2ـ نقابت علويان


نقيب به كسي مي گفتند كه رسيدگي به أمور اولاد ابي طالب(يا اولاد عباس) را از طرف خليفه يا پادشاه عهده دار باشد و گاهي هم نقيب به كسي گفته مي شد كه به وضع قسمتي از سپاهيان يا صنفي از مردم رسيدگي مي كرد.



از جمله در"منتَقَلة الطالِبية" چنين آمده است: ابو محمد عبدالله الحجازي از طرف مانگديم(180)نقيب در ري در زمان ملكه خاتون(181)عهده دار نقابت غربا شد(182)كه مقصود افراد غريب يا سادات غريب است.



خواجه نظام الملك، نيز گويد كه: هر پنجاه مرد سپاهي را نقيبي بود كه به كارشان رسيدگي كند(183)، نقيب در موارد ديگر نيز استعمال شده است اما نقيب به معني خاص كلمه همانطور كه اشاره شد، كسي بود كه به امور آل ابي طالب و حفظ انساب آنان مي پرداخت.



عامل عمده اي كه تأسيس نقابت علويان را ايجاب كرد اين بود كه در زمان خلافت عباسيان شماره اولاد علي(ع) بسيار شده بود، بعلاوه آنان در ميان مردم نفوذ داشتند و زير بار خلافت آل عباس هم نمي رفتند، اغلب باعث ناراحتي خلفاء مي شدن دو از اين رهگذر مناقشات و زد و خوردهايي ميان طرفين جريان داشت كه در كتب تاريخ به ويژه در كتاب"مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهاني" ثبت است. خلفاي عباسي براي راضي نگاهداشتن علويان تدابيري بكار بردند كه يكي از آنها اين بود كه مأمون علي بن موسي الرضا(ع) را مجبور كرد وليعهدي او را بپذيرد(184)ديگر تأسيس نقابت علويان بود:



كسي به عنوان نقيب انتخاب مي شد كه از لحاظ خانوادگي و علم مشهورترين و فاضلترين آل علي(ع) و مورد قبول آنان باشد، نقابت در صورتي رسميت پيدا مي كرد كه فرمان خليفه درباره آن صادر شده باشد متن چند فرمان نقابت كه از طرف خلفاء صادر شده به انشاي ابراهيم صابي در رسائلِ او موجود است و از آنها به خوبي معلوم مي شود كه چه احترامي براي آل علي(ع) قائل بوده اند، از جمله آنها فرماني است از طرف مطيع، خليفه براي ابو احمد حسين بن موسي، كه در ضمن آن به او سفارش مي كند كه در بزرگداشت و توقير بزرگان علوي بكوشد، به كوچكترين آنان مهربان باشد، اگر يكي از آنان گناه و خطايي مرتكب شد در كيفر و عتاب وي شتاب نكند؛ باشد كه به راه صواب باز آيد و اگر بازنگشت او را مطابق حكم خدا و پيغمبر، مجازات كند، در خطاب، ايشان را گرامي دارد، هيچ گاه به آنان دشنام ندهد و نام پدر و مادرشان را نبرد، اگر كسي خود را به علويان نسبت داد و اين امر را نتوانست به ثبوت رساند او را سخت عقوبت كند.(185)



از نامه ديگر از"رسائل صابي" چنين برمي آيد كه علويان در ميان مردم امتيازاتي داشته اند و رعايتهائي از آنان مي شده است و اگر با كسي اختلافي پيدا مي كرده اند جانب علوي را مي گرفته اند كه خليفه در اين نامه اين كار منع كرده است.(186)



نخستين كس كه به نقابت علويان برگزيده شد طبق نوشته ابن شَدقَم ابوعبدالله حسين بن احمد بن محدث بن عمر بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين(ع) بود، علت انتخاب او به اين سِمت اين بود كه عمويش يحيي به واسطه ديون زيادي كه داشت به دارالخلافه مراجعه كرد(گويا در خلافت مستعين) تا وجهي دريافت دارد و قرض هاي خود را ادا نمايد، متصدي ديوان كه از غلامان تركِ صاحب نفوذ دستگاه خلافت بود با وي به خشونت سخن گفت و اظهار داشت كه ما پولي كه به تو و امثال تو بدهيم نداريم، اين امر موجب قيام يحيي، و قتل او شد.



پسر برادرش حسين، مذكور نزد خليفه فرستاد و از او خواست كه متصدي امور آل ابي طالب يكي از خودشان باشد تا از فرمانبري او ننگ نداشته باشند و وي قدر و مقام آنان را بداند و ديگر غلامان تركِ دستگاه خلافت بر ايشان حكومت نكنند.



خليفه اين رأي را پسنديد و از اولاد ابيطالب خواست كه از ميان خود كسي را انتخاب كنند، و آنان(حسين) مزبور را برگزيدند، از اين پس رسم بر اين قرار گرفت كه در هر شهري كه جمعي از علويان سكونت داشته باشند يكي از خودشان به عنوان نقيب تعيين شود و به كارها و احتياجات و انساب آل ابيطالب رسيدگي نمايد، و يكي از اين شهرها قم بود.(187)

پاورقي

(180)‌معني مانگديم بعداً در عنوان(علت نبودن نامهاي ابوبكر و عمر در قم) گفته خوادهد شد.



(181) مادر مجدالدوله ديلمي كه به جاي فرزند خردسالش مجدالدوله,‌فرمانروايي مي كرد.



(182) ‌صفحه: 152.



(183) سياستنامه:‌ص 118,‌قديمي ترين موردي كه نقيب به كسي اطلاق شده كه امور عده اي از عهده دار باشد(تا آنجا كه نويسنده اين سطور اطلاع دارد)‌داستاني است مربوط به سال 164 هجري(زمان مهدي عباسي) كه مالي را ميان طبقات مختلف قسمت مي كردند و هر دسته نقيبي داشتند.(زبير اين بكار در كتاب جمهره نسب قريش، ص 11).



(184)‌ صرف نظر از علت يا علل ديگري كه مي توان براي اين كار ذكر كرد.



(185)‌ صرف نظر از علت يا علل ديگري كه مي توان براي اين كار ذكر كرد.

(ابراهيم صابي كاتب عزالدوله ديلمي ونويسنده كتاب التاجي به نام عضدالدوله‌ ديلمي).



(186) همان كتاب:‌ص 234.



(187) زهره المقول: صفحه 76.