قرن ششم و عزاداري علماي اهل تسنن بر حسين(ع)


در قرن ششم نه فقط در شهرهاي شيعه از قبيل قم و كاشان و آوه، مراسم عاشورا انجام مي يافت بلكه در شهرهاي مربوط به اهل تسنن، چه از طرف شيعه كه در اين شهرها وجود داشتند و چه از طرف اهل تسنن و پيشوايان ايشان، با شدت و سوز و گداز فراوان انجا مي يافت.



"شيخ عبدالجليل رازي" از قول آن مرد نو سني،(443)گفته است كه اين طايفه(يعني شيعه) روز عاشورا، اظهار جزع و فزع مي كنند و رسم تعزيت را اقامه كنند و مصيبت شهداي كربلا را تازه گردانند و بر منبرها قصه گويند و علما سر برهنه كنند و عوام جامه چاك زنند و زنان روي خود را خراشند و مويه كنند.



"شيخ عبدالجليل" پس از نقل اين سخنِ مردِ نوسني؛ در جواب گفته او كه عزاداري عاشورا را مخصوص شيعيان داسنته؛ چنين نوشته است:



بزرگان و معتبران ائمه فريقين از اصحاب"ابوحنيفه" و"شافعي" و علماء و فقهاء طوايف خَلَفا عن سلَف، اين سنت ار رعايت كردند و مراثي شهداي كربلا را كه اصحاب"ابوحنيفه" و"شافعي" را هست بي عدد و بي نهايت است.



از اين گذشته؛"خواجه بونصر ماشاده" در اصفهان كه در عهد خود مقتداي اهل تسنن بوده است، هر سال اين روز(روز عاشورا) تعزيت داشته به آشوب و نوحه و غريو و وِلوِلَه و كذلك"صدر خجندي" و برادرش"جمال الدين" و در بغداد خواجه"علي غَزنَوي" حنَفي، دانند كه اين تعزيت چگونه داشتن و تعزيت"حسين(ع)" هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فرياد:



در همدان هر سال"مجدالدين" مذكِر همداني در موسم عاشورا اين تعزيت به صفتي دارد كه قميان را عجب آيد و"خواجه بلمعالي" نيشابوري حنفي اين تعزيت به غايت كمال داشتي و دستار از سر برگرفتي و نوحه كردي و خاك پاشيدي و قاضي"عمده ساوه اي" حنفي در جامع طغرل با حضور بيست هزار نفر، اين قصه به نوعي گفت و اين تعزيت به صفتي داشت، از سر برهنه كردن و جامعه دريدن كه مانند آن نكرده بودند و به ري كه از امهات بلاد عالم است؛(444)شيخ"ابوالفتوح نصر آبادي" و"خواجه محمود خدادي حنفي" و غير ايشان در كاروانسراي كوچك ومساجد بزرگ، روز عاشورا چه كرده اند از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان، و در اين روزگار(زمان مؤلف النقض ـ‌ قرن ششم) آنچه هر سال"خواجه ابونصر هستَجاني" كند در عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنفيان معروف و همه موافقت نمايند و ياري كنند و اين قصه خود به وجهي گويد كه ديگران خود ندانند و نيارند گفتن و خواجه"بونصر حفَده" كه در اصحاب شافعي مقَدم ومعتبر است به وقت حضور او به ري ديديد كه روز عاشورا چه كرد در جامع سرهنگ؟(445)



"شيخ عبدالجليل" در جاي ديگر باز از قول آن نوسني گويد: روافضي(446)روز عاشورا خاك بر سركنند و زنكان مويه گوي، نوحه ها مي كنند و عالمان رافضي مويه باز مي خوانند، زن و مرد با هم گرد آمده باشند به خاك پاشيدن و نوحه كردن(447).



سپس شيخ در جواب اين اظهارات گفته است كه شيعه بدين جزع مخصوص نيستند ـ در همه بلاد اصحابِ شافعي و اصحاب ابوحنيفه و فحول علماء چون"محمد منصورٍ" و"امير عبادي" و"خواجه علي غزنوي" و"صدر خجندي" و"بومنصور ماشاده" و"محمد همداني" و"بونصر هستَجاني" و"شيخ ابوالفضايل مشاط" و"بومنصور حفَده" و"قاضي ساوه" و"سمعانيان" و"خواجه ابوالمعاني جويني" و"نزاري" و علماء گذشته و باقيان از فريقين، در موسم عاشورا با جزع و فزع و نوحه و زاري داشته اند و بر شهداء كربلا گريسته و اين معني از آفتاب ظاهر تر است.



و اما عزاداري"امام حسين" در قرن هفتم در مثنوي مولوي(از آثار قرن هفتم" عزاداري شيعيان در اين چند بيت آمده است:



روز عاشورا همه اهل حلَب(448) باب االنطاكيه اندر تا بشب



گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم ماتمِ آن خاندان دارد مقيم



تا به شب نوحه كنند اندر بكاء شيعه عاشورا براي كربلا



بشمرند آن ظلمها و امتهان كزيزيد و شمر ديد آن خاندان

پاورقي

(443) مقصود از مرد نوسني در چند صفحه قبل گفته شده است.



(444) ري گرچه جزء شهرهاي سني نشين ذكرمي شد ولي طبق تحقيق آقاي دكتر حسين كريمان، بيشتر مردم آن شيعه بوده اند(به كتاب نفيس ري باستان: ج 2، ص 50 به بعد مراجعه فرماييد).



(445) النقض: از ص 402 تا 405.



(446) روافض جمع رافضي است و رافضي نامي است كه معاندان از اهل تسنن به شيعه اطلاق كرده اند، مقصودشان از اين كلمه يك نوع تقريع و سرزنش نسبت به شيعه بوده است، زيرا رافض به معني ترك كننده است و اشاره به اين امر است كه شما چند بار با پيشوايان و بزرگان خود، عهد و پيمان بستيد و در موقع لزوم آنان را ترك گفتيد ـ كلمه رافضي از زمان زيد بن علي بن الحسين(ع) كه متجاوز از چهار هزار نفر در كوفه با او بيعت كردند و بعد او را تنها گذاشتند، از طرف اهل تسنني كه با شيعه دشمني داشتند، بر شيعه اطلاق شد.



(447) النقض ص 646 ـ‌ بعضي از جمله هاي النقض به واسطه نامأنوس بودن نقل به معني شد.



(448) (حلب شهر بزرگي است در شمال سوره ـ نزديك مرز تركيه) كتاب مثنوي جلال الدين رومي ص 550 خط ميرخاني.