واعظ بغدادي و جملة"سلوني قَبلَ اَن تَفقدوني"


در ابتداي خلافت،"الناصر لدين الله"، در بغداد واعظي بود كه به سخنوري و اطلاع از احاديث و رجال، شهرت داشت. پاي منبر او گروه انبوهي ازعوام بغداد و نيز جمعي از فضلا گرد مي آمدند، اين واعظ نسبت به مذهب شيعه عِناد و انحراف داشت.



چند تن از رؤساءِ شيعه، با يكديگر هم سخن شدند كه كسي را بگمارند تا پاي منبر او بنشيند و از وي سؤال كند و با دليل مغلوبش سازد، اين عادت وعاظ است كه چون در منبر از آناني سؤالي شد، مكلف هستند جواب دهند.



اين چند تن در جستجوي كسي برآمدند كه از انجام اين مهم برآيد، مردي بود به نام"احمد بن عبدالعزيز كزي" كه زبان آور بود و تا حدي به سخن معتزله آشنايي داشت، پيرو مذهب شيعه بود و در سخن گفتن بي پروا بود، او را براي انجام منظور خود، انتخاب كردند.



در روزي كه مقرر بود واعظ مزبور به منبر رود، در حالي كه مجلس مالامال از طبقات مختلف مردم بود، واعظ شروع به سخن كرد و در اثناء وعظ از صفات خداوند سخن گفت، در اين موقع،"احمد بن عبدالعزيز كزي" از جابرخاست و سؤالهايي در علوم عقلي به روش متكلمين از او كرد كه واعظ جوابي براي آنها نداشت، ناگزير به فنون خطابه و جدل متوسل شد و بحثي طولاني ميان آن دو درگرفت، سپس واعظ به گفتن جمله هاي مسجعي پرداخت، در اثر اين جريان مجلس به هم برآمد، مردم فرياد كشيدند و صداها بلند شد، واعظ خوش طبع از اينكه با جدل و سجع گوئي بر كزي پيروزي آمده به نشاط آمد و در آن حال بر زبان راند كه: سلوني قَبلَ اَن تَفقِدوني(397)و آن را مكرر كرد،"كَزي" برخاست و خطاب به واعظ گفت: شنيده نشده است كه اين سخن را جز"علي بن ابيطالب(ع)" كس ديگري گفته باشد و بقيه خير هم معلوم است، مقصود وي از بقيه خبر، گفته علي بود كه فرموده است، اين جمله را بعد از من هر كس بگويد ادعاي دروغ كرده است.



واعظ در همان حال خوشي كه داشت، خواست اظهار فضلي بكند و اطلاع خود را از علم رجال حديث و راويان به رخ اهل مجلس بكشد، گفت: كدام علي بن ابيطالب را مي گوئي و نام چند تن از روات را كه علي بن ابيطالب نام داشتند بر زبان راند، كزي از جابرخاست، از طرف راست مجلس و همچنين از طرف چپ مجلس دو نفر ديگر برخاستند، كز گفت، گوينده اين سخن"علي بن ابيطالب" شوهر"فاطمه" سيده النساء العمالمين علَيها السلام است، و اگر باز هم او را نمي شناسي، وي كسي است كه چون پيغمبر ميان اصحاب پيمان برادري برقرار كرد، او را برادر خود خواند؛ در اين وقت واعظ خواست سخني بگويد مردي كه سمت راست ايستاده بود، فرياد برآورد و به واعظ خطاب كرد كه"محمد بن عبدالله"، نام افراد بسياري است وليكن در ميان آنان هيچكس نيست خداوند رب العزه درباره او فرموده باشد كه ما ضَلَ صاحِبكم وَ ما غَوي ـ وَما يَنطِق عَنِ الهَوي * اِن هوَ اِلاَ وَحيٌ يوحي(398)



همچنين،"علي بن ابيطالب" بسيار است اما در آنان كسي نيست كه صاحب شريعت در حق وي گفته باشد:



"اَنتَ مِني بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسي اِلا اَنَه لانَبيَ بَعديِ"



واعظ به او توجه كرد تا سخني گويد: آنكه سمت چپ ايستاده بود، فرياد زد كه: تو حق داري او را نشناسي و براي اينكه معرفتي به حال او نداري، معذوري.



در اين هنگام، مجلس مضطرب شد، و چون موج دريا به خروش آمد، عوام الناس به جان هم افتادند، عمامه ها از سر افتاد، جامه ها پاره شد، واعظ از منبر فرود آمد، سپاهيان خليفه سر رسيدند و فتنه را خاموش كردند،"الناصرلدين الله" فرستاد،"كزي" و آن دو نفر ديگر را دستگير كردند و چند روز در زندان نگاهشان داشتند، سپس رهايشان ساختند.(399)

پاورقي

(397) اين جمله را حضرت امير المؤمنين(ع) دوبار در ضمن دو خطبه ادا فرمود و جز آن حضرت هيچ كس جمله مزبور را بر زبان جار نساخته است، يعني آن جمله اين است كه: از من بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد.



(398) سوره و النجم: آيه هاي 3و 4 و 5.



(399) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: ج13، از صفحه 107 تا 109.