خلفاء و سلاطين ديگر


خلفاي عباسي ، به قم توجه مي كردند، نه از اين جهت كه به آن شهر و مردمش علاقه داشتند بلكه چون قمي ها در هر فرصتي از فرمان آنان سرباز مي زدند، از اين روي آنها براي جلب رضايت مردم قم اغلب يكي از رجال بزرگ شيعه يا متمايل به شيعه را باميري آنجا مي فرستادند. از جمله مأمون حكومت قم را بهرثمه كه از رجال بزرگ و با نفوذ شيعه بود، تفويض كرد.



تفصيل مطلب اينكه چون"ابوالسرايا" در زمان مأمون به طرفداري از علويان بر مأمون خروج كرد"فضل بن سهل" به مأمون گفت كه ابوالسرايا را هرثَمه تحريك كرده است، مأمون براي راضي نگاه داشتن هرثَمه؛ وي را به اميري قم(كه چون مردم آن شيعه بودند هرثَمه طبعا به آنجا علاقه داشت) فرستاد(275)تا بدين وسيله اهل قم را كه قبلا ايشان را قتل عام كرده بود، راضي نگاه دارد.



همچنين مقتدر خليفه در سال 296 بعد از"عباس بن عمرو غَنوي"(والي معروف قم در قرن سوم كه در تاريخ قم مكرر نام او آمده است)"حسين بن حمدان" را كه مردي متنفِذ و مقتدر بود و سالها با آل عباس مبارزه كرده بود. به حكومت قم منصوب كرد.(276)



مؤلف"كَشف الغمه" كيفيت آمدن"حسين بن حمدان" را به قم شرح داده، خلاصه نوشته او چنين است كه"حسن بن عبدالله بن حمدان"‌از عمويش"حسين بن حمدان" نقل مي كند كه كار اهل قم بر خليفه دشوار شد زيرا هر كس را مي فرستاد اهل قم، با او جنگ و نزاع مي كردند. تا اينكه خليفه مرا براي فرمانروائي اين شهر خواند و سپاهي همراهم كرد، چون به قم رسيدم، برخلاف انتظار، اهل قم به استقبالم آمدند و گفتند كه با كسي جنگ مي كنيم كه مخالف مذهبمان باشد و چون تو، هم مذهب ما هستي(تشيع آلِ حمدان معروف است)‌ميان ما و تو اختلافي نيست.(277)



در زمان عباسيان قاضي قم همواره از ميان قاضيان بزرگ و معروف انتخاب مي شد كه شرح حال چند تن از ايشان در طبقات الشافعيه سبكي آمده است، از ذكر نام چندتن از قضاتِ قم در طبقات سبكي معلوم مي شود كه آنان شافعي مذهب بوده اند، محتمل است كه انتخاب قاضي شافعي براي شهر قم از اين روي بوده كه فقه شافعي در بين فقه مذاهب اربعه، به فقه شيعه نزديكتر است. والله اَعلم.



شرح حال يكي از قضات و اينكه قمي ها چگونه او را گريزاندند: بعدا در ضمن بحث از اتهاماتي كه به مردم قم وارد آمده،‌گفته خواهد شد. پادشاهان سلجوقي به واسطه اختلاف شديد مذهبي با مردم قم، به اين شهر علاقه اي نداشته اند و خواهيم گفت كه نويسندگان اين دوره چه تهمتهايي به اهل قم و كاشان وارد كرده؛ و چه دشمنيهايي با آنان نموده اند.



از امراء و وزراء سلجوقي(گذشته از وزيران شيعي مذهب كه در جاي خود، سخن از ايشان رفته است) كسي كه به قمي ها نظر نيك داشته و به خوبي آنان را ستوده است به موجب نوشته شيخ عبدالجليل رازي. امير غازي عادل صاتماز، پسر قايماز حرامي از اميران بزرگ و ناميِ با نفوذ سلجوقيان است كه در ابتداي نامه اي كه به قم فرستاده، اين عبارت را نوشته است كه: اهل قم از خداي متعال، به نزديك ما وديعت اند و ما را رعيتي مباركند و تا قم نامزد ديوان ما كرده اند(صاتماز مقطِع قم بوده يعني در آمد قم از خراج و غيره در اختيار او قرار داشته است) هر روزه ما را منزلتي و مرتبتي پديد آمده است و ما ايشان را به فال كرده ايم(يعني به فال نيك گرفته ايم).



سپس شيخ عبدالجليل گويد: چون چنين پادشاهي حنفي متَعصِب ملحد كش، در حقِ قم و قميان چنين نويسد جز از سر بصيرت و حقيقت نباشد چه پادشاه از رعيت تقَيه نكند و هزل ننويسد(278).



در دوره مغول خواهيم گفت كه قم قتل عام و ويران شد اما تيموريان به قم توجه داشته اند و اينكه معروف است و پاره اي از جهانگردان نوشته اند كه امير تيمور گوركان قم را قتل عام كرد و اثاثه حرم فاطمه معصومه(ع) را به غارت برد، نويسنده اين مطلب را در كتب قابل اعتماد نيافته است.



آنچه مسلم است و در كتب مثبت، توجه اولاد امير تيمور به قم مي باشد، اين توجه شايد به اين علت باشد كه آنان نسبت به علي بن موسي الرضا(ع) ارادت مي ورزيده اند طبق نوشته روضه الصفا. شاهرخ پسر اميرتيمور به زيارت آن حضرت مي آمد.(279)



همچنين آثاري از ايشان در اطراف حرم رضوي هنوز باقي است از جمله مسجد گوهر شاد خاتون زوجه شاهرخ و كتيبه اي زيبا به خط بايسنغر پسر گوهر شاد در اطراف نماي ايوان جنوبي مسجد مزبور و قسمتي از قرآن به خط بايستغر در خزانه كتابخانه آستان مقدس(كه پيدا شدن اين قرآن داستاني دارد) و آثاري ديگر. براي توجه تيموريان بقم علت ديگري را نيز نبايد از نظر دور داشت و آن موقعيت جغرافيايي و سوق الجيشي است كه قم در آن وقت دارا بود و سياق نوشته تاريخ جديد يزد، اين نظر را تأئيد مي كند.(280)



بعدا خواهيم گفت كه"امير تيمور" و پسرش"شاهرخ" فرمان توليت آستانه و نقابت سادات قم را صادر مي كرده اند و اين رسم، پيش از تيموريان نيز جاري بوده است.


پاورقي

(275) ابن اثير ج 5 صفحه 179 و بنا كتي صفحه 156 بناكتي در دنباله مطلب گويد كه هرثمه قبل از اينكه روانه قم شود، به دستور فضل(بن سهل) از ميان برده شد اما قول صحيحتر اين است كه هرثمه به دستور مأمون به قتل رسيد(ابن اثير ج 5 صفحه 179).



(276) ابن اثير ج 6 صفحه 122 و 135.



(277)‌كشف الغمه، ج 3، صفحه 290 و 291، در ضمن داستان مفصلي.



(278) النقض صفحه 167 و 168 پادشاهان و رجال سلجوقي در همان حال كه به قم علاقه زيادي نداشته اند به پاره اي از سادات و اشراف قم علاقه و ارادت داشته اند، و در ضمن فصل مربوط به (علماء و رجالي كه از قم برخاسته اند) هنگام ذكر مرتضي ذوالفخرين قمي به اين موضوع اشاره شده است.



(279) ج 6 صفحه 211.



(280) تاريخ جديد يزد از آثار قرن نهم صفحه 229.