تأويل قرآن از ديدگاه امام خميني رحمه الله


مقدمه



تفسير قرآن كريم از همان ابتداي نزول مورد توجه مسلمانان بوده و هر كس به اندازه فهم و استعداد خود به شرح و توضيح آيات شريفه اهتمام مي ورزيد. ولي مسأله تأويل قرآن - با آنكه مكرر در آيات شريفه بيان شده است - هميشه با نوعي ترديد و شك همراه بوده و ديدگاههاي غيرمعتدل درمورد آن اظهار شده است. به همين جهت ما ابتدا ضرورت تأويل و تفاوت آن را با تفسير بيان كرده و سپس ديدگاههاي امام خميني رحمه الله را در مسأله تأويل قرآن توضيح مي دهيم.



ضرورت تأويل



تأويل در لغت پايان و سرانجام چيزي را گويند و در روايات باطن قرآن را تأويل آن دانسته اند. مثلاً در روايات متعددي آمده است كه قرآن داراي ظاهر و باطني است(1) و در روايات ديگر آمده است كه: «ظهره تنزيله و بطنه تأويله»(2)؛ باطن قرآن همان تأويل آن است.



و اما قرآن كريم در سوره آل عمران تنها به وجود تأويل براي تمام قرآن يا براي آيات متشابه و اينكه آن تأويل را غير از خداوند و راسخان در علم كسي نمي داند، تصريح شده است. (آل عمران، آيه 7) ولي از آيه شريفه «يوم يأتي تأويله» (اعراف، آيه 7) و «هذا تأويل رؤياي من قبل» (يوسف، آيه 100) استفاده مي شود كه تأويل همان واقعيت خارجي است كه فراتر از الفاظ و عبارتها است. نفس ظهور امام زمان عليه السلام و يا روز قيامت تأويل قرآن است و نيز آمدن حضرت يعقوب با همسر و فرزندان خود نزد حضرت يوسف عليه السلام تأويل آن خواب حضرت يوسف است.



مرحوم سيد حيدر آملي مي گويد: «تأويل قرآن عقلاً و نقلاً واجب است».(3)



متأسفانه پس از اين عبارت قسمتي از كتاب او از بين رفته است و دليل او بر اين مدعا معلوم نيست؛ اما مي توان ادعا كرد كه آيات فراواني در قرآن كريم وجود دارد كه اگر اين آيات تأويل نشوند و بر واقعيتي فراتر از الفاظ و عبارتها حمل نشوند، تشبيه و تجسيم لازم آمده و نسبتهاي ناروا به خداي متعال داده خواهد شد. عبارت هايي از قبيل «وجه الله»، «يد الله»، «جنب الله»، «روح الله»، «نفس»، «سمع»، «بصر»، «قول»، «كلام»، «مجي ء»، «استواء»، «غضب»، «سخط»، «مكر»، «استهزاء»، «خدعه»، «نسيان» و ... در قرآن كريم و روايات بكار رفته و معمولاً اين كلمات با لوازم مادي به كار مي روند و نسبت دادن آنها به خداي متعال معنايي غير از معناي معهود ذهني را مي طلبد.



ملاصدرا ديدگاههاي مختلف را در باب تأويل آيات متشابهي كه اثبات يد يا استواء بر عرش نموده است چنين گزارش نموده است: «روش اهل لغت و اهل حديث حنبليان آن است كه به ظاهر الفاظ تمسك مي كنند، هرچند برخلاف عقل باشد. ولي روش اصحاب فكر آن است كه اين آيات را طوري تأويل نمايند كه با فكر آنان هماهنگ باشد. معتزليان در مباحث مربوط به مبدأ طرفدار تنزيه بوده و اين آيات را تأويل مي كنند؛ ولي در مباحث مربوط به معاد اين الفاظ را بر همان ظاهر خود ابقا مي نمايند؛ اما روش صحيح آن است كه اين آيات نه بر تشبيه و نه بر تنزيه حمل نشود».(4)



وهابيان هرگز به سراغ تأويل نمي روند. عبدالعزيز بن باز مي گويد: «ما معتقديم كه خداوند صورتي داراي جلال و جمال داشته و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو چشم حقيقي دارد و به اتفاق اهل سنت چشمان خداوند دو عدد است و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو دست بزرگ و با كرامت دارد».(5)



چنانكه روشن است اين كلام بر تشبيه خداوند به خلق و جسماني معرفي كردن خداي متعال و درنتيجه محدود شدن خداوند و تركيب و همراه نقص دانستن صراحت دارد و انكار تأويل نتيجه اي غير از اين نخواهد داشت.



برخي نيز گفته اند «تأويل قرآن كريم اصلاً جايز نيست و آن را تنها در سه حديث پذيرفته اند:



1 - الحجر الاسود يمين الله في الارض؛ حجرالاسود دست راست خداوند در زمين است.



2 - قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن؛ دل مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداي مهربان است.



3 - اني لأجد نَفَسَ الرحمان من جانب اليمن؛ من دم خداي مهربان را از سمت يمن مي يابم.»(6)



با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه چهار نظر مشهور در باب تأويل قرآن وجود دارد:



1 - افراط برخي از معتزله و نيمه فيلسوفاني كه تمام آيات مربوط به توحيد و معاد را تأويل و بر غير ظاهرشان حمل مي نمايند.



2 - تفريط حنبليان كه تمام ظواهر الفاظ را پذيرفته و بر همان معني ظاهر الفاظ حمل كرده اند؛ گويا كه قرآن هرگز تأويل ندارد.



3 - نيمه اعتدال كه در ميان عالمان شيعي نيز ديده مي شود كه آيات مربوط به توحيد را تأويل مي كنند؛ اما آنچه را مربوط به معاد و نعمت هاي بهشت يا عذاب جهنم است بر ظاهر آن حمل مي كنند.



4 - اعتدال واقعي: محي الدين ابن عربي مي گويد: «هر صورت حسي داراي يك روح معنوي است و صورت حسي آن ظاهر، و روح معنوي آن باطن است و صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي؛ به اين جهت بايد هميشه بين ظاهر و باطن جمع نمود و مقصود از عبرت نيز همين عبور از ظاهر به باطن است و آنكه بر ظاهر جمود مي ورزند، از صورت ظاهر هرگز عبور ننموده و عبرت گرفتن را تنها به تعجب نمودن منحصر دانسته اند».(7)



فقهاي بزرگ معمولاً در برابر تأويل موضع منفي گرفته و باب تأويل قرآن را بسته اند، شايد بتوان گفت حق نيز با آنان است؛ زيرا مدعيان دروغگو در اينجا فراوان است و برخي براي آنكه دست برداشتن خود از ظواهر شرع را توجيه نمايند به سراغ تأويل مي روند. در عين حال بايد گفت: گرچه سوء استفاده از آن نيز فراوان بوده است، اصل تأويل حق و غير قابل انكار است.



تفاوت تفسير و تأويل



تفسير آشكار كردن مراد و معناي الفاظ است، بويژه الفاظي كه مدلول آنها روشن نباشد. امام خميني رحمه الله مي فرمايد: «به طور كلي معناي تفسير آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و مهم، بيان منظور صاحب كتاب باشد. اين كتاب شريف كه به شهادت خداي تعالي كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق انسانيت است بايد مفسّر در هر قصه از قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايي به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسّر وقتي مقصد از نزول را به ما بفهماند مفسّر است، نه سبب نزول؛ آن طور كه در تفاسير وارد است».(8)



اگر معناي تفاسير همان باشد كه امام خميني رحمه الله ادعا كرده است بايد گفت: «تاكنون تفسيري براي كتاب خدا نوشته نشده است».(9) زيرا آنگونه كه امام خميني رحمه الله فرموده است فراگيري نكته هاي بديع و بيان و وجوع اعجاز و شأن نزول آيات و زمان نزول و مكي و مدني و اختلاف قراءات و اختلافات مفسرين و يادگيري قصص و حكايات و اطلاع از تاريخ گذشتگان همه اينها از مقصود و مراد واقعي قرآن به دور است و حتي موجب حجاب و غفلت از قرآن كريم مي باشد(10) تفسير حقيقي قرآن وظيفه اصلي است و از عهده انسانهاي ضعيف خارج است و آنچه كه ذكر مي شود تنها به عنوان احتمالي بيش نيست.(11) و هركدام در جاي خود خوب است؛ اما نبايد به آنها بسنده نمود و مقصود قرآن را به آن منحصر دانست.(12)



از اين كلمات كه از حضرت امام خميني رحمه الله نقل شد، استفاده مي شود كه مراد ايشان از تفسير قرآن معناي اصطلاحي نيست. وقتي مي فرمايد: تاكنون براي قرآن تفسير نوشته نشده است مراد تفسير باطن قرآن و مقصود واقعي آن است؛ ولي تفسير به معناي توضيح الفاظ و مفردات و آيات قرآن كريم بسيار است و فراوان نوشته شده است.



به هر حال از روايات فراواني استفاده مي شود كه تأويل قرآن غير از تفسير آن است و نسبت منطقي آنها تباين است؛ نه عموم مطلق. مثل: «يا حَكَم انّ لهذا تأويلاً و تفسيراً؛ اي حكم اين تأويل و تفسيري دارد»(13)، و «... علّمني تأويلها و تفسيرها؛ تأويل و تفسير آن را به من بياموز»(14)، «ظهره تنزيله و بطنه تأويله؛ ظاهرش تنزيل آن و باطنش تأويل آن است»(15)، البته گاهي تأويل و تفسير به جاي يكديگر بكار مي روند؛ مثلاً از ابن عباس نقل شده است كه: «تفسير بر چهار قسم است: 1 - آنچه را كه هر كس بايد بداند. 2 - ظرافتهاي كلام كه عرب آن را مي فهمد. 3 - آنچه را كه فقط عالمان مي فهمند. 4 - آنچه را كه جز خداوند كسي نمي داند»(16). قسم سوم و چهار تفسير در اين كلام ابن عباس همان تأويل است كه به خداي متعال و راسخان در علم اختصاص دارد.



سيد حيدر آملي تفسير را در مقابل تأويل دانسته و مي فرمايد: «تفسير يعني بحث از كيفيت، اسباب و شأن نزول آيات و امثال آن و اين جايز نيست، مگر آنكه روايت درستي درمورد آن آمده باشد ولي تأويل به معنا صرف نمودن آيات به معناي مناسب آن است و اين بر عالمان ممنوع نيست به شرط آنكه با قرآن و سنت موافق باشد».(17)



عبدالرزاق كاشاني نيز در ابتداي تأويلات خود تفسير را در مقابل تأويل قرار داده است.(18)



از آنچه گذشت روشن گرديد كه:



1 - تفسير به عبارت و الفاظ و توضيح واژه ها ارتباط دارد، و تأويل به واقعيت مربوط است و در بيان مصداقهاي خارجي و حقيقت عيني آيات است.



2 - تفسير به مشكلات و الفاظ غريب قرآن و غوامض آيات اختصاص دارد؛ ولي تأويل تمام قرآن فرا مي گيرد و هر آيه اي يك صورت ظاهري و يك باطن دارد كه صورت باطن همان تأويل و حقيقت خارجي آيه است.



3 - احتمال دارد كه تفسير به احكام قرآن اختصاص داشته باشد(19)، ولي تأويل همه آيات را اعم از احكام و غير آنها دربر بگيرد.(20)



4 - دانش تفسير براي هر كسي كه با علوم ادبي و حديث و علوم قرآن آشنا باشد ممكن است؛ ولي دانستن تأويل قرآن تنها براي راسخان در علم ميسّر است.



5 - تفسير بر دو قسم است: صحيح و باطل. تفسير باطل همان تفسير به رأي است كه محظور و ممنوع است. تأويل نيز بر دو قسم است: به حق و به باطل. تأويل به حق آن است كه به هدايت و ارشاد مربوط بوده و گوينده آن راسخان در علم باشد. و تأويل به باطل تأويل اهل زيغ و اهواء است كه به منظور فتنه و خراب كردن دين و اعتقادات مردم آيات متشابه را به دلخواه خود تأويل مي كنند.



از آنچه گذشت روشن شد كه استفاده هاي عرفاني بزرگاني چون محي الدين، قونوي، سيد حيدر آملي و امام خميني رحمه الله از آيات شريفه قرآن هرگز تفسير قرآن نيست تا كسي توهم كند كه جزء تفسير به رأي باشد.



امام خميني رحمه الله پس از آنكه غور در صورت ظاهري قرآن را ماندگاري در زمين و از وسوسه هاي شيطاني دانسته مي فرمايد: «يكي ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميده اند كسي را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تفكر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأي كه ممنوع است اشتباه نموده اند و بواسطه اين رأي فاسد و عقيده باطل قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عاري نموده و آن را به كلي مهجور نموده اند، در صورتي كه استفادات اخلاقي و ايماني و عرفاني به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأي باشد ... مثلاً اگر كسي از قول خداي تعالي «الحمد لله ربّ العالمين» كه حصر جميع محامد و اختصاص تمامي آن است به حق تعالي استفاده توحيد افعالي كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالي كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مي دهد از حق تعالي است، و هيچ موجودي را از خود چيزي نيست و لذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسي را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است؟! تا اسمش تفسير به رأي باشد يا نباشد الي غير ذلك از اموري كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست».(21)



اكنون كه جدايي تأويل از تفسير به رأي روشن شد روش حضرت امام را در تأويل قرآن كريم بيان مي كنيم. تأويل قرآن آن چنان گريزناپذير است كه به نظر امام خميني رحمه الله آنانكه از تأويل پرهيز مي كنند خود به تأويلي ديگر گرفتار شده اند. ايشان در بحث از تسبيح موجودات مي فرمايد: «محجوبين از اهل فلسفه عاميه و اهل ظاهر كه منطق موجودات را نيافته اند به تأويل و توجيه پرداخته اند، و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تأويل كتاب خدا كنند، به حسب عقل خود در اين موارد، خود تأويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند، به مجرد آنكه نطق موجودات را نيافته اند؛ با آنكه برهاني در دست ندارند پس تأويل قرآن را بي برهان و به مجرد استبعاد كنند».(22)



در طول تاريخ نيز افرادي بوده اند كه از تأويل قرآن سوء استفاده كرده و تأويلات غلط و نادرستي را به قرآن كريم نسبت داده اند(23)، و حضرت امام در اين عبارت به منشأ اشتباه آنان اشاره كرده كه هر كس به عمق فلسفه پي نبرده باشد يا تنها اهل ظاهر و حس باشد و يا در تأويلات خود از برهان و استدلال دوري كند گرفتار تأويلات غلط و گمراهانه و هواپرستانه مي گردد بنابراين تأويل كننده قرآن بايد اهل «فلسفه عاليه» و نه «فلسفه عاميه» بوده و با برهان و دل و معرفت و مشاهده به تأويل قرآن برسد.



روش حضرت امام در تأويل قرآن بر يك اصل استوار قرار دارد و آن تطابق بين كتاب تدوين و كتاب تكوين و كتاب انفس است. اگر جان انسان را كتابي از كتابهاي الهي و جهان خارج را نيز كتاب تكويني و قرآن كريم را كتاب تدويني الهي بدانيم، همانگونه كه از آيات شريفه قرآن و روايات و ادب فارسي به خوبي بدست مي آيد، در اين صورت تأويل قرآن به معناي بيان تطابق كتاب تدوين با كتاب تكوين است. همانگونه كه سيد حيدر آملي نيز به آن تصريح كرده است.(24) تمام تأويلات امام خميني رحمه الله نيز بر اين اساس بوده و هميشه قرآن را با كتاب تكوين مطابقت مي دهد كه به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم:



الف: شايد سرّ خطيئه آدم عليه السلام توجه به كثرت اسمائي است كه روح شجره منهيه است.(25)



ب: در تفسير و بلكه تأويل آيه شريفه «قل هو الله احد» مي فرمايد: «ممكن است كه «هو» اشاره باشد به مقام فيض اقدس كه ذات اسماء ذاتيه است و «الله» اشاره به مقام احديت جمع اسمائي كه حضرت اسم اعظم است و «احد» اشاره به مقام احديت باشد و بنابراين آيه شريفه درصدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه در مقام تكثير اسمائي كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند و تجلي به فيض اقدس به حسب مقام ظهور «الله» است و به حسب مقام بطون «احد» است و شايد «هو» اشاره به مقام ذات باشد و چون «هو» اشاره غيبيه است درحقيقت اشاره به مجهول است و «الله» و «احد» اشاره به مقام واحديت و احديت باشد؛ پس ذات را كه مجهول مطلق است معرفي فرمايد به اسماء ذاتيه و اسماء واحديت صفاتيه، و در حقيقت اشاره به آن است كه ذات غيب است و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكر در ذات موجب ضلالت است و آنچه مورد معرفت اهل الله و علم عالمين بالله است واحديت و احديت است. و واحديت براي عامه اهل الله و احديت براي خلّص از اهل الله است.(26)



ج: در تأويل ضمير غايب در «انا انزلناه في ليلة القدر» مي فرمايد: «قرآن قبل از تنزل به اين نشأه در مقام و كينونت علمي در حضرت غيبيه به تكلّم ذاتي بوده به احديت جمع و ضمير غايب اشاره به آن مقام است».(27)



د: در تأويل سوره مباركه حمد نيز فرموده: «سوره حمد جميع سلسله وجود است عيناً و عملاً و تحققاً و سلوكاً»(28) و آنگاه توضيح داده است كه چگونه كلمات سوره حمد به همه عالم تكوين از ابتداء تا انتهاء و همه عوالم مجردات و ماديات اشاره دارد، و اين هم به طريق اجمال است و هم تفصيل.



به هر حال تأويل قرآن اگر صحيح و همراه با برهان بوده و با معارف قرآني هماهنگ باشد مي تواند به آن هدف اصلي كه هدايت است منتهي شود و ارتباط بين آيات شريفه را برقرار كند؛ به عنوان مثال وقتي مي فرمايد: «و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكاً و نحشره يوم القيامة اعمي»؛ و هر كه از ياد من رو بگرداند، زندگاني تنگي دارد و روز رستاخيز او را كور محشور مي كنيم» (طه، آيه 124) و يا «و من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي»؛ و هر كه در اينجا كور باشد، در آخرت هم كور است» (اسراء، آيه 72).



روشن است كه بين ذكر خدا و چشم سر مناسبتي نيست؛ پس بايد مراد از چشم در اينجا چشم دل باشد، و مراد از كوري حجابهاي دل باشد كه مانع از رؤيت و مشاهده است، و مراد از ذكر معرفتي باشد كه از راه كشف و شهود بدست مي آيد؛ بر اين اساس اعراض از ذكر با كوري دل مناسبت كامل دارد.



نيز آيه شريفه «يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله»؛ افسوس بر من كه در اطاعت خدا كوتاهي كردم» (زمر، آيه 56). در هنگام تفسير بايد اينگونه معنا شود كه اين اظهار تأسف و حسرت از كوتاهي در اطاعت خدا و تحصيل رضايت اوست؛ ولي تأويل آن امام معصوم است و مقصود اظهار تأسف و حسرت از كوتاهي در معرفت امام و اطاعت از امام مي باشد.



در پايان ذكر اين نكته نيز لازم است كه چون طبق دليل عقلي و نقلي و نيز كشف و شهود تأويل قرآن مخصوص معصومين عليهم السلام است كه راسخان در علم هستند، هر كس غير از آنان بخواهد قرآن را تأويل كند، بايد احتياط را از دست نداده و تمام آنچه را ذكر مي كند، تنها به عنوان احتمالي در معني و حقيقت آيات ذكر كند و چيزي را به صورت قطعي به كتاب خداوند نسبت ندهد؛ آنگونه كه روش حضرت امام خميني رحمه الله نيز بوده است.

پاورقي





1) تفسير العياشي» محمد بن مسعود سمرقندي، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، مكتبه علميه اسلاميه، تهران، 1381 ق، ج 1، ص 2 و «علل الشرايع» محمد بن علي بن الحسين، شيخ صدوق، كتابفروشي داوري، قم، 1385 ق، ص 606 و «الكافي» محمد بن يعقوب كليني، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1363 ش، ج 4، ص 549، ح 4.

2) بصائر الدرجات» محمد بن حسن صفار، تصحيح ميرزا محسن كوچه باغي، كتابخانه آيةالله مرعشي، قم، 1404 ق، ص 196، ح 7.

3) تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم في تأويل كتاب الله العزيز المحكم»، ج 1، ص 203.

4) مفاتح الغيب» محمد بن ابراهيم شيرازي، تصحيح محمد خواجوي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1363 ش، ص 74.

5) عقيدة اهل السنة و الجماعة» اعلاء عبدالعزيز بن باز، تأليف محمد بن صالح العثيمين، دارالوطن، رياض، 1414 ق، ص 5.

6) اين قول را ملاصدرا در «مفاتيح الغيب» ص 85 از بعض اصحاب احمد بن حنبل نقل كرده است.

7) الفتوحات المكية» محي الدين بن عربي، تصحيح عثمان يحيي، المجلس الاعلي للثقافة، قاهره، 1405 ق، باب 50، ج 80، ص 212.

8) آداب الصلاة» امام خميني، به اهتمام سيد احمد فهري، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، چاپ دوم، 1366 ش، ص 212.

9) همان، ص 212.

10) همان.

11) همان، ص 92.

12) همان، ص 205.

13) بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام» علامه محمدباقر مجلسي، انتشارات اسلاميه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363 ش، ج 14، ص 192.

14) همان، ج 36، ص 257.

15) همان، ج 92، ص 97.

16) تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم في تأويل كتاب الله العزيز المحكم» سيد حيدر آملي، تصحيح سيد محسن موسوي تبريزي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1414 ق، ج 1، ص 239.

17) تفسير المحيط الاعظم» ج 1، ص 232.

18) تفسير القرآن الكريم» منسوب به محي الدين بن عربي، تصحيح مصطفي غالب، انتشارات ناصر خسرو، تهران، بي تا، ج 1، ص 4.

19) آداب الصلاة» ص 220.

20) در «بحار الانوار» ج 82، ص 270 و ج 84، ص 254 آمده است كه همه چيز حتي تك تك اجزاي نماز داراي تأويل مي باشند.

21) آداب الصلاة» ص 220.

22) همان، ص 281.

23) بحار الانوار» ج 93، ص 95.

24) معني تأويل عرفاني تطبيق كتاب تدويني با كتاب آفاقي است. «تفسير المحيط الاعظم» ج 1، ص 240.

25) آداب الصلاة» ص 305.

26) همان، ص 332.

27) همان، ص 349.

28) سرّ الصلاة» ص 86