هم وي را بكشت و حكم كرد كه پس از سه روز از آل سائب بن مالك، هر كه را در كوفه بيابند، خونش هدر باشد. پس فرزندان سائب از كوفه هجرت كردند و از شهري به شهري كوچ مي كردند تا پسر عموي آنها فرزندان سعد بن مالك هم به ايشان پيوستند و پس از قتل محمّد، چون خون فرزندان مالك هدر شده بود، تمام اشعريين از كوفه هجرت كردند و فرزندان سائب بن مالك در ماهين (ماه البصره و ماه الكوفه) يعني در نهاوند و دينور مقام گزيده و پسران سعدبن مالك به جانب قم كوچ داده و در آن جا متمكّن شدند و چون در قم صاحب حشمت و شوكت شدند، بني اعمامِ خود را هم از ماهين بخواستند و بني سائب هم به قم فرود آمده، متوطّن گشتند.

3) نام محلي در نزديكي قريه ابرشتجان بوده است.

4) يزدان فاذار، معرّب يزدان پايدار است.

5) مخسرهان، فرزند يزدان پايدار بوده است.

6) مردي بود در نزديك احوص به نام «خوش نما» كه زبان [فارسي ] و تازي نيكو مي دانست.

7) [ميم نام قريه اي است از بلوك قهستان قم كه داراي تاكستان هاي بسيار و شراب ممتازي بوده و بدين جهت، آن را «مي يَم» ناميده اند، يعني درياي مي ].

8) در تاريخ قم مسطور است كه در جاي مسجدي كه اعراب ساختند، سابقاً آتشكده اي وجود داشت كه احوص آنرا از بين برداشته، مسجدي در همان محل احداث كرد و اين، نخستين مسجدي بوده است كه در اين سرزمين بنا شده است.

9) كنيز خربنداد كه بسيار صادق القول بود، در رؤيا ديده بود در باغ بزرگي ايستاده و ديوارهاي باغ فرو افتاده، جمعي به ساختن آنها مشغول اند. در وسط باغ دو درخت سرو بزرگ و تنومند وجود دارد كه بر زمين افتاده و از بن آنها شاخه هاي بسياري روييده. كنيزك خود را به آن جمعيت رسانيد و علّت را پرسيد كه سرو افتاده چگونه سبز گرديده. در جواب وي گفتند كه اين باغ و آن سروها از زمين هاي عرب است. خربنداد چون از اين رؤيا آگهي يافت دانست كه اعراب دولتي عظيم و شأني جسيم پديد آورند.

10) خربنداد گفت كه زودباشد اعقاب عبدالله واحوص به مرتبه رفيعي نايل شوند، به واسطه اتّحادي كه در ميان آنها حكم فرماست و تا روزگار ايشان بدين منوال مي گذرد،احدي بر جان و مالشان طمع نكند و برآنها ظفر نيابد. كه اتّحاد ميان ايشان وهر جامعه، مايه رستگاري است و آنچه من از طالع ساعت وروداينان به دست آوردم، استنباط كردم كه اعراب و فرزندان سعدبن مالك در اين سرزمين، خوش بخت خواهند زيست.

11) جلد نخست كتاب قم و روحانيت، به قلم جناب آقاي عباس فيض از نشريات سال 1328 چاپ قم، ص 151 به بعد.

12) شهر كوفه و شهر روحاني قم از ديرزماني با هم برادر بوده، معاً مورد ستايش ائمه معصومين قرار گرفته اند و اخبار بسياري نيز در مدح اين هر دو شهر و فضيلت مردم و مزيّت تربتشان به مضامين گوناگوني رسيده است.

قم و نجف، وارث شعر و ادب، علم و فضل، و خوي خوب و بد كوفه گرديدند و همان شجاعت و بي باكي، همان ديانت و مهمان نوازي كوفيان به عينه در ميان قمي ها ديده مي شود، با اين تفاوت كه در نجف، كوفيان سراسر شهر را فرا گرفتند، ولي در شهر قم بر بيشتر از نيمي از شهر نتوانستند مسلّط شوند.

13) در ابرشتجان، دختري بود صاحب جمال، در نهايت زيبايي و ملاحت. از قضا نظر رئيس ديلم ها بر او افتاد و متعرّض وي گرديد. تحمّل اين ننگ بر يزدان پايدار رئيس اين ناحيه دشوار آمد و از روي عصبيّت در ميان مردم رفت و مردانگي و شجاعت آنها را تحريك كرد.

14) ساوه در قديم شهري بزرگ و آباد بوده و چون در كنار راه ابريشم قرار داشته، موقعيت امروزي شهر قم را دارا بوده است. بعدها چون راه ابريشم از اعتبار افتاد، ساوه نيز متروك ماند و شهر قم كه دور افتاده بود، در كنار جاده هاي شمال و جنوب و شرق و غرب قرار گرفت و مورد توجّه واقع شد. اوژن فلاندن در كتاب سفرنامه خود به ايران در سال 1840 - 1841 در فصل 16، ص 104 و 106 درباره شهر ساوه چنين مي نويسد: ساوه، شهري كوچك، وليكن در اثر داشتن چندين خرابه قديمي شايان اهميّت است. مسجدي دارد كه از كاشي هاي الوان زيبا و حواشي به خطّ كوفي تزيين گشته. مناره اين مسجد واژگون گرديده كه باعث تأسف من شد؛ چه، تماماً از آجرهاي كوچك تشكيل مي شده كه در آنها شاخ و برگ هايي انداخته بودند و امروزه بِه كلي فاقد آنهاست.

معلوم گشت كه از چند قرن پيش اين شهر از آبادي به دور مانده؛ زيرا كه در سال 1675[م،] آن شهر را ديده و مي گويد: اين شهر، حاليه خراب و ويران است...

15) [براي خواستگاري مأمون نسبت به بي بي، كوچك ترين دليلي ديده نشده و در هيچ يك از كتب معتبر شيعه هم چنين موضوعي وارد نيست. بنابراين، بدين گونه مقولات كه اساس متيني ندارد، اعتبار نمي توان كرد. انجم فروزان، ص 60. مصحح ]

16) شهر همدان، نمونه بسيار روشني از اين قبيل شهرهاست.

17) مكّه در ايام جاهليت به لحاظ اعتبار مذهبي، مركز مبادلات بين قبايل شده است و به علاوه در اين قبيل شهرها روحانيون و كَهَنه و اشخاص وابسته به فرقه روحانيت نيز در ميان اجتماع ديده مي شوند و در احوال دروني شهر مؤثّرند.

18) اين گونه شهرها كه يادآور شهرهاي قديمي هستند و اكثراً اقتصاد روستايي دارند، اغلب ساختمان هايي خشتي و گلي دارند و تنها در اين جا و آن جا چند كاخ و معبد و يا مقبره اي باشكوه و يا خانه هايي معدود به سبك اروپايي دارند كه تضادي فراوان با بناهاي كوتاه گِلي پديد آورده است.

19) نقشه شهرهاي جديد و نوساز چون تهران پارس و شهرهاي صنعتي شمال، نمونه كامل نقشه انديشيده است و در آن طرز توزيع مراكز مسكوني در مقابل مراكز اداري، مراكز تجاري، مراكز صنعتي، مراكز فرهنگي و مراكز تفريحي و شبكه رفت و آمد و حمل و نقل در داخل شهر و ساير احتياجات به خوبي در نظر گرفته شده است. در مقابل، بسياري از شهرهاي ايران، صورتي پريشان دارند و كوچه هايي كج و معوج و درهم و برهم چون تارهاي عنكبوت. اين صورت را آشفته مي ناميم. بسياري از شهرها و حتي جنوب شهر تهران، داراي چنين سيمايي است.

20) نقشه شهر اصفهان، نمونه خوبي است از نقشه مختلط و البته اكثر شهرهاي ايران، داراي اين سبك نقشه هستند.

21) باغ بابلان، باغ بزرگي بوده است كه تمام فضاي آستانه كنوني و باغ ملّي و قبرستان را شامل مي شده است.

22) چون اهالي قم اوّل بار كه اسلام آوردند، طريقه اي جز مذهب شيعه را نشناختند، از همان ابتدا شيفته آل علي عليه السلام و از جان گذشته فرزندان وي بودند. شايد در ايران كم تر جماعتي را بتوان يافت كه اين گونه از جان و دل دوستدار آل محمد باشند و علي الخصوص به علّت وضع خاص فاطمه معصومه عليها السلام براي وي احترامي بسيار قائل اند.