علامت سيادت


به دنبال بحث از نقابت، مناسب به نظر مي آيد كه درباره علامت سيادت نيز توضيحي داده شود:



علويان، ظاهرا علامات و شعارهائي را دارا بوده اند كه با آن شناخته مي شده اند، بعلاوه در هر شهري كه سكونت داشته اند، نامشان در دفاتر مخصوص، از طرف نقيب مربوط، ثبت مي شده و عموم مردم هم آنان را مي شناخته اند. واما اينكه به علامت سيادت پارچه سبز رنگ به سر خود ببندند اين رسم تا قرن ششم معمول نبوده است. در اين زمان شمارةِ سادات بسيار شده بود و اغلب شناخته نمي شدند، از اين روي همانطور كه خواهيم گفت، ملك اشرف، در صدد بر آمدن ايشان را با عمامةِ سبز مشخص بكند.



قرن ها قبل، در سال 201 هجري، هنگامي كه مأمون، علي بن موسي الرضا(ع) را وليعهد مسلمانان قرار داد، به سپاه خود دستور داد، جامه سياه را كه شعار عباسيان بود به جامه سبز تبديل كنند.(203)



بنابر نوشته صاحب روضات، مأمون رنگ سبز را لباس حضرت رضا(ع) قرار داد و به ديگر علويان نيز دستور داد لباس سبز را شعار خود قرار دهند.(204)



شعار سبز(يا هر رنگ ديگري) تنها اين نبود كه آن را، به سر ببندند، بلكه در درجه اول علَم و رايت به آن رنگ بود، سپس لباس يا قسمتي از لباس.



در هر حال لباس سبز به عنوان شعار علويان ديري نپائيد و پس از مدت كوتاهي از ميان رفت: در سال دويست و چهار(در حدود يكسال پس از وفات علي بن موسي الرضا(ع)) هنگامي كه مأمون از خراسان وارد بغداد شد تمام لباس او از قبا وكلاه و همچنين رايتهاي او به رنگ سبز بود.



اصحاب و اتباعش هم به همين رنگ جامه در برداشتند و هركس به سلام او مي آمد، بايد لباس سبز پوشيده باشد و اگر كسي جامه سياه در برداشت لباس او را پاره مي كردند.



بعد از هشت روز از ورود او به بغداد، اولاد عباس در خصوص لباس سياه كه شعار عباسيان است و او نبايد از اين شعار سر باز زند با وي سخن گفتند، اين سخن را مأمون مؤثر واقع شد، روزي با جامه سبز وارد مجلس خود شد چون اطرافيان و ياران او حضور يافتند، جامه سياه خواست و پوشيد به طاهر بن حسين(سردار خود) هم پوشانيد، ديگر سرداران نيز لباس سياه در بركردند و به اين ترتيب شعار سبز از ميان رفت.(205)



از اين تاريخ تا قرن هشتم نويسنده در كتب تاريخ به موردي بر نخورده است كه رنگ سبز شعار علويان بوده باشد.



در قرن مزبور عمامه سبز به علامت سيادت رسميت پيدا كرد، به اين نحو كه در سال 773، ملك اَشرف شعبان(از مماليك بحري كه در مصر و شام فرمانروا بودند) فرماني صادر كرد كه به موجب آن مي بايست اشراف(206)درباره مصر و شام، عمامه سبز را شعار خود قرار دهند، تا حقشان شناخته و مقامشان بزرگ داشته شود، مردم ايشان را بشناسند و آنان را ديگران ممتاز باشند.



اين فرمان اجرا شد و از اين پس عمامه سبز شعار علويان گرديد، شمس الدين محمد بن ابراهيم مشهور به مزَين، در اين باره گفت:



اَطراف تيجانٍ اَتَت مِن سندسٍ خضرٍ كَأعلامٍ عَلَي اَلاَشرافِ



وَالاَشرَف السلطانِ خَصَصَمم بِها شَرَفا لِتَعرَِفَهم مِنَ الاَطرافِ



(سندس سبز به دور كلاهها؛ همچون نشانه اي است براي سيادت كه ملك اشرف، اشرف را بدان مخصوص گردانيد تا از ديگران شناخته شوند و نيز(شمس الدين محمد بن احمد بن جابر اَندلِسي) در اين معني گفت:



جَعَلوا لِاَبناءِ الرَسولِ عَلامَة اِنَ‌ العَلامَةَ شَأن مَن لَم يشهَرِ



نور النبوَةِ في كَريم وجوهِهِم يغنِي الشَريفَ عَن الطَرازِ الاَخضَرِ



"براي اولاد پيغمبر(ص) علامت قرار داند ـ علامت مناسب كسي است كه شناخته شده نباشد ـ".



"در سيماي گرامي آنان نور نبوت آشكار است كه شريف با اين نور، نيازي به آرايش سبز ندارد".



(شيخ بدر الدين حسن بن حبيب حلَبي) نيز چنين گفته است:



عَمائِم الاَشرافِ قَد تَمَيَزَت بِخضرَةٍ رَقَت وَ راقَت مَنظَرا



وَ‌هذِهِ اِشارَةٌ أَنَ لَهم في جَنَةِ الخلدِ لِباسا اَخضَرا



"عمامه هاي سادات با پارچه سبز نازك خوش نما، از عمامه هاي ديگر امتياز يافت، اين رنگ سبز به اين معني اشاره است كه آنان در بهشت جاودان هم داراي جامه سبز هستند" فرزندش(ابوالعزِطاهر بن حسن به حبيب) چنين فرمود:



اَلا قل لِمَن يَبغي ظهورَ سِيادَةٍ تَمَلكها الزهر الكِرامِ بِنو الزَهرا



لَئِن نَصَبوا لِلفَخرِ اَعلام خضرَةٍ فَكَم رَفَعوا لِلمَجدِ اَلوية حمرا



"به كسي كه طالب سيادتي است كه اولاد گرامي زهرا(ع) به دست آورده اند"."بگو كه اگر آنان براي افتخار رايتهاي سبز به پا داشتند براي بزرگواري نيز""علمهاي سرخ بالا بردند"(گويا مقصود دلاوري و پيروز در جنگ با دشمنان و خود را در راه دين فدا كردن است).



(شيخ شهاب الدين بن ابي حجله تلسماني حنفي) گفت:



لِآلِ رَسولِ اللهِ جاهٌ وَرِفعَةٌ بِها رفِعَت عَنا جَميِع النَوائِبِ



وَقَد اَصبَحوا مِثلَ‌ الملوكِ بِرنكِهِم اِذا مابَدَو اللناسِ تَحت العَصائِب



"آل پيغمبر(ص) در نزد خدواند، جاه و مقام بلندي دارند كه به وسيله آن همه بلا و رنج از ما" برطرف مي شود."آنان در آن وقت كه با عمامه هاي سبز نزد مردم مي آيند""شعار مانند پادشاهانند"،(207)ملك اشرف با اين كار كه روزگار به آن نياز دشات و هيچ پاداشاهي قبل از او به آن ملهم نشده بود، اعتقاد نيكوي خود را به خاندان پيغمبر و بزرگداشت آنان ثابت كرد.(208)



(ابن اياس) در اين باره گفته است كه سلطان فرمان داد همه سادات در عمامه هاي خود قطه هائي از رنگ سبز قرار دهند تا از ديگران ممتاز باشند و قدرشان شناخته گردد.



اين فرمان را مناديان(جارچيان) در شهر قاهره به اطلاع مردم رسانيدند و مردم اطاعت كردند. عبارت اين اياس چنين است:



فيها(في سنه 772) رَسَمَ السلطان بِاَنَ السادَةَ الاَشرافِ قاطِبَة يَجعَلونَ في عَمائِمِهم شَطَفاتِ خضرٍ حَتي يَمتازوا عَن غَيرِهِم وَ تَعظيما لِقَدرِهِم فَنودِيَ لَهم فِي القاهِرَةِ بِذلِك فَامَتَثَلوا اَمرَهَ.(209)



پس از رسمي شدن عمامه سبز براي علويان چنين معلوم گرديد كه سيادت هر كس كه از طرف نقيبِ سادات مسلم و ثابت مي گشت نقيب اجازه مي داد عمامه سبز به سر خود بندد يا خود نقيب به سر او عمامه مي بست.



و همواره جمعي از علماي نسابه(210)نيز در همان ميان سادات علوي بودند و مراقبت مي كردند كسي خود را به دروغ نخواند و نقيب، به كسي كه از اولاد علي(ع) نيست، اجازه عمامه سبز بستن ندهد، اين مراقبت براي اين بودكه پاره اي از نقيبان رشوه مي گرفتند و به سر غير علوي عمامه سبز مي بستند، از جمله ابن حجر، در ضمن وقايع سال 774(يك سال بعد از رسميت يافتن عمامه سبز براي سادات) چنين گفته است:



وَفيها(سنه 774) عزِلَ الشَريف فخرالدين مِن نَقابَةِ الاَشرافِ بِسَبَبِ ما اَنهاه الشَريف بَدر الدينِ حَسَن النَسابَة اَنَه يَرتَشي مِمَن لَيسَ بِشَريفَ فَيَلبِسه العَلامَةَ الخَضراء...(211)



در اين سال شريف فخرالدين، از نقابت اشراف عزل شد، به اين سبب كه شريف بدر الدين نَسابه، گزارش داده بود كه وي از غير علوي رشوه مي گيرد و به سر او عمامه سبز مي بندد.



و اما در مورد عمامه سياه به سر بستن يا شال سياه به كمر بستن به عنوان علامت سيادت كه چند قرن است در ايران و عراق و كم و بيش در چند كشور ديگر معمول مي باشد؛ نويسنده درباره منشأ و تاريخ شروع آن، مطلبي نيافته است؛ آنچه مسلم است اينست كه رنگ سياه از قرون اوليه هجري تا به امروز، جزء علائم سوگواري بوده است، حتي در مصر به رسم سوگواري دستها را تا آرنج وگاهي صورت را سياه مي كردند(212)، در ايران هنگام در گذشت كسي، لباس سياه در برمي كردند كه اين رسم اكنون نيز باقي است و در قرن ششم در موقع سوگواري گاهي جامه سفيد در بر مي كرده اند(213) و اين كار در اَندلِس هم معمول بوده است.(214)



در هر حال آنچه در خصوص عِمامه و شال سياه به علامت سيادت به نظر مي رسد اين است كه از عصر صفويان به بعد كه مذهب شيعه در ايران مذهب رسمي شد و شعارهاي شيعه و از جمله عزاداري عاشورا به صورتهاي مختلف اجرا مي گرديد و مصيبت كربلا تازه شد و شيعه خود را به سوگ حسين(ع) عزادار اعلام كرد، اولاد علي(ع) به ياد شهيدان كربلا خود را سوگوار هميشگي دانستند و از اين روي عمامه سياه و نيلي به سر بستند و بسياري از آنان به همين رنگ لباس پوشيدند و شال سياه به كمر بستند و به تدريج عمامه و شال سياه جزء شعارهاي عمده سيادت قرار گرفت.



امروز در ايران و عراق سياه و سبز هر دو از علائم بارز سيادت بشمار مي رود.



سابقا بعضي به علامت سيادت گيسوان بلند در طرفين صورت مي آويختند و آن را تافته مي كردند. شيخ عبدالجليل مي گويد كه كسي مردي علوي را به خواب ديد گيسوها در برافكنده.(215)



سعدي نيز در اواخر باب اول"گلستان" در شروع حكايتي گفته است كه:"شيادي گيسوان بافت كه من علويم" اين رسم گويا قرنها است كه از ميان رفته است.

پاورقي

(203) ابن اثير: ج 5، ص 183.



(204) روضات الجنات: ص 347,(چاپ سنگي).



(205) ابن طيفور(كتاب بغداد) : صفحه هاي 1 و 2.



(206) آنچه ما امروز از كلمه سيد اراده مي كنيم سابقاً(تا زمان صفويه) از شريف كه جمع آن اشراف است اراده مي شد و كلمه شريف جز جلو نام علويان جلو نام كسي ديگري در نمي آمد.



(207) به موجب نوشته شيخ عبدالجليل رازي(كتاب النقض صفحه 608) پيغمبر(ص) سه علم داشت. سفيد، سياه، سبز، سفيد را آل علي، سياه را آل عباس، و سبز را سلاطين انتخاب كردند، شاعر ظاهرا به اين معني توجه داشته است(رنك با كاف عربي به معني شعار و نشانه بزرگي و شرافت است).



(208) النجوم الراهره ابن تغري بردي: ج 11، صفحه 56 و 57.



(209) المختار من بدايع الزهور: ص 195.



(210)‌ نسابه در زمان جاهليت و اوايل اسلام به كسي گفته مي شد كه از انتساب افراد و قبايل عرب آگاه بود، در زمانهاي بعد نسابه به كسي گفتند كه در انساب آل علي تبحر داشته باشد و علماي نسابه به اين معني عموماً از اشراف علوي بودند.



(211) انباء الغمر: ج 1,‌ص 39.



(212) به كتاب السلوك مقريزي و بدايع الزهور ابن اياس، مراجعه فرماييد.



(213) تاريخ بيهقي: ص 14 چاپ اديب.



(214) ابن خلكان: ج 1، ص 372، چاپ تهران.



(215) النقض: ص 629.