زيست نامه مؤلف


وي آيةالله حاج ميرزا محمدعلي، فرزند حاج ميرزا احمد اوُنساري(1) قراجه داغي(2) از مجتهدان و مروّجان شريعت و دين، از خطّه آذربايجان، از شاگردان شيخ مرتضي انصاري رحمهم الله و داراي آثار بسياري در زمينه فقه، اصول، اخبار، علوم عربي و فنون ديني مي باشد. علماي بسياري وي را ستوده اند. سيد محسن امين صاحب «اعيان الشيعة» درباره وي مي گويد:



آيةالله شيخ محمدعلي قراجه داغي، فقيه، اصولي، متكلّم، مفسّر، عروضي و عارف به لغت عربي، تحصيلات خود را در نجف انجام داد و درس اصول مرحوم شيخ مرتضي انصاري را درك كرد و فقه را از شيخ مهدي جعفري فراگرفت. سپس به ايران بازگشت و در تبريز اقامت گزيد.(3)



آقا بزرگ تهراني، نويسنده «الذريعة في تصانيف الشيعه» درباره وي گويد:



«هو الشيخ ميرزا محمدعلي بن أحمد الأونساري القراجه داغي التبريزي، فقيه متبحّر و عالم بارع.»(4)



سيد محمد مهدي كاظمي، نويسنده «احسن الوديعة» درباره وي گويد:



«شيخ محمدعلي بن الشيخ احمد الاونساري القراجه داغي، نزيل تبريز، عالم فاضل، ثقه، عارف، عابد و زاهد رئيس مشاراليه، نافذالكلمة، جامع در علوم و بارع در فنون، صاحب يد طولايي در معرفت ادب و صاحب باع ممتد در حفظ لغات عرب، عارف تفسير و حديث و رجال، و يكي از ائمه مجتهدين و ركن علماي عاملين، بلكه امام دهر خود بلامرافعه و فقيه عصر خويش بلامنازعه، اسم سامي او در اقطار و اصقاع مشهور، و ذكرش در جميع ديار و بقاع شايع بود. طلاّب از قراي تبريز به سوي او متوجه و حاضر درس او مي شدند.»(5)



نويسنده «ريحانةالادب» درباره وي گويد:



محمدعلي بن احمد قراجه داغي تبريزي، از محال قراجه داغ، معروف به قره داغ از نواحي تبريز - كه نام آن در اين اواخر از طرف فرهنگستان ايران مبدل به ارسباران گرديده است - منسوب مي باشد. از علماي آذربايجان كه در فقه و اصول و حديث و رجال و علوم عربيه و فنون ادبيه، ماهر و تأليفات وي بهترين معرف مراتب علميه اش مي باشند.(6)



نويسنده «الماثر والآثار» درباره وي گويد:



«از اجله مجتهدين و مروجين شريعت و دين است. در فقه و اصول و اخبار و علوم عربيه و فنون ادبيه مقامي منيع و رتبه اي رفيع دارد. در اين فنون غالباً صاحب تصنيف است.»(7)



ولادت



تاريخ ولادت و فوت وي مشخص نيست. آقا بزرگ تهراني در الذريعة، ج 3،ص 56 مي نويسد: «المتوفي بعد سنة 1306». و در ج 4، ص 301 آن مي نويسد: «و كان حياً في زمن تأليفه (1306)». در ج 6 ص 61 آن مي نويسد: «المتوفي (1310)». و در ج 6، ص 159 آن مي نويسد: «المتوفي حدود (1310)». و در «نقباء البشر»، ج 4، ص 13412 مي نويسد: «أجاب داعي ربّه في يوم الجمعة ثاني ربيع الثاني سنة»(1310 ه .)



خاندان



خاندان حاج شيخ محمدعلي قراجه داغي، از خاندان هاي معروف تبريز و اكثراً مجتهد بودند. لذا مشهور به مجتهدي شدند. دكترعقيقي بخشايشي، از محققان ارجمند حوزه، در كتاب «مفاخر آذربايجان»، درباره خاندان و حوزه علمي مجتهدي ها در تبريز مي نويسد:



«خاندان مجتهدي ها در تبريز و حومه، يكي از خاندان هاي اصيل روحاني مي باشند. امامت جمعه تبريز در عهد فتحعلي شاه، به ميرزا لطفعلي مجتهد، فرزند ميرزا احمد مجتهد (متوفا: 1265 ه.ق) و آن منصب در مجتهدي ها و اولاد ميرزا احمد تا اعصار اخير همچنان باقي بود. به اين ترتيب كه پس از فوت ميرزا لطف علي به فرزندش ميرزا اسماعيل، بعد از وي به عموزاده اش حاج ميرزا عبدالرّحيم، و پس از وي به فرزندش حاج ميرزا عبدالكريم و بعد از وي به برادرش حاج ميرزا علي و بعد به حاج ميرزا جعفر انتقال يافته است.



در كنار امامت جمعه كه منشأ قدرت واقتدار اسلامي بود، عموزادگان آنان نيز در رشته هاي فتوا و اجتهاد كوشيدند، و تعداد كثيري از اين دودمان به عنوان مجتهد و صاحب رأي به عرصه ظهور رسيدند كه اگر حافظه ياري نمايد مي توان از: آيةالله حاج ميرزا عبدالله مجتهدي - آخرين فرد روحاني از نسل مجتهدي ها - آيةالله شيخ مصطفي، فرزند سوم آيةالله حاج ميرزا حسن مجتهد، فرزند آيةالله حاج ميرزا باقر و حاج ميرزا جواد، حاج ميرزا جعفر و جمعي ديگر را مي توان ياد كرد. دوران مجتهدي ها از عصر حكومت زنديه تا اواخر حكومت پهلوي امتداد پيدا مي كند. آنان در اين مدت طولاني حكومت شرعي و اداره حوزه علمي آذربايجان را با كمك ديگر عناصر علمي مانند: انگجي ها، قاضي ها، خسروشاهي ها، اصولي ها، مولوي و زنوزي ها... ادامه مي دهند و طلاب علوم ديني را دور شمع محفل خود گرد مي آورند و بيشترين مزيّت حوزه علمي آنان بر استحكام ادبي و عنايت به اتفاق و استحكام پايه هاي نخستين تحصيلات علوم اسلامي استوار گرديده بود.»(8)



هجرت هاي ميرزا محمدعلي قراجه داغي



آيةالله ميرزا محمدعلي قراجه داغي سفرهاي متعددي را براي طلب علم و زيارت نمود و در اين راه با سختي هاي زيادي رو به رو شد.



وي در آغاز، مدتي را در تبريز مشغول به درس شد و از محضر استادان آن ديار، مخصوصاً پدر خود، بهره برد و چند سال بعد، براي ادامه تحصيل به عتبات عاليات رفت و از محضر استادان آن جا همچون شيخ انصاري بهره ها برد. سپس به عزم پابوسي بقعه رضوي، در سال 1300 به مشهد مقدس رفت. نويسنده «المآثر والآثار» در اين باره مي نويسد:



«چند سال قبل زايراً به مشهد رضويه رفت و مرحوم ميرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله كه در آن وقت حكمراني ايالت خراسان به هم رسانيده او را زماني براي اجراي خيالات صحيحه و ترويجات شرعيه كه در نظر داشت در مشهد مقدسه متوقف ساخت.»(9)



وي سپس به تهران آمد و در مدرسه سپهسالار، مشغول تدريس شد و پس از آن به تبريز بازگشت. نويسنده «المآثر و الآثار» درباره ورود وي به تهران مي گويد:



«تا بعد چندي از آن جا به تهران ورود نمود و مورد مراحم فوق الوصف اعلي حضرت همايوني گرديد، چنان كه در ضمن جرايد دولتي نيز اشاره كرده ايم و مقام تدريس و توجهات مدرسه و مسجد سلطاني از منجدثات عظيمه و اثار فخيمه اين دولت را به وي موكول فرمودند. و پس از چندي به موجب تمناي اهالي دارالسلطنه تبريز به آذربايجان رفت و اينك در آن خطّه با مشربي پاك و مشي ستوده به تدريس علوم و ترويج احكام قيام مي نمايد و اهتمام مي فرمايد - وفقه الله تعالي -».(10)



از جمله شاگرداني كه در محضر نوراني درس ايشان تربيت شده اند، سيد ميرزا باقر قاضي طباطبايي، فرزند ميرزا محمدتقي قاضي طباطبايي تبريزي است. آقابزرگ تهراني در اين باره مي نويسد:



«و من تلاميذه في تبريز، العلامة السيد ميرزا باقر القاضي الطباطبائي، كما ذكره ولد السيد محمدعلي في كتابه «حديقةالصالحين».(11)



وي سفرهاي متعددي به حجاز، سوريه، مصر، اسكندريه و قم نمود كه در اين رساله شريف به آنان اشاره مي نمايد.



استادان



آيةالله حاج شيخ محمدعلي قراجه داغي در مدت تحصيلات خود در تبريز، كربلاي معلي و نجف اشرف، از محضر استادان مختلفي بهره برد، از جمله:



1. پدرش، آيةالله شيخ احمد مجتهد قراجه داغي، در شهر تبريز.



2. آيةالله شيخ مرتضي انصاري، در نجف اشرف.



3. آية الله سيد علي طباطبائي (صاحب رياض)، در كربلاي معلي .



4. آيةالله شيخ مهدي جعفري، استاد فقه وي در نجف اشرف.



آثار



بهره گيري از استادان بزرگ حوزه نجف اشرف، كربلاي معلّي و تبريز، او را به درجه اي از علم و مرتبه اي از معرفت رساند كه در زمينه هاي مختلف علوم و فنون اسلامي: فقه، اصول، تفسير، لغات عرب و...، دست به تأليف زد.



آثار او عبارتند از:



1. حاشيه بر شرح اللمعة.(12)



آقا بزرگ تهراني در «الذريعة»، درباره آن مي نويسد:



«الحاشية عليها [اي الروضة البهية] للمولي محمدعلي بن احمد القراجه داغي، المتوفي (1310)، طبعت متفرقة علي هامش الروضة».(13)



2. حديقة البساتين.(14)



آقا بزرگ تهراني در «الذريعة» مي نويسد:



«الحاشية عليه [اي القوانين ] للمولي محمدعلي بن أحمد القراجه داغي، المتوفي (1310)، صاحب حاشية الروضة البهية، طبع بعضها علي هو امش القوانين».(15)



3. شرح صيغ العقود.(16)



آقا بزرگ تهراني در الذريعة مي نويسد:



«شرح صيغ العقود: للمولي محمدعلي بن الحاج المولي أحمد القراجه داغي الاونساري من قري قراجه داغ، فارسي مع بيان و تحقيق. فرغ منه في ثامن ذي القعدة سنة (1288 ه .) و هو مطبوع متداول مع متنه الفارسي للمولي علي الزنجاني القارپوزآبادي طبع سنة (1291 ه .) والمؤلف من تلاميذ العلامة الانصاري.»(17)



4. رساله عمليه(18)



آقا بزرگ تهراني در «الذريعة» مي نويسد:



«الرسالة العملية للمولي محمدعلي بن أحمد القراجه داغي الانصاري، تلميذ شيخنا الانصاري و هي مطبوعة».(19)



5. التنقيحات الاصولية.(20)



اين اثر شرحي است بر «فرائدالاصول» شيخ انصاري، كه آقا بزرگ تهراني در الذريعة، در باره اش مي نويسد:



«التنقيحات للمولي محمدعلي بن احمد القراجه داغي الاونساري، المتوفي بعدد 1306، ذكره في فهرس تصانيفه المذكورة في آخر اللمعة البيضاء».(21)



و در جاي ديگر مي نويسد:



«الحاشية عليه [اي فرائد الاصول ]: للمولي محمدعلي بن أحمد القراجه داغي، المتوفي حدود (1310) ذكر في فهرس تصانيفه إنّها لخصوص الاصول العملية. و مر له ايضاً حاشية الروضة كما مر له في ج 4 ص 468 «التنقيحات الاصولية»(22)



6. الفتوحات الرضوية في الاحكام الفقهية الاستدلالية».(23)



آقا بزرگ تهراني در الذريعة مي نويسد:



«الفتوحات الرضوية في الاحكام الفقهية الاستدلالية خرجت منه أجزاء للمولي العاصر محمدعلي بن أحمد الانصاري القراجه داغي، ذكر في فهرس كتبه، و يأتي له في هذا الجزء فضائل قم، رسالة في المساجد.»(24)



7. مناسك الحج(25)



اين اثر با نام «رسالة في اسرار الحج» نيز ضبط شده، ولي آقا بزرگ تهراني نام آن را «مناسك الحج» ذكر كرده است:



«مناسك الحجّ و اسراره، للمولي المعاصر محمدعلي بن أحمد القراجه داغي الانصاري، ذكره في فهرست كتبه».(26)



برخي، اشتباهي، اين دو نام مختلف را دو رساله جداگانه انگاشته اند. اين دو نام، متعلق به يك رساله است؛ چنانچه آقا بزرگ تهراني به آن اشاره فرموده و هردو نام را براي يك رساله ضبط نموده اند.



8. رسالة في الامر بين الامرين.(27)



آقا بزرگ تهراني اين رساله را در فهرست آثار حاج شيخ محمدعلي قراجه داغي ذكر ننموده اند، ولي نويسنده «علماء معاصرين» آن را جزء مؤلفات وي آورده است.



9. حواشي علي رسائل الانصاري رحمهم الله.(28)



آقا بزرگ تهراني درباره اش مي نويسد:



«الحاشية عليه [اي رسائل ]للمولي محمد علي بن احمد القراجه داغي المذكور آنفا ذكرت في فهرس تصانيفه.»(29)



10. حواشي علي الرياض المسائل.(30)



آقا بزرگ تهراني در اين باره مي نويسد:



«الحاشية عليه [اي رياض المسائل ] للمولي محمدعلي بن احمدالقراجه داغي صاحب «حاشية الروضة البهية» ذكرت في فهرس تصانيفه.»(31)



11. حواشي علي الفصول في علم الاصول.(32)



12. الاصول المهمة.(33)



آقا بزرگ تهراني اين اثر را اين گونه معرفي مي نمايد:



«الاصول المهمة في اصول الدين و المواعظ، للمولي محمدعلي بن احمد الاونساري، من محال قراجه داغ التبريزي، المعاصر، ذكره في فهرس تصانيفه».(34)



13. الرسالة التمرينية.(35)



آقا بزرگ تهراني درباره اين اثر مي نويسد:



«الرسالة التمرينية في علم الميزان للمولي محمدعلي بن احمد التبريزي القراجه داغي الاونساري مؤلف «التنقيحات الاصولية» و «التفسير»، المتوفي (1310) كما أرّخه السيد محمدعلي القاضي التبريزي في «حديقة الصالحين».(36)



14. رسالة في البداء.(37)



آقا بزرگ تهراني در اين باره مي نويسد:



«البداء للمولي محمد علي بن احمد القراجه داغي صاحب «اللمعة البيضاء» المتوفي بعد سنة (1306) ذكره في فهرس كتبه.»(38)



15. رسالة في العلل الاربعة.(39)



16. شرح اخبار الطينة.(40)



آقا بزرگ درباره اين اثر مي نويسد:



«شرح اخبار الطينة للفاضل المعاصر المولي محمدعلي بن احمد القراجه داغي، شارح خطبة الزهراءعليه السلام و محشي الروضة و غيرها. ذكره في فهرس كتبه. و مر آنفا شرح احاديث الطينة للآقا جمال الدين الخوانساري.»(41)



نيز در جاي ديگر مي نويسد:



«رسالة في الطينة و شرح اخبارها للمولي محمدعلي بن أحمد الحافظ الانصاري. اولها: «الحمدلله علي آلائه و نواله و الشكر علي نعمه و افضاله...». رأيت نسخة كتابتها 2 شعبان (1287) في مجموعة و فيها تفسير سورة «يس» ايضاً عند السيد عبدالحسين الحجة بكربلا. و المؤلف القراجه داغي، هو صاحب: اللمعة البيضاء في شرح خطبة الزهراء و غيره من التصانيف، المتوفي بعد (1306)».(42)



17. تفسير سوره «يس»(43)



آقا بزرگ تهراني درباره آن مي نويسد:



«تفسير سورة «يس» للمولي محمدعلي بن أحمد القراجه داغي الذي مرّ في عنوان تفسيرالقراجه داغي، رأيته ضمن مجموعة في مكتبة السيد عبدالحسين الحجة بكربلا بخط محمد رسول بن يعقوب السرابي. فرغ منه سنة (1287)، ذكر في أوله أنه كان مولعا بعلم التفسير، فبدأ بتفسير سورة «يس» لانها قلب القرآن و يجعله من أجزائه، ثمّ انه صرح في فهرس تصانيفه المطبوع سنة (1297) مع كتابه «اللمعة البيضاء» أنه وفق لتأليف التفسير الكبير و خرج منه إلي التاريخ عدة أجزاء».(44)



18. تفسير كبير.(45)



آقا بزرگ تهراني درباره آن مي نويسد:



«تفسير القراجه داغي للحاج ميرزا محمدعلي بن أحمد القراجه داغي الأونساري - بالواو و النون والسين المهملة - من محال قراجه داغ المعاصر التبريزي المسكن. ترجمه في «المآثر» و كان حيّاً في زمن تأليفه (1306) و ذكر تصانيفه في فهرس كتبه و منها اللمعة البيضاء المطبوع (1297) بدأ اولاً بتفسير سورة في سنة (1287) في كتاب مستقل كمايأتي، ثمّ جعله من أجزاء هذا التفسير الذي وصفه في فهرس تصانيفه بأنه كبير خرج منه أجزاء».(46)



19. رسالة في العروض والقافية.(47)



آقا بزرگ تهراني مي نويسد:



«رسالة في العروض والقافية: فارسية للمولي محمدعلي بن أحمد القراجه داغي الانصاري رأيتها في مكتبة الخوانساري».(48)



20. التحفة المحمدية.(49)



آقا بزرگ تهراني درباره آن مي نويسد:



«التحفة المحمدية في علم العربيه للمولي محمد علي بن احمد الانصاري القراجه داغي، قال في فهرس كتبه: انه يقرب من ثمانين ألف بيت».(50)



21. الاربعون حديثاً.(51)



اين اثر شرح چهل حديث شريف در فضايل اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي باشد كه با دو نام:



1. الاربعون حديثاً؛2. «الصراط المستقيم» در «الذريعة» ذكر شده است. آقا بزرگ تهراني در الذريعة، ج 1، ص 422، درباره اين اثر گويد:



«الاربعون حديثاً الفارسي المطبوع سنة (1300)، للمولي محمدعلي بن احمد الانصاري القراجه داغي، عبر عنه في فهرس كتبه بالاربعين لكن اسمه المكتوب عليه الصراط المستقيم كمايأتي».



و در ج 15، ص 36 مي نويسد: «الصراط المستقيم: في شرح الاربعين حديثاً في فضائل اميرالمؤمنين للمولي المعاصر محمدعلي بن احمد القراجه داغي الاونساري طبع (1300) و هو شرح فارسي.»



22. حاشيه بر حاشيه مولي عبدالله يزدي.



آقا بزرگ تهراني در باره آن مي نويسد:



«الحاشية عليها [اي حاشية ملاعبدالله يزدي ]، للميرزا محمدعلي بن أحمدالقراجه داغي التبريزي، المتوفي (1310) طبع بعضها مع الحاشيه في سنة (1333».(52)



23. زين المعابد.



آقا بزرگ تهراني در باره آن مي نويسد:



«زين المعابد للميرزا محمدعلي بن احمد الاونساري - بالواو و النون والسين - قرية من محال قراجه داغ، نزيل تبريز و المتوفي (1310».(53)



24. اللمعة البيضاء في شرح خطبة الزهراعليها السلام.



اين اثر يكي از مهم ترين آثار ميرزا محمدعلي قراجه داغي و شرحي است بر خطبه حضرت زهراعليها السلام. آقا بزرگ تهراني در «الذريعة» درباره آن مي نويسد: «اللمعة البيضاء في شرح خطبة الزهراءعليها السلام: المسماة بخطبة اللمعة للمولي محمدعلي بن احمد القراجه داغي الاونساري، المحشي للقوانين، فرغ منه في (1286) و كان حيا الي (1306) و قد طبع بايران في (1297) و صدر الكتاب بشطر واف من مناقبها و فضائلها و احوالها و ما يتعلق بها من ذكر أدعيتها و احرازها و عدد اولادها. والاونسار بالواو و النون والسين من قري قراجه داغ.»



و در ج 13، ص 224 مي نويسد:



«شرح خطبة اللمعة للميرزا محمدعلي الانصاري القراجه داغي الذي كان حيا سنة (1306) اسمه اللمعة البيضاء و هو مطبوع.»



25. الفتوحات الرضوية في الاحكام الفقهية.(54)



آقا بزرگ تهراني درباره آن مي نويسد:



«الفتوحات الرضويه في الاحكام الفقهية الاستدلالية خرجت منه أجزاء. للمولي المعاصر محمدعلي بن أحمد الانصاري القراجه داغي، ذكر في فهرس كتبه و يأتي له في هذا الجزء «فضايل قم» «رسالة في فضل المساجد.»(55)



26. اجوبة المسائل.(56)



27. حل المشاكل.(57)



28. رسالة في فضل المساجد.



آقا بزرگ تهراني در مورد اين اثر مي نويسد:



«رسالة في فضل المساجد مطلقاً و خصوص مسجد استاد شاگرد في تبريز. للميرزا محمدعلي الانصاري القراجه داغي، طبعت في (1308) و مر للمؤلف في هذا الجزء «الفتوحات الرضوية.»(58)



29. فضائل قم.



اين رساله يكي از آثار نفيس حاج شيخ محمدعلي قراجه داغي است كه در جريان سفر ايشان به شهرهاي مختلف از جمله قم نوشته شده است. رساله «فضائل قم».



اين اثر در كتاب هاي مختلف، با نامهاي مختلفي ذكر شده است كه نويسنده كتاب علماء معاصرين آن را به نام «رسالة في فضائل بلدة قم»(59) و آقا بزرگ تهراني در «الذريعة» به نام «فضائل قم»(60) و فهرست كتابخانه خطي مركز احياءتراث اسلامي با نام «تاريخ قم»(61) ثبت نموده اند. اين رساله به خط نستعليق مي باشد و مؤلف آن را در ماه شعبان 1284 ه .ق. به پايان رسانده است. آقا بزرگ تهراني در «الذريعة»، درباره اين اثر مي نويسد:



«فضائل قم: للمولي محمدعلي بن احمد القراجه داغي الانصاري المعاصر ذكره في فهرست كتبه، و يأتي فضايل قم أيضاً و مر تاريخ قم. و مرّ للمؤلف في هذالجزء «الفتوحات الرضوية في الاحكام الفقهية».(62)



اين رساله داراي يك خطبه و مقدمه و دو مقام است.



مؤلف در مقدمه خود، ابتدا بحث مجملي در علت نزول انسان از عالم بالا به عالم پائين را بيان مي دارد و پس از نتيجه گيري، خلاصه اي از سفرهاي متعدد خود به شهرهاي مختلف را ذكر مي كند و در مقام بيان اين مطلب بر مي آيد كه برخي از شهرها نسبت به برخي ديگر فضيلت بيشتري دارند و اهل بيت عليهم السلام امر فرموده اند كه شيعيان در برخي از بلاد سُكني گزينند و در برخي ديگر نمانند. وي پس از آن در مقام اول، مجملي از اسناد تاريخي را در كيفيت بناي شهر قم ذكر مي كنند و در مقام دوم رواياتي را كه در فضيلت قم و قميين و بلاد قم از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد شده است را در بيان مفصّلي ذكر مي نمايند.



ما در تصحيح و تحقيق اين رساله، به نسخه خطي موجود در مركز احياء تراث اسلامي كه به خط زيباي نستعليق نوشته شده است، مراجعه كرديم و كارهاي زير را انجام داديم:



1. استنساخ متن رساله؛



2. مصدريابي روايات و ذكر متن عربي روايات؛



3. مصدريابي شماره آيات و سوره ها؛



4. مصدريابي برخي نقل قول ها؛



5. معرفي برخي شخصيت ها كه در متن رساله نامشان ذكر شده؛



6. تأليف زيست نامه مؤلف.



والسلام



روح الله عباسي



قم - 1424 ق



بسم الله الرّحمن الرّحيم



الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة والسّلام علي سيّدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين.



و بعد، محتاج لطف باري محمدعلي بن احمد القراجه داغي الانصاري - اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه -، بر الواح قلوب صافيه و صحايف خواطر زاكيه اخوان صفا و خلّان وفا مي نگارد، كه چون حكمت بالغه خلاق عالم از تكوين آدم و بني آدم مقتضي اين شده كه از جهت مصالح كثيره، ارواح صافيه لطفيه بشريه را متعلق به ابدان كدره كثيفه نموده، آنها را از اَعلي عليين عالم بالاوملا اعلي به اسفل السافلين عالم ادني تنزيل داد[ه ]، ايشان را در نسج سجين مزاج عنصري و مجلس تنگناي جسد سُفلي محبوس فرمايد.



و از جمله مصالح مزبوره بعضي كه از اخبار و آثار ائمه اطهارعليهم السلام و كلمات علماي اخيار فهميده مي شود، اين است كه ارواح در عالم خودشان از جهت ضياء و نور و بهجت و سرور كه داشتند، اگر بدان حال مي ماندند از راه عتو و نفور، غايت استكبار و غرور به هم رسانده، ادعاي الوهيت و دعوي ربوبيت نموده، گرفتار هلاك ابدي و خسران سرمدي بوده، آن رتبه كمال براي ايشان مايه نقصان و وبال مي شد. خلاق متعال اصلاح حال و حفظ كمال ايشان را ملحوظ و آن ها را تنزيل به اين عالم ادني داده [تا] ايشان در خودشان از جهات عديده، [احساس ] جنبه محتاجيّت نموده، ادعاي الوهيت ننمايند.



و هريك به مقتضاي بدر مي جويم از آنم چون هلال صدر مي جويم



در اين صف النعّال موافق حال، رتبه كمال تحصيل نمايند. مثلاً مزاج عنصري در اين عالم سفلي از گرسنگي و تشنگي، محتاج به اطعمه و اشربه و از جهت امراض عارضه، محتاج به ادويه مختلفه و از جهت حفظ ساير جهات صحت، محتاج به البسه و امكنه و از جهت امور معاش، - كه مقدمه امور معاد است - محتاج به معاونت يكديگر مي باشند، [و] اگر شخص به دقت ملاحظه حال خود نمايد، خواهد ديد كه به عدد سرموي حاجت، بلكه سرتاپا فقر و فاقه است.



كما قال القائل:



ديري است كه تير چرخ را آماجم بر فرق نه افلاك فلاكت تاجم

يك نكته ز مُفلسي خود مي گويم قدري كه خدا غني است من محتاجم



حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:



«نفوس انسانيه با وجود اين جهات - حاجت غير متناهيه - باز ساكت نيستند، بعضي ادعاي امامت، بعضي ادعاي نبوت، بعضي ادعاي الوهيت مي نمايند.»(63)



نفس اژدهاست! او كي مرده است؟ از غم بي آلتي افسرده است



مي بيني كه نفس هركس اولاً: طالب اين است كه لا اقل رياست خانه خودش [را ]داشته باشد.



و ديگر: اهل خود همه اطاعت او را لازم دارند. و چون به اين مرتبه فايز شد؛ طالب مي شود كه حاكم محلّه شود. چون به اين مرتبه هم رسيد؛ طالب حكومت ولايت مي شود. بعد از آن تسلط بر اهل آسمان.



خلاصه، نفس او در مقامي ساكت نمي شود. ولايرضي الا ان يكون هو الله لو امكن له الفوز بتلك المرتبة. و اين همه دليل بلندپروازي ارواح بشريه و نفوس انسانيه مي باشد. و ديگر آن كه: لذايذ ارواح در عالم بالالذت واحده بوده؛ سمعش عين بصر و بصرش عين سمع و همچنين ساير ادراكاتش حكمت بالغه به اين علاقه گرفته، كه ارواح در اين نشاه عنصريه به لذايذ مختلفه متلذذ بشوند. مثلاً با گوش، لذّت مسموعات را ادراك نمايند و با چشم، لذّت مبصرات و با ذوق، لذت مذوقات و هكذا.



پس در استكمال لذايذ خودشان - كه نوعي از كمال ايشان داعي بر معرفت منعم منان است - خودشان را محتاج ديگران بينند و خداوند خود را بشناسند.



و همچنين ارواح در عالم بالا، قبل از تعلق به عالم اجسام، ناپخته و خامند، مثل طفلي كه از حين تولد الي آخر عمر خود توي خانه بوده، سرد و گرم روزگار را نچشيده و شدت و رخاء اقطار و اسفار را نديده باشد، خلاّق عالم آن ها را جهت تحصيل تجارت آخرت به سفر دنيا فرستاد كه از اين قرانات سفليه و اختلاطات عنصريه ربح اخروي نموده، با سرمايه عمر خود - علم و عمل - و به عبارت اُخري ربح معرفت و عبادت دست آورده تحصيل تجارت نمائيد.



چون ستاره باستاره شد قرين لايق هر دو اثر زايد يقين

چون(64) قِران مرد و زن زايد بشر وز قران سنگ و آهن شد شرر

وز قِران خاك با باران ها ميوها و سبزه و ريحان ها(65)



خلاصه، مقصود مِنْ جميع الجهات، تكميل نفوس انسانيه و مآل جميع حكم و مصالح خلقت بشريه، راجع به فقره تكميل از حيثيت تحصيل معرفت و عبادت مي باشد.



كما قال الله تعالي في الحديث القدسي:



«كنت كنزاً مخفياً، فاحببت أن أعرف، فخلقت الخلق [لكي ] أُعرف».(66)



و قال في كتابه المجيد:



«و ما خلقتُ الجنَّ والانس الاّ ليعبدون».(67)



و در بعضي تفاسير، تفسير «ليعبدون»(68) به «ليعرفون» شده، جهت ملاحظه مقدميت و ملازمت، كه عبادت بدون معرفت حاصل نمي شود.(69)



بنابراين بنده خاكسار، از تقدير خالق دادار، نه از روي اختيار، از اوّل عهد صبا و عنفوان شباب، طالب و شايق علوم دينيه و معارف يقينيه گرديده، مدتي در دارالسلطنه تبريز مشغول تحصيل [شده ] و بعد از آن عازم عتبات عاليات - علي مشرفيها الاف الثناء والتحيات - گرديده، سنين عديده در آن اماكن شريفه به سر برده، بعد از آن به عزم عتبه بوسي آستان ملايك پاسبان روضه رضويه، از آن امكنه شريفه بيرون آمده، در اثنا راه انشاء قصيده نجفيه [نموده ] كه اولش اين است:



يا نجفاً هجرت عنه با نجفا خرجت منك كرهاً لا بالرضا

يا حبّذا ايا منا التي مضت فيك و هل يرجع يوم قد مضي



و در اين اثنا به مقتضاي،



دل زهر يادي غذايي مي خورد دل زهر علمي(70) صفايي مي برد

[صورت هر آدمي چون كاسه ايست چشم از معنّي او حسّاسه ايست ]

از لقاي هركسي چيزي خوري وز قران هر قرين چيزي(71) بري(72)



مدت يك سال از جهت ملاقات علماء بروجرد و ملاير، در آن صفحات دائر و سائر، بعد از آن يك سال تمام فصول اربعه را در عتبه بوسي روضه رضويه،



در دمن خوشتر ز ايام صبا هردم آن دم را هزاران مرحبا



به سر برده، بعد از آن جهت ملاقات اقربا و عشائر، وارد دارالسلطنه تبريز گرديده و در اين مدت مديده روزگار غدار و ناپايدار، غافل از اين كار و بار در غايت رفاه حال و استراحت خيال به سر مي برديم و شغلي به غير از تحصيل و مشغله اي غير از تكميل نداشتيم.



بعد از آن كه از دارالسلطنه به عزم زيارت بيت الله الحرام و خاك بوسي مرقد رسول و قبور ائمه اطهارعليهم السلام، همراه ميرزا جعفر؛ اخوي مرحوم - كه از جمله افاضل دهر و اكابر عصر [بود] و كم كسي در معاصرين در كمالات نفسانيه، نظير آن وجود بِه بود، بلكه مماثل او مفقود - حركت نموديم.



در بلده انطاب، سه منزلي حلب، اخوي مزبور، واصل رحمت رب غفور [شد] - فيبقي في قلبي الي هذااليوم والي الموت، بل الي يوم النشور،



والله لا اسلوه حتي انطوي تحت التراب و تحتويني الجدل



با آن حالت پريشان و ديده گريان و قلب سوزان، بعد از نقل جنازه آن مرحوم حلب و امانت نهادن در صحن موضع رأس الحسين عليه السلام وارد شام شدم و از جهت صدمه اين مصيبت هايله، روز ورود به شام، روز گريه و اندوه و تشبيه به اهل بيت عليهم السلام گرديد، و بعد از مشرفي به مدينه منوّره و مكه معظمه و اداء مناسك شرعيه، از راه جده و مصر و اسكندريه، از راه دريا (قطع بحار) و اوديه قفار نموده وارد تبريز - كه محل اقارب و عشائر بود - گرديدم.



بعد از مدت قليله ميرزا باقر اخوي - رحمه الله - كه جميع امورات خارجيه ما با سعي و اهتمام آن مرحوم جوان مرگ رو براه مي بود، عالم فاني را بدرود و عازم دارالخلود (شد) و آن هم بالمضاعف باعث اغتشاش بال و اختلال احوال گرديد.



بعد از چندي والد باهر - اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه - به عزم زيارت ارض اقدس مشهد مقدس، به اميد نوعي تسليه از مصيبت اين دو جوان مرگ، كه قامت او را خم و اوضاع معاش درهَم نموده بود، از تبريز حركت و بعد از شرف يابي عتبه عليه رضويه، حين مراجعت در دارالخلافه به رحمت ايزدي پيوست.



و در اين اثنا بعد از وصول اين خبر محنت اثر، والده باهره، از صدمات اين مصيبت هاي متراكمه در اثر گذشتگان، از پا در افتاد. آن هم جوار رحمت ايزدي را اختيار نمود. الي الله أشكو من دهر اذا أساء اجر علي اسائته و اذا أمن ندم عليه من ساعته.



خلاصه، از تقطيعات عروضيه و زخافات(73) شعريه صدمات روزگار غدّار را اركان وجود....»



از تقطيع ما يك تار ماند مصر بوديم و يكي ديوار ماند



و در اثنا اين حالات كه داعي هدف سهام نوايب و مصايب گرديد، مهما امكن، طرف شغل اصيل و مشغله تحصيل را فرو نگذاشته، بقدر الوسع و الطاقة، مشغول تدريس علوم شرعيه و تصنيف و تأليف معارف دينيه مي شد.



بعد از حمل و نقل جنازه ها از اين اماكن متفرقه به ارض اقدس وادي السلام و دفن هر چهار در جوار اميرمؤمنان - عليه الصلوة والسلام - و فيصل امور وُراث از صغار و كِبار و فراغت از ساير امور متعلقه به اين كار و بار مخل الحال و پريشان روزگار، گرفتار حركات و اطوار مردم روزگار غدار و ابناء زمان ناپايدار گشته، از گردش چرخ كج رفتار با كمال پريشان حالي اوقات گذار و از جهت امورات متعلقان و وابستگان حيران و سرگردان و جهت نظم امور ايشان به هر طرف دوان و پويان، پيش چوگان هاي امركن فكان مي دويم، اندر مكان و لامكان.



بلي حالي روزگار دون اين و قال گردون بوقلمون همين است.



فلك تا بوده اينش كار بوده به آزادان چنين رفتار بوده



قال المولوي المعنوي:



چرخ سرگردان كه اندر جست و جوست حال او چون حال فرزندان اوست

گه حضيض و گه ميانه گاه اوج اندر او از سعد و نحسي فوج فوج(74)



و در اين حالات گاه گاه آگاهي از حال تباه حاصل آمده، با خود مي گفت:



هين(75) و هين اي راه رُوبيگاه شد آفتاب عمر سوي چاه(76)

هين مگو فردا كه فرداها گذشت تا به كلي نگذرد ايام گشت(77)

خرج كردم(78) عمر خود را دَم به دَم در دميدم(79) جمله را در زير و بَم

آه كز ياد رَه و پرده عراق رفت از يادم(80) دم تلخ فراق

واي كز آواز اين بيت و چهار كاروان بگذشت و بيگه شد نهار(81)



چون مطمح نظر اين بنده خاكسار از اوّل حال الي مآل كار اين بود كه جهت سكني يكي از مشاهد شريفه را اختيار نمايد. از جهت شرافت ذاتيه و قطع تعلقات وطنيه به مقتضاي:



تشنه را خود شغل چه بود در جهان؟ گرد پاي حوض گشتن جاودان(82)



اوقات خود را بالتّمام صرف علوم دينيه و معارف يقينيه نمايد.



اگرچه فضيلت هر مشهد شريف از مشاهد مشرفه بخصوص بر وجه مخصوص در اخبار و آثار وارد گرديده(83) ولكن در بعض آن ها نهي از سكني و مجاورت نموده، امر به زيارت و مراجعت فرموده اند. مثل مشاهد ائمه هدي عليهم السلام.(84)



و در بعضي آن ها، كه اخبار موروده در فضيلت آن ها و مجاورت آن ها وارد شده،(85) مثل مكه معظمه و مدينه منوره، دسترس ما نبوده و در ميان آن ها بلده طيبه قم به فضايل بسيار، مخصوص گرديده و احاديث بسيار و بي شمار در خصوص مجاورت و سكناي آن مقام عالي مقدار از ائمه اطهارعليهم السلام وارد گرديده.(86)



علاوه بر آن بحبوحه ولايت اثني عشريه و مخصوص به بعض خصوصيات خارجيه گرديده و امثال ماها را دسترس بوده و بوجه سهل و مختصر، سكناي آن مقام شريف، ممكن و مسير مي شد. لهذا اختيار آن بقعه متبركه را نموده، كه انشاءالله تعالي قطع علائق وطنيه نموده، مابقي عمر را در بلده مقدسه مذكور به اشتغال علوم شرعيه به سر برده، منتظر الموت، كه هادم لذات و مفرق جماعات است، بوده باشد.



و در اين حالات به مناسبت مقتضاي حال از جهت تبيين احوال، اين رساله مختصره را جمع و در ضمن آن بعض اوضاع بلده مذكوره و بعض فضايل مأثوره آن بقعه مكرمه را بر نحو اجمال و اختصار در ضمن دو مقام درج و ذكر نموده ايم [تا ]شايد موجب ازدياد رغبت مؤمنين در مجاورت تربت طيبه آن دارالمؤمنين آيد.



مقام اوّل



در بيان مجملي از كيفيت بناي بلده مذكوره و بعض گزارشات متعلقه به آنبقعه شريفه.



بدان؛ كه بلده قم داخل اقليم رابع است و از بلاد مستحدثه اسلاميه است كه در عصر حجاج بن يوسف ثقفي ابتداء بناي آن جا شده، در سنه هشتاد و سه هجري.



و در كتاب عجايب البلدان نوشته كه:



«آن جا را حجاج در سنه مذكوره شهر ساخته و نزديك آن نمك زاري است كه هركس از آن بگيرد و دشمن آن را آن جا نگذارد، چارپاي اولنگ مي شود.»



و در قديم الايام مار و كژدم بسيار بوده. يكي از حكما آن جا طلسمي ساخته، تا مار و كژدم ها به كوهي رفته اند كه نزديك آن جا است و هيچ كس به جهت آن به آن كوه نمي تواند رفت. و قم و حوالي آن جا را كوهستان عجم مي گويند كه جبال عجم است در مقابل جبال عرب، كه داخل شامات است و مشهور به جبل عامل، كه مشتمل بر قراهاي بسياري مي باشد و كوهستان را منحرف و معرب نموده.



[به قم ] قهستان هم مي گويند، چنانچه عارف نظامي (مشهور به گنجه) كه از اهل قم بوده، گفته:



نظامي ز گنجينه بگشاي بند گرفتاري گنجه تا چند چند

اگر چند در شهر گنجه گمم ولي از قهستان شهر قمم(87)



و آن شهري عظيم و بلده [اي ] كريم و از جمله بلادي است كه هميشه دارالمؤمنين بوده و بسياري از اكابر و افاضل و مجتهدان شيعه اماميه از آن جا برخواسته اند و آن جا سكني نموده اند و آن جا مدفون شده اند. حتي از حاجي ابراهيم اصفهاني - اعلي الله مقامه - كه از اعاظم متأخرين علما و مجتهدين اثنا عشريه بود، نقل شد كه فرمود:



«نهصد نفر مجتهد جامع الشرايط در مقبره پشت حرم محترم [حضرت ] معصومه مطهره مدفون هستند كه من جملتهم: علي بن بابويه(88) و قطب راوندي(89) و ميرزاي قمي(90) و سايرين مي باشد.»



و در كتاب معجم البلدان و غير آن مسطور است كه:



«اهل آن جا هميشه شيعه اماميه بوده اند و ابتدا بناي آن جا در سنه ثلث و ثمانين در زمان عبدالملك مروان - عليه اللعنة و النيران - شد. و اين چنين بوده كه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس كه از قبل حجاج بن يوسف امير سجستان بود، چون بر او خروج كرد در لشكر او هفده كس از علماء تابعين عراق بودند. چون پسر اشعث از حجاج منهزم شد آن جماعت به ناحيه قم افتادند و از آن جمله چند برادر بودند نام ايشان: عبدالله و احوص و عبدالرحمن و اسحاق و نعيم، پسران سعد بن مالك بن عامر الاشعري.



و در آن موضع چند قريه بود كه يكي از آن ها كمندان نام داشت و برادران مذكور در آن جا به قهر و غلبه نزول كردند و بني اعمام ايشان از عراق عرب كه كوفه و حوالي كوفه باشند برايشان جمع شدند و آن چند موضع را از كثرت عمارت به هم متصل ساخته به نام كمندان - كه يكي از آن موضع بود - تسميه نمودند.



بعد [از آن به مقتضاي مثل مشهور كه: عجمي فالعب به ماشئت(91)]، بعضي از حروف آن نام را اسقاط كرده از روي تعريب قم گفتند و سه تا وجه علي حده جهت تسميّه به قم»(92) در ضمن احاديث و اخبار كه خواهد آمد مذكور است و منافات ندارد كه همه آن ها در وجه تسميه ملحوظ و واقع شده باشد.



و در كتاب معجم [البلدان ] مزبور مذكور است كه:



«مقدّم برادران مذكور، عبدالله بن سعد بود و او پسري داشت كه در ميان شيعه كوفه نَشو و نما كرده بود و امامي مذهب بود. مقارن آن حال از كوفه به قم انتقال نموده، اهل آن ديار را قبل از آن كه نقش غبار اغيار در لوح خاطر گيرد، در متابعت مذهب ائمه اطهارعليهم السلام و التزام احكام طريقه ايشان استوار ساخته و لهذا هرگز سني از آن ها پيدا نمي شود.»(93) اين است كلام صاحب معجم [البلدان ].



و در تاريخ ابن كثير شامي مسطور است كه:



«در سال سيصد و چهل و پنج، فتنه اي عظيم واقع شد، ميان اهل اصفهان و اهل قم، كه به آن جا به رسم تجارت رفته بودند، به سبب آن كه اهل قم در آن جا سَبّ صحابه نموده بودند. تا آن كه اهل اصفهان جمعي كثير از ايشان را كشتند و اموال تجّار را غارت كردند. و چون اين خبر به ركن الدوله بويهي رسيد به واسطه تشيّعي كه داشت در غضب شد و اهل اصفهان را مؤاخذه و مصادره به مال بسياري نموده.»(94)



و شيخ عبدالجليل رازي در كتاب خود آورده است كه:



«اصفهاني از قمي پرسيد كه: از كدام شهري؟



گفت: من از شهر دندان كنان.



مرد فرو مانده، گفت: معني مفهوم نيست.



قمي گفت: معني اين است، كه چون بگويم از قم، گوئي، آه.



و از اين جا مفهوم مي شود كه قمي نباشد. الا شيعي و اصفهاني نبود، الا سنّي.



والحمدلله و المنّة كه در ايام دولت سلاطين صفويه موسويه - اَنارالله برهانهم - انوار ايمان و هدايت به مرتبه اي بر در و ديوار آن ولايت فاخته، كه صد قم در اصفهان كم است.»(95)



و از جمله مآثر جرات و شدت اهل قم كه در اواخر كتاب «كشف الغمّه» مذكور است، آن كه:



در زمان بعضي از خلفاي عباسي، از اطاعت حاكم امتناع نمودند و هركه را به حكومت ايشان فرستاد، با او مقاتله و محاربه نمودند و مجال تصرف ندادند. مكرر لشكرها بر سر ايشان فرستادند، مفيد نيفتاد. آخر امير ناصرالدوله بن حمدان را كه اميرالامراء خليفه بود برايشان فرستاد.



و چون ناصرالدوله نزديك به قم رسيد اعيان آن جا با تحفه و هدايا به استقبالاو بيرون آمدند و گفتند: ما به حكومت غير مذهب خود راضي نبوديم، الحالكه تو آمدي، بالطوع و الرغبة امتثال حكم تو مي كنيم. و در آن سال اهل قم زيادهاز مال و وجوهات سالهاي گذشته به ناصرالدوله رسانيدند تا او به خليفه فرستادو بعد از آن خليفه از موافقت اهل قم ناصرالدوله را انديشه نمود و او را نزد خودطلب فرمود.»(96)



و ايضاً از مآثر جرأت ايشان آن است كه:



«در ايام دولت سلطان حسين ميرزا والي خراسان، يكي از سادات قم در شهر هرات بسر مي برد. اتفاقاًروزي در ميان جمعي از سنّيان هرات نشسته بود و سخني درباب خلافت صحابه سه گانه مذكور شد. سيد مذكور در مقام ابطال خلافت ايشان در آمد، و به آن نيز اكتفا ننموده، زبان طعن و لعن گشود.



آن جماعت او را گرفته نزد شيخ الاسلام آن جا - كه از اولاد سعد الدين تفتازاني بود - بردند و اداي شهادت بر رفض او كردند. آن گاه شيخ الاسلام مذكور او را برداشته به خدمت سلطان حسين ميرزا برد و صورت حال عرض نمود. سلطان حسين ميرزا، بنابر محبت سادات، در مقام اصلاح شده، به آن سيد خطاب فرموده، گفت كه: ظاهراً در آن وقت تو را اسكاري يا جنون ادواري، طاري شده باشد.



سيد در جواب فرمود: هرگز در مدت عمر [پيرامون ] تناول مسكرات نگرديده ام و آفت جنون و خرافات پيرامون پيراهن من نرسيده.



چون ميرزا جواب شنيد، سر در پيش انداخته، متأمل گرديد. زيرا كه قطع نظر از محبت ذريّه امام - عليه الصلاة و السلام - از بأس سلطان شاه اسماعيل صفوي - انارالله برهانه - كه در آن زمان قهرمان ايران و حامي سادات و شيعه [و] خاندان ايشان بود، ملاحظه تمام داشت.



و شيخ الاسلام كه في الحقيقة رئيس الكفرة بود، از مشاهده تأمل ميرزا، نايره عصبيت جاهليت، [او ]اشتعال يافته، به ميرزا خطاب نمود كه: اي سلطان! مي خواهي در امور دين مسامحه و مداهنه نمايي. و چون ميرزا در آن زمان مفلوج شده بود و اعيان و اركان دولت - كما ينبغي - اطاعت او را نمي نمودند، بالضرورة آن معامله را براي شيخ الاسلام واگذاشت. و آن معاند متعصب از روح مطهر رسول صلي الله عليه وآله وسلم شرم نداشته، قلم به قتل آن سيد مظلوم نمود.



بعد از شهادت آن سيد، خويشان او به خدمت سلطان شاه اساعيل رفتند و عرض تظلم خود نمودند و [شاه ] ايشان را تسلّي داده، حكم فرمود تا فرماني به ايشان دادند كه: هرگاه ولايت خراسان در تحت تصرف اولياي آن دولت در آيد، شيخ الاسلام را ايشان به قصاص خون برادر خود قتل نمايند.



و چون بعد از زماني سلطان حسين ميرزا وفات يافت و شيبك خان والي خراسان شد و پادشاه مذكور توجه به تسخير آن ولايت نمود و شيبك را به اسفل درك روانه ساخت و به دارالسلطنه هرات نزول اجلال فرمود.



و خويشان آن سيد مقتول كه همراه اردوي مُعلّي بودند، شيخ الاسلام را گرفته به نزد پادشاه دين پناه آوردند و به موجب آن عهد و زمان سابق او را تسليم آن جماعت نمودند [و] به خون آن سيد مظلوم سنگ سار ساخته در چهارسوي بازار سوختند و خاكستر او را به باد دادند. «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين»(97)».(98)



مقام دوم



«در بيان بعض اخبار وارده در فضيلت بلده مذكوره»



از آن جمله صدوق - عليه الرحمة - در كتاب «علل الشرايع» روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه آن حضرت هم روايت نموده از آباء طاهرين خود و ايشان از جناب ختمي مآب، كه فرمودند:



«در وقت معراج كه جبرئيل مرا بالاي كتف ايمن خود برداشته و عروج مي كرد، نگاه كردم در صفحه زمين، بقعه اي ديدم در زمين كوهستان كه: رنگش سرخ و خوش تر از لون زعفران، و رايحه اش پاكيزه تر از مشك. پس ديدم در سمتي از آن سرزمين مرد پيري نشسته كه در سر آن بر نس بود.



پس گفتم: اين بقعه خوش رنگ و خوش بو كدام بقعه مي باشد؟



گفت: اين بقعه شيعيان تو و وصي تو علي بن ابي طالب عليه السلام است.



گفتم: اين شيخ كه بر سر خود كلاه برنس گذاشته و اينجا نشسته كيست؟



گفت: ابليس لعين.



گفتم كه: چه [اراده ] دارد در خصوص شيعيان ما؟



گفت: مي خواهد آن ها را از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام برگرداند و به ضلالت بيندازد و آن ها را دعوت به فسق و فجور نمايد.



گفتم: اي جبرئيل! پايين آور مرا به آنجا.



پس پايين آورد در زمان زودتر از زمان لمعان برق و نگاه چشم.



پس گفتم: قم يا ملعون!



[يعني: برخيز از اينجا اي ملعون!(99)]



پس مشاركت كن به اموال و اولاد و زنان دشمنان ما. به درستي كه تو را تسلط بر شيعيان ما ندارد.»(100)



و در روايت ديگر:



«مشاركت كن به اموال و اولاد و زنان طايفه مرجئه(101)، جهت اين كه اهل قم شيعيان من و شيعيان علي بن ابي طالب و وصي من هستند.»(102)



پس از اين جهت مسمّي به قم گرديده.



و نيز امام حسن عسكري عليه السلام به واسطه اجداد طاهرين خود[عليهم السلام ] از جناب پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم روايت نمود كه:



«شب معراج، وقتي كه عروج نمودم، در آسمان چهارم نظر كردم. قبه اي ديدم از لؤلؤ، كه او را چهار ركن و چهار درب است. گويا آن قبه از استبرق اخضر بود. گفتم: اي جبرئيل! چه چيز است اين قبه كه در آسمان چهارم بهتر از آن چيزي نديدم؟



گفت: يا حبيب من محمدصلي الله عليه وآله وسلم اين صورت شهري است كه او را قم مي گويند.



در او جمع مي شود بندگان مؤمن خداوند. انتظار مي كشند محمدصلي الله عليه وآله وسلم را و شفاعت او را، از جهت قيامت و حساب. و از براي ايشان جاري مي شود در حيات دنيا غمها و اَلمها [و اندوه و گرفتاري ها.]



راوي گويد: عرض كردم به امام علي بن محمد عسكري [امام هادي ]عليه السلام كه چه وقت و كي ايشان انتظار فرج مي كشند؟



فرمود: وقتي كه آب ظاهر شود بر روي زمين».(103)



و ظاهراً مراد جاري شدن آب است بر روي زمين به جهت آن كه در زمان سابق آب قم منحصر به قنوات بود و آب جاري بر روي زمين نداشتند.



در خبر ديگر حماد روايت مي كند كه:



«ما بوديم پيش حضرت صادق عليه السلام با جماعتي كه ناگاه داخل شد پيش حضرت عمران بن عبدالله القمي. حضرت احوال او را پرسيد و او را احسان و نيكويي فرمود. وقتي كه برخواست و رفت عرض كردم: فداي تو شوم اين مرد كه بود كه او را اين قدر التفات فرمودي؟ حضرت فرمود كه: اين از اهل بيت نجباست. يعني: از اهل قم است.



اراده نمي كند آنها را جباري از روي بدي مگر آن كه خداوند قهار او را مي شكند و هلاك مي نمايد.»(104)



و نيز روايت كرده اند كه:



«عمران بن عبدالله؛ داخل شد پيش حضرت صادق عليه السلام. پس حضرت او را نزديكي خود جا داد و احوال اولاد و اهل بيت او را پرسيد و زمان بسياري با او صحبت فرمود.



بعد از آن كه بيرون رفت، پرسيده شد از آن حضرت كه: اين شخص كه بود؟



حضرت فرمود كه: «اين نجيب قوم نجباست»(105). يعني: اهل قم.



و ابوالصلت هروي روايت كرد كه:



«من پيش حضرت رضاعليه السلام نشسته بودم. پس داخل شد پيش حضرت قومي از اهل قم. پس سلام كردند به حضرت، و حضرت در سلام ايشان فرموده، آنها را پيش خود جا داد و به آن ها فرمود: مرحباً بكم و اهلاً، شما شيعيان ما هستيد حقّاً».(106)



و از امام علي بن محمد عسكري [امام هادي ]عليه السلام روايت شده كه:



«اهل قم و آيه [آوه ] مغفور و آمرزيده هستند از جهت زيارت آن ها، جدم علي بن موسي الرضاعليه السلام را در طوس.»(107)



و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه:



«آگاه بشويد، بدرستي كه خداوند عالم را حرمي است و آن مكه معظمه است و پيغمبر خدا را نيز حرمي است و آن مدينه منوره است و اميرالمؤمنين عليه السلام را هم حرمي است و آن كوفه است، و به درستي كه حرم من و حرم اولاد من كه بعد از من خواهند آمد، قم است. آگاه بشويد كه قم كوفه كوچك است. پس به درستي كه جنت را هشت در مي باشد، سه تا از آن درها به سوي قم است. وفات مي نمايد در آن جا بانويي كه از اولاد من است و اسم او فاطمه بنت موسي عليه السلام [است ].



داخل مي شود با شفاعت او به بهشت [همه ] شيعيان من».(108)



و نيز از آن حضرت روايت است:



«وقتي كه فراگرفت شهرها را فتنه ها و بلاها. پس شما را باد [به ] قم و حوالي آن و نواحي آن، كه بلاها از اهل آنجا مدفوع [ودور] است.»(109)



و از حضرت رضاعليه السلام روايت است كه:



«بهشت را هشت در مي باشد [كه ] سه تا از آن ها به سوي اهل قم است. پس خوشا به [حال ] آن ها، خوشا به حال آن ها».(110)



و نيز حضرت فرمود به سعد بن سعد الاحزم:



«اي سعد! هركس فاطمه را زيارت كند در قم، پس او از اهل بهشت است.»(111)



و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه فرمود:



«سلام خدا بر اهل قم خداوند عالم سيراب كند بلاد آن ها را با باران رحمت خود و نازل كند به آن ها بركات خود را و بدل كند سيئات آن ها را به حسنات.



ايشانند اهل ركوع و سجود، و ايشانند اهل قيام و قعود، و ايشانند فقها و علما و فهما، و ايشانند اهل درايت و روايت و عبادت نيكو».(112)



و در كتاب «تاريخ قم» تأليف حسن بن محمد بن حسن القمي(113) نوشته كه:



«عبدالله بن سنان سؤال كرد از حضرت صادق عليه السلام كه: كجاست بلادجبل؟ پس به درستي كه به ما روايتي رسيده كه: وقتي كه رد امر ولايت شد به سوي شما، بعض آن سرزمين صاف خواهد شد.



حضرت فرمود: در آنجا جايي است كه آنجا را بحر مي گويند و اسم آن قم است و آنجا معدن شيعيان ما است.



و اّما ري، پس واي بر آنجا از دو جناح او كه خراسان و بغداد [است ]. و امن از براي ري و اهل ري در قم مي باشد. پس پناه مي برد اهل ري به قم و اهل قم آن ها را پناه مي دهند.



بعد از آنجا نقل مي نمايند به جايي كه آنجا را اردستان مي گويند».(114)



و از انس بن مالك روايت است كه مي گويد:



«من نشسته بودم پيش جناب پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم كه اميرالمؤمنين عليه السلام داخل شد به مجلس حضرت پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم.



حضرت فرمود: پيش بيا يا اباالحسن!



پس دست در گردن اميرالمؤمنين عليه السلام آورد و ميان دو چشم او را بوسيد و فرمود:يا علي! خداوند عالم عرضه كرد ولايت تو را بر آسمان ها. پس سبقت كرد بر قبولاو آسمان هفتم، پس آنجا را زينت داد با عرش، بعد از آن سبقت كرد آسمان چهارم، پس زينت داد او را با بيت المعمور، پس سبقت كرد آسمان دنيا، پس زينت داد اورا با ستاره ها.



پس عرض كرد ولايت تو را به زمين ها. اوّل سبقت كرد مكه معظمه، او را زينت داد با كعبه، بعد از آن سبقت كرد مدينه. او را زينت داد با من. بعد از آن سبقت كرد كوفه، پس او را زينت داد با تو. پس سبقت كرد به او قم، پس او را زينت داد به عرب و گشاد بر آنجا دري از درهاي بهشت.»(115)



و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه:



«خداوند عالم احتجاج كرد با كوفه به ساير بلاد و با مؤمنين از اهل آنجا به غير آنها از اهل ساير بلاد و احتجاج نمود با بلده قم به ساير بلاد و با اهل آنجا به جميع اهل مشرق و مغرب از جن و انس.



و خداوند عالم قم و اهل قم را مستضعف در دين نگذاشته، بلكه آن ها را توفيق داده و تأييد نموده.



پس به درستي كه بلايا دفع كرده شده است از اهل قم و زود مي آيد زماني كه شهر قم و اهل آنجا حجّت مي شوند بر خلايق، و اين در زمان غيبت قائم - صلوات الله و سلامه عليه - است الي ظهور قائم عليه السلام و اگر اين نمي بود هر آينه زمين فرو مي رفت با اهل خود. و بدرستي كه ملايكه دفع بلا مي كنند از قم و اهل قم. و قصد نكرده است آنجا را جباري از جباران با بدي، مگر اين كه خداوند قاصم الجبارين او را هلاك كرده است، يا او را مشغول كرده است آنها را به داهيه يا مصيبتي يا دشمني.



و خداوند عالم آنجا را و اهل آنجا را ا ز خاطر جبارين فراموش مي گرداند در دولت آن ها، چنانچه [آنها ]ذكر خدا را فراموش كردند.»(116)



و نيز به سندهاي بسيار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده، كه حضرت ذكر نمودند كوفه را و فرمودند كه:



«زود خالي مي شود كوفه از مؤمنين و علم فرو مي رود آنجا، چنانچه مار به سوراخ خود فرو مي رود. بعد از آن ظاهر مي شود علم در بلده اي كه او را قم مي گويند و آنجا معدن علم مي شود، تا اين كه در روي زمين مستضعف در دين باقي نمي ماند. حتي زن هاي حجله نشين و اين نزديك ظهور قائم عليه السلام مي شود.



پس خداوند مي گرداند قم و اهل آنجا را قائم مقام حجت خداوندي و اگر اين نمي شد زمين [فرو ]مي برد اهل خود را و نمي ماند در روي زمين حجّتي.



پس علم از قم بر مي خيزد و شايع مي شود در ساير بلادِ در مشرق و مغرب. پس حجّت خدا تمام مي شود بر خلق، حتي باقي نمي ماند احدي در روي زمين كه او را دين و علم نرسيده باشد. بعد از آن ظاهر مي شود قائم عليه السلام و سبب نزول نقمت و غضب خداوند مي شود بر منافقين، از جهت اين كه خداوند انتقام نمي گيرد از بندگان، مگر آن كه آن ها انكار حجّت خدا را نكنند».(117)



و از حضرت امام علي نقي عليه السلام روايت شده كه:



«آنجا را قم گفتند؛ جهت اين كه: وقتي كه كشتي نوح و طوفان به آنجا رسيد، قائم شد در آنجا و ايستاد و همانجا قطعه اي است از بيت المقدس».(118)



واز حضرت صادق عليه السلام روايت است كه:



«خداوند عالم ممتاز نمود از ميان جميع بلاد كوفه و قم و تفليس را.»(119)



و نيز از آن حضرت مروي است كه فرمود:



«وقتي كه فرو گرفت شهرها را فتنه ها، پس شما را باد [به ] قم و نواحي آن از جهت آن كه بلا از آنجا مدفوع [و دور ]است.»(120)



و از حضرت رضاعليه السلام مروي است كه فرمود:



«تخليه نكن آنجا را. بعد از آن سه دفعه فرمود: چه خوب جايي است قم.»(121)



و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:



«وقتي كه بلايا فرو گرفت بلاد را، پس در كوفه و نواحي آن است از بلاد، [محفوظ ماندن از بلايا ]و در قم و نواحي آن است از بلاد جبل و چه خوب جا و مكان است قم از براي خائف و طائف.»(122)



و نيز از آن حضرت مروي است كه:



«وقتي كه مفقود شد امن از بلاد و مردم سوار خيول و اسبان شدند و كناره گيري نمودند از استعمال طيب و مباشرت زنان. پس پرهيز كنيد، پرهيز كنيد از جوار آن ها.



گفتم: فداي تو شوم! به كجا برويم؟



آن وقت حضرت فرمود: به كوفه و نواحي آن، يا قم و نواحي آن، كه بلايا مدفوع است از اينجاها».(123)



و نيز از آن حضرت مروي است كه:



«اهل خراسان علم هايي هستند [براي ما] و اهل قم نصرت كنندگان ما و اهل كوفه اوتاد [ما ]هستند...»(124)



و از حضرت كاظم عليه السلام مروي است كه فرمود:



«قم آشيانه آل محمد و مأواي شيعيان ايشان است، وليكن زود هلاك مي شود جماعتي از جوان هاي آنجا به سبب معصيت پدران آن ها و از جهت استخفاف به بزرگان و مشايخ خودشان و با وجود اين خدا دفع مي كند از آن ها دشمنان را و جميع بدي ها را».(125)



و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه:



«وقتي كه شما را بلايا و مصيبت ها فروگيرد پس شما را باد [به ] قم، كه آنجا مأواي اولاد فاطمه و راهتگاه مؤمنين است و زود مي آيد زماني كه كنارگي مي گيرند و دور مي شوند از ما محبّين و دوستان ما، و اين [به ]مصلحت آن ها است، از جهت آن كه معروف نشوند به ولايت ما، و خون هاي آن ها ريخته نشود و اموال آن ها غارت نشود.



و هيچ احدي قصد نكرده است قم و اهل آنجا را به بدي، مگر اين كه خداوند او را ذليل كرده است و او را دور نموده است از رحمت خود.»(126)



و از حضرت امام رضاعليه السلام روايت شده است كه:



«بهشت را هشت در مي باشد و يكي از آن درها از براي اهل قم است كه آن ها از آن در داخل بهشت خواهد شد. پس خوشا به [حال ] آن ها، خوشا به [حال ] آن ها، خوشا به [حال ] آن ها».(127)



و راوي روايت نموده كه:



«پيش حضرت صادق عليه السلام بوديم كه حضرت در ابتداء كلام خود فرمود: خراسان، خراسان، سجستان، سجستان. گويا من نظر مي كنم به اهل آنجاها كه سوار شتران شده سرعت مي نمايند به سوي قم».(128)



و سليمان بن صالح روايت كرده كه:



«ما روزي پيش حضرت صادق عليه السلام نشسته بوديم كه ذكر شد فتنه هاي بني عباس و آن مصيبت ها كه از آن فرقه طاغيه به مردم خواهد رسيد.



عرض كرديم: فداي تو شويم! كجاست مفزع و مفرّ و پناه مردم در آن زمان؟



فرمود: كوفه يا نواحي آن و قم يا نواحي آن.



بعد از آن فرمود: جمع مي شوند شيعيان ما [در قم ] و زياد مي شود عمارت در آنجا و مردم قصد مي كنند آنجا را از هر طرف و جمع مي شوند در آنجا؛ حتي اين كه نهر جمر در ميان و وسط شهر جاري مي شود».(129)



و در بعض روايات شيعه وارد شده كه: «عمارت قم به مرتبه اي مي رسد كه جاي ايستادن يك اسب به هزار درهم خريد و فروش مي شود».(130)



و از حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام روايت است كه:



«مردي از اهل قم مردم را دعوت مي كند به سوي حق و جمع مي شود بر او قوم بسياري كه آن ها را از جاي خود زايل نمي كند و از مكان خود بر نمي كند بادهاي تند، و ملول نمي شوند از دعواها و جنگ ها و نمي ترسند و بر خداوند توكل مي نمايند و عاقبت خير براي مؤمنين است».(131)



و از حضرت صادق عليه السلام است كه فرمود: «آيا مي دانيد كه چرا قم را قم گفتند؟



گفتم: خدا و رسول خدا و شما اعلم هستيد و بهتر مي دانيد.



فرمود: از براي آن آنجا را قم گفتند كه: اهل آنجا جمع مي شوند با قائم آل محمدصلي الله عليه وآله وسلم و با او قيام مي نمايند و استقامت مي نمايند در اقامه دين ما و او را اعانت مي نمايند.»(132)



و راوي روايت كرده است كه:



«روزي پيش حضرت موسي كاظم عليه السلام بوديم. پس ذكر قم و ذكر مردم آنجا به ميان آمد و اين كه ميل آن ها به حضرت قائم عليه السلام زياد است. حضرت كاظم عليه السلام به آن ها رحمت خواند و فرمود: خدا از آن ها راضي بشود. بعد از آن فرمود: بهشت را هشت در مي باشد و يكي از آن ها مخصوص اهل قم است و آن ها بهترين شيعيان ما هستند از ميان اهل ساير بلاد. و خداوند مخمّر گردانيده ولايت ما را در طينت آن ها».(133)



و نيز راوي روايت كرده كه:



«روزي پيش حضرت صادق عليه السلام نشسته بوديم، حضرت اين آيه را خواند: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ اُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً».(134)



ما عرض كرديم كه: فداي تو شويم! كدام قوم هستند اين جماعت؟»



پس حضرت سه مرتبه فرمود: «به خدا قسم آنها، اهل قمند».(135)



و نيز راوي روايت مي كند از جماعتي از اهل ري كه آنها وارد شدند بر امام صادق عليه السلام و گفتند ما هل ري هستيم



ولي حضرت فرمود: مرحبا باد به برادران ما از اهل قم!



دوباره عرض كردند: ما از اهل ري هستيم.



باز حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم!



و با اين كه چند مرتبه گفته خود را تكرار كردند حضرت همان جواب را داد.



سپس فرمود: بدرستي كه خداوند را حرمي است كه مكه است و حرم رسول خدا مدينه است و حرم اميرالمؤمنين عليه السلام كوفه و حرم ما بلده قم است. و بزودي دفن مي شود در آنجا زني از اولاد من كه اسم او فاطمه است. هركس او را زيارت نمايد بهشت از براي او واجب است.



راوي مي گويد كه:



اين كلام حضرت پيش از تولد امام كاظم عليه السلام بود.»(136)



و از ائمه معصومين عليهم السلام روايت است كه:



«اگر قميين نمي شدند هر آيينه دين ضايع مي شد.»(137)



و كليني قدس سره از حضرت رضاعليه السلام روايت نموده:



«وقتي كه فروگرفت شهرها را فتنه ها، پس شما را باد [به ] قم و نواحي آن، كه آنجاها سكنا نماييد؛ از جهت اين كه بلايا از اهل آنجاها مدفوع [و دور] است».(138)



و زكريا بن آدم قمي روزي عرض كرد به حضرت رضاعليه السلام كه: «اي آقاي من! من مي خواهم كه بيرون بروم از ميان اهل بيت عليهم السلام خود، زيرا كه سفها بسيار شده اند.



حضرت فرمود كه: چنين كار نكن كه بلا به سبب تواز اهل قم دفع كرده مي شود، چنانچه بلا دفع مي شود از اهل بغداد به سبب موسي كاظم عليه السلام».(139)



باز حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:



«بالاي شهر قم ملكي است، كه بال هاي خود را بالاي آنجا به همديگر مي زند، از براي حفظ آنجا از بلاها و از جهت نزول خير و بركت ها. و هيچ جبّاري و ظالمي اراده نكند به قم و اهل آنجا بدي را، مگر اين كه خدا او را نابود مي كند، مثل نابود شدن نمك در آب.



بعد از آن [حضرت به عيسي بن عبدالله اشاره كرد و] فرمود:



سلام خدا بر اهل قم. خداوند سيراب نمايد بلاد اهل قم را و نازل نمايد به اهل آن جا بركات را و تبديل نمايد سيئات آن ها را به حسنات.



آن ها هستند اهل ركوع و سجود و قيام و قعود، و آن ها هستند فقها، علما و فهما، و آن ها هستند اهل روايت و درايت و عبادت».(140)



و ابو عبدالله، فقيه همداني روايت كرده است كه:



«سؤال كردند از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از سالم ترين جاها و نيكوترين مكان ها، وقت نازل شدن فتنه ها و ظاهر شدن شمشيرها.



حضرت فرمود: سالم ترين جاها در آن زمان زمين كوهستان است؛ وقتي كه مضطرب شد اهل خراسان و جنگ واقع شد در ميان اهل جرجان و طبرستان و خراب شد سجستان. پس سالم ترين جاها در آن زمان قصبه قم است.



و آن شهري است كه از آن جا برخيزند نصرت كنندگان امامي كه بهترين مردم است؛ از طرف پدر و مادر و جد و جدّه و عمّ و عمّه.



و آن شهري است كه آن را بلده زهرا، (يعني: شهر نوراني) مي گويند. و در آنجا است؛ جاي قدم جبرئيل.



و آن جايي است كه از آن مي جوشد آبي كه هركس از آن بنوشد خاطر جمع مي شود از جميع دردها. و از آن آب خمير شده است گِلي كه حضرت عيسي عليه السلام از آن صورت مرغي ساخت و او را به اذن الله زنده نمود و از آن آب غسل مي نمايد حضرت رضاعليه السلام و از آن جا بيرون مي آيد كبش [قوچ قرباني ]حضرت ابراهيم عليه السلام و عصاي موسي عليه السلام و خاتم سليمان عليه السلام».(141)



و نيز ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت نمود كه:



«مردي داخل شد پيش آن حضرت، پس عرض كرد: يابن رسول الله! من مي خواهم از تو سؤال كنم از مسأله اي كه هيچ كس پيش از من از تو نپرسيده و هيچ احدي بعد از من از شما سؤال نخواهد كرد.



حضرت فرمود: شايد كه تو سؤال كني از من احوالات حشر و نشر را؟



آن مرد عرض كرد: بلي، قسم به خداوندي كه مبعوث كرده است محمدصلي الله عليه وآله وسلم را به حق به بشيريت و نذيريت سؤال ندارم از شما مگر همين مسأله را كه فرموديد.



حضرت فرمودند: حشر جميع مردم به بيت المقدس است مگر بقعه اي از زمين كوهستان كه آنجا را قم مي گويند كه اهل آنجا حساب كرده مي شوند در توي قبرهاي خودشان و محشور كرده مي شوند از قبرهاي خودشان به سوي بهشت.



بعد از آن فرمود:



اهل قم آمرزيده هستند.



پس آن مرد برخاست و پيش حضرت ايستاد [و] عرض نمود: يابن رسول الله! اين مخصوص اهل قم است؟



حضرت فرمود: بلي و آن كساني كه اعتقاد و قول آن ها مثل اعتقاد و قول اهل قم باشد.»(142)



و از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه فرمود:



«تربت قم تربت مقدسه است و اهل آنجا از ما و ما از آن ها هستيم. اراده نمي كند آن ها را جباري به بدي، مگر اين كه خداوند عالم زود مي كند؛ عقوبت او را در آتش جهنّم».(143)



و به اسانيد مختلفه از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه فرمود:



«قم شهر ما و شهر شيعيان ماست و آنجا بلده مطهره مقدسه است، [كه ] قبول كرده است ولايت ما اهل بيت را. اراده نمي كند كسي اهل آنجا را به بدي مگر آن كه خداوند عالم او را به زودي عقاب مي نمايد - مادامي كه برادران ايماني خود را خيانت ننمايند و وقتي كه خيانت نمودند به همديگر خداوند قهار مسلط مي نمايد به آن ها ظلم كنندگان بد رفتار و جبارهاي بد كردار را. و بدانيد كه اهل قم انصار و اعوان قائم هستند و دعوت كنندگان هستند مردم را بر حق.



بعد از آن حضرت سر خود را به سوي آسمان برداشت و عرض كرد: خداوندا! آن ها را حفظ كن از هر فتنه، و آن ها را نجات بده از هر مهلكه».(144)



و صاحب كتاب بعد از بيان مجملي از اين اخبار ذكر كرده مشاهد و قبرهاي واقعه در بلده قم را و گفته [است ] كه:



«از جمله آن ها است قبر فاطمه عليها السلام دختر موسي كاظم عليه السلام(145) و روايت شده كه زيارت آن مقابل و معادل بهشت است».(146)



و روايت كرده است مشايخ ما كه:



«وقتي كه مأمون لعين، حضرت رضاعليه السلام را از مدينه به مرو برد - در سنه دويست و يك - كه [حضرت معصومه عليها السلام ] پيش حضرت بود و وقتي كه به ساوه رسيد مريض شد.



پس پرسيد كه: از اينجا تا قم چقدر راه است؟



عرض كردند: ده فرسخ.



پس امر فرمود خادم خود را كه: او را به قم برد و او را در خانه موسي بن خزرج بن سعد نازل كرد.



واضح اين است كه وقتي كه خبر تشريف آوردن آن حضرت به آل سعد رسيد، اتفاق نموده، با جمعيت به استقبال آن حضرت بيرون آمدند و از او طلب نزول در قم درخواست كردند.



و از ميان آن ها موسي بن خزرج پيش آمد، زمام ناقه معصومه را گرفت و او را در قم در خانه خود نازل نموده، منزل داد. پس شانزده روز در خانه او با حالت مرض بماند. بعد از آن وفات نمود. سپس موسي آن حضرت را بعد از غسل و كفن، دفن كرد در زميني كه خود داشت و الآن مدفن آن حضرت است. و بنا نمود بالاي قبر آن مطهره از بوريا، تا اين كه بنا نمود زينب دختر امام محمدتقي عليه السلام بالاي آن قبه».(147)



و ابن بابويه از محمد بن الحسن الصفار نقل نموده كه:



وقتي كه فاطمه عليها السلام وفات فرمود، غسل و كفن كرده او را بردند به زمين بابلان و گذاشتند در [كنار ]سردابي كه جهت او كنده بودند. پس اختلاف نمودند آل سعد در ميان خودشان كه، [= چه كسي ]او را داخل سرداب نمايد و دفن كند.



پس حاضر مي داشتند مرد پيري كه صالح بود، مسمي به قادر [و] اتفاق نمودند كه او آن حضرت را دفن نمايد. در اين اثنا ديدند كه دو شخص سواره با سرعت تمام آمدند، از جانب رمله.



وقتي كه نزد جنازه رسيدند، پايين آمدند و بر جنازه نماز خواندند و داخل سرداب شدند و جنازه را گرفته، دفن نمودند. بعد از آن بيرون آمدند و سوار شده، رفتند. و احدي ندانست كه آن ها كه بودند. و محرابي كه حضرت فاطمه عليها السلام در آن محراب نماز مي خواند الآن موجود است در خانه موسي بن خزرج».(148)



«و نيز در قم مي باشد قبر ابوجعفر(149) موسي بن امام محمدتقي عليه السلام، و او اول شخصي است كه از سادات رضويه(150) داخل قم شد و هميشه با برقع(151) مي بود. پس عرب او را از قم بيرون كردند و بعد از آن به مقام عذرخواهي آمده، او را به قم برگرداندند و او را اكرام و اعزاز تمام نمودند و از مال هاي خودشان از براي او خانه و مزارعي گرفتند و حال او نيكو و بهتر شد. و او از مال خود هم دهات و مزرعه ها گرفت.



بعد از آن آمد پيش او و در آن جا خواهران او زينب(152) و ام محمد و ميمونه دختران امام محمدتقي عليه السلام و بريهه، دختر موسي مذكور، همه آن ها را بعد از وفات دفن كرد پيش فاطمه معصومه عليها السلام. و با آن ها هم دفن شد ام اسحاق، جاريه احمد و ام حبيب، جاريه محمد بن احمد بن موسي مذكور. و خود موسي وفات نمود در سنه دويست و نود و شش هجري و مدفون شد در جايي كه الآن معهود معروف است.(153)



و نيز در قم است قبر ابوعلي محمد بن احمد بن موسي مذكور كه در سنه سيصد و پانزده وفات نموده و دفن شد در مقبره احمد بن موسي.



بعد از آن ذكر كرده مقابر بسياري از سادات رضويه و بسياري از اولاد امام جعفر صادق عليه السلام و نواده هاي علي بن جعفر الصادق عليه السلام و قبور بسياري از سادات رضويه حسنيه را. و گفته كه:



«بسياري از مردم قم از اشعريين بودند كه طوايفي هستند [كه ] اصل ايشان از يمن مي باشد».(154)



و جناب پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود:



«پروردگارا ببخش اشعريين را، بزرگ آن ها و كوچك آن ها را».(155)



و فرمود:



«اشعريون از من هستند و من از آن ها».(156)



و باز روايت شده كه فرمود:



«أزد و اشعريون و كنده از من هستند كه عدول نمي نمايند و ترسي به دل راه نمي دهند».(157)



و باز فرمود: به اشعريين وقتي كه از يمن مهاجرت نموده، پيش آن حضرت آمدند:



«شما هستيد مهاجرين بر انبيا از اولاد اسماعيل».(158)



بعد از آن صاحب كتاب ذكر كرده اخبار بسياري در فضايل اهل قم [و] بعد از آن گفته كه:



«از جمله مفاخر آن ها آن است كه اول كسي كه اظهار تشيّع در قم نمود موسي بن عبدالله بن سعد الاشعري است».(159)



و از آن جمله حضرت رضاعليه السلام فرمود:(160)



«زكريا بن آدم بن عبدالله بن سعدالاشعري كه خداوند عالم به سبب تو بلا را از اهل قم دفع نمايد، چنانچه بلا را از اهل بغداد دفع مي نمايد به سبب موسي بن جعفرعليه السلام.»



و از آن جمله اين است كه:



«اهل آنجا وقف نمودند مزرعه هاي بسيار بر ائمه عليهم السلام، و آن ها هستند اول كساني كه خمس فرستادند پيش ائمه عليهم السلام».(161)



و از آن جمله:



«ائمه معصومين عليهم السلام اكرام نموده اند جماعتي از اهل قم را به هديه و تحفه و كفن فرستادن. مثل أبوجرير زكريا بن ادريس و زكريا بن آدم و عيسي بن عبدالله بن سعد و غير آن ها را اعزاز نمودند بعض آن ها را با انگشتر دادن و خلعت بخشيدن [شرافت بخشيدند]».(162)



و اهل قم بودند كه:



«از دعبل خزاعي گرفتند لباس [جبّه ] حضرت رضا را به هزار مثقال طلا».(163)



و از آن جمله حضرت صادق عليه السلام فرمود به عمران بن عبدالله:



«خداوند عالم تو را سايه اندازد در روزي كه سايه [اي وجود] ندارد در آن روز مگر سايه [لطف و رحمت ]خداوند عالم».(164)



تمام شد آنچه امام مجلسي - رحمه الله - از تاريخ قم ذكر نمود. «و مؤلف آن از علماي اماميه است».(165)



و از روايات سابقه چنين مفهوم گرديد كه وقتي كه حضرت رضاعليه السلام به مرو تشريف بردند فاطمه معصومه عليها السلام از پي حضرت مي رفت به مرو. در اثناء راه مريض شده در قم وفات [نمود] و حضرت رضاعليه السلام هم هنوز در مرو در حال حيات بود.



و داعي در آذربايجان از بعض علماي آنجا شنيد:



و از اين جهت در قم يا در اثنا راه مريض شده آنجا وفات نموده.



و وقتي كه داعي در ابتداي حال به زيارت معصومه قم مشرف شده بودم؛ از بعض علماي بلده مزبور شنيدم كه ذكر نمودند از بعض كتب قديمه كه:



حضرت رضاعليه السلام هنوز كه در مدينه تشريف داشتند، مأمون ملعون مكرر با چاپار و رسل و رسائل به حضرت اصرار نمود كه خواهر خود فاطمه معصومه را جهت او عقد نموده به مرو بفرستد. و حضرت مدتي تعليل و تأخير نمود. آخرالامر لابد مانده، مِنْ باب التقيه و الضرورة خواست كه خواهر معصومه خود را پيش آن ملعون بفرستد.



آن معصومه جزع و فزع بسياري نموده كه: چرا مرا پيش چنين ملعون مي فرستي؟



حضرت فرمود كه: اي خواهر من! در اين امر لابد مانده ام و تو هم بايد رضا بدهي، ولكن اين قدر بدان كه دست نحس آن ملعون به تو نخواهد رسيد.



لابد آن معصومه راضي شد. حضرت عقد او را خوانده روانه فرمود و در اثناء راه مريض شده در قم وفات نمود و به مرو نرسيد. بعد از آن مأمون خود حضرت را جهت وليعهدي خود با الحاح و اصرار، كرهاً لاطوعاً به مرو بود.(166) والله اعلم.



و از جمله ميمنت و بركت به دست طيبه معصومه، مساله استجابت دعا است، كه داعي مكرراً از علما و فضلا و زايرين آن بلده مقدسه شنيده ام و خودم هم مكررا تجربه نموده ام. كه مرّه اولي در عنفوان شباب، در اثناي سفر دارالخلافه به زيارت معصومه رفتم و امورات ما در آن ازمنه در غايت اغتشاش حال و پريشاني احوال بود و خيال تحصيل علوم شرعيه در عتبات عاليات در نظر مركوز بود و اوضاع و اسباب حركت فراهم نبود.



در تحت قبه مطهره درخواست توفيق و تهيه اسباب تحصيل نموده، سال آينده موافق معمول ادراك فيض عتبه بوسي آن مشاهد شريفه نموده؛ بعد از تحصيل در مدت سنين عديده به عزم زيارت روضه رضويه حركت نموده، بعد از سير در صفحات بروجرد و ملاير، مشرف به زيارت آن معصومه شده، درخواست ادراك فيض عتبه بوسي بقعه رضويه و مراجعت با صحت و سلامتي را نموده.



[و] باز تير دعا بر هدف استجابت آمده، در آن سال كه اغتشاشات طايفه ظاله تركمانيه صفحات خراسان و حوالي آنجا را فرو گرفته بود، فصول اربعه سنه را در آن مشهد شريف رضوي به سر برده.



و در حين مراجعت به تبريز دفعه سيم مشرف به زيارت آن معصومه گرديده، [درخواست زيارت خانه خدا و مدينه منوره را] در سنه آتيه نموده، بعد از مراجعت تبريز در همان سال كه درخواست شده بود مشرّف به زيارت مكه معظمه و مدينه منوّره شده و برگشتيم.



والحمدالله اولاً و آخراً والصلوة والسلام علي سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين



حرره في شهر ذيحجة الحرام سنه 1289



فهرست منابع



1.اعيان الشيعة، سيد محسن امين عاملي، 10 جلد، بيروت، دارالتعارف، 1403 ق.



2. انوارالمشعشعين في ذكر شرافة قم والقميين، محمدعلي بن حسين نائيني اردستاني كچوئي قمي (مورخ 1335 ه . ق.) تحقيق: محمدرضا انصاري قمي، كتابخانه بزرگ حضرت آيةالله العظمي مرعشي نجفي رحمهم الله، قم، چاپ اول، 1381 / 1423 ق / 2002 م.



3. بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، تهران، دارالكتب الاسلامية و المكتبة الاسلامية، 110 جلد، 1379 ه .ق.



4. اختصاص، شيخ مفيد، موسسةالنشر الاسلامي.



5. تفسير صافي، مولي محسن، ملقّب به فيض كاشاني (متوفا: 1091 ه .ق.)، نشر: دارالمرتضي للنشر، چاپ اول، 5 جلد، 2232 ص.



6. تفسير معين، مولي نورالدين محمد بن مرتضي كاشاني (متوفاي بعد از 1115 ه .ق.)، نشر: كتابخانه آيةالله العظمي مرعشي نجفي، چاپ اول، بي تا، 3 جلد، 1808 ص.



7. ترجمه تفسير الميزان، سيد محمد حسين طباطبائي، (متوفا: 1402 ه .ق.)، مترجم: سيد محمد باقر موسوي همداني، نشر دفتر انتشارات اسلامي (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم) 1363، 20 جلد.



8. تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمي (متوفا: 378 ه .ق.) ترجمه حسن بن علي بن حسن بن عبدالملك قمي، تصحيح: جلاالدين تهراني، مطبعه مجلس.



9. تاريخ مذهبي قم، علي اصغر فقيهي، انتشارات زائر، آستانه مقدسه حضرت معصومه عليها السلام، چاپ دوم، 1378.



10. الذريعة الي تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهراني، 28 جلد، بيروت، دارالاضواء، 1398 ق.



11. ريحانة الأدب در شرح احوال و آثار علماء، محمد علي مدرس، انتشارات خيام، ج 3، تهران، 1368.



12. عيون أخبارالرضاعليه السلام، محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي، 1381 ه .ق.، انتشارات العالم، تهران.



13. علل الشرائع، محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي، 1381 ه .ق.، مكتبة الداوري، قم.



14. علماي معاصرين، حاج ملاعلي واعظ خياباني، به همّت جناب آقاي حاج محمد باقر آقاخوئي كلكته چي، تهران، مطبعه اسلاميه، 1366 ه .ق.



15. شهداء الفضيلة، علامه اميني، چاپ نجف اشرف، 1355 ه .ق.



16. كليات عبيد زاكاني، تصحيح: عباس اقبال، انتشارات زوّار، 1343، تهران.



17. گازر (جلاء الاذهان و جلاء الاحزان)، ابوالمحاسن (حسين بن حسن جرجاني، نشر تهران، چاپخانه دانشگاه تهران، چاپ اول، 1237، 10 جلد.



18. كنزالدقائق و بحرالغرائب، شيخ محمد بن محمد رضا قمي مشهدي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، چاپ اول، اسفند 1366، 14 جلد.



19. كشف الغمّة في معرفةالائمةعليهم السلام، علي بن عيسي اربلي (متوفا: 693 ه .ق.)، نشر المكتبة بني هاشم، تبريز.



20. المآثر و الآثر، محمد حسن خان اعتماد السلطنة، به كوشش: ايرج افشار، انتشارات اساطير، 1363، چاپ اول.



21. طبقات اعلام الشيعة (الكرام البررة)، آقا بزرگ تهراني، دارالمرتضي للنشر، مشهد، چاپ دوم، 1404 ه .ق.



22. والبداية والنهاية (تاريخ ابن كثير)، ابوالفداء ابن كثير دمشقي، مؤسسةالاعلمي، بيروت.



23. مثنوي معنوي، مولانا جلال الدين محمد بلخي رومي، از روي نسخه 677 ه .ق.، به اهتمام دكتر توفيق، انتشارات روزنه، چاپ دوم، 1380 ش.



24. معجم البلدان، شهاب الدين ابي عبدالله ياقوت بن عبدالله حموي رومي بغدادي (متوفاي 626 ه .ق.)، تحقيق: فريد عبدالعزيز الجندي، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1410 ه .ق.، 1990 م.



25. منهج الصادقين في الزام المخالفين، ملافتح الله كاشاني (متوفا: 988، 978 ه .ق.) نشر كتابفروشي اسلاميه، چاپ دوم، 1344، 10 جلد.



26. مواهب علية، كمال الدين حسيني واعظ كاشفي (متوفاي 910 ه .ق.)، نشر كتابفروشي اقبال، چاپ اول، 1317، 4 جلد.



27. مفاخر آذربايجان، عقيقي بخشايشي، نشر آذربايجان، تبريز، 1375 - 1374.



28. مخزن العرفان، بانوي اصفهاني، نشر نهضت زنان مسلمان، 1361، 10 جلد.



29. مهد آزادي، چاپ تبريز، 1374.



30. نقباءالبشر، آقا بزرگ تهراني، دارالمرتضي للنشر، مشهد، 1404 ه .ق.، چاپ دوم.



31. النقض، معروف به بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض (از تصانيف حدود 560 ه .ق.)، ابن ابي الحسين بن ابي الفضل قزويني رازي، با مقدمه و تعليق: سيد جلال الدين حسيني ارموي (معروف به محدّث)، 1371 ه .ق.



32. وسائل الشيعة، محمد بن حسن بن علي بن محمد بن حسين حرّ عاملي (متوّفي: 1104 ه .ق.)، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، قم.

پاورقي





1) اونسار»: نام روستايي در اهر و اربساران است. برخي اشتباهاً نام وي را «انصاري» نوشته اند، مانند آقا بزرگ تهراني در الذريعه، ج 1، ص 422، ج 3، ص 467، ج 11، ص 216، ج 13، ص 224، ج 15، ص 197، و 259، ج 16، ص 116، 263 و 273 و ج 22، ص 267، و در بقيه موارد، او را «اونساري» ذكر كرده و در نقباءالبشر، ج 4، ص 1341، «اونساري» و «اوفساري» آمده كه احتمالاً اشتباه چاپي باشد.

2) اهر»: شهرستان اهر - مركز قرجه داغ واربساران - در شمال غربي كوه سبلان - به ارتفاع 4844 متر - و سمت شرقي كوه هاي قوشه داغ، آغ داغ و ايري داغ واقعشده است.

3) اعيان الشيعة، ج 46، ص 100.

4) نقباءالبشر، ج 4، ص 1341.

5) احسن الوديعة، ج 2، ص 72.

6) ريحانةالادب، ج 3، ص 438 و المآثر و الآثار، ص 175 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 177.

7) المآثر و الآثار، ج 1، ص 237.

8) مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 28.

9) المآثر و الآثار، ج 1، ص 237.

10) همان.

11) نقباء البشر، ج 1، ص 103.

12) علماي معاصرين، ص 343.

13) الذريعة، ج 6، ص 95.

14) مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 175 و علماء معاصرين، ص 343.

15) الذريعة، ج 6، ص 177.

16) مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 175 و علماي معاصرين، ص 343.

17) الذريعة، ج 13، ص 363.

18) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخرآذربايجان، ج 1، ص 175.

19) الذريعة، ج 11، ص 216.

20) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 175.

21) الذريعة، ج 4، ص 468.

22) الذريعة، ج 6، ص 166.

23) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذرباينجان، ج 1، ص 175.

24) الذريعة، ج 16، ص 116.

25) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 175.

26) الذريعة، ج 22، ص 267.

27) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 175.

28) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 176.

29) الذريعة، ج 6، ص 166.

30) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 176.

31) الذريعة، ج 6، ص 101.

32) مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 176.

33) علماي معاصرين، ص 343 و مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 176.

34) الذريعة، ج 2، ص 213.

35) علماي معاصرين، ص 343.

36) الذريعة، ج 11، ص 156.

37) علماي معاصرين، ص 343.

38) الذريعه، ج 3، ص 56.

39) علماي معاصرين، ص 343.

40) همان.

41) الذريعة، ج 13، ص 67.

42) الذريعة، ج 13، ص 67.

43) علماي معاصرين، ص 343.

44) الذريعة، ج 4، ص 344.

45) علماي معاصرين، ص 343.

46) الذريعة، ج 4، ص 301.

47) علماي معاصرين، ص 343.

48) الذريعة، ج 15، ص 259.

49) علماي معاصرين، ص 343.

50) الذريعة، ج 3، ص 467.

51) علماي معاصرين، ص 343.

52) الذريعة، ج 6، ص 61.

53) الذريعة، ج 12، ص 90.

54) مفاخر آذربايجان، ج 1، ص 176.

55) الذريعة، ج 16، ص 116.

56) علماي معاصرين، ص 343.

57) همان.

58) الذريعة، ج 16، ص 273.

59) علماي معاصرين، ص 343.

60) الذريعة، ج 16، ص 263.

61) فهرست كتاب هاي خطي مركز احياء ميراث اسلامي، ج 1، ص 467.

62) الذريعة، ج 16، ص 263.

63) هرچه گشتم مصدري براي اين روايت نيافتم.

64) در نسخه خطي رساله، «وز» به جاي «چون» آمده بود، كه اين مخالف مثنوي معنوي است.

65) مثنوي معنوي، ص 201.

66) بحارالانوار، ج 84، ص 344.

67) سوره ذاريات، آيه 56.

68) همان.

69) تفسير صافي، ج 5، ص 75؛ تفسير معين، ج 3، ص 1413؛ كنزالدقائق، ج 12، ص 434؛ مخزن العرفان، ج 6، ص 334؛ تفسير الميزان، ج 18، ص 579؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 50؛ مواهب عليه، ج 4، ص 213 و تفسير گازر، ج 9، ص 226.

70) در نسخه خطي رساله، «جايي» به جاي «علمي» آمده بود كه اين مخالف مثنوي معنوي است.

71) در نسخه خطي رساله «سودي» به جاي «چيزي» آمده بود كه اين مخالف مثنوي معنوي است.

72) مثنوي معنوي، ص 201.

73) در نسخه زخافات آمده ولي اصح آن زخارف مي باشد.

74) مثنوي معنوي، ص 56.

75) در نسخه خطي رساله، «هان و هان» به جاي «هين و هين» آمده، كه مخالف متن مثنوي معنوي مي باشد.

76) مثنوي معنوي، ص 207.

77) همان، ص 208.

78) در نسخه خطي رساله «جمع» به جاي «خرج» و «كردي» به جاي «كردم» آمده، كه مخالف متن مثنوي مي باشند.

79) در نسخه خطي رساله «دميدي» به جاي «دميدم» آمده، كه مخالف متن مثنوي معنوي مي باشد.

80) در نسخه خطي رساله، «يادت» به جاي «يادم» آمده كه مخالف متن مثنوي معنوي مي باشد.

81) مثنوي معنوي، ص 92.

82) همان، ص 519.

83) روايات بسياري براي مشاهد و فضيلت آنان در كتب روايي آمده است، كه از جمله اين روايات، روايتي است از ابو وهب قصري كه شيخ جليل جعفر بن قولويه در «كامل الزيارات» آن را به سند معتبر ذكر نموده است. وي گويد: «داخل مدينه شدم، و به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم، و عرض كردم: فدايت شوم به نزد شما آمدم و زيارت اميرالمؤمنين نكردم. حضرت فرمود كه: بد كردي، اگر نه اين بود كه تو از شيعيان ما هستي من به سوي تو نگاه نمي كردم، آيا زيارت نمي كني كسي را كه خدا با ملائكه او را زيارت مي كنند؟ گفتم: فداي تو شوم! من اين را نمي دانستم. فرمود: بدان كه اميرالمؤمنين عليه السلام نزد خدا بهتر است از جميع ائمه، و از براي اوست ثواب اعمال همه ائمه، و به قدر اعمال خود زيادتي و فضيلت يافته اند.» (بحارالانوار، ج 25، ص 361).

84) عن ابي عبدالله عليه السلام: قال: اذا اردتَ زيارة الحسين عليه السلام فَزُرهُ و انت حزينٌ مكروبٌ شعثٌ مُغبرٌ جائعٌ عطشانُ و سَلهُ الحوائجَ و انصرفْ عنه ولا تتخذه وطناً. (كافي، ج 4، ص 587).

85) در حديثي درباره بيت المقدس آمده است: و هي الأرض المقدسة التي بارك الله حولها و جعلها منزل الانبياء والاولياء. (انس الجليل، ج 1، ص 226).

86) در بخش دوم اين رساله روايات بسياري درباره فضيلت سكونت در اين شهر آمده است.

87) ديوان نظامي گنجوي، ص 206.

88) ابوالحسن علي بن الحسين بن بابويه قمي كه در عصر خود، مشهور به «شيخ القميين» بود، محدّث و فقيه بزرگوار و پدر شيخ محمد بن علي بن بابويه مشهور به «شيخ صدوق» است. وي در سال 329 ه. درگذشت و هم اكنون آرامگاه او در ابتداي خيابان چهارمردان (انقلاب) از سمت شمال، درون كوچه پشت مجتمع تجاري موسي بن جعفرعليه السلام قرار دارد و برفراز آن گنبدي بلند و داراي صحن و سراست و زيارتگاه مردم مي باشد.

89) شيخ ابوالحسين سعيد بن هبةالله مشهور به قطب راوندي، از فقهاي بزرگوار اماميه در قرن ششم (متوفا: 573 ه .ق.) قبر وي در ضلع جنوبي صحن آيينه حرم حضرت معصومه واقع شده و از كف حياط حدود يك متر بالا كشيده شده و سنگ زيبايي از مرمر بر روي آن قرار گرفته است.

90) ميرزا ابوالقاسم فرزند محمد حسن جيلاني شفتي دشتي معروف به ميرزاي قمي، از علماي قرن 13 هجري قمري مي باشد. ايشان به سبب تأليف كتاب «قوانين»، مشهور به صاحب قوانين مي باشد. تاريخ ولادت او را سالهاي 1150، 1153 ه .ق.، وفاتشان را سالهاي 1231 و 1233 ه .ق. نوشته اند.

91) اين قسمت در معجم البلدان نيامده است.

92) معجم البلدان، ج 8، ص 451، كلمه «قمم»، شماره 9883.

93) همان.

94) البداية و النهاية، ج 11، ص 245.

95) النقض ص 331.

96) كشف الغمّه، ج 2، ص 500.

97) سوره انعام، آيه 45.

98) انوارالمشعشعين، ج 1، ص 38.

99) اين كلام مؤلف است و جزء متن روايت نيست.

100) علل الشرايع، ج 2، ص 572؛ بحارالانوار، ج 18، ص 407 و ج 57، ص 100 و ج 60، ص 238: عن الصّادق جعفر بن محمدعليه السلام، قال: حدثني أبي عن جدّي، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم: «لمّا أسري بي الي السّماء حملني جبرئيل علي كتفه الايمن، فنظرتُ الي بقعةٍ بأرض الجبل، حمراء أحسنُ لوناً من الزّعفران، و اطيبُ ريحاً من المسك، فاذا فيها شيخ علي رأسه برنس.

فقلت لجبرئيل: ما هذه البقعة الحمراء التي هي أحسن لوناً من الزّعفران، و اطيب ريحاً من المسك؟ قال: بقعة شيعتك و شيعة وصيّك عليّ.

فقلت: مَن الشيخ صاحب البُرنس؟

قال: ابليس.

قال: فما يريد منهم؟

قال: يريد أن يصدّهم عن ولاية اميرالمؤمنين، و يدعوهم الي الفسق والفجور.

فقلت: يا جيرئيل! أهوبنا اليهم، فاهوي بنا اليهم اسرع من البرق الخاطف، و البصراللامح.

فقلت: قُم يا ملعون، فشارك اعدائهم في اموالهم و اولادهم و نساءهم، انّ شيعتي و شيعة عليّ ليس لك عليهم سلطان، فسمّيت قم.»

101) مُرجئه، يكي از فرقه هاي كلامي اسلام است كه در قرون نخستين، فعاليت فراواني داشته اند. بنابراعتقاد آنان، مسلمانان گناهكار را نمي توان فاسق يا كافر ناميد. شيخ طريحي متوفاي (1085 ه .ق.) در مجمع، درباره اين فرقه و عقايدشان گويد:

طايفه مرجئه اشخاصي هستند كه مي گويند: ترك نماز و روزه و ترك غسل جنابت و خراب كردن كعبه و نكاح كردن مادر خود، اين مطالب ايمان به جبرئيل و ميكائيل مي باشد. لعنةالله عليهم اجمعين.» انوارالمشعشعين، ج 1، ص 265.

102) بحارالانوار، ج 57، ص 218: «.. فقلت له: قم يا ملعون، فشارك المرجئة في نسائهم و اموالهم، لان اهل قمّ شيعتي و شيعة وصيّي علي بن ابي طالب.»

103) بحارالانوار، ج 18، ص 311؛ ج 57، ص 207 و اختصاص، ص 101:

روي عن علي بن محمدالعسكري، عن أبيه، عن جده، عن اميرالمؤمنين عليه السلام، قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم: لمّا أسري بي الي السّماء الرابعة نظرت الي قبةٍ من لؤلؤ لها أربعة أركان و أربعة ابواب، كلها من استبرق أخضر.

قلت: ياجبرئيل! ما هذه القبة التي لم أرَ في السّماء الرّابعة احسن منها؟

فقال: حبيبي محمد، هذه صورة مدينة يقال لها قمّ، يجتمع فيها عبادالله المؤمنون، ينتظرون محمداً و شفاعته للقيامة والحساب، يجري عليهم الهمّ و الغم و الأحزان والمكاره!

قال: فسألتُ عليّ بن محمدالعسكري: متي ينتظرون الفرج؟

قال: اذا ظهر الماءُ علي وجه الارض».

104) اختصاص، ص 69 و بحارالانوار، ج 57، ص 211: عن محمد بن مسعود و علي بن محمد معاً عن الحسين بن عبيدالله عن عبدالله بن علي عن احمد بن حمزة بن عمران القمي عن حماد الناب قال: «كنّا عند أبي عبدالله و نحن جماعة، اذ دخل عليه عمران بن عبدالله القمي، فسأله و بّره و بشّه فلمّا أن قام، قلت لابي عبدالله عليه السلام مَن هذاالذي بررته هذا البّر؟

فقال: هذا من اهل بيت النّجباء، يعني: أهل قمّ، ما ارادهم جبار من الجبابرة الا قصمه الله.»

105) اختصاص، ص 69؛ رجال العلامه، ص 134؛ رجال الكشي، ص 333 و بحارانوار، ج 57، ص 211: و منه بهذ الاسناد، عن احمد بن محمد بن حمزة عن مرزبان بن عمران عن ابان بن عثمان، قال: «دخل عمران بن عبدالله علي أبي عبدالله عليه السلام فقال له: كيف أنت؟ و كيف ولدك؟ و كيف أهلك؟ و كيف بنوعمك؟ و كيف أهل بيتك؟ ثم حدّثه مليّاً. فلما خرج، قيل لابي عبدالله عليه السلام من هذا؟ قال: هذا نجيب قوم النجباء. ما نصب لهم جبار الا قصمه الله.»

106) وسائل الشيعة، ج 14، ص 569؛ عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 1، ص 291 و بحارالانوار، ج 57، ص 231: محمد بن علي بن الحسين في عيون الاخبار عن تميم بن عبدالله بن القرشي عن أبيه عن احمد بن علي الانصاري عن ابي الصّلت الهروي قال: «كنت عند الرضاعليه السلام، فدخل قوم من اهل قمّ. فسلموا عليه، فردّ عليه و قرّبهم. ثم قال لهم: مرحبا بكم و اهلاً، فأنتم شيعتنا حقاً، فسيأتي عليكم يوماً تزورون فيه تربتي بطوس ألا فمن زارني و هو علي غسل خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه».

107) وسائل الشيعه، ج 14، ص 558؛ عيون اخبارالرضاعليه السلام، ج 1، ص 291؛ بحارالانوار، ج 57، ص 231 و مسند حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام، ص 220: حدّثنا محمد بن احمد السناني - رضي الله عنه - قال: حدّثنا ابوالحسين محمد بن جعفر الاسدي قال: حدّثني سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم ابن عبدالله الحسني قال: سمعت علي بن محمد العسكري عليه السلام يقول: «أهل قم و أهل آبة مغفور لهم لزيارتهم لجدّي علي بن موسي الرضاعليه السلام بطوس، ألا و من زاره فأصابه في طريقه قطرة من السماء حرّم الله جسده علي النّار».

108) بحارالانوار، ج 60، ص 228 و انوارالمشعشعين، ج 1، ص 34:

عن الصادق عليه السلام قال: «انّ لله حرماً و هو مكّة، ألا انّ لرسول الله حرماً و هو المدينة، ألا و انّ لاميرالمؤمنين عليه السلام حرماً و هوالكوفة، ألا و انّ قمّ كوفةٌ صغيرةٌ.

ألا إنّ للجنّة ثمانية أبواب: ثلاثة منها الي قمّ. تقبضُ فيها امراةٌ هي من ولدي، و اسمها فاطمة بنت موسي، و تدخل بشفاعتها شيعتي الجنّه بأجمعهم.»

109) بحارالانوار، ج 57، ص 214:

و عن احمد بن محمد بن عيسي عن الحسن بن محبوب عن أبي جميلة المفضل بن صالح عن رجل عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «اذا عمت البلدان الفتن فعليكم بقمّ و حواليها و نواحيها فان البلاء مدفوع عنها».

110) همان، ص 228: عن الرضاعليه السلام قال: للجنّة ثمانية ابواب، فثلاثة منها لاهل قمّ، فطوبي لهم ثم طوبي لهم.

111) همان؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 576: و عن سعد بن سعد عن الرضاعليه السلام قال: «يا سعد! من زارها فله الجنّة».

112) همان، ص 217: عن صادق عليه السلام: «سلام الله علي اهل قمّ يسقي الله بلادهم الغيث، و ينزّل عليهم البركات؛ فيبدّل الله سيّئاتهم حسنات. هم اهل ركوع و سجود وقيام و قعود، هم الفقهاء العلماء و الفهماء، هم أهل الدراية والرواية و حسن العبادة».

113) حسن بن محمد بن حسن قمي از علماي قرن چهارم هجري است، كه در سال (378 ه)به تشويق صاحب ابن عبّاد وزير قدرتمند و دانشمند فخرالدوله ديلمي كتاب «تاريخ قم» را به عربي تدوين نمود، ليكن اصل كتاب بعدها از ميان رفت و تنها ترجمه فارسي آن كه در سال (805) و (806ه) توسط حسن بن علي بن حسن بن عبدالملك قمي انجام گرفت و به ما رسيده است. اين ترجمه در سال (1313 ه.ش) مطابق با (1335 قمري) به تحقيق سيدجلال الدين طهراني به چاپ رسيد.

114) بحار الانوار، ج 57: روي سعد بن عبدالله بن ابي خلف، عن حسن بن محمد بن سعد، عن الحسن بن علي الخزاعي، عن عبدالله بن سنان: «سئل ابوعبدالله عليه السلام أين بلاد الجبل؟ فانّا قد روينا أنه إذا ردّ اليكم الامر، يخسف ببعضها! فقال: إنّ فيها موضعاً، يقال له بحر و يسمي بقم و هو معدن شيعتنا.

فامّا الرّيّ فويل له من جناحيه و ان الأمن فيه من جهة قم و أهله. قيل: و ما جناحاه؟ قال: احدهما بغداد و الآخر خراسان فانه تلتقي فيه سيوف الخراسانيّين و سيوف البغداديّين، فيجعل الله عقوبتهم و يهلكم فيأوي أهل الري إلي قم فيأويهم أهله، ثمّ ينتقلون الي موضع يقال له أردستان».

115) همان؛ مستدرك، ج 10، ص 204: «و باسناده عن عبدالواحد البصري عن أبي وائل عن عبدالله الليثي عن ثابت بناني عن أنس بن مالك قال: «كنت ذات يوم جالساً عندالنبي صلي الله عليه وآله وسلم اذ دخل علي بن ابي طالب عليه السلام، فقال صلي الله عليه وآله وسلم: اليّ يا اباالحسن! ثمّ اعتنقه و قبّل ما بين عينيه، و قال: يا علي إن الله عز اسمه عرض ولايتك علي السماوات، فسبقت اليها السماء السابعة فزّينها بالعرش، ثم سبقت اليها السماء الرابعة فزّينها بالبيت المعمور، ثمّ سبقت اليها السماء الدنيا فزّينها بالكواكب، ثم عرضها علي الارضين فسبقت اليها مكة فزّينها بالكعبة، ثم سبقت اليها المدينة فزّينهابي، ثم سبقت اليهاالكوفة فزّينها بك، ثم سبق اليها قم فزّينها بالعرب، و فتح إليه باباً من ابواب الجنّة».

116) همان: و عن محمد بن قتيبةالهمداني و الحسن بن علي الكشمارجاني عن علي بن النعمان عن أبي الاكراد عن ميمون الصائغ عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «انّ الله احتج بالكوفة علي سائر البلاد و بالمؤمنين من اهلها علي غيرهم من بلاد و احتجّ ببلدة قمّ علي سائر البلاد و باهلها علي جميع اهل المشرق و المغرب من الجن و الانس و لم يدع الله قمّ و أهله مستضعفا بل و فقهم و أيدهم.

ثم قال: انّ الدين و أهله بقم ذليل، و لولا ذلك لاسرع الناس إليه، فخرب قم و بطل أهله فلم يكن حجة علي سائر البلاد و اذا كان كذلك لم تستقر السماء و الارض و لم ينظروا طرفة عين و ان البلايا مدفوعة عن قم و أهله و سيأتي زمان تكون بلدة قم و أهلها حجة علي الخلائق و ذلك في زمان غيبة قائمناعليه السلام الي ظهوره، و لولا ذلك لساخت الارض بأهلها و ان الملائكة لتدفع البلايا عن قم و أهله و ما قصده جبار سبوع الا قصمه قاصم الجبارين و شغله عنهم بداهية او مصيبة اوعدوٍ، و يُنسي الله الجبارين في دولتهم ذكر قم و اهله كما نسوا ذكر الله».

117) همان، ص 213: و رُوي بأسانيد عن الصادق عليه السلام انّه ذكر كوفة و قال: «ستخلو كوفة من المؤمنين و يأزر عنها العلم كما تأزرالحيّة في ججرها، ثمّ يظهرالعلم ببلدة يقال لها قمّ و تصير معدناً للعلم والفضل حتي لايبقي في الارض مستضعف في الدين حتي المخدرات في الحجال و ذلك عند قرب ظهور قائمنا، فيجعل الله قم و أهله قائمين مقام الحجة و لولا ذلك ساخت الارض بأهلها، و لم يبق في الارض حجة فيفيض العلم منه الي سائر البلاد في المشرق و المغرب، فيتّم حجةالله علي الخلق، حتي لايبقي أحد علي الارض لم يبلغ اليه الدين و العلم ثم يظهر القائم عليه السلام و يسير سبباً لنعمة الله و سخطه علي العباد لان الله لاينتقم من العباد الا بعد انكار هم حجة».

118) همان: و عن أبي مقاتل الديلمي نقيب الرّي قال: «سمعتُ اباالحسن علي بن محمدعليه السلام يقول: انّما سُمّي قم به، لانه لما وصلت السفينة اليه في طوفان نوح عليه السلام، قامت، و هو قطعة من بيت المقدس».

119) همان؛ مستدرك، ج 10، ص 205: عن الحسن بن يوسف عن خالد بن يزيد عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «انّ الله اختار من جميع البلاد كوفة و قم و تفليس».

120) همان، ص 214: و عن احمد بن محمد بن عيسي عن الحسن بن محبوب عن ابي جميلة المفضل بن صالح عن رجل عن ابي عبدالله عليه السلام قال: اذا عمّت البلدان الفتن فعليكم بقم و حواليها و نواحيها، فان البلاء مدفوع عنها»

121) مصدري براي اين روايت نيافتم.

122) همان: «عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن خالدالبرقي عن سعد بن سعد الاشعري عن جماعة عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «اذا عمت البلا يا فالأمن في كوفة و نواحيها من السواد و قم من الجبل و نعم الموضع قم للخائف الطائف».

123) همان: و عن محمد بن سهل بن اليسع عن أبيه عن جده عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «اذا فقد الأمن من البلاد و ركب النّاس علي الخيول و اعتزلوا النساء و الطيب فالهرب الهرب عن جوارهم. فقلت: جعلت فداك إلي أين قال: الي الكوفة و نواحيها أو الي قم و حواليها، فان البلاء مدفوع عنهما».

124) همان: و عن يعقوب بن يزيد عن محمد بن أبي عمير عن جميل بن دراج عن زرارة بن أعين عن الصادق عليه السلام قال: «اهل خراسان اعلامنا و اهل قم انصارنا و اهل كوفه اوتادنا و اهل السواد منا و نحن منهم».

125) همان و مسند حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام، ص 254: عن سهل بن زياد عن عبدالعظيم الحسني عن اسحاق الناصح مولي جعفر عن أبي الحسن الاول عليه السلام قال: «قم عشّ آل محمد و مأوي شيعتهم، ولكن سيهلك جماعة من شبابهم بمعصية آبائهم والاستخفاف والسخرية بكبرائهم و مشايخهم و مع ذلك يدفع الله عنهم شرالاعادي و كل سوء».

126) بحارالانوار، ج 57، ص 214: و عن سهل عن الحسين بن محمدالكوفي عن محمد بن حمزة بن القاسم العلوي عن عبدالله بن العباس الهاشمي عن محمد بن جعفر عن أبيه الصادق عليه السلام قال: «اذا أصابتكم بلية و عناء فعليكم بقم، فانّه مأوي الفاطميين و مستراح المؤمنين و سيأتي زمانٌ ينفر اوليائنا و محبّونا عنّا و يُبعدون منّا و ذلك مصلحة لهم لكيلا يعرفوا بولايتنا و يحقنوا بذلك دمائهم و اموالهم و ما أراد احد بقم و أهله سوءً الا أذله الله و أبعده من رحمته».

127) همان، ص 215: و عن سهل عن احمد بن عيسي البراز القمي عن ابي اسحاق العلاف النيشابوري عن واسط بن سليمان عن ابي الحسن الرضاعليه السلام قال: انّ للجنة ثمانية أبواب و لأهل قم و احد منها، فطوبي لهم، ثم طوبي لهم، ثم طوبي لهم».

128) همان: و عن احمد بن محمد بن عيسي بن محمد بن خالد عن بعض اصحابه عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «كنّا عنده جالسين اذ قال مبتدئاً خراسان خراسان، سجستان سجستان، كأني أنظر إلي أهلها راكبين علي الجمال مسرعين الي قم».

129) همان: عن يعقوب بن يزيد عن ابي الحسن الكوفي عن سليمان بن صالح قال: «كنّا ذات يوم عند أبي عبدالله عليه السلام، فذكر فتن بني عباس و ما يصيب الناس منهم، فقلنا: جعلنا فداك فأين المفزع و المفر في ذلك الزمان؟ فقال: الي الكوفة و حواليها و الي قم و نواحيها. ثم قال: في قم شيعتنا و موالينا و تكثر فيها العمارة و يقصده الناس و يجتمعون فيه حتي يكون الجمر بين بلدتهم.

130) اين كلام علامه مجلسي در بحارالانوار، ج 57، ص 215 مي باشد كه به نقل از تاريخ قم بيان شده است.

131) تاريخ قم، ص 100 و بحارالانوار، ج 57، ص 216: عن علي بن عيسي عن ايوب بن يحيي الجندل عن ابي الحسن الاول، قال: «رجلٌ من أهل قم يدعوالناس الي الحق، يجتمع معه قوم كزبرالحديد لاتزلهم الرّياح العواصف ولا يملّون من الحرب و لا يجبنون و علي الله يتوكل والعاقبة للمتّقين».

132) بحارالانوار، ج 57، ص 216: باسناده عن عفان البصري عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «قال لي: أتدري لِمَ سُمّي قمّ؟ قلت: الله و رسوله و انت اعلم. قال: انّما سُمّي قمّ لأنّ أهله يجتمعون مع قائم آل محمد و يقومون معه، و يستقيمون عليه و ينصرونه».

133) همان: و عن علي بن عيسي عن علي بن محمدالربيع عن صفوان بن يحيي بياع السابري قال:

«كنت يوما عند أبي الحسن عليه السلام فجري ذكر قم و اهله و ميلهم الي المهدي عليه السلام فترّحم عليهم و قال: رضي الله عنهم. ثم قال: ان للجنة ثمانيةابواب، و واحدٌ منها، الأهل قم، هم خيار شيعتنا من بين سائر البلاد، خمّر الله تعالي ولا يتنافي طينتهم».

134) سوره اسراء، آيه 5.

135) بحارالانوار، ج 57، ص 216: و روي بعض اصحابنا قال: «كنت عند ابي عبدالله عليه السلام جالساً اذ قرأ هذه الآية «فإذا جاء وعدا اولا هما بعثنا عليكم عباداً لنا اولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعداً مفعولاً».

فقلنا: جعلنا فداك، من هولاء؟ فقال ثلاث مرّات: هم والله أهل قمّ».

136) همان: روي عن عدّة من أهل الري: أنهم دخلوا علي أبي عبدالله و قالوا: «نحن من اهل الرّي. فقال: مرحبا باخواننا من اهل قمّ! فأعاد الكلام، قالوا ذلك مراراً، و أجابهم بمثل ما اجاب به أولاً! فقال: انّ لله حرماً و هو مكه و انّ للرسوله صلي الله عليه وآله وسلم حرماً و هو المدينه و ان لاميرالمؤمنين حرماً و هوالكوفه و ان لنا حرما و هو بلدة قم و ستدفن فيها امرأة من اولادي تسمي فاطمه، فمن زارها وجبت له الجنّة. قال الراوي: و كان هذا الكلام منه قبل أن يولد الكاظم عليه السلام».

137) همان، ص 217. و روي عن الائمه عليه السلام: «لولا القمييون لضاع الدين».

138) همان: روي مرفوعاً الي محمد بن يعقوب الكليني باسناده الي علي بن موسي الرضاعليه السلام قال: «اذا عمت البلدان الفتن فعليكم بقم و حواليها و نواحيها، فان البلاء مرفوع عنها».

139) همان: لزكريا بن آدم حين قال الشيخ عنده: يا سيدي عليه السلام انّي أريد الخروج عن اهل بيتي فقد كثر السفهاء. فقال: لاتفعل فان البلاء يدفع بك عن اهل قم كما يدفع البلاء عن اهل بغداد بأبي الحسن الكاظم عليه السلام».

140) همان: عن سهل بن زياد عن علي بن ابراهيم الجعفري عن محمد بن الفضيل عن عدة من اصحابه عن الصادق جعفر بن محمدعليه السلام قال: «إن لعلي قم ملك رفرف عليها بجناحيه، لايريدها جبّارٌ بسوءٍ الا أذابه الله كذوب الملح في الماء. ثم أشار الي عيسي بن عبدالله، فقال: سلام الله علي أهل قم، يسقي الله بلادهم الغيث و ينزل الله عليهم البركات و يُبدل السيئاتهم حسنات». هم اهل ركوع و سجود و قيام و قعود، هم الفقهاء العلماء، الفهماء، هم أهل الدراية و الرّواية و حُسن العبادة».

141) همان: و قال ابوعبدالله الفقيه الهمداني في كتاب البلدان: «ان أباموسي الاشعري روي: أنه سأل أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام عن اسلم المدن و خير المواضع عند نزول الفتن و ظهور السيف؟ فقال: أسلم المواضع يومئذٍ أرض الجبل، فاذا اضطرب خراسان و وقعت الحرب بين أهل جرجان و طبرستان و خربت سجستان، فأسلم المواضع يومئذ قصبة قم تلك البلدة التي يخرج منها أنصار خيرالناس أباً و امّاً و جدّاً و جدّة و عمّاً و عمة، تلك التي تسمّي الزهراء، بها موضع قدم جبرئيل و هوالموضع الذي نبع منه الماء الذي من شرب منه أمن من الدّاءِ، و من ذلك الماء عجن الطين الذي عمل منه كهيئة الطير و منه يغتسل الرضاعليه السلام و من ذلك الموضع يخرج كبش ابراهيم و عصا موسي و خاتم سليمان».

142) همان، ص 218: رواه الحسن بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه باسانيد ذكرها عن ابي عبدالله الصادق عليه السلام: «أن رجلاً دخل عليه فقال: يا ابن رسول الله! اني اريد أن أسالك عن مسألة لم يسألك أحد قبلي و لايسألك أحد بعدي؟ فقال: عساك تسألني عن الحشر والنشر؟ فقال الرجل: اي، والذي بعث محمداً بالحق بشيراً و نذيراً ما أسالك الاعنه. فقال: محشرالناس كلهم الي بيت المقدس من الا بقعة بأرض الجبل يقال لها قم، فانهم يحاسبون في حفرهم و يحشرون من حفرهم الي الجنّة. ثمّ قال: أهل قم مغفور لهم. قال فوثب الرجل عل رجليه، و قال: يابن رسول الله هذا خاصة لاهل قم؟ قال: نعم، و من يقول بمقالتهم».

143) همان: و روي محمد بن الحسين بن ابي الخطاب عن محمد بن الحسن الحضرمي عن محمد بن بهلول عن ابي مسلم العبدي عن ابي عبدالله الصادق عليه السلام قال: «تربة قم مقدسة و اهلها منا و نحن منهم لايريد هم جبار بسوء الا عجلت عقوبته مالم يخونوا إِخوانهم، فاذا فعلوا ذلك سلّط الله عليهم جبابرة سوء، أما إنهم أنصار قائمنا و دعاة حقنا. ثم رفع رأسه الي السماء و قال: اللهمّ اعصمهم من كل فتنة و نجهم من كل هلكة».

144) تاريخ قم، ص 93. (عن الصادق عليه السلام) قال: «قم بلد نا و بلد شيعتنا مطهرةٌ مقدسةٌ، قبلت ولايتنا اهل البيت. لايريدهم احدٌ بسوءٍ الا عجلت عقوبته، مالم يخونوا اخوانهم، فاذا فعلوا ذلك مسلط الله عليهم جبابرة سوءٍ اما انهم انصار قائمنا و دعاة حقّنا. ثمّ دفع رأسه الي السماء و قال: اللهم اعصمهم من كل فتنة و نجهم من كل هلكةٍ».

145) تاريخ قم، ص 213 و بحارالانوار، ج 57، ص 219.

146) روايات بسياري در اين باب آمده كه از جمله آن ها روايت بحارالانوار، ج 48، ص 396 است از حضرت جوادعليه السلام كه مي فرمايد: «من زار قبر عمّتي بقم فله الجنّة».

و نيز روايت امام رضاعليه السلام است كه در پاسخ سؤال كننده اي فرمود: «من زارها فله الجنّة».

بحارالانوار، ج 48، ص 216؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 576؛ ثواب الاعمال، ص 98؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 267 و كامل الزيارات، ص 324.

147) تاريخ قم، ص 213؛ بحارالانوار، ج 57، ص 219 به نقل از تاريخ قم.

148) همان.

149) وي أبوجعفر موسي بن محمد ابن علي الرضاعليه السلام مشهور به موسي مبرقع (متوّفاي 296 هق) مي باشد.

150) سادات رضويه = رضائيه، منسوب به امام علي بن موسي الرضاعليه السلام مي باشند.

151) برقع: نقاب.

152) وي زينب بنت محمد بن علي الرضاعليهم السلام مي باشداو نخستين كسي است كه به گفته «تاريخ قم»، بالاي قبر حضرت معصومه عليها السلام قبه اي ساخت.

153) قبه اي كه موسي بن مبرقع در آن است، مشهور به چهل اختران مي باشد.

154) بحارالانوار، ج 57، ص 220. به نقل از تاريخ قم.

155) همان: قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم: «اللهمّ اغفرللأشعريين صغيرهم و كبيرهم».

156) همان: قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم: «الاشعريون مني و انا منهم».

157) همان: عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن خالد عن أبي البختري عن محمد بن اسحاق عن الزهري قال: قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم: الازد والاشعريون و كندة مني، لا يعدلون و لايجنبون».

158) همان: و بهذ الاسناد عن ابي البختري عن الزهري عن زيد بن اسلم قال: «قال رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم للاشعريين لما قدموا: انتم المهاجرون الي الانبياء من ولد اسماعيل».

159) همان.

160) همان: روي الكشي، عن محمد بن قولويه، عن سعد بن عبدالله بن أبي خلف عن زكريا بن آدم، قال: «قلت للرضاعليه السلام: انّي اريد الخروج عن أهل بيتي، فقد كثر السفهاءُ فيهم! فقال: لا تفعل، فان أهل بيتك يدفع عنهم البلاء بك، كما يدفع عن أهل بغداد بأبي الحسن الكاظم عليه السلام».

161) همان.

162) همان، ص 221.

163) همان.

164) همان: منها: أن الصادق عليه السلام قال لعمران بن عبدالله: «أظلّك الله يوم لاظلّ الا ظلّه».

165) همان.

166) نويسنده كتاب انوارالمشعشعين مي نويسد: «و آن جهت كه نقل مي كنند از براي حركت نمودن آن مخدّره از مدينه به سوي خراسان، آن كه مأمون أمر نمود حضرت امام رضاعليه السلام را كه بايد خواهرت فاطمه را بنويسي بيايد به خراسان، و او را به عقد من در آوري، و آن حضرت نتوانست امر او را تخلّف نمايد و مي دانست كه مأمون به مراد خود نمي رسد، و خواهرش فاطمه در بين راه در قم وفات خواهد نمود، لهذا علي الظاهر فرستاد به مدينه از براي خواهرش فاطمه كه بايد بيايي به خراسان، از اين جهت قصد سفر خراسان نمود.

اين مطلب مأخذ صحيحي ندارد و در كتابي هم نيافتم، بلكه جهت حركتش به سوي خراسان همان محبّت برادري و خواهري بوده كه كشف بر مقصود نمايد». انوارالمشعشعين، ج 2، ص 275 - 279