مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمين سيد معزالدين


"تاريخ تشيع" و نقش تاريخساز

"هجرت حضرت فاطمه معصومه" به شهر قم



اصل اين گفتار ، مصاحبه ايست كه در آغاز كار براي تهيه طرحي كارآمد، جهت روشن تر شدن چگونگي و پيشبرد پژوهش و موارد تحقيق دربارة .زندگي "حضرت فاطمة معصومه عليها السلام" و بركات و آثار حضور آن بزرگوار در شهر "قم" با استاد سيد معزالدين حسيني الهاشمي صورت گرفته است.

ارزش مطلب مذكور سبب شد كه پس از برگزاري همايش تجلي كوثر از استاد محترم درخواست تكميل مباحث شود و در پاسخ مباحث در بخش اول مصاحبه كه پايه ها و مبناي اصلي تحليل تاريخ تشيع با نگاهي تازه است به شكلي روشنتر و كاملتر درآمده و بخش دوم نيز با مقداري تغيير وتحول و تنظيم جديد به خوانندگان عزيز تقديم مي گردد.

مقدمه كلام

1. فهم عميق "ولايت" نخستين زمينه تحقيق و بررسي

اكنون كه در نظر داريد تحقيقي شايسته و عميق در بررسي شأن و شخصيت و منزلت و جايگاه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام داشته باشيد و روشن است كه قصد شما انجام يك كار تكراري و بي مايه از سنخ كارهايي كه بعضاً در اين زمينه انجام شده نيست، بنابراين ضمن توجه به اين نكته حساس كه طرح مسائل عميق فرهنگي در جامعه بدون وجود زمينه پذيرش آنها ، غالباً نه تنها سودمند نيست بلكه ممكن است حامل پيامدهاي نامطلوب نيز باشد بايستي بتوانيد محور كار را بر اين قرار دهيد كه اساتيد و عزيزاني را پيدا كنيد كه بر روي اين مسائل تأملي كرده، ظرفيت زمان و مكان را در نظر بگيرند، سپس با توجه به "ولايت تكويني" ائمه اطهار و پس از آن "ولايت تشريعي" و نهايتاً "ولايت تاريخي" آنها، فهم عميق و دقيق اين حقائق را كه آمادگي ذهن بسيار بالائي را مي طلبند در جامعه ايجاد نمائيد.

بزبان ساده تر اول ظرفيت و آمادگي جامعه و مخاطب را مشخص نمائيد سپس كارهاي علمي و عميق و اصيل خود را در جهت رشد فرهنگي جامعه ارائه نمائيد.

"قم" و بركات و آثار هجرت "حضرت فاطمه معصومه (س)"

محور دوم كار را هم بايد در انجام تحقيق ميداني گسترده اي راجع به قم و دگرگوني هاي آن قرار دهيد كه در نهايت اين سئوال را پاسخ بدهد كه آيا اين همه بركات و موهبت هايي كه بوسيله "قم" كه در لسان اهل بيت "پايگاه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم " است در تاريخ تشيع پديد آمده همه به گونه اي مربوط و منوط به شخصيت و شأن حضرت فاطمه معصومه مي شود و اينكه آيا ايشان براي انجام يك مأموريت الهي و تاريخساز به اين شهر و ديار آمده اند و يا اينكه موضوع صرفاً "تصادفي" بوده است؟ كه حتماً چنين نيست زيرا كه اولاً: تصادف در ديدگاه عميق توحيدي اصولاً جاي طرح ندارد و همه امور عالم بر اساس "تقدير الهي" و قدر و حد حقيقي امور بر پايه "حكمت بالغه الهيه" شكل و سامان مي گيرد و ثانياً: در احاديث نبوي صلي الله عليه و آله وسلم و سپس روايات اهل بيت عليهم السلام در مورد "شهر قم" و نقش تاريخي آن حتي قريب به يك قرن قبل از ميلاد حضرت فاطمه معصومه عليها السلام سخن ها رفته است و با جمع بندي آنها مطئمن مي شويم كه اگر "ولايت" و عهده داري "تكامل در تاريخ" شأني از شئون ائمه هداة معصومين است، آمدن آن بزرگوار به قم و اينهمه دگرگوني و تحول قطعاً برنامه اي الهي بوده است كه فرض "تصادف" در آن از دو جهت ياد شده نمودار"جهل و ناآگاهي" به عقائد و باور داشت ها و مفاهيم استدلالي "مكتب تشيع" است.

بخش اول

شيعه از آغاز هجرت امام ششم

علي بن موسي الرضا عليه السلام

به ايران

نيم قرن "سكوت تلخ"!

درست از زمان رحلت نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تا حادثه عاشورا، نيم قرن تمام دوران بسيار تلخ و سختي بر شعيه گذشته است، از آن جهت كه "شيعه" در آن مرحله از تاريخ در محدوديت و انزوا به سر برده و مكتب تشيع تحت الشعاع سيطره "سياسي ـ فرهنگي" اهل تسنن بوده است.

با اعتماد مي توانيم بگوئيم كه در جامعه اسلامي در آن زمان شيعيان به چشم يك اقليت محدود و منحرف از خطر سير كلي مسلمين نگريسته مي شدند. گروهي اندك كه "وحدت مسلمين " و حرمت وحد نظر اهل اسلام را رعايت ننموده و داراي عقائدي گروهي، بي اعتبار و غير قابل قبول است.

شما نيم نگاهي به حوادث منجر به شهادت "صديقه طاهره" بياندازيد، سپس ايام مظلوميت و كناره جوئي "مولاي متقيان " را نگاه كنيد و حتي بعد از آن، دوران كوتا حكومت ظاهري آن بزرگوار، كه باز "مظلوميت" ايشان در حدي است كه نمي توانسته اند به صراحت به مردم بگويند : "نماز تراويج را نمي شود به جماعت خواند"!! را ملاحظه نماييد، آنوقت مطمئن مي شويد كه امير مؤمنان جز در موارد و شرائط صد در صد استثنايي همچون شرايط بيان "خطبه شقشقيه" از حق مسلم خود دفاع ننموده اند (اصرار دارم كه اين موارد بسيار استثنائي است) آنوقت سنگيني شرايط "شيعه" و "تشيع" را قبل از "انفجار خونين عاشورا" در مي يابيد و راز مظلوميت مضاعف امام دوم ، امام حسن عليه السلام را بهتر درك مي كنيد، و حوداث تلخ و توانفرساي زمان آن امام همان براي شما بهتر قابل تحليل و بررسي مي شود.

روگرداني "فرهنگي"!

از نظر فرهنگي و استفاده علمي نيز دقت كنيد: "چرا در حاليكه مسلمين دو امام معصوم ما ، "امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام " را پرورش يافته دامان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و مورد علاقه و محبت شديد آن بزرگوار و نزديك ترين كسان به نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي دانسته اند، از همين دو چهره ممتاز خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كمترين حد "روايت و حديث " در دست است"!

بخصوص در مورد "امام حسين عليه السلام" كه اولاً: به خاطر سجاياي اخلاقي و كمالات معنوي بسيار مشهور ايشان در جامعه مسلمين و ثانياً: چون تا مرگ معاويه مسئوليت مستقيم هيچ اقدام سياسي بزرگي متوجه ايشان نبوده است، يعني شخصيت و احترام آن بزرگوار در پناه و حريم ايام امامت پدر و برادرشان كه در امور سياسي اجتماعي مسئوليت مستقيم داشتند كاملاً "محفوظ" و خدشه ناپذير مانده ، هاله اي از "قداست و حرمت و علاقه و محبت" پيرامون شخصيت ايشان در كل مردم پيدا شده بود؛ در عين حال تعداد رواياتي را كه از ايشان قبل از ورود به ميدان حركت تاريخساز عاشورا (در غير موضوع دعا) بطور صحيح در دست داريم، از عدد انگشتان دو دست تجاوز نمي نمايد!!

همه اين حقائق دردناك به دليل روگرداني جامعه اسلامي پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و انزوا و محدوديت سهمگين و شگفت اگيز "مكتب تشيع" و "آرمان اهل بيت عليهم السلام" در مسلمين است و بس!

موضوعي كه از اگر انرا به درستي نشناسيم از تحليل صحيح تاريخ و تأثير عميق و اساسي شيوه و رفتار "ائمه هداة معصومين" بر سير تحولات تاريخي بي نصيب و غافل و ناآگاه خواهيم ماند.

اما حادثه عاشورا جهان اسلام را تكان بسيار شديدي داد و تاريخ را وارد مرحله بسيار شگفت انگيز و جديدي كرد، بعد از آن "شيعه" به عنوان وفاداران به اهل بيت پيامبر (بلكه در حقيقت وفاداران به خود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اسلام حقيقي) كم كم در بخشي از جامعه كه به خود جرئت فكر كردن مي دادند "هويت و معنا" پيدا كرد، وضع فكري و معنوي جامعه اسلامي درست پس از اين انفجار بزرگ تغيير مينمايد و بدين جهت مي توان "عاشورا" از ديدگاه تأثير فرهنگي يك نقطه عطف تاريخي براي بازگشت به اسلام حقيقي دانست.

تأملي در نقش تاريخساز امام سجاد(ع)

درست اندكي بعد از "حادثه عاشورا" و پس از پايان طوفانهاي "سياسي ـ نظامي " كه بدون ترديد عكس العمل ها و پيامدهاي فوري "عاشوراي حسيني" بودند، همانند شورش و در پايان، سركوب ننگين "مدينة النبي " ...، ابراز ندامت "معاوية بن يزيد" و انتقال حكومت ظاهري از "بني سفيان به بني مروان"...؛ و سپس قيام و سركوب توابين به رهبري "سليمان صرد" ...؛ و پس از آن قيام و جنبش خونين "مختار"..." آرام آرام فضاي جديد و مساعدي جهت معرفي حقيقت "مكتب اهل بيت" براي امام سجاد عليه السلام فراهم مي شود كه دقت در آن راز تحولات بعدي را تا يك قرن بعد بلكه تا زمان "امام كاظم عليه السلام " و خوبي روشن مي نمايد.

با توجه به انحطاط معنوي و اخلاقي و نهايتاً فكري شديد مسلمين كه خود به خاطر انحراف مردم از "ولايت حقه" بوجود آمده بود و بي ترديد در آغاز ثمره مستقيم انحراف از "اهل بيت عصمت و طهارت" بوده و درمدت نيم قرن به چنان "سقوط روحي و معنوي" در جامعه تبديل شده بود كه همه تحولات شوم سياسي قبل و بعد از "حادثة عاشورا" را بايست پديده همين "انحطاط معنوي " دانست، چرا كه زمينه اجتماعي پذيرش "باطل" و "خدعه" و "ستم" را در جامعه همين انحطاط اخلاقي و معنوي فراهم آورده بود و مردم و به خصوص "خواص جامعه" را نسبت به حق و "عدل" و "فداكاري در راه حق و عدل" بيگانه و بي اعتنا نموده بود، و اسباب سرگشتگي و ره گم كردگي و ضلالت عموم را همين "روحيه سياه" در مسلمين مهيا نموده بود، لذا امام سجاد عليه السلام اصلي ترين و تاريخسازترين برنامه خود را ايجاد حركتي عميق در جهت تحول درهدف زندگي مسلمين و دگرگون ساختن "اگيزه زندگي " در جامعه اسلامي قرار دادند و براي اهل نظر روشن اس كه اگر "اگيزه" تحول بايد، آرام آرام پيكرده و جوهره "انديشه" نيز تحول خواهد يافت و چنانچه اجتماعي آن جامعه، به مرور شكل و مفهوم تازه خواهد يافت و نوسازي جامعه بدون تغيير در "انگيزه و انديشه مردم" سخني است ياوه و آرزويي است محال.

جنبش هاي سياسي و امام سجاد (ع)

دقت در زندگي امام سجاد عليه السلام واضح مي سازد كه فضاي معنوي و روحي جامعه به گونه اي استحاله شده و تغيير ماهيت يافته بوده است كه هيچكدام از حركات سياسي زمان ايشان (كه چنانچه گفته شد همه آنها به گونه اي از پيامد هاي سياسي پس از انفجار عظيم عاشورا محسوب مي شوند) براي بنيان گذاري "حكومت" بر اساس "ولايت حقه" قابليت و صلاحيت لازم را ندارند، لذا مي بينيم كه آن بزرگوار با هيچكدام از حركات سياسي زمان خود نيز بطور جدي همراهي نمي نمايند...؛ و چون با نيفتادنه در گرداب هيجانات خام و بي محتواي سياسي از منظري فوق "حوادث روزگار" بدانها مي نگرند همه آنها را از ديدگاه مكتبي، فاقد عمق و غناي لازم براي تأسيس "حكومت الهي اهل بيت" مي بينند.

تأملي در جنبش "توابين"

بهترين و صالحترين و صادقترين اين حركات، جنبش "توابين" است كه حركتي است دقيقاً احساسي و انفعالي كه از يكسو عكس العمل كوتاهي ها با لااقل نشناختن قدر فرصت مهم قيام ابا عبدالله الحسين عليه السلام است ، و از سوي ديگر همه تاريخ و تكليف ار در "خشم بر خويشتن خويش" و نوعي "خودكشي با انگيزه مذهبي" مي داند، و "توبه" خود را فقط به "خود را در معرض مرگ قرار دادن" مي انگارد و در اين مورد به حدي افراطي است كه حتي به توجه به واقعيات و طرح استراتژي جنگي و تدابير مؤثر نظامي نيز نمي انديشد! و به گمان ساده انديشان خود صرفاً قصدش "پاك شدن" است آنهم با "قتل نفس خود" و "تفسير برأي قرآن مجيد!!"

اين حركت سياسي كه در جايگاه خود به دليل صادقانه بودن بسيار داراي احترام نيز هست و از جنبش ها و شورش هاي سياسي معاصر خود، به جهات گوناگون ممتاز است چنانچه حقيقتاً حركتي شيعي و مكتبي است و مكتب اهل بيت را به درستي مي شناسد در مرحله اول بايست به طور جدي و با تمام وجود پس از حادثه عاشورا در جستجوي "امام معصوم" سپس "تسليم كامل" خود به "ولي حق" باشد، و چنانچه بخواهد وارد ميدان "مبارزه" و نهايتاً "مقاتله" شود، بدون ترديد بايست "شخص معصوم" يا لااقل "نائب و نماينده امام معصوم" رهبري آن را در دست داشته باشد.

چنانچه بخواهيم ژرفكاوانه با مسائل تاريخي روبر شده آنها را بر اساس "مكتب تشيع" تحليل كنيم آيا در موارد فوق كه با دقت در آنها مي توان دهها "سئوال بي جواب" رد مورد حركت دقيقاً صادقانه توابين مطرح نمود، چه خواهيم كرد و چه خواهيم گفت؟!

درست است كه تحقيق دقيق در ماهيت "جنبش توابين" امروزه چندان ساده و سهل نيست ليكن به صراحت مي گويم كه چنانچه پرسش هاي بي پاسخ فوق جوابي شايسته نيابند، نبايست به صرف "ممدوح بودن" و در مجموع شيعه بودن و نيك نهادي وحتي "نيت صادقانه بنيانگذاران" اين جنبش خونين " همه ابعاد قابل تأمل و همه خصوصيات قابل بررسي در مورد آنها را ناديده گرفت.

چه بخواهيم چه نخواهيم، چه بپسنديم و چه نپسنديم، "شيعه و مكتب تشيع" براي خود اصولي دارد كه بايست تاريخ دقيقاً بر اساس همين اصول در اين مكتب فكري نقد و بررسي و تحليل شود و در رأس همه اصول مكتبي، در تحليل تاريخ، "ولايت و ولايت پذيري" قرار دارد و اين بنده تا حال هيچ سند تاريخي ار كه دلالت بر ارتباط مستقيم (يا حتي غير مستقيم) جنبش توابين با امام زمان خودشان "امام سجاد عليه السلام " را در برداشته باشد، نديده است و بسيار خرسند مي شوم، اگر اهل اطلاع چنين سندي را ديده باشند اين بنده را مطلع گردانند تا انديشه خود را در اين مورد حساس بازسازي و تكميل نموده و براي هميشه سپاسگزار شوم.

نگاهي به "قيام مختار"

در مورد حركات سياسي بعدي كه تكليف بسيار روشن تر است و موفق ترين آنها كه "قيام مختار" است ، اصلي ترين خصوصيتش دقيقاً "عكس العملي انتقامي" بودن آن است و گرنه از ديدگاه "قبول و پذيرش ولايت حقه" بي هيچ ترديد حركتي "كور و بي هدف" است كه خود در صورت تثبيت درتاريخ پايه انحرافات جديدي را خواهد گذاشت كه متأسفانه از نظر فرهنگي چنين شد و "كسيانيه" كه در بردارنده اولين انحراف مكتبي درتاريخ تشيع است، از دل همين حركت "سياسي" فاقد بصيرت فرهنگي متولد شد.

همه مي دانند كه "كيسان" لقب "مختار" است و نفس اطلاق لغت "كيسانيه" بر اين فرقه به طور ضمني گوياي آن است كه حتي "اهل تاريخ و ملل و نحل" نيز انحراف معنوي و فكري را به جناب "محمد حنيفه" نسبت نداده اند بلكه ريشه اين عقيده "منحرف از حق" را دعاوي و اظهارات و نوع تفكر مورد ترويج مختار مي دانند كه متأسفانه ادامه همين "تفكر و گرايش شوم" فرهنگي در چند نسل بعد بنيان حكومت ناصالح و نا بحق سلسله بني عباس شد كه قرنها تاريخ ار از مسير مكتب اهل بيت منحرف نموده و بهره مندي مسلمين و حق جويان را از "ائمه هداة معصومين عليهم السلام مجدداً و به شكلي تازه سخت و محدود ساخت.

ديگر حركات سياسي زمان امام سجاد عليه السلام همانند "شورش ابن زبير" كه سراپا نمودار آغشتگي و آشفتگي انديشه و آلودگي نيت وانگيزه اند اصولاً در بحث ما قابل طرح و تحليل نيستند بلكه آنها نمونه هاي مثال زندني درك بيشتر سطح "انحطاط معنوي و اخلاقي" مسلمين به شمار مي آيند!

امام سجاد(ع)، سرآغاز يك انقلاب نوين فرهنگي

چنانچه گفته شد، امام علي ابن الحسين عليه السلام كه وارث بحق و مستقيم بركات و آثار عاشوراي حسيني است، با هيچ يك از حركات سياسي زمان خود، به طور جدي همراهي و هماوائي نمي نمايند زيرا كه با چشم باز مي بينند كه موفق ترين آنها در ظاهر صرفاً حركتي "عكس العملي وانتقامي" است كه هر چند همين انتقام صوري و ظاهري از قتله ابا عبدالله الحسين عليه السلام به خودي خود تا حدي باعث تشفي قلب اهل بيت و مؤمنين مي شود، حادثه ساز اصلي اين ماجرا يعني "مختار" اگر حتي به او خوش بين باشيم، شخصاً نسبت به حقيقت موضوع "ولايت " ناآگاه و جاهل يا حداقل فاقد بينش روشن و "بصريت كافي" است.

و ثانياً و مهمتر از اين موضوع اول در اينكه داراي انگيزه ثابت و استوار در جهت "حق" يعني"نيت صادقانه" است جاي ترديد و تأمل بسيار است .

بنابراين در اين فضاي سياه و تيره و تار بلكه وحشتناك استيلاي نفسانيات بر "خواص جامعه اسلامي" برنامه امام عليه السلام چيست و چه مي تواند باشد؟ روشن است كه "امام معصوم" با توجه به تعريف عصمت و مدارج و شئون ولايت، هرگز تسليم شرائط نيست، بلكه از ديدگاه "مكتب ما" عامل اصلي "تغيير شرائط " و نهايتاً تحولات عميق در تاريخ وجود مقدس "حجت حق" و "ولي معصوم" است و بس.

تحول جو معنوي جامعه

دقت در زندگي امام عليه السلام واضح مي سازد كه آن بزرگوار تحول جو معنوي و روحي جامعه اسلامي و تصفيه و تصعيد اخلاقي و باطني مسلمين و نهايتاً ظهور تحولات فكري و فرهنگي عميق در مردم را رسالت ومسئوليت خود ميد انند و براي ايفاي اين نقش حساس تاريخي به جاي اتصال به حركات بي سرانجام سياسي كه مستلزم تأييد آنها نيز هست، در مرحله اول، به تحول عميق باطني و روحي جامعه از "اهداف خود پسندانه و خودگرايانه" كه بهيچ وجه مناسب "تابعيت از ولايت حقه" نيست به مقاصد الهي و در يك كلمه تحول "هدف وانگيزه" در جامعه اسلامي مي پردازند.

انتخاب و گزينش قالب "دعا و مناجات" بهترين و مساعدترين بستر و اسلوبي است كه مي تواند صحنه هاي پرشور و شر جنگ بيروني و خارجي را به اندرون نفسانيك كشانده، فضاي "جهاد اكبر" راك دقيقاً "شكست در آن" سبب ظهور همه انحرافات در تاريخ است . براي انسان هاي مستعد باز گشوده آنها را با ابعاد و زواياي خطرات "نفس" خود، آشنا ساخته، و نهايتاً "روح توحيد و عبوديت" را در اجتماع فرو غلطيده در لجنزار "خودپرستي و خودخواهي و خود مداري" و در يك كلمه "انانيت" دميده و در پايان نسلي تازه و زنده و "موحد" را از درون لايه هاي شرك آلود و دنيازده به وجود آمده در طي "نيم قرن انحطاطا" برآوردند.

به همين سبب گوئي تمام زندگاني و بخصوص "ايام امامت" آن "ولي معصوم" كه به حق "زين العابدين" و "سيد الساجدين" است، يك انگشت اشاره به سوي "توحيد" و بندگي خداست!

دگرگون ساختن "خواص جامعه" از گرايش به "اهداف خودپسندانه و خود گرايانه كه به زودي در "اشكال جديدي از دنيا خواهي و دنيا پرستي" واژگون خواهد شد، به "تنها بندگي خدا را مقصد هستي قرار دادن" و همه كار و همه چيز ار تنها براي خدا خواستن، هرگز كار ساده اي نبوده است و طبيعي است اگر اين مهم محقق شد، در پرتو آن ظهور يك انقلاب عميق اخلاقي و معنوي بر پايه گرايش به حق و رهائي از "نفس" كه همان جهت گرفتن به سمت "توحيد" و "بندگي خدا" و آزاد شدن از زنجيره هاي گوناگون "شرك" و "خودپرستي" است ، و بازسازي اخلاقي جامعه به سمت حصول "كمالات و فضائل اخلاقي" به بهترين وجه ممكن و ميسر مي شود.

مديريت روحيات شيعيان

لذا امام عليه السلام، در مرحله اول آمادگي عظيم بدست آمده در جامعه اسلامي پس از حادثه جانسوز عاشورا و قتل عام اهل بيت پيامبر را، از حالت حركات انتقامي كور و بي سرانجام و خشن و سياست زده، بيرون آورده و با صبر و تحملي سزاوار تقديس به آن حالتي آرام و سپس عمق و روح اخلاقي و فرهنگي مي بخشند سپس با طرح "عقائد حقه" به صورت اجمالي باز هم عمدتاً در قالب "ادعيه و اذكار" زمينه درك مفاهيم مذهبي مكتب اهل بيت را فراهم مي سازد با اين اوصاف روشن شد كه بنيان گذار آگاه آن تحولات فرهنگي كه از زمان ايشان تا يك قرن بعد "هويت مكتبي شيعه" را در تاريخ به طور كاملي روشن مي نمايد امام سجاد عليه السلام است.

وچون زمينه گرايش راستين و عميق مسلمين به "ولايت حقه و اولياء الهي" شكوفائي فضيلت هاي اخلاقي است و پذيرش "ولايت الهيه" جز در فضاي نوراني ظهور فضائل و قداست در مردم، امكان پذير نيست و در حقيقت روح باطن "قداست و معنويت" دقيقاً همان تناسب يافتن با "ولايت الهيه" است، لذا اكنون مي توان نقش تاريخي بي بدلي امام سجاد عليه السلام را در انتقال و تحول ظرفيت شگفت انگيز سياسي بلكه "سياسي نظامي " پديد آماده از حادثه خونين عاشورا به نوعي "آرامش معنوي" كه مستلزم خمود هيجانات خام و نفساني و خودپرستانه و تحول درتوقعات بي حد و مرز و لجام گيسيخته "سياسي " به "بازبيني درخود" و "تهذيب نفس" و "نجات از نفسيات و ادعا و انانيت" كه فقط در اين حالت "توجه به هدف اعلاي هستي" و نيل به "حقيقت توحيد" براي انسانها ممكن مي شود، به خوبي درك نمود.

حالا چرائي تأكيد مدام آن بزرگوار ـ بر "دعا" كه " قرآن صاعد" و در برخي روايات اصلي ترين "راز بندگي " است و جلوگاه رهائي از "انيت و انانيت" قابل تأمل و فهم مي شود...

در حقيقت مي توان گفت كه امام عليه السلام توانستند با مديريت حالات و روحيات شيعيان پس از عاشوراي حسيني زمينه يك حركت عميق باطني در جامعه اسلامي از گرايش به انگيزه ها و اهداف و منويات "خودپرستانه و خودمدارانه" مناسب با نفسانيت و انانيت و كدروت و آلودگي نفس به سمت انگيزه ها و اهداف "حق پرستانه و حق مدارانه" مناسب با تكامل معنوي و "تهذيب نفس" را فراهم نمايند و روشن است كه اين تحولات عظيم معنوي به زودي زود به "ظهور فضائل " و "درك معارف" در جامعه خواهد انجاميد و همه اين دگرگوني هاي عميق مقدمات يك "انقلاب فرهنگي بزرگ" را در صده پس از آن بزرگوار مقدور مي نمايد.

وحدت باطني "ولايت ائمة اطهار"

ما بي جهت عادت كرده ايم كه دوران زندگي و تأثير تاريخي امام سجاد عليه السلام را از گرامي فرزندان ايشان؛ امام باقر وامام صادق عليه السلام جدا نموده، نقش آنها را مجزا و مستقل از ايشان تصور و تصوير نموده و نقش حركت "هدف بخش" آن بزرگوار را در ظهور مقدمات و لوازم آن تحول فرهنگي عظيم ناديده بيانگاريم.

اولاً متأسفانه در اين حالت وحدت باطني "سلسله ولايت حقه" را از هم گسسته و پريشان تصور نموده ايم كه اين قطعاً غلط است و ثانياً: اگر بازگشت به مكتب اهل بيت و درك حقانيت"ولايت و امامت معصوم" را پس از حادثه عاشورا مورد اندكي دقت و بررسي قرار بدهيم به وضوح درخواهيم يافت كه اين انقلاب معنوي و فرهنگي در عميق ترين وتابناك ترين قسمت خود كه همان مرحله آغازين "توحيدي ساختن جامعه" و بازگشت به "خداپرستي" از "خودپرستي" است و قطعاً درك همين حقيقت نيل به اصلي ترين مفهوم محوري آئين اسلام است، درست از زمان ايشان و در پرتو هدايت ايشان آغاز شده است.

وقتي شعاع انوار حقائق و معارف الهيه به سبب وجود "واسطه فيض" همان امام سجاد عليه السلام ، در يك نقطه با هم جمع شده و كانون سوزان و مشتعل كنده "توجه به حق" و "دعا" را به جاي "توجه به نفس" و "ادعا" مي نشاند، و امام مي تواند رموز "خداپرستي"را در جامعه غرق در "خودپرستي" باري بخش حساسي از مردم معرفي نمايند، همين نقطه نوراني سرآغاز تابشي است كه بواسطه وجود مبارك حضرت "باقر العلوم" گسترده تر و مشروح تر شده سپس به واسطه "صادق آل محمد" به نهايت گسترش لازم براي تأثير در كل تاريخ مي رسد.

اينكه مي بينيم وضع جامعه از لحاظ "ادراك و فهم معارف" تغيير نموده و "حادثه عاشورا" سرآغاز يك تحول فرهنگي در مسلمين مي شود موضوع كوچكي نيست و هدايت و تربيت امام سجاد عليه السلام نقطه نوراني سرآغاز تابشي است كه بيش از يك قرن تمام ، طيف عظيم و گسترده نور آگاهي فرهنگي يعني "تجلي كامل مكتب اهل بيت" را براي تاريخ به ارمغان مي آورد.

سه مرحله اساسي تحول معنوي

امام عليه السلام در آن جامعه دچار انحطاط و زوال معنوي اولاً انسانهاي "موحد" و "خداپرست" مي سازند، انسانهائي رها از خودپرستي و خودخواهي رايج و مستولي بر همه!

ثانياً: گرايش به توحيد را سرآغاز "بازسازي كامل اخلاقي جامعه" قرار مي دهند و پيوند كمالات و سجاياي معنوي را با "خداپرستي" بر آنها كه اهليت درك اين معاني را يافته اند باز مي گشايند، شما فقط "دعاي مكارم اخلاقي" امام سجاد را به دقت بنگريد و نگاهي از اين زاويه به كل زبور آل محمد "صحيفه سجاديه" بياندازيد تا با همين نگاه تازه مطلب برايتان روشنتر و قطعي تر شود.

ثالثاً سرآغاز طرح اصلي ترين مباحث در عقائد حقه در قالب"ادعيه و اذكار" كه دقيقاً با رعايت شرائط سياسي و اجتماعي دوران تلخ و سخت و در عين حال بسيار حساس امام صورت گرفته است، را از ياد نبريد.

فقط به همين "صلوات نامه" كوتاه اما بسيار حساس اما بسيار پر مغز امام سجاد عليه السلام كه در "مفاتيح الجنان" در باب "اعمال ماه شعبان" آمده است به دقت نظر كنيد و بينيد چگونه در متن بسيار مختصر، همه مطالب اساسي در مورد "ولايت حقه" و چگونگي رابطه مردم با "واسطه هاي فيض خداوندي" به خوبي و به طور كامل مطرح شده است به گونه اي كه مي توان گفت هر آنچه را "امام هادي عليه السلام " در زيارت جامعه كبيره مطرح نموده اند، دراين صلوات نامه كوتاه آمده است اما به طور اجمال وسربسته، به گونه اي كه جز بر اهل معرفت قابل درك نيست.!

"امام سجاد(ع)" پرورشگر خاصان

خوب روشن است، كه تربيت و تعليم و آموزش و پروش امام عليه السلام عمدتاً بر روي شيعيان صورت مي گرفته است است و درست است كه كل جامعه را نيز تحت تأثير قرار داده ليكن به طور "خاص" شيعه را آموزش و پروش مي دهد، بنابراين "خواص شيعه" كه پس از "امام سجاد عليه السلام " بر حول محور دو شخصيت تاريخساز ما امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام گرد آمده اند و ياران و ياوران و شاگردان و اصحاب آن بزرگواران را تشكيل مي دهند، همه و همه "روح توحيدي" و "فضائل اخلاقي " و "درك عميق خود از ولايت حقه" را مديون و مرهون تعليم امام سجاد عليه السلام هستند.

بنابراين، حادثه عاشورا نقطع عطف بزرگي است كه تاريخ اسلام را از انحطاط و انحراف روحي ـ معنوي و اخلاقي و نهايتاً فرهنگي به سوي رشد و تكامل و اعتلا رهنمون شد ليكن اگر "نقش تاريخ آفرين" امام سجاد عليه السلام نمي بود هر گز اين تحول عظيم صورت نمي پذيرفت، و نسل ره گم كرده به سرمنزل "ايمان و توحيد" و نهايتاً پذيرش عميق "ولايت الهيه" نائل نمي شد.

لذا اينكه مي بينيم وضع جامعه اسلامي و بخصوص "شيعه" پس از عاشورا تغيير مي نمايد و امام باقر و امام صادق فرصت تاريخي بيان روشن و صريح "اعتقادات شيعه" را در هر باب مي يابند و مكتب تشيع پايگاه عملي و شايسته خود را مي يابد، همه و همه رهين منت امام سجاد عليه السلام است.

ملتي درون يك ملت!

پس از امام سجاد عليه السلام در زمان صادقين (امام باقر و امام صادق عليه السلام) همان حقائق توحيدي كه جوهره و روح مكتب ماست در طيفي گسترده تر، براي بخشي از جامعه كه آمادگي لازم را جهت درك حقيقت يافته است، مطرح مي شود.

براي روشن تر شدن موضوع مي توان گفت: حقائق مكتبي درزمان امام سجاد عليه السلام مثل نقطه نوري است كه در ابتداي خروج پرتوهاي نور از يك عدسي، چون به "كانون نور" نزديك تر است، حالت فشرده تر و سوزنده تري را دارد، و براستي كه "حقيقت توحيد" و ادراك توحيدي از هستي كه جوهرة آئين خداست در مفاهيم طرح شده بوسيله آن بزرگوار بطور كامل و عميق، متبلور و متجلي است، وليكن ادارك دقيق و روشن آن جز بر خاصان ميسر نيست.

اما همين مفاهيم در زمان امام باقر عليه السلام به تناسب شرائط فرهنگ جامعة شيعه كه اكنون بسيار مهياتر و آماده تر شده است، به صورت گسترده تر و واضح تري عرضه مي شود و نهايتاً "آئين الهي اسلام از ديدگاه اله بيت" در زمان امام صادق عليه السلام به نهايت گستردگي و وضوح و روشنائي مي رسد.

استواري "هويت مكتب"

در اينجاست كه مكتب "هويت مشخص" خود را يافته است و طبيعي است كه گرايش به تشيع و مكتب اهل بيت به عنوان يك بينش و طرز تفكر آبرومند و علمي و منطقي و قابل فهم و قابل دفاع در اعماق جامعه نفوذ و رسوخ پيدا مي كند و بخشي از جامعه كه واقعاً آرزومند دريافت "حقائق اسلامي" است و بدون ترديد در اين مرحله از تاريخ با تأثير پذيرفتن از "حادثة عظيم عاشورا حسيني " از ديگران بريده ، و نسبت به اهل بيت و مذهب و مكتب آنها علاقه و پيوندي تازه را يافته است و بدنبال درك و جستجوي "حقيقت" از طريق آنهاست، با توجه به چهرة كاملاً روشن و علمي مذهب در زمان امام صادق عليه السلام به سهولت گمشدة خود را در مكتب تشيع مي يابد.

زيرا كه مفاهيم و مباني علمي اسلام از ديدگاه شيعه، در زمان آن بزرگوار چنان توسعه يافته و كامل و بي نقص است كه چنانچه يك انسان حق جو و در مرحلة عالي تر يك "محقق منصف" بخواهد با استفاده از ابزارهاي تحقيق و روش علمي ، "تشيع" كه خود بخشي از تعاليم آن امام همام را تشكيل مي دهد، در مكتب اسلام و مذهب شيعه تحقيق نمايد قادر خواهد بود حتي جزئيات را از اين فرهنگ گسترش يافته بواسطة آن وجود مبارك، اخذ و استنباط نمايد.

و درست به همين سبب است كه چون "مكتب تشيع" در زمان امام جعفر بن محمد عليه السلام به كمال لايق خود رسيده و حتي ابعاد فقهي آن نيز چهرة دقيق تر روشن يافته است، در تاريخ اسلام مذهب ما را "مذهب جغفري" ناميده اند.

طبيعي است كه پس از امام صادق عليه السلام "مكتب تشيع" كه مجموعه اي تئوريك و نظري اما "كامل و بي نقص" است به سرعت در اعماق جامعه نفوذ مي نمايد و به زودي با خيل انبوه باورمندان و معتقدين خود تبديل به يك "ملت" خواهد شد.

زيرا كه سلول هاي تشكيل دهندة پيكر يك ملت را باورمندان به يك مكتب و فرهنگ و اعتقاد مي سازند و دقيقاًَ از اين مرحلة تاريخي است كه "شيعه" و طرفداران تشيع شكل نيرومند و شگف انگيزي را دراعماق تاريخ اسلام مي يابند همانند جريانهاي تند جاري در اعماق اقيانوس!

يعني به همانگونه كه در اين موارد ذكر شده است در حالي كه روية آب و سطح ظاهري اقيانوس آرام مي نمايد، اهل اطلاع و آگاهان مي دانند كه در عمق آن تمومج و حكرت تند و شديدي در جريان است، "شيعيان" در دل "ملت گسترده اسلام" جريان عظيم و پهناور را به وجود آورده اند! "ملت قدرتمندي" كه در متن و بطن جامعه اسلامي به طور كامل شكل يافته؛ "ملتي" درون يك ملت بزرگتر!!

تبديل "ملت" به "اُمت"

بنابراين "ملت" شيعه بر پاية مكتب اهل بيت در اواخر ايام امام صادق عليه السلام ولايت يافته و همچون موجود سيال و غير قابل كنترل، در درون جامعة اسلامي در حال رشد و توسعة قدرت است. اما مرحله بسيار پيچيده تر و سخت تري در پيش است! تبديل "ملت" به "امت".

اصولاً در مكتب تشيع نهائي ترين مراحل "انسجام اجتماعي" در گرو همين تبديل "ملت" به "امت" است و اين تبديل و تحول دقيقاً تابع ميزان "گروش عقلي" و "تسليم و تمكين قلبي" و نهايتاً "تابعيت عملي" مردم، نسبت به "رهبري صالح" برخواسته از "مكتب" است .

به بيان روشن تر، مكتب در وحلة اول موجب نوعي "وحدت باطني " در ميان آحاد و افراد جامعه مي شود و در آن مرحله، جامعه در كل رنگ و صبغة مشترك و واحدي را مي يابد و همين "وحدت نظر و هم انديشي" به ظاهر كمرنگ ليكن فراگير وهمگاني در زمان تفكر و تصميم ملي و ارادة عمومي، اسباب همكاري و همياري مردم را بر اساس "نظريه و مكتب واحد" فراهم مي نمايد، يعني نوعي "وحدت عمل" و رسيدن به "نتايج مشترك ذهني و عملي" و همين مرحله، محرلة ظهور "ملت" بر اساس "مكتب" است.

مراحل تبديل "ملت" به "امت"

حال چنانچه اين "وحدت معنوي" باز هم در جهت تكامل خود گام برداشت، و رو به سمت انسجام و استحكام بيشتر از قبل به پيش ميرفت، گرايش به مكتب و ارزشهاي مكتبي سبب مي شود، جامعه در مراحله اول به مظاهر و نمودارهاي ارزشي مكتب خود احترام و ارج بيشتر نهاده و در ادامة اين سير با انسانهاي مكتبي تر و ارزشي تر در درون خود، عملاً برخوردي "مثبت" و "مناسب" خواهد يافت.

و چنانچه اين هم گرائي مكتبي و باطني در جامعه به اوج رشد و كمال رسيد، كل جامعه نسبت به مظهر اعلاي مكتب و عتقاد خود، حالت كرنش، انقياد و نهايتاً نوعي "تابعيت" و "تلسيم" خواهد يافت و امام و پيشواي خود را در جهت پيشبرد "مكتب" وتحقق آمال "ملت" برخواهد گزيد.

در اين حال كه نوعي "بيعت" ناگفته و ناخود آگاه با "رهبر صالح" در جامعه پديدار شده است و در صحنه و عرصة عمل، كل جامعه در حقيقت "رأس و قلب" خود را يافته است "ملت" تبديل به "امت" شده است. (12)

حركت اصيل و عميق فرهنگي تشيع، پس از حادثة عاشورا، در پرتو ولايت و هدايت "امام سجاد عليه السلام" آغاز شد، در دوران امام باقر عليه السلام ابعاد مذهب روشنائي و وضوح بيشتري يافته و در زمان امام صادق عليه السلام تبديل به مكتبي كاملاً "واضح و علمي" شده بود، سطح شعور و آمادگي ذهني و روحي گروندگان به تشيع و اهل بيت نيز براي درك حقائق، آرام آرام به حدي متناسب رسيد و قابليت لازم براي اخذ مفاهيم را دارا شد، طبيعي است كه از اين پس اين مكتب متين و استوار، با افزايش گروندگان معتقد خود تبديل به "ملت" خواهد شد، ملتي كه به سمت "امت" شدن به پيش مي رود!

"بني عباس" و هراس از آيندة "ملت شيعه"!

به مرور در نظر بني عباس، اين پديده نو ظهور و نيرومند، به سان هيولائي جلوه مي كند كه هر چند به گمان آنها فعلاً ياراي جنگ و يا حداقل تصميم بر درگيري ، ندارد، ولي بدون شك بايست از آيندة نه چندان دور او، هراس و وحشت داشت، لذا از اواخر ايام امام صادق عليه السلام، برخورد با آن بزرگوار بطور جدي تر ، شروع مي شود و حكومت سعي مي نمايد حتي از "تدريس و تعليم" آن حضرت نيز جلوگيري نمايد و ايشان را تا حد ممكن محدود سازد؛ در حاليكه چنانچه گذشت در اين مرحله "ملت شيعه" بر پاية "مكتب اهل بيت" ولادت يافته است و در متن جامعه، در حال رشد و توسعه و بالندگي و گسترش است.

بهتر است بررسي چگونگي عكس العمل هاي كاملاً انفعالي و آميخته با نوسان دگرگوني هاي پياپي "بني عباس" در مدت تقريبي "نيم قرن" در برابر پيدايش "ملت شيعه" ار به مباحث زمان امام كاظم عليه السلام و بعد از آن واگذار نموده اينكه به موضوعي مهم تر و حساس تر دربارة "امت و امامت" بپردازيم كه بنظر مي رسد آنچه حقيقتاً مشكلة اساسي و دروني "جامعة شيعه" و "ملت" مبتني بر "مكتب تشيع" است ، همين موضوع اساسي است و بس!

"امت" و "امامت"

بنيان مكتب تشيع بر ايمان به ضرورت وجود "امام معصوم" در جامعه انساني استوار است و اعتقاد به "عصمت اهل بيت" و "ائمة اثني عشر" اصلي ترين وجه اختلاف و تمايز مكتب اعتقادي ما ، با ديگر مكاتب ديني در كل تاريخ است.

بر اين اساس نهايتناً نقطه اتكاء "مرجعيت علمي" و "رهبري عملي" جامعة اسلامي از ديدگاه "مكتب اهل بيت" در اعتقاد به وجود "امام معصوم" شكل كامل مي يابد.

و به همين سبب مهم ترين اصلي كه در تحقق "جامعه آرماني اسلام" در زمان امام صادق عليه السلام براي باورمندان به "تشيع" به وضوح و روشنائي علمي و رسيد همين ضرورت وجود "ولي معصوم" به عنوان "حجت حق" در هر زمان و لزوم و ضرورت پيدايش "تسليم محض" نسبت به اولياء مكرم معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در جامعه اسلامي از سوي مؤمنين است.

مي توان گفت كه اصلي ترين مرحلة پرده برداري دقيق و كامل از "عقائد شيعه" در زمان آن بزرگوار با همين موضوع طرح استوار و علمي ضرورت اعتقاد به وجود "ولي معصوم" و بازشناخت آثار و لوازم اين اعتقاد بنياني و فراگير و تاريخ ساز صورت وقوع يافته است.

گفته بوديم كه روشن شدن چهره و پيكرة دقيق "مكتب اسلام" و بيرون آوردن ابعاد آن از تاريكي ابهام مديون ايام امامت امام صادق عليه السلام است.

اينك در تكميل آنچه گفته شده به شرح كوتاهي از اهميت "دو موضوع حساس" كه از لوازم و آثار اعتقاد به وجود "ولي معصوم" در عالم است و تا حال تنها به آنها اشاره كرده بوديم پرداخته وتا حدي كه اين گفتار كوتاه اجازه دهد تأثير محور قرار دادن "ايمان به امام معصوم" را در "تاريخ و جامعه" روشن تر خواهيم نمود.

موضوع اول: اصولاً چنانچه ابعاد و جوانب مكتب از "صدر عصمت" اخذ و دريافت نشده باشد، لاجرم متكي بر انديشة خطاپذير انسان غير معصوم خواهد شد و در اين حالت نمي توان آنرا "فرهنگ اهل بيت و مكتب شيعه" ناميد و منطقاً "چرا و چگونه بايست نسبت به عقائدي تسليم شد كه مصون از خطا و اشتباه نيست!؟"

راز اصلي اينكه در طول تاريخ تشيع نهايت جديت از سوي علماء رباني ما، براي اثبات اتكاء آراء و عقائد و نظريات و بخصوص استنباط واستنتاج آنها در فقه ، به مرجعيت علمي معصوم عليه السلام صورت گرفته است، همين موضوع است.

بنابراين، بازشناخت "اصل عصمت" در زمان امام صادق عليه السلام، سبب شد،آرام آرام ضرورت "مرجعيت علمي" و "رهبري عملي" ائمة هداة معصومين بر جامعه و تاريخ، براي معتقدين به مكتب تشيع چهره روشن و واضح يافته و به مرور تبديل به "فرهنگ مردم شيعه" گردد.

نيل به اين مرتبه از كمال ادراك از حقائق ديني كه مستلزم اتكاء وجوه علمي و آثار و علمي فرهنگ شيعه به "معصومين" صلوات اله عليهم اجمعين است، اصلي ترين علت استواري اعتقادات شيعه و ثبات تاريخي "مكتب تشيع" گرديده است.

از ياد نبريم كه "مرجعيت فقهاء" عظم الشأن ما در عصر غيبت نيز فرع بر " مرجعيت علمي معصوم" است، زيرا كه به علت انتساب و اتصال علمي آنها به معصومين و آثار اهل بيت عصمت و طهارت در شيعه پذيرفته شده است و "مقام ولايت" آنان نيز ناشي از "نيابت" آنان از امام زمان عليه السلام و جلوة روشن ديگري از پذيرش اصل "رهبري معصومين" در جامعه شيعه است ، بنابراين در يك كمله، "شيعة حقيقي" كسي است كه خود را از نظر "علمي و عملي" كاملاً تابع و مطيع امام معصوم قرار داده باشد.

ثانياً: روشن است چنانچه چهرة مكتب اهل بيت از طريق "مقام عصمت" به روشني لازم نرسيده و تبديل به "مكتبي راهنماي عمل" نگرديده باشد، مطمئناً حركات سياسي ـ اجتماعي، حالت بي عمق و بي محتوي يافته و با نفوذ آراء و انديشه هاي مختلفي كه غالباً تجلي و نمود آلايش هاي نفساني انسانها و رهبران غير معصوم است، در پايان همان حركات سياسي ـ اجتماعي به ظاهر موجه، فقط زمينه ساز ظهور انحرافات تازه خواهد شد.

ظهور فرقه هاي گوناگون در تاريخ اسلام كه تاريخچه هر كدام لبريز از انحرافات و گمراهي هاي شگفت انگيز است، تنها و تنها بخاطر جدائي جامعه از ولايت و هدايت معصومين صلوات اله عليهم اجمعين، و اسير شدن مردم در تار و پود اهواء و آمال و انديشه هاي سرشار از "خودبيني و خودپرستي" رهبراني بوده است كه در عين درك فقدان "ملكه عصمت" درخود، به علت همان "خودبيني و خودپرستي" نفساني حاضر نبوده اند نسبت به "ولي معصوم" در زمان خود حالت "تسليم و تابع" يافته و به طور جدي در جستجوي طريق اتصال و عملي خود و جامعه تحت رهبري خود، به ساحت قدس "مقام عصمت" باشند.

مراتب "ولايت " و "ولايت پذيري"

از ديدگاه مكتب ما جهان، جهان "ولايت" است و "تولي" و تأثير و تأثر "ولائي" چه بارموز و اسرار و مفاهيم باطني و محتوائي "امر ولايت" انس و آشنائي داشته و با بصيرت و دقت، آنها را بشناسيم و چه نسبت به آنها بي اطلاع و بيگانه باشيم، كاركرد و تأثير خود را همانند ديگر قوانين حاكم بر هستي موجودات، خواهند داشت.

اين قوانين چون بخش حساسي از نواميس هستي و بخصوص اساس و مبناي تحقق تحولات اجتماعي هستند، تأسي به آنها عامل رشد و انسجام و متقابلاً از دست رفتن و زوال آنها سبب افزايش "پريشاني" و نهايتاً اضمحلال و سقوط جوامع را فراهم نموده و در حقيقت "روح و ما به الحيات" و باطن همة دگرگوني هاي "مدني و سياسي" اجتماعات انساني را تشكيل ميدهند.

تبديل شدن "ملت " به "امت" و گزينش سپس پذيرش و فادرانة "رهبري صالح" حتي در مكاتب ساخته و پرداختة ذهن و انديشة بشر نيز مهم ترين و در عين حال، دشوارترين مرحلة ظهور انسجام و هماهنگي زايندة "اقتدار" و "توانائي اجتماعي" در همة گروه هاي اجتماعي و عموم جوامع انساني است.

بنابراين اگر جمعي از مردم اصولي را بر اساس "مكتب " و "بينش" و باورداشت هاي خود، پذيرفتند و توانستند رهبر و پيشواي خود را متناسب با "اصول و ارزشهاي برآمده از مكتب" از ميان خود برگزينند و در اين انتخاب نيز اشتباه نكرده "رهبري منتخب" و "متكي بر مردم" نيز حقيقتاً براي پيشبرد ازرش ها و اصول مذكور "صالح و مناسب" بود، و نهايتاً "كل تقريبي آن جامعه" با ياري "رهبري صالح" خود او را نصرت بخشيده بر صدر حركات اجتماعي خود قرار دادند، در حقيقت اجتماع مذكور، نسبت به "مكتب" و "اعتقاد" خود عملاً وفاداري نموده و اسباب تحقق اهداف آنرا در تاريخ فراهم نموده است.

سبقت و پيروزي و ظفرمندي چنين جامعه اي ، بر ديگر جوامعي كه داراي اين حد از "انسجام" و "هماهنگي باطني" نيستند امري حتي و غالباً پيشرفت حيرت آور آن در زمينه هاي گوناگون زندگي، ترديد ناپذير و قطعي است.

بگونه اي كه مي توان تحقق اين حقيقت را در تاريخ بشريت با تحقيق در چگوگي اوج گيري و سقوط تمدن ها و ملل و نحل متفاوت در ادوار مختلف تاريخي تحت بررسي جدي قرار داده ، محرز ساخت.

"شيعه" در معرض "بزرگترين امتحان"

با توجه به آنچه گفته شد، جامعة شيعه در زمان "امام صادق عليه السلام ) با روشن شدن ابعاد "مكتب تشيع" در معرض بزرگترين "امتحان تاريخي " خود، قرار گرفته بود! آزموده شدن در حقيقت "ولايت " و "ولايت پذيري"...

نيم قرن تجربة تلخ تاريخي ، پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه منجر به "حادثة جانسوز عاشورا" شده بود، براي پيدايش بيداري و هشياري لازم، در بخش "حق جو" و "حق پذير" جامعة اسلامي و نهايتاً گرايش به "مكتب اهل بيت" و پديد آمدن زمينة يك "انقلاب بزرگ فرهنگي " در جهت تحقق "ولايت حقه" كافي بود و اين انقلاب " به يمن رهبري و هدايت سه امام معصوم "امام سجاد عليه السلام، امام باقر عليه السلام" صورت گرفته بود و در پي آن "ملت شيعه" متولد شده بلكه به مرحلة بلوغ رسيده بود، و اينك سخت ترين امتحان خود را در پيش داشت "ولايت پذيري" و ابراز تمكين و تابعيت به مقام ولايت و امامت به فراخور بالاترين اوج كمال يعني "مرتبة عصمت".

"تمكين امت" به "فراخور مقام عصمت"

تسليم و تمكين نسبت به "امام معصوم" جوهره و روح تحقق "امت اسلامي" بر اساس "تفكر شيعي" و "مكتب اهل بيت عليه السلام" است و فاصله ميان پذيرش فرهنگي و ضرورت وجود "حجت حق" و "امام معصوم " در هر زمان، كه صرفاً موضوعي "عقلي و ذهني" است با تحقق "تابعيت محض" از "مقام عصمت" كه امري "عيني و عملي " است ، ورطة عميق و گسترده اي است كه جولانگاه اصلي "نفس" و "هواي نفس" و مهم ترين عرصة امتحان انسان است.

در آثار اهل بيت عليهم صلوات اله، تمام امتحانات بزرگ امم گذشته به همين آزمون اصلي بازگشت مي نمايد بلكه فراتر از اين، چون تمام مراتب وجود عرصة "امتحان الهي" است، دشوارترين و اصلي ترين آزمون انبياء و اولياء الهي نيز از آغاز خلقت "آدم"(13)تا دامنة قيام قيامت به همين ميزان خضوع و پذيرش و تمكين نسبت به مراتب "ولايت حقه" باز مي گردد.

و به رغم تصور ساده انديشان "دانستن" و حتي درجاتي از "اعتقاد يافتن" تا آنجا كه موضوعي است عمدتاً "ذهني و فكري" نقش چنداني درموفق بيرون آمدن از كورة آزمون بزرگي كه اصلي ترين "امتحان خداوند" ي است، ندارد.

زيراي كه بيرون آمدن از "امتحانات الهي" مستلزم از خود رهائي و نجات انسان از چنبرة نفسانيات خويش است و از امري بسيار دشوار و در آغاز بشدت ناگوار!

انگيزه ، انديشه ، آزادي اراده

اگر عميق تر بيانديشيم لازمة تسليم حقيقي و راستين انسان به "حقيقت ولايت" در امتداد يكديگر واقع شدن سه موضوع "اگيزه صادقانه و حق پرستانه" و "معرفت و بصير آگاهانه" و نهايتاً "از خود رهائي" و "آزادي اراده" در "توانائي اختيار حق، بر خويشتن خويش" است و اين مهم ممكن نيست مگر با حصول درجه اي از "نورانيت" و "شفافيت" كه حصور آن براي "انسان اسير نفس" به هيچ وجه ممكن و مقدور نيست.

بر اين اساس از يكسو مسئلة اصلي و بيماري دروني "جامعه شيعه" مشكلات و دشواري هاي تبديل به ملت به امتي است حقيقتاً پذيراي امامت و ولايت ولي معصوم و از سوي ديگر تنها طريق تحقق "ولايت الهيه" رسيدن به مرحلة تسليم محض نيست به "ولي اله اعظم" است و همين حقيقت معنوي است كه در باطن خود متضمن تحقق "ولايت الهي" در تمامي شئون و ابعاد و جوانب زندگي انسان و در يك كلمه هدف اصلي از "ارسال رسل و انزال كتب" ظهور همين درجه از كمال در جهان بشري است.

موضع گيري هدايت گرانة امام صادق (ع)

اگر دقت كنيم در اين مرحله از رشد تشيع، نوع موضع گيري هاي سياسي "امام صادق عليه السلام" به گونه اي بي سابقه اي گوياي همين موضوع تاريخي ضرورت ارتقاء معنوي شيعيان به درجه و مرتبه اي از "ولايت پذيري" است كه فقط سزاوار تحقق "حكومت معصوم" و به بيان ديگر، به فراخور "عصمت ائمه هداة معصومين " است.

اين كيفيت برخورد از يكسو، نمودار حصول رشد فكري و معنوي لازم براي درك و پذيرش "عصمت ائمه" در شيعيان است و از سوي ديگر، چنانچه پيش از از اين متذكر شديم، به تناسب اين مرتبه از "آگاهي و معرفت" نمايانگر سخت تر شدن امتحان و ابتلاء مؤمنين است.

زيرا كه ديگر از اين به بعد، شايسته است "ملت شيعه" تبديل به "امت" شود، امتي در خور و سزاوار بهره جوئي از "عصمت ائمه هداة معصومين "...؛

براي نمونه تنها در دو مورد از رويدادهاي تاريخي وقوع يافته در زمان آن بزرگوار، كمي با دقت بنگريد تا شيوة برخورد هدايتگرانة آن "ولي معصوم" را براي بيان آشكار و بي محاباي حد و مرتبه "ولايت پذيري" در شيعيان در آن زمان، واضح و حساسيت اين مرحله از تاريخ از ديدگاه ايشان روشن شود.

1. زماني كه نامه ابو سلمة خلال (كه بعداً به صورت بزرگترين داعي بني عباس درآمد) را براي امام صادق عليه السلام مي آورند، كه او در آغاز نامه كرنش نموده سپس بدون داشتن صلاحيت و قابليت معنوي و حقيقي، ادعاي پيروي و تابيعيت از ايشان را نموده و در پايان آن بزرگوار را به "قيام" در برابر بني اميه دعوت مي نمايد، امام عليه السلام در برابر چشمان قاصد او، نامه را در آتش سوزانده و مي گويند : "جواب او ، اين است"!!

و در ادامة ماجرا به بني عم "مسن و محترم" اما "ساده انديش و ناآگاه" خود ، "عبداله محض" كه تحت تأثير نامة او قرار گرفته مي فرمايند: "ابوسلمه از چه وقتي، شيعه ما شده است؟!"

2. از اين هم فراتر زماني كه نمايندة گروهي از مردم خراسان، از آمادگي انبوه متراكم مردم آن ديار، براي "قيام و انقلاب" در راه تحقق "ولايت حقه" با ايشان سخن مي گويد، امام عليه السلام او را به "آتش تنور" مي آزمايند! و چون به شدت هراسان مي شود، در برابر چشمان حيرت زدة اواز يكي از ياران و "اصحاب خاص" خود مي خواهند تا در متن آتش قرار گيرد! سپس رو به او نموده مي گويند : نظير اين "شيعة ما" را در خراسان، چند نفر مي شناسي؟ و او شرمسارانه سر بزير افكنده و مي گويد: "هيچ كس را "!

قطعاً اين نوع برخورد آن بزرگوار، در "تاريخ عمومي شيعه" تا آن زمان، شگفت انگير و بي سابقه است. در زمان ائمة پيشين "شيعيان" هرگز بدين گونه سخت گيرانه و جدي در معرض امتحان و آزمون واقع نمي شدند زيرا كه (به سبب آماده نبودنه شرائط) هنوز "مكتب تشيع" پرده از چهرة تابناك و روشن خود برنگرفته بود و "شيعيان" به صورت "ملتي برخاسته از مكتب" در نيامده بودند، و طبيعي است روا و سزاوار نبود بدين حد، جدي مورد "آزمايش" قرار گيرند.

"ظهور نوسان" درسياست "بني عباس"

چنانچه گفته شد، سياست "بني عباس" از اواخر امامت "امام صادق عليه السلام " و بخصوص پس از درگذشت ايشان در قبال ائمه ما دچار نوع تزلزل و نوسان و اضطراب شده در حقيقت غاصبان حكومت اسلامي در برابر "رشد و انسجام تشيع" غافلگير شده بودند و زماني به خود آمدند كه اين حركت تاريخ ساز هم از نظر دارابودن "هويت و مرام و فرهنگ مشخص" و هم از نظر "سازمان بخشي و تشكيلات دروني " و هم از نظر "تشخص و اعتبار در بيرون و كل جامعة اسلامي" در پايه اي از توانائي و اقتدار واقع شده بود كه مبارزه با آن بسيار سخت و دشوار و نفي و محو كامل آن، در حقيقت ناممكن و محال شده بود.

روشن است كه بر صدر اين مجموعة گسترده، نفوذ و اقتدار دائم التزايد و رو به گسترش "ائمه شيعه" قرار داشت كه آنها را ناگزير به عكس العمل و برخورد مي نمود، ليكن توجه آنها به عظمت و فراگيري "ملت شيعه" سبب مي شد تا مدتي نزديك به نيم قرن به هيچ وجه نتواند سياست ثابت و واحدي را در قبال "ائمه هداة معصومين" اتخاذ نموده و برنامة راهبردي خود را سر و سامان بخشند. حركات و برخوردهاي گوناگون و متفاوت و گاهي حتي متناقض آنها در اين مدت گواه نوعي سرگرداني و پريشاني سياسي است.

درست در اين مرحله از تاريخ است كه مي بينيم مدتي ائمه ما را به ظاهر كاملاً "آزاد" نهاده و آشكارا حريم حرمت آنان را مراعات مي نمايند.

سپس آنها را جداً محدود و محصور ساخته، حتي براي نخستين بار در تاريخ اسلام فرزند رسول الله و امام معصوم را "زنداني" مي نمايند!

اندكي بعد آنها را رها نموده و پس از مدت باز هم به مدت طولاني تر به حبس و زجر كشيده حتي وجود آنها را در زندان نيز تحمل ننموده به شهادت مي رسانند!

مي بينيم گاهي ائمه هداةمعصومين را به شدت در معرض توهين و ايذاء و آزار قرار مي دهند! و چندي بعد همانان را مورد تكريم واحترام قرار داده به حرمت در كنار خود نشانند! از اين فراتر كه آنان را ظاهراً به مقام ولايت عهدي خود برمي گزينند، و حتي دختران خود را به عقد و ازدواج آنها در مي آروند!،

سپس چندي بعد تصميم به كشتن آنها ميگيرند!

همه اين حوادث ناهمگون نمودار واضح "حركت انفعالي" و "حالت عكس العمل" بني عباس در قبال حادثة بزرگي است كه وقوع يافته است، اركان مليت شيعي به ثبات و استواري رسيده و "ملت شيعه" متولد شده بلكه به "بلوغ" رسيده و اينك در مرز تبديل شدن به "امتي واحد" و شكست ناپذير قرار گرفته است.

ليكن درك اجمالي همين حقيقت است كه "حاكمان جابر عباسي" را دچار اضطراب نموده يا در خطر ديدن دنياي خود، احساس مي كنند كه ديگر جاي درنگ و تأمل نيست و بايستي به هر شكل وارد مبارزه با "تشيع و شيعيان" شد و اصلي ترين و ناگوارترين دوراني كه نمودار مرحله آغازين "ظهور نوسان" آميخته با "شدت عمل" در برابر "شيعه" است درست پس از رحلت "امام صادق عليه السلام " و در زمان امام "امام كاظم عليه السلام" رخ مي نمايد.

نگاهي به دوران امام كاظم (ع)

كمترين ترديدي نيست كه دوران امامت "امام كاظم عليه السلام" يكي از سخت ترين و در عين حال حساس ترين دورانهاي امامت ائمة ماست.

اوج نهايي دولت "بني عباس" در زمان "امپراطوري هارون الرشيد" سبب مي شد كه او بتواند با خشونت و شدت بيشتري با "امام شيعيان" برخورد نمايد.

و امام عليه السلام نيز به پشتوانة تأسيس يافتن "ملت شيعه" با صراحت و وضوح بيشتري نسبت به ائمه پيشين از حق مغصوب خود، و "ائمة هداة معصومين" سخن مي گويند و كار بجائي مي رسد كه زماني كه "هارون" مي خواهد "فدك" را ظاهراً به "ذراري رسول" صلوت ا... عليه بازگرداند "امام كاظم عليه السلام " حدود آنرا دقيقاً كل جهان اسلام و تمامي قلمرو فرمانراوائي وامپراطوري "الرشيد" معرفي نموده ، در حقيقت صراحتاً مي فرمايند كه مورد دعوي ما "فدك" نيست، دعوا بر سرپرستي و حاكميت بر همة جهان اسلام است!

و اين بيان صريح و محكم كه تا آن روز بي سابقه است اولاً به پشتوانه "ملت شيعه" ثانياً براي "اتمام حجت" و مشخص بودن هر چه بيشتر "حقوق اولياء مكرم معصومين" تا دامنة قيام قيامت، در آن شرائط سخت تاريخي، شرف صدور يافته است.

ديگر به لطف خداي بزرگ، زمان معدوم ساختن و نابودي "مكتب تشيع" و "ملت شيعه" گذشته است و درگيري و فشار فقط سبب مي شود كه حركت شيعيان از حالت علني و آشكارا به صورت نهضتي زير زميني و پنهاني درآيد و از "هارون" در قبال اين نهضت پايدار و نستوه چه كاري برمي آمد جز آنكه سازمان و تشكيلات ظاهري آنرا درهم شكسته سپس آنرا از نظر "مادي و ملي" در مضيغه و تنگناي شديد قرار دهد و او چنين كرد.

"امپراطور برجستة بني عباس" نهايتاً "امام كاظم عليه السلام" را در حال كه "حلم و صبر" ايشان زبانزد "خاص وعام" بود به عنوان "رأس هرم تشكيلاتي تشيع" از جامعه جدا نموده ، سؤات طولاني در "حبس و زجر" قرار داده و چنان مضيقة مالي و مادي را بر "خاندان رسالت" تحميل نمود كه معروف است "نواميس آل ا..." در خاندان خود "فقط يك چادر!" براي "نماز" داشتند كه به نوبت در عرض شبانه روز ، براي اداء فرائض خود از آن استافده مي نمودند!!

"سازمان تشيع" استوارتر مي شود!

پس از دستگيري و زنداني ساختن "امام شيعيان" لازمه درهم شكستن "سازمان تشيع" برخورد با "نمايندگان و نواب امام " در جامعه است.

ائمه ما بخصوص از زمان "امام صادق عليه السلام" ، درون مردم داراي نماينده هاي آشكار و پنهان بوده اند ، بگونه اي كه غالباً شيعيان در محل زندگي خود مي دانند نماينده امام در اين شهر كيست.

البته "نظام ولائي جامعه" همواره در ميان شيعيان (حتي قبل از حادثه عاشورا) به شكل ساده تري وجود داشته است ليكن پس از "هويت كامل مكتبي" و "حيات ملي" يافتن "تشيع" درزمان "امام صادق عليه السلام" نمايندگي و نيابت از امام ، حالت تشخص و تعين بارز و نافذ جديدي يافته بود. انتقال اوامر و فرموده هاي امام به مردم و اخذ و جوهات و رساندن به امام ، نقش نمايندگان معصوم را در جامعه روشن و استوار مي نمود.

در زمان "امام صادق عليه السلام" با پديده جديدي روبرو مي شويم كه برخي از برجستگان اصحاب آن حضرت كه "فقاهت و علميت" آنها مورد تأييد امام عليه السلام بوده است نه تنها حق "بيان احكام" ، بلكه در غياب آن حضرت اجازه "فتوي دادن" و ابراز نظر فقهي نيز داشته اند.

روشن است كه با آغاز برخورد "هارون الرشيد" با شيعيان اين شكل "سازمان يافته" از ارتباطات دروني "ملت شيعه" نيز آسيب پذيرفت.

ليكن به تناسب "زيرزميني شدن" حركت اصلي "تشيع" درضمن حوادث و رويدادهاي سياسي و اجتماعي استواري و ورزيدگي بيشتري يافته، با نقش مؤثر يافتن "اصحاب سر و تقيه" نهضت تشيع از آلايش حضور منافقين و دنيا طلباني كه برگرد هر جريان ظاهري و آشكار به مقصد بهرجوئي و بهره مندي مادي و دنيائي گرد مي آيند و با نقائص روحي خود، همواره اسباب شكست نهضت را فراهم مي نمايند، پاك و پاكيزه شد.

ولايت عهدي "امام رضا (ع)"

پس از دوران "هارون الرشيد" درگيري ميان پسران او "امين " و "مأمون" سبب شد كه "مأمون " كه از موقعيت نامناسب تري نسبت به برادر خود برخوردار بود با زيركي و نبوغ سياسي خاص خود بر "گستردگي نفوذ تشيع" در ميان مردم مسلمان تكيه نموده براي استيلاي بر اين عواطف پنهاني و نيرومند، حيله گرانه برنامه ريزي نمايد.

مهم ترين نقشه او ، گزينش ظاهري "امام رضا عليه السلام" به "ولايت عهدي" خويش بود كه در طرح اين دسيسه دو هدف اصلي داشت.

هدف اول او ؛ چنانچه اشاره شد استيلاي بر موج عواطف بي دريغ و گسترده و نيرومند مردم نسبت به "فرزندان پيامبر" و "ائمه شيعه" بود كه بي هيچ ترديد، در آغاز كار تا حدودي بدين مقصود نائل آمده و در پنهاه آن توانست حكومت خود را درجامعه اسلامي "ثبات" بخشد.

هدف دوم او؛ سعي در قداست زدائي و بي اعتبار ساختن چهرة نوراني "امامام شيعه" و آلودگي آنان به "مناصب دنيائي" و اتهام "دنيا طلبي" بود كه امام عليه السلام، با كيفيت پذيرش ولايت عهدي و كناره جوئي جدي از همه "مناصب رسمي" او را در رسيدن به دومين مقصد خود ناكام و نامراد نمودند.

دراين مرحله از تحولات تاريخي "تشيع" مي توان گفت كه "پذيرش ولايت عهدي" و در پي آن، سفر "امام رضا عليه السلام" به ايران دو اثر بسيار با اهميت و تاريخ ساز، براي "ملت شيعه" و "كشور شيعي ما" كه امروز وطن اصلي "تشيع" محسوب مي شود، در بر داشته است.

1. توسعه و گسترش جغرافياي "ولايت"

از همان آغاز تشريف فرمائي آن بزرگوار، تمام مسير سفر طولاني ايشان، به خصوص كل "خراسان بزرگ" به شدت تحت تأثير امواج جاذبه "ولايت" قرار گرفته و موقعيت و پايگاه "مكتب اهل بيت" در آن اوج و رفعتي تازه مي يابد.

حوادث و پيامدهاي تاريخي اين سفر شگفت انگيز و پر بركت سبب مي شود كه در سه نقطه بسيار حساس، در فلات گسترد ه ايران، سه زيارتگاه اصلي كه هر كدام در آينده به صورت "قلب طپنده عواطف مذهبي مردم" در خواهند آمد ايجاد شده، تاريخ و جغرافياي ايران را تحت تأثير قرار ميدهند.

1. در شمال (شمال شرق كنوني) ايران "مشهد الرضا " عليه السلام كه به مرور نام هاي كهن "سناباد و طوس " را در خود مستحتل و منسي نمود، امروز "شهر مشهد" به حق تبديل به پايتخت معنوي سراسر ايران شده است.

2. در مركز ايران شهر "قم" زيارتگاه حضرت "فاطمه معصومه عليها السلام" (خواهر امام رضا عليه السلام) كه پس از گذر از يك سير تاريخي شكوهمند وافتخار آفرين، به صورت "حوزة علميه" قدرتمند "تشيع" درآمده، در عصر ما پايگاه اصلي ظهور و ثبات "انقلاب اسلامي" شد.

3. در جنوب ايران شهر "شيراز" كه تقريباً در تمام دوران اسلامي ، مركز استان پهناور "فارس" بوده است ، مرقد و زيارتگاه برادر ناماور و سپهسالار "امام رضا عليه السلام" حضرت "احمد بن موسي عليه السلام " (شاهچراغ) و ديگر برادران و گروهي از خويشاوندان و اقارب آن بزرگوار (از ذراري رسول صلي الله عليه و آله و سلم) مي گردد كه اين مركز ملكوتي نيز نقش تاريخي خود را در بسياري از حوادث تاريخي و سير تحولات استان بخصوص در دوران معاصر ايفا نموده كانون جنبش هاي مذهبي واجتماعي و جوشش هاي معنوي مردم بوده است.

گذشته از اين سه مورد حساس با كمي دقت درمي يابيم كه "هجرت امام هشتم" به ايران نقطه عطف تاريخي آغاز مهاجرت عظيم علويون و ذراري رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم به ايران است و از آن پس سير حضور و هجرت آنان به ايران به شدت افزايش يافته است.

و از سوي ديگر ، از ياد نبريم كه به سبب همين عنصر "اعتبار اجتماعي" و "محبوبيت مردمي" آن حضرت، زنگار هراس و وحشت از قلوب مردم فرو ريخته و باز دوده شدن "غبار غفلت" حتي به مرور مراقد امام زداگاني كه قبلاً به حالت "اختفاء و تواري" به ايران آمده بودند ، تبديل به زيارتگاه مردم شده ، در طي قرون اهميت و شهرت يافته، مركز ظهور وبروز واشتداد و افزايش بالندگي امواج عشق و شور و تولاي مردم مي شوند.

2. پايان دوران "تفرقه"!

دومين و حساس ترين موضوعي كه امام عليه السلام با بهره جوئي از "فرصت سياسي" بدست آمده آن را با تمام توانائي خود، وجهة همت قرار داده بودند، در حقيقت ايجاد شرائط نهائي افزايش ادارك "سياسي ـ فرهنگي " شيعيان در جهت آمادگي آنان براي ورود به آخرين مرحله "تكامل تاريخي تشيع" يعني ورود به فرازهاي مقدماتي "عصر انتظار" و دوران پر مخاطرة "غيبت ولي معصوم" است.

از ديدگاه مكتب الهي ما "تشيع" كه براساس "معارف اهل بيت" شكل گرفته و همان "اسلام ناب محمدي " است بدون شك طولاني ترين و دشوارترين مرحله "سازندگي روحي و معنوي" سپس "سياسي ـ فرهنگي " كل "بشريت " و در قلب آن "ملت شيعه" يعني "پيروان آل محمد" صلوات ا... عليه جهت نيل به آن مرتبه از آمادگي و رشد "ولايت پذيري" است كه متناسب و به فراخور "امامت امام معصوم" باشد، و همين "تكامل معنوي" "جهان" را در "آخر الزمان" مهياي ظهور "ولي الله اعظم" مي نمايد.

اينك امام هشتم ما، با انتهاز فرصت استثنائي بدست آمده مي بايست "ملت شيعه" را يك گام بلند به پيش برده، آماده امتحانات و ابتلائات "نيم قرن" پس از خود كه آغاز عصر غيبت "مهدي آل محمد" صلوات ا.. عليه است، بنمايد.

و اول قدم در حصول اين آمادگي در شيعيان، انسداد و بسته شدن طريق هر گونه "تشتت، فرقه و انشقاق " است كه در طول تاريخ، همواره "حيات مكتبي" شيعه را تهديد مي نموده است.

شايد به نظر برخي از ناآگاهان به "مباني مكتبي تشيع" و "معارف الهي اهل بيت" برنامه ريزي و اقدام امام عليه السلام در جهت تحقق تحولات چند نسل پس از خود و لااقل نيم قرن پس از ايام زندگي خود، غير منطقي و اغراق آميز بنظر آيد ليكن آشنايان با حقيقت "ولايت ائمه هداة معصومين" به خصوص آنانكه امر اصيل، عميق و تاريخ ساز "ولايت تاريخي" پيشوايان معصوم را به درستي درك نموده اند ، دقيقاً تأثير "ارادة امام" بر "تاريخ آينده" را موضوعي ترديد ناپذيرو از شئون الهي "ولايت معصومين صلوات الله عليهم اجمعين" دانسه بلكه اساسي ترين "نقش بنياني" در تحولات و دگرگوني هاي تاريخ، را دقيقاً براي همين "حقيقت رباني" كه "تجلي مشيت الهي" است ، قائل بوده و هستند.

توالي "دوحادثه بزرگ وبي سابقه"

به تحليل تاريخي خود باز مي گرديم، در گذشته گفته بوديم كه پس از هجوم "هارون الرشيد" و عمال وايادي او ، به سازمان دروني "ملت شيعه" در دوران امام كاظم عليه السلام "نهضت تشيع" به تناسب "زيرزميني شدن" از آلايش حضور "منافقين" و دنيا طلبان فرصت جو، پاك و پاكيزه مي شد و اين موضع حدي از "ريزش ظاهري نيروهاي شيعه" را در "نگاهي سطحي" در برداشت.

اينك با پذيرش "ولايت عهدي" از سوي امام هشتم "شرايط سياسي" به صورتي ناگهاني تحول يافته، درست پس از آن مرحله سخت و دشوار "حبس و زجر و شهادت در زندان، امام كاظم عليه السلام و دورة "وليعهد شدن " و در كنار "خليفه عباسي" قرار گرفتن، فرزند و ادامه راه ايشان فرار رسيده بود! ، طبيعي بود كه اين "توالي تاريخي " و "تقابل سياسي " دو حادثه بزرگ ، بي سابقه و غير منتظره ، آنهم در اين مدت زمان كوتاه، فشار بسيار شديدي را از نظر "ذهني " و "روحي" بر ذهن "ساده انديشان" و روح افراد "ضعيف الايمان " كه غالباً "قدرت تحليل صحيح" مسائل پيچيده را نداشته و يا ناتوان از "ثبات و استقامت" در راه "آرمان ايماني" خود مي باشند، وارد مي نمايد.

و روشن است كه آنان در نخست دچار "حيرت و تزلزل روحي" شده سپس سرخوردگي و كناره گيري و به تعبير سياسي رايج در زمان ما "مسئله دار شدن و بريدن" از "نهضت تشيع" آغاز مي شود و نتيجة اين امر، ريزش مجدد نيروهاي ضعيف از متن "ملت شيعه" خواهد بود.

"ريزش " و "رويش" نيروهاي اجتماعي

اگر دقت كنيم، اينگونه بريدن ها به ضرر و زيان هيچ "نهضت اجتماعي" عميق و استواري نيست، بلكه غالباً با جايگزيني افراد "خالص و فهيم" نهايتاً موجب استوارتر شدن آن "حركت" يا "نهضت" خواهد شد.

آنچه مهم است اين است كه متوليان و گردانندگان يك حركت و جنبش اجتماعي در راه جذب افراد "با خلوص و مستعد" كوتاهي نكرده و در حقيقت سطح دائرة "دافعه" را بر "جاذبه" نيفزوده باشند.

و همواره توجه داشت باشند كه حركت و نهضتي در طول تاريخ موفق است كه داراي "جذابيت معنوي بيشتر" و "منطق و استدلال قوي تر" و "نيروهاي انساني صالح تر، قوي تر و فعال تر " باشد.

وگرنه"ريزش" نيروهاي "ضعيف و ناسالم" در سير حوادث "سياسي ـ فرهنگي ـ اجتماعي" از دامنه هر "جرايان موفق اجتماعي" ناگزير و قطعي است و چنانچه با "رويش" و جايگزيني نيروهاي "قوي و سالم" همراه باشد امري طبيعي و در كل به نفع استواري و ثبات و پايداري آن حركت در تاريخ است.

بنابراين در كنار "ريزش" بخشي از نيروهاي بي ريشه و بي محتوي كه درك عميق"عصمت امام عليه السلام " به خاطر ضعف و نارسائي "انديشه" براي آنان ناممكن بوده و يا برخي ديگر كه به سبب "وجود ضعف هاي اخلاقي و روحي" ياراي وفاداري نسبت به "امام معصوم" را نداشتند، نيروهاي انساني اصيل و عميق و تازه اي در خلال اين "دو آزمون بزرگ" در متن "نهضت تشيع" ساخته و پرداخته شده و با حذف و ريزش "عناصر ناصالح" و "ناكار آمد" از سازمان دروني و تشكيلات باطني "ملت شيعه" اين جريان سربلند تاريخي، نيرو و استواري بيشتري يافته، مراحل آينده تاريخ خود را بهتر خواهد پيمود.

گوئي درخت برومند "تشيع" از وبال شاخه هاي پوسيده و آفت زده يا ضعيف و آفت پذير هرس و خلاص شده به زودي زود، قدرت "رويش" و سربلندي و خرمي آن گسترش و افزايش مي يابد.

گفتيم كه در فرصت تاريخي فراهم شده براي "امام رضا عليه السلام" آمادگي بخشيدن به شيعيان براي ورود به "عصر انتظار" برنامه اصلي آن بزرگوار است و اولين قدم در اين راه پايان بخشيدن به واقعيت تلخ و مخاطره آميز "تفرقه و انشقاق" در "ملت شيعه" است و اينك در ادامه سخن، چگونگي اقدام "امام عليه السلام" را براي نيل به اين هدف بزرگ، كه لازمة آن به بلوغ نهائي رساندن "ادراك و ايمان" شيعيان از "معارف الهي" است را مورد بررسي قرار مي دهيم.

كاوش در زندگي "امام هشتم " روشن مي سازد كه ايشان همواره دوگونه "آموزش و پرورش" را درتمام عمر نوراني و پربركت خود، درمتن برنامه خويش داشته اند.

1. آموزش "ويژه و خاص"

آن بزرگوار از سرآغاز "ايام امامت" خويش (بلكه حتي پيش از آن ) در "مدينة النبي " اهتمام جدي به افزايش سطح علمي و آگاهي عميق مكتبي "جامعه شيعه" و "پيروان راستين مكتب اهل بيت" داشته و بخش مهمي از اوقات گرانبهاي خود را صرف "آمووزش شيعيان" بخصوص نخبگان و برگزيدگان و "اصحاب خاص" مي نموده اند.

فضاي بوجود آمده پس از "هارون الرشيد" و آغاز درگيريها و مشغوليت هاي "امين" و "مأمون" زمينه تازة مساعدي را جهت افزايش روشنگري هاي مكتبي و تجديد آموزش هاي عميق فرهنگي آن حضرت فراهم مي نمايد كه با پاسخ به پرسش ها و رد شبهات و برخورد آرام و استدلالي و علمي و عقلي آن بزرگوار به تمام ترديدها وتشكيك هاي مطرح در "درون جامعه شيعه" بخصوص در مورد حقيقت و مراتب پذيرش "ولايت حقه" و چگونگي شناخت و معرفت "امام زمان" در هر دوران، از ديدگاه "مكتب تشيع" در آمادگي يافتن "شيعيان خاص" براي پاسخگوئي "متين و مستدل" به انواع شبهات "فرقه سازان" و "تفرقه انگيزان" داشته است.

نهايتاً همين جريان آموزش و پرورش نيروهاي مكتبي خاص، دورن جامعه شيعه به نقطه پايان گذاردن بر نظريه پردازي هاي ظاهراً "خير خواهانه و منطقي" و باطناً "خودخواهانه و نفساني" گروهي از فتنه گران كه همواره در طول تاريخ تشيع از درون موجب "انشقاق و تفرقه " و پيدايش گروه ها و گروهك ها و شاخه ها و فرقه هاي گوناگون و رنگارنگ در ميان شيعيان ناآگاه و "ضعيف الايمان" مي شدند را براي امام عليه السلام مهيا نموده است.

2. پرورش "خاصان"

با دقت در تاريخ در مي يابيم كه نيروهاي اصيل وخالص و عميقي كه از دوران كورة ابتلائات و امتحانات دشوار تاريخي اصر امامت "امام هفتم" و "امام هشتم" از نظر فرهنگي و سياسي "سالم و آسيب ناپذير" بيرون آمده اند، عموماً تا نيم قرن بعد، كه دوران بسيار پرمخاطره ايست، نقش بسيار حساس و مؤثري را در "تاريخ تشيع" و "جامعه شيعه" يافته اند.

نقش اين "عناصر آگاه و ثابت قدم" كه در حقيقت قابليت و صلاحيت پذيرش "تعليم و تربيت" امام عليه السلام را داشته اند از همان آغاز دوران امامت "امام هشتم" تا پايان ايام سه امام معصوم پس از ايشان يعني امام نهم و امام دهم و امام يازدهم كه همگي آنان به پاس احترام آن حضرت، در تاريخ به "ابن الرضا" مشهورند در درجة اول رفع جدي همة شك و شبهه هاي برخواسته از تمايلات نفساني "شبهه سازان اعتقادي" و "فتنه گران سياسي" در عرصة حيات اجتماعي "ملت شيعه" است.

اينان كه هستة مركزي ياران و اصحاب امام عليه السلام را تشكيل داده و با برخورداري از "رشد فرهنگي و مكتبي" و "تجربه و بينش عميق سياسي" كه تربيت و تعاليم و در يك كلمه "هدايت مستقيم" آن حضرت شرائط به ثمر نشستن و نتيجه بخشيدن آن را فراهم ساخته بود، در حقيقت بار سنگين "استوار ساختن ايمان" سپس "سازمان بخشي" و ارتباط و پيوند دادن "شيعيان " با "امام زمان" خود را بر دوش گرفته بودند.

و در پرتو آگاهي و اعتقاد راسخ و احساس مسئوليت و جديت و مديريت آنها، به لطف خدا بزرگ، راه انحرافات "سياسي ـ مذهبي" از همان زمان "امام هشتم" تا ابد بر "امت شيعه" بسته شد.

علة العلل يك "پيروزي بزرگ"!

براستي كه پايان يافتن دوران "انشقاق و تفرقه" در عصر امامت "امام رضا عليه السلام" امر سهل و ساده اي نيست كه بتوان از آن به سهولت گذر نمود ما مي دانيم كه از زمان "ظهور تشيع" و به ويژه پس از شهادت "مولاي متقيان امير مؤمنان عليه السلام" انشعاب ها و فرقه هاي گوناگوني از متن "جامعه شيعه" جدا شده و بخصوص شاخه هاي گسترده اي چون "كيسانيه" و "زيديه" و "واقفيه" و "اسماعيليه" و "كراميه" در مراحل فتنه گري خود، ضربه ها و لطمه هاي شديدي به "حيات تاريخي تشيع" و "وحدت ملي شيعيان" وارد نموده ، حتي بارها در برابر "ائمة هداة معصومين" ايستاده با آنان برخوردهاي جاهلانه، بي حرمتي و مقابله نموده اند

و از سوي ديگر مي دانيم كه دقيقاً از زمان امامت "امام هشتم عليه السلام" به بعد، ديگر هيچ حيله و دسيسه و ترفند و شبهه و فتنه اي بر "ملت شيعه" كارگر نيفتاده، ماجراي ننگين "تفرقه و انشقاق" در سير تاريخ "تشيع" بطور كامل ختم و دوران ظهور "فرقه هاي دروني" در "ملت شيعه" بطور كلي پايان مي پذيرد.

بدون ترديد "رشد مكتبي" و "بلوغ فكري" و افزايش ادراكات و تجربيات سياسي " شيعيان در حصول اين حد از كمال ملي كه متضمن پيدايش "آسيب ناپذيري" و "مصونيت يافتن" اعتقاد "جامعه شيعه" است در حصول اين مهم، سهم به سزائي داشته است.

ليكن به جزئت مي توان گفت كه "محور اصلي " و "علة العلل" ظهور و بروز اين پديدة مبارك و پايدار در اين مرحله از "تاريخ تشيع" نفوذ و رسوخ كامل يافتن ايمان به "امام معصوم" و "عصمت امام " و درك وجوب شناخت صحيح و روشن و "معرفت يافتن" به "امام زمان " خود، در درون زندگي شيعيان است.

كه چنانچه ذكر شد اين امر مهم، از دوران "امام صادق عليه السلام" در محور آموزش هاي "ائمه هداة معصومين" قرار داشته و اينكه پس از افت و خيزهاي بسيار، در عصر نوراني امامت "امام علي بن موسي الرضا عليه السلام" تبديل به جوهرة باوري و اعتقاد قلب همگاني در "جامعه شيعه" و نهايتاً "فرهنگ ملي" شيعيان شده است.

شخصيت هاي نيرومند علمي شيعه، با تكيه بر همين "فرهنگ عمومي شيعيان" و ارتباط و اعتقادي كه نسبت به آنها (كه در آغاز اغلب از "اصحاب خاص" ائمه ما بوده اند ) وجود داشته است، توانسته اند از ظهور مجدد فتنه هاي اعتقادي در جامعه پيشگيري نموده، حركت تاريخي "تشيع" را ثبات و استواري بخشند.

يك نمونه از "آموزش فراگير و عام"!

با دقت در حوادث تاريخي ايام "ولايت عهدي" امام رضا عليه السلام درمي يابيم كه آن بزرگوار، با بهره جوئي جدي از فرصت تاريخي "برخورد به ظاهر مثبت"!

خليفه عباسي، همزمان با گشايش باب مناظرات و احتجاجات علمي، كه متضمن رفع شبهات واشكالات ذهني عموم مردم مسلمان بوده است، حكومت را در موضع انفعالي قرار داده، در آشكار ساختن و افشاي "عقائد حقه شيعيان" به تناسب موقعيت ها و مناسبت هاي گوناگون سعي وافر داشته اند.

يكي از مهم ترين و مشهور ترين صحنه هاي تاريخي "اعلان" و آشكار ساختن باورهاي بنياني "تشيع" در جريان عبور آن بزرگوار از "شهر نيشابور" كه در آن روزگار از آبادترين شهرهاي "خراسان بزرگ" بوده است ، رخ مي دهد.

بيان شگفت انگيز و صريح امام عليه السلام در آن جمعيت عظيم (كه خود نمودار اعجاب آور ميزان توجه مردم مسلمان به فرزندان رسول و "ائمه هداة معصومين" ما در اين مرحله از تاريخ است" نمونه واضحي از قصد و نيت آن بزرگوار بر علني ساختن و افشاي حساس ترين بخش "معارف الهي" با استفاده از فرصت هاي بدست آمده است . حديث متقن و مبارك "سلسلة الذهب" (كه در نظر فريقين "شيعه و سني " صحيح و قطعي الصدور است) هديه بزرگ امام رضا عليه السلام در آن هنگامة پرشور به مردم گردآمده در "نيشابور" است .

در اين "حديث كوتاه" كه در عين اختصار دريابي از معنا در آن نهفته است "ولايت " به صراحت شرط "توحيد" تعريف شده است، يعني نيل به حقيقت توحيد و ايمان به خداوند منوط و مشروط به پذيرش "ولايت ولي معصوم" دانسته شده است.

لذا با قبول مفاد اين حديث فقط ايمان و تسليم به "امام زمان در هر عصر" موجب پذيرش ودست يافتن به حقيقت ايمان به "وحدانيت حق" خواهد بود و بر اين اساس "امام عليه السلام" با معرفي خود به عنوان "امام زمان" در ان ايام، "ولايت و امامت" خود را شرط پذيرش كلمه توحيد و تجلي "حقيقت ايمان" و سبب امنيت از عذاب الهي معرفي نموده اند.

با دقت در همين مختصر مي توان آثار عظيم استفاده از فرصت "آموزش عمومي" آن امام همان را در تاريخ اسلام به خوبي درك و دريافت نمود.

"رهبران" در محدوديت

پس از شهادت "امام رضا عليه السلام" دوران "نوسان و اضطراب" در رفتارهاي سياسي "بني عباس" پايان يافته و نهايتاً سياست راهبردي ثابت آنان بر محدود سازي ظاهراً محترمانه "ائمه شيعه" استقرار مي يابد.

التبه بايد توجه داشت كه عنصر "رعايت حرمت" امري نسبي و تقريبي و تابع شرائط بود، غالباً با دگرگوني اوضاع و تحولات سياسي ـ اجتماعي تغيير و تحول مي يافته است و عنصر ثابت اين رفتار "محدود سازي" رو به افزايش و تحميل "كناره گيري" و انزواي "ائمه شيعه" از جامعه، بوده است.

اين شيوة برخور با شروعي نسبتاً آرام از زمان "امام جواد عليه السلام" آغاز و به مرور زمان بر شدت و غلظت آن افزوده مي شود تا آنجا كه عسكريين (امام هادي و امام عسكري عليه السلام ) اصلي ترين و مفيدترين ايام عمر و امامت خويش را در "معسكر" يعني "لشكرگاگه" به حالت "حبس نظر" نگهداري و نگهباني شده، از درون و برون خانه و زندگي و روابط و رفت و آمد آنان تحت نظارت جدي و شديد "عمال حكومت" واقع مي شود و روشن است كه نتيجة اين رفتار دشمن قطع ارتباطات اجتماعي و تحميل نوعي "غيبت " و "عدم حضور" در صحنه جامعه اسلامي براي ائمه ماست.

درحالي كه آنان را به ظاهر "زنداني و محبوس" ننموده "تحت شكنجه و آزار" نيز قرار نداده بودند!!

گوئي مرحله اي از "عصر غيبت امام" از همان دوران "جواد الائمه عليه السلام" در تاريخ شيعه به آرامي آغاز شده است، زيرا كه آن بزرگوار در حساس ترين ايام دوران عمر خود از متن جامعه "غائب" و در سن شباب و عنفوان جواني به دسيسه "حكام بني عباس" به شهادت مي رسند.

پس از آن بخش عمدة زندگي "امام هادي عليه السلام " در شكل جديدي از بركنار سازي و ايجاد فاصلة تحميلي بين ايشان و "جامعة اسلامي" سپري گشته و حكومت عباسي سعي مي كند ارتباط آن بزرگوار را با اجتماع مسلمين تا حد ممكن قطع و محدود سازد، سپس دوران زندگي و امامت "امام عسكري عليه السلام " را مي بينيم كه عمر ايشان، عمدتاً در "لشكرگاه دشمن" گذشته و زندگي در "حبس نظر" ايشان، مطمئناً از "امام هادي عليه السلام" نيز سخت تر و ناگوارتر، و ارتباط آن بزرگوار با مردم نيز به مراتب محدودتر و مشكل تر بوده است.

در آستانة "عصر انتظار"

ليكن چنانچه در متن اين گفتار مطرح شد، به لطف خداي بزرگ با ظهور "انقلاب فرهنگي" عظيمي كه پس از "حادثه تاريخساز عاشورا" به بركت هدايت "امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليه السلام درتاريخ تشيع صورت وقوع يافته بود و "سازمان دروني" مستحكمي كه در پي ابتلائات و آزمونهاي پي در پي در عصر "امام كاظم و امام رضا عليه السلام " در جامعه شيعه پديدار شده بود، كمترين آسيبي به "مكتب تشيع" و "ملت شيعه" نرسيده بلكه حكومت غاصب بني عباس با همه جديت و تلاش خود هرگز نتوانست رابطة امامان ما را با شيعيان و شيفتگان خود، بكلي قطع نمايد. بلكه براستاي سخت تر شدن شرائط ظاهري، "ائمه ما" با بهره مندي از همان سازمان مستحكم "جامعه شيعه" و بهرجوئي از همة "فرصت هاي تاريخي" براي طرح حقيقت "ولايت" و ارزش هاي مندرج در آن استفاده نموده اند.

لذا مي بينيم كه عظيم ترين و دامنه دار ترين و پر معناترين متن "زيارت جامعه" كه قرنهاست قلوب اهل ايمان را در تموج شيرين و زلال خود از درون شستشو داده و صيقل و صفا و شفافيت بخشيده است "زيارت جامعه كبيره" بواسطه وجود مبارك "امام هادي عليه السلام" به عرصه ظهور آمده و به "شيعيان خاص" سپس به كل "جامعه شيعه" منتقل شده و قرنهاست تبديل به زمزمه عاشقانه "اهل ولا" در ديدرا با "ائمه هداة معصومين" گرديده است.

گوئي "اعمال فشار" و "تحميل محدوديت" بر سه امام معصوم ما در آستانه "غيبت حضرت مهدي عليه السلام، به تقدير الهي، تنها مقدمة مناسبي جهت آمادگي شيعيان براي ورود به "عصر انتظار" و دوران طولاني "غيبت كبراي امام زمان" عج الله تعالي فرجه الشريف بوده است.

نكته حساسي كه آن را پايان بخش اين فراز از گفتار خود قرار مي دهيم توجه بخشيدن به اين حقيقت است كه "اصحاب خاص" سه امام "محدود و محصور" ما غالباً از "قميين" به شمار آمده و در اين مرحله از تاريخ "شهر قم" "پايگاه اصلي تشيع" و تنها شهر كاملاً "شيعه " در سراسر "جهان اسلام" محسوب مي شده است، شهري مقاوم و نستوه كه در سخت ترين ايام، در كلام معصوم "حسن آل محمد" ناميده شده است.

بخش دوم

بازشناخت "قم" و دگرگوني هاي آن در تاريخ

قبل و بعد از هجرت حضرت اما رضا (ع)

و فاطمه معصومه عليهاالسلام به ايران

تاريخچه قم

موقعيت قم

ريشه تاريخ قم، در قبل از اسلام حسب بررسي هاي قلبي نگارنده، ظاهراً به دوران اشكاني منتهي مي شود. قم، در دوران اشكاني، وضعيتي غير از وضع كنوني داشته است. قبلاً به جاي اين رودخانه كه تقريباً هم اكنون از جنوب به شمال جاري است و به صورت تقريبي قم را دو قسمت كرده است. رودخانه ديگري وجود داشته كه از منطقه شرقي قم وارد و از غرب خارج مي شده است. شگفت انگيز اينكه ه ردو رودخانه در دو مرحله تاريخي با هم به صورت يك به علاوه (+) تلاقي نموده و در كنار حرم واقع مي شوند.

آن رودخانه اي كه از شرق به غرب جريان داشته، از ابتدا شور نبوده است.

الان هم در منطقه بين قم و كاشان، آب و خاك شور نيست و سد مربوط به زمان اشكانيان به نام "سدكبار" هنوز هم باقي است، در گذشته اين آب، آب شيرين بسيار مطلوبي بوده است گفته است كه آبي نيز كل قم را فراگرفته و طبيعتي به عكس امروز را دارا بوده است كه براستي طبيعتي خشك و طاقت فرسا است. حتي برخي از مستشرقين لفظ "قم " را تحول يافته "قنب" به معناي "منطقه آب خيز" مي دانند. ليكن اين حالت باقي نمانده و در طي چند قرن كاملاً تحول يافته است و در نتيجه در قرون معاصر "شهر قم" داراي طبيعتي سخت شده است كه تحمل آن مشكل و مغاير با "رفاه ظاهري" و "تنعم مادي" ساكنان قم بوده است. لذا از دو مركز اصلي مذهبي در ايران "مشهد" محيط تنعم و زندگي در "قم" همراه با دشواري همراه بوده است!

نگاهي ديگر ، از نظرگاهي ديگر!

حال همين موضوع عجيب و شگفت انگيز، يعني فراواني نعمت در "مشهد" و خشك بودن "قم" اگر از زاويه ولايت تكويني به آن نگريسته شود، معناي ديگري خواهد داشت، "قم" بايد براي افرادي كه به دنبال بهره وري مادي هستند، جاذبه نداشته باشد و "مشهد" درست به عكس حتي از نظر مادي نيز بايست داراي جذابيت باشد.

براي كشور شيعي كه در آينده به وجود مي آيد ـ يعني ايران كنوني ـ "مشهد" براي مرفه زيستن "جاذبه " و "قم" داراي "دافعه" باشد!

گرچه "مشهد" خوش آب و هواست ولي به دليل اينكه در آخرين منطقة شرقي مملكت واقع شده است، مسافرت از ديگر نقاط كشور به آن قدري مشكل است؛ ولي "قم" در مركز ايران قرار دارد و مركزيت آن به گونه ايست كه اغلب راههاي دروني ايران به شكلي از "قم" مي گذرند.(14)

اينهم باز نكته حساس و شگفت انگيزي است كه اگر چه "سكونت" در قم مشكل است، اما "مسافرت به قم" از غالب نقاط ايران سهل تر از "مسافرت به مشهد است"! مي توان گفت بدي آب و هواي قم يك "دور باش طبيعي" است .

زيرا كه قم بايست نهايتاً اصلي ترين حوزه علميه شيعه را در برگيرد، و مركز فقه يعني حامل "بدنة حفاظتي وصيانتي اسلام از خطا و باطل" بشود، "حصاري براي حفظ اسلام"...‍؛ لذا داراي آنگونه وضعيت خاص آب و هوايي است كه جز افرادي كه يك سطح بالايي از خودگذشتگي را دارند حاضر نيستند در اينجا ساكن شوند وليكن مسافرت در حد عبور از "قم" كه موجب انتقال سريع بار فرهنگي است به اين "شهر مركزي" در قرون اخير سهل و ساده بوده است.

مجموع همه اينها در آن "جنبه تكويني ولايت" مي گنجد, و در اعماق تفكر الهي شيعي اينگونه درگرگوني هاي طبيعي نيز به "ولايت حق" و "ولايت ولات الهي" برميگردد.

مذهب مردم "قم" قبل از اسلام

"قم" در سرآغاز تاريخ اسلام از مجموع هفده دهكده تشكيل شده بوده كه همه زرتشتي بودند و يكي از چند آتشكدها بزرگ زرتشتيان در قم واقع شده بوده است و لذا اين بخش از كشور ما يك منطقه زرتشتي نشين با ريشه و بسيار اصيل محسوب مي شود.

در عين حال ما مي دانيم كه حكومت اشكاني ها پارتي است و بخش بيشتر پارتيان آيين زرتشتي نداشته و ميترايي بوده اند و در حقيقت احتمالاً اين بخش در حكومت پارتي ها يك اسثنا بوده است و استقلال فرهنگي داشته است! آن زمان در مقام مقايسه ميان مذهب زرتشتي و ميترايي مطمئناً زرتشتي گري (البته با حذف معناي تقدس آتش و دوگانه پرستي احتمالي!) به اسلام خيلي نزديك تر است. يعني آيين ميترايي به آيين هاي شيطاني خيلي نزديك تر است. به هر حال اينكه اين منطقه در حالي كه محور "تمدن اشكاني" واقع مي شود, در عين حال زرتشتي نشين هم بوده است به خودي خود موضوع قابل تاءملي است.

"قم" اسلامي

درست است كه قيام توابين از زمان ابن زياد آغاز و درهم شكسته شد ليكن آخرين مرحله سركوب توابين, در زمان حجاج صورت گرفت؛ يعني زمان حجاج بود كه ديگر نمي گذاشتند هيچ شيعه قيام كننده اي هر چند ديگر آرام شده باشد, زنده بماند! بلكه هر كس "شيعه" بود و در "تشيع" و باور داشت مكتب اهل بيت جدي بود, درمعرض مرگ بود!

ورود اشعريون به قم

در آن زمان بخشي از يمني هاي اشعري كه قبلاً به وسيله عليه اليه السلام اسلام را پذيرفته بودند,‌به قم آمدند, در اصل يمني ها در سفري كه عليه عليه السلام به يمن داشتند, خودشان اسلام آورده و به حق و حقيقت تسليم شدند. هم اكنون هم تاريخ يمن, تاريخ شگفت انگيزي است. گرايش اهل يمن به مولا علي بن البيطالب عليه السلام از ابتدا خيلي جدي بوده است. (15)

اين اشعري ها از علاقمندان به اهل بيت بلكه عمدتاً "شيعه" بوده اند و در قيام توابين عليه بني اميه بيز همكاري داشته اند, به سوي قم آمدند, اينها داراي دو خصوصيت عمده بود اند: اول اينكه يماني هستند و ديگر اينكه به دلايل تاريخي از توابين بوده و زمان حجاج بن يوسف و از منطقه محل زندگي خودشان كه در آن زمان احتمالاً حوالي مدينه و بخشي در اطراف كوفه بوده است, فرار كرده و به قم آمده اند و بر طبق اسنادي, "عبدالله اشعري"(16) كه بعداً به اينها پيوست به دستور امام باقر عليه السلام به قم آمده است كه اگر اين قول صحيح باشد اشعريون از طرف ائمه به اين مكان آمده اند, حالا مامور باشند و با اينكه به اشاره و ارشاد آنها به سوي ايران آمده باشند در صورت موضوع چگونگي اين هجرت تاريخساز, جداً موضوعي قابل تامل و بررسي است.

فتح قم توسط اشعريون

به هر حال آنچه مسلم است در پايان قرن اول در سال هاي "نودوسه" و "نودوچهار" هجري, اشعريون وارد قم شدند و درست يك سال بعد در شب چهارشنبه سوري قلعه هاي زرتشتيان را فتح كردند. ظاهراً تلاش زرتشتيان اين منطقه بر آن بودند كه اشعريان را پس از استفاده از آنها از "قم" اخراج كنند و براي اشعري ها پيشدستي نموده بر منطقه استيلاي سياسي يافتند.

لازم به ذكر است كه عبدالله اشعري, فقيه و محدث و جزء اصحاب ائمه ما محسوب مي شود و يازده فرزند وي نيز همه از صحابه امامان ما هستند و از جمله سلسله اشعريان كه به عبدالله اشعري مي رسند يكي از برجسته ترين فرزندزادگان وي به نام "جناب زكريا بن آدم" را مي توان نام برد كه امام رضا عليه السلام به وي فرموده بودند:"قم را ترك نكن كه به خاطر وجود تو بلا از مردم قم برادشته مي شود!" و محتمل است كه اين سخن را آن حضرت پيش از تشريف فرمايي به ايران عنوان كرده باشند.

"مردم قم" و "تشيع"

طبيعتاً جزئيات اين حوادث كه آيا مردم قم هم در اين زمان گرايش هاي شيعي پيدا كرده بوده اند و با اشعريون همكاري مي كردند يا نه, در تاريخ مدون ما ضبط نشد ولي قطعي است كه نهايتاً اين حادثه به غلبه فرهنگي منجر شده و مردم قم و همچنين مردم روستاهاي اطراف قم تشع را مي پذيرند و باز هم اين نكته بسيار عجيب و شگفت انگيزي است كه اين پذيرش آن قدر قوي مي شود كه اطراف قم و خود شهر قم پناهگاه فراريان از ذريه "رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم" مي گردد و اين تحول بزرگ فرهنگي نمي تواند بر اساس يك حادثة ‌سياسي "كودتا"‌مانند, اتفاق افتاده باشد. يعني به احتمال قوي يك گرايش شيعي از آغاز در مردم وجود داشته است كه بعد از اين مرحله,‌مردم به ذراري رسول صلي الله عليه و آله و سلم پناه مي داده اند, مثلاً همين دره جاسب,‌يكي از پناهگهاي اهل بيت عليهم السلام است و لذا در آغاز قرن دوم تا پايان قرن سوم, كمتر منطقه اي از رستاهاي اطراف قم يافت مي شود كه آن محل سكونت يكي از ذراري رسول نشده و مرقد امامزاده اي در آن نباشد و اين دليلي است بر اينكه مردم آن منطقه خودگرايش شيعي پيدا كرده بوده اند بنابراين مي توان احتمال داد كه شايد آنها نيز در آن تحول سياسي تسلط "شيعيان" و "تشيع" بر قم به نوعي همكاري داشته باشند كه همه اينها لزوماً تحقيق تاريخي و بررسي و تامل علمي مي طلبد.

"قم" پايگاه تشيع در قرن سوم

در آغاز قرن سوم,‌كه تشريف فرمائي امام رضا عليه السلام به مشهد و تشريف فرمايي فاطمه معصومه عليها السلام به قم واقع مي شود، دو موضوع مهم قابل بررسي است:

موضوع اول, شرايط اجتماعي مسلمين و شرايط عمومي جامعه شيعه است كه تبديل به يك امت شده و نياز به تكيه گاه مكاني دارد. يك ملت ناآرام و متلاطم كه به خوبي هم نمي شود گفت نسبت به رهبر خود تمكين و تابعيت محض دارد,‌چون هنوز به امت تبديل نشده است.

لذا براي نيل به مراحل عالي تر "ثبات فرهنگي ـ ‌سياسي" نياز به تكيه گاه مكاني,‌تكيه گاه در جغرافياي سياسي و اجتماعي و نهايتاً پايگاه و تكيه گاه فرهنگي دارد.

در اينجا به يك نكته بسيار شگفت انگيز ديگر درباره "قم" برمي خوريم,‌دقت كنيد اين درست است كه امام رضا عليه السلام به خراسان آمده, ودر آن منطقه مستقر شده و نهايتاً در سناباد خراسان به شهادت مي رسند و قرية "سناباد" را با شهادت خود به "شهرالرضا" و نهايتاً به شهري بزرگ وپايگاه عظيم زيارت خود مبدل ساختند و طبيعي است كه اين حادثه بزرگ عواطف و گرايش شديد به "اهل بيت" را در آن منطقه موجب شده است.

و مي دانيم كه حوادث و وقايع تشريف فرمائي و ايام اقامت ايشان,‌همچون استقبال شكوهمند و تاريخي "نيشابور"؛ حضور بي سابقه و شگفت انگيز مردم در مراسم "نماز عيد فطر امام عليه السلام" و حادثه نافذ و مؤثر "استسفاء" و طلب باران و استجابت دعاي امام رضا عليه السلام هر كدام به نوبه خود, در افزايش امواج جاذبة "تشيع و مكتب اهل بيت" در خراسان تاثير تاريخي داشته است, ليكن با كمال تعجب مي بينيم كه "قم" بزودي در جغرافياي "ولايت" موقعيت ممتازتري از "خراسان" مي يابد!!

براستي ريشة‌اين موضوع چيست؟‌ چرا "شهر قم"‌به زودي تبديل به مهم ترين "پايگاه تشيع" مي شود؟‌و "ائمه هداة معصومين" ما آنرا "حصن" (:سنگر) و "عش" (:آشيانه) آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين مي نامند؟ چرا اين شهر نخستين شهر كاملاً "شيعي" جهان مي شود؟‌

ريشه كاوي "تحولات فرهنگي"

به نظر مي رسد براي بررسي اين موضوعات مهم بايست اول تاريخ "قم" قبل از اسلام بخوبي مورد تحقيق و بررسي و تحليل قرار گيرد, كه اگر حقيقتاً مردم اين منطقة‌مركزي ايران در دوران‌ "اشكانيان" و از آن مهمتر در دورة‌"سلوكيان" توانسته باشند "استقلال فرهنگي" و "اصالت آئيني " خود را حفظ كرده باشند, به هيچ وجه نبايست اين "روحيه" و "رفتار" را كه نمودار "منش اخلاقي" و "رشد عقلي" آنهاست بي اهميت تلقي نمود. زيرا همواره اسلام به عنوان آئين خداوند,‌در ريشه دارترين مناطق زمينه رشد بيشتري داشته و در اين حقيقتي است بزرگ.

ثانياً و مهم تر از موضوع اول, چگونگي "اسلام آوردن" مردم "قم" است مي دانيم كه اهالي اين منطقه از ايران, استثنائاً از آغاز آشناني با اسلام "شيعه‌" مي شوند! و چنانچه گفته شد نمي توان باور كرد كه ناگهاني و "يك شبه" فرهنگ مردم يك منطقه بكلي عوض شود. شايد روزي تحقيقات عميق تر و اصيل تري چهره از چگونگي و تاريخچه نفوذ "مكتب اهل بيت" در اعماق روح و فرهنگ اين مردم باثبات و با صلابت بردارد و موضوع روشن تر شود.

سه عامل اصلي پايگاه شدن "قم"

عامل اول: چنانچه گفته شد اصلي ترين و ريشه اي ترين عامل نقش پايگاه يافتن "شهر قم" در تاريخ تشيع به كيفيت اسلام آورن "قميين" باز ميگردد.

مردم "قم" از همان وحلة نخست آشنايي با اسلام و پذيرش آئين حق با "اسلام از ديدگاه اهل بيت " آشنا شدند و در حقيقت دين خود را از ماخذ اصيل و صحيح دريافت نمودند.

و پس از پذيرش, به مدت يك قرن تمام (از سال 94 هجري قمري)‌تا زمان هجرت كريمة‌اهل بيت حضرت فاطمة‌ معصومه عليها السلام بر "مكتب تشيع" پافشاري و استقامت نمودند.

در زمان مهاجرت مولا "علي بن موسي الرضا عليه السلام" و تابع آن "هجرت خواهر بلند اختر شان به قم" اين شهر به صورت "پايگاه تشيع" درآمده بود حتي عموم مردم قم و برخي از مورخين "مسجد و مدرسة‌رضويه" و "تكية‌ شاه چراغ" را يادگارهاي عبور امام عليه السلام از قم كه در آغاز به ميمنت قدوم مبارك ايشان تاسيس شده است مي دانند و هر چند اين موضوع در نظر برخي از مورخين قابل تخديش است,‌ليكن چون تا حال در تاريخ قم تحقيق گسرتده و عميقي صورت نگرفته است بدون ترديد,‌تحقيق جديد و بررسي مجدد و جدي اين مطلب امري شايسته و سزاوار است.

عامل دوم: تشريف فرمائي "حضرت فاطمة معصومه عليها السلام و استقرار و سپس رحلت و بوجود آمدن زيارتگاه ايشان در شهر قم, دومين عامل مهمي است كه نقش قم را در تاريخ تشيع بسيار استوار تر از قبل نموده است.

به دليل اهميت اين موضوع در اين گفتار گسترش مطلب را ضروري شمرده و بحث در مورد چگونگي تاثير عامل دوم را توسعه مي بخشيم.

نيم نگاهي به "روايات"

اصولاً بايست در بررسي اهميت "شهر قم" و بخصوص قرار گرفتن حرم مطهر "حضرت فاطمة معصومه عليها السلام" در آن سه دسته از روايات مورد دقت و پژوهش قرار گيرند.

دستة‌ اول: رواياتي كه مستقيماً دربارة‌ "شهر قم" و اهميت و ارزش آن در نخست از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و سپس از اهل بيت عصمت و طهارت به ما رسيده است و اين نكته نيز در جاي خود قابل ذكر و اعجاب آور است كه دربارة هيچ شهري در عالم به اين مقدار حديث و روايت نيامده است و انكار همة‌ رواياتي كه دربارة‌ "قم" آمده با اين گونه ابراز نظرهاي كلي و مجمل و بدون تحقيق در موارد, كه "غالب رواياتي كه درمورد شهر ها نقل شده است "ضعيف" است!" به هيچ وجه صحيح نيست.

ا زگويندة‌اين گونه سخنان بايد پرسيد كه؛

اولاً: آيا بايست همة‌ اين روايات را بدون هيچ گونه تحقيق و بررسي جدي و فقط با يك پيش داوري ساده و ابتدائي, به دور ريخت!؟

اين روشن است كه از اينگونه "روايات و احاديث" در علومي همانند "فقه" بهره چنداني حاصل نمي شود, لذا مدتهاست پس از محوريت يافتن "فقه و اصول" در حوزه هاي علمية‌ ما (كه در جايگاه خود امري بسيار لازم و منطقي نيز بوده است) تحقيق جدي در اين موارد عبث و بيهوده شمرده شده است, ليكن بخصوص امروزه كه پس از "پيروزي انقلاب اسلامي" براي "فرهنگ و آگاهي عميق بخشيدن" به نسل هاي نو, تحصيل كرده و فرهيخته كه با مكاتب گوناگون "تحليل تاريخ" آشنا هستند, به شناخت دقيقتر تاريخ اسلام و تشيع و بالاتر از آن "فلسفه تاريخ" نياز جدي است, آيا مي توان بهره مندي از روايات اهل بيت عصمت و طهارت را در اين گونه "علوم و معارف بشري" ساده انديشانه به هيچ شمرده و به طور كلي "مردود" اعلام نمود؟‌

ثانياً: در مورد چه شهرهايي پيشاپيش مي توان گمان برد كه "روايات" وارده, احتمالاً "ضعيف و جعلي" هستند؟

آيا از ساختن و جعل "روايت و حديث" درباره شهري كه در طول تاريخ اسلام "سنگر شكست ناپذير مقاومت تشيع"‌بوده است, چه گروهي از "بني اميه" يا "بني عباس" و يا ديگر زمامداران غاصب و يا حتي وابستگان به نظام هاي سلطه, منتفع و بهره مند مي شده اند؟‌

"شهر قم" نيز چنانچه درآينده (در شرح عامل سوم)‌مشروح تر گفته خواهد شد در پايان عصر معصومين و آغاز غيبت معصومين و آغاز غيبت كبراي امام زمان عليه السلام خود يكي از مراكز مهم بررسي و دقت در احاديث بوده است و شخصيت هاي گرانقدري چون "صدوق" در آن مي زيسته اند و بدون ترديد به واسطه وجود و حضور و دقت نظر آنان بيشتر از مناطق ديگر مصون از رواج "جعل حديث" بوده است.

بنابراين سؤظن ابتدايي نسبت به احاديث وارده درباره "قم" بي ريشه و غير منطقي به نظر مي رسد مگر آنكه مقصود گوينده آن باشد كه كار عميق و دقيق تحقيقي همواره بايست از "شك و ترديد" و بررسي سخت گيرانه آغاز شو كه در اين مورد ما نيز تاكيد مي كنيم كه در همة‌اين مطالب بايست پژوهش و "تحقيق جدي" صورت گيرد و كار سطحي بخصوص "پس از انقلاب " براي آينده جامعه ما هيچ گونه ارزش وتاثير مثبتي نخواهد داشت.

دسته دوم: رواياتي كه درباره "شخص" و "شخصيت" حضرت فاطمة‌ معصومه عليها السلام به ما رسيده است و از آن جمله روايتي كه دربردارندة‌ فضيلت "زيارت" و "زيارتنامه" آن بانوي گرامي است و به همين دليل از گذشته تا حال, همواره زيارتنامة‌ايشان "ماثور" تلقي شده , كلمات آن اثري از مقام عصمت به شمار آمده است.

بدون ترديد مجموع رواياتي كه در مورد آن حضرت به ما رسيده است اگر بررسي شود به نظر مي رسد موقعيت ايشان را در ذراري رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حتي امام زادگان بلافصل و بانوان آل الله نيز, بسيار برجسته و شايد "كم نظير" معرفي مي نمايد.

فراموش نكنيم كه امام كاظم عليه السلام دختران بسياري داشته اند و احتمالاً تنها در مورد آن حضرت و زيارت ايشان بدين حد با جديت تاكيد شده است.

لذا هم اكنون شايسته است درمورد رواياتي كه درباره "شخصيت" ايشان است ژرفكاوانه تحقيق شود و "اهل نظر" در مورد آنها پژوهش و بررسي نمايند تا بتوان در مورد آن بزرگوار به نظريه اي "روشن" و "علمي" رسيد.

اينكه در ميان فرزندان امام موسي بن جعفر عليه السلام, فقط ايشان هستند كه بشارت تولدشان در روايات از "دو نسل قبل!" داده شده است و فقط ايشان داراي متن زيارتنامه ايست كه تا به حال "ماثور" تلقي شده است,‌به هيچ وجه كم اهميت نيست.

و اگر زماني قطعي شودكه سه لقب "معصومه" و "محدثه" و "كريمه" صادر از مصدر عصمت است,‌يعني "امام معصوم" ايشان را به اين القاب خوانده اند, مطمئناً كمالات روحي و اخلاقي و موقعيت علمي و معنوي ايشان, مفهوم و معناي بسيار عظيمي را مي يابد كه در اين صورت همين جلال و رفعت معنوي آن بزرگوار خود مي تواند زمينه تحقيق و بررسي بسيار با ارزشي قرار گيرد.

طرح درخواست شفاعت از آن بزرگوار در همان زيارتنامة "مشهور" كه تا به حال آن را القاء شده از "مقام عصمت" تلقي نمود اند و روايت پيوسته بدان كه در ضمن آن, امام زمان ايشان "حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام" زيارت ايشان را اسباب نيل به "شفاعت" و "درك رضوان خداوند" و "شايسته بهشت شدن" دانسته اند,‌هر يك به جاي خود براي "اهل معني" باز هم نمودار عظمت شخصيت و مراتب كمال معنوي ايشان است.

دسته سوم: رواياتي كه به گونه اي ديگر نمودار "ارزش شخصيت" آن بزرگوار محسوب مي شوند و آنها اخبار و احاديثي هستند كه از طريق "حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" به ما رسيده است, يعني ايشان در زنجيرة ناقلان آن احاديث قرار دارند و لقب "محدثة" آن گرامي نيز نمودار همين معناي حساس و ارزنده است. در اين مورد بخصوص به احاديثي كه به "فاطميات" مشهورند و نام آن حضرت نيز غالباً در سلسلة‌ آنها مندرج است بايد اشاره نمود كه براي توجه به "قدر و ارزش" ايشان در خاندان رسالت,‌اين مطلب نيز از اهميت ويژه اي برخوردار است.

البته نگارنده اين مختصر بارها تاكيد نموده است كه اينك كه به لطف خداوند با پيروزي "انقلاب اسلامي" شهر قم و بخصوص "حوزة‌علميه قم" در حقيقت به "عاصمة فرهنگي جهان تشيع" تبديل شده است, بايستي جداً د تمام موارد ذكر شده به صورت كاملاً "دقيق و علمي" تحقيق و بررسي صورت گيرد تا بتوان در هر موردي داوري و قضاوتي روشن و قطعي داشت ليكن در اين نكته نيز جاي ترديد نيست كه ميزان شهرت و موقعيت "حرم حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" در قم و همچنين شهرت "زيارت" و "زيارتنامه" ايشان در طول تاريخ, زمينة‌ توجه رو به افزايش عموم شيعيان جهان بويژه انبوه مردم شيعه و دوستدار اهل بيت در ايران, به اين زيارتگاه مهم در مركز كشور ما بوده است و لذا مي توان با تاكيد تكرار كرد كه قرار گرفتن حرم آن حضرت در قم , دومين عامل استوارتر شدن موقعيت تاريخي "شهر قم" در طول تاريخ تشيع بوده است هم ا كنون با پايان گرفتن بحث به طرح "سومين عامل" مي پردازيم كه شايد ا هميت آن بيز از دو عامل ياد شده كمتر نبوده است.

عامل سوم: سومين موضوعي كه موقعيت "قم" را در "تاريخ تشيع" به صورت شهري استثنائي درمي آورد, آن است كه در سخت ترين ايام قبل از آغاز غيبت صغري و كبراي امام زمان عليه السلام و در زمان به شدت "محدود و محصور" شدن سه امام معصوم,"امام جواد عليه السلام و امام هادي عليه السلام و امام عسكري عليه السلام" بوسيله "بني عباس" عمده و اغلب اصحاب آنها را "قميين" تشكيل مي داده اند.

يعني حتي در آن ايام كه ارتباط با "ائمة‌ هداة معصومين" بسيار مشكل و دشوار شده بود "شيعيان قم" توانسته بودند پيوند و رابطة‌خود را با "امامان معصوم " خود به خوبي حفظ و برقرار نمايند.

در "تاريخ قم" عباس فيض آمده است كه "مردم قم" به "بني عباس" هيچگونه وجهي تحت هيچ عنواني نمي پرداختند, ليكن "وجوهات" خود را از هر طر يق ممكن به "ائمه شيعه" مي رسانده اند و همين موضوع سبب شده است كه عمال حكومت مجموعاً سه بار شهر قم را ويران نموده اند, من صحت اين موضوع را بررسي نكرده ام ليكن اگر براستي چنين شده باشد, قطعاً نام بردن از "شهر قم" به عنوان اصلي ترين "پايگاه تشيع" درحساس ترين مراحل تاريخ كاملاً صحيح است.

نخستين "حوزه علميه" در قم

برخي گمان مي كنند وقتي گفته مي شود در آن زمان "شهر قم" در بردارندة‌ يكي از نخستين "حوزه ها علميه تشيع" بوده است يعني بايست در آنجا مباحث متاخرين در "فقه و اصول" تدريس شده باشد!

روشن است كه چنين نيست, همينكه مطمئن شويم كه در آن زمان كه محور علميت حوزه هاي علمي تشيع بر "علوم حديث" مي چرخيده است, در قم محدثين بزرگي كه حافظ و نگهبان "سخنان معصومين" بوده و با هم مراوده و محاوره علمي داشته براي شاگردان خود علوم "روايت" و "درايت" را به تناسب زمان تدريس مي نموده اند, براي اطلاق و پذيرش لغت "حوزه علميه شيعه" كافي است, چطور مي توان باور كرد كه قم "حوزه علميه" وجود نداشته است,‌امام مردم قم, در پايان همين مرحله از تاريخ خود, هر گوينده مذهبي كه "حديث مرسله" مي گفته است از شهر بيرون ميكردند! (17)

ظاهراً جاي ترديد نيست كه شهر قم از چند دهه قبل از غيبت كبراي امام زمان عليه السلام تا چند دهه بعد از آغاز "غيبت كبري" محيط علمي و محل توجه "علماي شيعه" بوده است و همچنين بنظر مي رسد پس از هجوم وحشيانه "سلجوقيان و غزنويان" بر "حوزه علمي شيعه در شهر ري" برخي از علماي بازمانده از آنجا به قم پناه آورده اند.

البته همه اين مطالب بررسي و تحقيق دقيق مي طلبد. تتبع و تحقيق ميداني لازم دار و مي تواند زمينه تحقيق شما باشد.

اصلي ترين علت "پايگاه تشيع" شدن "شهر قم"

بنظر ميرسد آن مرحله از "تاريخ قم" كه سبب مي شود اين شهر براي هميشه, و به صورت قطعي حالت "پايگاه اصلي تشيع" را در كل جهان اسلام,‌بيابد همين مرحله و موضوع اخير الذكر باشد. يعني ظهور يكي از نخستين مراكز "مقاومت علمي وتشيع" در شهر قم باشد.

مي دانيم كه تقريباً "يك قرن" قبل از تشريف فرمائي "حضرت فاطمه معصومه عليها اسلام" به قم, جناب عبدالله اشعري (كه گفته شده است احتمالاً به امر امام باقر عليه السلام به قم تشريف آورده اند) در قم مستقر شدند.

پس از ايشان نيز فرزندان و فرزندزادگاه ايشان, در ميان "شيعيان قم" نقش محوري و سمت سرپرستي و رهبري داشته اند و حتي در موضوع "تشريف فرمائي حضرت فاطمه معصومه " به قم همين بزرگواران برنامه "استقبال واقامت" آن حضرت را فراهم نموده, پس از "رحلت" نيز همينان مرقد و مزار ايشان را به صورت زيارتگاهي آبرومند در "باغ بابلان قم" شكل وسامان بخشيدند.

و از اين مطلب مهم تر آنكه همين بزرگواران صحابه و ياوران "سه امام محصور و محدود" ما را تشكيل مي داده اند و شخصيت هاي بزرگ و جليل القدري چون "زكريا بن آدم " از ميان همين قوم بوجود آمده فضاي شهر قم را به وجود مبارك خود نوراني و روشن نموده است.

همان بزرگواري كه "امام رضا عليه السلام" به او فرمودند: "قم" را ترك مكن,‌كه خداوند بواسط وجود و حضور تو در اين شهر , بلا را از قم دفع مي نمايد!!

همين شخصيت هاي برجسته در زمان ائمه محصور و محدود ما,"شهر قم" را تبديل به محيط علمي مؤثري به تناسب اوج "علوم اهل بيت" در آن زمان نموده اند و هم اينان توانسته اند "حوزه علميه" اي نظير ديگر حوزات علميه تشيع در آن ايام, همانند "حوزه علميه شيعه در محله كرخ بغداد" يا چون "حوزه علميه شيعه در شهر ري" را در "شهر قم" بنيان گذاري بنمايند كه اين "محيط علمي "‌چند دهه قبل از ايام "غيبت" و چند دهه پس از آغاز "غيبت كبري" درتاريخ دوام آورده است.

و به احتمال بسيار قوي, پس از همين مرحله است كه "قم" حالت "پايگاه اصلي تشيع" و پناهگاه استوار و قابل اعتماد "شيعيان" و بخصوص "ذراري رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم" را يافته قدر و منزلتي بي نظير در تاريخ پيدا كرده است.

فراموش نكنيم كه در زمان "امام عسكري عليه السلام" كه محدوديت و حصوريت "ائمه شيعه" به اوجد نهائي و شدتي بي سابقه رسيده بود, و حكومتگران غاصب "بني عباس" از درون و بيرون منزل و محل سكناي "امام عليه السلام" را براي اطلاع يافتن از ميلاد "حضرت مهدي عليه السلام" در كنترل بسيار شديد قرار داده بودند,‌آن بزرگوار در "شهر قم" نيامده و كارگزار لايق و نيرومندي چون "احمد بن اسحق اشعري" داشته اند.

ما در مورد هيچ جاي ديگري از "جهان اسلام" اينچنين خبر و روايت ارزشمندي را در دست نداريم كه "امام عسكري عليه السلام" در زمان ميلاد "حضرت مهدي عليه السلام " براي "شيعيان" آن منطقه پيام بفرستند كه : آن "مولود موعود" ما به سلامت به دنيا آمد,‌به شكرانة اين رويداد بزرگ و براي سلامتي آن وجود مبارك "قرباني" كنيد!

تا آنجا كه اين بنده مطلع است چنين پيامي فقط و فقط براي "مردم قم" و "شيعيان قم" ارسال شده است و بس! و همين شرافت و مزيت براي قم و اهل قم كافي است.

به جرئت مي توان گفت كه "شهر قم" در همين مرحله است كه به عنوان اولين "شهر شيعي" در جهان اسلام نام آور شده است و پس از اين مرحله از تاريخ, قم به حالت "وطن اصلي شيعيان و ذراري اهل بيت" درآمده بلكه به گفتة‌خود آن بزرگواران موقعيت ممتاز "حرم همة‌اهل بيت" را پيدا كرده است, لذا بايست علت اصلي "پايگاه تشيع " شدن "قم" را در همين مرحله از تاريخ جستجو نمود.

مراحل ديگري از "تاريخ قم"

تا آنجا كه اين بنده حضور ذهن دارد, اوج مجدد نقش حساس يافتن قم در تاريخ تشيع از دوران صفويه آغاز مي شود, پادشاهان صفوي كه به مرمت و احياء آثار شيعه, بخصوص بازسازي مزارات و مقابر "ذراري رسول صلي الله عليه و آله و سلم" اهتمال جدي داشته اند, به "شهر قم" نيز توجهي شايسته مي نمايند.

برخي از بزرگان صفويه بخصوص "شاه عباس كبير" در قم مدفون مي شوند ولي در مجموع بنظر مي رسد "تقدير الهي " بر آن بوده است كه "حوزه عليمه قم"‌در آن زمان تاسيس نشود, زيرا كه قطعاً همين اقتدار و نفوذ "پادشاهان صفوي" سبب مي شد‌ "سلامت واستقلال حوزه" از آغاز در ترديد و تهديد واقع شده,‌از همان بدايت امر, با نوعي عدم اقبال "اهل اخلاص و دقت‌" بويژه علماي بزرگ و حساس روبرو شود.

و ما مي دانيم كه جناب "مقدس اردبيلي" براي مصون ماندن "معرف الهيه" و "شرافت و قداست حوزه علميه شيعه" دربالاترين مرحله قدرت و شوكت صفويه از ايران به "نجف اشرف" مهاجرت نموده است.

لذا همين هم لطف خدا و بر اساس مشيت حكمت آميز اوست كه در آن زمان در شهر قم "حوزة‌ علميه" بدان گونه كه در قرن اخير متولد شد به وجود نمي آيد.

در مرحله پس از آن, پادشاهان قاجار بخصوص "فتحعلي شاه"‌عمران و آبادي "شهر قم" رابرنامه خود قرار داده , با تثبيت موقعيت مرحوم آيت الله ميرزاي قمي (كه در حقيقت گيلاني بوده اند) شرائط علمي مناسب تري رادر قم ايجاد مي نمايد,‌و امر "موقوفات حرم" را سر و سامان جديد بخشيده, در حقيقت موقعيت زيارتگاهي قم را در كل كشور ايران كه اكنون كاملاً‌ "شيعه" شده است "ثبات " مي بخشند. ليكن عجيب است كه در اين مرحله نيز "حوزه علميه"‌پايدار و نيرومندي در قم بوجود نمي آيد.

مقدمات "تاسيس حوزه"

براي آنكه چگونگي تاسيس "حوزه علميه قم" بهتر روشن شود مجدداً چند قرن در تاريخ به عقب باز مي گرديم و سخن خود را بازهم به دورة‌ "صفويان" باز مي گردانيم چون دقيقاً از اين مرحله از تاريخ است كه يك سلسله "حوادث سياسي ـ اجتماعي "‌سبب مي شود كه , آرام آرام موقعيت و شرائط مناسب تري براي "تاسيس مهمترين حوزه علميه شيعه" در آخرالزمان در "شهر قم" پيدا شود.

وگوئي مقدر شده است مقدمات "جغرافيائي و سياسي و اجتماعي " اين امر مهم به مرور فراهم شود.

قم بر سر راه دو پايتخت بزرگ ايران!

اولين تحول بزرگ انتقال پايتخت سياسي ايران پايان قرن دهم, ‌دقيقاً در "سال 1000 هجري قمري" بوسيله "شاه عباس كبير" به شهر "اصفهان" است!

مي دانيم كه "اصفهان" در امتداد تقريبي و در 400 كيلومتري جنوب "شهر قم" واقع شدهاست كه امروز مسافت ما بين اين دو شهر در مدت كمتراز "چهار ساعت" با يك اتومبيل عادي, پيموده مي شود, لذا مي بينيم كه از اين پس پايتخت ايران با قم, فاصله چنداني ندارد بزبان ديگر مهمترين "مركز سياسي مملكت شيعه" به تقدير الهي, به طرز بي سابقه اي به "شهر قم" نزديك مي شود.

از سوي ديگر چون "شهر اصفهان" دهها سال در دوران صفويه به صورت "پايتخت" باقي مانده,‌رونق و گسترش به سزائي يافته و تبديل به "بزرگترين شهر ايران" مي شود, حتي در سطح جهاني نيز در دورة‌ شكوه و عظمت "صفويه " يكي از آبادترين و معمورترين شهرها در كل عالم شناخته ميشود, التبه "موقعيت طبيعي منطقه" بخصوص عبور "زاينده رود" از داخل شهر نيز هم در انتخاب "شاه عباس" نقش داشته است, هم در گسترش و توسعه "اصفهان".

ظهور "حوزه علميه اصفهان"

گرايش مذهبي صفويه و احترام و علاقهمندي بسياري از آنها نسبت به "علماي شيعه" و شكل حكومتي آنها كه "روحانيت وعلماء" در آن نقش رسمي داشته است سبب مي شود به زودي "حوزه علميه" قوي و وسيعي در اصفهان تاسيس شود كه تا پيش از توسعه و قدرت يافتن "حوزه علميه قم" بي شك بزرگترين "حوزه علميه" ايران محسوب مي شود.

در پيرامون اين حوزه علميه بزرگ و نيرومند, حوزه هاي علمي كوچكي بوجود مي آيند كه آنها نيز در تحولات تاريخي منطقه مركزي ايران بي نقش نيستند از آن جمله "حوزه علميه خوانسار" كه پس از سقوط صفويه گسترش قابل توجهي يافته بلكه در همان زمان نيز داراي اهميت بوده است. ليكن گوئي "حوزه عليمه قم" بايست و نهايت "استقلال" و بدون هر وابستگي و اتكاء به غير,‌پديدار شود, لذا باز هم ولايت آن,‌به تاخير مي افتد!

نگاه به "شرائط تازه"

حالا نگاگهي به شرائط جديد "قم" پس از استقرار تاريخي "صفويه" بياندازيم:

اولا:‌چون "شهر قم" در پيوند و رابطة‌ "پايتخت صفويه" به مناطق بسياري از "شمال " و "شمال شرق" و "شمال غرب" و حتي "منطقه هاي شرقي و غربي" مملكت بر سر راه "اصفهان" قرار گرفته است, خود بخود اين امر زمينه حدي از توجه و "توسعه شهر" را فراهم مي نمايد.

ثانياً: چون حكومت صفويان حكومتي شيعي و مذهبي است طبيعي است كه "شهر قم" با دربرداشتن "حرم حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" و تاريخ و ابنية‌ تاريخي ـ‌ مذهبي خود, آرام آرام مورد توجه بيشتر قرار گرفته در حقيقت از "در معرض غفلت بودن" بيرون آمده نسبت به گذشته مقداري "آبادتر" شود. مي دانيم كه شاه عباس كبير مدفن خود را در حرم حضرت فاطمه معصومه عليها السلام قرار داد.

ثالثاً: توجه علماء و روحانيون و اقشار مذهبي كه در پايتخت و مناطق پيرامون آن, زندگي مي نمايند بخصوص پس از تاسيس حوزه هاي علميه ياد شده در پيرامون حوزه اصفهان به "شهر قم" آنهم در طي چند قرن, كم كم به طور بالقوه زمينه هاي مساعدي را جهت تاسيس و گسترش "حوزه" در قم و فراهم مي نمايد. اما گويا هنوز هم براي تاسيس و تولد "حوزه علميه قم" ‌زود است!

"پايتخت ايران" باز هم به قم نزديك تر مي شود!

تحول سياسي شگفت انگيز ديگري كه باز هم موجبات نزديك تر شدن "پايتخت كشور ايران" به "شهر قم" و افزايش توجه مردم مذهبي به زيارت "حضرت فاطمه معصومه" شد, بنيان گذاري و تاسيس "شهر تهران" به وسيلة‌ "آقا محمد خان قاجار" سر سلسله حكومتگران قاجاريه,‌درست دويست سال پس از پايتخت شدن "اصفهان" بوسيله صفويه يعني در حول و حوش سنه 1200 هجري قمري است! اينك "شهر قم" در ميان دو پايتخت تاريخساز ايران شيعي قرار مي گيرد!

توسعه حيرت آور تهران در مدت "دويست سال" سبب مي شود كساني كه با تاريخ آشنائي ندارند و به سادگي باور نكنند كه قبل از آن در اين منطقه بي هيچ ترديد شهري بنام "تهران" وجود نداشته است. و ذكاوت و نبوغ سياسي "خان قاجار" سبب شده است اين "شهر بزرگ" كه در آغاز حكومت "آقا محمد خان" به دست او, به عنوان "اصلي ترين مركز سياسي كشور" براي اداره مملكت ايجاد شده است در طي دو قرن (البته با تكيه بر تحولات تمدن صنعتي) چنين گسترش يابد!

بهر صورت اين بار "پايتخت مدرن ايران" چنان به شهر قم نزديك مي شود و نقل و انتقال از اين دو شهر بهم ساده مي شود كه گوئي در مراحل حساس و مهم تاريخ , بخصوص در تحولات بزرگ مذهبي, دو جزء از مجموعه اي واحد و بهم پيوسته اند!!

"قم" و "هجرت هاي سياسي"!

"هجرت كبراي روحانيون تهران" به "شهر قم" در انقلاب مشروطه ايران نقش سياسي "قم" را در تاريخ چنان پررنگ و چشمگير نمود كه از آن به بعد "هجرت به قم " به عنوان "پناهگاه امن و مذهبي روحانيت" در لحظه هاي مخاطره آميز تاريخ به صورت يك "سنت سياسي ـ‌ مذهبي" درآمده است.

براي نمونه مي توان از : "هجرت علماي عراق در پايان ثورة‌ العشرين" در اعتراض به سياست انگليستان به قم, و هجرت بزرگ روحانيون ايران براي حمايت از "قيام حاج آقا نور الله نجفي اصفهاني" در دوران رضاخان به قم از همين سبك "سنت سياسي مهاجرت" به حصن آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ياد كرد.

مي توان گفت كه پس از "هجرت كبراي علماي مشروطه خواه از تهران به قم" تقريباً به مدت يك قرن تمام "شهر قم" به صورت "فضاي مستقل و ايمن سياسي روحانيت" براي مهار نمودن تحولات سياسي بزرگ درآمده است.

زيرا كه "قم" نسبت به "تهران" نزديك ترين فضاي معنوي و مقدسي است كه در عين "امنيت سياسي" فاصله مكاني چنداني با مركز ندارد, لذا مي توان در آن از فضاي سياسي مخاطره آميز پايتخت به خوبي "فاصله" گرفت و از اين "پايگاه مهم سياسي مذهبي" امواج حوادث را به خوبي كنترل نموده و به راستي كه "قم" در تاريخ معاصر و بخصوص پس از "انقلاب اسلامي" و در زمان ما, تبديل به "دژ تسخير ناپذير آل محمد" شده است.

تاسيس "حوزه علميه قم"

اينك به اصلي ترين حادثه مي پردازيم, پيدايش وسيع ترين و پربارترين "حوزه عليمه تشيع" در "آخر الزمان" در قم!

اصل موضوع "تاسيس حوزه علميه قم" در آغاز, مطلبي است كه بيشتر به يك معجزه شبيه است, مهيا نبودن زمينه "اقتصادي اجتماعي" شهر و مخروبه بودن مساجد و مدارس و فراهم نبودن "شهريه طلاب" و موضوعاتي از اينگونه موجبات "ترديد" آيت الله مؤسس را براي "تاسيس حوزه در قم" فراهم نموده بود و در پايان نيز فقط تلاش و مساعي فداكارانه برخي از علماي مخلص و بي ادعا, همانند "حاج شيخ محمد تقي بافقي" و حمايت بعض ديگر از بزرگان, سبب شد ترديدهاي حاج شيخ كم كم برطرف شده آماده حركت به قم بشوند.

اما موضوع بسيار شگفت انگيز شكست نقشه مزورانه "انگلستان" و "عمال انگليس" براي از ميان بردن "روحانيت شيعه" در ايران است كه هر چند به علت گستردگي و عمق موضوع جاي طرح وسيع آن در اين مختصر نيست اما همين قدر اشاره كنم كه تمام نقشه ها ودسيسه هاي "انگلستان" منجر به گزينش طرح كودتاي سياه رضا خان در سوم حوت (اسفند) 1299 هجري شمسي شد وليكن خداند اسبابي را فراهم كرد كه طلوع يك جريان مبارك, "باطل السحر" ترفندهاي انگليس شد و نهايتاً همين موضوع غير منتظره و پربركت چيست؟‌تاسيس " حوزه علميه قم" ! درست اندكي پس از كودتاي "رضا خان"َ

چرا كه كمتر از يكماه بعد از كودتا يعني در ابتداي سال شمسي "نوروز 1300" حوزه علميه در قم گشايش يافته و "بحث و درس" در آن آغاز شده است!

بنابراين چنانچه دقت كنيد "تاسيس حوزة‌عليمه قم" واقعاً به يك معجزه شبيه است و مطمئناً بدون امدادها و عنايات "امام زمان عج ا... تعالي فرجه" وقوع چنين حادثة‌ مهمي در آن شرائط تاريخي,‌غير ممكن بوده است.

به مرور زمان و درضمن تحولات گوناگوني "حوزه علميه قم" با حضور و مهاجرت علماي بزرگ, در همه زمينه هاي "معارف اسلامي" و "علوم الهي اهل بيت" نيرومند و توانا شد و به ياري خداي بزرگ در عصر "آية الله العظمي بروجردي " به فر و شكوهي عظيم نائل شد كه مي توانست تكيه گاه وقوع و شروع "انقلاب اسلامي" شود و مي دانيد كه آغاز "انقلاب اسلامي در ايران" متصل و پيوسته به حوادث پس از "رحلت آية‌ ا... بروجردي" است.

هم اكنون "حوزه علميه قم" تكيه گاه بزرگترين حركت "سياسي ـ‌ مذهبي " در قرون معاصر , يعني "نهضت بيداري در جهان اسلام" و نقطة ‌اتكاء "انقلاب پيروزمند اسلامي" و عامل قدرتمند "ثبات حكومت جمهوري اسلامي" و نهايتاً زمينه اصلي گسترش فرهنگ تشيع يعني باعث "جهاني شدن فرهنگ انقلاب" است كه ان شاء الله تا "انقلاب مهدي صلي الله و عليه و آله و سلم " اين "نهضت الهي" ادامه دارد.

پرسشي از "اعماق"

حال جاي آن نيست كه از خود بپرسيم آيا سامان يافتن قم به عنوان "اولين شهر شيعي جهان" در سالهاي 93 و 94 هجري قمري!! يعني پايان قرون اول! سپس سير تحولات عظيم "فرهنگي ـ‌ سياسي" وعميقاً "مذهبي" اين شهر در طول قرون متمادي و نهايتاً "اراده و مشيت حضرت حق" نيستند؟ اگر "ديد توحيدي" بر اساس "مكتب اسلامي" (مشترك بين خاصه و عامه) در پذيرش همين حقيقت روشن است, آنگاه بايست توجه داشته باشيم كه از ديدگاه "مكتب تشيع" و آثار اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم كه همان "اسلام ناب محمدي" است "نزول فيض" تنها از "مجاري فيض" و بر اساس "مراتب ولايت" متحقق مي شود, ‌لذا همه تحولات و دگرگوني هاي تاريخي بر بنيان "مراتب معنوي ولايت" حضرت "ولي الله اعظم" در هر زمان وقوع يافته است.

بر اساس مطالب فوق همه اين "فيوضات و بركات" نازل و جاري شده بر بستر زمان و مكان در آغاز بر محور "هدايت و ولايت " مولايمان امام "علي بن موسي الرضا عليه السلام" و هجرت پربركت ايشان به ايران در آغاز قرن سوم هجري "تفسير و تحليل عميق مكتبي" مي پذيرد.

و چون حضرت ايشان واجد تمام مراتب و شئون "تكويني و تشريعي و تاريخي ولايت" هستند آيا آمدن خواهرشان "فاطمه معصومه عليها السلام" به "شهر قم" و تثبيت اين منطقه به عنوان " تكيه گاه تاريخي تشيع" جزء برنامه هاي آگاهانه و تاريخساز آن حضرت براي تحول بخشيدن به كل تاريخ ايران نبوده است؟

ژرفاي "سخن"

اينك جاي طرح مجدد اين سؤال اصلي است كه از آغاز در اين گفتار مطرح شد, آيا واقعاً چون حضرت "فاطمه معصومه عليها السلام" به سبب "مراتب كمال نفساني" واجد مرتبه اي از "ولايت" و در حقيقت "ولية‌ الله" هستند, آيا تحولات عظيم "شهر قم" از ابتدا بر محور وجود مبارك ايشان شكل گرفته و "فيض" از ساحت قدس "حضرت فياض" به خاطر وجود ايشان بر "قم" نازل مي شده است يا آنكه ايشان فقط نقش يك "كارگزار" كه مجري خواسته هاي "امام زمان" خود بوده است را داشته اند؟‌ و حد دقيق "قابليت معنوي و شان ولايي" آن حضرت در چه مرتبه ايست؟‌

اين بنده قضاوت قطعي در اين مورد را حق و حد خود نمي داند و اميدوار است كه روزي "اهل نظر" با بررسي دقيق تر آثار و اسناد و مفاهيم صادره از "مقام عصمت" بتوانند در اينگونه موارد حساس و دقيق نيز "حقيقت امر" را روشن تر نمايند.

بحث در مورد محور اصلي تحقيق يعني نقش و تاثير هجرت "حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" در تحولات تاريخي "شهر قم" را خاتمه مي دهيم و در پايان كلام خود, در اين فراز به زمينه ها و مطالبي كه مي توان آنها را موضوعات قابل تحقيق در پير امون محور اصلي پژوهشي ناميد, مي پردازيم.

تحقيق دربارة‌ "امامزادگان قم"

از موضوعاتي كه مي تواند تحقيقات شما را درباره نقش تاريخي "قم" و هجرت "حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" بارآورتر و كاملتر نمايد,‌بررسي زندگي وچگونگي هجرت و سكونت و نهايتاً ارتحال "امامزادگان مدفون" در شهر قم است.

نقل شده است كه بيش از "چهارصد" مزار و مرقد امامزاده در قم وجود داشته است! البته اين عدد اغراق آميز بنظر مي رسد و گمان مي كنم مقابر "علماي بزرگ" بخصوص "سادات" از علماء در اين عدد ظاهراً غلوآميز مندرج شده باشد, يا حتي احتمال دارد كساني كه در گذشته استقصا نموده و "عدد بيش از چهارصد" را بدست آورده اند, مراقد و مقابر برخي از "رجال و شخصيت" هاي مدفون در قم را ,‌از سر بي اطلاعي از "شخصيت صاحب مقبره" يا به جهت بزرگ نمائي و غلو در مورد مقابر موجود در "قم" به هر هدف و انگيزه اي كه داشته اند ضمن محاسبه و شمارش خود آورده و اين تعداد غير عادي را ذكر كرده باشند.

زيرا همه مي دانيم كه بسياري از شخصيت ها و رجال و بزرگان جهت بهره مندي از شفاعت "حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" يا به علت اطلاع از رواياتي كه دربارة‌ امتيازات دفن شدن در خاك قم آمده است, وصيت كرده اند كه در قم مدفون شوند كه بخش قابل توجهي از رجال سياسي و حكومتي و گروهي از شاهزادگان حتي برخي از پادشاهان در قديم براي "دفن در قم" وصيت داشته اند و بسياري از آنها پس از مرگ به قم منتقل شده, در اين شهر به خاك سپرده شده اند و روشن است كه بر سر مزار بزرگان از اين طبقه نيز به خاطر "متول و موقعيت اجتماعي" كه داشته اند مرقدها و ابنيه اي بنا شده,‌حال چنان كه انساني ساده انديش با اين گونه "مراقد" كه برخي نسبتاً با شكوه نيز بوده اند روبرو شود, ممكن است آنها را با مزار امامزادگان اشتباه بگيرد!

بهر صورت آنچه قطعي است وجود مقبره ها و مزارات گروه قابل توجهي از امامزادگان و ذراري "رسول اكرم صلوت الله عليه" در شهر قم و پيرامون آن است كه در دورانهاي تاريخي مختلف بدين ديار مهاجرت نموده اند.

طرح يك پيشنهاد

البته آنچه تحقيقات شما در غنا و كمال مي بخشد, پس از اطمينان محققانه به "اصالت مقبره" و نسبت آن به صاحب قبر, بررسي زندگي و شناخت اصلي ترين حوادث زمان حيات,‌علت مهاجرت به قم و نقش و تاثير احتمالي آنها در "تاريخ شيعه" و "تاريخ قم" خواهد بود.

پيشنهاد مشخص اين بنده براي تحقق اين امر مهم در درجه اول استفاده از تحقيق و بررسي ها و نظريات "مرحوم آيت الله نجفي مرعشي قدس سره " در اين موارد, سپس ديگر محديثين و رجال شناسان برجسته و در مرحله بعد مورخين و اهل تتبع و دقت است كه اگر وارد ميدان پژوهش شويد خواهيد ديد بحمد الله كم هم نبوده اند.

چنانچه خواستيد "دائرة تحقيق" را در اين مورد اندكي گسترده تر سازيد از "امامزادگان" و بزرگان مدفون در روستاهاي "اطراف قم" شروع كنيد و بخصوص "دره جاست" را كه قرنها پناهگاه "ذراري پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم" بوده است فراموش نكنيد, البته دره هاي ديگر كوهستان "كركس" نيز غالباً داراي سابقه تاريخي چشمگير در گرايش به تشيع است بخصوص دره اي كه از "وسپ عليا" آغاز و "فردو" و "بيدهند" و "كرمجگان" و "وريج" و "صرم" را در برمي گيرد. اصولاً در چهارجهت "شرق و غرب و جنوب و شمال" شهر قم در روستاها و آبادي هاي اطراف, مقابر امامزاده هاي قابل بررسي وتحقيق وجود دارد.

پس از بررسي و تحقيق در مورد "امامزادگان قم" بجا و سزاوار است كه زندگي علماء‌ بزرگي را كه در طي قرون متمادي در حركت تاريخي "تشيع" رد شهر قم نقش و تاثير داشته اند مورد تحقيق و بررسي قرار دهيد, بخصوص بزرگاني كه در دوره آغازين تشكيل "حوزه علميه" مقارن آغاز "غيبت كبري" در قم از "صحابه و محدثين" مي زيسته اند (كه قبور برخي از آنان در قبرستان قديم قم يعني شيخان و اطراف آن قرار دارد) همچنين متقدمين از علماي شيعه را همواره در برنامه پژوهش مقدم بداريد.

سزاوار است در پايان اين مبحث كه دربارة‌ ضرورت تحقيق در مورد "امامزادگان قم" بوده به يك مورد خاص كه چنانچه نسبت مزار او صحيح باشد همچون "گوهري ناشناخته" مورد غفلت قرار گرفته است, مختصر سخني داشته باشيم.

بازشناخت "علي بن جعفر (ع)"

يكي از مهمترين شخصيت هايي كه بايست درباره ايشان و زندگي ايشان و مقبره مشهور آن بزرگوار, كه بخصوص امروزه به خاطر واقع شدن "گلزار شهداي قم" دركنار مرقد ايشان كمي از گذشته شناساتر شده است "جناب علي بن جعفر عريضي" عموي بزرگوار "امام رضا عليه السلام" و فرزند بلافصل "امام صادق عليه السلام" است , باز شناخت اين شخصيت بزرگ "تاريخ شيعه" كه در زمان امامت مولاي ما "امام رضا عليه السلام" شيخ و بزرگ علويون محسوب شده,‌حمايت ايشان از "امام عليه السلام" نقشي تاريخساز داشته است,‌كار ارزنده و لازمي است و هنوز صورت نگرفته است.

بدون ترديد چنانچه وجود مدفن و مزار آن بزرگوار در قم قطعي شود, ايشان براي حمايت و فداكاري در راه امام رضا عليه السلام به ايران آمده و شهر "قم" را به قدوم خود مشرف ساخته اند.

نقش اين "گوهر ناشناخته" در تثبيت "ولايت و امامت" امام هشتم عليه السلام نقشي بسيار مؤثر و جدي در تاريخ شيعه بوده است و روايات تاريخ صراحت دارند كه در زماني كه مولاي ما "علي بن موسي الرضا عليه السلام" در ايام صياوت و سنين نوجواني قرار داشته اند و برخي از جهال و مغرضين (بخصوص فتنه انگيزان فرقه كراميه كه آخرين گروهك و فرقه مشعب شده از "ملت شيعه" است) در مورد "امامت" امام عليه السلام, تشكيك و ترديد مي نموده اند جناب علي بن جعفر كه پيرمردي محترم و شخصيتي در نزد همگان بخصوص "علويون و بني هاشم" گرامي بوده اند, در برابر امام به حالت احترام و تمام قامت و مؤدبانه دايستاده سؤالات و پرسش هاي مذهبي خود را از حضرت ايشان پرسيده پس از اخذ پاسخ, خم شده دست امام عليه السلام را با احترام و تواضع بوسيده اند و همين رفتار ايشان موجب شناخته شدن قدر و تثبيت حرمت "امام رضا عليه السلام" مي شده است.

و قطعي است كه ايشان در ميان خاندان امام عليه السلام يعني "بني هاشم و علويون" جزء شيعيان خالص و آگاه به امر "امامت " و مراتب "ولايت حقه " بوده اند.

سخني دربارة‌ "امامزادگان شيراز"!

سزاوار است پس از اين معرفي مختصر از "جناب علي بن جعفر عليه السلام " به رويدادها و حوادثي كه منجر به "اقامت و رحلت" ايشان در "قم" شده است بپردازيم.

از مرحوم حاج سيد محمد برهاني كه پژوهشگري توانا بود شنيدم كه "مسعودي" مورخ مشهور شيعه در "مروج الذهب" مي نويسد: زماني كه امام رضا عليه السلام به خراسان آمدند, گروه وسيعي از "سادات علوي" كه "شيخ" و بزرگ آنان "علي بن جعفر عليه السلام " بود به جهت كمك و امداد امام عليه السلام به سوي ايران آمدند, از منطقه مركزي ايران گذر نموده به شهر ري رسيدند, در آنجا عمال بني عباس جلو آنها را گرفته آنان را از ادامه حركت بازداشتند. آنها نيز بناچار بازگشته به سمت "قم" كه مردم آن "شيعه" و از ياوران "اهل بيت" بودند حركت نموده نهايتاً "شهر قم" را به عنوان پايگاه اصلي سفر خود انتخاب نمودند و در "قم" مجلس شور و مصلحتي تشكيل داده،‌ تكليف خود را بررسي نمودند كه چگونه و به چه اقدامي مي بايست امام خود را ياري نمايند, وظيفه آنها چيست؟ چه راهي براي خدمت به امام زمان خود, در اين شرائط سخت بايست برگزينند؟

نتيجة‌شور و مشورت اين شد كه "جناب علي بن جعفر" كه پيرمردي كهنسال بودند و مسافرت طولاني ايشان را به سختي انداخته بود در "شهر قم" بمانند و بقية علويون به سمت جنوب و منطقه فارس و شهر شيراز كه از دسترس خشم "عباسيان" به دور و مردم منطقه نيز غالباً "محب اهل بيت" بوده اند حركت نمايند,‌علويون به سوي فارس حركت كردند و چون به "شيراز" رسيدند, خبر شهادت امام علي بن موسي الرضا به آنان رسيد!

وضع آشفته شده بود, فرماندار نظامي شيراز "قتلغ" كه از عاملان ترك "بني عباس" بود مامور سركوب سادات و "علويون" شد و او همة‌آنان را "قتل عام" نمود.

در اين مورد جداً تحقيق كنيد زيرا نفس اين حادثه دردناك كه كيفيت شهادت "احمد بن موسي عليه السلام" و همراهان آن بزرگوار در "شيراز" را مطرح مي نمايد به خودي خود بسيار قابل تامل و مهم است بخصوص بررسي اين سند با ارزش تاريخي مي تواند درباره تحقيق درمورد اصالت مزار "جناب علي بن جعفر" در قم نيز بسيار مفيد و مؤثر باشد زيرا كه بنام ايشان در حال حاضر "سه مزار" در جهان اسلام وجود دارد. و قدم اول تحقيق و پژوهش در مورد اثبات اصالت مزار آن بزرگوار در قم است.

گسترش جغرافياي دامنة‌ تحقيق

تحقيق در مسائل تاريخي را همواره بايست از ريشه ها و سابقه هاي كهن آغاز نموده و پس از به دست آوردن نظريه اي محكم, آرام آرام به سمت زمان حاضر حركت بنماييم. بر اين اساس اولين موضوعي كه سزاوار است در اين توسعه بخشيدن و گسترش دامنه تحقيق بدان بپردازيد, مشخص ساختن حدود "بلاد جبل" است.

گستردة‌ "بلاد جبل"

در تمام آثار اسلامي "شهر قم" مركز "بلاد جبل" مي شود و اگر اين بلاد گستره اي از "همدان" تا "كاشان" را شامل شود, آنوقت حتي "طبرس" (يعني "تفرش" كنوني) نيز جزء‌توابع قم واقع خواهد شد و با اين حساب "علامة‌طبرسي " نيز اصل و ريشه در سرزمين "قم" داشته است !

اگر حدود "بلاد جبل" و تكيه "اداري ـ‌ اجتماعي" و از آن فراتر "مذهبي ـ اعتقادي" داشتن آنها به مركز خود "شهر قم" اثبات و قطعي شود, روشن مي شود كه بخش عظيمي از چهر ه هاي برجستة‌ ديگر "عالم تشيع" ابتداي زنديگ و نشو و نماي آغازين خود را در اين منطقه گذارنده و به احتمال قوي بدواً "تحصيلات ديني و مذهبي" خود را از "قم" شروع نموده اند.

مثلاً مردم بخشي "جهرود" خلجستان قم معتقدند كه "خواجه نصير الدين طوسي" در آنجا به دنيا آمده و گفته مي شود در مردم منطقه حتي شجره هاي نسبت به آن بزرگوار, محفوظ مانده است! كه اين "مورد" خود مي تواند "موضوع تحقيق" واقع شود.

براستي اگر چنين باشد دوران طولاني فاصله ميان ايام زندگاني "علامه طبرسي" و "علامه قدوسي خواجه نصير الدين طوسي" در طول چند قرن مهم درتاريخ مملكت ما, "شهر قم" در پيدايش چنين شخصيت ها و رجال بزرگي در "شيعه" چه نقش شگفت انگيزي را داشته است.

اين بنده به هيچ وجه موضوعات ياد شده را "قطعي و اثبات شده"‌تلقي نمي نمايم,‌و اصولاً ناگهاني و بي مقدمه از من خواسته شد اطلاعات خود را در مورد تاريخ قم تقديم نمايم ليكن مهم آن است كه بدانيد در چه زمينه گسترده و درياي ژرف و پهناوري شناوري خود را آغاز كرده ايد.

از جمله مناطقي كه در صورت اساس پژوهش قرار دادن گسترة‌ فراگير "بلاد جبل" بايست مورد تحقيق قرار گيرد, منطقه تاريخساز "فراهان"‌است كه رجال سياسي و شخصيت هاي برجست آن, بخصوص در قرون اخير منشا خدمات بزرگي براي كشور ما بوده اند.

اهل تحقيق حتي بدين شعر معروف "نظامي گنجوي" شاعر بلند آوازه "شيعي" براي اثبات "فراهاني"‌بودن او, و تابع "شهر قم" بودن "منطقه فراهان" استناد مي نمايند. چو در گر چه در بحر گنجد گمم ولي از "فراهان" شهر قمم پس چرا نمي بايست اين منطقه تاريخساز و رجال ارزشمند آن در دامنه تحقيق دربارة "قم" و "قم شناسي " قرار گيرد؟‌

امامزادگان "ساروق"

قصبه "ساروق" نيز در منطقه "فراهان" واقع است و به سبب معجزه اي كه در قرن اخير در زيارتگاه "امامزادگان" آن اتفاق افتاده است يعني ناگهاني حافظ كل قرآن شدن "كربلائي كاظم كريمي ساروقي" شهرت به سزايي يافته است.

بررسي خصوصيات و علت و زمان هجرت و چگونگي "شهادت" اين گروه از "ذراري رسول صلي الله عليه و آله و سلم" كه گفته مي شود از فرزندان "امام سجاد عليه السلام" هستند مي تواند يكي ديگر از موارد تحقيق باشد.

اهميت "ساروق" در آن است كه قرنها راه مسافرت به "كربلا" از آن مي گذشته است و چنين به خاطر مي آورم در جائي خوانده باشم كه اين جادة‌ بسيار قديمي از طريق "كرج ابودولف" به سوي كربلا مي رفته است. اگر چنين باشد احتمالاً اين جاده در زمان تشريف فرمايي "حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" به قم وجود داشته است و چون شكل حادثة‌ به شهادت رسيدن اين گروه از "فرزندان رسول عليها السلام" با شكل حوادث مربوط به "هجرت و رحلت" آن حضرت شباهت بسيار دارد, ممكن است در اين منطقه طايفه اي از معاندان نسبت به "اهل بيت" يا گروهي ا زعمال متعصب و شرور حكومت هاي محلي وجود داشته اند كه راه را بر "ذراري رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم" بسته و آنها را بدينگونه وحشيانه در معرض قتل و نهب و اسائه ادب قرار مي داده اند.

بهر صورت مقصود اين بنده مطرح ساختن زمينه هاي تحقيق است نه نتيج گيري قطعي كه در اين مورد حساس جز با بررسي دقيق نمي توان با قاطعيت ابراز نظر نمود.

"قم" و "كاشان" دركتب و آثار "عربي ـ اسلامي" دو كلمه "قم" و "قاسان" غالباً در كنار هم آمده اند و "قاسان" يعني "كاشان".

اين پي در پي آمدن, اضافه بر نزديكي و بهم پيوستگي حدود جغرافيايي دو شهر, دلالت بر شباهت و قرابت و نزديكي وضع "فرهنگي ـ مذهبي" آنها با هم دارد. هر دو شهر در منطقه مركزي ايران خيلي زود "شيعه " شده اند, البته "كاشان" از آغاز همانند "قم" بطور كامل "تشيع" را نپذيرفته است و باز هم "قم" گوي سبقت را ربوده است! اما منطقة‌كاشان نيز داراي تاريخ ارزشمند وطولاني در دفاع از "مكتب اهل بيت" و پناه دادن به "ذراري رسول صلي الله عليه و آله وسلم" است وتحقيق در مورد اين "شهر" و مناطق اطراف آن نيز مي تواند زمينه كمال كار شما را بيش از پيش فراهم نمايد.

"آوه" و "ساوه"

"آوه" در گذشته شهر بزرگي بوده است كه بسيار از "بزرگان شيعه" و "شخصيت هاي مؤثر تاريخي" از آن برخاسته اند.

مي گويند درياچه اي در كنار اين شهر وجود داشته است كه علت آباداني دوران قديم شهر, و سبب از رونق افتادن و محدود و منزوي شدن آن در قرون جديد همين خشك شدن و از ميان رفتن "درياچة‌ آوه" بوده است. حتي برخي گفته اند كه نام "آوه" از نام درياچة‌ مذكور گرفته شده است.

مردم "آوه" نيز "شيعه" بوده اند,‌تحقيق در اين مورد نيز مي تواند كار شما را كاملتر, پربارتر و جالب تر نمايد.

به خصوص كه "آوه" در نزديكي "ساوه" واقع شده و مردم "ساوه" در گذشته برخلاف ساكنان "آوه" سنيان بسيار متعصبي بوده اند كه همواره به خاطر مسائل مذهبي بين اين دو منطقه زد وخورد بوده است.

برخي از مورخين موضوع حمله به "كجاوه" حامل "حضرت فاطمه معصومه عليها السلام" رابه اهل ساوه نسبت داده اند كه وقوع اين امر نيز براي اهل تحقيق قطعي نيست ليكن روشن است كه اگر اين موضوع سند محكمي پيدا كند بحث جدال تاريخي در ميان اين دو منطقه اهميت بيشتري يافته و شايد تاريخ سوانح زندگي و جريان سفر و علت وفات و بيماري آن حضرت چهرة‌ روشن تر و قابل طرح تري را بيابد. بايست از خداي بزرگ توفيق خواست و با انگيزة خدمتگزاري به "آئين الهي اسلام" و "مكتب اهل بيت عليهم السلام" كار بزرگ و با ارزشي را كه آغاز نموده ايد, در مورد بازشناخت و معرفي "قم" كه بخصوص بر اساس روايات معصومين در "آخر الزمان" نيز پايگاه و دژ مستحكم "آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم" است, به پيش برده به نتيجه نهايي برسانيد, خداوند به شما و ما توفيق خدمت به "دين" و "اولياء مكرم معصومين" صلوات الله عليهم اجمعين عطا فرمايد..

والسلام عليكم و رحمة‌ الله و بركاته