شخصيت علمي حسين بن اِشكيب


او يكي از شخصيتهاي برجسته علمي و فاضل و جليل القدر شيعه و از فقها و متكلمين بنام عصر خود بوده و تأليفاتي نيز داشته است. از جمله تأليفات او كه در جاهاي مختلف از آنها نام برده شده، آثار ذيل است:



1. الرد علي من زعم ان النبي صلي الله عليه و آله كان علي دين قومه؛



2. الرد علي الزيدية؛



3. النوادر.(24)



حسين بن اشكيب از افراد ذيل روايت كرده:



1. محسن بن احمد؛ 2. محمدبن اورمة؛ 3. محمدبن خالد البرقي؛ 4. حسن بن خرذاد؛ 5. حسين بن يزيد النوفلي؛ 6. محمدبن السري؛ 7. حسن بن حسين المروزي؛ 8. بكربن صالح الرازي؛ 9. هارون بن عقبة الخزاعي؛ 10. محمدبن علي الكوفي؛ 11. عبدالرحمان بن حماد.(25)



حسين بن اشكيب شيخ و استاد بوده و شاگردان زيادي داشته كه تعدادي از آنان شهرت جهاني دارند و در جهان اسلام و تشيع شخصيتهاي بزرگي به شمار مي آيند، از جمله:



1. محمدبن مسعود، معروف به «عياشي» مؤلف تفسير معروف عياشي كه از بزرگان شيعه مي باشد.(26)



2. محمدبن وارث.(27)



3. كشي.(28)



4. محمدبن عمربن عبدالعزيز كه از چهره هاي معروف شيعه و صاحب كتاب «معرفة احوال الرجال» مي باشد.(29) وي علاوه بر فقاهت و علم و دانش و فضلي كه داشت و در علم كلام نيز چيره دست بود، مناظره كننده اي ماهر و غالب به شمار مي آمد. او در مناظره اي با ابوسعيد غانم هندي كه علماي اهل سنت نتوانسته بودند او را كه ابتدا اهل كتاب بود، قانع كنند، شركت جسته، با غلبه بر او زمينه تشرف او را به دين اسلام و مذهب تشيع فراهم مي نمايد.



حسين بن اشكيب در اين مناظره حقانيت خلافت بلافصل اميرالمؤمنين علي عليه السلام و اولاد طاهرين او عليهم السلام را اثبات مي كند كه در اينجا، مناسب است متن مناظره و چگونگي شكل گيري آن نقل شود: «مرحوم كليني از علي بن محمد و تعدادي از روات شيعه قمي از محمدبن محمد عامري از ابو سعيد غانم هندي نقل مي كند كه: من در شهر معروف هند، يعني كشمير بودم و دوستاني داشتم و صندليهايي از طرف پادشاه آنجا گذاشته بودند كه من همراه آنها - كه چهل مرد بودند - بر آن صندليها نشستيم همه كتب چهارگانه تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم عليه السلام را قرائت مي كرديم و ما بين مردم قضاوت مي كرديم و آنها را در مسايل دينشان آگاه مي كرديم و در حلال و حرامشان فتوا مي داديم، مردم هم به ما مراجعه مي كردند. پادشاه و پايين تر از او نيز همه به ما مراجعه مي كردند. روزي نام رسول الله صلي الله عليه و آله را مورد بحث و جريان قرار داديم و گفتيم: پيامبري كه در كتب ما مذكور است، امرش براي ما نامعلوم و ناشناخته مانده، و تحقيق و فحص درباره او بر ما واجب است.



نظر همه ما يكي شد و توافق نموديم كه من از آنجا بيرون آيم و مسافرت كنم و حقيقت را دنبال كنم تا روشن شود. از كشمير بيرون آمدم، در حالي كه مال زيادي همراه من بود. دوازده ماه راه پيمودم تا نزديك كابل شدم، طايفه اي از ترك بر من حمله آوردند و راه را بر من بستند و اموال مرا گرفتند و بر من جراحات شديدي وارد ساختند. بعد به شهر كابل آمدم و امير كابل مرا كمك نمود و روانه بلخ كرد. در آن وقت امير بلخ، داودبن عباس بن أبي أسود بود. وقتي خبر روانه شدن من به امير بلخ رسيد - در حالي كه من از هند به قصد آنجا خارج شده و زبان فارسي را ياد گرفته بودم. و با فقها و اصحاب كلام مناظره كرده بودم - داودبن عباس، پيكي به سوي من فرستاد و مرا به مجلس خود حاضر نمود و فقهاي آن ديار را جهت مناظره با من جمع كرده بود. آنها مناظره را شروع كردند و من به آنها تفهيم كردم كه من از وطنم بيرون آمده ام تا طلب كنم پيغمبري را كه در كتب يافته ام.



داودبن عباس به من گفت: او كيست و اسم او چيست؟



من گفتم: اسم او محمد صلي الله عليه و آله است.



داودبن عباس گفت: او پيغمبر ماست كه تو در طلب او هستي. سپس من از دستورات پيامبر، از آنها سؤال كردم و آنها به من ياد دادند.



به آنها گفتم: مي دانم كه محمد صلي الله عليه و آله نبي است، اما نمي دانم او همان كسي است كه شما توصيف كرديد يا نه؟ پس مرا از جايگاه او آگاه نماييد؛ براي اينكه من او را قصد نموده ام. پس من سؤالاتي از نبي مورد نظر خود از شما مي كنم و اين سؤالات از روي علامات و دلايلي است كه نزد من هست. پس اگر آن كسي را كه من در طلب او هستم، يافتم، به او ايمان مي آورم.



آنها گفتند: او (صلي الله عليه و آله) در گذشته است.



من گفتم: جانشين و خليفه او چه كسي است؟



گفتند: ابوبكر.



گفتم: اين كنيه او مي تواند باشد، اسم او را به من بگوييد.



گفتند: عبدالله بن عثمان، و نسب او را به قريش منتسب دانستند.



گفتم: نسب محمد نبي خودتان را برايم بگوييد.



سپس آنها نسب او را براي من گفتند.



گفتم: اين شخص آن كسي كه من به دنبال او هستم، نيست. كسي كه من او را مي خواهم، خليفه و برادر اوست در دين و پسرعموي اوست در نسب و شوهر دختر او و پدر فرزندان او مي باشد ولي از فرزندان او - كه خلفاي واقعي اين نبي بودند - كسي به خلافت نرسيد.



آنها از جا برخاستند و گفتند: اي امير! اين مرد كه قبلاً مشرك بوده، حال از شرك خارج شده و كافر شده اين مرد خونش حلال است.



به آنها گفتم: اي قوم! من مردي هستم كه با من ديني است و من به آن دين چنگ زده ام و از آن دست برنمي دارم تا اينكه قوي تر از آن دين را ببينم. من صفت اين مرد (پيامبر صلي الله عليه و آله) را در كتبي كه خداوند آن كتب را بر انبيايش نازل فرموده، يافته ام و من از بلاد هند بيرون آمدم و از آن عزت و موقعيتي كه داشتم، دور شده ام تا او را بيابم. سپس وقتي كه درباره امر پيامبر شما كه او را توصيف كرديد، تفحص نمودم، متوجه شدم او آن پيغمبري كه در كتب توصيف شده نيست. پس از من دست برداريد. آن گاه امير عامل خود را به دنبال مردي كه به او حسين بن اشكيب گفته مي شد، فرستاد و او را خواست و به او گفت: با اين مرد هندي مناظره و بحث كن!



حسين بن اشكيب به امير گفت: أصلحك الله! فقها و علما در حضور تو هستند و آنها داناتر و آگاه تر براي مناظره با او هستند.



امير دوباره به او گفت: با او مناظره كن همان طور كه من به تو گفتم و با او خلوت كن و با ملايمت با او رفتار نما!



بعد حسين بن اشكيب به من گفت: آن نبي و صاحب كه تو در طلب او هستي، همان پيغمبري است كه آنها توصيف كردند، اما امر درباره خليفه او آن طور كه آنها گفتند، نيست. اين نبي محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب و وصيّ و جانشين او علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب است و او همسر فاطمه بنت محمد و پدر حسن و حسين، دو سبط محمد صلي الله عليه و آله مي باشد.



غانم ابوسعيد مي گويد كه من گفتم: الله اكبر! اين همان كسي است كه من در طلب او هستم و بعد از آن به سوي داودبن عباس برگشتم و به او گفتم: اي امير! آنچه كه در طلب او بودم به دست آوردم و من شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يكتا نيست و محمد فرستاده خداست. امير هم به من نيكي كرد و صله و هديه به من داد و به حسين بن اشكيب گفت كه از او دلجويي كن!



غانم هندي مي گويد: پس مدت زماني با حسين بن اشكيب سپري كردم و به او انس پيدا كردم و او نيز در آنچه كه به آن نياز داشتم، از نماز و روزه و واجبات ديني به من آموخت.



بعد مي گويد: به حسين بن اشكيب گفتم كه ما در كتب آسماني خود خوانده ايم اينكه محمد صلي الله عليه و آله خاتم پيامبران است و بعد از او نبي و پيامبري نخواهد بود و امر بعد از او به وصي و وارث و خليفه او بعد از خودش واگذار خواهد شد و بعد به وصي ديگر و امر خدا زايل نمي شود و در أعقاب و نسل آنها جاري است تا عمر دنيا تمام شود. پس وصي بعد از وصي محمد كيست؟



حسين بن اشكيب گفت: وصي وصي محمد، حسن و پس از او حسين، دو فرزند محمد صلي الله عليه و آله مي باشند. پس از آنها امر وصي و خلافت ادامه دارد تا منتهي به صاحب الزمان عليه السلام مي شود.



غانم هندي مي گويد: بعد از آن، حديث را به من ياد داد و آن گاه براي من انگيزه و همتي براي ماندن نماند و به طرف ناحيه خود حركت كردم...».(30) سال وفات اين مرد دانشمند و بزرگ شيعه معلوم نيست.

پاورقي



24) ر. ك: «رجال نجاشي» ص 44؛ «الذريعة» ج 10، ص 227 و ج 24، ص 328؛ «موسوعة طبقات الفقهاء» ج 3، ص 215.

25) ر.ك: «الجامع في الرجال» ج 1، ص 582.

26) ر. ك: همان.

27) ر. ك: همان.

28) ر. ك: «الذريعة» ج 10، ص 200 و 227.

29) ر. ك: «رجال نجاشي» ص 44.

30) ر. ك: «اصول كافي» ج 1، باب مولد الصاحب عليه السلام، صص 516 - 515، ح 3؛ «كمال الدين و تمام النعمة» شيخ صدوق، ج 2، باب 43، صص 439 - 437، ح 6.